کتاب

♡ احمد شجاع و بی ‌باک بود و ترس برایش معنی نداشت. همه فکر و ذکرش جهاد و شهادت بو…



?احمد شجاع و بی ‌باک بود و ترس برایش معنی نداشت.
همه فکر و ذکرش جهاد و شهادت بود و همیشه میگفت:” دنیا زندان مؤمن است.”
? احمد شجاعت و بصیرت را با هم داشت.
در شرایط مختلف درست فکر میکرد و تصمیم میگرفت.
? حضور در سوریه اخلاق او را تحت تأثیر قرار داده بود و نورانیت خاصی در صورتش دیده میشد.

? برشی از کتاب خاطرات شهید مشلب، ملاقات در ملکوت



منبع

♡ احمد شجاع و بی ‌باک بود و ترس برایش معنی نداشت. همه فکر و ذکرش جهاد و شهادت بو… بیشتر بخوانید »

محکومیت رژیم بعث در یک کتاب

محکومیت رژیم بعث در یک کتاب



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حمله هوایی و موشکی رژیم بعث عراق به مناطق مسکونی ایران بخشی مهم از تاریخ جنگ تحمیلی است که به پرداختن به آنها ضرورتی انکار ناپذیر دارد. مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در ادامه فعالیت‌های خود مبنی بر انتشار اسناد دسته اول مرتبط با جنگ تحمیلی مجموعه «جنگ شهرها» را منتشر کرده است که در جدیدترین مجلد آن به حمله‌های هوایی عراق به شهر تهران پرداخته است. حمله‌هایی که با آغاز جنگ تحمیلی آغاز و در بعد از ۱۳۶۳ افزایش یافت.

«زینب اسلامی» نویسنده این کتاب است که در ۳۷۴ صفحه همه اسناد مرتبط به این موضوع را به صورت روزشمار جمع‌آوری کرده است.

«شروع جنگ»، «دوره اول جنگ شهرها در تهران»، «آتش‌بس کوتاه مدت و تلاش‌های بین‌المللی برای صلح»، «از سرگیری جنگ شهرها»، «تلاش‌های دیپلاماتیک»، «ادامه تلاش‌های دیپلماتیک و بمباران تهران» و «موشک‌باران تهران» از بخش‌های این کتاب است.

قسمتی از متن کتاب:

«عراق در روزهای آغاز جنگ، در حمله به مناطق نظامی تهران به تعدادی از منازل مسکونی آسیب وارد کرد و بعد از آن نیز گاهی با هواپیماهای جنگی دیوار صوتی تهران را شکست، اما تهران تا قبل از ۱۳۶۳، هدف حملات جدی عراق قرار نگرفت. در واقع با آغاز جنگ شهرها بود که مرحله جدیدی در تاریخ جنگ تحمیلی آغاز شد و تهران به دفعات هدف تجاوز هوایی و موشکی عراق قرار گرفت.

حملات دشمن در ابتدا به صورت هوایی اجرا می‌شد. هواپیماهای عراقی مسیر طولانی فرودگاه‌های نظامی خود را تا تهران به‌دشواری می‌پیمودند و بمب‌ها و راکت‌های معدودی را که همراه داشتند، با دقت کم، بر فراز تهران رها می‌کردند. بسیاری از این بمب‌ها در مناطقی می‌افتادند که هیچ آسیبی به کسی نمی‌رساند. گاهی نیز هواپیماها با شکستن دیوار صوتی، ترس و دلهره ایجاد می‌کردند و به سرعت دور می‌شدند.»

«جنگ شهرها، تهران» در ۳۷۴ صفحه به قلم «زینب اسلامی» به نگارش درآمده و توسط «مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس» در ۱۰۰۰ نسخه منتشر شده است.

منبع: دفاع پرس



منبع خبر

محکومیت رژیم بعث در یک کتاب بیشتر بخوانید »

توصیه دبیرکل کتابخانه‌های کشور به خواندن یک کتاب

توصیه دبیرکل کتابخانه‌های کشور به خواندن یک کتاب


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، علیرضامختارپور، دبیرکل نهاد کتابخانه های عمومی کشور برای کتاب ابوباران، خاطرات مدافع حرم، مصطفی نجیب از حضور فاطمیون در نبرد سوریه. به قلم زهرا سادات ثابتی و به همت انتشارات: خط مقدم،‌یادداشتی نوشته است که متن کامل آن چنین است؛

استاد شهید مرتضی مطهری در سخنرانی عنصر تبلیغ در نهضت حسینی از جوانی یاد می‌کنند که در پدرش در عاشورا شهید شده بود ولی مشخص نیست که پدرش چه کسی بوده، آن جوان نزد اباعبدالله می‌آید و برای رفتن به میدان مبارزه اجازه می‌خواهد، حضرت اجازه نمی‌دهند و می‌فرمایند همین که پدرش در این میدان شهید شده بس است و مادر این جوان هم در اینجا هست شاید او راضی نباشد. جوان عرض می‌کند: یا اباعبدالله اصلاً این شمشیر را مادرم به کمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدرت و جان خودت را قربان اباعبدالله کن.

آنقدر این جوان خواهش و التماس می‌کند تا حضرت به او اجازه می‌دهند. وقتی این جوان به میدان آمد، برخلاف اغلب افراد که خودشان را به پدر و جدّشان معرفی می‌کردند و به اصطلاح رجز  می‌خواندند که من فلانی‌ام پسر فلانی، این کار را نکرد بلکه طور دیگری حرف زد که در منطق گوی سبقت را از همه ربود این جوان به وسط میدان که رسید فریاد زد:

امیری حسینٌ و نِعْمَ الأمیر                 سُرورُ فواد البَشیرِ النّذیر

یعنی ای مردم اگر می‌خواهید مرا بشناسید من آن کسی هستم که آقای او حسین است، همان حسینی که مایه‌ی خوشحالی قلب پیغمبر(ص) است.[۱]

ابوباران: خاطرات مدافع حرم مصطفی نجیب از جوانان غیور افغانستان است که با پیوستن به فاطمیون برای دفاع از حرم به سوریه می‌رود و در مبارزات سخت و طاقت‌فرسا حضوری فعال دارد؛ شرح زندگی سخت این جوان متولد ۱۳۶۲ در تهران امّا علیرغم چهل سال اقامت پدر و مادرش در ایران همچنان غیرایرانی محسوب شدن در ایران و مهاجرتهای قانونی و غیرقانونی برای رسیدن به زندگی‌ای با حداقل امکانات، بیماری‌ها و تحمل شرایط سخت که همه شرایط به‌ظاهر لازم را برای ناامیدی و افسردگی دارد و سرانجام در سی سالگی با دیدن تصویری از رزمندگان افغانستانی در سوریه با پیشانی‌بند «لبیک یا زینب»

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر                                 وه که با خرمن مجنون دل‌افگار چه کرد

مسیر حیات طیّبه‌ی او آغاز می‌شود و حضور متناوب و مکرّر او در جبهه‌های دفاع از حرم و حریم دین و اهل‌بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السّلام) تا پایان ۱۳۹۷ ادامه می‌یابد و نوروز ۱۳۹۸ برای مراقبت از مادرش که دچار بیماری شده به ایران بازمی‌گردد.

نکته‌ی دیگر اینکه از ۳۳۶ صفحه این کتاب تنها ۴۶ صفحه به شرح زندگی مصطفی قبل از پیوستن به فاطمیون اختصاص دارد و تمامی ۲۹۰ صفحه‌ی بعد بیانگر ماجراهای نبردها و شکست و پیروزی‌های متعدد و تلخ و شیرین مدافعان حرم در سوریه می‌باشد.

در میان تمامی رزمندگان مدافع حرم، فاطمیون وضع خاصی دارد.

بعضی از عزیزان فاطمیون از افغانستان و برخی از همان عزیزان داوطلبانه از ایران یا کشورهای دیگر برای دفاع از حرم به سوریه عزیمت کردند.

و این در حالی است که همچنان و علیرغم تأکیدات رهبر معظّم انقلاب اسلامی، بسیاری از عزیزان افغانستانی در ایران همچنان با مشکلات عدیده اعمّ از اجازه کار، اقامت، تحصیل فرزندان و… مواجهند امّا مطالعه‌ی این کتاب و شرح مجاهدتهای دیگر مدافعان و شهدای حرم از فاطمیون نشان می‌دهد که این فرزندان غیور اسلام هرگز مشکلات موجود و نیز تنگناهای اقتصادی و معیشتی را بهانه‌ای برای ترک وظیفه‌ی ایمانی خود قرار ندادند و علیرغم مظلومیتها و محدودیتهای متعدد، حماسه‌هایی را در دفاع از دیانت و انسانیت و آزادگی خلق کردند که هنوز برای نسل حاضر و مردم جهان شناخته شده نیست، و تنها با گذشت سالها و فاصله گرفتن از کوران حوادث و البته با انتشار کتابهایی نظیر ابوباران و تولید محصولات فرهنگی هنری متعدد و مستند، اندک‌اندک پرده از این صحنه‌ی باشکوه غیرت و مردانگی و مروّت کنار می‌رود و همه‌ی انسانهای سلیم و آزاده را به تحسین وامی‌دارد.

برای نمونه بنگرید به آنچه در این کتاب درباره‌ی شهید ابوحامد یکی از فرماندهان فاطمیون آمده است. ابوحامد مجاهدی مهربان امّا قاطع و دلسوز و حاضر در صحنه‌های نبرد است که بارها این اشعار سوزناک امّا حماسی جناب محمدکاظم کاظمی شاعر ارزشمند افغانستانی را که در زمان دیگری و برای موضوع دیگری سروده شده در جمع فاطمیون می‌خوانده:

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

منم تمام افق را به رنج گردیده

منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده

چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست

چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست

چگونه بازنگردم که مسجد و محراب

و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

و سرانجام ابوحامد در دفاع از حرم به شهادت می‌رسد.

در کتاب ابوباران حجم انبوهی از فعالیتها و مجاهدتها و دشواری‌های مدافعان حرم به اختصار در کنار هم چیده شده، و در هر چند صفحه خبر از شهادت یک یا چندتن از مدافعان حرم آمده، چهره‌های تابناکی که در آسمان جهان معاصر و تاریخ اسلام می‌درخشند و تا ابد درخشان خواهند ماند.

همانند همان جوان روز عاشورا شهرت‌ اغلب این شهدا و مدافعان حرم نه به اسم و مسئولیت بلکه به مدافع حرم بودن است.

در میان صفحات سراسر مبارزه و جهاد و مقاومت و دفاع از دین و آیین و آزادگی، حوادث و وقایع متعدد خواندنی و جذاب نیز قابل توجه است از شوخی‌های میان مدافعان حرم، تا مسیر اشتباه راننده‌ای که آب میوه‌های خنک را به منطقه‌ی دشمن می‌رساند و خود زخمی شده و به زحمت بازمی‌گردد، تا رزمنده‌ای ایرانی که چون اجازه اعزام به او نمی‌دهند با تغییر نام و هویت، خود را یک رزمنده افغانستانی جا می‌زند و به فاطمیون می‌پیوندد، تا مقاومت روستائیان اهل سنّت در برابر داعش، و توزیع غذا توسط مدافعان حرم در بین آنان، و از همه جالبتر ماجرای عقد مصطفی نجیب در مرخصی از سوریه و بازگشت به منطقه تا ازدواج مصطفی و بعد همراه بردن همسر باردارش به سوریه و دعا در زیر باران به توصیه روحانی مقر، برای سلامتی همسر و اجابت این دعا و سرانجام نامگذاری دختر نازنین مصطفی به نام «باران» به همین مناسبت.

خواندن این کتاب ارزشمند را به همه‌ی اهل مطالعه به‌خصوص نسل جوان کشور توصیه می‌کنم.

و من‌ الله التوفیق

علیرضا مختارپور قهرودی

هشتم مهرماه ۱۳۹۹


[۱] . حماسه‌ی حسینی، ج ۱۷، صفحات ۳۹۲ و ۳۹۳



منبع خبر

توصیه دبیرکل کتابخانه‌های کشور به خواندن یک کتاب بیشتر بخوانید »

یک سرباز ارتش: فراتر از توان‌مان جنگیدیم

یک سرباز ارتش: فراتر از توان‌مان جنگیدیم



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اکنون که سال‌ها از دفاع‌مقدس می‌گذرد، هر کدام از یادگاران آن دوران بخشی از گنجینه خاطراتشان را بر سینه دارند که وظیفه ما اهالی رسانه، نشستن پای صحبت‌های این یادگاران جنگ و ثبت خاطرات‌شان برای ماندگاری در تاریخ است. متن زیر ماحصل گفت‌وگوی ما با جانباز مهدی شکوری است که اکنون ۵۳ سال دارد و در سال ۶۴ به‌عنوان سرباز به جبهه‌های جنگ رفته است.

۴۵ روز آموزشی

سال ۶۴ وقتی تصمیم گرفتم به جبهه بروم، ۱۸ ساله بودم. آن زمان اعزام‌ها نظم و نسخ خاصی گرفته بود و هر رزمنده دوره‌ای را به‌عنوان آموزشی سپری می‌کرد. من هم پس از ۴۵روز آموزشی راهی مناطق عملیاتی شدم. اولین جایی که اعزام شدیم قصرشیرین بود. در آنجا اغلب عملیات‌ها محدود و ایذایی انجام می‌گرفت. تعداد این عملیات‌ها در طول سال نسبت به عملیات بزرگ جنوب بسیار بیشتر بود. در یکی از همین عملیات‌ها ما ساعت دو نصفه شب وارد عملیات شدیم. نمی‌دانم دشمن چطور از عملیات ما باخبر شده بود که یک دفعه شروع به تیراندازی به طرف‌مان کرد. ما در پایین بلندی قرار داشتیم و دشمن روی ارتفاعات بود. منور می‌زدند و منطقه را مثل روز روشن کرده بودند.

دو نارنجک

در اثنای درگیری فرمانده‌مان برادری به نام آقای حسینی بود. ایشان رو به من گفت شکوری اگر همین طور بمانیم تا صبح یا همه‌مان شهید می‌شویم یا اسیر، فقط همینقدر می‌دانم که کسی سالم نمی‌ماند. من گفتم اگر هوایم را داشته باشید، شاید بتوانم کاری انجام بدهم. حسینی پرسید می‌خواهی چه کار کنی. گفتم اگر قرار باشد همه ما شهید بشویم، پس بهتر است یک نفر کشته بشود و باقی نجات پیدا کنند. پیش خودم تصمیم گرفته بودم تا به قیمت جانم هم که شده کاری انجام بدهم. بلند شدم و دو نارنجک به طرف سنگر کمین دشمن که یک نفس به سمت‌مان تیراندازی می‌کرد، انداختم. تیربارچی دشمن که انگار جا خورده بود کمی مکث کرد. شاید انتظار نداشت ما تا این حد به آن‌ها نزدیک شده باشیم. بعد از پرتاب نارنجک دوباره سرجایم دراز کشیدم. بچه‌ها که از مکث تیربارچی دشمن کمی به خودشان آمده بودند، الله‌اکبر گفتند و همگی از جا بلند شدند و به طرف سنگرهای دشمن تیراندازی کردند.

نصرت الهی

خدا در قرآن می‌فرماید اگر مؤمنان برای من قدم بردارند و بجنگند، من هم آن‌ها را یاری می‌دهم. همین‌طور هم شد. ما ساعت دو به کمین دشمن خورده بودیم و تا ساعت چهار صبح یعنی دو ساعت جنگیدیم و قبل از اینکه هوا روشن بشود، خدا ترس به دل دشمن انداخت و آن‌ها سنگرهای‌شان را یا رها کردند یا اینکه همگی کشته شدند و ما توانستیم به خط دشمن نفوذ کنیم. فرمانده‌مان گفته بود اگر به همان حالت بمانیم، همگی‌مان اسیر می‌شویم، ولی با نصرت الهی ما بر دشمن پیروز شدیم و توانستیم چیزی در حدود ۲۰ الی ۲۵ اسیر بگیریم.

فراتر از انتظار

اینکه می‌گویند دفاع‌مقدس میدان بروز استعدادها بود، واقعاً درست است. من در آن عملیات به‌عنوان تک‌تیرانداز حضور داشتم، ولی وقتی که کار به نبرد با تانک‌های دشمن رسید، خیلی از ما سربازها اسلحه‌های خودمان را کنار گذاشتیم و با آرپی‌جی به مصاف تانک‌های دشمن رفتیم. عراقی‌ها شیوه کارشان اینطور بود که اگر خطی را از دست می‌دادند، با روشنایی هوا با تانک‌های‌شان پاتک می‌زدند. آنجا هم چند تانک عراقی سعی کردند دوباره خط سقوط کرده‌شان را پس بگیرند، اما به یاری خدا و با همراهی رزمنده‌ها، آنقدر مقابل تانک‌های‌شان مقاومت کردیم و چند تایی از آن‌ها را زدیم، تا اینکه تانک‌ها هم کاری از پیش نبردند و عقب‌نشینی کردند.

در همین عملیات من مجروح شدم. می‌خواستم یک تانک دشمن را بزنم که ناگهان دیدم روی زمین ولو شده‌ام! نگو تانک زودتر از من شلیک کرده بود. از تمام سر و صورت و دست‌هایم خون می‌آمد. بچه‌ها من را به خط عقب منتقل کردند، اما، چون پاتک‌های دشمن ادامه داشت، دوباره به منطقه عملیاتی برگشتم و به همراه دیگر همرزمانم چندین روز پاتک‌های دشمن را پس زدیم. جنگ ما یک دفاع‌مقدس بود و این تقدسش هم به نفس گرم انسان‌هایی بود که سعی می‌کردند با اعتقادات‌شان بجنگند و به‌عنوان یک رزمنده مکتبی، از ارزش‌ها دفاع کنند. همین انگیزه‌های معنوی بود که باعث می‌شد هر رزمنده‌ای فراتر از قدرت جسمی‌اش بجنگد و دشمن را به تعجب و تحسین وابدارد.
*
جوان آنلاین



منبع خبر

یک سرباز ارتش: فراتر از توان‌مان جنگیدیم بیشتر بخوانید »

دیدار عامل انفجار بریجتون با امام خمینی +‌ عکس

دیدار عامل انفجار بریجتون با امام خمینی +‌ عکس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار شهید نادر مهدوی ( حسین بسریا) در ۱۳۴۲/۳/۱۴ در خانوده‎ای مستضعف امّا متدیّن در روستای نوکار، از توابع دهستان بحیری در شهرستان دشتی واقع در استان بوشهر دیده به جهان گشود. او ششمین فرزند خانواده بود.

شهید نادر مهدوی (حسین بسریا) در ۱۳۴۲/۳/۱۴ ه- ش در خانوده‎ای مستضعف امّا متدیّن و پرهـیزکار در روستای نوکار، از توابع دهستان بحیری” در شهرستان دشتی” واقع در استان بوشهر” دیده به جهان گشود. او ششمین فرزند خانواده بود. 

در سال دوم دبستان بود که به مکتب رفت و قرآنِ کریم، این کتاب هدایتگر الهی را به مدد علاقه وافر و هوشِ سرشارِ خود، در عرض مدتِ تنها بیست و پنج روز نزد آقای علی فقیه خــتم نمود. در همین سال بود که خانواده وی از روستای نوکار، به روستای بحیری مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. 

شهید مهدوی، با ذکاوت و تیزبینیِ توأم با حقیقت‎طلبی، ضمنِ اهتمام به تحصیل، تمامی رخدادهای نهضتِ انقلابی و فـراگـیر آحاد ملت را تیزبینانه و کنجکاوانه جویا می‎شد و درباره آنها به کنکاشِ دقیق می‎پرداخت. مشکلاتِ اقتصادی، دوریِ راه از منزل تا مدرسه و به خصوص پرداختن به فعالیت‌های پیگیر و گسترده انقلابی، سبب شد تا شهید، در پایه دوم راهنمایی به‎ناچار، ترکِ تحصیل نماید.

پس از ترک تحصیل، به جهت سامان‎بخشی به وضع معیشتی خود و کمک به والدینش، در مغازه ای که از ملکِ پدر و تنها بردارش فراهم ساخته بود، مشغول به کار شد و در کنار کار ، فعالیت‌های انقلابی خود را نیز کماکان با بصیرت و علاقمندیِ فراوان، دنبال کرد.

انقلاب که پیروز شد او در تاریخ ۵/۹/۱۳۵۸ به عنوان بسیجیِ ویژه، به عضویت بسیج درآمد.   با شروعِ جنگِ تحمیلی، کار را رها کرد تا عملاً هیچ ‎مانعی در راه فعالیت‌های شبانه‎روزی و خستگی‎ناپذیرش در مسیر خدمت به نهالِ نوپای انقلاب شکوهمند اسلامی، وجود نداشته باشد. از همین‎رو با عزمی مصمّم به خانواده‎اش گفت: با وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامی‎مان ایران، من دیگر حاضر به ادامه فعالیت در مغازه نیستم و به هر طریقی شده باید وارد عرصه خدمت در جبهه‎های جنگ شوم.” در این هنگام، او نوجوانی هفده‎ساله بود.

۱/۲/۱۳۶۰ رسماً در نهاد مقدس سپاه، استخدام و در پادگان آموزشی شهید عبدالله مسگرِ شیراز آموزش اولیه پاسداری را گذراند. به عنوانِ اولین مأموریت، در ۲۱/۵/۱۳۶۰، به تهران اعـزام شد و تا تاریخ ۲۰/۷/۱۳۶۰، در جهت مبارزه بی‎امان با گروهک‌های ملحد و منافقینِ از خدا بی‎خـبر، خدمات شایانی را به انجام رسانید.

پس از بازگشت از تهران و قبل از انجام عملیات طریق‎القدس، شهید مهدوی مأموریت یافت تا به همکاری با سپاه اهواز بپردازد. 

حضور شهید در عملیات فتح بستان، بیش از یکروز به طول نینجامید زیرا یکی از صمیمی‎ترین دوستانش به نام شهید نعمت الله تهمتن، در این عملیات به شهادت رسید و شهید مهدوی مأموریت یافت تا پیکر مطهر این شهید را به زادگاهش برگرداند. 

شهید مهدوی پس از بازگشت به سِمَت معاون فرمانده سپاه جم منصوب شد و بعد از دو سال خدمت در سپاه جم، به سپاه بوشهر بازگشت و به سِمَت فرمانده عملیات سپاه خارک منصوب گردید.

شهید مهدوی در سال ۱۳۶۱، با دختری مؤمنه از روستای بحـیری به نام خانم سکینه جوکار ازدواج کرد. مدت این زندگی مشترک، پنج سال بود و تنها حاصل آن، دخـتری است به زهرا مهـدوی که چهل روز پس از شهادتِ پرافتخار پدرش به دنیا آمد. 

در جریان اعزام طرح لبیک یا امام” در سال ۱۳۶۳، شهید مهدوی به عنوان مسؤول، همراه با رزمندگان اسلام اعزامی از جزیره خارک، عازم دشت‎عباس گردید و در آنجا مسؤولیت فرماندهی گروهان را به عهده گرفت.

پس از آن، گروهان دریاییِ ناوتیپ امـیرالمؤمنین(ع) را بنیانگذاری کرد و خود، فرماندهی این گروهان را عهده‎دار گردید. 

با شروع عملیات بدر، شهید مهدوی با گروهان دریاییِ تحت امر خود، فعّالانه و با رشادت تمام، در این عملیات شرکت جست و حماسه‏‎های به یادماندنی را از خود به نمایش گذاشت. 

پس از پایان موفقیت‎آمـیز عملیات بدر، در سپاهِ بوشهر، تصمیم به تشکیل ناوگروه دریایی گرفت و آن را «ذوالفقار» نام نهاد. ناوگروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقه دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و شهید تا زمان شهادت، فرماندهی آن را به عهده داشت.

این یگان رزمی تازه تأسیس در عملیات والفجر ۸ مسؤولیت تدارک نیروهای رزمی به وسیله شناورها را داشت که آن را به نیکوترین وجه، انجام داد. پس از آن در مناطق عملیاتی والفجر ۸ در راستای ماموریت سپاه، نقش موثری در ردگـیری ناوها و ناوچه‎های دشمن، جلوگـیری از فعالیت نیروی دریایی عراق و نیز مین‎گذاری در کانال خورعبدالله داشتند.

شهید در عملیات کربلای۳ که در ۱۱/۰۶/۱۳۶۵ آغاز شد حضوری موثر و مبتکرانه داشت که منجر به فتح اسکله و پایانه نفتی الامیه عراق گـردید. 

شهید مهدوی به عنوان فرمانده ناوگروه دریایی ذوالفقار، از زمان ورود آمریکایی ها به خلیج‌فارس تا زمان شهادت، لحظه‌ای از نبرد بی‌امان با این جنایتکاران نیاسود و تمام توان و استعداد خود را در این‌راه به کار بست. او طی این مدت، عملیات‌ بسیاری را علیه آمریکایی‌های متجاوز ترتیب داد.

در تیرماه سال ۱۳۶۶ که اولین کاروان از نفتکشهای کویتی با پرچم آمریکا (نفتکش کویتی اَلرَّخاء با نام مبدّل بریجتون) و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور با تبلیغات رسانه ای گسترده به راه افتاد، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید. پس از اقدام دلیرانه سردار شهید مهدوی و همرزمانش در انفجار کشتی بریجتون، به پاس قدردانی از این عزیزان، به دیدار با حضرت امام نائل شدند.

در عصر روز ۱۶/۰۷/۱۳۶۶ سردار شهید نادر مهدوی همراه با تنی چند از همرزمانش، جهت انجام گشت زنی و حفاظت از آبهای نیلگون خلیج فارس، با استفاده از دو فروند قایق تندرو توپدار و یک فروند ناوچه به سمت جزیره فارسی حرکت می کنند. پس از اقامه نماز مغرب در جزیره فارسی، مورد تهاجم نیروهای آمریکایی قرار می گیرند. نیروهای آمریکایی با چند فروند بالگرد بزرگ کبری به نام MS۶ به ناوگروه حمله کرده و رادار پایگاه فرماندهی را منهدم می کنند که ارتباط ناوگروه با مرکز به کلّی قطع می شود.

پس از پانزده دقیقه درگیری شدید، با استفاده از یک فروند موشک استینگر، یکی از این بالگردها را منفجر می سازد. با این وجود تنها ناوچه طارق که سردار شهید مهدوی بر آن سوار بود، سالم مانده بود و دو قایق دیگر هدف قرار گرفته و در آتش می سوختند. نادر می توانست به سلامت از میدان بگریزد اما با رشادت و مردانگی تمام در پی گرفتن زخمی ها و پیکرهای مطهّر شهدا از آب برمی آید. آنها با همه توان سعی می کردند که اجازه ندهند تا بالگردهای آمریکایی به طرف آنها نزدیک شوند اما کار سختی بود زیرا این بالگردها بسیار کم صدا بودند و موقعیت یابی آنها در آسمان بسیار مشکل بود. نادر مهدوی و بیژن گرد و چهار نفر دیگر پس از بیست دقیقه رزم جانانه و مردانه، زنده به چنگال دشمن می‌افتند. 

بالأخره پس از گذشت شش روز، پیکرهای مطهر شهدا و اسرا از مسقط پایتخت کشور سلطان‌نشین عمان تحویل گرفته شد و از مرز هوایی وارد فرودگاه مهرآباد تهران گردید. 

هنگامی که جنازه مطهرش به خاک پاک میهن رسید، دست ها و پاهایش به صورت خیلی محکم بسته شده بود و نشان می داد که دشمن، حتّی از جسم بی جان این سردار شهید نیز می ترسید. نادر بر عرشه ناو جنگی یو. اس. اس. چندلر آماج شکنجه‌های وحشیانه دشمن قرار می‌گیرد و سینه‌اش با میخ های بلند آهنین سوراخ می‌شود و بدین ترتیب مظلومانه به شهادت می‌رسد.

جنازه مطهر شهید با شکوه خاصی بر دوش هزاران تن از امت حزب‌الله در مقابل لانه جاسوسی آمریکا تشییع و سپس به بوشهر انتقال یافت. در آنجا نیز پیکر پاک شهید مجدداً بر دوش جمعیت انبوه مردم شهیدپرور تشییع شد و پس از آن جهت خاک‌سپاری به زادگاهش روستای بحــیری بازگشت. مردم روستا با شور و شکوهی خاص و به نحو کم‌نظیری به استقبال پیکر غرقه‌به‌خون سردار شهیدمهدوی رفتند و این پیکر گلگون‌کفن را پس از تشییع تا گلزار شهدای روستا، چون گوهری بهشتی به صدف خاک سپردند.



منبع خبر

دیدار عامل انفجار بریجتون با امام خمینی +‌ عکس بیشتر بخوانید »