کربلا

جشن میلاد امام کاظم (ع) در کربلا

جشن میلاد امام کاظم (ع) برگزار می‌شود


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، مراسم جشن میلاد امام کاظم (ع) به همت موکب محبان علی ابن ابیطالب (علیهم‌السلام) امشب (پنج‌شنبه) در بین‌الحرمین با حضور زائران ایرانی برگزار می‌شود.

در این مراسم حجت‌الاسلام جواد نوری سخنرانی، حسین هوشیار، علی مهدوی نژاد، اسلام میرزایی، حامد خمسه، محمدرضا ناصری، پیمان محمدنژاد و فریدون کریم‌پور مدیحه‌خوانی خواهند کرد.

این مراسم امشب (پنج‌شنبه) در کربلای معلی، بین‌الحرمین، منبر اول از سمت حرم سیدالشهدا (ع) برگزار می‌شود.

همچنین مراسم قرائت دعای کمیل هیأت رزمندگان اسلام نیز امشب (پنج‌شنبه) در خیمه‌گاه حسینی برگزار می‌شود. در این مراسم حسین هوشیار قرائت دعا خواهد داشت.

این مراسم از ساعت ۲۱:۱۵ به وقت ایران (۲۰ به وقت عراق) برگزار می‌شود و از شبکه قرآن و معارف سیما پخش زنده دارد.

جشن میلاد امام کاظم (ع) در کربلا

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

جشن میلاد امام کاظم (ع) برگزار می‌شود بیشتر بخوانید »

«حواریون حسین (ع)» روانه بازار نشر شد

«حواریون حسین (ع)» روانه بازار نشر شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، «محمدرضا سنگری» نویسنده و پژوهشگر عاشورایی از چاپ کتاب «حواریون حسین (ع)» خبر داد و اظهار داشت: این کتاب پیرامون نقش مسیحیانی است که در حادثه عاشورا نقش آفرینی داشته‌اند؛ چراکه چندین شهید مسیحی در نهضت عاشورا وجود دارند که برخی از آن‌ها در شام به شهادت رسیده‌اند؛ یعنی شخصی در مجلس یزد معترض می‌شوند که مسیحی است و ما در این کتاب شهادت او را مطرح کرده‌ایم.

این نویسنده همچنین به استقبال از کتاب دریغ اشاره کرد و افزود: کتاب دریغ پیرامون کسانی است که مورد دعوت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) قرار گرفتند، اما نیامدند و بعدا پشیمان شدند و پریشان و پشیمان بر مزار امام (ع) گریه می‎کردند؛ یکی از این افراد کسی است که دعای عرفه را تعریف کرده است.

نویسنده کتاب «آینه داران آفتاب» خاطرنشان کرد: بشر بن غالب اسدی دو برادر بودند که کنار امام حسین (ع) بودند که همانجا امام (ع) دعای عرفه را در صحرای عرفات می‌خوانده است؛ امام حسین (ع) این شخص را برای حضور در کربلا دعوت کردند، اما متاسفانه حضور پیدا نکرد و من درباره او نوشته‌ام «راوی بی‌معرفت عرفه»؛ او کسی است که حضرت امیرالمومنین علی (ع) به او می‌گوید «روزی فرزندم حسین تو را دعوت می‎کند» و او پاسخ می‌دهد «من حتما خواهم رفت» و نرفت و بعدا روایت است که بر مزار حضرت اباعبدالله حاضر شد و قلت میزد و خاک روی سرش می‌‎ریخت.

به گزارش مجاهدت از دفاع‎پرس، کتاب «حواریون حسین (ع)» به قلم محمدرضا سنگری در ۱۴۴ صفحه توسط انتشارات نوید به سفارش شب شعر عاشورایی به‌چاپ رسیده است.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«حواریون حسین (ع)» روانه بازار نشر شد بیشتر بخوانید »

آمادگی لرستان برای خدمت‌رسانی به زائران حسینی اربعین

آمادگی لرستان برای خدمت‌رسانی به زائران حسینی اربعین


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از خرم‌آباد، «فرهاد زیویار» استاندار لرستان امروز (چهارشنبه) در  جلسه هماهنگی ستاد عتبات عالیات استان با محوریت برگزاری مراسم راهپیمایی اربعین، با بیان اینکه مسیرهای راهپیمایی اربعین که از لرستان عبور می‌کند، نیازمند تدارک ملزوماتی برای خدمت‌رسانی به زائران اربعین حسینی است، اظهار داشت: فراهم کردن ملزومات مورد نیاز زائران پیاده روی اربعین،  همکاری و همراهی همه اقشار جامعه و دستگاه‌های اجرایی استان را در این رابطه می‌طلبد.

وی  تمهید شرایط برای ارائه خدمات به زائران را مستلزم ارائه راهکارهای موثر در جهت تامین اعتبار و تهیه اقلام مورد نیاز دانست و افزود:  برنامه ریزی جهت تامین اعتبار و تهیه اقلام مورد نیاز زائران بر عهده کمیته‌های ستاد اربعین استان هستند و می توان در این رابطه از کمک خیرین نیز بهره برد.

استاندار لرستان عنوان کرد: مسائل تخصصی مربوط به ارائه خدمات به زائران اربعین، متناظر با وظایف تعریف شده توسط کمیته‌ها پیگیری و اجرایی و گزارش عملکرد خدمات ارائه شده به دبیرخانه ستاد تحویل شود.

وی بیان کرد: اربعین تجربه ای شیرین و فرصتی برای رشد است و در کنار تمامی تلاش‌هایی که در راستای خدمت به اربعین صورت می‌گیرد، برکات معنوی بسیاری با خود به همراه دارد.

زیویار گفت: بدیهی است در ایام اربعین علاوه بر حضور نهادهای مردمی، بخشی از ظرفیت های انسانی و تجهیزاتی دستگاه‌های اجرایی نیز در اختیار خدمت‌رسانی به زوار قرار می‌گیرد که ضرورت دارد کمیته های ستاد شرایط را برای تسهیل در روند کار فراهم سازند.

وی با بیان اینکه  خدمت به امام حسین (ع) و زائران اربعین آمیخته با عشق و عرفان است، تصریح کرد:  مردم ولایتمدار لرستان همواره در  راه خدمت به امام حسین (ع) و زائران اربعین پیشقدم بوده‌اند که می توان  محرم و صفر را تجلی عشق مردم استان به اهل بیت (علیهم‌السلام) دانست.

استاندار لرستان خاطرنشان کرد: به دلیل اهمیت بالای برگزاری مراسم راهپیمایی اربعین و خدمت‌رسانی به زائران اربعین، جلسات هماهنگی این ستاد در بازه زمانی مشخص و با پیگیری هفتگی اقدامات صورت گرفته توسط کمیته ها برگزار خواهد شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آمادگی لرستان برای خدمت‌رسانی به زائران حسینی اربعین بیشتر بخوانید »

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!



با زمزمه می‌گفتم یا امام رضا! ولی پسرها حرف‌های من را می‌فهمیدند. می‌گفتم یا امام رضا! چی می‌شد الان پسرهای من هم بزرگ بودند و می‌رفتند مثلا خدمت می‌کردند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق – قرار مصاحبه با خانواده شهید قاسمی‌دانا داشتم؛ شماره شان را از پدر شهید هریری، آنجا که صحبت از مظلومیت تشییع شهید حسن قاسمی‌دانا شد، گرفته بودم. شهید قاسمی‌دانا  اولین شهید مشهدی مدافع حرم اهل بیت در سوریه بودند. تقریبا دوهفته‌ای پیگیر قرار مصاحبه با خانواده قاسمی‌دانا بودم؛ ذهنم درگیرکشف سئوال جدیدی بود که در مصاحبه های قبلی نپرسیده باشم و چه بهتر، خاص شهید قاسمی باشد.

ساعت شش عصر قرار مصاحبه داشتم، با در نظرگرفتن امکان وقوع رویدادهای غیرمترقبه، زودتر راه افتادم. مسیر خلوت بود؛ در راه سوژه یک رهگذرِ مزاحم شدم؛ انگار در آن خلوتیِ ظهر از درون ترسیدم؛ چون ترس، خودش را با سرفه بروز داد، زودتر از همیشه به مقصد رسیدم. باد خوب و هوا آفتایی در پایین بلوک در انتظار ساعت شش نشسته بودم که پیامک مادر خانم قاسمی را دریافت کردم. نگران قطعی زنگ آیفون بودند و این که منتظرم بودند. گفتم اتفاقا در انتظار ساعت شش، بیرون مجموعه نشسته‌ام و ایشان من را زودتر از ساعت به منزلشان دعوت کردند. ورودی دربِ منزل، خانمی خوش‌رو و خوش برخورد به استقبالم آمدند. یک لحظه تصورکردم خواهرشهید باشند ولی خاطرم آمد شهید قاسمی خواهر ندارند و با مادرشان قرار مصاحبه دارم.

بعد از دعوت به نشستن، بحثمان از ازدواج زودِ خانم قاسمی شروع شد و این که با فرزند شهیدشان که در کل طول مصاحبه «حسن آقا» خطابشان می کردم رفیق بودند. در طول گفتگوی دو ساعته صمیمی و خودمانی‌مان، مادر سخنور و خوش صحبت شهید قاسمی‌دانا را انسانی باخلوص و راضی به قضای الهی دیدم؛ از آنها که بادیدنشان بسی خرسند می شوی از بودنشان. درعین مهربانی یک شیعه معتقد و مخلص انقلابی بودند که وقتی بحث رهبری و ارزشهای دینی و انقلابی پیش می آمد با شور و حرارت زاییده از اعتقاد صحبت می‌کردند. این دو بیت صائب تبریزی را تقدیم نگاه ایشان می‌کنم:

بهشت نسیه خود نقد می‌توانی کرد

ز خلد اگر به مقام رضا شوی خرسند

ز شش جهت در روزی تُرا گشاده شود

گر ز عشق به درد و بلا شوی خرسند

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!

مادر شهید: خودش هم خیلی نظم داشت. باید لباسش اتو کشیده می‌بود و نظم می‌داشت. آمد اینها را آویز کرد. پایین کمدش پوتین، گرت، یقه، آستین، چیزهایی که همه مربوط به لباس نظامی هستند، همه را چید جلوی کمد. من هم خیلی حساس بودم که همه چیز منظم باشد. گفت مامان! به این ها دست نزنی‌ها! می‌دانست شاید جمع کنم بگذارم در کمد. گفتم چرا؟ اینها را برای چی آماده می‌کنی؟ خب رزمایش که می‌خواست برود این کار را می‌کرد، چون صبح می‌خواست بپوشد؛ گفتم رزمایش داری؟ گفت نه ندارم، گفتم خب چرا آماده می‌کنی؟ گفت باید هر لحظه آماده باشم؛ اگر آقا حکم دادند، لحظه ای کوتاهی نکنم؛ لحظه ای را از دست ندهم. من می‌گفتم خب حالا در کمدت را باز می‌کنی و لباس را از کمدت برمی‌داری. می‌گفت نه، لباس را از اینجا بردارم، پوتین آن طرف است، جورابم آن طرف، زمان می‌برد. برایش اینقدر مهم بود که مثلا اگر آقا امر کردند لحظه‌ای غفلت نکند.

**: نظامی، نظامی است دیگر…

مادر شهید: البته آن موقع هنوز نظامی نبود. در نظام نبود. مربی آموزش بود، سپاهی نبود، اما مربی بود، بسیجی بود و مربی آموزش بود، اما باور کنید یک نظامی کامل بود.

**: در کتابی خوانده بودم نوشته بود در سربازخانه که خوابیده بودیم فرمانده‌مان یک آن سوت می‌زد و بیدارمان می‌کرد. باید ما با لباس می‌خوابیدیم چون هر کسی دیر می‌کرد، تنبیه می‌شد…

مادر شهید: دقیقا؛ حسن خیلی سریع بود؛ اگر می‌خواست کاری انجام بدهد، خیلی فرز بود اگر نه، طبیعی و معمولی بود؛ چیزهایی که در ذهنم می‌گذرد را می‌گویم. اگر یک کار خیلی  راحت را می‌خواست انجام  بدهد با آرامش بود، اما اگر می‌خواست کار مهمی را انجام بدهد به دو دقیقه کارش انجام می‌شد، به سه دقیقه لباس می‌پوشید. مثلا همین لباس پوشیدنش را می‌گفت بشمار ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ لباس تنش بود. عمل کردن خیلی مهم است، سریع بودن، خیلی مهم است. در بعضی حرکت‌هایش خیلی سریع بود، ولی اگر هم می‌خواست ریلکس باشد خیلی راحت و معمولی بود.

اینها همه دست به دست هم می‌دهد و اینکه من می‌گویم باز شهادت، در وجود همه پسرهایم هست، مهدی آقا هست، علی آقا هم هست، احمد آقا هم هست، نمی‌گویم فقط حسن تنها، همیشه از خدا می‌خواهند دعایشان است، دعای دستشان است، مثلا من به احمد می‌گویم بیا دامادت کنم، می‌گوید ولش کن الان ممکن است با این اتفاقات سوریه و اوکراین و اینها جنگ شروع شود. می‌گویم خب جنگ شروع شود؛ می‌گوید خب باید آماده باش باشیم و برویم؛ دامادی می‌خواهم چکار کنم.

**: در قضیه اوکراین که قرار نیست ما درگیر شویم.

مادر شهید: ما درگیر نمی‌شویم، می‌گوید باید آماده‌باش باشیم، شاید یک زمانی کشور ما هم نیاز به آمادگی بیشتر داشت؛ این را می‌گوید، نه اینکه ما بخواهیم با آنها وارد جنگ بشوم… نه، این منظورش نیست. این است که می‌گویم شهادت در وجود همه‌شان هست. این برمی‌گردد به زمان کوچکی‌شان، خردسالی مهدی آقا و حسن آقا در زمان جنگ و دفاع مقدس بود. حس بود دیگر، حسم هم کم بود، یک حس درونی داشتم، دوست داشتم و علاقه داشتم به این حرکت، به این رفتن‌ها، چون در خانواده، مادرم انقلاب که شد تمام تظاهرات شرکت کرده بود، دو سه بار هم اتفاقات بدی برایش افتاده بود. من هم با مادر می‌رفتم. جنگ که شروع شد یکشنبه‌ها پیکرها را می‌آوردند و تشییع بود…

حسن آقا هم در آن دوران، سپاهی نبود، نظامی نبود اما بسیجی بود، مربی آموزش سلاح بود؛ از مربی‌های نمونه سپاه بود، اما وارد نظام هم نشد؛ خیلی جالب که می‌گفت می‌خواهم آزاد باشم. می‌گفتم تو که علاقه داری برو وارد نظام شو؛ می‌گفت نه، وارد نظام که بشوم هر جا نمی‌توانم بروم، باید محل کارم باشم و ساعت‌های مشخصی به آنجا بروم. دوست داشت آزاد باشد، همه جا باشد و هیچ جا نباشد.

من همیشه برای خنده اش یک مثالی می‌زنم؛ یک فیلمی بود برنامه کودک می‌گذاشت به نام زبل‌خان اینجا، زبل‌خان آنجا، زبل‌خان همه جا؛ سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم حسن تو زبل‌خانی. زنگ می‌زد مامان من تهرانم. می‌گفتم صبح از خانه رفتی. می گفت تهران کار داشتم و آمدم. یک روز و دو روز بود و برمی‌گشت. همه جا بود، خیلی فعال بود.

**: این خصوصیت اخلاقی‌مان مثل هم است؛ من هم اینطوری هستم، یک مدتی که رها باشی دیگه حاضر نیستی مثلا در یک قالبی محدودت کنند.

مادر شهید: خیلی روحیه آزادی داشت؛ سال ۸۹، ۹۰ بود که دو سه تا کار بهش پیشنهاد شد؛ دقیقا  ۲۷ ساله بود؛ دو تا کار خیلی خوب نظامی و دولتی بود که با حقوق‌های خیلی بالا بهش پیشنهاد شد؛ کار خاصی بود. مشورت می‌کرد با آقای قاسمی می‌گفت بابا! نظر شما چی هست؟ جالب بود که می‌گفتم خوب است تو که علاقه داری برو. می‌گفت نه، هر چه فکر می‌کنم فایده ندارد، من می‌شوم بنده شان دیگر؛ دیگر آزاد نیستم؛ هر جا دلم می‌خواهد نمی‌توانم بروم. اهل سفر بود؛ سفر زیاد می‌رفت، از یک طرف رزمایش‌ها را شرکت می‌کرد. هر جا رزمایش بود حاضر بود. می‌گفت اگر بروم یک محدودیت‌هایی دارم مثلا، با یک حقوق خیلی بالا که آن موقع داشت، حاضر نشد برود. کارهای کناره داشت. آن موقع باباش گفت خوب حالا که نمی‌خواهی وارد کار دولتی بشوی، چه کار می‌خواهی بکنی؟ حاضری من برایت نانوایی بزنم؟ گفت آره. دقیقا همین بلوار حجاب، حجاب ۷۷، آقای قاسمی یک زمین خرید و از صفر تا صدش، خودش کارهایش را کرد.

**: خود حسن آقا؟

مادر شهید: بله، تمام بنایی‌هایش را انجام داد. فقط آقای قاسمی در حدی که می‌رفت سر می‌زد بهش، دخیل بود … صفر تا صد ساخت، دو طبقه خانه بالا ساخته شد، نانوایی، همه چیز عالی، عالیِ عالی. و حقوق خیلی خوبی هم داشت. اینکه می‌گویند برای پول رفتند و اینها، اصلا درست نیست… حقوق خیلی خوبی داشت، خوب نانوایی از خودش بود دیگر، صاحب ملک و مغازه بود، شاگرد نبود که، چون شاگرد که می‌رود کار می‌کند ممکن است اینقدر درآمد نداشته باشد… البته این را هم بگویم که شاگردهای نانوایی بهترین حقوق را دارند.

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!

**: بنده‌های خدا همه‌اش جلوی حرارت هستند؛ یعنی واقعا سختی کار دارند.

مادر شهید: بله؛ آن هست واقعا، سختی هست. من در کار آقایان حتی همسرم اصلا وارد نمی‌شوم اما از زمانی که من یک مقدار وارد شدم می‌بینم حقوق خوبی دارند؛ درست است اذیت می‌شوند ولی ماهی ۵، ۶ میلیون دارند، بیمه هم دارند، خب اینها خیلی مزایای بالایی است. خلاصه ماشین خرید، موتور داشت؛ قبل از این موتورهای تریل بلند داشت. اهل شکار بود، دو تا سلاح دارد، یکی‌اش را فروخته بود. یکی‌اش هست الان، به اسم باباش است.

همچین روحیه‌ای داشت، روحیه آزادی داشت و همه امکانات را داشت، و آمادگی برای ازدواج هم داشت. دقیقا سال ۹۱ بود که گفت مامان دیگه برو برایم خواستگاری؛ تصمیم به ازدواج دارم. سال ۹۰  رفت کربلا، اولین کربلا و آخرین بار. یک بار کلا رفته به کربلا. اول رفت سوریه از سوریه رفت کربلا، دوست داشت اینطوری وارد کربلا شود، و مصادف شد با اربعین امام حسین علیه السلام و سفرش ۱۵، ۱۶ روز طول کشید. رفت و برگشت و خیلی از سفرش راضی بود.

نکته خیلی مهمی که برایش خیلی اهمیت داشت، این که می‌گفت من کربلا رفتم و شهادتم را گرفتم. مامان! من رفتم کربلا و شهادتم را گرفتم، نمی‌گویم کی و چه زمانی ولی گرفتم.

**: از این حرفش نترسیدید؟

مادر شهید:  نه. سفر که می‌رفت برمی‌گشت کلا خیلی می‌نشست تعریف می‌کرد؛ از کوچکترین جزئیات سفرش برای من می‌گفت. مثلا یکشنبه این کار را کردیم، دوشنبه این کار را کردیم، چی خوردیم، کجا خوابیدیم. خیلی ریز تعریف می‌کرد؛ در مسائل خیلی ریزبین بود.

سفر کربلا و سوریه که رفت و برگشت دیگر خیلی برای من تعریف نمی‌کرد؛ فقط از حرم حضرت رقیه خیلی غمگین بود. با گریه حرف می‌زد. چون برای خودش تداعی می‌کرده، حرم را نمی‌دیده، آن خرابه را برای خودش تداعی می‌کرده، اتفاقات را.

برای من تعریف می‌کرد، مثلا بازار شام را برای من تعریف کرد که بعد از شهادت حسن من رفتم سوریه، چون حرف‌های او در ذهنم بود، خیلی برای خودم سنگین آمده بود. بازار شام که اهل بیت را آوردند. همه چیز را تعریف نمی‌کرد، این دو تا سه تا؛ و کربلا را فقط روی تل زینبیه می‌رفته سه ساعت سه ساعت می‌نشسته و گریه می‌کرده و سکوت بوده. چون من قبل شهادت حسن کربلا رفتم، بعد برای من که تعریف می‌کرد می‌گفت مامان! شما کربلا که رفتید چه کار کردی؟ گفتم هیچی مامان؛ رفتم زیارت و… گفت نه، روی تل زینبیه چه کار کردی؟ و این را وقتی برای من می‌گفت نه طبیعی‌ها، من همیشه می‌گویم خون گریه می‌کرد. وقتی برای من این کلمات را به کار می‌برد، چشمانش کاسه خون بود.

نمی‌دانم شما برایتان موقعیت بوده رفته اید یا نه؟ ان شا الله که قسمت و روزی شما باشد به حق محمد و آل محمد. گفتم رفتم روی تل زینبیه نماز خواندم، زیارت کردم. می‌گفت نه، دیگر چه کار کردی؟ می‌گفت مامان! من نماز خواندم ولی ساعت‌ها نشستم از آن بالا و فقط فکر می‌کردم که روز عاشورا چه اتفاقی افتاده؟ ‌ برای خودش در ذهنش تداعی می‌کرده و گریه می‌کرده که چی گذشت به حضرت زینب. همین دو سه تا کلمه از ۱۵  روزش برای من تعریف کرد. هیچی دیگر تعریف نمی‌کرد.

دوستانش که بعد آمدند تعریف می‌کردند که اربعین که پیاده‌روی می‌رفتیم کربلا، خیلی می‌گفته و می‌خندیده که خسته راه نباشند. دوستانش تعریف می‌کردند پیاده‌روی کربلا یک طوری می‌شود که شما شب می‌رسی، اکثرا اینطوری است، من خودم هم رفته‌ام؛ شب می‌رسی به کربلا. حالتش اینطور است از نجف که راه می‌افتی سه روز چهار روز راه است. گفت شب رسیدیم، وقتی رسیدیم نزدیک به کربلا گفت همه‌تان بایستید، کفش‌هایتان را در بیاورید. همه کفش‌هایمان را درآوردیم. داد دستمان یا در پلاستیک، پیاده راه افتادیم. در یک قسمتی، شن مانند است و سنگلاخ است تا برسی به آسفالت، می‌گفت کلا فاز حسن تغییر کرد و شروع کرد به روضه‌خوانی از حضرت رقیه که حالا ما مَردیم، ۷، ۸ تا مَردیم و استقامت داریم، اگر پای برهنه هستیم استقامت داریم، ولی شما فکر کنید اهل بیت را و حضرت رقیه سه ساله را با پای برهنه، بردند… می‌گفت کلا رفتیم در فاز روضه که همه‌مان داد می‌زدیم. وارد کربلا که شدیم، اصلا داد می‌زدیم و گریه می‌کردیم و می‌رفتیم. خب اهل مداحی هم ایشان بود و بلد بود و می‌خواند و خیلی هم علاقه داشت.

این از سفر کربلا و سوریه اش…

برای خودش جمله قشنگی داشت. برای من خیلی چیزها می‌گذشت و طبیعی رد می‌کردم، اما بعد از شهادتش که می‌نشستم فکر می‌کردم می‌دیدم چه جمله‌های قشنگ و نابی و به موقع می‌گفت اما من رد می‌شدم. جالب بود که می‌گفت مامان! گل کاشتی… می‌خندیدم و می‌گفتم یعنی چی؟ می‌گفت خوب پسرهایی بزرگ کردی مامان، خوب پسری بزرگ کردی!

**: خودش را می‌گفت؟

مادر شهید: بله، خودش را می‌گفت. می‌گفت خوب پسری بزرگ کردی! گل کاشتی مامان! خوب پسری بزرگ کردی.

این را هم باز برگردم عقب، این را داشتم برایتان می‌گفتم یک پرانتز به قول قدیمی‌ها فلش بک به عقب برگردیم. زمانی که جنگ بود من با بچه‌ها می‌رفتم معراج شهدا، شهدا را می‌دیدم، بعد می‌رفتم بچه‌ها را می‌گذاشتم خانه مادر و گاهی هم بچه‌ها را هم می‌بردم. مادر می‌گفت بچه‌ها را نبر، می‌رفتم می‌گذاشتم خانه مادر، بچه‌ها را می‌گذاشتم پهلوی خواهرها و با مادر می‌رفتیم. هیچکس را نداشتیم از خودمان که شهید باشد، دوست داشتم که شهدا را ببینم. می‌رفتم شهدا را می‌دیدم، خب با چهره‌های خیلی متفاوت؛ هر شهید یک وضعیتی داشت…

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند!

مادرها را می‌دیدم، خواهرها را می‌دیدم، اینقدر خجالت می‌کشیدم ازشان، حس خودم را دارم می‌گویم. باز پنجشنبه که می‌رفتیم تشییع بود، خیابان تهران مهدیه یا مسجد بناها چهارراه خسروی، کلا تشییع شهدا همیشه از دو مکان بود. تشییع شهدا می‌رفتم، دست پسرها را می‌گرفتم و می رفتم. چندین بار این اتفاق افتاده بود که می‌رفتیم، حرم که می‌رسیدیم با زمزمه می‌گفتم یا امام رضا! ولی پسرها حرف‌های من را می‌فهمیدند. می‌گفتم یا امام رضا! چی می‌شد الان پسرهای من هم بزرگ بودند و می‌رفتند مثلا خدمت می‌کردند. با اینکه آقای قاسمی چند دفعه رفت، سه ماه سه ماه هم می‌رفتند، دور بودیم، نه تلفنی نه هیچی، نامه نگاری داشتیم با هم، ولی دوست داشتم پسرهایم به جنگ بروند. زمانی که جنگ تمام شده، پسرهایم کوچک بودند. حسن متولد ۶۳ است، ۶۷ جنگ تمام شد.

*شقایق تقوی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مادر شهید:‌ دعا می‌کردم همه پسرانم شهید شوند! بیشتر بخوانید »

پرهیز از  اختلاف و تفرقه شرط مسلمانی است

پرهیز از اختلاف و تفرقه شرط مسلمانی است


گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ قیام عظیم عاشورا در تاریخ همه نهضت‌ها وانقلاب‌ها یگانه و ویژه و بی‌مانند است. لحظه لحظه این قیام انسان ساز عبرت آموز است به شرط آنکه دید دل باز کرد و زویای آن را به دقت مورد کنکاش قرار داد. حضرت حسین بن علی (ع) رهبر این نهضت بزرگ بود که نه فقط برای شیعیان و مسلمانان که برای همه آزادمردان و آزاداندیشان الگویی نامیرا و پوایا است.

در همین ایام یعنی روزهایی که حاجیان دلگرم مناسک حج بودند امام حسین (ع) با یاران و اهل و حرم خویش پا در راه کوفه گذاشتند تا به تلکیف خود که همان احیای مکارم اخلاق و امر به معروف و نهی از منکر بود عمل کند. متن زیر روایتی است از حرکت کاروان آن حضرت به سوی کوفه که در ادامه می‌خوانید:

بهترین امانها

بعد از حركت حسین (ع) از مكه عبدالله بن جعفر پسرعم آن حضرت نامه‌اى براى آن جناب به اين مضمون نوشت: «اما بعد؛ همانا قسم مى‌دهم شما را به خداى متعال كه از اين سفر منصرف شويد كه بر شما ترسانم از عاقبت اين سفر، مبادا آن‌که شهيد شوى و اهل حرمت پریشان و اسیر شوند، اگر شما کشته شويد نور اهل زمين خاموش خواهد شد؛ چه جناب تو امروز پشت و پناه مؤمنان و پيشوا و مقتداى هدايت يافتگانید، پس در اين سفر تعجيل مفرمایید و خود از بعد از رسیدن نامه به جناب‌تان ملحق خواهم شد.»

پس آن نامه را با دو پسر خويش عون و محمد به خدمت آن حضرت فرستاد. بعد از آن خود به نزد عمرو بن سعيد رفت و از او خواست تا نامه ‌امان براى حسین (ع) بنويسد و از او بخواهد كه به‌سوی مکه برگردد.

عمرو بن سعید امان‌نامه‌ای به این مضمون بر آن حضرت نوشت: «من از خدا می‌خواهم که رشد و صلاح را بر تو الهام کند و آن‌چه را از تو خواسته بود بر تو بشناساند. من شنیده‌ام که برای رفتن به عراق مصممی. من تو را به خدا هشدار می‌دهم از این‌که موجب تفرقه شوی و اگر بیم آسیب داری در نزد من در امانی.»

 و در آن نامه امان آن حضرت را وعده صله و احسان داد تا ایشان برگردد. پس نامه را با برادر خود يحيى بن سعيد و عبدالله بن جعفر و جمعی از مأموران و سربازنش روانه كرد. چون فرستادگان عبدالله بن جعفر به آن حضرت رسيدند امان‌نامه به آن جناب دادند حضرت امان‌نامه را نپذیرفت و در جواب نوشت: «بعد از حمد و ثنای خداوند، به‌راستی کسی که مردم را به‌سوی خدا بخواند و بگوید من از مسلمانانم پس راه اختلاف و تفرقه نپیماید. تو مرا به امان و امنیت و خیر و نیکی دعوت کرده‌ای، بدان بهترین امان‌ها امان خداست. خدا کسی را که در دنیا از او بیم نداشته باشد در آخرت امان نخواهد داد. از خدا می‌خواهم بیم و هراسی از خود به ما دهد که موجب امان او در آخرت شود. اگر غرض تو از نوشتن این امان‌نامه خیر بود، خدایت در دنیا و آخرت تو را پاداش نیکو دهد. والسلام»

آن حضرت نامه را به فرستادگان عمرو بن سعید داد و قبول برگشتن نکرد و در پاسخ اصرارهای عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید فرمود: «من پيغمبر (ص) را در خواب ديده‌ام و مرا به امر فرمان داده كه در پى امتثال آن امر روانه‌ام.»

گفتند: «آن خواب چيست؟»

فرمود: «تا به حال براى احدى نگفته‌ام و بعد از این هم نخواهم گفت تا خداى خود ملاقات كنم.»

يحيى بن سعید قبول نکرد آن حضرت به سوی کوفه برود و با تحکم به حسین (ع) گفت: «ای حسین از خدا نمی‌ترسی بر خبیفه خدا خروج می‌کنی و میان امت تفرقه می‌افکنی؟»

حسین (ع) به قرائت این آیه اکتفا کرد و فرمود: «وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ»

چون حسین (ع) قبول برگشتن نمی‌كرد و فرستادگان سعید بن عاص از رفتن آن حضرت ممانعت مى‌كردند، میان ایشان تازیانه‌هایی رد و بدل شد و پيش از آن‌که كار به مقاتله بکشد از اصرار دست برداشتند.

چون عبدالله بن جعفر از بازگشت حسین (ع) مأيوس شد فرزندان خود عون و محمد را گفت كه ملازم آن حضرت در سفر و جهاد باشند و خود با يحيى بن سعيد در كمال حسرت برگشت.

پس آن حضرت به سمت عراق به سرعت و شتاب سير فرمود تا در ذات عِرْق منزل فرمود.

در آنجا بشر بن غالب را ملاقات فرمود كه از عراق آمده بود آن حضرت از او پرسيد: «چگونه يافتى اهل عراق را؟»

عرض كرد: «دل‌هاى آن‌ها با شما است و شمشير ايشان با بنى‌اميه است.»

فرمود: «راست گفتى همانا حق‌تعالى به‌جا مى‌آورد آن‌چه مى‌خواهد و حكم مى‌كند در هر چه اراده مى‌فرمايد.»

منابع:

زندگانی امام حسین (ع)، مقتل مقرم،  ارشاد شیخ مفید، تاریخ خلفا،  نفس‌المهموم، مقتل ابومخنف، منتهی‌آلامال

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پرهیز از اختلاف و تفرقه شرط مسلمانی است بیشتر بخوانید »