دستور ثابتی و تداوم کنترلهای ساواک خراسان بر آقای خامنهای، کار خودش را کرد و زمستان سال ۵۲ ساواک خراسان، بانی مسجد را احضار و به او اعلام کرد سیدعلی خامنهای دیگر حق ندارد در مسجد نماز بخواند.
به گزارش مجاهدت از مشرق، آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیر خود با اشاره به جلسات تفسیر قبل انقلاب خود گفتند «من شرح مفصّلی را ـ_مثلاً به قدر شاید یک ساعت _دربارهی یک موضوعی بحث میکردم؛ آیات آن موضوع را انتخاب کرده بودیم. بعد از صحبت من، یک نفر از قرّاء، همین دوستانی که مشهد بودند_قاریانی که بعضیشان بحمدالله در قید حیاتند، بعضی هم به رحمت خدا رفتهاند_اینها میآمدند مینشستند؛ من میگفتم [دیگران] قرآن را در مجالس مقدّمهی سخنرانی قرار میدهند، من سخنرانیام را مقدّمهی قرآن قرار میدهم؛ سخنرانی میکردم_من ایستاده سخنرانی میکردم_بعد آنجا صندلی بود، منبر بود، قاری میآمد روی آن منبر مینشست و تلاوت قرآن میکرد؛ ما آن زمان این کار را میکردیم.»
اما ماجرای این جلسات چه بود؟ آخرین روزهای تابستان ۵۲ و در آستانهی ماه مبارک رمضان بود که ساواک خبردار شد، قرار است سیدعلی خامنهای، روحانی جوان و مبارز مشهدی، پیشنماز مسجد تازه تاسیس کرامت شود. اهمیت مساله در این بود که چندی پیش، فعالیتهای او که پیشنماز و سخنران مسجد امامحسن مجتبی در خ فردوسی بود توسط ساواک محدود و درس تفسیر قرآن هفتگیاش تعطیل شده بود. اما حالا قرار بود آقای خامنهای نماز ظهر و عصر را در مسجد و شاگرد و دوستش سید رضا کامیاب به جای او در مسجد امامحسن مجتبی نماز بخواند. آقای خامنهای تفسیر گفتن را از پاییز ۱۳۵۰ در مدرسه میرزاجعفر شروع کرده بود، پس از آن به مسجد امامحسن مجتبی منتقل و حالا قرار بود آن را با خودش به مسجد کرامت ببرد. ساواک مشهد پیش از شروع این جلسات در گزارشی به تهران نوشته بود «چون خود خامنهای ممکن است مورد توجه سازمان امنیت قرار گیرد، قرار شد دونفر از جوانها این آیات را با ترجمه و شرح بخوانند که هم نظر خامنهای تأمین شده باشد و هم از طرف سازمان جلوگیری به عمل نیاید.»
آقای خامنهای سی و چند ساله که به خاطر فعالیتهای انقلابیاش و پنج بار دستگیری، به شدت زیر ذرهبین ساواک بود و حتی با تفسیرگفتنش هم مخالفت شده بود، دست بردار نبود. حالا در ماه رمضان امسال نماز ظهر و عصر را در مسجد کرامت میخواند و راهی مسجد امامحسن میشد تا نه سخنرانی و درس تفسیر، بلکه به مناسبت ماه مبارک رمضان، ایستاده درباره چندآیه از قرآن صحبت کند و چند روایت مرتبط با آن را برای مردم بگوید. جلساتی که هر روز گزارشی مفصل از آن توسط منبع ساواک تهیه میشد.
پس از این بود که حضور آیتالله خامنهای در مسجد کرامت ثابت و پررنگتر شد. امامجماعت باانگیزه مسجد تختهسیاهش را عَلم کرده بود و از شب یکشنبه تا چهارشنبه برای مردم روایت میخواند، شب پنجشنبه درباره عبارات نماز و معانیاش سخن میگفت و شب جمعه پس از تلاوت قرآن، ترجمه و تفسیر آیات را بیان میکرد. همهاش هم با رنگ و بوی مسائل اجتماعی سیاسی اسلام که به مذاق ساواک و رژیم شاه خوش نمیآمد. علاوه بر محتوای بحثهای آقای خامنهای که باعث شده بود، پای جوانهای زیادی به مسجد تازهتاسیس کرامت باز شود، نزدیکی این مسجد به حرم و محلهی پررفتوآمد آن هم باعث حساسیت بیشتر ساواک شده بود.
گزارشهای پرتعداد صحبتهای او که مداوم توسط ساواک خراسان به تهران میرسید، باعث شد اول آذرماه، پرویز ثابتی مدیرکل امنیتداخلی ساواک در دستوری به رئیس ساواک خراسان اینچنین بنویسد: «به استناد بررسیهای معموله از سوابق نامبرده چنین استنباط میگردد. با اینکه تاکنون چندین مرتبه بعلت اظهار مطالب خلاف و تحریکآمیز در جلسات سخنرانی، احضار و تذکرات لازم بهوی داده شده است، لیکن مشارالیه هیچگونه تغییری در رویه قبلی خود نداده و کماکان بهادامه جلسات و بیان مطالب خلاف ادامه میدهد و از طرفی با علم به اینکه در صورت ادامه این وضع، احتمال انحراف و گرایش عدهای از افراد به فعالیتهای مضره و خرابکارانه متصور است، علیهذا خواهشمند است دستور فرمائید ضمن ادامه مراقبت از اعمال و رفتار یادشده و کنترل جلسات سخنرانی فرد مورد بحث، بهمنظور اِعمال شدت عمل بیشتر و ایجاد محدودیت جهت مشارالیه، مدارک لازم علیه وی جمعآوری و نتیجه را بهموقع و با اعلام نظریه در این زمینه طرد از منطقه یا ممنوعالمنبرنمودنش این ادارهکل را آگاه سازند»
دستور ثابتی و تداوم کنترلهای ساواک خراسان بر آقای خامنهای، کار خودش را کرد و زمستان همان سال ۵۲ ساواک خراسان، حاجی کرامت، بانی مسجد را احضار و به او اعلام کرد سیدعلی خامنهای دیگر حق ندارد در مسجد نماز بخواند وصحبت کند. فردا شب وقتی آقای خامنهای نماز را خواند، جلوی منبر ایستاد و گفت چون ممنوعالمنبر هستم، به منبر نمیروم و جلوی منبر ایستاد و برای مردم حرف زد. پس از این اقدام بود که به ساواک احضار شد و این تصمیم رسما به او ابلاغ شد.
خبر ممنوعالنمازی و ممنوعالمنبری آقای خامنهای به سرعت پیچید. در اسناد ساواک، یکی از تلخترین واکنشهای ثبتشده مربوط به استاد مطهری است. منبع گزارشگر ساواک صحبتهای استاد که از قضا آن زمان در سفر مشهد بوده را اینگونه نقل کرده است: «از اینکه نماز جماعت سیدعلی خامنهای را در مشهد تعطیل کردهاند بشدت ناراحت شده و اظهار داشته همه مراکز حساس را که اثری دارد میبندند و دعای ندبهی کافی را رواج میدهند. انسان متحیر میماند چ کند و چه بگوید. وی گفت سیدعلی خامنهای از نمونههای ارزندهای است که برای آینده موجب امیدواری است و در این مدت کوتاه در مشهد کارهای پرثمری انجام داده که یکی از آنها جمعکردن جوانان روشنفکر و بیدار بوده و به همین جهت مورد توجه خمینی هم واقع شده و خمینی دستور داده که هواخواهان وی، خامنهای را حمایت کنند.»
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
این اواخر یک مستندساز در ملاقاتی ادعای احتمال سقوط جمهوری اسلامی را با حمید نوری مطرح کرده و وعده آزادی در ازای پذیرش همه اتهامات را به نوری داده است اما وی امتناع کرده است.
به گزارش مجاهدت از مشرق،در ۱۸ آبان ۱۳۹۸ اتفاقی عجیب افتاد. یک ایرانی در سفر به کشور سوئد، به اتهام جنایت علیه بشریت بازداشت شد و به دور از دوربینها، مورد ضرب و شتم قرار گرفت. بعد از آن زندگی خانوادهاش کاملاً تغییر کرد. اعضای خانواده میگویند زندگی ما به دو دوره قبل و بعد از بازداشت پدر تقسیم شده است.
میزبان خانواده «حمید نوری» کارمند سابق سازمان زندانها هستیم. همسر حمید نوری میگوید، در شهریور ماه سال ۱۳۶۳ با همسرش ازدواج کرده و ثمره زندگی مشترک آنان که وارد ۳۹ سال شده، دو فرزند و ۳ نوه است. آنها بازداشت وی را از طریق رسانهها و فضای مجازی متوجه شدند، در حالی که دولت سوئد هیچگونه اطلاع رسمی به خانواده آنان نداده است. نهایتاً مادر، بعد از ۸ ماه انتظار در تماسی ۲۰ دقیقهای توانست با پدر فرزندان گفتگو کند. در شهریور ۱۳۹۹ با اجازه مقامات استکهلم به آن کشور سفر کردند، تا با هماهنگی قبلی بتوانند با پدر خانواده دیدار کنند. اما پلیس آن کشور به یکباره این ملاقات را منوط به انجام بازجویی با اعضای خانواده و با شرط تحقق آنچه میخواهند بشنوند، کرد. وقتی با مخالفت و امتناع خانواده نوری مواجه شدند، انجام ملاقات با همسر و پدر فرزندان منتفی شد.
نوری در یک ماراتن سنگین قضائی در ۹۲ جلسه دادگاه که کاملاً یکسویه برگزار شد، به حبس ابد محکوم شد. نیروهای سازمان یافته فرقه منافقین در تئاتری از تهمتها و شهادتهای یکطرفه تا انواع ناسزاگوییهای سازماندهی شده را در نمایشنامهای اجرا کردند. دادستان هم بدون حضور در ایران و تحقیق در مورد آن همه ادعا، صرفاً بعد از اعلام حکم گفت، بله اشتباه کردیم که برای تحقیق به ایران نرفتیم!
نوری کارمند معمولی، زندان اوین در دهه ۶۰ که خود برادر شهید است با بیش از ۴۰ ماه رکوردار زندان انفرادی در یک سلول کوچک ۶ متری، در سوئد شده است. او از معاینه چشم پزشک محروم است و روزههای شرعی خود را بدون داشتن کمترین امکانات میگیرد. وی در کشوری زندانی است که خودشان مدعی هستند در آنجا اعدامی وجود ندارد، اما در عمل کاری میکنند زندانی خودش اقدام به خودکشی کند لیکن وی روحیه خود را با قرآن و مناجات حفظ میکند.
این اواخر یک مستندساز در ملاقاتی ادعای احتمال سقوط جمهوری اسلامی را با او مطرح کرده و وعده آزادی در ازای پذیرش همه اتهامات را به نوری داده است. اما وی امتناع کرده و گفته است نمیتوانم چشمم را بر حقایق ببندم.
پای صحبتهای همسر حمید نوری و عطیه نوری دختر حمید نوری نشستیم تا از آخرین شرایط پرونده و اوضاع و احوال حمید نوری مطلع شویم. این گفتگو به شرح ذیل است:
* در حال حاضر پرویز ثابتی از مقامات ارشد و به نوعی نفر اصلی ساواک در رژیم گذشته، به شکل آزادانه در غرب زندگی میکند. در واقع وی یکی از نفرات اصلی بوده که شکنجهها در زندانهای ساواک تحت هدایت او اعمال میشده است. بسیاری از موافقین و مخالفین در داخل و خارج کشور، اسناد و مدارک خود را در این خصوص ارائه کردند، اما شاهدیم وی آزادانه در غرب حضور دارد و رفت و آمد میکند اما آقای حمید نوری پدر شما در شرایطی که کارمند رتبه بالایی هم در زندان نبوده با شهادتهای یکطرفه مورد محاکمه ناعادلانه قرار گرفته است. این معیارها و استانداردهای دوگانه غرب را چگونه ارزیابی میکنید؟
چگونه است یک نفر با آن رتبه بالایش در ساواک و با وجود آن همه سند و مدرک علیهاش، اینگونه آزادانه زندگی میکند عطیه نوری: دقیقاً همین است که شما در سئوالتان به آن اشاره کردید. چندی پیش در فضای مجازی با وجود این همه سند و مدرک علیه وی، حضور آزادانه آقای ثابتی را در تجمعی در آمریکا دیدم و برایم بسیار جای تعجب داشت. چگونه است یک نفر با آن رتبه بالایش در ساواک و با وجود آن همه سند و مدرک علیهاش، این گونه آزادانه زندگی میکند. صحبتها، مدارک و شهادتهایی در خصوص جنایتهای او وجود دارد اما این همه سال آزادانه در آمریکا حضور دارد. در حالی که در خصوص پدر، هیچ مدرک مستندی وجود ندارد.
در تمام دادگاه پدر در سوئد افرادی شهادت میدهند که مثلاً من فلانی را از زیر چشمبند دیدم و اینگونه و آنگونه شد. در حالی که گویا کسی دیگر به آن شاهد گفته است که اینگونه شده بود و آن مثلاً شاهد هم شهادت میدهد. متأسفانه دادگاه را بر پایه مدارک مستند پیش نبردند بلکه بر اساس گفتههای یکسویه شکل دادند.
همسر نوری: شاهدانی که بی طرف نیستند و جز فرقه منافقین محسوب میشوند.
عطیه نوری: بله شاهدهایی که بیطرف نیستند و همه آنها زمانی پیدا شدند که عکس و مدارک و مشخصات پدر را در رسانهها پخش کردند.
*آیا همچنان وکیل آقای نوری تسخیری است یا توانستید خارج از سوئد وکیل جدیدی در اختیار بگیرید؟
عطیه نوری: خیر، وکیل پدر وکیل تسخیری است که دولت سوئد در اختیار ما گذاشته است.
*نتوانستید وکیل جدیدی را در اختیار بگیرید یا دولت سوئد اجازه نداد؟
عطیه نوری: آنها اجازه نمیدهند.
همسر حمید نوری: در واقع باید وکیل سوئدی باشد تا آنها در سیستم قضائی خود قبول داشته باشند، لذا برای این موضوع نمیتوانیم و آزاد نیستیم وکیل ایرانی یا هر وکیل دیگری را برای کار بر روی پرونده در اختیار بگیریم.
عطیه نوری: حتی وقتی ما چند وقت پیش به دادگاه در سوئد رفتیم، وکیل تسخیری پدر در آنجا به ما گفت، دادستان وظیفه داشته است که به ایران سفر کند و اطلاعات پرونده و صحت و سقم مطالب را بررسی کند. مثلاً اینکه آقایی در دادگاه ادعا کرده است پدرم او را در فلان سال زده است، دادستان باید تحقیق کند اصلاً آن شخص در آن سال داخل زندان حضور داشته است یا خیر. چون به صرف ادعا که حکم را نمیتوان صادر کرد.
دادستان پاسخ داد: «شما درست میگوئید، ما اشتباه کردهایم و باید به ایران میرفتیم و تحقیقات لازم را انجام میدادیم!» جالب است بعد از طرح این صحبتها توسط وکیل به دادستان، شخص دادستان پاسخ داد: «شما درست میگوئید، ما اشتباه کردهایم و باید به ایران میرفتیم و تحقیقات لازم را انجام میدادیم!»؛ اما نتیجه این اشتباه آنان حضور بیش از ۳ سال پدرم در سلول انفرادی و مشکلات روحی و روانی است که به ما و ایشان وارد شده است. ضمن آنکه این همه هزینه مالی به ما تحمیل کردند. همه اینها به خاطر اشتباه دادستان است که همان موقع میتوانست تحقیقات لازم را انجام دهد.
باید بگویم چگونه است دادگاه را برای شنیدن صحبتهای چند شاهد دو هفته به آلبانی منتقل کردند اما نمیتوانستند به ایران تشریف بیاورند و اطلاعات این افراد را استخراج کرده تا مشاهده کنند اصلاً آنها در آن زمان مورد ادعایشان، در زندان بودهاند یا خیر؟
* پس چند جلسه از آن ۹۲ جلسه دادگاه، در آلبانی برگزار شد؟
عطیه نوری: بله، ۶ جلسه.
* در خصوص دادگاه تجدید نظر با توجه به اینکه مراحل آن از ژانویه ۲۰۲۳ گذشته آغاز شده و تا سپتامبر آینده به طول مدت نه ماه ادامه خواهد داشت، چقدر امیدوارید این بار پیروز شوید؟
تاکنون ۷ جلسه از مراحل دادگاه تجدیدنظر به صورت علنی برگزار شده است عطیه نوری: فکر میکنم تاکنون ۷ جلسه از مراحل دادگاه تجدیدنظر به صورت علنی برگزار شده است. در این جلسات، ۳ جلسه دادستانها، یک جلسه وکلای شاکیان و دو جلسه وکلای پدرم صحبت کردند. ضمن آنکه یک جلسه هم به صورت پرسش و پاسخ بوده است. میتوانم بگویم که وکلای ما تاکنون خوب اقدام کردند و ابهامات داخل پرونده را به خوبی مطرح کردهاند و پیگیر هستند؛ البته همه اینها منوط به آن است که در پایان دادگاه به درستی قضاوت شده و حکم عادلانه بدهند.
همسر نوری: آنها مدعی هستند که سیستم قضائیشان مستقل است و دولت سوئد در آن دخالتی ندارد، اما کاملاً مشخص است که دادگاه سیاسی است. اگر سیاسی نبود آنها باید با بیطرفی کامل از دولت ایران درخواست مدارک میکردند. همچنین به ایران سفر کرده و ادعاهای مطرح شده را در تحقیقات میدانی مورد بررسی قرار میدادند و به صرف ادعاها قضاوت نمیکردند. آنان باید به ایران آمده و بررسی میکردند اصلاً این زندان اوین یا زندانهای مورد ادعای شاهدان وجود خارجی دارد یا خیر. همین طور این افرادی که در دادگاه مدعی بودند، کشته شدند را از ثبت احوال ایران بررسی میکردند که اصلاً کشته شدند یا خیر. میتوان گفت دادگاه یکطرفه برگزار شد و اعلام میکنم که این دادگاه یک نمایشی است که فیلمنامه آن در حال کارگردانی و اجرا است. حتی بارها دیدم که استنادات دادگاه به کتاب آقای مصداقی است.
*منظورتان ایرج مصداقی است؟
همسر نوری: بله ایرج مصداقی؛ وی تعدادی کتاب نوشت و آنها را در دسترس بقیه قرار داد. شاهدان و دادستان هم دقیقاً استنادهایشان به این کتابهاست. حتی میتوانم بگویم در دادگاه کتاب مصداقی را خوانده و مورد استناد قرار میدادند.
* در دادگاه تجدید نظر هم آن کتاب را میخوانند؟
همسر نوری: بله همچنان میخوانند و استنادشان این کتاب است. در حالی که کتاب را مانند یک کتاب داستان هر کسی میتواند بنویسد و تعدادی اسامی را هم بیاورد.
وقتی هم که آقای نوری دستگیر میشود عکسش را منتشر میکنند، در سراسر دنیا فراخوان میدهند و میگویند هر کس میخواهد شهادت بدهد بیاید. اخبار کتاب در دسترس همه است و بعد به آن استناد میشود که کار چندان سخت و عجیبی نیست. دادستان و سیستم قضائی سوئد نفعشان در این است که به هر حال این راه را ادامه دهند، زیرا دادگاه سیاسی است. حتی خودشان هم گفتند که میخواهند در مراحل بعد جمهوری اسلامی را محکوم میکنند.
* در خصوص اقدامات و کمکهای قوه قضائیه و نیز وزارت خارجه کشورمان حال در این دولت و یا در دولت قبلی بفرمائید که چه کمکهایی شده و اگر احیاناً کوتاهی صورت گرفته به چه صورت بوده است؟
عطیه نوری: تقریباً میتوانم بگویم در داخل همکاری نسبتاً خوبی صورت گرفته است ولی ما همچنان منتظریم تا دولت سوئد همکاری لازم را انجام دهد و این ماجرا یکسویه پیش نرود.
*در این مدت و طی رفت و آمدهای شما به سوئد و برخوردهایتان با فرقه منافقین، مردم عادی، پلیس سوئد و یا احیاناً مقامات آن کشور، آیا صحبتی مطرح شده است که به نوعی حقانیت آقای نوری مورد تأکید قرار بگیرد، هرچند کاری از دستشان بر نیاید؟
همه یک نکته را اعتراف کرده و به ما گوشزد میکنند که ما نمیدانیم چرا با آقای نوری اینگونه رفتار میکنند، اصلاً چنین موردی تاکنون نداشتیم عطیه نوری: در مورد فشارهایی که به آقای نوری و خانواده ما وارد شده است، شهروندان سوئدی که در آنجا با آنها مراوده داشتیم، همین طور از پلیس گرفته تا وکلای تسخیری قدیم و جدید، همه یک نکته را اعتراف کرده و به ما گوشزد میکنند که ما نمیدانیم چرا با آقای نوری اینگونه رفتار میکنند؛ اصلاً چنین موردی تاکنون نداشتیم که یک نفر در تمام این مدت در انفرادی و شرایط سخت در زندان باشد. این را همه میگفتند چون واقعاً منحصر بهفرد است که یک نفر را ۴۰ ماه در انفرادی نگه دارند.
*پس سوئدیها خود معترف هستند؟
عطیه نوری: بله آنها میگویند.
همسر نوری: قاضی «ساندر» که قاضی دادگاه بدوی بود، در روز پایان دادگاه و قبل از اعلام حکم در برابر دوربینها، اظهار کرد: «آقای نوری هیچ گونه محدودیتی ندارد و این به معنای آن است که زندان انفرادی باید پایان یابد و وی بتواند آزادانه و هر زمان که میخواهد تماس تلفنی بگیرد، یا با او تماس بگیرند.» ولی بعد از آن شرایط بدتر شد، زندان انفرادی ادامه یافت و حتی تماسهای ما را هم قطع کردند. زمانی که فرزندانم به آن قاضی ایمیل زدند که بر خلاف دستور شما این چنین شده است. در پاسخ گفت: متأسفم من گفتم اما این به بازداشتگاه مربوط میشود و آنها باید انجام دهند!
یک مستندساز سوئدی در زندان نزد بابا رفته و مدعی شده بود «جمهوری اسلامی رفتنی است، بیا و چیزهایی که ما میگوئیم را قبول و تأیید کن» عطیه نوری: حدود ۳ الی ۴ ماه پیش در شهریور یک مستندساز سوئدی در زندان نزد بابا رفته و مدعی شده بود «جمهوری اسلامی رفتنی است، بیا و چیزهایی که ما میگوئیم را قبول و تأیید کن، بعد از آن همه چیز درست میشود.» پدر هم در پاسخ گفته بود من نمیتوانم چشمم را روی حقایق ببندم و آنرا انکار کنم.
وقتی میخواستیم وارد دادگاه شویم، یک عدهای بودند که وظیفهشان این بود که به ما فحش و ناسزا بگویند. در واقع پول میگیرند که فحش دهند. قبل از اینکه وارد دادگاه شویم، مجبور بودیم وارد جمع آنها شویم. یک بار یک آقایی آمد و با برادرم قبل از ورود به دادگاه، آرام صحبت کرد. برادرم به او گفت مگر ما بهشما چه کردیم که اینگونه رفتار میکنید؟ همان موقع آقای دیگری آمد و به آن مرد گفت چرا با آنها صحبت میکنی. همان فرد قبلی به برادرم گفت: «اجازه ندارم بیشتر از این صحبت کنم. بروید آنها ناسزاهایشان را به شما بدهند!» حتی زمانی که میخواستیم با برخی صحبت کنیم عدهای میآمدند و جلوی آنها را میگرفتند.
همسر نوری: ما هر بار که به دادگاه میرفتیم، آنها جلوی دادگاه میایستادند و ناسزا میگفتند. آنان را با اتوبوس میآوردند و به آنها ناهار و امکانات میدادند و بعد هنگام غروب میرفتند. یک لیدر داشتند و پلاکارد دست میگرفتند و ناسزا گفته و فحاشی میکردند. البته از آنها فیلمهایی گرفتیم و در فضای مجازی منتشر کردیم. حتی با حضور بچه کوچک و نیز در زمان استفاده از اتوبوس و در داخل آن هم حاضر بودند و به ما فحاشی میکردند. چون ما در سوئد امکاناتی نداشته و در محلهای عمومی و در هنگام حمل و نقل از وسایلی مثل اتوبوس و مترو استفاده میکردیم. این افراد برای گرفتن اقامت و یک سری امکانات، اقدام به وطن فروشی میکردند.
* آیا برخورد فیزیکی با شما داشتند؟
همسر نوری: در واقع آنها با فحاشیهایشان به دنبال عصبی کردن ما بودند تا ما شروع کننده درگیری باشیم، ولی ما خودمان را کنترل کرده و صبوری به خرج میدادیم تا آنها ماهیت خود را بیشتر نشان دهند.
* در کل امروز این پرونده در چه وضعیتی است و چگونه آنرا پیگیری میکنید؟
عطیه نوری: باید بگویم در داخل ایران مشاوره حقوقی داریم که با وکلای تسخیری دولت سوئد در آنجا در ارتباط هستند. مشاوران نکات لازم را به وکلا میگویند اما اجازه دخالت در روند قضائی را ندارند. وکلای تسخیری هم اگر صلاح بدانند موضوعات مطرح شده را پیگیری میکنند. همان طور که قبلاً گفتم نمیتوانیم خارج از سیستم قضائی سوئد وکیل در اختیار بگیریم. از طرفی وکلای تسخیری که هم اکنون دو نفر هستند، با پدر در ارتباط هستند و میتوانند وارد دادگاه شوند و موضوعات را مطرح کرده و پیگیر باشند.
منبع: مهر
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
حضور ثابتی در یک برنامه تلویزیونی با صلاحدید شخص شاه، و نامی که برای اشاره به او استفاده شد(«مقام امنیتی») در افکار عمومی ایرانی ها ماندگار شد و خیلی زود نام او به مظهر رعب و سرکوب رژیم شاه بدل گشت.
سرویس سیاست مشرق– چندی قبل در تجمع نیروهای ضدانقلاب در لس آنجلس آمریکا، تصویری منتشر شد که همچنان محل بحث و تحلیل و حتی واکنش کاربران شبکههای اجتماعی است. پرویز ثابتی شکنجهگر معروف ساواک و رئیس اداره سوم دستگاه امنیتی رژیم پهلوی همراه با خانواده اش به عنوان “دموکراسیخواه” و با شعار “آزادی” مردم ایران در این تجمع ضد ایرانی شرکت کرده بودند. البته طنز و تناقض ماجرای حضور پرویز ثابتی در تجمع لس آنجلس به حدی است که نیاز به توضیح بیشتر ندارد.
گزارش تحلیلی مشرق درباره نمایان شدن ثابتی را اینجا بخوانید :
چرا سازمان سیا از یک ساواکی تاریخ مصرف گذشته رونمایی کرده است؟ /شکنجهگر مخوف دموکراسیخواه شد! + تصاویر
به همین مناسبت نگاهی به زندگی و زمانه «پرویز ثابتی»، نماد سرکوب و اختناق در دوران پهلوی دوم خواهیم داشت. (این گزارش، بازنشر گزارش مشرق در آبان ماه سال 1396 است )
“من همیشه با هرچیزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده ام و هیچ وقت خودم نه شکنجه دیده ام و نه بازجویی کرده ام.”(پرویز ثابتی، «در دامگه حادثه»)
«پرویز ثابتی» مشهورترین مدیر اداره کل سوم ساواک (امنیت داخلی)، فرزند حسین در ۱۳۱۵ش. و در خانوادهای بهایی در بخش سنگسر از توابع شهرستان سمنان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستانهای حسینیه و شاهپسند سنگسر گذراند و دوران متوسطه را در مدرسه فیروز بهرام تهران طی کرد. در سال ۱۳۳۷ از دانشکده حقوق دانشگاه تهران در رشته قضایی مدرک کارشناسی گرفت. در همین سال به استخدام ساواک درآمد و در سال ۱۳۴۵ به ریاست اداره یکم اداره کل سوم ساواک منصوب شد؛ در ۱۳۴۹ معاون دوم اداره کل سوم ساواک شد. پرویز ثابتی در اوج سرکوبهای ساواک در ۱۳۵۲ به جای ناصر مقدم رئیس اداره کل سوم ساواک شد و این سمت را تا واپسین ماههای عمر رژیم پهلوی عهدهدار بود. پرویز ثابتی در بدو استخدام در ساواک که در بهمن ۱۳۳۷ و توسط مدیرکل وقت اداره کل ششم ساواک، ضرابی، معرفی شده بود
او در شرح حالی که برای استخدام در ساواک نوشت، دوران کودکی و خانواده خود را چنینی شرح داد:
“… از بدو تولد تا تاریخ مهرماه ۱۳۲۸ در سنگسر از بخشهای سمنان در محلهای به نام تپهسر سکونت داشتهام و از تاریخ مهر ۱۳۲۸ برای گذراندن تحصیلات متوسطه به تهران آمدم و مدت سه سال در منزل شوهر خواهرم آقای محمدحسین رحمانیان سکونت داشتهام و از مهر ۱۳۳۱ خانوادهام نیز به تهران آمدند و در همان منزل آقای رحمانیان سکونت گردیدند تا اسفندماه ۱۳۳۴ و از اوایل ۱۳۳۵ پدرم بعد از تهیه منزل ما نیز به آنجا عزیمت نمودیم. در مدرسه صابر در آسیاب دولاب تهران به شغل آموزگاری از سال ۲۶ مشغول شدهام و در ایام فراغت و دوران تحصیل با پدرم در امور حشمداری و تجارت در تهران کمک کردهام. دوران ابتدایی را در دبستان حسینیه و شاهپسند سنگسر از سال ۱۳۲۲ الی ۱۳۲۸ و دوران دبیرستان در فیروز فهرام و تهران از ۱۳۲۸ الی ۱۳۳۴ و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران از ۱۳۳۴ الی ۱۳۳۷ مشغول به تحصیل بودهام و در خردادماه ۱۳۳۷ نائل به اخذ لیسانس در رشته قضایی از دانشکده حقوق شدهام و به زبان انگلیسی تسلط دارم و در امور قضایی و اداری و اقتصادی و سیاسی نیز تحصیل نموده و مطالعه دارم و دارای چهار برادر… و یک خواهر… هستم. بنده از بدو تولد در یک خانواده بهایی میزیستهام و پدر و مادرم بهایی بودهاند[،] لکن از زمان بلوغ و بلکه از ابتدای تحصیلات دوره متوسطه مسلمان بوده و هستم و به علت کفیل خرج بودن از تاریخ ۲۴/۱۰/۳۷ الی ۲۴/۱۰/۳۸ از خدمت معاف شدهام و این برگ برای سالهای بعد نیز تمدید خواهد شد. رسالة پایان تحصیلات دانشکده حقوق راجع به کسانی که مجازات نمیشوند، یعنی صغار و مجانین بوده است. همانطور که مشاهده میشود بنده از اهالی سنگسر هستم و سنگسر یک منطقه عشایری و دارای مردمی شاهدوست و وطنپرست است. رستاخیز اهالی سنگسر در قیام ملی ۲۸ مرداد دلیل بر این ادعاست. به طریق اولویت اینجانب نیز فردی شاهدوست و وطنپرست میباشم.”
ثابتی از جمله کسانی بود که در رأس یک گروه از مأموران ساواک به اسرائیل اعزام شد و به احتمال قوی در همان مأموریت در پیوند تنگاتنگ با موساد قرار گرفت. او که در اوایل دهه ۱۳۵۰ به عنوان «سخنگوی ساواک» و « مقام امنیتی» شهرت یافت، گرداننده اصلی سازمان ساواک به شمار می آمد و با ارتباطاتی که با «موساد» و عوامل این سازمان در ایران داشت حتی در امور مربوط به نمایندگیهای ساواک در خارج از کشور نیز، که خارج از حدود اختیارات او بود مداخله می کرد. اطلاعات وی به ویژه در مورد فعالیت گروههای مبارز خارج از کشور، ساواک را در مبارزه با کنفدراسیون و سایر گروههای مخالف رژیم یاری داد.
وی که دوره جنگها و عملیات ضد پارتیزانی و ضد چریکی دیده بود، با تجهیزات و امکانات گسترده، گروهی را که در اسرائیل و دیکتاتوریهای نظامی آمریکای لاتین دوره دیده بودند برای مبارزه با چریک های مارکسیست مسلح در سیاهکل گیلان به محاصره جنگل فرستاد.
در پی دستور محمدرضا شاه، کمیته مشترک ضد خرابکاری (ساواک – شهربانی) در تاریخ چهارم بهمن ماه ۱۳۵۰ تأسیس گردید که در این کمیته در واقع شهربانی نقش «اداره ویژه» اسکاتلندیارد را ایفا میکرد و ساواک نقش «ام. آی. ۵» را داشت. کمیته مشترک در محل اداره اطلاعات شهربانی تشکیل شد و بعدها در شهرستانها نیز شعبههایی که تحت نظر مرکز فعالیت مینمودند، راهاندازی گردید. کمیته مشترک با ۳۷۵پست سازمانی که ۱۱۱ پست آن متعلق به ساواک و ۲۶۴ پست دیگر به شهربانی اختصاص یافت، فعالیت خود را آغاز مینماید. اولین رئیس کمیته مشترک سپهبد جعفرقلی صدری رئیس شهربانی وقت و رئیس ستاد آن پرویز ثابتی از مقامات ساواک تعیین میگردد و نمایندگانی از ارتش و ژاندارمری به منظور هماهنگی در این ترکیب قرار میگیرند.
ثابتی در سال ۱۳۵۲ توسط ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، به سمت مدیرکل اداره سوم (امنیت داخلی)تعیین و عملاً همه کاره ساواک شد.
گزارشهایی که از طریق نصیری به شاه داده می شد، عمدتاً از طرف ثابتی و حلقهی او تنظیم می گردید. ثابتی در انتصاب مقامات دولتی و انتخاب نمایندگان مجلس نقش اساسی داشت و گزارش منفی ساواک درباره هر کس که نامزد احراز یک مقام دولتی یا نمایندگی مجلس می شد برای جلوگیری از انتصاب یا انتخاب وی کافی بود. حتی فعالیتهای اعضای خاندان سلطنت هم از این گونه نظارت و گزارشها مصون نبودند، گاه حتی گزارشهای ثابتی در مورد فعالیتهای غیرقانونی اعضای خاندان سلطنت خشم شاه را برمی انگیخت. منابع اطلاعاتی او علاوه بر مأمورین ساواک و هزاران « منبع خبری» که در تمام سازمانهای دولتی و بخش خصوص داشت، عوامل جاسوسی اسرائیل (موساد) در ایران و افرادی از قبیل منوچهر آزمون، داریوش و هدایت الله اسلامی نیا بودند که مستقیماً با او تماس داشتند و اخبار و اطلاعات دست اولی را از دستگاههای دولتی و بخش خصوصی و بازار و محافل روحانی در اختیار او می گذاشتند.
ثابتی از زمره دوستان نزدیک هویدا بود و در ملاقاتهایی که هر چهارشنبه شب با وی داشت اطلاعاتی را در اختیار وی قرار می داد که بی گمان یکی از ابزار تثبیت و تداوم قدرت هویدا بود. در هر ارزیابی از موقعیت هویدا نام وی به میان می آید زیرا در تمام دوران زندگی روابط نزدیک با همکیش بهایی خود داشته است.
علت مشهور شدن ثابتی
دو ماه پس از واقعه سیاهکل، پرویز ثابتی، مدیرکل اداره سوم ساواک، در کنفرانس مطبوعاتی که از او با عنوان «یک مقام امنیتی» یاد شد، به شرح این ماجرا، ریشههای آن، اقدامات پیشین گروه چریکهای فدایی خلق و چگونگی برخورد ساواک با آن پرداخت. در این نشست خبری که ۱۵ فروردین ۱۳۵۰ با حضور خبرنگاران خبرگزاریهای داخلی و خارجی، روزنامهها و رادیو و تلویزیون برگزار شد، این مقام امنیتی «اسرار واقعه سیاهکل» را فاش کرد که در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ رخ داد. در آن واقعه، یک گروه چریکی مارکسیست که از شاگردان «بیژن جزنی» بودند به یک پاسگاه ژاندارمری حمله کردند و بعد در پی بسیج نیروهای امنیتی به منطقه تقریبا همه آن ها کشته و دستگیر شدند. این گروه مارکسیست، پایه گذار گروهی موسوم به «چریک های فدایی خلق» شدند.
به هر حال حضور ثابتی در این برنامه تلویزیونی که به صلاحدید شخص شاه انجام گرفت، و نامی که برای اشاره به او استفاده شد(«مقام امنیتی») در افکار عمومی ایرانی ها ماندگار شد و دیری نگذشت که نام او به مظهر رعب و سرکوب ساواک تبدیل شد. البته گروه های مسلح چپ در میان خود، او را با یک اسم مستعار دیگر می شناختند: ابرو کمانی
البته این تنها حضور «ابروکمانی» بر صفحه تلویزیون نبود و او چندبار دیگر به عنوان «مقام امنیتی» و در واقع سخنگو و «ویترین» ساواک به تلویزیون رفت. یکی از فیلم هایی که از حضور او در تلویزیون ملی آن زمان در اینترنت موجود است، یک جلسه مطبوعاتی است که در آن «مسعود بهنود»، روزنامه نگار سوگلی هویدا از مقام امنیتی درباره گزارش تایمز لندن می پرسد که مدعی شده بود، ساواک دارای «۵ میلیون»! کارمند است. ثابتی در پاسخ به این پرسش گفت:
“بنده تصور نمیکنم که سازمانهای امنیتی آمریکا و شوروی هم این تعداد مأمور در اختیار داشته باشند. این رقم برای من تعجبآور و مسخره بود. ما دو نوع مأمور داریم. یک دسته کارمندان رسمی سازمان امنیت که مثل بقیه کارمندان رتبه شغلی و حقوق میگیرند و دسته دیگر که تعدادشان بیشتر است اما در استخدام رسمی ما نیستند و ممکن است برخیشان کارمند دولت هم باشند.”
«حسین فردوست»، دوست صمیمی و محرم محمدرضا پهلوی که به نوعی بنیانگذار ساواک بود، نقشی پررنگ در ارتقاء ثابتی داشت. فردوست درباره نقش این برنامه های تلویزیونی در صعود جایگاه ثابتی گفت:
“در این نمایشهای تلویزیونی او بسیار خوب و محکم صحبت میکرد و همه را تحتتأثیر قرار میداد؛ به دلیل بیان عالی و عدم تردید در سخنانش. دعوتها از او در خانه رجال شروع شد و ثابتی در چندین میهمانی از من خواهش کرد شرکت کنم که شرکت نمودم. در این میهمانیها خانمهای زیبا چندینهزار تومان هزینه آرایش خود میکردند تا موردپسند «مقام امنیتی» واقع شوند و دور او را میگرفتند و خود را معرفی میکردند و کارت و آدرس میدادند. من چند بار به چند خانم که میل داشتم صحبت کنم، نزدیک شدم و هرچه گفتم «من فردوست هستم» بیفایده بود! همه «مقام امنیتی» را میخواستند و فردوست و امثال فردوست برایشان مهم نبود! این عنوان «مقام امنیتی» تا انقلاب روی ثابتی ماند و همهجا به پذیرایی از او افتخار میکردند.”
ثابتی در مصاحبه با عرفان قانعی فرد درباره ارتقاء خود در ساواک چنین گفت:
” پس از سه ماه از آغاز خدمتم در ساواک، به علت گزارش های تحلیلی ام راجع به مسائل سیاسی جاری کشور به ریاست بخش بررسی های سیاسی در امور امنیت داخلی منصوب شدم. از همان ابتدا خواستم به رده های بالاتر در ساواک و شخص پادشاه توجه دهم که تامین امنیت کشور تنها از طریق سرکوب و مبارزه با سازمان ها و گروه های مخالف و برانداز امکان پذیر نیست. در طول دوران خدمتم در ساواک از هر فرصتی برای مبارزه با عوامل فساد استفاده کرده و گزارش های مستند ارائه دادم و چندین بار برای تهیه این گزارش ها مورد مواخذه و بازخواست قرار گرفتم. تا آنجا که در سال ۱۳۵۰ اسدالله علم وزیر دربار و سپهبد ایادی و امیرهوشنگ دولو از نزدیکان شاه به علت اتهاماتی که به آنان وارد می کردم علیه من به شاه شکایت بردند و من از طرف شاه تهدید به محاکمه نظامی شدم.”
فردوست میل به خودنمایی و البته ظاهر خوش خط و خال ثابتی را در ترفیع او بسیار موثر می دانست:
” زمانی که قائممقام ساواک شدم، ثابتی یک جوان کمتر از سی سال بود و شغل او ریاست بخش مربوط به احزاب پنهانی بود. او را ندیدم تا زمانی که مقدم را به جای مصطفی امجدی مدیرکل سوم کردم…، برداشت من از ثابتی این بود که بسیار مقامپرست و متظاهر است. دارای هوش خوب – و نه بیشتر- است ولی قوه بیان خیلی خوبی دارد. در مجموع کارمند خوبی بهشمار میرفت، ولی به علت آن قدرت بیان و تظاهر، خود را بیش از آن چیزی که بود نشان میداد. این رفتار قطعا در من اثری نداشت ولی در دیگران مانند مقدم و نصیری مسلما بیاثر نبود. دروغ و راست را مخلوط میکرد تا میزان فعالیت و موفقیت خود را دو، سه برابر واقع جلوه دهد. آرام و مسلط بر اعصاب خود بود. ساختمان فکریاش طوری بود که همیشه به او خوش میگذشت. از خود انتقاد نمیکرد و راضی و خیلی راضی از خود بود…، ثابتی به هیچوجه نمیتوانست اعتماد مرا جلب کند و به نظر من او برای کار اطلاعاتی ساخته نشده بود و بیشتر به درد کار سیاسی میخورد. هیچوقت میل نداشتم مرئوس مستقیمی مانند ثابتی داشته باشم.”
فردوست درباره جاه طلبی بسیار بالای ثابتی و علاقه او به در چشم بودن و بروز بیرونی(رخلاف بیشتر مقامات امنیتی) نیز اظهارات جالبی کرده است:
“من که جاهطلبی ثابتی را میدیدم، خواستم که او را در کار سیاسی مشغول کنم لذا از هویدا خواستم که یک پست وزارت به ثابتی بدهد. او مطابق طبع هویدا هم بود. زمانی که مسئله را به ثابتی گفتم از خوشحالی باور نمیکرد. هویدا، ثابتی را خواست و وزارت را به او پیشنهاد کرد و او اجازه فکرکردن درباره نوع وزارتخانه خواست. در همین احوال منوچهر آزمون (کارمند ساواک) معاون نخستوزیر و رئیس سازمان اوقاف شد. این مسئله به ثابتی برخورد و از وزارت منصرف شد. او بعدا به من گفت: «وقتی آزمون که در ساواک چندین رده از من پایینتر بود، معاون نخستوزیر شود، دیگر وزارت چه افتخاری دارد؟!» من گفتم: پس صبر کن تا نخستوزیر شوی! این حرف در او اثر کرد و باورش شد و تا زمان انقلاب این مسئله در ذهنش بود.”
از سال ۴۹ که به معاونت اداره کل سوم ساواک(اداره امنیت داخلی) و در واقع ستون ساواک، رسید، نقشی اساسی در حکومت پیدا کرد، چرا که تقریبا هر شغلی قابل توجهی در کشور، از وزارت تا نمایندگی تا استادی دانشگاه، وابسته به استعلامی بود که از اداره کل سوم گرفته می شد. ثابتی به لحاظ امنیتی هم سرکوب گروه های مسلح چپ و مذهبی را در کارنامه داشت، به طوری که در سال ۵۵ تقریبا همه گروه های مسلح رژیم یا متلاشی شده، و یا به گروه های چندنفره پنهان محدود شده بودند.
جنایت ساواک بر تپه های اوین
یکی از جنایات مهم دوران سیطره ثابتی بر ساواک به ۳۰ فروردین سال ۵۴ بازمی گردد. در این روز، ۹ تن از سران گروه های چپ(فدایی خلق و مجاهدین خلق) بدون محاکمه در جریان انتقال از زندان اوین توسط ساواک تیرباران شدند.
«بیژن جزنی» از رهبران چریکهای فدایی، همراه با ششنفر دیگر از چریکهای فدایی خلق به نامهای «حسن ضیا ظریفی»، «احمد جلیلی افشار»، «مشعوف کلانتری»، «عزیز سرمدی»، «محمد چوپانزاده» و «عباس سورکی» به همراه «مصطفی جوان خوشدل» و «کاظم ذوالانوار» دو عضو سازمان مجاهدین خلق در تپههای اطراف زندان «اوین» به آمریت شخص شاه و کارگزاری ثابتی، در اطراف قریه اوین با چشمان و دستان بسته تیرباران شدند.
یکی از مهم ترین روایت ها که بر نقش ثابتی در این جنایت صحه می گذارد، شرح «بهمن نادری پور»(معروف به تهرانی)، از شکنجهگران معروف ساواک، در دادگاه انقلاب در سال ۵۸ است. تهرانی در دادگاه در شرح ان واقعه گفت:
“زندانیان را از زندان تحویل گرفتند. ما هم در قهوهخانه نزدیک زندان اوین به انتظار ایستادیم. پس از تحویل آمدند و از طریق جادهای که از داخل قریه اوین میگذشت به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین رفتیم. در آنجا زندانیان را – درحالی که دستها و چشمهایشان بسته بود – از مینیبوس پیاده کردند و همه را در یک ردیف روی زمین نشاندند. پس از اینکه روی زمین نشستند، «عطارپور» (بازجوی ساواک) یک قدم جلوتر آمد و شروع به سخنرانی کرد. گفت: همانطور که دوستان و رفقای شما همکاران و رفقای ما را در دادگاههای خودشان به مرگ محکوم کردند و آنها را کشتند، ما هم تصمیم گرفتیم شما را که رهبران فکری آنها هستید و با آنها از داخل زندان ارتباط دارید، مورد تهاجم قرار بدهیم و شما را اعدام کنیم و از بین ببریم. این حرف مورد اعتراض بیژن جزنی و چند نفر دیگر واقع شد. ولی نمیدانم عطارپور نفر اولی بود یا سرهنگ وزیری (رییس وقت زندان «اوین») که با یک مسلسل که آورده بود، رگبار را به روی آنها خالی کرد.”
ثابتی اما در کتاب خاطرات شفاهی خود موسوم به «در دامگه حادثه»، مثل بسیاری از دروغ هایی که در آن کتاب رفته است، مدعی است که زندانیان در هنگام فرار از ون انتقال زندانی به رگبار بسته شدند:
” پس از اینکه محمدتقی شهرام و سعادتی از زندان ساری و ربابه عباسزاده (اشرف دهقانی) از زندان قصر فرار کردند، بیژن جزنی و دوستان وی درصدد برآمدند با فرار از زندان، از خود قهرمانسازی کنند. آنها در زندان قصر، بسیار به موفقیت نزدیک شده بودند و در لحظه آخر، ماموران شهربانی، توانسته بودند که نقشه آنها را خنثی کنند. سرهنگ عباس وزیری، معاون اداره کل چهارم ساواک که مسوولیت زندان اوین با آن اداره بود، به من تلفن کرد و گفت: «ماموران قصد داشتهاند، تعدادی از زندانیان را از زندان اوین به زندان دیگری منتقل کنند و در حوالی بزرگراه شاهنشاهی، زندانیان که در یک ون قرار گرفته و کامیونی از سربازان پشتسر آنها حرکت میکرده، با بریدن دستبند از «ون» خارج و قصد فرار داشتهاند که راننده و یک مامور برای تعقیب به همراه آنها از ون خارج شده، لذا ماموران همراه به طرف آنها تیراندازی و ۹ نفر از زندانیان کشته و مامور همراه راننده نیز، تیر خورده و زخمی شده است.”
این دروغ بزرگ ثابتی که ۹ زندانی مهم برای رژیم، با دستان و چشمان بسته، چگونه توانستند همگی دستبند خود را ببرند و همزمان در بیابان های آن موقع اطراف اوین پا به فرار بگذارند، خود به اندازه کافی مضحک است. جدای از این که روایت های دیگر از زندانیان سیاسی و برخی عوامل رژیم شاه از زوایای مختلف این جنیات ساواک را افشاء کرده است.
البته برای کسی که در اوج وقاحت مدعی می شود که نهایت شکنجه در ذهن نعمت الله نصیری(رییس ساواک) این بود که به زندانیان «چلوکباب با دوغ» بدهند و بعد اجازه خواب به او ندهند، جعل چنین دروغهایی نه تنها بعید نیست، که بسیار محتمل است.
مثلا ثابتی در همان دامگه حادثه مدعی شده است:
” با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنچه در توان داشتم از آن جلوگیری میکردم. هیچگاه ندیدم فردی مورد شکنجه قرار گیرد. موقعی که از سرپرستان بازجویی سؤال میکردم غالبا جواب این بود که زندانی با مأموران به زدوخورد پرداخته و مجروح شده است!”
این در حالی است که عمده زندانیانی که نسبت به انتشار کتاب خاطرات ثابتی واکنش نشان دادند، بر نقش مستقیم او در شکنجه زندانیان صحه گذاشته اند. مثلا «نصرت الله تاجیک»، از زندنیان سیاسی قبل از انقلاب دعاوی خنده دار ثابتی را چنینی زیر سوال برده است:
” در بازداشت سال٥٢-٥٣ چون در زندان اوین بودم او را ندیده بودم و همچون سایرین وی را به نام مقام امنیتی میشناختم تا اینکه در دستگیری سوم در کمیته مشترک ضد خرابکاری در میان شکنجه و بازجوییها او را که میان بازجویان، «آقا» نامیده میشد دیدم. در دو نوبت توسط رسولی و ثابتی مورد سؤالوجواب و شکنجه قرار گرفتم که نسخههای بازجویی من به احتمال زیاد موجود است.”
ثابتی، عامل اعدام نشدن رجوی
پرویز ثابتی طبق صفحه ۲۸۲ کتاب خاطرات خود، کاظم رجوی، برادر بزرگ تر مسعود را با حقوق ماهی ۱۰۰۰ فرانک به مأمور ساواک تبدیل می کند. در سال ۱۳۵۰ که در پی ضربه شهریورماه ساواک به مرکزیت سازمان مجاهدین خلق، اعضای سازمان دستگیر و به اعدام محکوم می شوند، کاظم رجوی با ثابتی تماس می گیرد تا برادر خود (مسعود رجوی) را نجات دهد. ثابتی در این زمینه می گوید:
“من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک این کارها و خدمات را کرده و مسعود رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم، شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود رجوی اعدام نشد.”
فرار حمید اشرف از تور ثابتی
حمید اشرف، رهبر گروه مارکسیست مسلح چریک های فدایی خلق، در سالهای ۵۴ و ۵۵ از اهداف اصلی تعقیب شهربانی و ساواک بود.
اشرف ان قدر برای شاه اهمیت داشت که تقریبا بعد از هر گزارش «شرف عرضی» نصیری و ثابتی به او، از آن ها درباره دستگیری حمید اشرف می پرسید:
“هر وقت عواملی از این سازمان دستگیر و یا در درگیری ها کشته می شدند، شاه می پرسید با حمید اشرف چه کرده اید.”
در عملیات ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵ علیه خانه های تیمی سازمان چریک های فدایی خلق، حمید اشرف دوباره موفق به فرار می شود و بار دوم از دو حلقه محاصره نیروهای امنیتی می گریزد. ثابتی می گوید:
“گزارش واقعه را با ذکر این که حمید اشرف، توانسته است از هر دو محاصره فرار کند، برای شاه فرستادم. چند روز بعد، از دفتر ویژه ی اطلاعات خبر دادند که گزارشی به عرض اعلیحضرت رسیده است که مأمورین واحد اجرایی کمیته ی مشترک ضد خرابکاری که عمدتا پرسنل شهربانی بودند، آموزش لازم را برای محاصره ی خانه های امن و مقابله ی با گروه های تروریستی ندارند و اعلیحضرت دستور داده اند، دفتر ویژه طی یک بازرسی وسیع، نواقص کار را یافته و گزارش کند “
در نهایت حمید اشرف و ده تن دیگر از اعضای سازمان در تیر ماه ۱۳۵۵ بعد از ساعت های درگیری به دست نیروهای ساواک کشته می شوند. کشتن حمید اشرف و متلاشی کردن مرکزیت چریک های فدایی، یکی از بزرگ ترین دستاوردهای امنیتی ثابتی برای رژیم شاه بود.
پیش بینی انقلاب توسط ثابتی
ثابتی در خاطرات شفاهی خود مدعی شد که دو سال پیش از پیروزی انقلاب، وقوع ان را پیش بینی کرده و ان را با شاه مطرح کرده بود و البته انتظار از او به عنوان مسوول اصلی تشکیلات اطلاعاتی شاه نیز همین بود. او می گوید که گزارشی مفصل را در آذر ۵۵ برای شاه نوشت و از طریق رییس وقت ساواک، نصیری، نزد شاه فرستاد:
“موقعی که کارتر در آمریکا داشت برای ریاست جمهوری فعالیت می کرد مطالبی را علیه شاه گفته بود. نتیجتا در داخل، مخالفین رژیم بسیج شده بودند و فکر می کردند که الان دوباره فرصتی پیش می آید که بتوانند کارهایی بکنند. زمانی که کارتر انتخاب شد ولی هنوز به دفترش نرفته بود، یعنی در آذر ۱۳۵۵، من بوسیله (ارتشبد نعمت الله) نصیری (سومین رئیس ساواک) یک گزارشی برای اعلیحضرت فرستادم و گفتم به نظر می آید که سناریوی سال ۱۳۳۹ و ۴۰ یعنی دوره ۱۹۶۰ و ۶۱ در دوره کندی دوباره دارد تکرار می شود و مخالفین به این نتیجه رسیده اند که حالا کارتر اعلیحضرت و ایران را تحت فشار قرار می دهد و فرصتی پیش می آید که اینها بتوانند خود را به صحنه بیاورند و به اصطلاح ایشان را به چالش بکشند.”
او در این گزارش با اشاره به افزایش قابل توجه جمعیت دانشجویان و افزایش ۴ برابری جمعیت پایتخت، شکل گیری واحدهای کارگری بزرگ در تهران و اطراف آن، پیدایش گروه های مسلح جدیدی و کارآزموده شدن عناصر مسلح ضدرژیم در زندانها به شاه یادآور شد که اوضاع با زمان کندی و شکل گیری ماجرای ۱۵ خرداد ۴۲ متفاوت است. گرچه ثابتی در این تحلیل خود به عنصر اصلی، یعنی رهبری مقتدرانه و مرشدیت معنوی حضرت امام در هدایت خیزش مردمی علیه رژیم شاه، وزن چندانی نمی دهد و این اشتباه بزرگ او و سایر کارگزاران رژیم شاه و حامیان خارجی آن ها بود. به هر حال، ارسال همین گزارش هم ظاهرا باعث خشم شدید شاه می شود که در سال ۵۵ خود را در اوج قدرت و اقتدار تصور می کرد:
” این گزارش را دادم نصیری برد برای اعلیحضرت. اعلیحضرت هم از دست من عصبانی شد که این ثابتی باز چیزهای منفی را سرهم کرده و هیچ پیشرفت های مملکت را ندیده، به اصلاحات ارضی اشاره نکرده، سهیم شدن کارگران در سهام کارخانجات را ندیده، ارتش ما از ۱۵۰ هزار نفر شده ۶۰۰ هزار نفر را ندیده، ساواک و شهربانی را ندیده و همه سیاه ها را سرهم کرده و می گوید اوضاع خراب می شود. نخیر هیچ چیز نخواهد شد و شما کار خودتان را بکنید. این اولین گزارش است در آذر ۱۳۵۵. اعلیحضرت فکر می کرد مثل همان بحرانی که در دوره کندی پیش آمد و توانست طوری اداره کند تا طوفان از سر بگذرد، این بار هم می تواند اداره کند. این بار اما، -البته ما که آن موقع نمی دانستیم- ولی به هر حال ایشان مریض بود و نمی توانست قاطعانه تصمیم بگیرد و به هر حال مملکت به مرحله ای رسید که دیگر کنترل از دست خارج شد.”
مقاله رشیدی مطلق
حضرت امام به مناسبت چهلمین روز درگذشت فرزندش – مصطفی خمینی – بیانیه هایی منتشر کرده و در آنها از فجایع و مظالم شاه سخن می گوید. شاه با دیدن آن ها به شدت عصبانی شده و به نصیری – رئیس ساواک – می گوید:
“این مرد عقب مانده و عامل اجنبی، جسارت را از حد گذرانده است، دستور بدهید دو مقاله تهیه و در آنها به سوابق خانوادگی او که به وسیله ی انگلیسی ها از هندوستان به ایران، آورده شده اند و مخالفت او با اصلاحات ارضی و حقوق زنان و برنامه های اصلاحی مملکت، تهیه و در شرفیابی بعدی بیاورید تا ملاحظه و دستور چاپ آنها در مطبوعات داده شود “
نصیری به ثابتی می گوید اعلیحضرت به ما دستور داده اند و شما این دو مقاله را تهیه کنید. ثابتی مطابق دستور شاه عمل می کند. اما شاه همین دستور را به هویدا که در آن زمان وزیر دربار بود می دهد. هویدا هم این امر را به فرهاد نیکخواه محول کرده و او نیز به فردی به نام شعبانی می گوید تا مقاله را بنویسد. آن مقاله را شاه می پسندد و به دستور او در روزنامه ی اطلاعات به نام مستعار رشیدی مطلق منتشر می شود. اقدامی که به باور بسیاری از مورخان، یکی از نقاط عطف تبدیل جنبش انقلابی مردم ایران به یک قیام سراسری شد.
ماجرای فهرست «۱۵۰۰ نفره» انقلابیون
در خردادماه ۵۷، زمانی که دولت جمشید آموزگار(فراماسون معروف و عامل مارکدار ایالات متحده) کم کم سررشته کنترل اوضاع کشور را در برابر انقلابیون از دست می داد، ارتشبد نعمت الله نصیری و بالتبع، پرویز ثابتی که مهره مورد وثوق او بود، از چشم شاه افتاده بودند و زمزمه های خانه تکانی در ساواک جدی بود. با این حال، ثابتی برای حفظ نظامی که همه چیزش را به ان مدیون بود دست از فعالیت برنداشت.
او به ادعای خود در آستانه ۱۵ خرداد ۵۷، طرحی را برای دستگیری ۱۵۰۰ نفر از چهره های مخالف رژیم تهیه کرد تا به زعم خود خیزش مردمی را کنترل کند. او ابتدا این طرح را به جمشید آموزگار، نخست وزیر، ارایه داد، ولی آموزگار که چهره ای به شدت محافظه کار و اصولا تکنوکرات بود، موافق اجرای این طرح نبود. از همین رو، ثابتی طرح خود را نزد دوست دیرین و همکیش خود، امیرعباس هویدا برد که در آن مقطع وزیر دربار پهلوی بود:
“رفتم پیش هویدا و گفتم خبر اعلامیه دولت را شنیدید؟ گفت بله خوب بود بد نبود. گفتم حالا داستان این شده و آقای آموزگار اینطوری می گوید و شما باید اعلیحضرت را متقاعد کنید که ما این ۱۵۰۰ نفر را دستگیر کنیم وگرنه اوضاع از کنترل خارج می شود. گفت اینها کی هستند؟ من یکی یکی می گفتم و او یادداشت می کرد. سران نهضت آزادی و جبهه ملی و ۳۰۰ نفر وعاظ افراطی طرفدار خمینی، ۴۰۰ نفر طلاب مدارس حقانی و فیضیه و خان قم بودند، تعدادی هم اعضای همین گروه های تروریستی بودند که ما پیش از آمدن صلیب سرخ آزادشان کرده بودیم که دلیلش مفصل است و باید جداگانه بگویم. هویدا این ها را یادداشت کرد و گفت بهت خبر می دهم. ساعت ۹ شب به من تلفن کرد که من مطالب شما را به عرض شاه رساندم و فردا صبح نصیری یک گزارش بیاورد.”
ثابتی مدعی است که شاه جلوی بسیاری از اسامی این فهرست منها گذاشت و در نهایت لیست دستگیری ها را به ۳۰۰ نفر تقلیل داد:
” دیدم که جلوی بعضی از این اسم ها منها و جلوی بعضی به اضافه گذاشته. اول از همه نهضت آزادی و سرانش منها داشتند. گفتم یعنی چی؟ گفت اعلیحضرت فرموده اند که چون اینجا یک کمیته حقوق بشر درست کرده اند و اینها با آمریکا در ارتباطند، نه. جبهه ملی هم همینطور، نه. بعد ۴۰۰ نفر طلاب مدرسه فیضیه و حقانی و خان قم هم نه. گفتم اینها دیگر برای چه نه؟ گفت فرموده اند اینها بازداشت دسته جمعی است… نه، نه، نه، تا آمد روی وعاظ افراطی طرفدار خمینی با چند تا افراد تروریست که روی هم ۳۰۰ نفر بود. ما از فردایش شروع کردیم به دستگیری این ۳۰۰ نفر. تمام تدارکاتی که اینها می کردند برای ۱۵ خرداد بود تا در سالگرد ۱۵ خرداد قدرتشان را نشان دهند. بعلت دستگیری این ۳۰۰ نفر، ۱۵ خرداد آب از آب تکان نخورد. در صبح ۱۵ خرداد در بازار تهران ۲۰-۳۰ درصد از مغازه ها بسته بود بعدش هم باز شد و تمام شد و رفت.”
با وجود این ادعای گزاف ثابتی که طبق معمول از ان اغراق ها و خودنماییهای خاص نشان دارد، در ۱۶ خرداد ۵۷ نصیری از ریاست ساواک برکنار شد پس از برکناری ارتشبد نصیری رئیس ساواک در روز ۱۶ خرداد ۱۳۵۷ تغییرات مهمی در ساواک روی داد بدین معنی که سپبهد ناصر مقدم رئیس اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران که در امور امنیتی تا حدودی به ملایمت و اعتدال شهرت داشت و در گذشته سالها از مقامات مهم ساواک و مدیرکل اداره سوم بود، جانشین نصیری شد و با رفتن او، دوران یکه تازی ثابتی هم در ساواک به پایان رسید. او که از قبل، یعنی از زمان ریاست مقدم بر اداره کل سوم، با او رابطه چندان خوبی نداشت، کم کم به حاشیه رفت تا این که در پاییز ۵۷ دچار این احساس خطر شد که در صورت ماندن در کشور، به سرنوشت نصیری، هویدا، داریوش همایون و امثال آن ها دچار شود که شاه برای کاستن از التهابات عمومی، آنها را بلاگردان خود کرده و به زندان انداخته بود.
بنا بر یکی از گزارش های ساواک به تاریخ ۱ آبان ۵۷، پرویز ثابتی با نام مستعار «عالیخانی» از طریق فرودگاه مهرآباد و با پروازی به مقصد نهایی لندن از کشور خارج شد.
گرچه روایت دیگری هم وجود دارد که طبق آن، در روز ۱۵ آبان ۱۳۵۷ عدهای از مدیران بلندپایه ساواک مانند پرویز ثابتی و عضدی با عدهای از زندانیان که به موجب ماده پنج قانون حکومت در طول ماههای شهریور و مهر بازداشت شده بودند، در زندان دیدار و از آنان حلالیت طلبیده و خداحافظی کردند و عضدی به یکی از زندانیان سرشناس گفت: “یک هواپیمای مسافربری شرکت هواپیمایی «العال» متعلق به اسرائیل مستقیما از تلآویو به تهران پرواز کرده و در فرودگاه مهرآباد فرود آمده است و همین امروز حدود ۲۵ تن از مدیران و رؤسای ساواک با آن هواپیما عازم اسرائیل شده و از آنجا به آمریکا و اروپا خواهند رفت.”
و خود ثابتی در خاطراتش ادعا کرده که در ۹ آبان، برای ان که به سرنوشت هویدا و نصیری و داریوش همایون و تنی چند از سران زندانی شده رژیم در دولت نظامی دچار نشود، ایران را به مقصاد اروپا ترک کرده بود. و این با واقعیت سازگارتر است، چرا که روزنامه اطلاعات در تاریخ هشتم آبان ٥٧ عکس بزرگی از پرویز ثابتی چاپ کرد به اضافه فهرستی از ٣٤ عضو سازمان اطلاعات و امنیت کشور. اطلاعات نوشته بود این مأموران بلندپایه که ثابتی هم جزء آن هاست اخراج، بازنشسته یا تصفیه شدهاند. زیر عکس نوشته شده بود «پرویز ثابتی معروف به مقام امنیتی از مهمترین پست ساواک برکنار شد».
ثابتی در نهایت به آمریکا رفت و نام کوچک خود را به «پیتر» تغییر داد. در همه این سالها او ظاهرا به تجارت مشغول بوده، لیکن به هیچ عنوان منطقی نیست که یک «مقام امنیتی» رژیم شاه در آن سطح، با ان ارتباطات گسترده با موساد و سیا و ام آی۶، تنها در کنج حجره تجارت به چرتکه انداختن مشغول بوده باشد.