به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، وزارت دفاع ترکیه روز یکشنبه از تداوم عملیات در شمال عراق و کشته و مجروح شدن هفت تروریست «پکک» (حزب کارگران کردستان) خبر داد.
به نوشته روزنامه «ینی شفق» وزارت دفاع ترکیه در بیانیه ای اعلام کرد که این تروریستها در مناطق مختلف در شمال عراق مستقر بودند.
این وزارتخانه در بیانیه خود افزود: «عملیات ما تا از بین بردن آخرین تروریستها ادامه خواهد داشت.»
عملیات تازه ارتش ترکیه مجموعه حملاتی است که ترکیه از سال ۲۰۱۹ علیه گروههای تروریستی در شمال عراق، به ویژه پکک انجام داده است.
آخرین عملیات ترکیه در ۲۳ آوریل در شمال عراق و نزدیک مرزهای دو کشور آغاز شد. گروه تروریستی پک ک غالباً در شمال عراق مخفی می شود و از آن نقاط حملات تروریستی در ترکیه انجام میدهد. در بیش از ۳۵ سال مبارزه تروریستی علیه ترکیه دستکم ۴۰ هزار نفر از جمله زنان و کودکان کشته شدهاند.
ترکیه مدتهاست به بهانه مقابله با پکک در حال نقض تمامیت ارضی شمال عراق است. گروه پکک که در ۳۵ سال گذشته با دولت آنکارا در تقابل نظامی است از سوی ترکیه، آمریکا و اتحادیه اروپا به عنوان گروه تروریستی شناخته میشود.
یک نماینده حزب حاکم دمکرات کردستان (PDK) چندی قبل گفت که ارتش ترکیه و نیروهای ارتش آزاد سوریه (FSA) با ورود به روستاهای خالی از سکنه در شمال عراق چوب درختان مناطق را بریده و به شرکتهای چوب فروشی در ترکیه میدهند. این قانونگذار کردستان عراق گفت که در روستاهای تخلیه شده، نیروهای ترکیه شروع به ایجاد ایست، بازرسی و استقرار وسایل نقلیه زرهی مبادرت کردهاند.
منابع امنیتی ترکیه چندی قبل گفتند که یک تروریست ارشد عضو گروه «پکک» توسط نیروهای امنیتی ترکیه در شمال عراق دستگیر شد. «هاکان آتس» که گفته میشود مسئول تدارکات گروه ترور پکک در منطقه «حارکوک» در شمال عراق است، در عملیاتی توسط سازمان اطلاعات ملی ترکیه (MIT) دستگیر شد.
این منابع اعلام کردند، این فرد از ژوئن ۲۰۱۵ در شمال عراق فعالیت میکرد و در یکی از شاخههای پکک فعال بود. وزارت دفاع ترکیه همچنین اعلام کرد که نیروهای امنیتی ترکیه دو تروریست دیگر عضو پکک را در منطقه شمال عراق و منطقه عملیاتی «ایلدیریم» دستگیر کردند.
منبع: فارس
وزارت دفاع ترکیه با اعلام کشته و مجروح شدن شمار دیگری از تروریستهای «پکک» از تداوم عملیات در شمال عراق خبر داد.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار حسنی سعدی به بیان خاطرهای از شهید پورجعفری درباره یک روز از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی پرداخت و اظهار داشت: شهید پور جعفری عزیز میگفت من فقط یک روز از زندگی حاج قاسم را برایتان تعریف میکنم که ای کاش وقت داشتیم و مینشستم بیشتر میگفتم. یک روز رفتیم کردستان عراق که داعش آنجا آمده بود. مردم خانهها را خالی کرده و رفته بودند. در خانهای مستقر شدیم و صبحانه خوردیم.
حاج قاسم دوربین را برداشت و در منطقه راه افتادیم. بر روی پشت بام یک خانه کنار بالکن، دوربین را گذاشت و شروع به شناسایی منطقه کرد. من دیدم بلوکی آن کنار افتاده است. این بلوک را برداشتم و روی بالکن گذاشتم تا وی از سوراخهای بلوک، منطقه را دید بزند تا تکتیراندازهای داعش ما را نزنند.
هنوز بلوک را نگذاشته بودم روی بالکن که تکتیرانداز تیر زد و خوردههای بلوک روی من و حاج قاسم پاشید. از این خانه به پشت بام خانه دیگری برای شناسایی رفتیم. آنجا هم تیری زدند و آن هم از کنار گوش حاجقاسم رد شد و داخل دیوار رفت.
از آنجا هم رفتیم. حاج قاسم به من گفت: حسین، برو ببین اینجا سرویس بهداشتی کجا هست؟ جایی تمیز که در آن وضو بگیریم و آبی به صورت بزنیم. رفتم و گشتم اما جای تمیزی نبود در نتیجه به حاج قاسم گفتم به بغداد برویم، اینجا سرویس تمیز نیست.
حاج قاسم گفت: تا بغداد ۱۸۰ کیلومتر راه هست. میرویم خانهای که امروز آنجا صبحانه خوردیم و من قبول کردم. وقتی رسیدیم، من نشستم و حاج قاسم رفت وضو بگیرد. احساس کردم که دلم شور میزند و استرس دارم. دنبال او رفتم تا ببینم کجا رفت. دیدم وضو گرفته است و اورکتش روی دست راستش و جورابهایش هم در دست چپش هستند و دارد میآید.
گفتم: حاجی، از این جا برویم. گفت: حسین، تو را امروز چه شده؟ از او خواستم که برویم. گفت بگذار جورابهایم را بپوشم.
گفتم داخل ماشین بپوش. با زحمت او را سوار ماشین کردم و در را بستم و راه افتادیم. ۱۰۰ متری که از آن خانه فاصله گرفتیم، تمام خانه با ۱۷ نفر از نیروهای خودی که داخلش بودند، منفجر شد.
در زمان دیگری برای شناسایی و ارتباط با بچهها و دوستانمان رفتیم. سوار ماشین بودیم که یک مرتبه شنیدیم بچهها داد زدند: «بایست، بایست و جلوتر نیا». ایستادیم. در جاده یک بمب کار گذاشته بودند که چاشنی کششی داشت و ۲۰ سانتی متر دیگر مانده بود تا ماشین ما روی آن برود و منفجر شود.
شب که برای استراحت به بغداد رفتیم، فقط حاج قاسم یک کلام گفت: عجب؛ امروز دو سه بار میخواستیم شهید شویم اما نشدیم.
سردار سعدی در آخر این خاطره گفت: تمام زندگی حاج قاسم استرس، خطر، ریسک، تلاش و کار و دست و پنجه نرم کردن با مرگ بود.
گروه جهاد و مقاومت مشرق – گمنامیِ سردار شهید، حاج مرادعلی عباسیفر، انگیزه اصلی ما در شکلگیری این گفتگو بود. سرداری که از یاران قدیمی حاج قاسم سلیمانی بود و داغ شهادت او تا آخر عمر با سید شهدای مقاومت همراه ماند.
حاج مراد، شیرمردی کرمانشاهی بود از ۱۵ سالگی به میدان نبرد رفت و حتی بازنشستگی هم نتوانست او را خانهنشین کند. در ۵۳ سالگی آنقدر در خط مقدم نبرد با تکفیریها ماند و جنگید تا در ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ به شهادت رسید و پیکرش به دست تکفیریها افتاد.
حالا از او یادی به جا مانده و مزاری خالی که در انتظار پیکر پاک اوست…
همسر بزرگوار شهید عباسیفر و پسر عزیزشان آقاعلیرضا در خانه باصفایشان و در یکی از آخرین روزهای خردادماه، میزبان ما شدند و حدود دو ساعت به سئوالات ما پاسخ دادند. آنچه در ادامه میخوانید، حاصل این همکلامی است…
**: برخی از شهدای مدافع حرم، جوانتر هستند و سابقه جهادی کمتری داشتهاند اما نامشان خیلی فراگیر است. چرا ما اینقدر شهید عباسیفر را کم میشناسیم؟
همسر شهید: به نظرم خودشان هم دوست داشتند گمنام باشند. هر کاری که انجام می دادند به خاطر رضای خدا بود؛ نه به خاطر اسم و رسم. اتفاقا بروبچههای بسیج محلهمان هم قبل از عید به منزل ما آمدند و تعجب کردند که ساکن این محلهایم و نمیدانستند نزدیک به ۱۸ سال است در این محله زندگی میکنیم.
**: محله شما هم شهیدان مدافع حرم زیادی دارد، از شهید رسول خلیلی و شهید فرزانه گرفته تا شهید محمدخانی و عمار بهمنی و سردار تقویفر…
همسر شهید: حاج آقا همیشه برای نماز به مسجد پیامبر اعظم در شهرک شهید محلاتی می رفتند…
**: شهید عباسیفر، متولد اول اسفند ۱۳۴۵ بودند. چه سالی ازدواج کردید؟
همسر شهید: سال ۱۳۶۵.
**: یعنی حاج آقا ۲۰ ساله بودند… شما چند سالتان بود؟
همسر شهید: من متولد ۱۳۴۳ هستم. پدر حاج آقا هم دیر برایشان شناسنامه گرفتند و تاریخ حقیقی تولدشان همان سال ۱۳۴۳ است. گویا آن سالها میخواستند پسرشان سربازی نرود اما بعدها می گفتند سرنوشت طوری رقم خورد که همه عمرشان در سربازی باشند!
**: شما هم اهل کنگاور هستید؟
همسر شهید: بله؛ ما با هم فامیل سببی بودیم. دختر دایی من، زندایی ایشان بود. شناخت ما برای ازدواج از طریق خانواده صورت گرفت.
**: سال ۶۵ کوران جنگ بود و با توجه به این که در منطقه کردستان فعال بودند، شما چطور راضی شدید به این ازدواج؟
همسر شهید: تنها هدف و انگیزهام این بود که به هر حال یک رزمنده به خواستگاریام آمده و من می توانم در جنگ، نقشی داشته باشم. از خواستگاری تا ازدواجمان فقط یک هفته طول کشید. به مرخصی آمده بودند و گفتند که نمیتوانم بیشتر بمانم. بعدش هم بلافاصله رفتند. آن زمان در کردستان عراق فعالیت می کردند.
**: یعنی اساسا فعالیتهایشان در کردستان بودند یا جنوب هم می رفتند؟
همسر شهید: تا جایی که من می دانم همه فعالیتهایشان در غرب خصوصا منطقه کردستان عراق بود.
**: چقدر احتمال میدادید در جریان جنگ به شهادت برسند؟
همسر شهید: همان روز خواستگاری گفتند راهی که من رفتهام ختم به شهادت می شود؛ شما موافق هستید یا نه؟ یعنی از اول این موضوع را مطرح کردند. خیلی وقتها ما منتظر شهادت ایشان بودیم. کردستان عراق هم خیلی ناامن بود و ما خودمان را برای این اتفاق، آماده کرده بودیم.
**: ایشان با میل خودشان ازدواج کردند یا اصرار خانواده بود؟ چون در آن حال و هوای جنگ، این که مسئولیت یک نفر دیگر هم روی دوش آدم بیاید، سخت است…
همسر شهید: با میل خودشان بود. وقتی آقامراد را معرفی کردند و آمدند برای صحبت، معلوم بود که با میل خودشان بوده.
**: پیش آمد که شما هم همراه ایشان در دوران جنگ به کردستان بروید؟
همسر شهید: نه؛ پیش نیامد.
**: زندگیتان را در همان کنگاور شروع کردید؟
همسر شهید: بله، اول، زندگیمان همانجا شکل گرفت و بعدش به شهرک شهید مفتح کرمانشاه رفتیم. بعد از جنگ، حاج مراد همچنان در قرارگاه رمضان مشغول بودند. بعد از آن، سال ۱۳۷۵ به تهران آمدیم و در شهرک شهید بروجردی ساکن شدیم. هجده سال هم هست که به شهرک شهید محلاتی آمدهایم.
**: حاج آقا سال اوایل ۹۲ بازنشسته شدند. ایشان سابقه جانبازی هم داشتند؟
همسر شهید: بله؛ اما درصد جانبازیشان بالا نبود. ۳۱ سال خدمت کردند و بازنشسته شدند. وقتی بازنشسته شدند، بلافاصله به عراق رفتند. تقریبا یک سال در عراق بودند و بعدش هم از سال ۹۴ به سوریه رفتند و سال ۹۶ هم شهید شدند.
**: شما به ماموریتهای ایشان عادت کرده بودید؟
همسر شهید: بله؛ ایشان تا آخر در نیروی قدس مشغول بودند و همواره به مأموریت میرفتند. من دیگر کاملا به این وضعیت عادت کرده بودم. در جریان کنفرانس سران کشورهای اسلامی هم خیلی فعالیت داشتند.
**: انتظار نداشتید که بعد از بازنشستگی دیگر به ماموریت نروند و بیشتر به بچهها و نوهها برسند؟
همسر شهید: ما باید اهمیت کارها را در نظر بگیریم. بار آخری که می خواست به سوریه برود، همه فامیل بسیج شده بودند تا جلویش را بگیرند. همه می گفتند تو وظیفه ات را انجام داده ای. خواهرم هم آمد و گفت اگر دینی بوده تو ادا کرده ای. کمی هم بمان و به زن و بچهات برس. حاج مراد هم گفت اگر بدانی چه بلایی سر بچههای شیعه می آورند، این حرف را نمی زنی.
حتی حاج قاسم سلیمانی هم به حاج مراد گفته بود: بارک الله که نماندی در خانه و آمدی تا به ما کمک کنی. یکی از دوستان حاج مراد هم می گفت: آنقدر شجاع بود که دیگر مثل او ندیدهام و نخواهم دید.
حاج قاسم یک یادداشت هم برای کتاب «شبی که مهتاب گم شد» نوشته بودند و در آن به شهادت حاج مراد اشاره کرده بودند. ایشان نوشته بودند:
بسمهتعالی
عزیز برادرم؛ علی عزیز؛
همه شهدا و حقایق آن دوران را در چهره تو دیدم.
یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زدهای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع میکنم و رویم نمیشود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز لهله میزنم و به درد «چه کنم» دچار شدهام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخمهایم پاشاندی. تنهای تنهایم.
عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیدهام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند.
برادر جاماندهات – قاسم سلیمانی
حاج قاسم برای مراسم ختم حاج مراد هم به مسجد محلهمان آمدند.
**: بعد از این که جنگ تمام شد و کمی اوضاع آرام شد، به بوسنی رفتند. شما از رفتن ایشان خبر داشتید؟
همسر شهید: بله، با اطلاع قبلی می رفتند. هر جایی می خواستند بروند به من می گفتند چون نه تنها مانعی نبودم، تشویقشان هم میکردم چون میدیدم که اسلام در خطر است. واقعا هر جایی هم که نیاز بود، جزو پیشتازان بودند. چند مرحله به بوسنی رفتند. دوستانشان می گفتند بارها تا مرز شهادت رفته اما عمرش به دنیا بود.
بعد از آن هم به آلبانی رفتند. یکی از مهمانان کنفرانس اسلامی بعد از شهادت حاج مراد آمده بود و اصرار کرد که به منزل ما بیاید. از اول تا آخر گریه می کرد و می گفت شما نمی دانید که حاج مراد چه شخصیتی داشت و چقدر شجاع بود…
در آنجا تنها بود و می دانید که مردم آن منطقه بویی از محبت نبرده اند اما آنقدر مردم آنجا دوستش داشتند که بعد از شنیدن خبر شهادتش، همهشان گریه می کردند. آنقدر محبت کرده بود که یک طور دیگری دوستش داشتند. یادم هست بارها از تلفن منزل (به رغم هزینهاش) زنگ می زد و احوال همسایهها و دوستانشان در آنجا صحبت می کردند و حالشان را می پرسیدند.
**: پس این همراهی شما بوده که باعث می شده ایشان مدام در ماموریت و فعالیت باشند. چرا که همراهی همسران خیلی مهم است… آقاعلیرضا چه سالی به دنیا آمدند؟
همسر شهید: سال ۱۳۸۴.
**: پس متولد شهرک شهید محلاتی هستند… در خانواده سردار عباسیفر، فرد دیگری هم بودند که اهل جنگ و جهاد باشند؟
همسر شهید: خانوادهشان خانوادهای سنتی و مذهبی هستند اما دیدگاههایشان با حاج مراد تفاوتهایی داشت. حاج مراد هم دوستی به نام سمیعی داشت که باعث تحولش شد. وقتی حاج مراد در مغازهای کار می کرد، آقای سمیعی همسایه مغازهشان بود که البته بعدها شهید شد. حاج مراد حتی عروسمان را به سر مزار ایشان برده بود و می گفت ایشان بود که من را راهنمایی کرد و اگر ایشان نبود، زندگی من اینگونه نمی شد.
شهید عبدالحسین سمیعی با آقامراد صحبت می کند و ۱۵ ساله بود که به رغم مخالفت خانوادهاش به جبهه می رود. برادرهای حاج مراد هم مشغول کار آزاد هستند.
**: پدر و مادر بزرگوار حاج آقا در قید حیات هستند؟
همسر شهید: شکر خدا حضور دارند و در شهر کنگاور زندگی می کنند.
**: فضای خانوادگی شما چطور بود؟ این که پذیرفتند دخترشان را به پاسداری بدهند که مدام در جبهه بوده…
همسر شهید: پدر و مادر من مذهبی و انقلابی هستند. زمان انقلاب هم متاسفانه خیلی از اقوام ما به خاطر اقدامات و عقاید پدر و مادرم، ما را طرد کردند و در مقابل ما جبهه گرفتند! برایشان سئوال بود که چرا این همه از انقلاب و امام حمایت می کنیم. برای همین متاسفانه کم کم ارتباطاتمان با فامیل، کمرنگ شد. پدر و مادرم الان هم در کنگاور زندگی می کنند.
**: شما چقدر به آنجا رفت و آمد می کنید؟
همسر شهید: خیلی کم. مثلا در عید نوروز یا تابستان اگر بشود، سری به آنجا می زنیم…
**: شهری خوش آب و هوا و دیدنی است…
همسر شهید: اما متاسفانه به آن نرسیدهاند؛ خصوصا معبد آناهیتا که اصلا از آن برای توسعه گردشگری استفاده مناسبی نکردهاند.
**: پسر بزرگتان حسین آقا چند سالشان است؟
همسر شهید: بیست و هفت سالشان است. ازدواج کرده اند و دو فرزند پسر هم دارند.
**: یعنی تا اینجا راه حاجآقا را ادامه دادهاند…
همسر شهید: من به پسر و عروسم گفتهام که به امر رهبرمان، باید باز هم فرزندانی بیاورند. مخصوصا دختر که یک رحمت الهی است و نصیب هر کسی نمی شود. زمان ما اصرار داشتند که فرزنددار نشویم اما الان و بعدها، سختیاش بر دوش جوان ها می افتد. جامعه پیر می شود و عده کمی از جوانها باید بار جامعه را به دوش بکشند. شکر خدا الان جوان ها را که می بینم، حس می کنم توجه بیشتری به این موضوع مهم دارند. اگر چه هزینهها هم بالا رفته…
**: البته به نظرم همانطور که امکانات بیشتر شده، توکل هم کمتر شده. پدران و مادران جوان از همین الان به فکر هزینه تحصیل فرزندشان در دانشگاه هستند که عجیب است… ان شا الله آقا علیرضا هم به زودی ازدواج میکنند و با تدابیر دولت آقای رئیسی، شرایط زندگی و ازدواج هم سهلتر میشود…گویا حاجآقا دورههای چتربازی و صخرهنوردی، جنگ تن به تن و چیزهایی شبیه به این را هم دیده بودند. این برای دوران جنگ بود یا بعد از آن؟
همسر شهید: این دورهها برای بعد از جنگ بود…
**: یعنی ایشان بعد از دوران جنگ، اینگونه نبودند که مشغول کارهای اداری بشوند و همواره آمادگی جسمی خودشان را حفظ می کردند…
همسر شهید: اصلا اینطور نبود که یک جا بنشینند. تبلتش را هم متاسفانه داعشیها بردند. همین اواخر که به مرخصی می آمد، تا نماز صبح می نشست و برای شناخت مناطق عملیاتی، نقشههای سوریه را دانلود می کرد. نمازش را می خواند و یک ساعتی استراحت می کرد. اگر بیرون می رفت هم به من می گفت که برایش دانلود کنم.
*میثم رشیدی مهرآبادی
ادامه دارد…
تبلتش را هم متاسفانه داعشیها بردند. همین اواخر که به مرخصی می آمد، تا نماز صبح می نشست و برای شناخت مناطق عملیاتی، نقشههای سوریه را دانلود می کرد.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از السومریه، یک منبع امنیتی عراقی از زخمی شدن دو نفر از نیروهای حشد شعبی بر اثر انفجاری در استان بابل خبر داد و اعلام کرد: بمبی در نزدیکی مرکز ایست بازرسی وابسته به حشد شعبی در منطقه «عید ویس» از توابع ناحیه «جرف الصخر» در شمال بابل منفجر شد که بر اثر آن دو نفر از نیروهای حشد شعبی جراحاتی برداشتند.
برگزاری نشست امنیتی عالیرتبه میان بغداد و اربیل
«قاسم الاعرجی» مشاور امنیت ملی عراق با فرماندهان و مقامات ارشد امنیتی و اطلاعاتی اقلیم کردستان تقویت همکاری با شورای امنیتی این اقلیم را مورد رایزنی قرار داد.
دفتر الاعرجی در یک بیانیه اعلام کرد: مشاور امنیت ملی عراق نشستی با فرماندهان امنیتی و اطلاعاتی اقلیم داشت تا تقویت همکاری با شورای امنیتی و دیگر سازمان امنیتی در اقلیم کردستان عراق را مورد رایزنی قرار دهد.
در این بیانیه آمده است: در این نشست راههای تقویت هماهنگی و همکاری میان مرکز و اقلیم بهویژه مناطق اهتمام مشترک و استانهای مرزی مورد رایزنی قرار گرفت و به اهمیت و تأثیر آن بر امنیت ملی عراق اشاره شد.
دفتر رئیس شورای امنیت ملی عراق بیان کرد: در این نشست همچنین آخرین تحولات امنیتی و طرحهای مربوط به تقویت امنیت و ثبات در سراسر عراق و نیز ادامه تعقیب تروریستها مورد رایزنی قرار گرفت.
مرحله سوم احداث خندق در اطراف میادین نفتی «نفتخانه» در دیالی
«صادق الحسینی» سخنگوی محور دیالی حشد شعبی عراق با اشاره به اینکه طرح احداث خندق بهطول بیست کیلومتر اطراف میادین نفتی در «نفتخانه» در شرق دیالی متوقف نشده است از آغاز اجرای مرحله سوم این طرح از سوی حشد شعبی خبر داد و گفت: فایده خندق در وهله اول تأمین میادین نفتی و دفع خطر تروریسم از آن است.
وی افزود: فایده دیگر این است که سبب میشود که سیل از میادین نفتی دور شود.
هشدار درباره جنگ برقی در دیالی
«عبدالخالق العزاوی» عضو کمیسیون امنیت و دفاع پارلمان عراق درباره آنچه «جنگ برق» در دیالی خواند، هشدار داد.
وی اعلام کرد: هدف قرار دادن خطوط انتقال برق در دیالی پدیدهای است که در عرصه امنیتی از سالها پیش بهویژه همزمان با نزدیک شدن به تابستان رخ میدهد و طی آن دکلهای برق در 6 منطقه در استان طی ماههای گذشته هدف قرار گرفته است.
این نماینده عراقی اضافه کرد: هدف تروریستها از حمله به دکلهای برق وارد کردن زیان اقتصادی و اذیت کردن ساکنان است.
العزاوی ادامه داد: هدف قرار دادن دکلهای برق تمام نشده است و احتمالاً هم تکرار خواهد شد.
وی گفت: باید طرحی جامع برای حمایت از دکلهای برق بهویژه خطوط انتقال برقی که از مناطقی که بازماندههای داعش هرازگاهی دست به تحرکاتی میزنند، میگذرد تدوین شود.
العزاوی بیان کرد: هدف قرار گرفتن دکلهای برق بهمثابه جنگ اقتصادی با تبعات بسیار خطرناک است.
این عضو کمیسیون امنیت و دفاع پارلمان عراق تأکید کرد: پرونده امنیت خطوط انتقال برق به حمایت زیادی در دیالی نیاز دارد و باید نیروهای تأمینکننده امنیت آنها باید از تجهیزات و ادوات لازم بهویژه دوربینهای دید در شب برخوردار باشند تا آماده مقابله با هر چالش و تهدیدی باشند، این در حالی است که در تازهترین اقدام بامداد روز گذشته داعش دو دکل برق را در نزدیکی ناحیه «المنصوریه» در شرق دیالی هدف قرار داده بود.
گروه تروریستی داعش حمله به مراکز اقتصادی و تأسیسات زیربنایی را با هدف ایجاد مشکلات برای دولت عراق و نارضایتی عمومی برنامهریزی کرده است، بهویژه با گرمای شدید هوا و کمبود برق در این کشور، فشار زیادی به مردم عراق وارد میکند.
تکفیریها در مناطق مختلف عراق بهویژه در آستانه تابستان و گرمای طاقتفرسا دست به انفجار و از مدار خارج کردن خطوط انتقال برق میزنند و از آنجایی که وزارت برق عراق در صورت از کار افتادن دکلهای زیاد بهسرعت نمیتواند آنها را تعمیر کند و به مدار بازگرداند، فشار بهروی ساکنان بیشتر میشود و مردم عراق را سخت کلافه میکند و در واقع داعش با اهداف خاص دست به انفجار دکلهای برق در عراق میزند.
یکی دیگر از اهدافی که داعش با هدف قرار دادن دکلهای برق دنبال میکند بهنوعی ابراز وجود نشان دادن است زیرا معمولاً نیروی کمتری در مقایسه با مراکز حساس برای حمایت از این دکلها وجود دارد و در برخی مناطق صعبالعبور عراق بهویژه مناطق کوهستانی یا نیرویی اصولاً برای تأمین حفاظت از این دکلهای برق وجود ندارد یا امکانات و تجهیزات لازم در اختیار نیروها اگر وجود داشته باشند، نیست.
دکلهای برق اهدافی سهلالوصول برای داعش هستند که علاوه بر تأثیراتی که قطع برق میتواند در جامعه عراق داشته باشد زیانهای سنگینی هم به دولت وارد میکند و بهعبارتی میتوان گفت که تروریستها حقه کثیفی را دنبال میکنند و سرکردههای این تروریستها با برنامه خاص به عوامل خود دستور منفجر کردن یا انداختن دکلهای برق و از خارج کردن آنها از مدار را میدهند.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، عصرهای کریسکان عنوان کتابی است به قلم کیانوش گلزار راغب که امیر سعیدزاده و همسرش سعدا حمزهای آن را روایت کردهاند و در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.
کریسکان منطقهای در کردستان عراق است که پس از پاکسازی سردشت تبدیل به مقر اصلی گروهکهای تجزیهطلب شد و آنها در آنجا زندانی دایر کرده بودند. راوی کتاب نیز چندسالی را در این زندان اسیر بوده است. ماموستا ملاقادر قادری امام جمعه پاوه خبر داده است که این کتاب به تازگی مزین به تقریظ رهبر انقلاب شده است.
امیر سعیدزاده، راوی این کتاب، یکی از منحصر به فردترین نیرویهای دفاع مقدس است. چراکه او عضو هیچ سازمانی نیست. یک نیروی آزاد است و در عین حال در مأموریتهای اطلاعاتی و عملیاتی شرکت میکند، مأموریتهایی نیز برای شناسایی در خارج از کشور دارد. پس از آن راهی سپاه میشود.
سعیدزاده پیش از انقلاب، از طرف ساواک، مورد پیگیری و بازخواست قرار گرفته و فراری میشود. اسیر کومله میشود و از سازمان کومله نیز فرار میکند. چهار سال بعد از جنگ، سعید زاده به اسارت حزب دموکرات کردستان عراق در میآید. این دوران از ابتدای انقلاب تا سال ۷۴، یعنی یک دوره ۱۵ ساله، به طول میانجامد.
نویسنده در این کتاب با یک سبک ابتکاری، خاطره چند روایی را طرح کرده است. خواننده وقتی سعیدزاده را میشناسد، وارد یک تنش و درگیری میشود. سپس در فصل بعدی اینکه خانواده اش چه عکس العملی نشان میدهد، بررسی میشود و از زبان همسر او همان خاطرات تکمیل میشود. اتفاقاتی که حول محور خانواده رخ میدهد؛ یعنی راوی اصلی خود خبر ندارد، اما خانواده کاملاً به تمام جوانب مسلط است. در بخشی همسر او وارد داستان میشود، آن نقاط مبهم را تکمیل میکند.
دوباره در فصل بعدی راوی اصلی ادامه ماجرا را میگوید و همسر راوی وارد داستان میشود و خاطرات را شرح میدهد. راوی دوم پیگیریهای جانبی که برای خانواده رخ میدهد؛ مانند شهادت دیگر برادران، اسارت پدر، بمبارانهایی که در شهر رخ میدهد، را بازگو میکند. به عبارتی راوی دوم وظیفه تکمیل روایتهای اصلی را برعهده دارد.
کریسکان منطقهای در کوه سنجاق در کردستان عراق است که مقر اصلی حزب دموکرات ایران بوده است. سعیدزاده دوران اسارت چهار ساله خود را، در منطقه کریسکان بوده است. به دلیل اینکه بیشتر اتفاقات در آن منطقه رخ داده، این نام را برای کتاب انتخاب کرده است.
کتاب را انتشارات سوره مهر اولین بار در سال ۱۳۹۴ منتشر کرد.