کتاب

«غبار صحرا» در کتابفروشی‌ها پیچید

«غبار صحرا» در کتابفروشی‌ها پیچید



"غبار صحرا" در کتابفروشی‌ها/ غائله گنبد چگونه مهار شد؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انتشارات سوره مهر به تازگی کتاب “غبار صحرا” را روانه کتابفروشی‌ها کرد. این اثر که به کوشش حوزه هنری استان گلستان تدوین شده و کار نگارش آن را احمد خواجه‌نژاد برعهده داشته است، به وقایع ترکمن صحرا در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی می‌پردازد.

نویسنده در این اثر قصد تحلیل وقایع را ندارد. او صرفاً بر پایه تاریخ شفاهی و نقل قول‌ها به آنچه در این ایام در غائله گنبد رخ داده است، متمرکز می‌شود. 

خواجه‌نژاد درباره اهمیت پرداختن به این موضوع و روش کار خود می‌نوبسد: منطقه گرگان و دشت که امروزه با نام استان گلستان خوانده می‌‏شود، دارای ویژگی‌‏های خاصی است. هم در اقلیم دارای تنوع است و هم در قومیت و مذهب ساکنانش. این تنوع در عین حال که می‌‏تواند یک فرصت بزرگ باشد، اما گاهی به تهدید مبدّل و منشاء اتفاقات مختلفی شده است. یکی از این حوادث جنگ و درگیری در بخش شرقی این ناحیه یعنی شهرستان گنبدکاووس در ماه‌‏های اولیّه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود. این اتفاقات که از آن به عنوان جنگ اول و دوم گنبد تعبیر شده، معلول عوامل متعددی است.

… در این مجموعه سعی شده به ماجرای دو جنگ مورد اشاره پرداخته شود. هرچند ابعاد این غائله بسیار گسترده است و باید کارهای فراوانی از این دست انجام شود تا ماهیّت ماجرا بیشتر روشن گردد.

اطلاعات این کتاب بیشتر بر محور تاریخ نقلی متمرکز شده و بنای بر تحلیل حادثه نداشته و بسیار کم به مباحث تحلیلی در آن اشاره شده است و نقل قول نیروهای منتسب به چریک‌‏های فدایی خلق و ستاد خلق ترکمن در آن پر رنگ‌‏تر است. چون قصد این بود که واقعیت ماجرا از زبان آنان طرح و اثبات شود. هرچند به سراغ تعدادی از افراد مؤثر کمیته انقلاب اسلامی رفتم اما متاسفانه برای در اختیار قرار دادن اطلاعات خود همکاری نکردند… .

نویسنده مباحث کتاب را با پرداختن به تاریخ ترکمن صحرا از دوره صفویه آغاز می‌کند و در ادامه به موضوع اصلی می‌پردازد. در انتهای کتاب نیز اسناد مربوط به وقایع ارائه شده است.



منبع خبر

«غبار صحرا» در کتابفروشی‌ها پیچید بیشتر بخوانید »

انتشار «فرار به جابلقا» برای دومین بار

انتشار «فرار به جابلقا» برای دومین بار


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اکبر صحرایی درباره کتاب «فرار به جابلقا» گفت: این اثر یک کار تربیتی و روانشناختی است با این ایده که چگونه یک نوجوان در مراحل اولیه زندگی با مسائل سطحی برخورد می‌کند ولی با گذشت زمان و بالا رفتن سن به درک و شعور می‌رسد.

وی افزود: در این رمان هم، در ابتدا قهرمان داستان جذب شعارهای جبهه می‌شود و همراه با این شور و شوق قدم به محیط جبهه می‌گذارد ولی اتفاقاتی که در محیط جبهه برایش می‌افتد و تجربیاتی که کسب می‌کند باعث می‌شود این شور تبدیل به شعور ‌شود.

این نویسنده در ادامه درباره کنار هم قرار دادن مفاهیم شاهنامه در کنار جنگ تحمیلی اظهار داشت: استادی داشتم که تعبیر جالبی داشت این استاد می‌گفت برای اینکه مسائل دینی و عقیدتی در ذهن نسل جوان و نوجوان تنیده شود باید با مفاهیم ملی وطنی ترکیب شوند. بر همین اساس این رمان را با الهام از هفت خوان رستم در شاهنامه فردوسی در هفت فصل نوشتم و به جای فصل از خوان استفاده کردم که در خوان هفتم فتح خرمشهر اتفاق می‌افتد که شاه‌کله دفاع مقدس است.

نویسنده کتاب «حافظ هفت» در ادامه افزود: جابلقا در روایات اسلامی نام شهری ناشناخته در شرقی‌ترین نقطه عالم در نقطه مقابل جابلسا قرار دارد که غربی‌ترین شهر عالم است. در این رمان مراد از جابلقا هم خرمشهر است و اصل این رمان هم به فتح خرمشهر برمی‌گردد.

وی درباره تضادی که در عنوان کتاب خودنمایی می‌کند در توضیحاتی اظهار داشت: به هر حال خیلی از نوجوانان در زمان جنگ مجبور می‌شدند فرار کنند بروند جبهه. قهرمان این رمان هم با کلی دردسر و مانع‌تراشی که در مقابل خود می‌بیند بالاخره موفق می‌شود به جبهه‌ها فرار کند و یک هفته آنجا بماند و از خوش شانسی او این یک هفته حضور او همزمان می‌شود با فتح خرمشهر.

صحرایی درباره شباهت داستان این رمان با فیلم لیلی با من است گفت: داستان این رمان روندی متفاوت با فیلم لیلی با من است دارد، آنجا قهرمان فیلم نمی‌خواست به جبهه اعزام شود ولی به زور او را به جبهه بردند اما اینجا قهرمان داستان دوست دارد برود جبهه اما اطرافیان مانع می‌شوند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «لال می‌شوم و تنم عین برگ درخت بید می‌لرزد. باز سکسکه لعنتی! بابا، عین پلنگ، خیز برمی‌دارد طرفم. برای شادی روحم، فاتحه می‌خوانم. آقای امینی، معلم فارسی عین شیر، سپر می‌شود جلویم.

– نترس کریم، با پدرت صحبت می‌کنم.

پشتش پناه می‌گیرم. بابا دستی به موهای بلند جوگندمی‌اش می‌کشد و تیزی نگاه را ول می‌دهد توی صورت معلمم. اقای امینی خونسرد، به بابا می‌گوید:

«عذر می‌خوام دخالت می‌کنم، معلم پسرتونم». بابا طوری دورش می‌زند و سمتم می‌آید که انگار او را نمی‌بیند!…»



منبع خبر

انتشار «فرار به جابلقا» برای دومین بار بیشتر بخوانید »

جنگ چهره زنانه دارد/ آیت‌الله خامنه‌ای درباره زنان صدخرو چه گفتند

«نان سال‌های جنگ» با ویرایش جدید پخته شد!



کتاب نان سال های جنگ - راه یار - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «نان سال‌های جنگ»؛ اولین کتاب از مجموعه تاریخ شفاهی پشتیبانی جنگ انتشارات راه یار است که طی آن، خاطرات زنان روستای «صَدخَرو» سبزوار در پشتیبانی دفاع مقدس را روایت می‌کند. تحقیق این کتاب را محمد اصغرزاده برعهده داشته و محمود شم‌آبادی نیز نگارش آن را انجام داده است.

مقدمه این کتاب، با سخنی از امام خمینی(ره)، درباره عظمت کار این زنان روستایی آغاز شده است: «من وقتی که در تلویزیون می‌بینم این بانوان محترم را که‌ اشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشکر و قوای مسلح، ارزشی برای آنها در دلم احساس می‌کنم که برای کسی دیگر نمی‌توانم آن‌طور ارزش قائل شوم. آنها یک کارهایی که می‌کنند که دنبالش توقع اینکه یک مقام یا یک پستی را اشغال کنند، با یک چیزی از مردم خواهش کنند؛ هیچ این مسائل نیست، بلکه سربازان گمنامی هستند که در جبهه‌ها باید گفت مشغول جهاد هستند.»

بر اساس این گزارش، چاپ دوم کتاب «نان سال‌های جنگ» با ویرایشی نو، در 14 فصل، خاطرات زنان روستای صدخرو در پشتیبانی از جبهه و رزمندگان دفاع مقدس را در 14 فصل روایت کرده است و بخش پایانی کتاب نیز به تصاویر زنان جهادگر و شهدای این روستا اختصاص دارد.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «نان سال‌های جنگ»؛ اولین کتاب از مجموعه تاریخ شفاهی پشتیبانی جنگ انتشارات راه یار است که طی آن، خاطرات زنان روستای «صَدخَرو» سبزوار در پشتیبانی دفاع مقدس را روایت می‌کند. تحقیق این کتاب را محمد اصغرزاده برعهده داشته و محمود شم‌آبادی نیز نگارش آن را انجام داده است.

مقدمه این کتاب، با سخنی از امام خمینی(ره)، درباره عظمت کار این زنان روستایی آغاز شده است: «من وقتی که در تلویزیون می‌بینم این بانوان محترم را که‌ اشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشکر و قوای مسلح، ارزشی برای آنها در دلم احساس می‌کنم که برای کسی دیگر نمی‌توانم آن‌طور ارزش قائل شوم. آنها یک کارهایی که می‌کنند که دنبالش توقع اینکه یک مقام یا یک پستی را اشغال کنند، با یک چیزی از مردم خواهش کنند؛ هیچ این مسائل نیست، بلکه سربازان گمنامی هستند که در جبهه‌ها باید گفت مشغول جهاد هستند.»

بر اساس این گزارش، چاپ دوم کتاب «نان سال‌های جنگ» با ویرایشی نو، در 14 فصل، خاطرات زنان روستای صدخرو در پشتیبانی از جبهه و رزمندگان دفاع مقدس را در 14 فصل روایت کرده است و بخش پایانی کتاب نیز به تصاویر زنان جهادگر و شهدای این روستا اختصاص دارد.



منبع خبر

«نان سال‌های جنگ» با ویرایش جدید پخته شد! بیشتر بخوانید »

جنگ چهره زنانه دارد/ آیت‌الله خامنه‌ای درباره زنان صدخرو چه گفتند

جنگ چهره زنانه دارد/ آیت‌الله خامنه‌ای درباره زنان صدخرو چه گفتند



کتاب نان سال های جنگ - راه یار - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، چاپ دوم کتاب «نان سال‌های جنگ» که خاطرات زنان روستایی در پشتیبانی دفاع مقدس را روایت می‌کند، با ویرایشی جدید و توسط انتشارات «راه یار» روانه بازار نشر شد.

در این کتاب، با روستایی مواجه هستیم که کیلومترها با خط مقدم جنگ فاصله داشته، اما ثمره تلاش‌هایش، روحیه دادن و قوت بخشیدن به رزمندگان در جای جای خط مقدم بوده است.

بنابرین گزارش، صدخَرو واقع در ۵۵ کیلومتری غرب شهرستان سبزوار، یکی از هزاران روستایی است که در سال‌های دفاع مقدس، به پشتیبانی از جنگ مشغول بوده. اما در تاریخ دفاع مقدس کمتر به نقش این روستاها پرداخته شده و با بی‌مهری تاریخ‌نگاران مواجه بوده است. روستاهایی که به مدد جهاد سازندگی پایشان به پشتیبانی جنگ باز شد. زنان روستای صدخرو، نمونه‌ای از زنان انقلابی هستند که عمرشان را پای دفاع از انقلاب و ارزش‌هایش گذاشتند. هرچند این زنان سواد زیادی نداشتند و در دانشگاهی درس نخوانده بودند، اما در مکتب اسلام یاد گرفته بودند که زندگی چیزی نیست جز عقیده و جهاد. برای همین زندگی‌شان شده بود جهاد در راه عقیده. برای همین بود که پای تنور خیس عرق می‌شدند، اما از نان پختن برای جنگ دست نمی‌کشیدند.

در بخشی از مقدمه کتاب درباره فعالیت‌های این زنان روستایی می‌خوانیم: «در دل این روستا(صدخرو)، محور فعالیت‌های پشتیبانی جنگ با چند نفر بود که شاخص‌ترین آنها و به تعبیری فرمانده پشتیبانی جنگ روستا، خیرالنساء صدخروی است؛ پیرزنی مهربان که مادربزرگ جبهه‌هاست و قصه‌هایش از جنگ است و پیروزی حق بر باطل. مادربزرگ، روایت‌هایش از جنس بیداری است و زنان قصه‌اش زنان روستای صدخرو هستند که یا سرشان به نان و کلوچه پختن گرم بوده یا به مربا درست کردن. زمستان‌های سرد هم به فکر رزمندگان بودند و برایشان ژاکت و بافتنی می‌بافتند.

حماسه «نان سال‌های جنگ»

زنان قصه‌های خیرالنساء از زنان هر قصه‌ای واقعی‌ترند. آنها مصداق این گفته‌های آیت‌الله خامنه‌ای در اردیبهشت سال ۱۳۶۰ هستند: «وقتی در جبهه‌ها لباس‌های دوخته و اتوکشیده و یا خوراکی‌های بسته‌بندی شده و یا طبخ‌های بسیار مهربانانه و مادرانه و یا ترشی و مربا را می‌بینم، می‌فهمم که تلاش بسیاری در پشت جبهه از سوی مادران و زنان وجود دارد. جالب‌تر آنکه نامه‌هایی به مناسبت جنگ، همراه با هدایایی از خواهران به دستم می‌رسد و حتی بعضی از آنها اظهار می‌کنند که فرزندمان را در راه خدا از دست دادیم و این هدیه را هم می‌دهیم و یا بعضی از زنان زیورآلات خودشان را که در میان آنها یادگاری خاطره‌انگیز از دوران ازدواجشان نیز دیده می‌شود، برای جبهه‌های جنگ می‌فرستند. به اعتقاد من بخش مهم محیط گرم و پُرشور جنگ، مربوط به جهت فکری خواهران است و اگر زنان ما در این حال‌وهوای فکری نبودند، نیمی از این شور وجود نداشت.» این زنان همچون فرزندانشان ایمان داشتند به شعاری که می‌دادند: «جنگ جنگ تا پیروزی» و جنگ همه زندگی‌شان شده بود تا به پیروزی برسند. این زنان با دست‌هایشان حماسه‌ای ماندگار در تاریخ رقم زدند؛ حماسه‌ای به اسم «نان سال‌های جنگ».

انگار آتش می‌بارید

رقیه خالقی‌کیا یکی از این زنان روستایی است. او در خاطراتش از آن روزها می‌گوید: «نان‌پختن توی تابستان کار سختی بود. تابستان انگار آتش می‌بارید! کنار تنور هم که بودیم می‌پختیم از گرما. وقتی هوا داغ بود، خمیرِ خوبی از آب درنمی‌آمد و سریع تُرش می‌شد. برای اینکه نان به تنور نچسبد، یک تکه دستمال خیس دور تنور می‌چرخاندیم. بهش می‌گفتیم تُنُورو. اگر این کار را نمی‌کردیم، نان‌ از کناره‌ می‌افتاد داخل تنور. ماه رمضان هم فقط شب‌ها نان می‌پختیم. بعد از افطار می‌رفتیم سر تنور.»

یک‌لحظه بیکار نمی‌شدم

طوبی خدایی که پسرش هم در جبهه‌های جنگ بوده، در خاطره‌ای که از او در این کتاب می‌خوانیم، درباره فعالیت‌های پشتیبانی جنگ در روستای صدخرو این طور گفته است: «پسرم که رفت سربازی، کارم شد گریه و دعا. هرجا روضه‌ای بود، خودم را می‌رساندم و یک دل سیر اشک می‌ریختم. خانه که بودم، نمی‌خواستم کسی اشکم را ببیند. روضه را بهانه می‌کردم. هنوز روضه شروع نشده، اشک توی چشمم جمع می‌شد. یک روز که از روضه برمی‌گشتم، یکی از همسایه‌ها گفت: «طوبی، خبر داری برای رزمنده‌ها نان می‌پزیم؟ تو هم اگر دوست داری بیا.» از خدایم بود! پرس‌وجو کردم، فهمیدم کجاها نان می‌پزند. هرجایی دود تنوری بلند بود خودم را می‌رساندم. دستم به نان‌پختن نمی‌گرفت و خیلی بلد نبودم. خمیر زواله می‌کردم، نان از تنور می‌کشیدم بیرون و نان‌ها را پهن می‌کردم روی زمین. بعضی وقت‌ها هم می‌رفتم هیزم‌ها را از در حیاط می‌آوردم تا پای تنور. تنور که خاموش می‌شد، خاکسترها را از تنور بیرون می‌کردم. یک‌لحظه بیکار نمی‌نشستم. جارو دست می‌گرفتم حیاط را جارو می‌زدم. استکان و قوری آب می‌زدم.»

نانوای جبهه‌ها

صغری صدخروی، یکی دیگر از زنان این روستاست که با وجود نداشتن تنور از قافله هم‌ولایتی‎‌هایش جا نمانده؛ «خانۀ ما کوچک بود و تنور نداشتیم. موسی عیدی، همسایه‌مان، تنور خانه‌اش برای جبهه همیشه روشن بود. مثل موسی، چند نفر دیگر هم بودند که خانه‌ و زندگی‌شان را داده بودند برای این‌جور کارها. می‌رفتم خانۀ موسی. تنور را که آتش می‌زدند، می‌رفتم تا خانۀ خودمان و به بچه‌ها سر می‌زدم. دوباره برمی‌گشتم. خیالم از شوهرم راحت بود. اهل غُرغُر نبود، برای همین با خیال راحت نان می‌پختم. نانوا کم داشتیم. شدم نانوای جبهه‌ها. قبل از جنگ، نان نپخته بودم. اگر جنگ نبود، شاید یاد نمی‌گرفتم نان بپزم. شب و روز نداشتیم. روزی بود که با چهل مَن آرد، نان می‌پختیم. تا جایی که قوّت داشتیم کار می‌کردیم.»

شعر؛ نخ و سوزن

زنان روستای صدخرو، غیر از پخت نان، کلوچه، مربا و رشته هم برای جبهه‌ها آماده می‌کردند و هر وقت هم نیاز می‌شد دست به قیچی و سوزن و نخ هم می‌شدند تا برای رزمندگان، رزم‌جامه بدوزند.

طوبی موحدی‌فر از جمله زنان خستگی‌ناپذیری است که با وجود داشتن فرزند خردسال، دست از کار و تلاش برای دوخت لباس‌های رزمندگان برنمی‌داشته است؛ «برای خیاطی می‌رفتیم مزار. آن‌قدر لباس می‌دوختیم که دیگر جانی به تنمان نمی‌ماند. وقتی می‌دیدم همه خسته‌وکوفته شده‌اند، شروع می‌کردم به شعرخواندن. خانم‌ها می‌گفتند: «تو شاعری و شعرهای قشنگی می‌خوانی.» می‌گفتم: «باید شعر بخوانی تا کار خسته‌ات نکند.» بیشتر وقت‌ها پسر کوچکم را هم با خودم می‌بردم مزار. شش‌ماهه بود. روی پایم می‌گذاشتمش و برایش لالایی می‌خواندم: «لالایت می‌کنم خوابت نمی‌یاد/ بزرگت می‌کنم، یادت نمی‌یاد». وقتی می‌خوابید، می‌گذاشتمش روی زمین. بعد می‌رفتم سراغ حمیده حسینی‌جم و کار را شروع می‌کردیم. روزی یکی از خانم‌ها گفت: «بلند شو که پسرت از گریه سیاه و کبود شد!» گفتم: «خدا می‌داند برای جبهه کار می‌کنم، خودش مراقب بچه‌ام هست.»

فقط یک تخم‌مرغ

شیرزنان روستای صدخرو، در کنار فعالیت‌های مختلفی که برای پشتیبانی جنگ انجام می‌دادند، حاضر بودند از مایحتاج روزانه خود هم بگذرند تا مبادا خللی در جبهه‌های دفاع مقدس برای رزمندگان پیش بیاید. صدیقه صالح غفاری، یک نمونه از این حماسه‌ها را این طور نقل کرده است؛ «یک روز دیدم زنی یک تخم‌مرغ آورده است. با تعجب ازش پرسیدم این تخم‌مرغ را برای چی آوردی؟ گفت: «من فقط یک مرغ دارم. امروز دیدم همین یک تخم را گذاشته، آوردم که بفرستید جبهه.»

بنابرین گزارش، صدخَرو، یکی از هزاران روستایی است که در سال‌های دفاع مقدس، به پشتیبانی از جنگ مشغول بودند. اما در تاریخ دفاع مقدس کمتر به نقش این روستاها پرداخته شده و با بی مهری تاریخ نگاران مواجه بوده است. «نان سال‌های جنگ»، کتابی است که به نقش زنان پشتیبانی جنگ یک روستا پرداخته است؛ زنانی که به مثابه گردانی در جنگ بودند و فرمانده‌شان هم خیرالنساء و دخترش مریم بودند. علاوه بر صدخرو، هزاران روستای دیگر هست که کمتر به آنها پرداخته شده است؛ روستاهایی که به مدد جهاد سازندگی پایشان به پشتیبانی جنگ باز شد.

براساس این گزارش، چاپ دوم «نان سال‌های جنگ» که تحقیق و مصاحبه‌های برعهده محمد اصغرزاده بوده و نگارش آن توسط محمود شم‌آبادی صورت گرفته، طی روزهای اخیر، با ویرایشی جدید در ۲۰۰صفحه، شمارگان ۲هزار نسخه و قیمت ۲۲هزار تومان به همت انتشارات «راه یار» روانه بازار نشر شده است و علاقمندان جهت تهیه و سفارش این کتاب علاوه بر کتابفروشی‌ها می‌توانند از طریق ammaryar.ir اقدام کنند و یا با ۰۲۱۴۲۷۹۵۴۵۴ و ۰۲۵۳۷۷۴۶۴۹۰ تماس بگیرند.



منبع خبر

جنگ چهره زنانه دارد/ آیت‌الله خامنه‌ای درباره زنان صدخرو چه گفتند بیشتر بخوانید »

«چایت را من شیرین می‌کنم» برای هفتمین بار منتشر شد

«چایت را من شیرین می‌کنم» برای هفتمین بار منتشر شد



رمان چایت را من شیرین می کنم - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،‌ کتاب «چایت را من شیرین می‌کنم» داستان دختریست به نام سارا، ایرانی الاصل و مقیم آلمان با پدری که عضو سازمان منافقین بوده و مادری که نقطه‌ مقابل پدر قرار دارد.

در میان دعواها و کشمکش‌های این دو که مادر از خدا می‌گفت و خوبی هایش و پدر از دغدغه‌های سازمان، نه خدا که از نظر او فقط نظاره گر کتک خوردن‌های مادر بود نه سازمان که همه چیز را فدای اهدافش می‌کرد، سارا و برادرش خلاء را انتخاب می‌کنند و پناه هم می‌شوند. 

ولی طی ماجرایی برادرش هم وارد گروه داعش شده و ناپدید می‌شود و این سرآغاز ماجراهایی پیچیده زندگی سارا می‌شود. این کتاب را انتشارات کتابستان در ۳۶۸صفحه و با قیمت۵۵هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،‌ کتاب «چایت را من شیرین می‌کنم» داستان دختریست به نام سارا، ایرانی الاصل و مقیم آلمان با پدری که عضو سازمان منافقین بوده و مادری که نقطه‌ مقابل پدر قرار دارد.

در میان دعواها و کشمکش‌های این دو که مادر از خدا می‌گفت و خوبی هایش و پدر از دغدغه‌های سازمان، نه خدا که از نظر او فقط نظاره گر کتک خوردن‌های مادر بود نه سازمان که همه چیز را فدای اهدافش می‌کرد، سارا و برادرش خلاء را انتخاب می‌کنند و پناه هم می‌شوند. 

ولی طی ماجرایی برادرش هم وارد گروه داعش شده و ناپدید می‌شود و این سرآغاز ماجراهایی پیچیده زندگی سارا می‌شود. این کتاب را انتشارات کتابستان در ۳۶۸صفحه و با قیمت۵۵هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.



منبع خبر

«چایت را من شیرین می‌کنم» برای هفتمین بار منتشر شد بیشتر بخوانید »