پاسگاه زید

برگزاری مراسم عزاداری به یاد بسیجی شهید «حسن محمودزاده»

برگزاری مراسم عزاداری به یاد بسیجی شهید «حسن محمودزاده»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از قم، مراسم عزاداری سالروز رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) به یاد بسیجی شهید حسن (حسین) محمودزاده از شهدای قم در دوران دفاع مقدس برگزار شد.

این مراسم با سخنرانی، مرثیه سرایی و سینه زنی به یاد مظلومیت آل الله و گرامیداشت یاد و خاطره شهدا بویژه بسیجی شهید حسن (حسین) محمودزاده همراه بود.

شهید محمودزاده متولد محله رضاآباد در خیابان آیت الله طالقانی(آذر) قم بود؛ وی در اوقات فراغت به کارگری در کوره‌پزخانه می پرداخت. این شهید عزیز تیرماه سال ۱۳۶۱ پس از پایان امتحانات مدرسه، به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شد و در عملیات رمضان در محدوده پاسگاه زید به شهادت رسید.

پیکر مطهر این شهید والامقام، پس از ۱۴ سال مفقودیت در سال ۷۵ تفحص و در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

برگزاری مراسم عزاداری به یاد بسیجی شهید «حسن محمودزاده» بیشتر بخوانید »

تصاویر/ شهید «محمدتقی خرمی» (۲)

تصاویر/ شهید «محمدتقی خرمی» (۲)


تصاویر پاسدار شهید «محمدتقی خرمی»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ شهید «محمدتقی خرمی» (۲) بیشتر بخوانید »

مواجهه با سختی‌های در «موقعیت ننه»

روایتی از شوخی عارفانه رزمندگان با پیرمرد نمازشب‌خوان در جبهه


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفا‌ع‌پرس، حمید باقری از رزمندگان دفاع مقدس در کتاب «موقعیت ننه» به روحیه رزمندگان در مواجهه با مشکلات سخن گفته که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانید.

سال ۱۳۶۲ در خط دوم پدافندی پاسگاه زید، سنگر بزرگی داشتیم. یکی از هم‌سنگران ما که بالای ۶۰ سال داشت، هر شب ساعت هشت شب می‌رفت آخر سنگر می‌خوابید و ساعت سه بامداد که همه خواب بودند، برای نماز شب بلند می‌شد. تا می‌آمد به دم سنگر برسد، ناخواسته دست و پای بچه‌ها را لگد می‌کرد. چند شب گذشت و ماجرا باز هم تکرار شد. بچه‌ها به خاطر احترامی که برایش قائل بودند، به روی خودشان نیاوردند. یک شب، ناخواسته تعداد بیشتری از جمله پای مرا لگد کرد. یکی از بچه‌ها به او گفت: «حاج آقا! این‌طوری خدا رو خوش نمیاد. ما اذیت می‌شیم، تو این‌جوری ما رو از خواب بیدار می‌کنی.» ایشان قول مساعد داد که رعایت کند. اما انگار همه توصیه‌ها مثل آب در هاون کوبیدن بود.

نیمه شبی دیگر با صدای «آخ» یکی از بچه‌ها بیدار شدم. پیرمرد طبق روال خودش، طول سنگر را با لگد کردن بچه‌ها پیمود و از سنگر خارج شد. با سروصدایی که شد، بیشتر بچه‌ها بیدار شدند. پیرمرد رفت به نزدیک خاکریز؛ جایی که هر شب به نماز می‌ایستاد. جهت قبله به گونه‌ای بود که پشت او به ورودی سنگر بود. یکی از بچه‌ها، به نام علی که از همه بیشتر به ستوه آمده بود، گفت: «بچه‌ها! من امشب باید حسابی حال این پیرمرد رو بگیرم. فقط باید قول بدین نخندین و دندان روی جگر بذارین تا من نقشه‌مو اجرا کنم.» علی که جثه کوچکی هم داشت، چراغ‌قوه‌ای برداشت و آرام رفت داخل دیگ مسی بزرگی که پشت‌سر پیرمرد بود. پارچه‌ای را هم روی دهانه دیگ انداخت.

پیرمرد با خشوع خاصی می‌خواند: «ربنا اتنا…» ناگهان علی با صدای بلند از داخل دیگ گفت: «اقرأ.» پیرمرد تکانی خورد، کمی خودش را جمع‌وجور کرد و به نماز ادامه داد. دوباره صدای بلندی شنیده شد: «اقرأ.»، چون دیگ بزرگ بود، صدا در آن می‌پیچید. پیرمرد بنده خدا هاج‌وواج مانده بود که علی دوباره بلندتر گفت: «اقرأ.» و چراغ‌قوه را روشن کرد. نور سبزرنگی به سمت آسمان ساطع شد. صدای پیرمرد شروع به لرزیدن کرد. دوباره علی فریاد زد: «گفتم اقرأ.» و همزمان چراغ قوه را خاموش روشن کرد. پیرمرد با حالت تضرع و گریه گفت: «چه بخوانم؟! چه بخوانم مولای من؟!» علی بلند شد و گفت بخون: «بابا کرم، بابا کرم، دوسم داری، دوست دارم.» پیرمرد پاک قاطی کرده بود! همه زدند زیر خنده. یکی از بچه‌ها گفت: «حاجی جان، آخه چند بار بگیم برای نماز شب پا روی شکم و مخ ما نذار بیا اینم نتیجه اش.»

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از شوخی عارفانه رزمندگان با پیرمرد نمازشب‌خوان در جبهه بیشتر بخوانید »

مواجهه با سختی‌های در «موقعیت ننه»

مواجهه با سختی‌ها در «موقعیت ننه»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفا‌ع‌پرس، حمید باقری از رزمندگان دفاع مقدس در کتاب «موقعیت ننه» به روحیه رزمندگان در مواجهه با مشکلات سخن گفته که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانید.

سال ۱۳۶۲ در خط دوم پدافندی پاسگاه زید، سنگر بزرگی داشتیم. یکی از هم‌سنگران ما که بالای ۶۰ سال داشت، هر شب ساعت هشت شب می‌رفت آخر سنگر می‌خوابید و ساعت سه بامداد که همه خواب بودند، برای نماز شب بلند می‌شد. تا می‌آمد به دم سنگر برسد، ناخواسته دست و پای بچه‌ها را لگد می‌کرد. چند شب گذشت و ماجرا باز هم تکرار شد. بچه‌ها به خاطر احترامی که برایش قائل بودند، به روی خودشان نیاوردند. یک شب، ناخواسته تعداد بیشتری از جمله پای مرا لگد کرد. یکی از بچه‌ها به او گفت: «حاج آقا! این‌طوری خدا رو خوش نمیاد. ما اذیت می‌شیم، تو این‌جوری ما رو از خواب بیدار می‌کنی.» ایشان قول مساعد داد که رعایت کند. اما انگار همه توصیه‌ها مثل آب در هاون کوبیدن بود.

نیمه شبی دیگر با صدای «آخ» یکی از بچه‌ها بیدار شدم. پیرمرد طبق روال خودش، طول سنگر را با لگد کردن بچه‌ها پیمود و از سنگر خارج شد. با سروصدایی که شد، بیشتر بچه‌ها بیدار شدند. پیرمرد رفت به نزدیک خاکریز؛ جایی که هر شب به نماز می‌ایستاد. جهت قبله به گونه‌ای بود که پشت او به ورودی سنگر بود. یکی از بچه‌ها، به نام علی که از همه بیشتر به ستوه آمده بود، گفت: «بچه‌ها! من امشب باید حسابی حال این پیرمرد رو بگیرم. فقط باید قول بدین نخندین و دندان روی جگر بزارین تا من نقشه‌مو اجرا کنم.» علی که جثه کوچکی هم داشت، چراغ‌قوه‌ای برداشت و آرام رفت داخل دیگ مسی بزرگی که پشت‌سر پیرمرد بود. پارچه‌ای را هم روی دهانه دیگ انداخت.

پیرمرد با خشوع خاصی می‌خواند: «ربنا اتنا…» ناگهان علی با صدای بلند از داخل دیگ گفت: «اقرأ.» پیرمرد تکانی خورد، کمی خودش را جمع‌وجور کرد و به نماز ادامه داد. دوباره صدای بلندی شنیده شد: «اقرأ.»، چون دیگ بزرگ بود، صدا در آن می‌پیچید. پیرمرد بنده خدا هاج‌وواج مانده بود که علی دوباره بلندتر گفت: «اقرأ.» و چراغ‌قوه را روشن کرد. نور سبزرنگی به سمت آسمان ساطع شد. صدای پیرمرد شروع به لرزیدن کرد. دوباره علی فریاد زد: «گفتم اقرأ.» و همزمان چراغ قوه را خاموش روشن کرد. پیرمرد با حالت تضرع و گریه گفت: «چه بخوانم؟! چه بخوانم مولای من؟!» علی بلند شد و گفت بخون: «بابا کرم، بابا کرم، دوسم داری، دوست دارم.» پیرمرد پاک قاطی کرده بود! همه زدند زیر خنده. یکی از بچه‌ها گفت: «حاجی جان، آخه چند بار بگیم برای نماز شب پا روی شکم و مخ ما نذار بیا اینم نتیجه اش.»

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مواجهه با سختی‌ها در «موقعیت ننه» بیشتر بخوانید »

عملیات رمضان و طراحی فرماندهان ایرانی

اولین ورود ایران به خاک عراق در «عملیات رمضان»


عملیات رمضان و طراحی فرماندهان ایرانیبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مرحله پنجم عملیات رمضان در تاریخ ششم مرداد ۱۳۶۱ از شمال پاسگاه زید در حد فاصل دژ مرزی عراق آغاز شد. عملیات مذکور طبق طراحی فرماندهان ایرانی پیش می‌رفت و نیرو‌های سپاه و ارتش خاکریز‌های مناسب دو جداره‌ای در جناح شمالی پاسگاه زید عراق ساختند.

جمهوری اسلامی ایران با اجرای مرحله پنجم عملیات رمضان نشان داد که با نفوذ به خاک عراق در دستیابی به حقوق خود مصمم است. با انجام مرحله پنجم عملیات رمضان که در آن هفت تیپ تقویت شده از سپاه و دو تیپ از ارتش شرکت داشتند، نیرو‌های ایرانی محدوده پاسگاه زید عراق را به وسعت ۴۰۰ کیلومتر مربع تصرف کردند و لشکر ۹ زرهی عراق را هم به‌به طور کامل منهدم ساختند.

در مرحله پنجم عملیات رمضان پنجم که با ایثار، فداکاری و حماسه‌آفرینی شهدای میهن اسلامی انجام گرفت، ۱۳۰ دستگاه تانک منهدم و ۱۱ دستگاه تانک هم به غنیمت نیرو‌های ایرانی در آمد و در این عملیات ۸۰۰ تن از نیرو‌های دشمن زخمی و کشته شدند.

عملیات رمضان به مدت ۱۷ روز، در تابستان ۱۳۶۱ در جنوب عراق، شمال شرقی شهر بصره و در منطقه شلمچه آغاز و در پنج مرحله به‌طور مشترک توسط سپاه پاسداران و نیروی زمینی ارتش طراحی و اجرا شد.

عملیات رمضان ۴۵ روز پس از آزادسازی خرمشهر انجام گرفت و نیرو‌های ایرانی برای نخستین بار اقدام به ورود به خاک عراق کردند.

گزارشی از علیرضا صحرایی

انتهای پیام/ ۹۱۱



منبع خبر

اولین ورود ایران به خاک عراق در «عملیات رمضان» بیشتر بخوانید »