چمران

برپایی نماز جماعت در زندان ساواک/ شهیدی که صدام طاقت دیدن پیکر او را هم نداشت

اولین شعار انقلابی اهوازی‌ها به قلم شهید حسین علم‌الهدی/ ایفای نقش در اعتصابات انقلابی شرکت نفت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حسین، هشتم مهر سال ۱۳۳۷ همزمان با سالروز شهادت امام موسی بن جعفر (ع) در خانه روحانی متعهد و مجاهد، مرحوم آیت الله علم الهدی پا به دنیا گذاشت. پدر بزرگوارش سید مرتضی و مادر پارسایش نام او را حسین نهادند و از همان ابتدا حسین وار او را تربیت کردند.

هر روز که می‌گذشت بیشتر با کلام الله آشنا می‌شد و در صبحگاه، همگان با نوای زیبای صوت او از خواب بیدار می‌شدند و با طنین صدایش دوستان را بسوی کلام حق فرا می‌خواند.

اولین مبارزه عملی حسین به زمانی برمی‌گردد که یک لانه فساد متشکل از رقاصه‌های مصری در مرکز شهر اهواز تشکیل شد. در این زمان بود که حسین و دوستانش این مرکز فساد را به آتش کشیدند و باعث فرار رقاصه‌های مصری از شهر شدند.

در عاشورای سال ۵۳ حسین به همراه گروهی از دوستانش یک راهپیمایی بسیار منظم و منسجم را تشکیل داده بودند در حالی که جملاتی از امام حسین (ع) را بر سینه چسبانیده بودند و حسین با طنین زیبای صدایش آیات قرآن که در وصف جهاد و حمایت از مستضعفین بود را تلاوت و سپس معنی می‌کرد.

مسیر دسته‌های سینه زنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمی‌خواست دور شاه بگردد. مسیر را عوض کرد و بعد از آن، همه هیئت‌ها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل می‌گشت. با همکاری ساواک، سرنخ‌ها رسید به حسین. در مدرسه دستگیرش کردند.

حسین را انداختند توی بند نوجوانان بزهکار. صبوری به خرج داد. چند روز بعد صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد. می‌گفتند تو به این‌ها چه کار داشتی؟! از آن به بعد شکنجه حسین، کار هر روز مأموران شده بود. یکبار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. او را می‌نشاندند روی صندلی الکتریکی و یا این‌که از سقف آویزانش می‌کردند.

رشته مورد علاقه‌اش تاریخ بود. سال ۱۳۵۶ در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می‌خواند. در مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه‌ای را پیدا کرده بود. بچه‌های دانشجو را به این جلسات می‌برد.

اهل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق می‌خواند. گاهی با اساتید به شدت بحث می‌کرد، مخصوصاً اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند. می‌گفتند: اگر حسین در کلاس باشد، ما به کلاس نمی‌آییم. اهل تحلیل بود. در دوره‌ای که گروه‌های مختلف سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمود‌های آیت الله خامنه‌ای و شهید هاشمی نژاد، ذره‌ای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد.

قبل از پیروزی انقلاب به اهواز بازگشت. از اینکه روی دیوار‌ها شعاری نوشته نشده بود، بسیار ناراحت شد. شبانه با یکی از دوستانش رفتند و اولین شعاری که نوشت این بود: «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت». اهل آرامش نبود. گروه موحدین را تشکیل داده بود و مرتب برای انقلاب فعالیت می‌کرد. تکبیر می‌گفت. بعد از تبعید امام از عراق به مقصد نامعلوم، شبانه برای نشان دادن خشم ملت ایران، کنسولگری عراق را در خرمشهر به آتش کشید. برنامه چریکی بعدی‌اش زمینه‌سازی برای اعتصاب شرکت نفت بود.

مادر حسین نیز شیرزنی بود. بعد از تبعید امام در سال ۱۳۴۲، تلگرافی برای شاه فرستاد: اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید کرده‏‌ای و اگر مسلمان نیستی، بگو ما تکلیف خودمان را بدانیم. زینب‏ وار در تمام سختی‏‌ها ایستادگی کرده بود. در سال ۱۳۶۷ به رحمت ایزدی رفت و بنا به وصیتش در کنار حسین، در هویزه آرام گرفت.

حسین در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل همراه با حضرت آیت الله خامنه‌ای، دکتر چمران و دیگر مسئولین برای تقسیم نیرو‌ها و موقعیت دشمن و مسائل دیگر هر روز جلساتی را در اهواز تشکیل می‌دادند، اما حسین به چیز دیگری می‌اندیشید و روحش را به گونه‌ای دیگر پرورش داده بود او به جایی غیر از شهر تعلق داشت جایی که بتواند عشقش را به زیباترین شکل ترسیم کند و در اینجا بود که گمنام‌ترین و مظلوم‌ترین شهر که همان هویزه است را برای ادامه فعالیتهایش انتخاب کرد شهری که کمترین تجهیزات و نیرو‌ها در آن مستقر بودند و از نظر استراتژیک و سوق الجیشی اهمیت فراوان داشت.

اتاق کوچکى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش به آنجا رفت و آمد داشتند. یکى از شب‏ها، حسین در این اتاق مشغول مطالعه بود.

نیمه‏ هاى شب بود که نهج البلاغه می‏ خواند. نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشک می‏ ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبه‏اى است که حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏ کند و می‌فرماید:

أین  عمار؟ أین  ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ کجاست…

قسمتی از یادداشت‌های شهید:

خدایا این سرزمین پاک در دست ناپاکان است، در همین چند کیلومتری من در همین تاریکی شب، علی به نخلستان می‌رفت فاطمه وضو می‌گرفت پیامبر به سجده می‌رفت و حسن و حسین به عبادت می‌پرداختند این خانه کوچک این سنگر این گودی در دل زمین این گونی‌های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست … تنهایی عمیق‌ترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان در این چند روز با خاک انس گرفته ام بوی خاک گرفته ام رنگ خاک گرفته ام حال می‌فهمم که چرا پیامبر، علی ابن ابیطالب (ع) را ابوتراب نامید.

خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری لحظات چگونه می‌گذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان کاملا ملموس است. اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است در زمین خدا در متن پاکی نمی‌تواند تکرار پذیر باشد آری … تنها موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی بدر می‌آییم و در تنهایی به خدا می‌رسیم.

غریب هویزه

حسین علم الهدی و یارانش برای عملیات به هویزه رفته بودند. بنی‏ صدر دستور داده بود که باید نیرو‌های مستقر در هویزه عقب‏نشینی کنند و به سوسنگرد بیایند. حسین می‏گفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا می‏توانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصاً با بنی‏صدر هم صحبت کرده بود. ولی فایده نداشت.

آن روز نیز دشمن با ضرباتی که قبلا از این نیرو‌های چریکی نامنظم خورده بود حمله بزرگی را با انبوه تانک‌های خود آغاز کرد. تانک‌ها به حدود ۵۰ متری خاکریزش رسیده بودند که حسین از جا بلند شد و نزدیکترین تانک را نشانه گرفت گلوله درست به وسط تانک خورد غیر از حسین دو نفر دیگر هم آر. پی. جی داشتند که دو تا تانک دیگر را هم نشانه گرفتند بقیه تانک‌ها سرجایشان ایستادند و خاکریز‌ها را به گلوله بستند، با قامت استوار از جا بلند شد و به خاکریز دیگر رفت در حالی که دو گلوله آر. پی. جی در دست داشت. پشت خاکریز خوابیده بود و پس از مدتی گلوله اش را شلیک کرد، در این زمان چهار تانک به ده متری خاکریزش نزدیک شده بودند این شهید بزرگوار آخرین تیر پیکان خود را رها کرد و سه تانک باقیمانده همزمان به طرف خاکریز حسین شلیک کردند.

شهادت

سید حسین به آرزوی دیرینه و حقیقی خود که همان وصال محبوب ازلی و ابدی است دست یافت و بالاخره در ۵۹/۱۰/۱۷ بر اثر خیانت بنی صدر، در یک پاتک، عراقی‌ها حدود ۷۰ نفر از بهترین یاران امام را مظلومانه به شهادت رسانیدند.

نقل می‌کنند پس از اشغال هویزه توسط مزدوران بعثی شخص صدام جهت بازدید منطقه به محل آمده بود هنگامی که در مقابل ۷۰ نفر از بهترین و جان برکف‌ترین یاران امام و یاوران اسلام قرار می‌گیرد از شدت خشم دستور می‌دهد که اجساد را بر زمین بخوابانند و به تانک‌ها فرمان می‌دهد که از روی این پیکر‌های مقدس عبور کنند.

عراقی‏ها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدا نماند. بعد‌ها جنازه ‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی (ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای.

انتهای پیام/۳۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اولین شعار انقلابی اهوازی‌ها به قلم شهید حسین علم‌الهدی/ ایفای نقش در اعتصابات انقلابی شرکت نفت بیشتر بخوانید »

«چمران آذربایجان»؛ از کارولینای شمالی تا هویزه

«چمران آذربایجان»؛ از کارولینای شمالی تا هویزه


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «ناصرالدین نیکنامی» سال ۱۳۲۳ در «میانه» متولد شد. وی تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم در همان‌جا ادامه داد و پس از طی خدمت سربازی، سال ۱۳۴۹ در رشته جامعه‌شناسی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد.

«ناصرالدین نیکنامی» سپس برای تکمیل تحصیلات خود به آمریکا رفت و موفق به اخذ درجه دکتری از دانشگاه کارولینای شمالی شد؛ اما با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و ابتدا مسئولیت امور بین‌الملل مدرسه عالی شهید مطهری و سپس معاونت سیاسی استانداری آذربایجان غربی را عهده‌دار شد.

پس از آغاز جنگ تحمیلی، «ناصرالدین نیکنامی» راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد که در جریان نبرد سوسنگرد، مسئول محور عملیاتی بود. و سرانجام ۱۶ دی سال ۱۳۵۹ در اثر شلیک دوشکا از سوی نیرو‌های عراقی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکرش مفقودالأثر باقی ماند. به دلیل شباهت شخصیت و سرگذشت این شهید والامقام را به شهید دکتر «مصطفی چمران»، او به «چمران آذربایجان» نیز می‌شناسند.

«سیدحسن شکوری» از همرزمان شهید دکتر «ناصرالدین نیکنامی»، فعالیت‌های او در جبهه را این‌گونه روایت کرده است:

«سوسنگرد که آزاد شد، دکتر «ناصرالدین نیکنام» مستقیم از آمریکا آمده بود سوسنگرد. تا اهواز با کت و شلوار آمده بود و جایی هم نامش را ننوشته بودند. ما هم ایشان را نمی‌شناختیم. روحیه‌ جنگ و گریز داشت و علاقه‌مند جنگ‌های پارتیزانی بود و می‌خواست یک گروه پارتیزانی تشکیل دهد. در مدت کمی حدود ۲۰ نفر جذب شخصیت خاص او شدند. از جمع ما هم «خلیل فاتح» خیلی علاقه داشت به گروه دکتر بپیوندد. دکتر در بین رزمندگان محبوب شده و در روند برنامه‌ها بود. در عملیات هویزه زخمی شد و از بیمارستان فرار کرد و خودش را رساند به جبهه. آرام و قرار نداشت. با وجود پای زخمی از شناسایی‌ها غایب نمی‌شد. دکتر اعجوبه‌ای بود. گروه او در حد و اندازه‌ی بسیار کوچک گروه چمران به شمار می‌رفت و دشمن از ضربه‌های این گروه در امان نبود».

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«چمران آذربایجان»؛ از کارولینای شمالی تا هویزه بیشتر بخوانید »

«دهلاویه» در کدام عملیات نظامی آزاد شد؟

«دهلاویه» و نقش آن در هشت سال دفاع مقدس


به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، دهلاویه روستایی است در شمال غربی سوسنگرد که در روز‌های اول جنگ مورد تهاجم رژیم بعث قرار گرفت. مدافعان دهلاویه ده روز سرسختانه در برابر دشمن مقاومت کردند تا اینکه در ۲۴ آبان ۱۳۵۹ توان مقاومت بر ایشان نماند و دشمن با اشغال دهلاویه خود را به سوسنگرد رساند.

در ۲۶ خرداد ۱۳۶۰ نیرو‌های شهید چمران طی عملیاتی دهلاویه را آزاد کردند لیکن دشمن مجدداً این روستا را اشغال کرد. در این عملیات فرمانده نیرو‌های خودی (ایرج رستمی) به شهادت رسید.

هنگامی که دکتر مصطفی چمران برای معرفی فرمانده جدید عازم دهلاویه شده بود، در این منطقه بر اثر اصابت گلوله خمپاره به‌شدت مجروح شد و هنگام انتقال به اهواز به شهادت رسید. دهلاویه در ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ طی عملیات «شهید آیت ا… مدنی» آزاد شد.

بنای یادمان شهید چمران در سال ۷۴ به دست آزاده مجاهد شهید حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابو ترابی (یکی از یاران شهید چمران) افتتاح گردید و در سال ۱۳۸۴ پیکر مطهر یک شهید گمنام در محوطه مرکزی آن به خاک سپرده شد. در فروردین ۱۳۸۵ رهبر معظم انقلاب اسلامی در این یادمان با مردم منطقه و زائران راهیان نور دیدار و برای آن‌ها سخنرانی کردند.

منبع: میزان

انتهای پیام/ ۹۱۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«دهلاویه» و نقش آن در هشت سال دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

خوش خیالی‌های بنی صدر چگونه به جبهه‌‎ها ضربه زد؟

خوش‌خیالی‌های بنی‌صدر چگونه به جبهه‌‎ها ضربه زد؟


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، خبر درگذشت «ابوالحسن بنی‌صدر» نخستین رئیس جمهور ایران که ۱۷ مهر امسال اعلام شد، شاید بیش از هرکس برای خانواده‌های شهدای مظلوم حماسه هویزه که تا همین چند سال قبل (حداقل تا پیش از طرح بازسازی گلزار‌های شهدا و تغییر سنگ مزارها)، جمله «شهید… فرزند… که در تاریخ ۱۶ دی ۵۹ با خیانت بنی‌صدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد» بر سنگ مزارِ خالی جوان پرپرشان، آیینه آلام و اندوه هفتگی‌شان بود، مهم می‌نمود.

«میلاد کریمی» مسوول پژوهشی زیارتگاه هویزه در سلسله یادداشت‌هایی به بررسی نقش بنی‌صدر در کشتار شهدای دانشجو در هویزه پرداخته است، بخش اول این یادداشت‌ها پیش از این منتشر شده است و اینک در ادامه بخش دوم آن را می‌خوانید.

زمان، منتظر بنی صدر نماند

زمان منتظر بنی صدر نماند و اواخر شهریور ۵۹ خیلی زود فرا رسید. اینک مرز‌های باز ایران اسلامی از هر نظر برای ورود دشمن آماده بود.

نبرد آغاز شد، اما بنی صدر باز هم قدمی برنمی داشت و می‌گفت: «اعزام نیرو‌های ارتشی باعث انهدام آن‌ها می‌شود. ما باید به دشمن اجازه دهیم وارد شود و سپس به سبک اشکانیان بجنگیم. یعنی زمین بدهیم دشمن را به داخل بکشانیم و زمان بدست بیاوریم و بعد از آن به دشمن هجوم ببریم.»

بنی صدر با توجه به ویژگی‌های شخصیتی و فکری خود سعی داشت بر تمام امور کشور مسلط شود. برای همین هم به جای اینکه از فرصت جانشینی فرماندهی کل قوا برای پیشبرد منافع ملی و امور جنگ بهره جوید، از آن برای تشدید اختلاف بین ارتش و سپاه و تحکیم موقعیت خود علیه نیرو‌های خط امام استفاده می‌کرد و همین مسأله باعث ناتوانی کشور در دفع تجاوز عراق در ماه‌های اول جنگ شد.

ارتش جمهوری اسلامی؛ نه ارتش بنی صدر!

قاسم نیسی از مدافعان هویزه در زمان تهاجم دشمن بعثی تعریف می‌کند: «شهید حامد جرفی (بخشدار هویزه) هر آنچه در توان داشت در توجیه مسوولان استانداری و لشکر ۹۲ به کار برد. حامد دائم تأکید می‌کرد در صورت اعزام ارتش و مسلح کردن عشایر و مردم، توان محافظت از مرز و ایستادگی در مقابل دشمن را داریم. اما پاسخ لشکر این بود که بنی صدر اجازه نمی‌دهد عشایر عرب را مسلح کنیم. اصرار کردیم که شما ارتش جمهوری اسلامی هستید؛ نه ارتش بنی صدر که از اوضاع بی خبر است؛ اما فایده‌ای نداشت. می‌گفتند: بنی صدر، رئیس جمهور و فرمانده کل قواست. ایشان مشاوران و کارشناسانی دارد که تصمیم می‌گیرند و ما چاره‌ای جز اطاعت از دستورات نداریم.»

بی اعتماد به مردم و عشایر

بنی صدر با سیاستی غیرمدبرانه، مردمی که خط مقدم حمله بودند را دلسرد کرده و آشکارا با مقاومت مردمی مخالف بود و می‌گفت: «اعتمادی به عرب‌ها ندارم. آن‌ها در کنار عراق قرار خواهند گرفت.»

این در حالی بود که بزرگانی چون رهبر معظم انقلاب، دکتر چمران و بسیاری از فرماندهان ارتش و سپاه اوقات زیادی را با عشایر در خطوط نبرد می‌گذراندند و همان زمان آیت الله خامنه‌ای فرموده بودند: «وقتی بین عشایر می‌روم نیازی به پاسدار و محافظ ندارم. پاسداران ما همین مردم عشایر هستند.»

شهید علم الهدی هم که در آبان ۵۹ فرمانده سپاه هویزه شد، ابتدا به سراغ عشایر رفت و در مقابل اظهارات بنی صدر از مردم دلجویی کرد و گفت: «بنی صدر از موقعیت خود سوءاستفاده کرده و علیه عشایر عرب، سخنان ناشایستی به زبان آورده است. او سرانجام از صحنه نبرد می‌رود، اما ما باید با قدرت جلوی دشمن بایستیم و از سرزمین مان بیرونش کنیم.»

شانس کم نیرو‌های ارتش با فرماندهی بنی صدر

عرب‌ها که جای خود! بنی صدر به غیر ارتشی‌ها هم نگاه خوبی نداشت و می‌گفت: «عده‌ای راه افتاده اند که بله، اسلحه سنگین را به خود مردم بدهید؛ به غیر ارتش بدهید؛ مردم می‌جنگند و پیروز می‌شوند. مثل مادری فکر می‌کنند که بچه اش را در آهنگری برده بود و می‌گفت به محضی که آهن را در کوره گذاشتند و نرم شد، دراز کنی میخ می‌شود؛ پهن کنی بیل می‌شود! بگذارید اهل خبره کارشان را بکنند و جنگ را به نتیجه برسانند.»

رهبر معظم انقلاب درباره آن روز‌ها می‌فرمایند: «نیرو‌های مردمی به کار گرفته نمی‌شدند. از سپاه و بسیج در عملیات‌ها خبری نبود. سپاه امکانات نداشت و گذشته از این مسوولان نظامی حتی حاضر نبودند سپاه را به حیطه کار نظامی راه بدهند. یکی از درگیری‌های ما با بنی صدر همین مسأله بود. نیرو‌های محدود ارتش با فرماندهی مثل بنی صدر شانس موفقیت بسیار کمی داشتند.»

خوش خیالی روی نقشه

شهید صیاد شیرازی نیز مشاهداتش از دور و بری‌های به اصطلاح کارشناس بنی صدر را این گونه روایت می‌کند: «اطراف بنی صدر را مشاورینی گرفته بودند که به جز تخصص و یک مقدار آگاهی تئوری از علم نظامی چیزی سرشان نمی‌شد. در اول قضیه که نیرو‌های ما در جبهه حضور یافتند، بنی‌صدر را امیدوار کرده بودند که به زودی حساب دشمن را می‌رسیم. با همان روحیه ناسیونالیستی، وطن‌پرستی و میهن‌پرستی که از سابق مانده بود، نوید داده بودند. حتی در اتاق‌های جنگ، خیلی راحت طرح نابودی دشمن را نشان می‌دادند. فلش‌ها نشان‌دهنده این بود که دشمن دور می‌خورد و منهدم می‌شود. بنی‌صدر هم گمان می‌کرد آن فلش‌ها که روی نقشه کشیده شده، در روی زمین هم راحت انجام می‌شود.»

زمان می‌گذشت و زمین‌های کشور یکی پس از دیگری تقدیم دشمن می‌شد

رهبر معظم انقلاب در این باره تصریح می‌فرمایند: «اگر ما می‌توانستیم دو تیپ در مواضع لازم تجهیز و نگهداری کنیم، قطعا عراقی‌ها نمی‌توانستند مرز را بشکافند یا اگر می‌شکافتند نمی‌توانستند این قدر جلو بیایند. ما در خرمشهر اگر دو گردان زرهی داشتیم، خرمشهر شکست نمی‌خورد. من در نامه‌ای همان روز‌های در شُرُف سقوط خرمشهر به بنی صدر نوشتم، در آن نامه تصریح کردم اگر شما یک گردان زرهی یا یک گردان پیاده مکانیزه بدهید از سقوط خرمشهر جلوگیری می‌کند، اما شما در این کار سستی و سهل انگاری می‌کنید.»

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خوش‌خیالی‌های بنی‌صدر چگونه به جبهه‌‎ها ضربه زد؟ بیشتر بخوانید »

خوش خیالی‌های بنی صدر چگونه به جبهه‌‎ها ضربه زد؟

خوش خیالی‌های بنی صدر چگونه به جبهه‌‎ها ضربه زد؟


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، خبر درگذشت «ابوالحسن بنی‌صدر» نخستین رئیس جمهور ایران که ۱۷ مهر امسال اعلام شد؛ شاید بیش از هرکس برای خانواده‌های شهدای مظلوم حماسه هویزه که تا همین چند سال قبل (حداقل تا پیش از طرح بازسازی گلزار‌های شهدا و تغییر سنگ مزارها)، جمله «شهید… فرزند… که در تاریخ ۱۶ دی ۵۹ با خیانت بنی‌صدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد» بر سنگ مزارِ خالی جوان پرپرشان، آیینه آلام و اندوه هفتگی‌شان بود، مهم می‌نمود.

«میلاد کریمی» مسوول پژوهشی زیارتگاه هویزه در سلسله یادداشت‌هایی به بررسی نقش بنی‌صدر در کشتار شهدای دانشجو در هویزه پرداخته است، بخش اول این یادداشت‌ها پیش از این منتشر شده است و اینک در ادامه بخش دوم آن را می‌خوانید.

زمان، منتظر بنی صدر نماند

زمان منتظر بنی صدر نماند و اواخر شهریور ۵۹ خیلی زود فرا رسید. اینک مرز‌های باز ایران اسلامی از هر نظر برای ورود دشمن آماده بود.

نبرد آغاز شد، اما بنی صدر باز هم قدمی برنمی داشت و می‌گفت: «اعزام نیرو‌های ارتشی باعث انهدام آن‌ها می‌شود. ما باید به دشمن اجازه دهیم وارد شود و سپس به سبک اشکانیان بجنگیم. یعنی زمین بدهیم دشمن را به داخل بکشانیم و زمان بدست بیاوریم و بعد از آن به دشمن هجوم ببریم.»
بنی صدر با توجه به ویژگی‌های شخصیتی و فکری خود سعی داشت بر تمام امور کشور مسلط شود. برای همین هم به جای اینکه از فرصت جانشینی فرماندهی کل قوا برای پیشبرد منافع ملی و امور جنگ بهره جوید، از آن برای تشدید اختلاف بین ارتش و سپاه و تحکیم موقعیت خود علیه نیرو‌های خط امام استفاده می‌کرد و همین مسأله باعث ناتوانی کشور در دفع تجاوز عراق در ماه‌های اول جنگ شد.

ارتش جمهوری اسلامی؛ نه ارتش بنی صدر!

دکتر قاسم نیسی از مدافعان هویزه در زمان تهاجم دشمن بعثی تعریف می‌کند: «شهید حامد جرفی (بخشدار هویزه) هر آنچه در توان داشت در توجیه مسوولان استانداری و لشکر ۹۲ به کار برد. حامد دائم تأکید می‌کرد در صورت اعزام ارتش و مسلح کردن عشایر و مردم، توان محافظت از مرز و ایستادگی در مقابل دشمن را داریم. اما پاسخ لشکر این بود که بنی صدر اجازه نمی‌دهد عشایر عرب را مسلح کنیم. اصرار کردیم که شما ارتش جمهوری اسلامی هستید؛ نه ارتش بنی صدر که از اوضاع بی خبر است؛ اما فایده‌ای نداشت. می‌گفتند: بنی صدر، رئیس جمهور و فرمانده کل قواست. ایشان مشاوران و کارشناسانی دارد که تصمیم می‌گیرند و ما چاره‌ای جز اطاعت از دستورات نداریم.»

بی اعتماد به مردم و عشایر

بنی صدر با سیاستی غیرمدبرانه، مردمی که خط مقدم حمله بودند را دلسرد کرده و آشکارا با مقاومت مردمی مخالف بود و می‌گفت: «اعتمادی به عرب‌ها ندارم. آن‌ها در کنار عراق قرار خواهند گرفت.»
این در حالی بود که بزرگانی، چون رهبر معظم انقلاب، دکتر چمران و بسیاری از فرماندهان ارتش و سپاه اوقات زیادی را با عشایر در خطوط نبرد می‌گذراندند و همان زمان آیت الله خامنه‌ای فرموده بودند: «وقتی بین عشایر می‌روم نیازی به پاسدار و محافظ ندارم. پاسداران ما همین مردم عشایر هستند.»

شهید علم الهدی هم که در آبان ۵۹ فرمانده سپاه هویزه شد، ابتدا به سراغ عشایر رفت و در مقابل اظهارات بنی صدر از مردم دلجویی کرد و گفت: «بنی صدر از موقعیت خود سوءاستفاده کرده و علیه عشایر عرب، سخنان ناشایستی به زبان آورده است. او سرانجام از صحنه نبرد می‌رود، اما ما باید با قدرت جلوی دشمن بایستیم و از سرزمین مان بیرونش کنیم.»

شانس کم نیرو‌های ارتش با فرماندهی بنی صدر

عرب‌ها که جای خود! بنی صدر به غیر ارتشی‌ها هم نگاه خوبی نداشت و می‌گفت: «عده‌ای راه افتاده اند که بله، اسلحه سنگین را به خود مردم بدهید؛ به غیر ارتش بدهید؛ مردم می‌جنگند و پیروز می‌شوند. مثل مادری فکر می‌کنند که بچه اش را در آهنگری برده بود و می‌گفت به محضی که آهن را در کوره گذاشتند و نرم شد، دراز کنی میخ می‌شود؛ پهن کنی بیل می‌شود! بگذارید اهل خبره کارشان را بکنند و جنگ را به نتیجه برسانند.»
رهبر معظم انقلاب درباره آن روز‌ها می‌فرمایند: «نیرو‌های مردمی به کار گرفته نمی‌شدند. از سپاه و بسیج در عملیات‌ها خبری نبود. سپاه امکانات نداشت و گذشته از این مسوولان نظامی حتی حاضر نبودند سپاه را به حیطه کار نظامی راه بدهند. یکی از درگیری‌های ما با بنی صدر همین مسأله بود. نیرو‌های محدود ارتش با فرماندهی مثل بنی صدر شانس موفقیت بسیار کمی داشتند.»

خوش خیالی روی نقشه

شهید صیاد شیرازی نیز مشاهداتش از دور و بری‌های به اصطلاح کارشناس بنی صدر را این گونه روایت می‌کند: «اطراف بنی صدر را مشاورینی گرفته بودند که به جز تخصص و یک مقدار آگاهی تئوری از علم نظامی چیزی سرشان نمی‌شد. در اول قضیه که نیرو‌های ما در جبهه حضور یافتند، بنی‌صدر را امیدوار کرده بودند که به زودی حساب دشمن را می‌رسیم. با همان روحیة ناسیونالیستی، وطن‌پرستی و میهن‌پرستی که از سابق مانده بود، نوید داده بودند. حتی در اتاق‌های جنگ، خیلی راحت طرح نابودی دشمن را نشان می‌دادند. فلش‌ها نشان‌دهنده این بود که دشمن دور می‌خورد و منهدم می‌شود. بنی‌صدر هم گمان می‌کرد آن فلش‌ها که روی نقشه کشیده شده، در روی زمین هم راحت انجام می‌شود.»

زمان می‌گذشت و زمین‌های کشور یکی پس از دیگری تقدیم دشمن می‌شد

رهبر معظم انقلاب در این باره تصریح می‌فرمایند: «اگر ما می‌توانستیم دو تیپ در مواضع لازم تجهیز و نگهداری کنیم، قطعا عراقی‌ها نمی‌توانستند مرز را بشکافند یا اگر می‌شکافتند نمی‌توانستند این قدر جلو بیایند. ما در خرمشهر اگر دو گردان زرهی داشتیم، خرمشهر شکست نمی‌خورد. من در نامه‌ای همان روز‌های در شُرُف سقوط خرمشهر به بنی صدر نوشتم، در آن نامه تصریح کردم اگر شما یک گردان زرهی یا یک گردان پیاده مکانیزه بدهید از سقوط خرمشهر جلوگیری می‌کند، اما شما در این کار سستی و سهل انگاری می‌کنید.»

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خوش خیالی‌های بنی صدر چگونه به جبهه‌‎ها ضربه زد؟ بیشتر بخوانید »