به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید «محمدرضا شبانی» روز ۱۳ آبان ۱۳۴۰ در شهرضای استان اصفهان به دنیا آمد و روز ۲۰ فروردین ۱۳۵۹ در جاده آبادان _ خرمشهر به شهادت رسید. برادر او «احمدرضا شبانی» طی گفتوگویی درمورد برادر خود اینگونه اظهار داشت: ما سه خواهر و شش برادر بودیم که یکی از برادرانم هم جانباز شد و بعد به شهادت رسیدند.
برادر شهید شبانی افزود: محمدرضا تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود که به خاطر مسائل مالی مجبور به ترک تحصیل شد. برادرم صبحها در کارخانه ریسندگی کار میکرد و عصرها به دبیرستان شبانه میرفت. تا نزدیک دیپلم به تحصیل خود ادامه داد. مدتی به کارهای ریسندگی مشغول شد اما شغل اصلی او «بنایی» بود و هزینه زندگی خود را خودش تأمین میکرد.
وی درمورد خصائص اخلاقی برادر خود گفت: محمدرضا فردی مذهبی و معتقد، باایمان، پاک و مخلص بود. یادم میآید که آن موقع قبل از انقلاب تأکید بر بحث «حجاب» بود به همین جهت اگر کسی برمیگشت و به خانمی نگاه میکرد، برادرم به شدت با آن فرد برخورد میکرد. برادرم اهل کار خیر بود و اگر متوجه میشد کسی مورد ظلم قرار گرفته است، به شدت از او حمایت میکرد.
برادر شهید شبانی درمورد غیرت برادرش روی احکام اسلامی گفت: محمدرضا نسبت به احکام اسلامی خیلی باغیرت بود و نسبت به خواهر و مادر خود تعصب داشت و غیرت زیادی روی حجاب و احکام اسلامی داشت. نسبت به «حجاب» و «حلال و حرام» به شدت سختگیر و دقیق بود. از آنجا که نوجوانی او دوران پیش از انقلاب بود، نسبت به آن دوران خیلی مومن بود.
برادر شهید شبانی درمورد سختگیری پدرشان روی «حلال» و «حرام» گفت: ما برادر دیگری به نام «حمیدرضا» داشتیم که او هم به شهادت رسیده است. این برادرم خاطرهای برای من تعریف کرده است: پدر من که کارگر شرکت برق بود، به جادهها میرفت و تیر چراغ برق نصب میکرد. یکی از روزهای تابستان که مدارس تعطیل بودند، به توصیه مادرمان همراه پدرم رفتم. مادرم یک تکه نان همراه با ماست در کیسه گذاشته بود.
حین کار یک ماشین در جاده چپ کرده بود. آمدند و از ما خواستند که ماشین را با جرثقیل اداره برق درست کنیم. ۲۰ یا ۳۰ تومان به راننده جرثقیل دادند و کارگرها با آن پول غذا خریدند.
برادرم حمیدرضا میگفت: دل من خوش بود که به این بهانه یک غذای خوب میخورم. وقتی که غذا را آوردند، پدرم گفت: من این غذا را نمیخورم. این پول، پول بیتالمال است. بر سر سفره همه چلوکباب میخوردند اما من و پدرم ماستی که مادرم گذاشته بود را میخوردیم.
شبانی درمورد ارتباط برادرش با والدینشان اینگونه اظهار داشت: رابطه برادرم با والدینمان رابطهای عالی بود. ایشان با پدر و مادرمان مخصوصا از پدرمان خیلی حرف شنوی داشت و از او اطاعت میکرد. با آنها در نهایت احترام برخورد میکرد و پدر و مادرم هم هیچ گونه ناراحتی از او نداشتند.
برادر شهید شبانی درمورد فعالیتهای برادرش در هیئتهای ماههای رمضان و محرم بیان داشت: هیئتهای مذهبی بیشتر در دهه عاشورا برگزار میشدند که محمدرضا هم در هیئتهای مذهبی فعال بود. همه ما با هم همراه او به هیئت میرفتیم.
وی درمورد شناخت برادرش نسبت به امام خمینی (ره) ادامه داد: شناخت برادرم نسبت به امام خمینی از شروع انقلاب بود که به مردم پیوستند. دانشگاه نرفته بود و جزء سازمانهایی هم نبود که اطلاعات داشته باشند.
شبانی درمورد شهادت برادرش داشت اظهار داشت: در آخرین نامهای که محمدرضا برایمان فرستاده بود (که هنوز هم مانده است)، نوشته بود که من این راه را با آگاهی انتخاب کردهام و آرزویم این است که مثل امام حسین (ع) به شهادت برسم و آرزو داشت که در راه خدا به شهادت برسد.
برادر شهید شبانی ادامه داد: جنازه برادرم به مدت شش ماه و ۱۰ روز مفقود بود. در آن زمان من ۱۴ ساله بودم و هر بار اخبار ضد و نقیضی از شهادت و زنده بودن برادرم به دست ما میرسید و تنها منبع خبری که داشتیم، یکی از بچههای محله خودمان بود که با برادرم به جبهه اعزام شده بود. به ما گفتند آنجا عملیات شد و ما عقب نشینی کردیم اما درست نمیدانم که برادرتان شهید شده است یا نه. در این شش ماه و چند روز تمام خانواده ما تحت تاثیر مفقود شدن برادرم بود.
شبانی درمورد اطمینان خانوادهها از اینکه آیا فرزندشان هنوز زنده است یا خیر، ادامه داد: آن موقع اوایل جنگ بود و تنها راه اطمینان از شهادت یا زنده بودن برادرم این بود که خودمان خبر بگیریم. حتی بعضی از خانوادهها بلند شده بودند و برای تفحص به اهواز رفته بودند اما برای تفحص در مناطق جنگی به آنها اجازه ورود به مناطق جنگی را ندادند؛ لذا آنها نتوانستند اطلاعاتی به دست بیاورند و تا زمانی که بحث انتقال جنازه برادرم در شهرستان انجام شد تمام خانواده ما درگیر بودند و شد و در عملیات بعدی جنازهاش به شهر منتقل شد.
برادر شهید شبانی افزود: بعد از محمدرضا من هم در جنگ حضور داشتم. اگر بخواهم واقعیت را بگویم بعد از ۴۰ سال ممکن است در جمع بگویم که من بیشتر برای برادرم «حمیدرضا» دلتنگ میشوم تا «محمدرضا»، چون فاصله سنی من و حمیدرضا کمتر بود تا فاصله سنی من و محمدرضا به همین خاطر از حمیدرضا خاطرات بیشتری دارم تا محمدرضا.
وی در این مورد که آیا حضور معنوی برادرانش احساس میکند، افزود: حضور معنوی برادرانم را خیلی احساس میکنم. احساس میکنم که برادرم حمیدرضا همیشه کنار من است.
شبانی در رابطه با زمان تشییع پیکر برادرش گفت: تشییع پیکر برادرم شش ماه پس از شهادتش برگزار شد. آن زمان مردم با هم متحد بودند؛ لذا مراسم باشکوهی برگزار شد. آن موقع مردم در مراسمها شرکت میکردند و با حضور خودشان به رزمندگان اسلام جرأت میدادند.
برادر شهید شبانی در این مورد که خبر شهادت برادرش را چگونه به آنها دادند، اظهار داشت: آن زمان نهادی مانند «بنیاد شهید و امور ایثارگران» نبود که بخواهد اخبار مربوط به شهادت را به خانوادگان شهید اطلاع دهد. به همین خاطر اخبار بیشتر دهان به دهان میگشتند. مادرمان آنقدر پیگیری کرد که همرزم برادرم به مرخصی آمد و به ما خبر داد.
وی در پایان گفت: هنگامی که برادرم به شهادت رسید، تصمیم گرفتیم که راه او را ادامه دهیم و با تأسی از تأثیری که روح آن شهید بر ما داشت، به جبهه رفتیم و به این دفاع ادامه دادیم.
انتهای پیام/ 118