کرخه کور

تاکتیک‌های مناسب و راهبردی عاملی مؤثر در عملیات شهید چمران

تاکتیک‌های مناسب و راهبردی عاملی مؤثر در عملیات شهید چمران


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ساعت چهار و ۱۵ دقیقه بامداد روز ۵ مرداد ۱۳۶۰، عملیاتی با نام «شهید چمران» در شمال غرب اهواز در محور حمیدیه، حدفاصل جاده حمیدیه – سوسنگرد تا رودخانه کرخه کور، در زمینی با وسعت بالغ‌ بر ۵۰ کیلومتر، اجرا شد که به آزادسازی ۳۵ کیلومتر از این منطقه انجامید.

در شمال رودخانه کرخه کور منطقه‌ای به عرض شش الی هفت کیلومتر و به عمق هفت الی هشت کیلومتر در اشغال دشمن قرار داشت که دو سمت شرقی و غربی آن آب‌گرفتگی بود.

تصرف این منطقه برای ارتش عراق دو امتیاز داشت: اول، تهدید جاده حمیدیه – سوسنگرد؛ دوم، جلوگیری از دسترسی نیرو‌های ایرانی به رودخانه کرخه کور که از بین رفتن این امتیاز، نیرو‌های عراقی را در منطقه اهواز به‌ شدت تهدید می‌کرد.

با توجه به آب‌ گرفتگی دو طرف، جبهه وضعیت پدافندی خوبی برای عراقی‌ها داشت، آن‌ها با ایجاد یک خاکریز نیم‌دایره‌ای عمود بر کرخه کور و استفاده از میدان‌های وسیع مین ضدنفر، ضد خودرو و ضدتانک و یک ابتکار جدید؛ یعنی بهره‌گیری از سه ردیف سیم‌ خاردار در جلو مواضع، جبهه مستحکمی را برای خودشان فراهم کرده بودند.

بر اساس طرحی که باهدف عقب راندن نیرو‌های عراقی از این منطقه، دور کردن تهدید از جاده حمیدیه – سوسنگرد و رسیدن به رودخانه کرخه کور آماده شده بود، عملیات در دو مرحله اجرا شد:

مرحله اول عملیات اخذ تماس بود که با اجرای آن، نیرو‌های خودی که از مدت‌ها قبل کانال‌هایی عمود بر خط دشمن حفر کرده بودند، تا ۶۰۰ متری نیرو‌های عراقی پیش رفتند.

مرحله دوم عملیات که تک هماهنگ شده بود، ساعت چهار و ۱۵ دقیقه بامداد با اجرای آتش تهیه به مدت ۳۰ دقیقه آغاز شد. سپس نیرو‌های پیاده شامل نیرو‌های بسیج و سپاه پاسداران و ارتش که درون کانال‌های محور شمالی و نیرو‌های ستاد جنگ‌های نامنظم و ارتش که در پشت خاکریز محور طراح با پشتیبانی نیرو‌ها و امکانات زرهی تیپ ۲ لشکر ۱۶ زرهی قزوین در فاصله ۳۰۰ تا ۸۰۰ متری دشمن مستقرشده و منتظر دستور حمله بودند، از دو محور حرکت خود را آغاز کردند.

ساعت چهار و ۵۰ دقیقه نیرو‌های پیاده به خاکریز دشمن رسیدند و پس از ۱۰ دقیقه، خاکریز دوم دشمن نیز که حدود ۴۰۰ متر با خاکریز اول فاصله داشت- سقوط کرد و به‌ تدریج سلاح‌های ضدتانک مانند موشک تاو و تفنگ ۱۰۶ میلی‌متری وارد منطقه شدند و واحد‌های زرهی توانستند؛ پشت خط مقدم دشمن موضع بگیرند.

تا ساعت شش نیرو‌های پیاده موفق شدند سه کیلومتر در مواضع دشمن پیشروی کنند؛ البته بسیاری از نیرو‌های عراقی از منطقه گریختند.

عقب‌نشینی واحد‌های پیاده و زرهی عراق تا جنوب کرخه کور ادامه یافت. ساعت شش و ۳۰ دقیقه نیرو‌های پیاده به کرخه کور رسیدند. عراق در حدود سه کیلومتری شمال کرخه کور، خاکریز شرقی- غربی وسیعی را به طول پنج کیلومتر احداث کرده بود که برای نیرو‌های خودی بسیار مفید واقع شد و از آن به‌عنوان یک خط پدافندی محکم بهره بردند.

ارتش عراق که نتوانسته بود در برابر نیرو‌های خودی مقاومت چندانی کند، پس از سازمان‌دهی نیروهایش که از معرکه گریخته بودند، تا بعدازظهر نیز موفق به انجام دادن اقدامی جدی و مؤثر نشد، اما هنگام عصر، با استفاده از نیرو‌های پیاده و ۱۰ دستگاه تانک، اقدام به پاتک کرد که نیرو‌های پیاده خودی، اجازه عبور تانک‌ها را به آنان ندادند.

عراق در این منطقه بین ۸۰۰ تا هزار نفر نیرو مستقر کرده بود که حدود ۱۵ درصد آنان، کشته، زخمی و یا اسیر شدند.

منبع:

ایزدی، یدالله، شکستن محاصره آبادان: روزشمار جنگ ایران و عراق، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۶، صفحات ۱۱۳، ۱۱۴، ۱۱۵.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تاکتیک‌های مناسب و راهبردی عاملی مؤثر در عملیات شهید چمران بیشتر بخوانید »

داستان انتقال نیرو‌های عملیات به منطقه اطراف حمیدیه

داستان انتقال نیرو‌های عملیات به منطقه اطراف حمیدیه


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، از آنجا که در آستانه آزادسازی خرمشهر هستیم، مطلب زیر از کتاب «دِین» خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز به کوشش علی مسرتی انتخاب شده است. در این خاطره، مسرتی به بیان اینکه چگونه در دو منطقه عملیات می‌شد، پرداخت.

کاملا مشهود بود که نیرو‌های عراقی حدس زده‌اند که ممکن است عملیات بعدی در این جبهه باشد؛ بنابر این بسیار حساس و هوشیار شده بودند. چند روز بعد «سید رکن‌الدین آقامیری» هم به کمین دیگری برخورد کرد و از ناحیه سینه گلوله خورد و مجروح شد.

فرماندهان عملیات اعلام کردند که عملیات در این منطقه لغو شده است و به مناطق مجاور منتقل شده است؛ لذا نیرو‌هایی که قرار بود عملیات را انجام دهیم، به منطقه اطراف «حمیدیه» و «جبهه کرخه‌کور» منتقل شدیم. شب ۱۰ اردیبهشت، مرحله اول عملیات بیت‌المقدس آغاز شد و نیرو‌ها از چند جبهه به دشمن حمله کردند.

در جبهه دارخوین یگان‌هایی موفق شدند پس از عبوراز رودخانه کارون تا کنار جاده اهواز – خرمشهر پیشروی کنند، اما در جبهه کرخه نور دشمن به شدت مقاومت کرد و بچه‌ها پیشرفت چندانی نداشتند.

البته عملیات در آن جبهه به این منظور بود که دشمن را مشغول کنند تا نیرو‌ها در جبهه دیگر موفق شوند.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

داستان انتقال نیرو‌های عملیات به منطقه اطراف حمیدیه بیشتر بخوانید »

عقب‌نشینی نیروهای ارتش عراق در جاده اهواز - خرمشهر در ششمین روز عملیات بیت‌المقدس

عقب‌نشینی نیروهای ارتش عراق در جاده اهواز – خرمشهر در ششمین روز عملیات بیت‌المقدس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ﻋﻤﻠﯿﺎت «ﺑﯿﺖ‌اﻟﻤﻘﺪس» که در اداﻣﻪ ﺳﻠﺴﻠﻪ عملیات‌های آزادﺳﺎزى ﻣﻨﺎﻃﻖ اﺷﻐﺎﻟﻰ ﺟﻨﻮب ﮐﺸﻮر ﻃﺮاﺣﻰ و اﺟﺮا ﺷﺪ، ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻓﺼﻠﻰ ﺟﺪﯾﺪ و ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺎز را در روﻧــﺪ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﻰ ﺑﻪ وﺟﻮد آورد. در پی ﭘﯿﺮوزى اﯾﺮان در اﯾﻦ ﻋﻤﻠﯿﺎت و آزادﺳﺎزى ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ، ﺗﺤﻮﻟﻰ راﻫﺒﺮدى در روﻧﺪ ﺟﻨﮓ اﯾﺠﺎد ﺷﺪ و رژﯾﻢ ﺑﻌﺜﻰ ﻋﺮاق در دﺳﺘﯿﺎﺑﻰ ﺑﻪ اﻫﺪاف تجزیه‌طلبانه‌اش در اﯾﺮان و ﺑﺮاﻧﺪازى ﻧﻈﺎم ﻧﻮﭘﺎى ﺟﻤﻬﻮرى اسلامی ﻧﺎﮐﺎم ﻣﺎﻧﺪ.

ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺑﺎ آزادى خرمشهر ﺟﺮاﺣﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﺮ اﺛﺮ اﺷﻐﺎل آن ﺑﺮ روح و ﺟﺴﻢ ﻣﻠﺖ اﯾﺮان وارد ﺷﺪه ﺑﻮد، اﻟﺘﯿﺎم ﯾﺎﻓﺖ و ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻧﻤﺎد ﺷﮑﺴﺖ و ﺣﻘﺎرت ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺻﺪام و ﭘﯿﺮوزى ﻣﻠﺖ اﯾﺮان ﺷﺪ. اﯾﻦ روﯾﺪاد ﻣﻬﻢ ﺑﺮ اﯾﺠﺎد ﺛﺒﺎت ﺳﯿﺎﺳﻰ در داﺧﻞ اﯾﺮان و ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ‌اى و ﺟﻬﺎﻧﻰ ﮐﺸﻮر ﺗﺄﺛﯿﺮ ﮔﺬاﺷﺖ و رژﯾﻢ ﺑﻌﺜﻰ ﻋﺮاق را ﮐﻪ ﻋﻨﺼﺮى ﺗﻬﺪﯾﺪﮐﻨﻨﺪه ﺑﻪ ﺷﻤﺎر می‌آمد، ﺑﻪ ﮐﺸﻮرى بی‌ثبات ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮد.

با توجه به اینکه عملیات بیت‌المقدس از ۱۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ تا سوم خرداد ۱۳۶۱ انجام شد، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس بر آن شده است تا اتفاقات این رویداد بزرگ و مهم را به‌صورت روزبه‌روز از کتاب روزشمار جلد نوزدهم جنگ ایران و عراق با عنوان «آزادسازی خرمشهر» به‌صورت گزارش بیان کند.

عقب‌نشینی نیروهای ارتش عراق در جاده اهواز - خرمشهر در ششمین روز عملیات بیت‌المقدس

عقب‌نشینی نیرو‌های ارتش عراق از جاده اهواز – خرمشهر

بامداد امروز، ارتش عراق پس از اجرای آتش در منطقه قرارگاه فتح (کیلومتر ٦٨ تا کیلومتر ٩۵ جاده اهواز خرمشهر) که از ساعت ٠١:٣٠ تا چهار ادامه داشت، به سمت یگان‌های این قرارگاه در حدفاصل کیلومتر ٨٠ تا کیلومتر ٩۵ هجوم آورد که با مقاومت نیرو‌های خودی این حمله در ساعت ٠٩:٣٠ دفع شد. در ساعت ١١، عراقی‌ها مجدداً حمله کردند که تا ساعت ١٣:٣٠ ادامه داشت و آنها پس از تحمل تلفات عقب‌نشینی کردند. دقایقی بعد، حمله سوم دشمن آغاز شد، اما این بار هم با آتش شدید توپخانه و سایر سلاح‌ها، از نفوذ یگان‌های عراقی جلوگیری شد و آن‌ها مجبور شدند در خاکریزی که در سه کیلومتری غرب جاده اهواز خرمشهر (حد فاصل کیلومتر ٧٠ تا کیلومتر ٨٠) قرار داشت، مستقر شوند. در ساعت ٢١:٣٠، هجوم دیگری که سنگین‌تر از حملات قبلی بود، علیه مواضع قرارگاه فتح آغاز شد.

برابر طرح، لشکر ٣ زرهی عراق می‌بایست با یک تیپ مکانیزه خود به‌علاوه تیپ ٢۴ زرهی و تیپ ٦٠٢ پیاده و تیپ ٣٣ نیروی مخصوص، هماهنگ با لشکر ٩ زرهی در حدفاصل کیلومتر ٨٠ تا کیلومتر ١٠٠ جاده اهواز _ خرمشهر دست به حمله زده و این قسمت از جاده را بار دیگر اشغال کند.

در این حمله، تانک‌های عراقی به‌طرف جاده جلو آمدند و به‌صورت مستقیم بر روی رزمندگان قرارگاه فتح اجرای آتش کردند. توپخانه و کاتیوشای ارتش عراق نیز مواضع این رزمندگان را زیر آتش شدید قرار دادند؛ درنتیجه، نبردی سنگین درگرفت که راوی قرارگاه کربلا آن را چنین توصیف کرده است: «ما شاهد بودیم که دشمن بعضی وقت‌ها آنقدر بر بچه‌ها فشار می‌آورد که اگر زمین باز می‌شد، بچه‌ها در آن فرومی‌رفتند و اگر آن صبر و استقامتی که خدا سفارش کرده، در بچه‌ها نبود، یقیناً ما قادر به حفظ جاده نبودیم.» [۱] در ساعت ٢١:۴٠ قرارگاه فتح اعلام کرد «در مقابل ایستگاه ٩٠ نیرو‌های اسلام با شدت با دشمن درگیر شدند که به برادران دستور مقاومت شدید تا آخرین نفر داده شده [است].» درگیری تا ساعت ٢٣:٠٧ ادامه داشت تا اینکه در این زمان اعلام شد «دشمن در حال فرار و عقب‌نشینی تدریجی است و برادران با شدت روی آن‌ها اجرای آتش می‌کنند.»

استقرار یگان‌های تانک عراقی در مقابل مواضع یگان‌های قرارگاه نصر

از سوی دیگر، در محور قرارگاه نصر (کیلومتر ٩۵ تا ١٠٣ جاده اهواز خرمشهر)، ارتش عراق ضمن استقرار یگان‌های تانک خود در مقابل مواضع یگان‌های این قرارگاه، رزمندگان را با آتش تانک‌ها و توپخانه هدف قرار داد.

آتش بازی شدید دشمن بر نیرو‌های قرارگاه قدس مستقر در شمال رودخانه کرخه‌کور

در محور قرارگاه قدس (رودخانه کرخه‌کور) نیز عراقی‌ها ضمن تثبیت و تحکیم مواضع پدافندی خود در جنوب رودخانه کرخه‌کور، یگان‌های این قرارگاه را که در شمال این رودخانه مستقر هستند، به‌طور انبوه و شدید، به‌ویژه در ساعت ٠١:٣٠ تا ٠٢:٠٠ زیر آتش گرفت. [۲]

حرکت نیرو‌های خودی برای اجرای آخرین مرحله از عملیات قرارگاه فجر در منطقه شرق فکه

فرماندهان قرارگاه فجر که پس از سه مرحله عملیات، به محاسن طرح اول که به‌صورت ناقص در شب نخست اجرا شده بود پی برده بودند، آن را دوباره در دستور کار قرار دادند. اگرچه گستردگی منطقه مانور در این طرح می‌توانست پاتک‌های احتمالی دشمن را به میزان زیادی کاهش دهد؛ لیکن این گستردگی در شب نخست عملیات موجب خستگی و ناهماهنگی نیرو‌ها شده بود. به همین دلیل مقرر شد که نیرو‌های تک‌ور این‌بار بخشی از مسافت طولانی (حدود ١۵ کیلومتر) تعیین‌شده در طرح را که در شب اول پیاده رفته بودند، با خودرو طی کنند.

پس از تجهیز نیرو‌ها به آب، غذا و مهمات، تیپ ١٧ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) سپاه از جناح شمالی و تیپ ٣٣ المهدی (عج) سپاه از جناح جنوبی با درنظرگرفتن احتیاط کامل و بدون اینکه دشمن مطلع شود، حرکت خود را از بعدازظهر امروز آغاز کردند و تا پایان روز توانستند به نقاط تعیین‌شده (روستای ناصر فهد در جناح شمالی و رمل ٢ و ٣ در جناح جنوبی) برسند و سپس به انتظار بنشینند تا بنا به دستور در بامداد روز بعد وارد عمل شوند. [۳]

ورود دو هزار اسیر عراقی در عملیات بیت‌المقدس به تهران

صبح امروز بیش از دو هزار عراقی که در عملیات بیت‌المقدس به اسارت درآمده‌اند با قطار وارد تهران شدند و در ورزشگاه راه‌آهن استقرار یافتند. [۴]

منابع

[۱] سند شماره ٢٧ / گ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: عملیات بیت‌المقدس، گزارش راوی قرارگاه کربلا، عبدالله درویشی، ١٣٦١، ص١٢.

[۲] سند شماره ٧۴۴١ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: گزارش نوبه‌ای قرارگاه مرکزی سپاه پاسداران، شماره ٢٢، ۱۳۶۱/۰۲/۱۵، صص ٣ـ١؛ و – سند شماره ٧۴۴٢ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: گزارش نوبه‌ای قرارگاه کربلا، شماره ۴٧۵، ۱۳۶۱/۰۲/۱۵، صص ١ و ٢؛ و – سرتیپ دوم مسعود بختیاری، عملیات بیت‌المقدس، تهران: انتشارات ایران سبز، چاپ دوم، ١٣٨٧، ص ١٠٩؛ و – سند شماره ۴٧٦٠ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: گزارش نوبه‌ای اطلاعاتی قرارگاه قدس، شماره۵٦٠، ۱۳۶۱/۰۲/۱۵، ص١.

[۳] سند شماره ٠٠٣١ / گ مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: عملیات بیت‌المقدس، گزارش راوی قرارگاه فجر، محمودی یکتا، ١٣٦١، ص ١۴.

[۴] روزنامه اطلاعات، ۱۳۶۱/۰۲/۱۶، ص ۴.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

عقب‌نشینی نیروهای ارتش عراق در جاده اهواز – خرمشهر در ششمین روز عملیات بیت‌المقدس بیشتر بخوانید »

اجتهاد عالمانه نوجوان شهید برای دفاع از کشور


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، جوانان زیادی از این سرزمین بودند که در دوران هشت سال دفاع مقدس، برای دفاع از دین، انقلاب و میهن خود، زندگی شیرین دنیا را بر عزت ابدی ترجیح داده و به مسلخ عشق رفتند. «مصطفی» نیز یکی از این جوانان بود که محل خدمت امن و راحت شهر را واگذاشت به اهل آن، و جنگ و دفاع از شرف، ناموس، دین و مملکت را برگزید و به‌همراه یکی از بچه‌محل‌هایش، عاقبت به‌خیر شد.

«حمید داوودآبادی» پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس، درباره شهید «مصطفی حسینی» این‌گونه گفته است:

«چند ماهی می‌شد که داوطلبانه رفته بود خدمت، بله داوطلبانه، از بس عاشق خدمت به انقلاب و مملکتش بود. چه آن‌روز‌هایی که تا شب، توی کوچه و خیابان‌های محله «تهران‏‌نو» برای به ثمر رساندن انقلاب اسلامی می‌دوید و تلاش می‌کرد، چه آن شب‌هایی که تا صبح توی سنگر‌ها و محله‌های شهر، نگهبانی می‌داد تا ساواکی‌ها و ضد انقلاب، مزاحم مردم نشوند و به کشور و انقلاب نوپای اسلامی‌اش ضربه نزنند. داوطلب بود، داوطلبِ داوطلب.

همیشه سینه‌اش سپر بود. حتی وقتی مادرش، نصفه‌های شب، «کوکو» یا «کتلت» لای نان می‌گذاشت تا مصطفای گُلش، با همرزماش توی سنگر بخورند، نازش را می‌کشید که: «مصطفی جان، خودت می‌دونی که این ساواکی‌ها و شاه‌پرست‌ها خیلی وحشی هستند. خیلی مواظب خودت باش. اصلاً تو که دو سه شب است نخوابیدی، بیا استراحت کن. بچه‌محل‌ها هستند و جای تو سنگر را پُر می‌کنند».

فاصله ابرو‌های پُر و مشکی به‌هم پیوسته‌اش کم‌تر می‌شد و مثلاً به مامانش اخم می‌کرد و با دلخوری می‌گفت: «آخه مامان جان! چرا شما این‏‌قدر من را لوس می‌کنید. خودتان که بهتر می‌دانید، ما این انقلاب رو مفت به دست نیاوردیم که حالا برویم راحت بگیریم توی جای گرم و نرم بخوابیم و ولش کنیم به امان خدا. اگر ما نتوانیم از آن مواظبت کنیم، خدا هم ما را ول می‌کند. اون وقت…» و می‌پرید چهره مضطرب و اشک‌آلود مادر را می‌بوسید و درحالی که به سر کوچه می‌دوید، فریاد می‌زد: «باشه مامان جان! به روی چشم. مواظب خودم هستم. اصلاً جا‌های خطرناک نمی‌روم»؛ ولی مادر می‌دانست!

«مصطفی» دفاع از ناموس، دین و مملکت خود را برگزید

جوان بود، ۱۹ سال بیشتر سنش نمی‌شد. سرباز بود. نه از آن‌هایی که آن‏‌قدر فرار می‌کردند تا دژبان بیاید دم خانه و با دست‌بند ببردشان سر خدمت.

از شانس خوبش! نه! برای آن شانس بد بود، شاید برای عافیت طلب‌ها و بزدلان شانس خوب بود، ولی او حالش گرفته شد. او از شانس بدش می‌دانست که افتاده بود تهران و وزارت دفاع توی دفتر وزیر خدمت می‌کرد.

اصلاً او نیامده بود سربازی که در جای امن خدمتش را بگذراند، او می‌خواست برود، او ماندنی نبود، و رفت. دوتایی با هم رفتند. داوطلبانه‌ی داوطلبانه.

ـ سعید حشمتی؟
ـ حاضر.

ـ مصطفی حسینی؟
ـ حاضر.

دو بچه‌محل، همراه بقیه نیروها، به سنگر‌های اطراف رودخانه «کرخه‌کور» در جنوب کشور رفتند. خیلی غیرتی شده بودند که چرا باید دشمن تا این‏‌جا پیشروی کرده باشد. چرا توانسته این همه خاک سرزمین ما را اشغال کند.

شب‌ها تا صبح، خواب به چشم‌شان نمی‌آمد و مواظب بودند که دشمن از این جلوتر نیاید. چشمانش را ریز می‌کرد، دندان‌هایش را به هم می‌فشرد و درحالی که زیر لب ذکر می‌گفت، منتظر بود تا یکی از متجاوزین جرأت کند و بخواهد یک قدم جلوتر بیاید.

مصطفی بچه محل‌های دیگری هم داشت. همسن و سال خودش بودند و اهل هر فرقه‌ای. ولی مصطفی، خواست که با آن‌ها تفاوت داشته باشد. آن‌ها ماندند کنار مامان باباشون تا واسه آن‌ها اتفاقی نیفتد! آن‌ها هم در روز‌های انقلاب بودند، ولی فقط در حدّ شعار دادن و ترقّه در کردن. حالا دیگر وقت شعار و راهپیمایی تمام شده بود و به قول شهید «مصطفی چمران»: «هنگامی که شیپور جنگ نواخته می‌شود، شناختن مَرد از نامَرد آسان می‌شود. پس‌ای شیپورچی، بنواز»؛ و حالا این مصطفی بود که شیپور جنگ را شنید و آمد وسط، و آن دوستان و بچه‌محل‌هایش بودند که فکر کردند، خیلی زرنگ هستند که خود را به نشنیدن زدند.

چهارشنبه سی‌امین روز مهر، آن روز بارانی و نیمه‌سرد، مصطفی و سعید، همراه دو سه تا از رفقایش داخل سنگر نشسته بودند که… صدای انفجاری قوی، ناله مصطفی را از سینه بیرون کشید و کلام زیبای سعید را بُرید. دوستان که به آن‏‌جا شتافتند، سعید پریده بود و مصطفی، بال‌بال می‌زد. آن روز، «کرخه‌کور» غرق نور شد. شاید همان بود که دیگر رزمنده‌ها «کرخه‌نور» صدایش می‌کردند!

«مصطفی» دفاع از ناموس، دین و مملکت خود را برگزید

۱۳ روز بعد، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۵۹ در اتاقی از بیمارستان خانواده در تهران، مصطفی که سراغ سعید را می‌گرفت، بدون این‏‌که دیدگان هراسان و بارانی مادر، و مهر و محبت پدر چشم انتظار را ببیند، دیده فروبست و داوطلبانه رفت به آن‏‌جا که عاشق بود تا برای دین، انقلاب و میهنش، جانفشانی کند.

شهید جوان «مصطفی حسینی» او که محل خدمت امن و راحت شهر را واگذاشت به اهلش، و جنگ و دفاع از شرف، ناموس، دین و مملکت را برگزید، ساکت و زیبا سال‌هاست که توی خانه‌ای تنگ و تنها، در بهشت زهرا (س) قطعه ۲۴، ردیف ۴۳، شماره ۳۵ خفته و فقط مادر و پدر، خواهران و برادرش به زیارت مزارش می‌آیند. مادر هنوز می‌آید تا بلکه یک‌بار دیگر چشمان زیبا و ابروان پُر و مشکی پسرش را ببیند و مو‌های قشنگش را شانه کند. پدر اما، حاج «محمود حسینی» پس از ۴۰ سال دوری، به فرزند شهیدش پیوست و آسمانی شد».

«مصطفی» دفاع از ناموس، دین و مملکت خود را برگزید

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

اجتهاد عالمانه نوجوان شهید برای دفاع از کشور بیشتر بخوانید »

«مصطفی» دفاع از ناموس، دین و مملکت خود را برگزید


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، جوانان زیادی از این سرزمین بودند که در دوران هشت سال دفاع مقدس، برای دفاع از دین، انقلاب و میهن خود، زندگی شیرین دنیا را بر عزت ابدی ترجیح داده و به مسلخ عشق رفتند. «مصطفی» نیز یکی از این جوانان بود که محل خدمت امن و راحت شهر را واگذاشت به اهل آن، و جنگ و دفاع از شرف، ناموس، دین و مملکت را برگزید و به‌همراه یکی از بچه‌محل‌هایش، عاقبت به‌خیر شد.

«حمید داوودآبادی» پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس، درباره شهید «مصطفی حسینی» این‌گونه گفته است:

«چند ماهی می‌شد که داوطلبانه رفته بود خدمت، بله داوطلبانه، از بس عاشق خدمت به انقلاب و مملکتش بود. چه آن‌روز‌هایی که تا شب، توی کوچه و خیابان‌های محله «تهران‏‌نو» برای به ثمر رساندن انقلاب اسلامی می‌دوید و تلاش می‌کرد، چه آن شب‌هایی که تا صبح توی سنگر‌ها و محله‌های شهر، نگهبانی می‌داد تا ساواکی‌ها و ضدانقلاب، مزاحم مردم نشوند و به کشور و انقلاب نوپای اسلامی‌اش ضربه نزنند. داوطلب بود، داوطلبِ داوطلب.

همیشه سینه‌اش سپر بود. حتی وقتی مادرش، نصفه‌های شب، «کوکو» یا «کتلت» لای نان می‌گذاشت تا مصطفای گُلش، با همرزماش توی سنگر بخورند، نازش را می‌کشید که: «مصطفی جان، خودت می‌دونی که این ساواکی‌ها و شاه‌پرست‌ها خیلی وحشی هستند. خیلی مواظب خودت باش. اصلاً تو که دو سه شب است نخوابیدی، بیا استراحت کن. بچه‌محل‌ها هستند و جای تو سنگر را پُر می‌کنند».

فاصله ابرو‌های پُر و مشکی به‌هم پیوسته‌اش کم‌تر می‌شد و مثلاً به مامانش اخم می‌کرد و با دلخوری می‌گفت: «آخه مامان جان! چرا شما این‏‌قدر من را لوس می‌کنید. خودتان که بهتر می‌دانید، ما این انقلاب رو مفت به دست نیاوردیم که حالا برویم راحت بگیریم توی جای گرم و نرم بخوابیم و ولش کنیم به امان خدا. اگر ما نتوانیم از آن مواظبت کنیم، خدا هم ما را ول می‌کند. اون وقت…» و می‌پرید چهره مضطرب و اشک‌آلود مادر را می‌بوسید و درحالی که به سر کوچه می‌دوید، فریاد می‌زد: «باشه مامان جان! به روی چشم. مواظب خودم هستم. اصلاً جا‌های خطرناک نمی‌روم»؛ ولی مادر می‌دانست!

«مصطفی» دفاع از ناموس، دین و مملکت خود را برگزید

جوان بود، ۱۹ سال بیشتر سنش نمی‌شد. سرباز بود. نه از آن‌هایی که آن‏‌قدر فرار می‌کردند تا دژبان بیاید دم خانه و با دست‌بند ببردشان سر خدمت.

از شانس خوبش! نه! برای آن شانس بد بود، شاید برای عافیت طلب‌ها و بزدلان شانس خوب بود، ولی او حالش گرفته شد. او از شانس بدش می‌دانست که افتاده بود تهران و وزارت دفاع توی دفتر وزیر خدمت می‌کرد.

اصلاً او نیامده بود سربازی که در جای امن خدمتش را بگذراند، او می‌خواست برود، او ماندنی نبود، و رفت. دوتایی با هم رفتند. داوطلبانه‌ی داوطلبانه.

ـ سعید حشمتی؟
ـ حاضر.

ـ مصطفی حسینی؟
ـ حاضر.

دو بچه‌محل، همراه بقیه نیروها، به سنگر‌های اطراف رودخانه «کرخه‌کور» در جنوب کشور رفتند. خیلی غیرتی شده بودند که چرا باید دشمن تا این‏‌جا پیشروی کرده باشد. چرا توانسته این همه خاک سرزمین ما را اشغال کند.

شب‌ها تا صبح، خواب به چشم‌شان نمی‌آمد و مواظب بودند که دشمن از این جلوتر نیاید. چشمانش را ریز می‌کرد، دندان‌هایش را به هم می‌فشرد و درحالی که زیر لب ذکر می‌گفت، منتظر بود تا یکی از متجاوزین جرأت کند و بخواهد یک قدم جلوتر بیاید.

مصطفی بچه محل‌های دیگری هم داشت. همسن و سال خودش بودند و اهل هر فرقه‌ای. ولی مصطفی، خواست که با آن‌ها تفاوت داشته باشد. آن‌ها ماندند کنار مامان باباشون تا واسه آن‌ها اتفاقی نیفتد! آن‌ها هم در روز‌های انقلاب بودند، ولی فقط در حدّ شعار دادن و ترقّه در کردن. حالا دیگر وقت شعار و راهپیمایی تمام شده بود و به قول شهید «مصطفی چمران»: «هنگامی که شیپور جنگ نواخته می‌شود، شناختن مَرد از نامَرد آسان می‌شود. پس‌ای شیپورچی، بنواز»؛ و حالا این مصطفی بود که شیپور جنگ را شنید و آمد وسط، و آن دوستان و بچه‌محل‌هایش بودند که فکر کردند، خیلی زرنگ هستند که خود را به نشنیدن زدند.

چهارشنبه سی‌امین روز مهر، آن روز بارانی و نیمه‌سرد، مصطفی و سعید، همراه دو سه تا از رفقایش داخل سنگر نشسته بودند که… صدای انفجاری قوی، ناله مصطفی را از سینه بیرون کشید و کلام زیبای سعید را بُرید. دوستان که به آن‏‌جا شتافتند، سعید پریده بود و مصطفی، بال‌بال می‌زد. آن روز، «کرخه‌کور» غرق نور شد. شاید همان بود که دیگر رزمنده‌ها «کرخه‌نور» صدایش می‌کردند!

«مصطفی» دفاع از ناموس، دین و مملکت خود را برگزید

۱۳ روز بعد، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۵۹ در اتاقی از بیمارستان خانواده در تهران، مصطفی که سراغ سعید را می‌گرفت، بدون این‏‌که دیدگان هراسان و بارانی مادر، و مهر و محبت پدر چشم انتظار را ببیند، دیده فروبست و داوطلبانه رفت به آن‏‌جا که عاشق بود تا برای دین، انقلاب و میهنش، جانفشانی کند.

شهید جوان «مصطفی حسینی» او که محل خدمت امن و راحت شهر را واگذاشت به اهلش، و جنگ و دفاع از شرف، ناموس، دین و مملکت را برگزید، ساکت و زیبا سال‌هاست که توی خانه‌ای تنگ و تنها، در بهشت زهرا (س) قطعه ۲۴، ردیف ۴۳، شماره ۳۵ خفته و فقط مادر و پدر، خواهران و برادرش به زیارت مزارش می‌آیند. مادر هنوز می‌آید تا بلکه یک‌بار دیگر چشمان زیبا و ابروان پُر و مشکی پسرش را ببیند و مو‌های قشنگش را شانه کند. پدر اما، حاج «محمود حسینی» پس از ۴۰ سال دوری، به فرزند شهیدش پیوست و آسمانی شد».

«مصطفی» دفاع از ناموس، دین و مملکت خود را برگزید

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

«مصطفی» دفاع از ناموس، دین و مملکت خود را برگزید بیشتر بخوانید »