کربلای 5

فاصله ۱۰۰ متری نویسنده دفاع مقدس با شهادت/ دیده‌بانی خط مقدم با اعمال شاقه!


نجات ۲ مجروح با از خودگذشتگی برای مجروحین دیگربه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌‎پرس، «محمدحسین قدمی» متولد سال ۱۳۳۰ سردبیری مجلات «کودک و نوجوان»، «بنیاد شهید» و چندین نشریه و هفته‌نامه را در کارنامه خود دارد.

او همچنین در دوره‌‎ای مسوول برنامه «شب‌های خاطره» حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بود.

وی با بیان خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس اظهار داشت:

«از حوادث زیادی جان سالم به در برده بودم و خطرات زیادی از بیخ گوشم گذشتند، ولی سعادت شهادت نصیبم نشد. شاید حکمت و تقدیر چنین بود که دست‌نوشته و فریم‌ عکس‌های ثبت شده‌ام را به تهران آورده، چاپ کرده و به دست تاریخ بسپارم.

آخرین مجروحیتم در عملیات کربلای ۵، در خط مقدم محور شلمچه بود، جایی که زمینش نمور بود و بر اثر اصابت و انفجار خمپاره‌ها مثل گهواره تکان می‌خورد و می‌لرزید. آن روز آتش شدید دشمن مثل نقل و نبات بدون وقفه بر سرمان می‌بارید. انگار فقط سنگر ما را نشانه رفته بود. طوری خمپاره‌ها جلوی سنگر منفجر می‌شدند که ترکش‌های ریز و درشتش می‌آمد توی سنگر کنار سفره غذا! نشان به آن نشان که یکی از ترکش‌های نقلی، کیسه مشمع جیره آب شرب ما را سوراخ کرده بود و اصغر فورا آن را به دندان گرفت و مکید تا آبش هدر نرود! در چنین شرایطی فرمانده گفته بود برای اینکه مجروح کمتری بدهیم به جز دیده‌بان همه در سنگر بمانند.

به خاطر همین وضعیت استثنایی، قرار بر این شد که بچه‌ها به نوبت بالای خاکریز برای دیده‌بانی رفته، سر و گوشی آب داده برگردند داخل سنگر. تردید و دلهره چنان شد که بچه‌ها به سختی پا بیرون می‌گذاشتند و بقیه، رزمنده مردد را با سلام و صلوات و خنده بیرون می‌فرستادند، گاهی هم به شوخی با تیپا و اردنگی!. نوبت من که شد با زبان خوش پریدم بیرون و بشمار سه، پیچ سنگر را دور زدم رفتم بالای خاکریز. نگاه تند و تیزی به اطراف دود و مه گرفته منطقه کردم و برگشتم.

هنوز پایم به سنگر نرسیده بود که موج انفجاری مرا به درون سنگر پرتاب کرد. از سوزش درد قفسه سینه‌ام فهمیدم ترکشی هم نصیبم شده، وقتی بچه‌ها پیراهنم را قیچی کردند دیدم ترکش از بازوی چپم عبور کرده در قفسه سینه کنار قلبم نشسته.

نفسم بند آمده بود و قادر به حرکت نبودم. بچه‌ها نگران حال من بودند و من نگران دفتر دستک و دوربینم! اصغر و مهدی زیر بغلم را گرفتند و تا «سه راه شهادت» کمکم کردند و گفتند: «دوربین را به ما بده به تعاون لشکر بسپاریم تا برایت ارسال کنند، ولی قبول نکردم و گفتم آن را به گردنم آویزان کنید با خودم می‌برم.»

اورژانس سه راه شهادت مملو از مجروحان دست و پا قطع شده ایرانی و عراقی بود. کمتر خودرو و نفربری می‌توانست خود را سالم به آن نقطه خطرناک برساند، چرا که تنها جاده باریک خاکی ناامنی که از بین دو باتلاق و آب‌گرفتگی می‌گذشت در تیررس مستقیم دشمن بود؛ گلوله و تانک‌های دشمن هم روی جاده قفل بود و مرتب شلیک می‌شد. پس از مدتی انتظار، یک آمبولانس آبکش‌شده از راه رسید و سریع مجروحان را دوپشته سوار کرد. من و یک نفر دیگر هم آخر همه به زور خودمان را جا کردیم. همین که استارت حرکت زده شد دکتری با عجله آمد و گفت: «برادرا، لطف کنید دو نفر پیاده شن با ماشین بعدی برن، دو تا مجروح سوار شن که حالشون خیلی وخیمه!»

خلاصه ما دو نفری که آخر سوار شده بودیم پیاده شدیم و آن دو را سوار کردند. آمبولانس حرکت کرد و هنوز ۱۰۰ قدمی نرفته بود که سر و کله هواپیما‌های دشمن پیدا شد و منطقه را بمباران کرد و یکی از آن بمب‌های خوشه‌ای به آمبولانس خورد و آتش گرفت و همه سرنشینان مجروح آن به فیض شهادت نائل آمدند و باز سر ما بی‌کلاه ماند. اینکه آمبولانس بعدی کی آمد و به چه دردسری از جاده مرگ و از لابه لای جنازه‌ها رد شدیم و به مرز خودمان رسیدیم داستان مفصل جداگانه‌ای است که بماند.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

فاصله ۱۰۰ متری نویسنده دفاع مقدس با شهادت/ دیده‌بانی خط مقدم با اعمال شاقه! بیشتر بخوانید »

نجات ۲ مجروح با از خودگذشتگی برای مجروحین دیگر


نجات ۲ مجروح با از خودگذشتگی برای مجروحین دیگربه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌‎پرس، «محمدحسین قدمی» متولد سال ۱۳۳۰ سردبیری مجلات «کودک و نوجوان»، «بنیاد شهید» و چندین نشریه و هفته‌نامه را در کارنامه خود دارد.

او همچنین در دوره‌‎ای مسوول برنامه «شب‌های خاطره» حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی را برعهده داشت. وی با بیان خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس اظهار داشت:

«از حوادث زیادی جان سالم به در برده بودم و خطرات زیادی از بیخ گوشم گذشتند، ولی سعادت شهادت نصیبم نشد. شاید حکمت و تقدیر چنین بود که دست‌نوشته و فریم‌ عکس‌های ثبت شده‌ام را به تهران آورده، چاپ کرده و به دست تاریخ بسپارم.

آخرین مجروحیتم در عملیات کربلای ۵، خط مقدم محور شلمچه بود، جایی که زمینش نمور بود و بر اثر اصابت و انفجار خمپاره‌ها مثل گهواره تکان می‌خورد و می‌لرزید. آن روز آتش شدید دشمن مثل نقل و نبات بدون وقفه بر سرمان می‌بارید. انگار فقط سنگر ما را نشانه رفته بود. طوری خمپاره‌ها جلوی سنگر منفجر می‌شدند که ترکش‌های ریز و درشتش می‌آمد توی سنگر کنار سفره غذا! نشان به آن نشان که یکی از ترکش‌های نقلی، کیسه مشمع جیره آب شرب ما را سوراخ کرده بود و اصغر فورا آن را به دندان گرفت و مکید تا آبش هدر نرود! در چنین شرایطی فرمانده گفته بود برای اینکه مجروح کمتری بدهیم به جز دیده‌بان همه در سنگر بمانند.

به خاطر همین وضعیت استثنایی، قرار بر این شد که بچه‌ها به نوبت بالای خاکریز و دیده‌بانی رفته، سر و گوشی آب داده برگردند داخل سنگر. تردید و دلهره چنان شد که بچه‌ها به سختی پا بیرون می‌گذاشتند و رزمنده مردد را با سلام و صلوات و خنده بیرون می‌فرستادند، گاهی هم به شوخی با تیپا و اردنگی. نوبت من که شد با زبان خوش پریدم بیرون و بشمار سه پیچ سنگر را دور زدم رفتم بالای خاکریز. نگاه تند و تیزی به اطراف دود و مه گرفته منطقه کردم و برگشتم.

هنوز پایم به سنگر نرسیده بود که موج انفجاری مرا به درون سنگر پرتاب کرد. از سوزش درد قفسه سینه‌ام فهمیدم ترکشی هم نصیبم شده، وقتی بچه‌ها پیراهنم را قیچی کردند دیدم ترکش از بازوی چپم عبور کرده در قفسه سینه کنار قلبم نشسته.

نفسم بند آمده بود و قادر به حرکت نبودم. بچه‌ها نگران حال من بودند و من نگران دفتر دستک و دوربینم! اصغر و مهدی زیر بغلم را گرفتند و تا «سه راه شهادت» کمکم کردند و گفتند: «دوربین را به ما بده به تعاون لشکر بسپاریم تا برایت ارسال کنند، ولی قبول نکردم و گفتم آن را به گردنم آویزان کنید با خودم می‌برم.»

اورژانس سه راه شهادت مملو از مجروحان دست و پا قطع شده ایرانی و عراقی بود. کمتر خودرو و نفربری می‌توانست خود را سالم به آن نقطه خطرناک برساند، چرا که تنها جاده باریک خاکی ناامنی که از بین دو باتلاق و آب‌گرفتگی می‌گذشت در تیررس مستقیم دشمن بود؛ گلوله و تانک‌هایی که روی جاده قفل بود و مرتب شلیک می‌شد. پس از مدتی انتظار، یک آمبولانس آبکش شده از راه رسید و سریع مجروحان را دوپشته سوار کردند. من و یک نفر دیگر هم آخر همه به زور خودمان را جا کردیم. همین که استارت حرکت زده شد دکتری با عجله آمد گفت: «برادرا، لطف کنید دو نفر پیاده شن با ماشین بعدی برن، دو تا مجروح سوار شن که حالشون خیلی وخیمه!»

خلاصه ما دو نفری که آخر سوار شده بودیم پیاده شدیم و آن دو را سوار کردند. آمبولانس حرکت کرد و هنوز ۱۰۰ قدمی نرفته بود که سر و کله هواپیما‌های دشمن پیدا شد و منطقه را بمباران کرد و یکی از آن بمب‌های خوشه‌ای به آمبولانس خورد و آتش گرفت و همه سرنشینان مجروح آن به فیض شهادت نائل آمدند و باز سر ما بی‌کلاه ماند. اینکه آمبولانس بعدی کی آمد و به چه دردسری از جاده مرگ و از لابه لای جنازه‌ها رد شدیم و به مرز خودمان رسیدیم داستان مفصل جداگانه‌ای است که بماند.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

نجات ۲ مجروح با از خودگذشتگی برای مجروحین دیگر بیشتر بخوانید »

نام دو شهید دفاع مقدس زینت‌بخش کوچه‌های منطقه ۱۹ تهران شد


نام دو شهید دفاع مقدس زینت‌بخش کوچه‌های منطقه ۱۹ تهران شدبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، تابلو‌های نام شهیدان «محمدرضا هنرمند» و «ناصر سوادی» از شهدای والامقام دوران هشت سال دفاع مقدس، بر سر دو کوچه‌ در منطقه ۱۹ تهران نصب شد.

«علی توکلی» شهردار منطقه ۱۹ تهران در آیین نصب تابلو‌های نام‌های این شهیدان والامقام که با حضور خانواده‌های معظم آن‌ها برگزار شد، با اشاره به اهمیت زنده نگهداشتن یاد و نام شهدا و انتقال ارزش‌های دفاع مقدس به نسل‌های جدید، اظهار داشت: نامگذاری معابر به نام شهدا، گام مهمی در راستای حفظ نام و یاد این عزیزان محسوب می‌شود و در همین راستا، دو کوچه دیگر در منطقه شهیدپرور ۱۹ تهران به نام شهیدان «محمدرضا هنرمند» و «ناصر سوادی» مزین شد.

وی افزود: نامگذاری کوچه‌ها به نام این دو شهید معزز، در راستای تکریم شهدا و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت صورت گرفته است که در همین زمینه کوچه «نهم» خیابان «میعاد شمالی» به نام شهید «محمدرضا هنرمند» و کوچه «۵۸» خیابان «صمدی» به نام شهید «ناصر سوادی» نامگذاری و طی مراسمی نیز تابلوی نام این شهیدان دفاع مقدس بر سر این کوچه‌ها نصب شد.

خاطرنشان می‌شود، شهید «محمدرضا هنرمند» سال ۱۳۶۳ عازم جبهه شد و سال ۱۳۶۶ در «شلمچه» به درجه رفیع شهادت نایل شد. همچنین شهید «ناصر سوادی» نیز سال ۱۳۶۵ به جبهه اعزام شد و پس از یک‌سال حضور در جبهه، در عملیات «کربلای ۵» به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

نام دو شهید دفاع مقدس زینت‌بخش کوچه‌های منطقه ۱۹ تهران شد بیشتر بخوانید »

رزمنده مجروحی که با اقدام ناجوانمردانه بعثی‌ها به تهران نرسید


مجروحی که با اقدام ناجوانمردانه بعثی‌ها به تهران نرسید!به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، اقدامات ناجوانمردانه بعثی‌ها در جنگ تحمیلی برکسی پوشیده نیست؛ از بمباران‌های شیمیایی گرفته تا هدف قرار دادن مناطق غیر نظامی و شکنجه‌هایی که بر روی اسرای ایرانی صورت می‌گرفت و اوج وحشی‌گری بعثی‌ها را ثابت می‌کرد.

«حمید داوودآبادی» رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در کتاب «از معراج برگشتگان»، در خاطرات خود، یک نمونه از این وحشی‌گری‌ها را روایت کرده و نوشته است:

«روز یک‌شنبه ۵ بهمن سال ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای ۵» در شلمچه (سه‌راه شهادت)، یک آمبولانس تویوتا، مجروح‌ها را سوار کرد تا به عقب منتقل کند. ماشین پر بود؛ اصلا جای خالی نداشت. مجروحین پس از خداحافظی در ماشین جای گرفتند. «قاسم گودرزی» که یک پایش چندماه قبل در عملیات قطع شده و حالا مصنوعی بود، پای سالمش هم ترکش خورده بود.

به‌زور روی لبه شیشه عقب آمبولانس که شکسته بود، نشست. درحالی که می‌خندید، دستش را به‌طرف ما تکان داد و گفت: «خداحافظ بچه‌ها. ما رفتیم تهرون». هنوز آمبولانس چندمتری دور نشده و حرف «قاسم» تمام نشده بود که در مقابل چشمان ناباور ما، گلوله‌ای مستقیم را دیدیم که ازسمت چپ، از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه از پهلو، از در عقب پشت راننده وارد شد. در حالی‌که وحشیانه ازطرف دیگر خارج می‌شد، بدن‌های تکه‌تکه را که بعضی درحال سوختن بودند، هرکدام به طرفی پرت کرد.

با منهدم شدن آمبولانس و درپی آن آتش گرفتن آن، امکان جلو رفتن نبود. جالب آن بود که راننده آمبولانس و پسرخاله‌اش که در کنارش نشسته بود، هر دو سالم به بیرون پرت شدند. اجساد شهدا در جاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح، با خمپاره ۶۰ آن‌جا را زیرآتش گرفت تا کسی نتواند جلو برود.

یک آن از همان فاصله ۴۰ یا ۵۰ متری، متوجه تکان خوردن‌های مشکوکی شدم. باخودم گفتم امکان دارد کسی از آن‌ها زنده باشد و به کمک نیاز داشته باشد. بی‌خیال خمپاره‌ها شدم و با ذکر «و جعلنا…» به طرف آمبولانس دویدم. کنارش که رسیدم، سریع روی زمین دراز کشیدم و سعی کردم در فرصت اندک، با چشمانم اطراف را بکاوم و هرکه را زنده است، پیدا کنم.

تنهای تنها، کنار آمبولانسی که می‌سوخت دراز کشیده بودم، ولی هیچ ندیدم جز تکه‌های بدن که درحال جان دادن بودند؛ دست‌ها، پا‌ها و سر‌هایی که به اطراف پاشیده بودند. آن‌چه ازدور دیده بودم، چیزی نبود جز تکان‌های غیرارادی دست و پای قطع‌شده شهدایی که بدن‌شان متلاشی شده بود».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

رزمنده مجروحی که با اقدام ناجوانمردانه بعثی‌ها به تهران نرسید بیشتر بخوانید »

راهکار شهید «اردستانی» برای ترک غیبت


راهکار شهید «اردستانی» برای ترک غیبتبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، تقصیر خودش بود. شهید شده که شده. وقتی قراره با ریختن اولین قطره خون، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خود راضی است، اگر آن کتک‌هایی را که من بهش زدم، حلال نکند! تازه، کتکی هم نبود. دو سه تا پس گردنی، چهار پنج تا لنگه پوتین، هفت هشت ده تا لگد هم توی جشن پتو!

خیلی فیلم بود. دست‌ِ به غیبت کردنش عالی بود. اوایل که همش می‌گفت‌: «الغیبت‌ُ عجب کیفی داره» جدی نمی‌گرفتم. بعداً فهمیدم حضرت آقا، اهل همه‌جور غیبتی هست. اهل که هیچ، استاده. جیم شدن از صبح‌گاه، رد شدن از لای سیم‌خاردار پادگان و رفتن به شهر و از همه بدتر، غیبت در جمع و پشت‌سر این و آن حرف زدن.

جالب‌تر از همه، این بود که خودش قانون گذاشت. آن‌هم مشروط. شرط کرد که‌: «اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبح‌گاه) را منظور نکنید، از آن ساعت به بعد هرکس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد، هر چندنفر که در اتاق حضور داشتند، به او پس‌گردنی بزنند».

خودش با هم چهار پنج نفرمان دست داد و قول داد. هنوز دستش توی دست‌مان بود که گفت‌: «رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک‌ساعته رفته چایی بیاره»، خب خودش گفته بود بزنیم، و زدیم. البته خداییش من بدجور زدم. خیلی دردش آمد؛ همان شد که وقتی توی جاده فاو – ام‌القصر در عملیات «والفجر ۸» دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتک‌هایی که زده بودم، حلالیت طلبیدم. خندید و گفت‌: «دم‌تون گرم. همون کتک‌های شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم می‌ترسم پشت‌سر کسی حرف بزنم. می‌ترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم!».

وقتی فهمیدم «حسن اردستانی» در عملیات «کربلای ۵» مفقودالاثر شد، هم خندیدم هم گریستم. کاش امروز او بود تا بزند توی سرم که این‌قدر پشت‌سر این و آن غیبت نکنم!

شهید «حسن اردستانی»، تولد: سال ۱۳۴۷ شهادت: ۲۳ دی سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ (شلمچه) – خاکسپاری ۱۴ بهمن سال ۱۳۷۵ – مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه ۲۶ ردیف ۶۹ مکرر شماره ۵۳

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

راهکار شهید «اردستانی» برای ترک غیبت بیشتر بخوانید »