پایگاه بسیج

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!



شهید مدافع حرم اسدالله ابراهیمی - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق- اسدالله ابراهیمی سال ۱۳۵۱ در تهران به دنیا آمد.۱۶ سال بیشتر نداشت که برای حضور در دفاع مقدس با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شد.

سال‌ها بعد وقتی که فهمید خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده و نیاز به پیوند کلیه دارد،‌ یک کلیه‌اش را به خواهرش اهدا کرد.

پس از جنگ در برنامه‌های فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل (مهرآباد جنوبی؛ شهرک فردوس) بود. سال ۷۴ معاون فرهنگی پایگاه بسیج شد. سال ۱۳۸۱ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج ۲ فرزند به نام‌های حسین و زینب است.

وی از جمله کسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد. اسدالله ابراهیمی تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس ادامه داده و کارشناسی حسابداری خوانده بود. او در کارخانه پارس خودرو مشغول به کار بود که با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه کرد تا اینکه در بهمن‌ماه سال ۹۴ به این کشور اعزام شد. او از فرماندهان لشکر فاطمیون در منطقه بود اما آنقدر متواضع بود که حتی همکارانش تا لحظه شهادت نمی‌دانستند او فرمانده بوده است.

گفتگو با همسر شهید ابراهیمی را نیز در اینجا بخوانید:

فیلمبرداری آقا اسدالله؛ راهگشای نیروهای امنیتی + عکس

نقشه عجیب برای عدم اعزام یک مدافع حرم!

اسدالله ابراهیمی سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید، در حالی که پیکرش برای همیشه در منطقه ماند و تروریست‌های جبهه النصره از تحویل پیکر مطهر شهید خودداری کردند. تنها مزار یادبودی به نام وی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران اختصاص یافت. به زودی کتابی با عنوان «بهار، آخرین فصل» درباره زندگی این شهید عزیز توسط انتشارات روایت فتح منتشر خواهد شد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفتگو با جناب آقای مراد کِی‌پور، از دوستان قدیمی و همرزم شهید اسدالله ابراهیمی است.

قسمت اول گفتگو را اینجا بخوانید:

ضرب و شتم بسیجیِ رزمنده به قصد کُشت +‌ عکس

* خواب خوب

قبل از اعزام دوم گفتم: اسدالله! نور بالا می‌زنی؟! نکند خبری شده! گفت: هر چه خدا بخواهد!

گفتم: خوابی که ندیدی؟

لبخند زد و گفت: اتفاقاً خوابش را هم دیده ام! یک خواب خوب…

گفتم: خواب رفقایت را دیدی؟! گفت: بماند برای بعد! الآن وقت این حرف ها نیست.

حال عجیبی داشت، از آن اسدالله همیشگی خبری نبود، از زمانی که برگشته بود هیچ کس را تحویل نمی گرفت حتی بچه‌هایش را! خوب می دانست پرونده عمرش به زودی بسته می شود و به خواست قلبی‌اش می رسد! صبر چندین ساله‌اش به زودی جواب می داد.

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

*چرا همیشه جا می‌مانم؟

چند روز در منطقه بحوث سوریه اسکان موقت داشتیم و بعد به مقر اصلی رفتیم.

یک هفته بعد از اینکه بحوث را ترک کردیم در آن منطقه عملیات انجام شد، بدون اینکه از نیروهای ما استفاده کنند.

اسدالله عصبانی بود و مدام غر می زد و می گفت: فاصله ما تا بحوث کمتر از ۵۰ کیلومتر است، چرا از ما استفاده نکردند؟!  کلی نیروی آماده جهاد در این مقر بی‌کار نشسته‌اند! ما آمده ایم سوریه تا خدمت کنیم، چرا با ما این کار را کردند؟!

خیلی عصبانی بود و حرص می خورد و می گفت: این چه حکمتی است که همیشه جا می‌مانم؟!

* دلبری برای خدا

دو ماه زندگی با  اسدالله به من فهماند مؤمن واقعی کیست.

بارها شده بود حین صحبت کردن حرف‌هایش را قطع می کرد و می گفت: ۵ دقیقه تا اذان مانده، بیا برویم وضو بگیریم و صحبت کنیم.

خیلی مؤدبانه و زیبا تذکر می داد نزدیک اذان است و باید آماده نماز شویم.

وقتی به نماز می ایستاد آرامش در چهره‌اش موج می زد، اهل ادا در آوردن نبود و واقعاً بندگی می کرد.

خیلی اوقات کمی وضو گرفتنم را طول می دادم تا دیرتر به نماز برسم، فقط به خاطر اینکه نماز خواندن اسدالله را نگاه کنم. او نماز می خواند و من کِیف می کردم.

اسد آنقدر برای خدا دلبری کرد تا خدا عاشقش شد و او را برد.

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

* بیا تخمه بشکن!

هر شب باید ۲ ساعت پست می دادیم. خیلی اوقات من همراه اسدالله بودم.

وقتی به پایان زمان پست نزدیک می شدیم اسد می گفت: مراد! این بندگان خدا خوابیده اند و روز سختی داشته اند. نوبت بعدی را هم ما پست بدهیم؟!

با روحیه فداکاری اسدالله به خوبی آشنا بودم و می دانستم حتی اگر من هم قبول نکنم خودش به تنهایی پست می دهد. یک ظرف پر از تخمه همراه خودم می بردم و می گفتم: حالا که قراره تا صبح اینجا باشیم بیا تخمه بشکن! کمتر راه برو سرگیجه گرفتم!

آنقدر به او گیر می دادم تا کمی بنشیند و خستگی در کند، کمی تخمه با من می‌شکست و دوباره بلند می شد و قدم می زد!

پست دوم تمام می شد و می گفت: مراد! این بندگان خدا سن و سالی ازشون گذشته، گناه دارد از خواب بیدارشان کنیم، پست بعدی را هم ما باشیم؟!

عصبانی می شدم و می گفتم: ولمان کن بابا! خوابم میاد و حال ندارم…

دلش نمی خواست افراد سن بالا را برای پست بیدار کند و خجالت می کشید، وقتی این همه سماجت را از اسدالله می دیدم، می گفتم: باشه! پست بعدی را هم بخاطر رفاقت با تو کنارت هستم!

اسد همه کارهایش رنگ و بوی خدایی داشت ولی ما پی رفیق‌بازی بودیم!

* کلاش تاشو

از اسلحه‌ای که به او داده بودند راضی نبود و می‌گفت: با این اسلحه نمی شود خوب کار کرد، بیا برویم اسلحه‌هایمان را با یک کلاش تاشو عوض کنیم.

گفتم: چه فرقی می کند؟! اگر قرار به کشتن دشمن باشد با همین اسلحه هم می شود دشمن را به هلاکت رساند.

گفت: باید اسلحه‌ای داشته باشیم که در میدان جنگ دست و پایمان را نگیرد و بتوانیم خوب مانور بدهیم!

بالاخره راضی شدم با هم به دفتر مسئول آماد برویم و خواسته اسدالله را مطرح کنیم. مسئول آماد گفت: نداریم، تمام شده. همه را به فرماندهان داده ام.

گوشه دفتر آماد تعدادی اسلحه بود که وسوسه شدم به سمتشان بروم.

مسئول آماد گفت: آنها خراب است و چیز به درد بخوری برای شما پیدا نمی شود.

با اسرار ما اجازه داد اسلحه‌ها را بررسی کنیم. تک‌تک آنها را زیر و رو کردم و بالاخره توانستم دو اسلحه کلاش تاشو که اتفاقاً سالم هم بودند پیدا کنم. اسدالله خیلی خوشحال شد و تا پایان دوره اسلحه را از خود جدا نمی کرد.

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

*نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

مسئولیت سه محور را بر عهده داشتیم. مسئول یکی از محورها دوست صمیمی‌ام حاج آقا بزرگ بود. من و اسدالله هم برای کمک به حاج آقا در آن محور حضور داشتیم.

همزمان یک گردان احتیاط برای مواقع ضروری در عقب محور حدوداً یک کیلومتر دورتر از ما آماده بودند.

اسدالله از لحظه ورود به محور دچار استرس و نگرانی عجیبی شده بود! می ترسید گردان احتیاط به منطقه اعزام شوند و او در محور بماند. از من خواست با حاج آقا صحبت کنم و اسدالله را مرخص کند تا بتواند به گردان احتیاط بپیوندد.

گفتم: اسد من حوصله درگیر شدن با حاجی را ندارم، مرا از این کار معاف کن.

گفت: من هم خجالت می‌کشم مستقیم به او بگویم چه در سرم می گذرد، پس نامه‌ای می نویسم و تو صبح زود کنار رخت‌خوابش بگذار!

اسدالله قبل از نماز صبح رفت و من نامه را کنار تشک حاجی گذاشتم.

* فاصله بیست متری با تکفیری‌ها!

نگرانی اسدالله بی‌راه نبود و دشمن یکی از روستاهای منطقه را محاصره کرد. اسد به همراه گردان احتیاط به منطقه اعزام می شود و حوادث عجیبی برایش رخ می دهد، ماجرای آن روز را اینگونه برایمان تعریف کرد؛

با وجود اینکه نیروهای دشمن چند برابر ما بودند اما با تمام قوا مقاومت کردیم. آتش دشمن سنگین بود.

دستور عقب‌نشینی صادر شد و نیروها به سرعت منطقه را ترک کردند. فاصله من از بچه ها زیاد بود و متوجه عقب‌نشینی آنها نشدم. دیوار مخروبه ای را پیدا کردم و از آنجا به دشمن شلیک می کردم، به خودم آمدم دیدم دشمن از همه طرف به سمت من شلیک می کند و در حال پیش‌روی است. تازه متوجه عقب‌نشینی گردان شدم.

مقاومت در مقابل آن هجم از آتش سخت و غیر ممکن شده بود. آماده عقب‌نشینی شدم که دیدم فاصله من با برخی از تکفیری‌ها به کمتر از بیست متر رسیده است و جنگ رو در روی ما شروع شد!

چند نفرشان را به هلاکت رساندم و به سمت جاده خروجی روستا عقب‌نشینی کردم، آنها هم امان نمی دادند و بی‌وقفه شلیک می کردند متوجه شدم یک اتفاق عجیب در حال رخ دادن است!

صدها تیر همزمان به طرفم شلیک می شد اما به شکل عجیبی مسیر تیرها تغییر می کرد و هیچ آسیبی به من نمی رسید!

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

* چرا من جا ماندم؟!

برای دیدن اسدالله به مقر گردان احتیاط برگشتم. متوجه شدم گردان جهت انجام عملیات به منطقه اعزام شده است. چند دقیقه آن اطراف چرخی زدم تا نیروهای گردان خسته و کوفته از عملیات برگشتند.

هر چه چشم چرخاندم اسدالله در میان جمعیت نبود. فریاد زدم: پس اسدالله کجاست؟!

رزمنده‌ها نگاهی به هم انداختند و متوجه شدند اسد داخل روستا جا مانده است. هر لحظه چهره‌ام برافروخته‌تر می‌شد و نزدیک بود از عصبانیت منفجر شوم!

فوری چند نفر سوار تویوتا شدند و رفتند اسدالله را پیدا کنند. نشستم گوشه‌ای و خدا خدا می کردم بلایی سرش نیامده باشد!

به محض اینکه اسدالله از روستا خارج شده بود بچه‌ها پیدایش می کنند و او را به عقب برمی‌گردانند.

تویوتا وسط پادگان توقف کرد. از جا پریدم و مثل قرقی خودم را به اسد رساندم. گوشه ماشین نشسته بود و خشاب‌های خالی را پر می کرد، نفس راحتی کشیدم. تا چشمش به من افتاد هیجان زده شد و اتفاقاتی که پشت سر گذاشته بود را برایم مو به مو تعریف کرد.

او تعریف می کرد و من غبطه می خوردم، زیر لب گفتم: پس چرا من جا ماندم؟!

* فکر و خیال اسدالله امانم را بریده بود

تویوتا نیم‌کلاج کرد و آماده حرکت شد. ساعت مچی‌اش را باز کرد و گفت: اگر اتفاقی برای من افتاد این را به حسین برسان…

گفتم: کجا؟! تو که تازه از عملیات برگشتی و هنوز پایت به زمین نرسیده!

گفت: می رویم تل طویل، امشب را آنجا هستم. اگر تل به دست دشمن بیفتد کار همه ما تمام است!

تل طویل مشرف به روستایی بود که داعش به تازگی در آن تحرکاتی را آغاز کرده بود. نیروهای گردان باید تا صبح از محدوده ۷۰۰متری تل محافظت می کردند و روستا را زیر نظر می‌گرفتند. صبح نیروهای پاکستانی برای تحویل گرفتن تل و پاکسازی منطقه آنجا حاضر می شدند.

ساعت را گرفتم و گفتم: باشه مراقب خودت باش… ماشین حرکت کرد و اسدالله گفت: باشه حواسم هست…

چند ثانیه بعد ماشین در میان گرد و خاک بلند شده از زمین و غروب آفتاب ناپدید شد. برگشتم مقر و خواستم کمی استراحت کنم، از صبح در منطقه بودم و حسابی گرسنه‌ام بود. یکی از رفقا رفت چیزی برای خوردن بیاورد فکر و خیال اسدالله امانم را بریده بود. می ترسیدم اتفاقی برای او بیفتد. بلند شدم مقداری آذوقه و مهمات برداشتم و راه افتادم به سمت تل طویل.

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

* اسدالله کجاست؟!

در تاریکی شب گم شده بودم. تویوتای گردان کنارم توقف کرد در را باز کردم و پریدم داخل ماشین.

راننده گفت: تو کجا؟! گفتم: می روم بالای تل.

گفت: با حاج آقا بزرگ هماهنگ کرده ای؟!

گفتم: خیالت راحت، هماهنگ شده. حرکت کن!

خبر داشتم بغیر از نیروهای گردان احتیاط، ۲۰۰ نفر از رزمندگان سوری هم روی تل هستند. دقایقی بعد رسیدیم روی تل اما خبری از سوری‌ها نبود! گفتم: حسین آقا! پس سوری‌ها کجا هستند؟!

حسین راننده تویوتا خندید و گفت: با تاریکی هوا همه فرار کردند!

از ماشین پیاده شدم. باقی راه را باید پیاده می رفتم. چشمم جایی را نمی دید، پای راستم به چیزی گیر کرد! یک تشک عربی کنار جاده زمین افتاده بود و یکی هم با خیال راحت روی آن خوابیده بود! اسلحه را به طرفش گرفتم و گفتم: قم… قم… یااالله

صدای ضعیف و بی‌حالی از سمت تشک بلند شد و گفت: ای بابا! مراد بی‌خیال شو! بذار بخوابم…

صدای مهدی ذاکری بود که شنیدم. خسته و کوفته از عملیات برگشته بود و از شدت ضعف وسط تل خوابش برده بود. دلم به حالش سوخت و بدنش را یک ماساژ حسابی دادم.

مهدی گفت: آخ دمت گرم مراد، خیر ببینی.

پرسیدم: اسدالله کجاست؟!

گفت: رفته‌اند نوک تل. غرب همین محلی که الان هستیم. نزدیک‌ترین نقطه به روستا.

بعد از اینکه مهدی کمی حالش جا آمد راه افتادیم به سمت اسدالله.

* نفس راحتی کشیدم

خوف کرده بودم! جایی را نمی‌دیدم قدم‌هایم را آهسته و بی‌صدا برمی‌داشتم. اسلحه را آماده شلیک کرده بودم و زیر لب صلوات می فرستادم.

در تاریکی شب ماشینی که اسدالله با آن رفته بود را دیدم و آرام اسد را صدا زدم.

اسدالله گفت: مراد تویی؟! بیا ما اینجا هستیم.

نفس راحتی کشیدم و به سمت صدا رفتم.

اسدالله گفت: اینجا چه می‌کنی؟! خط را به امان خدا رها کردی..!

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

گفتم: خط ما که خبری نیست! حاج آقا بزرگ هم الکی به ما گیر می دهد و پاگیرمان کرده! دلم پیش تو بود.

اسد خندید و گفت: پس حاج آقا بزرگ حسابی از دستت ناراحت می شود.

گفتم: حاجی را بی خیال، با برویم نوک تل ببینیم اینجا چه خبر است…

کلی ماشین پشت سر هم قطار شده بودند، چند کیلومتر قبل از روستا چراغ‌هایشان را خاموش می کردند و وارد روستا می شدند. معلوم بود داعش در حال انتقال نیروهایش به روستاست و به زودی قصد عملیات دارد.

*مرتضی اسدی

ادامه دارد…

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده!

منبع خبر

نامه محرمانه کنار رخت‌خواب آقای فرمانده! بیشتر بخوانید »

احیای جایگاه محوری مساجد در دفاع مقدس

احیای جایگاه محوری مساجد در دفاع مقدس


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: مسجد پایگاه اصلی پشتبانی از رزمندگان اسلام در دفاع مقدس و به عنوان مرکزی برای تجمع نیروها، آموزش، کمک‌رسانی، پپشتیبانی و اعزام رزمندگان به جبهه بود. رزمندگان ایرانی همواره از مسجد به عنوان سنگر و مرکز مقاومت در سخت‌ترین لحظات جنگ بهره می‌بردند. برای نمونه، مسجد جامع خرمشهر به عنوان سمبل مقاومت، یکی از هزاران مسجدی است که در دوران جنگ نقش‌آفرین بود.

احیای جایگاه مسجد درد صدر اسلام در دفاع مقدس

مساجد در دوران صدر اسلام از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند؛ در دوران دفاع مقدس نیز به همان جایگاه بازگشتند، همان دورانی که مسجد پایگاه آموزش، فرهنگ‌سازی، تربیت و ترویج اندیشه‌های اسلامی، اجتماعی، سیاسی و افزایش بصیرت و آگاهی مردم به شمار می‌رفت.

مسجد پایگاه مقاومت و ایثار/ مسجد نیاشگاهی که رزمنده تربیت می‌کند

مساجد یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های جنگ بوده‌اند. در حقیقت می‌توان گفت که یکی از مهم‌ترین، موثرترین و نیز نقش‌آفرین‌ترین پایگاه‌ها در حمایت همه‌جانبه، فراگیر و فعال از جبهه‌های جنگ و رزمندگان اسلام مساجد بودند همان سنگری که حضرت امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی بار‌ها فرمودند «مساجد سنگر است، سنگر‌ها را خالی نگذارید» یا «مساجد سنگرند، سنگرها را حفظ کنید» و جملاتی کلیدی از این قبیل و توجه کردن مردم به فرامین بنیانگذار انقلاب اسلامی، رمز موفقیت رزمندگان در دوران دفاع مقدس بود زیرا از تمام ظرفیت و قابلیت مساجد بهره بردند. مردم در زمان دفاع مقدس از نبوغ و خلاقیت‌ها و ابتکارات خود در مساجد جهت تقویت رزمندگان اسلام بهره‌های فراوان بردند.

مسجد پایگاه مقاومت و ایثار/ مسجد نیاشگاهی که رزمنده تربیت می‌کند

فرماندهان دوران جنگ نیرو‌های مسجدی بودند و از این مکان معنوی برخاسته و رشد و نمو یافته بودند در دوران قبل از انقلاب و پیروزی انقلاب اسلامی مکان فعالیت و مبارزات آن‌ها در مساجد بوده و تجربیات دفاعی و نظامی را از این پایگاه دینی آموختند.

نیرو‌های بسیجی و رزمنده اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها از اعضاء پایگاه بسیج مساجد بودند و نیز آموزش‌های دینی و عقیدتی و نظامی را در مساجد فرا گرفته و با کمک و هدایت مساجد به جبهه‌ها اعزام و کمک و پشتیبانی و تامین تدارکات و نیاز‌های اولیه و جبهه‌ها را به عهده داشتند.

همه مساجد مرکز پشتیبانی و کمک به جبهه بودند

نقش مساجد در دوران دفاع مقدس تنها منحصر به شهر‌های بزرگ محدود نمی‌شود، بلکه مساجد و حسینیه‌های سراسر کشور در این خصوص فعالیت می‌کردند. از جمع آوری و تهیه مواد غذایی و درمانی تا پوشاک و البسه مورد نیاز برای رزمندگان اسلام و در این مسیر مسجد تنها نهادی است که از پتانسیل و ظرفیت بالایی برخوردار است. مساجد با استفاده از مبلغان، واعظان، سخنرانان و روحانیون و… از نظر اعتقادی و تقویت بعد دفاعی و مبارزه‌طلبی و نقشی بی بدلیل را ایفا کردند. این مهم با توجه به وظیفه ذاتی مساجد و نیز جایگاه و منزلت آن در بین مردم و میزان بالای پذیرش آموزه‌های آن در تمام سطوح و لایه‌های جامعه، کاری بس بزرگ بود، که انجام شد و مساجد بسیار عالی در این زمینه درخشیدند.

مسجد پایگاه مقاومت و ایثار/ مسجد نیاشگاهی که رزمنده تربیت می‌کند

مساجد در دوران دفاع مقدس، کانون اصلی تحولات جنگ در پشت جبهه‌ها بودند. جذب جوانان برای پیشبرد اهداف انقلاب، ایجاد روحیه حماسی در بین رزمندگان، ایجاد ساز و کار مراحل مختلف اعزام و صد‌ها فعالیت دیگر در پشت جبهه‌ها در مساجد شهر‌ها مدیریت و انجام می‌شد. امام جماعت و ریش سفیدان مساجد در زمان «سال‌های دفاع مقدس» نقش ویژه‌ای در پرداختن به این موضوعات داشتند.

تبلیغ برای جبهه و جنگ، راه‌اندازی کتابخانه‌های کوچک و بزرگ در مساجد و ایجاد بانک نوار در که بیشتر شامل مداحی‌های حاج صادق آهنگران و مداحان اهل بیت (ع) یا سخنرانی‌های امام خمینی (ره)، شهیدان بهشتی (ره) و مطهری و نیزسرود‌های انقلابی بود که مردم بر اساس نیاز خود، از این نوار‌های کاست استفاده می‌کردند، هم روحیه معنوی آنان تقویت می‌شد و هم جذب جبهه و جنگ می‌شدند.

مساجد؛ ستون فقراتن کمک‌های مردمی برای تقویت جبهه‌ها

مردم ایران با توکل به خدا، عنایت ائمه (ع) و رهبری مدبرانه و آگاهانه امام خمینی (ره) که برگرفته از اسلام ناب محمدی (ص) و نهضت حسینی بود توانستند در برابر صدام که دست‌نشانده استکبار جهانی بود بایستند و همه این‌ها به برکت روحیه معنوی و اخلاص مردمی بود که از مساجد «ـ خانه‌های خدا ـ در سراسر کشور برای فعالیت و آماده‌سازی، هماهنگی و تجهیز و حمایت از نیرو‌های رزمنده در دوران دفاع مقدس بهره بردند.

مسجد پایگاه مقاومت و ایثار/ مسجد نیاشگاهی که رزمنده تربیت می‌کند

مساجد مرکز ثقل و تجمع نیرو‌های مردمی بودند، مرکزی که قلوب نیرو‌های رزمنده را به هم نزدیک می‌کرد و روحیه ایثار و مقاومت را در آن‌ها نهادینه و تقویت می‌ساخت. رزمندگان را به بلوغ دینی و سیاسی می‌رساند و نیرو‌های رزمنده از این فضا و با روحیه غنی اسلامی و فرهنگ اسلامی از مساجد به جبهه اعزام شده و حماسه می‌آفریدند.

انتهای پیام/ 191

احیای جایگاه محوری مساجد در دفاع مقدس

منبع خبر

احیای جایگاه محوری مساجد در دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس



خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد+ عکس

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  بسیجی نه از جنس تظاهر است نه از جنس دغدغه او برای انجام وظیفه خود همیشه کاری برای انجام دادن دارد، خود را به جبهه و جنگ خلاصه نکرده است او با هر لباسی در هر سنگری مترجم واژه بسیجی است.

به پاس سپاس و تشکری هر چند ناچیز از این خادم ملت پای صحبت‌های رحمت حبیب پور کشتلی می‌نشینیم؛ می‌گوید: از زمانی که لباس مقدس بسیجی را به تن کردم تا به امروز تمام سعیم این بود که نام بسیج و معنای این اسم مقدس را به بهترین شکل تعریف کنم و در جامعه نشان دهم.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

۱۰ سال عضو گردان عاشورا، به مدت ۱۴ سال فرمانده پایگاه محل و از سال ۱۳۷۹ در درمانگاه سپاه زاهد پاشا امیرکلا مشغول ارائه خدمات هستم، با حضور داعش در منطقه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) در سال ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ به‌عنوان امدادگر عملیاتی و مدافع حرم به سوریه اعزام شدم و افتخار حضور در ماموریت‌های سپاه را دارم.

وی ادامه می‌دهد؛ بعد از آن برای حفظ روحیه و نشاط جوانان و بسیجیان مسؤولیت هیأت کوهنوری را به عنوان رئیس هیأت کوهنوردی سپاه بابل را به عهده گرفتم و ۱۴ سال در این حوزه به جوانان بسیجی خدمت می‌کنم.

به‌عنوان رئیس پایگاه بسیج محل ۳۱۰ نفر عضو فعال و ۱۶۰ نیروی عادی را زیرپوشش دارم که گذشته از اقدامات اساسی در این پایگاه کلاس‌هایی چون کانون زبان انگلیس، قرآن، یوسی‌مس و غیره برگزار شد.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

حبیب پور یادآور می‌شود؛ با آغاز بیماری منحوس کرونا از ظرفیت بسیج در راستای حفظ سلامت و بهداشت منطقه استفاده کردیم و به شکل گسترده ضدعفونی اماکن عمومی و کوچه و معابر، توزیع ماسک ومحلول در چند مرحله و همچنین تهیه بسته معیشتی برای اقشار آسیب دیده در ۶ مرحله را در دستور کار قرار دادیم.

این پایگاه افتخار دارد هر سال در چندین مرحله طرح ویزیت رایگان با حضور متخصصان مختلف و سه سال متوالی تزریق واکسن هپاتیت رایگان برای مردم منطقه داشته است.

* مدافع حرم شدن و حضور در سوریه و عکس‌العمل خانواده و اهالی محل 

این بسیجی اضافه می‌کند؛ زمانی که فهمیدم داعش در صدد دست‌درازی به حریم اهل بیت(ع) است برای دفاع از حریم به سوریه اعزام شدم تا به‌عنوان امدادگر بتوانم کمکی هر چند کوچک به مسلمانان جهان و حفظ حریم اهل بیت انجام داده باشم.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

مردم سعی کردند با  بنر و بدرقه از بنده و کارهایی که انجام دادم تقدیر کنند اما به صراحت اعلام کردم که اجازه نصب بنر و بدرقه ندارند چرا که کاری نکردم که شایسته تقدیر باشم بلکه تنها به وطیفه شرعی خودم عمل کردم.

*فعالیت برای مقابله با بیماری کرونا

وی بیان می‌کند؛ با انواع بیماری‌ها از جمله دیابت مبارزه می‌کنم و حضورم در اجتماع با توجه به شیوع بیماری خطرناک است اما بی‌توجه به شرایط جسمی خودم و طبق وظیفه بسیجی خودم عمل کرده و درصدد کاهش بحران کرونا در حد توانایی‌های خود عمل کردم.

از آنجایی که بنده رئیس بسیج محله هستم در زمان شیوع کرونا همه بسیجیان را برای آهک پاشی منطقه بسیج کردم و حتی از جیب خودم هزینه کردم و از بسیجیان خواستم تا در تهیه ماسک و لوازم ضد عفونی کمک کنند، هرگز علاقه‌ای ندارم که از خود نامی عنوان کنم و در پی تقدیر و خودنمایی نیستم و حتی برای تهیه این گزارش هم فقط برای اینکه بتونم یک تصویر درست و زیبا از بسیج و بسیجی ارائه بدم حاضر به مصاحبه شدم ،معتقدم اقدامات اساسی در خفا انجام شود.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

*دیگر اقدامات مردم محور شما در زمان کرونا در محل و سطح شهرستان بابل

حبیب پور تاکید می‌کند؛ از آنجایی که در این شرایط قرنطیته روح و روان مردم در عذاب است و نیاز به آرامش دارند زمانی که به عنوان رئیس کوهنوردی بسیجیان بابل انتخاب شدم دیگر دغدغه پول بنده رو از حرکت باز نداشت و حتی زمانی می‌شود که از جیب خودم هزینه می‌کنم تا جوانان روحیه شاداب داشته باشند ، برای اینکه طبیعت را مکانی برای پرورش روح و جسم بسیجیان می‌دانم و معتقدم که روحیه بسیجی نیاز به سلامت دارد.

هرگز از جوانان خود درخواست مزد نمی‌کنم و تنها ازشون می‌خوام تا ایاب و ذهاب خودشون رو بپردازند، حدودا چهارده سال کوهنوردی می‌کنم و هدف بنده برای کوهنوردی علاوه بر سلامت جسم و جان، آشتی مردم با طبیعت و اینکه یاد بگیرند احترام به خود احترام به طبیعت را هم به دنبال دارد.

*کلام اخر و حرف دل 

این بسیجی فعال می‌گوید؛ من توانستم به زیباترین شکل ممکن بسیج و بسیجی رو به جامعه معرفی کنم و بگویم اجرای درست و انجام درست یک مسوولیت می‌تواند نگاه همه آدم‌های اطرافمان را نسبت به مسائل تغییر بدهد و باعث شود نسل جوونی که جنگ و انقلاب را ندیدند خیلی راحت‌تر و بدون هیچ تعصبی دل به فرهنگ بیگانه نسپارند و دچار خودفروشی فرهنگی نشوند، به امید اینکه هر روز دنیای ما جای بهتری برای زندگی کردن باشد.

وی در پایان، اظهار می‌کند؛ به‌عنوان یک بسیجی دغدغه مردم و معیشت مردم دارم شرایط برای قشر مستضعف بسیار سخت شده است این مردم بهترین مردم دنیا هستند از مسوولان انتظار می‌رود اقدام اساسی برای رفع مشکلات موجود و راهکاری برای برون رفت از این بحران داشته باشند.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

 این بسیجی بابلی با ثابت قدمی، پرچم بسیج را نه تنها در داخل کشور بلکه در خارج از مرزها بالا برد، وی مشتی از خروارها بسیجی پای کار است که در راه انقلاب از همه چیز مایه می‌گذارند! 

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  بسیجی نه از جنس تظاهر است نه از جنس دغدغه او برای انجام وظیفه خود همیشه کاری برای انجام دادن دارد، خود را به جبهه و جنگ خلاصه نکرده است او با هر لباسی در هر سنگری مترجم واژه بسیجی است.

به پاس سپاس و تشکری هر چند ناچیز از این خادم ملت پای صحبت‌های رحمت حبیب پور کشتلی می‌نشینیم؛ می‌گوید: از زمانی که لباس مقدس بسیجی را به تن کردم تا به امروز تمام سعیم این بود که نام بسیج و معنای این اسم مقدس را به بهترین شکل تعریف کنم و در جامعه نشان دهم.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

۱۰ سال عضو گردان عاشورا، به مدت ۱۴ سال فرمانده پایگاه محل و از سال ۱۳۷۹ در درمانگاه سپاه زاهد پاشا امیرکلا مشغول ارائه خدمات هستم، با حضور داعش در منطقه برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) در سال ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ به‌عنوان امدادگر عملیاتی و مدافع حرم به سوریه اعزام شدم و افتخار حضور در ماموریت‌های سپاه را دارم.

وی ادامه می‌دهد؛ بعد از آن برای حفظ روحیه و نشاط جوانان و بسیجیان مسؤولیت هیأت کوهنوری را به عنوان رئیس هیأت کوهنوردی سپاه بابل را به عهده گرفتم و ۱۴ سال در این حوزه به جوانان بسیجی خدمت می‌کنم.

به‌عنوان رئیس پایگاه بسیج محل ۳۱۰ نفر عضو فعال و ۱۶۰ نیروی عادی را زیرپوشش دارم که گذشته از اقدامات اساسی در این پایگاه کلاس‌هایی چون کانون زبان انگلیس، قرآن، یوسی‌مس و غیره برگزار شد.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

حبیب پور یادآور می‌شود؛ با آغاز بیماری منحوس کرونا از ظرفیت بسیج در راستای حفظ سلامت و بهداشت منطقه استفاده کردیم و به شکل گسترده ضدعفونی اماکن عمومی و کوچه و معابر، توزیع ماسک ومحلول در چند مرحله و همچنین تهیه بسته معیشتی برای اقشار آسیب دیده در ۶ مرحله را در دستور کار قرار دادیم.

این پایگاه افتخار دارد هر سال در چندین مرحله طرح ویزیت رایگان با حضور متخصصان مختلف و سه سال متوالی تزریق واکسن هپاتیت رایگان برای مردم منطقه داشته است.

* مدافع حرم شدن و حضور در سوریه و عکس‌العمل خانواده و اهالی محل 

این بسیجی اضافه می‌کند؛ زمانی که فهمیدم داعش در صدد دست‌درازی به حریم اهل بیت(ع) است برای دفاع از حریم به سوریه اعزام شدم تا به‌عنوان امدادگر بتوانم کمکی هر چند کوچک به مسلمانان جهان و حفظ حریم اهل بیت انجام داده باشم.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

مردم سعی کردند با  بنر و بدرقه از بنده و کارهایی که انجام دادم تقدیر کنند اما به صراحت اعلام کردم که اجازه نصب بنر و بدرقه ندارند چرا که کاری نکردم که شایسته تقدیر باشم بلکه تنها به وطیفه شرعی خودم عمل کردم.

*فعالیت برای مقابله با بیماری کرونا

وی بیان می‌کند؛ با انواع بیماری‌ها از جمله دیابت مبارزه می‌کنم و حضورم در اجتماع با توجه به شیوع بیماری خطرناک است اما بی‌توجه به شرایط جسمی خودم و طبق وظیفه بسیجی خودم عمل کرده و درصدد کاهش بحران کرونا در حد توانایی‌های خود عمل کردم.

از آنجایی که بنده رئیس بسیج محله هستم در زمان شیوع کرونا همه بسیجیان را برای آهک پاشی منطقه بسیج کردم و حتی از جیب خودم هزینه کردم و از بسیجیان خواستم تا در تهیه ماسک و لوازم ضد عفونی کمک کنند، هرگز علاقه‌ای ندارم که از خود نامی عنوان کنم و در پی تقدیر و خودنمایی نیستم و حتی برای تهیه این گزارش هم فقط برای اینکه بتونم یک تصویر درست و زیبا از بسیج و بسیجی ارائه بدم حاضر به مصاحبه شدم ،معتقدم اقدامات اساسی در خفا انجام شود.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

*دیگر اقدامات مردم محور شما در زمان کرونا در محل و سطح شهرستان بابل

حبیب پور تاکید می‌کند؛ از آنجایی که در این شرایط قرنطیته روح و روان مردم در عذاب است و نیاز به آرامش دارند زمانی که به عنوان رئیس کوهنوردی بسیجیان بابل انتخاب شدم دیگر دغدغه پول بنده رو از حرکت باز نداشت و حتی زمانی می‌شود که از جیب خودم هزینه می‌کنم تا جوانان روحیه شاداب داشته باشند ، برای اینکه طبیعت را مکانی برای پرورش روح و جسم بسیجیان می‌دانم و معتقدم که روحیه بسیجی نیاز به سلامت دارد.

هرگز از جوانان خود درخواست مزد نمی‌کنم و تنها ازشون می‌خوام تا ایاب و ذهاب خودشون رو بپردازند، حدودا چهارده سال کوهنوردی می‌کنم و هدف بنده برای کوهنوردی علاوه بر سلامت جسم و جان، آشتی مردم با طبیعت و اینکه یاد بگیرند احترام به خود احترام به طبیعت را هم به دنبال دارد.

*کلام اخر و حرف دل 

این بسیجی فعال می‌گوید؛ من توانستم به زیباترین شکل ممکن بسیج و بسیجی رو به جامعه معرفی کنم و بگویم اجرای درست و انجام درست یک مسوولیت می‌تواند نگاه همه آدم‌های اطرافمان را نسبت به مسائل تغییر بدهد و باعث شود نسل جوونی که جنگ و انقلاب را ندیدند خیلی راحت‌تر و بدون هیچ تعصبی دل به فرهنگ بیگانه نسپارند و دچار خودفروشی فرهنگی نشوند، به امید اینکه هر روز دنیای ما جای بهتری برای زندگی کردن باشد.

وی در پایان، اظهار می‌کند؛ به‌عنوان یک بسیجی دغدغه مردم و معیشت مردم دارم شرایط برای قشر مستضعف بسیار سخت شده است این مردم بهترین مردم دنیا هستند از مسوولان انتظار می‌رود اقدام اساسی برای رفع مشکلات موجود و راهکاری برای برون رفت از این بحران داشته باشند.

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

 این بسیجی بابلی با ثابت قدمی، پرچم بسیج را نه تنها در داخل کشور بلکه در خارج از مرزها بالا برد، وی مشتی از خروارها بسیجی پای کار است که در راه انقلاب از همه چیز مایه می‌گذارند! 

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس

منبع خبر

خاطرات یک بسیجی از روزی که مدافع شد +عکس بیشتر بخوانید »

دیدار نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی در شورای عالی امنیت ملی با خانواده شهید آمر به معروف

دیدار نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی در شورای عالی امنیت ملی با خانواده شهید آمر به معروف


دیدار نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی در شورای عالی امنیت ملی با خانواده شهید آمر به معروفبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «سعید جلیلی» نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی در شورای عالی امنیت ملی، همزمان با شب شهادت امام حسن عسکری (ع) با حضور در منزل شهید «محمد محمدی» با خانواده این شهید امر به معروف و نهی از منکر دیدار و گفت‌وگو کرد.

بر اساس این گزارش، پاسدار شهید «محمد محمدی» شامگاه ۲۷ مهر پس از مقابله با مزاحمان نوامیس و انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر، توسط اراذل و اوباش توسط سلاح سرد به شهادت رسید.

این شهید والامقام از بسیجیان پایگاه مقاومت بسیج انصارالامام (ع) تهران بود که پس از شهادتش، اعضای حیاتی بدن ‎وی به چند بیمار نیازمند اهدا شد.

انتهای پیام/ 113

دیدار نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی در شورای عالی امنیت ملی با خانواده شهید آمر به معروف

منبع خبر

دیدار نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی در شورای عالی امنیت ملی با خانواده شهید آمر به معروف بیشتر بخوانید »