کربلای پنج

وقتی بسیجی‌ها از حضور حاج‌قاسم در خط مقدم خجالت کشیدند


وقتی بسیجی‌ها از حضور حاج‌قاسم در خط مقدم خجالت کشیدندبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی»، چه در دوران دفاع مقدس و چه در جبهه مقابله با داعش، با وجود این‌که فرمانده بود؛ اما همیشه در خطوط اول جنگ حضور داشت؛ بنابراین رزمندگان نیز با دیدن این صحنه، روحیه و انگیزه‌شان دوچندان می‌شد و بی‌شک یکی از دلایلی که «حاج‌قاسم» در قلب‌های رزمندگان جای داشت، همین خصلت وی بود.

سردار سرلشکر پاسدار «محسن رضایی» فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس، به مناسبت نخستین سالگرد شهادت سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» و در آستانه سالروز آغاز عملیات «کربلای پنج»، با انتشار خاطره‌ای از سردار دل‌ها که در دوران دفاع مقدس فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله را برعهده داشت، نوشت:

«در عملیات «کربلای پنج» حاج قاسم با «مرتضی قربانی» لشکر ۲۵ و تیپ یزد از مرز عراق عبور کردند و تا نزدیکی «بصره» پیش رفتند. لحظه به لحظه با هم ارتباط داشتیم، در روز ششم و هفتم فشار عراق آن‌قدر زیاد شد که خط دفاعی ما در آن منطقه در آستانه سقوط قرار گرفت؛ «قاسم» با من تماس گرفت که «برادر محسن چکار کنیم بسیجی‌ها دارند عقب می‌آیند»، من دستور دادم که توپخانه‌های خودی آتش‌ها را جلوی خط «حاج‌قاسم» و روی سر عراقی‌ها بریزند، یک‌ساعت بعد «قاسم» تماس گرفت که بسیجی‌ها من و «مرتضی» را که دیدند، خجالت کشیده، برگشتند و خط ما تثبیت شد.»

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

وقتی بسیجی‌ها از حضور حاج‌قاسم در خط مقدم خجالت کشیدند بیشتر بخوانید »

رزمنده مجروحی که با اقدام ناجوانمردانه بعثی‌ها به تهران نرسید


مجروحی که با اقدام ناجوانمردانه بعثی‌ها به تهران نرسید!به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، اقدامات ناجوانمردانه بعثی‌ها در جنگ تحمیلی برکسی پوشیده نیست؛ از بمباران‌های شیمیایی گرفته تا هدف قرار دادن مناطق غیر نظامی و شکنجه‌هایی که بر روی اسرای ایرانی صورت می‌گرفت و اوج وحشی‌گری بعثی‌ها را ثابت می‌کرد.

«حمید داوودآبادی» رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در کتاب «از معراج برگشتگان»، در خاطرات خود، یک نمونه از این وحشی‌گری‌ها را روایت کرده و نوشته است:

«روز یک‌شنبه ۵ بهمن سال ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای ۵» در شلمچه (سه‌راه شهادت)، یک آمبولانس تویوتا، مجروح‌ها را سوار کرد تا به عقب منتقل کند. ماشین پر بود؛ اصلا جای خالی نداشت. مجروحین پس از خداحافظی در ماشین جای گرفتند. «قاسم گودرزی» که یک پایش چندماه قبل در عملیات قطع شده و حالا مصنوعی بود، پای سالمش هم ترکش خورده بود.

به‌زور روی لبه شیشه عقب آمبولانس که شکسته بود، نشست. درحالی که می‌خندید، دستش را به‌طرف ما تکان داد و گفت: «خداحافظ بچه‌ها. ما رفتیم تهرون». هنوز آمبولانس چندمتری دور نشده و حرف «قاسم» تمام نشده بود که در مقابل چشمان ناباور ما، گلوله‌ای مستقیم را دیدیم که ازسمت چپ، از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه از پهلو، از در عقب پشت راننده وارد شد. در حالی‌که وحشیانه ازطرف دیگر خارج می‌شد، بدن‌های تکه‌تکه را که بعضی درحال سوختن بودند، هرکدام به طرفی پرت کرد.

با منهدم شدن آمبولانس و درپی آن آتش گرفتن آن، امکان جلو رفتن نبود. جالب آن بود که راننده آمبولانس و پسرخاله‌اش که در کنارش نشسته بود، هر دو سالم به بیرون پرت شدند. اجساد شهدا در جاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح، با خمپاره ۶۰ آن‌جا را زیرآتش گرفت تا کسی نتواند جلو برود.

یک آن از همان فاصله ۴۰ یا ۵۰ متری، متوجه تکان خوردن‌های مشکوکی شدم. باخودم گفتم امکان دارد کسی از آن‌ها زنده باشد و به کمک نیاز داشته باشد. بی‌خیال خمپاره‌ها شدم و با ذکر «و جعلنا…» به طرف آمبولانس دویدم. کنارش که رسیدم، سریع روی زمین دراز کشیدم و سعی کردم در فرصت اندک، با چشمانم اطراف را بکاوم و هرکه را زنده است، پیدا کنم.

تنهای تنها، کنار آمبولانسی که می‌سوخت دراز کشیده بودم، ولی هیچ ندیدم جز تکه‌های بدن که درحال جان دادن بودند؛ دست‌ها، پا‌ها و سر‌هایی که به اطراف پاشیده بودند. آن‌چه ازدور دیده بودم، چیزی نبود جز تکان‌های غیرارادی دست و پای قطع‌شده شهدایی که بدن‌شان متلاشی شده بود».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

رزمنده مجروحی که با اقدام ناجوانمردانه بعثی‌ها به تهران نرسید بیشتر بخوانید »