«یکِ هشت»
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از زنجان، همزمان با هفته کتاب آیین رونمایی کتاب «مرا با ت میشناسند» روایت زندگی شهیدان نقدی به قلم «مریم توکلی» برگزار میشود.
این مراسم همزمان با برگزاری رویداد ملی قهرمان و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت همراه با انتشار تقریظهای حضرت آیتالله العظمی خامنهای بر کتب «هواتو دارم»، «مجید «بربری» و «بیست سال و سه روز» و تقدیر از کتابهای مرتبط با قهرمانان جبهه مقاومت در ۳۰ استان کشور برگزار میشود.
این آیین ساعت ۱۰ روز ۳۰ آبانماه در سالن همایشهای مهرانه همراه با بزرگداشت مقام خانوادههای شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای امینت و مدافع حرم و نکوداشت ایثارگران استان زنجان برگزار میشود.
این مراسم به همت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان زنجان، خانه کتاب و ادبیات ایران و موسسه فرهنگی نورالانور برگزار میشود.
شهیدان «علی اکبر نقدی و علی اصغر نقدی» از غواصان به نام و حماسهساز شهرستان زنجان بودند. شهید علی اکبرنقدی در سال 1344 شمسی در شهرستان زنجان چشم به جهان گشود و در بهار سال 1361 شمسی در سن 17 سالگی در عملیات بیت المقدس ( خرمشهر) دارفانی را وداع گفت. شهید علی اصغر نقدی در سال 1348 شمسی در شهرستان زنجان چشم به جهان گشود و در زمستان سال 1365 شمسی در سن 17 سالگی و درست 4 سال بعد از برادر شهید بزرگتر خویش در عملیات کربلای 5 ( شلمچه) به فیض شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
کتاب «مرا با ت میشناسند» در زنجان رونمایی میشود بیشتر بخوانید »
به گزارش نوبد شاهد؛ همزمان با ۳۰ آبان، روز «قهرمان ملّی» و سالگرد پیروزی جبهه مقاومت و پایان سیطره داعش، مؤسسه پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی، «رویداد ملّی قهرمان» و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت را همراه با انتشار تقریظهای حضرت آیتالله العظمیخامنهای بر سه کتاب مربوط به شهدای جبهه مقاومت با عناوین «هواتو دارم»، «مجید بربری» و «بیست سال و سه روز» برگزار خواهد کرد.
«بیست سال و سه روز» زندگی شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی روایت میکند که در ۲۱۶ صفحه به قلم سمانه خاکبازان نوشته و توسط انتشارات روایت فتح چاپ و منتشر شده است. رسانه KHAMENEI.IR به همین مناسبت در گفتوگو با سمانه خاکبازان، نویسنده کتاب «بیست سال و سه روز» روایت نگارش داستان زندگی شهید سیّدمصطفی موسوی را بررسی کرده است.
پسری ۱۸ساله که از تمام تمایلات خودش دست میکشد
چه شد که سراغ موضوع شهدای مدافع حرم رفتید و ایده کتاب از کجا آمد؟
زمانی که نگارش کتاب را شروع کردم، نگاه نادرستی به شهدای مدافع حرم و خود مدافعان حرم در جامعه حاکم بود که احساس میکردم اجحافی در حق مردمان سرزمینم است. شهدایی هم که میآمدند بسیار شهدای مظلومی بودند. این باعث شد که دست به قلم ببرم و برای این عزیزان بنویسم.
از طرفی خود سیّدمصطفی هم جوانترین شهید مدافع حرم و خاص بود. این شهید از لحاظ سنی با بنده فاصله داشت و در نگاه اول وقتی که مصاحبهها را خواندم تعجب کردم؛ پسری هجدهساله با یک دنیای متفاوت فکری و داشتن آرزوهای بسیار بزرگ در سر، بهیکباره از تمام تمایلات خودش دست میکشد و پا میگذارد به سوریه برای رسیدن به یک هدف والاتر. در اصل سیر تحول این شهید بزرگوار بود که برای بنده خیلی جذاب بود. برای همین شروع کردم به خواندن بیشتر و نوشتن درباره او.
به دیدار پدر و مادر مصطفی رفتم
از مراحل نگارش بفرمایید. تحقیقات چطور بود؟ مصاحبهها به چه صورت انجام میشد؟
مصاحبهها در سالهای قبل توسط دوستان عزیزم خانم زکیزاده و خانم جهاندوست انجام شده بود. مصاحبهها جامع بودند؛ اما هر نویسندهای وقتی دست به قلم میبرد، بنا بر ضرورتی که احساس میکند، زاویه دید خودش را دارد و همچنین سؤالات دیگری هم دارد؛ بنابراین با مادروپدر شهید بزرگوار تماس گرفتم و به دیدار ایشان رفتم. چندین مصاحبه انجام دادم و الحمدلله که خیلی خانواده همراهی داشتند.
همچنین چون مطالب در این حوزه تازه داشت برای نشر قلم خورده میشد، برخی از خاطرات احتیاج به این داشت که اجازه بگیریم. الحمدلله طی تماسهای متعددی که از طرف بنده و انتشارات انجام گرفت، این اجازهها هم اخذ شد.
سیّدمصطفی پسری بود که اتوی شلوارش هندوانه را هم قاچ میزد
خود سیّدمصطفی چه ویژگیهایی داشت و چگونه میتواند برای نوجوان و جوان امروزیمان جذاب باشد؟
سیّدمصطفی یک جوان کاملاً امروزی بود؛ با تمام مختصات یک پسر دهه هفتادی. اگر من او را در خیابان میدیدم هیچوقت باورم نمیشد که پا بگذارد به سوریه؛ اگر جزو خویشان و نزدیکانش بودم هیچوقت گمانم بر این نمیرفت که این پسر نازپرورده، که مادر همه چیز را در اختیارش میگذارد، بخواهد از این همه خوشیها و آسایشش دست بکشد و پا بگذارد به جایی مثل سوریه؛ حتی باورم نمیشد که بخواهد کارهای نظامی انجام بدهد یا علائق نظامی داشته باشد.
این پسر بهتمام معنا خاص بود. او هم عاشق موسیقی پاپ بود و هم موسیقی سنتی. یقه لباسش را باز میگذاشت و موهایش را سشوار میکشید. چندین ساعت جلوی آینه خودش را تماشا میکرد و حتی فرموژه میزد. وقتی که دوستانش با او میخواستند جایی بروند، باید نزدیک نیمساعت منتظرش میماندند تا لباسش را بپوشد. ادکلنی که ایشان استفاده میکرد عطر و بویش محل را بر میداشت.
سیّدمصطفی پسری بود که بهقول معروف اتوی شلوارش هندوانه را هم قاچ میزد. به این شدت رسیدگی داشت به وضع ظاهرش. او در کنار تمام اینها بسیار اهل مطالعه بود و سیر مطالعاتی داشت. از دکتر شریعتی، علامه جعفری تا صحبتهای شهید بزرگوار چمران، همه را میخواند. کتابی را که تمام میکرد، به سراغ کتاب دیگری میرفت و جالب بود که کتابها را به دوستانش هم منتقل میکرد. او در کنار همه اینها اهل فیلم و تلویزیون بود؛ پنجشنبهها که به بهشت زهرا میرفت، هم سر خاک شهید پلارک میرفت و هم تمام عزیزان هنرمند مثل خسرو شکیبایی و پیمان ابدی که در قطعه هنرمندان هستند.
او در عین حال پسری بسیار آرام و صبور بود. اگر دوستانش میخواستند که اذیّتش کنند (شوخیهای دوران دبیرستان و تحصیل) ایشان تنها کاری که میکرد یک لبخند بود. وقتی دعوا میشد میرفت گوشهای میایستاد و دعوا را فقط نگاه میکرد. اگر میدید که خیلی بحث جدی و خطرناک شده، جلو میرفت و یک نفر را میگرفت. این پسر با این آرامشش بهیکباره میبینیم مقتضیات فکریاش او را میبرد به سوریه؛ چون احساس میکند اینجا جایگاه حق و باطل است و میدان دیگریست. یعنی از آن آرامش میرسد به یک نگرش دیگر.
این نوع نگاههای متفاوت و دوگانگیها که در سیّدمصطفی وجود داشت، شخصیت ایشان را بسیار جذاب میکرد. همینها برای جوانها هم جذاب است. معمولاً مخاطبی که ما برای کتابهای دفاع مقدس داریم عزیزانی هستند که علاقهمند به این حوزه هستند؛ اما من این کتاب را در دست خیلی از جوانها دیدم. آن هم فقط به خاطر این بود که سیّدمصطفی مانند آنها جوانی میکرد.
سیر مطالعاتی مصطفی او را تغییر داد
چه میشود که سیّدمصطفی با آن نگاه و تفکرات، یک دفعه به اینجا میرسد و به سوریه میرود؟
آن عامل مهمی که باعث شد سیّدمصطفی تغییر پیدا کند، سیر مطالعاتی بسیار زیادی بود که داشت. وقتی که کتابی را میخواند نکات آن را مینوشت و درباره آنها فکر میکرد و اگر شبههای داشت میپرسید. سیّدمصطفی در حلقه صالحین شرکت داشت و فقط میرفت آنجا مینشست و گوش میداد و اگر بحثی پیش میآمد، برای کمک به دوستانش شروع به صحبت میکرد. سیّدمصطفی کلاً پسر کمحرفی بود؛ اما در این مواقع شروع به صحبت و بیان مطلب میکرد. ایشان حتی در سوریه هم سه کتاب با خودش میبرد.
فردی که دارد به یک منطقه عملیاتی میرود و میداند که منطقه چقدر از لحاظ عملیاتی حساس است و شاید ذرّهای هم امکان استراحت نداشته باشد، با خودش سه کتاب میبرد که اگر فرصت شد بنشیند این کتابها را بخواند. یکی از این کتابها، «فاطمه فاطمه است» از دکتر شریعتی بود. اطرافیان با تعجب گفته بودند که چرا دکتر شریعتی؟ چرا این کتاب را آوردی سوریه؟ کتابهای دیگر هم بود. سیّدمصطفی هم جمله معروف دکتر شریعتی را گفته بود که امام حسین علیهالسلام تشنه آب نبود، تشنه لبیک بود. او زندگی حسینیگونهای را برای خودش در نظر گرفته بود و این را به دوستان خودش هم گفته بود.
یکی از دوستانش میگفت بعد چندوقت که ایشان را دیدم، احساس کردم که خیلی متفاوت شده است. از لحاظ ظاهری همان بود؛ اما نوع نگاه و حرکتش فرق کرده بود. بعد که از سیّدمصطفی میپرسد که آیا مشکلی پیش آمده و چرا اینطور است، او میگوید که احساس میکنم در زندگیام خوب عمل نکردهام؛ اگر درست زندگی میکردم الان رسیده بودم به جایی که یاران امام حسین علیهالسلام رسیده بودند.
سیّدمصطفی بعد از کتابهای دکتر شریعتی شروع به خواندن کتابهای علامه جعفری میکند و نکته جالب اینکه کتابی از ایشان را میخواند که حاوی مباحث سنگینی درباره فلسفهی موسیقی بود. بعد از کتابهای علامه جعفری نوبت رسید به خواندن کتابهای شهید چمران. همچنین علاقه وافر ایشان به شهید آوینی غیرقابل کتمان بود. روایت فتح را با دقت مشاهده میکرد. اینقدر به شهید آوینی علاقهمند بود که عکس و دستنوشته ایشان را قاب کرده و به دیوار زده بود. این خو گرفتن با زندگی شهدا و راه شهدا، بهواسطه سیر مطالعاتی با سیّدمصطفی عجین شده بود.
در آرزوهای شهید بزرگوار هم آرزوهای کودکانه دیده نمیشود. سیّدمصطفی خیلی علاقهمند بود به اینکه مثلاً ناو و کشتی طراحی کند. ایشان با دیدن فیلم زندگی شهید بابایی و نوع خاص نگاه ایشان که یک رزمنده یا نظامی چه نگاه عمیقی به مسائل جامعه دارد، خیلی به زندگی شهید بابایی علاقهمند میشود و حتی به قزوین سر خاک این شهید بزرگوار هم میرود. مادرشان میپرسد چرا دوست دارد خلبان شود و بجنگد. او میگوید که دوست دارد سوار جنگنده شود و برود در قلب تلآویو و آنجا را ویران کند. راهی که اینها رفتند این بوده و خط مرزی که برای خودشان گذاشتند صرفاً ایران نبوده؛ بلکه حریمی بوده به اسم انقلاب اسلامی که شعاع آن خیلی بزرگتر از ایران است. شهید این جملات را وقتی میگوید که تازه شانزدهساله است.
سیّدمصطفی برای این هدف خیلی تلاش میکند؛ اما وقتی که میرود امتحانات خلبانی را بدهد، میگویند که چون در کودکی مشکل پا داشته اجازه نمیدهند خلبان شود. ناامید نمیشود. میگوید خب اینجا نشد یک جای دیگر، ارتش نشد، شاید سپاه بشود. اما بهخاطر سن کم و وضعیت جسمانیاش از مراحل گزینش کنار گذاشته میشود.
سیّدمصطفی با زیرکی رضایتنامه را از پدر میگیرد
سیّدمصطفی شبانهروز تلاشش را ادامه میدهد تا خودش را معادل آن چیزی کند که قبول دارند و میپذیرند. او برای سوریهرفتنش خیلی تلاش میکند؛ ولی چون جوان بوده تمام فرماندهان سعیشان بر این بوده که سنگی را جلوی پای سیّدمصطفی بیندازند. اولین سنگهایی که میاندازند همین وضعیت جسمانی و عدم کسب مهارت نظامی بوده؛ اما میبینند نمراتش از آنهایی که چندین سال هم داشتند آموزش میدیدند بالاتر است.
حتی او را در فضای بازسازیشده جنگی میبرند تا ببینند آنجا به چه صورت است که میبینند میخندد و شوخی میکند و هیچگونه ترسی در وجودش نیست. مرحله بعد میگویند که نیاز به رضایتنامه پدر و مادر داریم. ایشان تکپسر بود و مادرشان به ایشان بسیار علاقهمند؛ طوری که سیّدمصطفی اگر از او دور میشده تب میکرد و بیمار میشد. لذا مادر بهگونهای میتواند مانع باشد و اجازه ندهد؛ اما سیّدمصطفی با زیرکی رضایتنامه را از پدر میگیرد.
وقتی فرمانده میبیند که امضای پدر پای رضایتنامه خورده، دوباره تماس میگیرد و میپرسد که خود ایشان امضا کردهاند یا خیر. پدرشان ناراحت شده و میگوید که چقدر اذیّتش میکنند. پدر ایشان در زمان نوجوانی وارد جبهه میشود و تا پایان جنگ هم در خطوط مقدم و صفهای مختلف میدان نبرد حاضر بودند؛ لذا حالوهوای سیّدمصطفی را خوب میفهمید و از این جهت خیلی پشتوانه او بود.
فرماندهان بعد از رضایت پدر پاسپورت را بهانه میکنند. تلاش بیوقفه سیّدمصطفی برای برداشتن این موانع، مثالزدنی است. پدر میآید و وثیقه میگذارد برای اینکه سیّدمصطفی بتواند از ایران خارج بشود؛ آن هم نه بهخاطر یک سفر تفریحیگردشی، بحث دفاع است و پدر به این صورت پشت سیّدمصطفی قرار میگیرد. وثیقه را که میگذارد و پاسپورت میآید، فرماندهان میبینند که دیگر هیچ راهی ندارند. بعدها در سوریه هم دائم سیّدمصطفی را عقب میکشیدند و میگفتند که اینجا الان تیربار است و آتش خیلی تیز است، شما نیا.
همیشه کارهای جانبی به او میسپردند که در کنار فرمانده بماند و هیچگاه بهعنوان یک تکاور به جلو فرستاده نمیشد؛ ولی باز سیّدمصطفی با همان لبخند دوستداشتنی خودش، با آن مداراکردن، اینقدر قشنگ صحنه را میسازد در سوریه که ایشان دیگر خودش میشود تکاور و جلو میرود و سوار موتور میشود و تنها به شهادت میرسد. ایشان در شهر العیس شهید میشود. گفته بودند شهر پاکسازی شده و این نیروها بروند جایگزین نیروهایی بشوند که در آنجا قرار دارند که یک دفعه گرفتار کمین میشوند.
این سیر او تا رسیدن به شهادت برای من همیشه غبطه بسیار بزرگی است. سیّدمصطفی برای من استادی کمسنوسال ولی بسیار بزرگ است. در کل سعی کردم کتاب را بدون کوچکترین اغراقی، همانطور که سیّدمصطفی واقعاً بود، روایت کنم تا جوان امروزی کاملاً بداند که سیّدمصطفی شهیدی است از بین همین آدمهایی که در کنارش هستند و الگوی مناسبی است.
سیّدمصطفی در کل کار حاضر بود
چقدر تأثیر شهید را در کار کتاب دیدید؟ آیا جایی بود که حس کنید خود سیّدمصطفی دارد به کار کمک میکند؟
بله؛ در طول نوشتن زمانهایی وجود دارد که ایست فکری برای نویسنده ایجاد میشود. سیّدمصطفی در کل کار حاضر بود؛ اما بیشتر از اینکه در طی نوشتار با من باشد بعد از نوشتار در زندگی من بود. او برای من تمام نشد؛ یعنی اینگونه نبود که کتاب را بنویسم و سیّدمصطفی برای من تمام بشود. او همچنان هم هست. در خیلی از مسائلی که پیش میآید حی و حاضر بودن شهید را میبینم. سیّدمصطفی تمامشدنی نیست.
شهید مصطفی همه چیز را در کنار همدیگر جمع داشت
کدام ویژگی سیّدمصطفی در ذهن شما مانده است؟
سیّدمصطفی خودش میرفت کار میکرد و دوست داشت که وابسته به پدر و مادر نباشد. از آنجا که خیلی اهل مطالعه بود و هزینه کتابهایی که میخواند خیلی بالا بود، کار میکرد و پول در میآورد تا هزینه کند برای کتابهایی که میخواند. ایشان در کارگاه مبلسازی پسرخالهشان کار میکرد. سقف کارگاه از ایرانیت بود و محیطش بسیار گرم و آفتابخور بود. وقتی همه بهخاطر شرایط سخت گرما و سختی کار، روزه نمیگرفتند یا میگفتند که شرایط جسمانی روزهگرفتن را ندارند، باز سیّدمصطفی روزه خودش را میگرفت.
اینها اشارههای بسیار ظریفی است از اینکه کسی برای هدف خودش چه تلاشی میکند و هیچچیز را فدای دیگری نمیکند. او همه چیز را در کنار همدیگر جمع داشت.
یادگاری از سردار دل ها
گویا سیّدمصطفی با حاج قاسم هم دیداری داشتند. لطفا خاطره آن را بفرمایید.
سیّدمصطفی از سه کتابی که با خودش میبرد، یکی از آنها کتاب خاطرات شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی بود. این کتاب خیلی مورد علاقه سیّدمصطفی بود. یک بار در زمان استراحت که همین کتاب را مطالعه میکرد، یک دفعه میگوید سردار دارد میآید. ایشان با ذوق و شوق میرود به دیدار سردار و ایشان را میبیند. یکی از دوستانش که آنجا بود، میگوید که سردار به ما هدیهای نمیدهید؟ حاج قاسم ساعت خودشان را میدهد به آن سربازی که آنجا بود. سیّدمصطفی با خودش میگوید که خب کاش من هم از سردار چیزی خواسته بودم.
دفعه دومی که بعد از چند عملیات دوباره سردار را میبیند، سریع همان کتاب را بر میدارد و میگوید که سردار برای من این را امضا میکنید؟ حاج قاسم میگوید شأن شما رزمندهها خیلی بالاتر از این است که من بخواهم برای شما امضا کنم و کتاب را امضا نمیکند؛ اما همه جمع میشوند و یک عکس یادگاری میگیرند.
رهبر انقلاب در مناسبتهای مختلف در طول سالیان گذشته، همیشه روی فرهنگ دفاع مقدس و فرهنگ شهدای مدافع حرم تأکید داشتند. این فرهنگ چه ویژگیها و مختصاتی دارد که ایشان دائماً روی زنده ماندن آن در جامعه تأکید دارند؟
دفاع مقدس یا بقیه نبردهای برونمرزی ما مثل قضیه مدافعان حرم، هر کدام یک دانشگاه است. دانشگاهی که در آن بالاترین مباحث تدریس میشود، بدون اینکه استاد بیاید و بقیه بنشینند و او را نگاه کنند؛ همگی، خودشان همه چیز را یاد میگیرند. عمده مؤلفههایی که در خاطرات مربوط به دفاع مقدس و شهدای بزرگواری که خوانده یا نوشتهام، وجود داشت بحث خداباوری و خودباوری بود.
اینها برای نسل امروز بسیار مهم است. در زمان دفاع مقدس ما امکانات نظامی آنچنانی در اختیار نداشتیم. آن چیزهایی هم که از قدیم مانده بود، بسیاری معیوب یا از رده خارج بود و همه کشورها هم دشمن ما بودند. در چنین تنگنایی قرار گرفته بودیم که جوانان ما روی پای خودشان ایستادند و با توکل شروع کردند به ساختن و توانستند سلاحهای زیادی را بسازند.
همه اینها به نوجوان و جوان امروز یادآوری میکند که خودت را باور داشته باش. اگر خودت را باور داشته باشی میتوانی تمام سدهای پیش روی خودت را بشکنی. نگاهت نه به غرب باشد نه به شرق. نگاهت به توانمندی خودت باشد. بالاتر از توانمندی، نگاهت به خداوند است؛ یعنی اگر نگاه و توسلت به خدا باشد این خداباوری تو باعث میشود که بزرگترین سلاح جهان را در دستان خودت داشته باشی. این آموزهای است که ما از دفاع مقدس میگیریم و در آن زیباترین صفات و وجوه اخلاقی را میبینیم.
معمولاً اگر آدمها به تنگنا برسند، شروع به دزدی و چپاول همدیگر میکنند. اما در ایران و در زمان دفاع مقدس، پشت جبههای را میبینیم که همه حاضر هستند از کوپنها و تمام مقتضیاتی که برایشان بوده بزنند تا مثلاً مربا درست کنند یا لباسی ببافند و همه اینها برسد به رزمندهها. ما ایثار و ازخودگذشتگی را هم در جبههها میبینیم و هم در پشت جبههها. ما باید باور داشته باشیم هنگامی که سربازی سربند یا فاطمه (س) و یا اباعبدالله (ع) را به سر میبست، با تمام وجود به میدان شهادت میرفت و نگاهش فراسرزمینی بود.
برای او اسلام مهم بود. این باوری بود که دفاع مقدس به ما میداد که سرزمین تو فقط همین خطکشی مرسوم در نقشه نیست؛ سرزمین تو به بزرگی اسلام است. برای همین خیلی از سربازان ما چه رزمندگان دفاع مقدس و چه مدافعان حرم، نگاهشان به حریم اسلام است. برای همین است که مشتاقند هر جایی که اسلام مورد هجوم قرار میگیرد، خودشان را رزمنده ببینند و احساس کنند که وظیفهای دارند و باید بروند بجنگند. این دیدگاه در دفاع مقدس برایمان شکل میگیرد.
مقایسه این ویژگیها با آثار فرهنگ غرب در همین حوزه جنگ جالب است. تصویری که آنها از جنگشان دارند، تاریک است و تصویری نیست که ما ببینیم و لذّت ببریم؛ ولی ما هرچه در جنگ خودمان میبینیم نورانیت است.
جالب است بدانید که در فیلمهای جدید هالیوود، برداشتهایی از کتابهای روایتی ما وجود دارد. مثلاً در کتاب «در جبههی غرب خبری نیست»، هیچ المانی را نمیبینیم که در مورد زنانی باشد که در پشت جبهه خدمترسانی میکنند؛ اما در فیلمی که جدیداً از همین کتاب ساخته شده، لباسهای رزمندگان را زنها میشویند و ترمیم میکنند و دوباره میفرستند. آن کارگردان فهمیده که جنگشان چیزی کم دارد و آن را با استفاده از روایتهای مربوط به دفاع مقدس ما رفع میکند.
آنچه در دفاع مقدس عامل حرکت یک رزمنده بود، اعتقاد و باورش بود؛ اما در جنگ جهانی اول یا دوم مقتضیات دیگری بود. گویا میخواستند جوانان را با وعدههایی مثل دستیابی به تمایلات مختلف نفسانی گول بزنند تا باعث رغبتشان به جنگ شود. در دفاع مقدس شما پاکی محض را میبینید؛ از آن پسر نوجوان تازهکار گرفته تا آن فرمانده عملیاتی کارکشته و نظامی تا آن پیرمردی که میگفت اگر من نمیتوانم بجنگم، حداقل شربت درست میکنم و دست رزمندهها میدهم. این اعتلایی بود که دفاع مقدس به ما داد.
در دفاع مقدس ما هر کدام از رزمندهها چه آنهایی که اسم داشتند و چه آنهایی که اسمشان مطرح نبود، هر کدام به مقتضیات رفتاری خودشان قهرمان بودند. تکتک افراد حاضر در آن صحنهای که یک قمقمه آب دستبهدست میشود و هیچکس آب نمیخورد، قهرمان بودند؛ چون تکتک آنها از خودگذشتگی داشتند و میخواستند دیگری را نجات بدهند. این را در هیچجای دیگری نداریم. در آثار غربی یک قهرمان میگذارند که بخواهد بقیه را نجات بدهد؛ یعنی اینقدر قهرمان کم دارند. اصلاً آنها باور ندارند که همه میتوانند قهرمان شوند. به تصور آنها فقط یک نفر قهرمان میشود.
مطالعه، قهرمان کتاب «بیست سال و سه روز» را تغییر داد بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ شب تولد امام جواد (ع) به دنیا می آید و نامش را محمد می گذارند؛ در خانه اما مرتضی صدایش می کنند.
عطوفت و مهری که به خانواده دارد او را یگانه میکند؛ به مادرش می گوید:«هرموقع یا هر طوری که خبر شهادت من به دستت رسید این جمله را با خودت تکرار کن «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» بدون شک مصیبت سیدالشهدا علیهالسلام بزرگترین مصیبت در عالم است.»
در آخر زن و فرزند خردسال و خانواده را رها می کند و در دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مبارزه با تکفیری ها در ۲۳ آبانماه ۱۳۹۶ در استان دیرالزور سوریه به شهادت می رسد.
نامش «شهید مرتضی عبداللهی» است. کسی که توسل به مادر سادات بندی برای مهره های تسبیح زندگی اش می شود تا جایی که اعتقاد دارد پس از شهادتم «سخت است که من سنگ مزار داشته باشم در صورتی که حضرت فاطمه (س) بینشان باشد.».
هر جا ذکر این شهید بزرگوار را خوانده یا شنیدم تهور و بی باکیاش را مثال می زدند، با پدرش که تماس گرفتم تا با او مصاحبه کنم متوجه شدم این شیردلی را از پدری دارد که خودش 8 سال دفاع مقدس را پشت سر گذاشته و پسری چون مرتضی را تربیت کرده است.
مصطفی عبداللهی پدر شهید مرتضی عبداللهی در وصف فرزند شهیدش می گوید: آنچه از دوران کودکی مرتضی در ذهنم مانده است این است که دائما میگفت دلم می خواهد مانند رزمندگان اسلام که در راه خدا جهاد کردند، شهید شوم.
پدر شهید ادامه داد: من و مادرش همیشه برای راهی که مرتضی انتخاب کرده بود پشتیبان او بودیم و در این راه هر کمکی از دستمان بر می آمد برایش انجام می دادیم. انتهای ماموریت مرتضی در شهر بوکمال بود که ما برای راهپیمایی اربعین به عراق رفته بودیم؛ دائما با ما تماس می گرفت و حالمان را میپرسید تا اینکه به تهران که رسیدیم خبر شهادت او را به ما اعلام کردند.
کتاب «هواتو دارم» شرحی بر زندگی این شهید مدافع حرم است که در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد را با این نویسنده می خوانیم.
محمدرسول ملاحسنی نویسنده از نویسندگان ادبیات پایداری و کتب دفاع مقدس درباره آثاری که اخیرا نوشته است، گفت: کتابهای «کاش برگردی»، «هواتو دارم»، «یادت باشد» و «استاندار بصره» این کتابها درباره شهدای مدافع حرم و همچنین شهدای 8 سال دفاع مقدس است.
وی با بیان اینکه همه آثارش درباره شهدا است، اظهار کرد: کتاب «کاش برگردی» به ذکر خاطرات شهید زکریا شیری از زبان مادر میپردازد که همرزم شهید حمید سیاهکالی مرادی بوده است؛ کتاب «یادت باشد» درباره زندگی شهید 26 ساله مدافع حرم، شهید حمید سیاهکلی مرادی به روایت همسر ۲۲سالهاش، فرزانه سیاهکلی مرادی است؛ همچنین کتاب کتاب «استاندار بصره» روایت زندگی شهید «سیدناصر سیاهپوش» از دانشجویان فعال ابتدای انقلاب اسلامی شهر قزوین است که نقشی مهم در سازماندهی جوانان انقلابی شهر قزوین و مبارزات عقیدتی با جریانهای فکری چپ و مجاهدین داشت.
وی در پاسخ به این سوال که چرا نوشتن درباره شهدا را انتخاب می کنید، گفت: من معتقدم که ما نویسندگان ادبیات پایداری موظفیم سبک زندگی شهدا را به هر شکلی که ممکن است، ثبت و ضبط کنیم؛ چراکه تاریخ ادبیات شفاهی و نسل جوان به آن نیاز دارد.
نویسنده ادبیات پایداری افزود: پرواضح است که کتاب مادرفرهنگ است و می تواند برای سایر هنرمندان منشا اثر و خلق آثار هنری چون فیلم، سریال، نقاشی، شعر و… باشد.
ملاحسنی با تاکید بر اینکه خود شهدا ستارگان روشن و پررونق اثرگذاری هستند، گفت: خوانندگان می توانند با ثبت و ضبط خاطرات و زندگی شهدا به الگویی تراز برای زندگی برسند. از میان زندگینامه شهدا، زندگی شهدای مدافع حرم به ویژه اینکه از شهدای معاصر هستند، می تواند به خوانندگان برای رسیدن به زندگی بهتر کمک کند؛ چراکه شهدای معاصر تا چند سال پیش بین ما زندگی کرده، در همین فضا بوده و رفت و آمد می کردند؛ به همین دلیل خوانندگان راحتتر می توانند از آنان الگو گرفته و همذات پنداری کنند تا با کتابها مسیر زندگی خود را پیدا کنند.
ملاحسنی با اشاره به اینکه کتاب «هواتو دارم» روایتی درباره شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی است، گفت: شهید عبداللهی از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که 23 آبان سال 96 به شهادت می رسد و کتاب «هواتو دارم» از زبان همسر ایشان، عاشقانه های این دو را روایت می کند. در حقیقت کتاب برشی 10 ساله از زندگی شهید و همسرش را روایت میکند.
وی افزود: کتاب به این موضوع می پردازد که شهید عبداللهی چگونه مسیر زندگی اش را طی کرد تا به قله حماسه سازی، دفاع از حرم حضرت زینب(س) و در نهایت شهادت برسد؛ همچنین در این مسیر سختی هایی را که طی کرده، نوع نگاه ایشان به زندگی، خواننده را قدم به قدم با زندگی او آشنا می کند تا اینکه به اوج داستان می رسد که رسیدن به قله شهادت است.
نویسنده کتاب گفت: هدف من از نگارش کتاب «هواتو دارم» بیان سبک زندگی شهید عبداللهی بوده است تا نشان دهم طی کردن این مسیر چگونه بوده است. در مقدمه کتاب نیز اشاره شده که در آن بیش از 80 نکته اخلاقی شامل نوع رفتار شهید با پدر و مادر، تکریم سادات، ارتباط با اساتید اخلاق، اهل مطالعه بودن و… نشان داده می شود. اصل روایت و هدف ما بیان این سبک زندگی بوده است.
وی درباره تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «هواتو دارم» گفت: می خواهم به شما بگویم اگر در سالهای زندگی ام دو خبر خوب شنیده باشم یکی مربوط به کتاب «یادت باشد» است که رهبر فرزانه انقلاب آن ر ا مطالعه کرده بودند و در سخنرانی خود نیز آن را مطرح میکنند و در واقع این کتاب تقریظ شفاهی داشته است. دیگری کتاب «هواتو دارم» تقریظ مقام معظم رهبری شده است برایم خبری خوشحال کننده است.
وی در پایان تشریح کرد: بسیار خرسندم بعنوان فردی در سنگر ادبیات مقاومت بعنوان سربازی کوچک قلم می زنم؛ فرمانده ام نگاهی لطیف به سرباز خود داشته و این باعث می شود که نویسندگان دفاع مقدس با نگاه نکته سنج و دقیق ایشان آشنا شویم. به ویژه اینکه حضرت آقا تاکید دارند تفکر شهدا در دل زندگی آنان و فضای پشت جبهه آنان مطرح شود. در واقع تقریط رهبر فرزانه انقلاب بر این موضوع خوشحال کننده بود و بی صبرانه منتظرم تا ببینم متن تقریظ مقام معظم رهبری بر این کتاب چیست.
گفتنی است؛ همزمان با ۳۰ آبان، روز «قهرمان ملّی» و سالگرد پیروزی جبهه مقاومت و پایان سیطرهی داعش، مؤسسهی پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی، «رویداد ملّی قهرمان» و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت را همراه با انتشار تقریظهای حضرت آیتالله العظمیخامنهای بر سه کتاب مربوط به شهدای جبهه مقاومت با عناوین «هواتو دارم»، «مجید بربری» و «بیست سال و سه روز» برگزار خواهد کرد. «هواتو دارم» روایت زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی است که در ۳۰۴ صفحه به قلم محمدرسول ملاحسنی نوشته و توسط انتشارات شهید کاظمی چاپ و منتشر شده است.
تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «هواتو دارم» نگاه لطیف فرمانده به سرباز خود است بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از زنجان، مزار شهدای گمنام شهرستان خرمدره به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی گلباران شد.
این مراسم با حضور جمعی از كتابداران، رئیس اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران، مسئول امور کتابخانهها در محل مزار مطهر شهدای گمنام شهرستان خرم دره همزمان با هفته گرامیداشت هفته کتاب برگزار شد.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
مزار شهدای گمنام خرمدره گلباران شد بیشتر بخوانید »