کرمان

فضای کرمان در آستانه سالگرد سردار تغییر می‌کند

فضای کرمان در آستانه سالگرد سردار تغییر می‌کند



فضای شهر کرمان در آستانه سالگرد شهادت سردار دل‌ها تغییر می‌کند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سیدمهران عالم‌زاده عصر جمعه در نشست اعضای کمیته عمرانی و یادمان‌های شورای سیاست‌گذاری مکتب شهید حاج‌قاسم سلیمانی افزود: نصب ۵۰ نیمکت، ۴۳ سطل زباله و ۱۵ تابلوی مسیر سرویس بهداشتی نیز در کرمان نصب می‌شود.

 وی اظهار داشت: پنج تابلوی راهنمای مسیر به سمت مرقد سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی نیز پیش از این آماده‌سازی و به اداره‌کل بنیاد شهید استان کرمان تحویل داده شده است. 

جانشین کمیته عمرانی و یادمان‌های شورای سیاست‌گذاری مکتب شهید حاج‌قاسم سلیمانی با بیان اینکه سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی، روحیه فداکاری، ایثار و گذشت داشت و مجاهدی فداکار بود، گفت: سردار دل‌ها، تمامی زندگی خود را وقف خدمت به اسلام و مردم کرد و این موضوع وظیفه ما را در قبال ایشان سنگین‌تر کرده است.

عالم‌زاده ادامه داد: به‌عنوان هم‌استانی‌های ایشان، باید تمام تلاش خود را برای برگزاری هرچه بهتر سالگرد شهادت این سردار سرافراز جهان اسلام انجام دهیم.

غلامحسین زیوری، مدیرکل دفتر فنی، امور عمرانی و حمل‌ونقل و ترافیک استانداری کرمان نیز در این نشست گفت: شهرستان‌ها و نهادهای استان کرمان باید طرح‌ها و المان‌های خود در خصوص سالگرد شپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی را در کمیته استانی مطرح کنند و کار را با هماهنگی پیش ببرند.

افتتاح پایگاه بسیج سپهبد شهید سلیمانی

معاون اجرایی سپاه ثارالله کرمان و دبیر این کمیته نیز در این نشست از افتتاح پایگاه سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی، به مناسبت هفته بسیج خبر داد و گفت: شهرداری و دستگاه‌های خدمت‌رسان ازجمله آب و برق، باید برای استقرار این پایگاه همکاری کنند.

سرهنگ ذوالعلی بر جانمایی هرچه سریع‌تر در هفت ورودی شهر کرمان برای استقرار و نصب تندیس سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی تأکید کرد. 

همچنین در این نشست مقرر شد ۱۳۰ نقطه از شهر کرمان، برای نصب المان‌های شهری، تندیس، مجسمه و تابلو با موضوعیت سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی جانمایی شود.‌

در این نشست همچنین طرح ‘گذر فرهنگی سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی’ به نمایش درآمد و ضمن بررسی کامل این طرح که از میدان بسیج آغاز شده و تا میدان عاشورا کرمان ادامه دارد، مقرر شد با اصلاح نواقص و رفع مشکلات مسیر، طرح در جلسات آتی مجدد به شور گذاشته شود.

خانه شهروند کارآفرینی و توانمندسازی در کرمان افتتاح شد

خانه شهروند کارآفرینی و توانمندسازی، در بیست‌ویکمین هفته از پویش افتتاح شهرداری کرمان، با شعار هر هفته یک افتتاح، با حضور شهردار کرمان، رییس شورای اسلامی شهر کرمان و برخی از اعضای شورا افتتاح شد.

شهردار کرمان در آیین افتتاح خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، نیز ضمن گرامی‌داشت هفته جهانی کارآفرینی (GEW)، این هفته را بزرگترین رویداد هماهنگ برای ترویج و ترفیع کارآفرینی در جهان دانست که هر سال ۱۸ تا ۲۴ نوامبر برابر با ۲۸ آبان تا ۴ آذر برگزار می‌شود و گفت: هفته جهانی کارآفرینی، فرصتی برای ارج نهادن به نوآوران اشتغال و اشخاصی است که ایده‌های خود را حیات بخشیدند و کسب‌وکاری راه‌اندازی کردند تا موجب رشد اقتصادیِ جامعه شوند.

عالم‌زاده با بیان اینکه توسعه کارآفرینی، موجب اشتغال و خودکفایی مالیِ شهروندان می‌شود و آثار مثبتی بر اجتماع و فرهنگ شهروندی خواهد داشت، گفت: عدم ترویج کارآفرینی نیز، به افزایش مشکلات اقتصادی ازجمله نرخ بیکاری منجر خواهد شد که دارای تأثیرات مخرب اجتماعی در بین شهروندان خواهد بود.

وی افزود: به همین منظور، خانه شهروند کارآفرینی و توانمندسازی راه‌اندازی شد تا محلی برای توانمندسازی شهروندان، به‌ویژه اقشار آسیب‌پذیر جامعه باشد.

عالم‌زاده با بیان اینکه این خانه قرار است در دو حوزۀ کسب‌وکارهای خانگی و فعالیت‌های استارت‌آپی فعالیت ‌خواهد کرد تا بین این دو گروه پیوند ایجاد کند، اظهار امیدواری کرد خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، به اهدافی که برای آن درنظر گرفته شده، برسد و به مأمنی برای جوانانی که ایده‌های خلاقانه در زمینۀ کارآفرینی دارند، تبدیل شود. 

معاون شهردار و رییس سازمان فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری کرمان نیز در این آیین ضمن گرامی‌داشت هفتۀ جهانی کارآفرینی گفت: با توجه به اینکه کارآفرینی موجب توسعۀ کشور خواهد شد؛ در این دوره از مدیریت شهری، توجه به موضوع کارآفرینی در دستور کار قرار گرفت.

محمد جهانشاهی افزود: خوشبختانه با مشارکت جوانان خوش‌فکر و خلاق، در ادامۀ راه‌اندازی خانه‌های فرهنگ شهروندی مشارکتی، خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی راه‌اندازی شد تا به محلی برای رفت‌وآمد جوانان ایده‌پرداز تبدیل شود.

وی با بیان اینکه امیدواریم آثار خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی را در شهر کرمان ببینیم، گفت: فعالیت خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، در حوزۀ کسب‌وکارهای خانگی و فعالیت‌های استارت‌آپی است و تلاش می‌کند بین این دو قشر پیوند ایجاد کند.

معاون شهردار کرمان افزود: در خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، یک فضای کار اشتراکی برای کسب‌وکارها ایجاد شده تا اشخاصی که قصد دارند کسب‌و کار ایجاد کنند، اما دفتر کار ندارند، با عضویت در خانه کارآفرینی و توانمندسازی، از این فضا استفاده خواهند کرد.

رییس سازمان فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری کرمان کافه‌کارآفرینی را از دیگر بخش‌های خانه کارآفرینی و توانمندسازی دانست و گفت: کافه‌کارآفرینی پس از فروکش کردن کرونا با هدف دورهمی‌ها، هر ۲ هفته یک‌بار به‌صورت میزگرد پیرامون کارآفرینی، چالش‌های کارآفرینی و چالش‌هایی که کسب‌وکارها دارند و همچنین ارایۀ تجربه‌های مفید، برگزار خواهد شد.

جهانشاهی به ایجاد کتابخانه تخصصی کارآفرینی با کتاب‌های تخصصیِ این حوزه در خانه کارآفرینی و توانمندسازی نیز اشاره کرد و افزود: همچنین از اشخاصی که به‌طور مثال در حوزۀ دیجیتال، کسب‌وکارهای نوپا، استارت‌آپ‌ها، کارآفرینی و موارد دیگر تخصص و تجربه دارند، به‌عنوان مشاور استفاده می‌شود.

معاون شهردار کرمان به راه‌اندازی فرهنگ‌سراها و خانه‌های فرهنگ مشارکتی در حوزه‌های مختلف اشاره کرد و گفت: در آینده‌ای نزدیک نیز شاهد بهره‌برداری از فرهنگ‌سرای ویژۀ معلولان و خانه فرهنگ سالمندان خواهیم بود.

آیین افتتاح خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، با توجه به شیوع ویروس کرونا و برای جلوگیری از انتقال این ویروس، بدون اطلاع قبلی و با حضور حداقلی مدیران شهری و اعضای شورا برگزار شد و سایر دعوت شدگان نیز، از طریق شبکه‌های اجتماعی و به‌صورت آنلاین، این آیین را دنبال کردند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سیدمهران عالم‌زاده عصر جمعه در نشست اعضای کمیته عمرانی و یادمان‌های شورای سیاست‌گذاری مکتب شهید حاج‌قاسم سلیمانی افزود: نصب ۵۰ نیمکت، ۴۳ سطل زباله و ۱۵ تابلوی مسیر سرویس بهداشتی نیز در کرمان نصب می‌شود.

 وی اظهار داشت: پنج تابلوی راهنمای مسیر به سمت مرقد سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی نیز پیش از این آماده‌سازی و به اداره‌کل بنیاد شهید استان کرمان تحویل داده شده است. 

جانشین کمیته عمرانی و یادمان‌های شورای سیاست‌گذاری مکتب شهید حاج‌قاسم سلیمانی با بیان اینکه سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی، روحیه فداکاری، ایثار و گذشت داشت و مجاهدی فداکار بود، گفت: سردار دل‌ها، تمامی زندگی خود را وقف خدمت به اسلام و مردم کرد و این موضوع وظیفه ما را در قبال ایشان سنگین‌تر کرده است.

عالم‌زاده ادامه داد: به‌عنوان هم‌استانی‌های ایشان، باید تمام تلاش خود را برای برگزاری هرچه بهتر سالگرد شهادت این سردار سرافراز جهان اسلام انجام دهیم.

غلامحسین زیوری، مدیرکل دفتر فنی، امور عمرانی و حمل‌ونقل و ترافیک استانداری کرمان نیز در این نشست گفت: شهرستان‌ها و نهادهای استان کرمان باید طرح‌ها و المان‌های خود در خصوص سالگرد شپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی را در کمیته استانی مطرح کنند و کار را با هماهنگی پیش ببرند.

افتتاح پایگاه بسیج سپهبد شهید سلیمانی

معاون اجرایی سپاه ثارالله کرمان و دبیر این کمیته نیز در این نشست از افتتاح پایگاه سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی، به مناسبت هفته بسیج خبر داد و گفت: شهرداری و دستگاه‌های خدمت‌رسان ازجمله آب و برق، باید برای استقرار این پایگاه همکاری کنند.

سرهنگ ذوالعلی بر جانمایی هرچه سریع‌تر در هفت ورودی شهر کرمان برای استقرار و نصب تندیس سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی تأکید کرد. 

همچنین در این نشست مقرر شد ۱۳۰ نقطه از شهر کرمان، برای نصب المان‌های شهری، تندیس، مجسمه و تابلو با موضوعیت سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی جانمایی شود.‌

در این نشست همچنین طرح ‘گذر فرهنگی سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی’ به نمایش درآمد و ضمن بررسی کامل این طرح که از میدان بسیج آغاز شده و تا میدان عاشورا کرمان ادامه دارد، مقرر شد با اصلاح نواقص و رفع مشکلات مسیر، طرح در جلسات آتی مجدد به شور گذاشته شود.

خانه شهروند کارآفرینی و توانمندسازی در کرمان افتتاح شد

خانه شهروند کارآفرینی و توانمندسازی، در بیست‌ویکمین هفته از پویش افتتاح شهرداری کرمان، با شعار هر هفته یک افتتاح، با حضور شهردار کرمان، رییس شورای اسلامی شهر کرمان و برخی از اعضای شورا افتتاح شد.

شهردار کرمان در آیین افتتاح خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، نیز ضمن گرامی‌داشت هفته جهانی کارآفرینی (GEW)، این هفته را بزرگترین رویداد هماهنگ برای ترویج و ترفیع کارآفرینی در جهان دانست که هر سال ۱۸ تا ۲۴ نوامبر برابر با ۲۸ آبان تا ۴ آذر برگزار می‌شود و گفت: هفته جهانی کارآفرینی، فرصتی برای ارج نهادن به نوآوران اشتغال و اشخاصی است که ایده‌های خود را حیات بخشیدند و کسب‌وکاری راه‌اندازی کردند تا موجب رشد اقتصادیِ جامعه شوند.

عالم‌زاده با بیان اینکه توسعه کارآفرینی، موجب اشتغال و خودکفایی مالیِ شهروندان می‌شود و آثار مثبتی بر اجتماع و فرهنگ شهروندی خواهد داشت، گفت: عدم ترویج کارآفرینی نیز، به افزایش مشکلات اقتصادی ازجمله نرخ بیکاری منجر خواهد شد که دارای تأثیرات مخرب اجتماعی در بین شهروندان خواهد بود.

وی افزود: به همین منظور، خانه شهروند کارآفرینی و توانمندسازی راه‌اندازی شد تا محلی برای توانمندسازی شهروندان، به‌ویژه اقشار آسیب‌پذیر جامعه باشد.

عالم‌زاده با بیان اینکه این خانه قرار است در دو حوزۀ کسب‌وکارهای خانگی و فعالیت‌های استارت‌آپی فعالیت ‌خواهد کرد تا بین این دو گروه پیوند ایجاد کند، اظهار امیدواری کرد خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، به اهدافی که برای آن درنظر گرفته شده، برسد و به مأمنی برای جوانانی که ایده‌های خلاقانه در زمینۀ کارآفرینی دارند، تبدیل شود. 

معاون شهردار و رییس سازمان فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری کرمان نیز در این آیین ضمن گرامی‌داشت هفتۀ جهانی کارآفرینی گفت: با توجه به اینکه کارآفرینی موجب توسعۀ کشور خواهد شد؛ در این دوره از مدیریت شهری، توجه به موضوع کارآفرینی در دستور کار قرار گرفت.

محمد جهانشاهی افزود: خوشبختانه با مشارکت جوانان خوش‌فکر و خلاق، در ادامۀ راه‌اندازی خانه‌های فرهنگ شهروندی مشارکتی، خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی راه‌اندازی شد تا به محلی برای رفت‌وآمد جوانان ایده‌پرداز تبدیل شود.

وی با بیان اینکه امیدواریم آثار خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی را در شهر کرمان ببینیم، گفت: فعالیت خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، در حوزۀ کسب‌وکارهای خانگی و فعالیت‌های استارت‌آپی است و تلاش می‌کند بین این دو قشر پیوند ایجاد کند.

معاون شهردار کرمان افزود: در خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، یک فضای کار اشتراکی برای کسب‌وکارها ایجاد شده تا اشخاصی که قصد دارند کسب‌و کار ایجاد کنند، اما دفتر کار ندارند، با عضویت در خانه کارآفرینی و توانمندسازی، از این فضا استفاده خواهند کرد.

رییس سازمان فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری کرمان کافه‌کارآفرینی را از دیگر بخش‌های خانه کارآفرینی و توانمندسازی دانست و گفت: کافه‌کارآفرینی پس از فروکش کردن کرونا با هدف دورهمی‌ها، هر ۲ هفته یک‌بار به‌صورت میزگرد پیرامون کارآفرینی، چالش‌های کارآفرینی و چالش‌هایی که کسب‌وکارها دارند و همچنین ارایۀ تجربه‌های مفید، برگزار خواهد شد.

جهانشاهی به ایجاد کتابخانه تخصصی کارآفرینی با کتاب‌های تخصصیِ این حوزه در خانه کارآفرینی و توانمندسازی نیز اشاره کرد و افزود: همچنین از اشخاصی که به‌طور مثال در حوزۀ دیجیتال، کسب‌وکارهای نوپا، استارت‌آپ‌ها، کارآفرینی و موارد دیگر تخصص و تجربه دارند، به‌عنوان مشاور استفاده می‌شود.

معاون شهردار کرمان به راه‌اندازی فرهنگ‌سراها و خانه‌های فرهنگ مشارکتی در حوزه‌های مختلف اشاره کرد و گفت: در آینده‌ای نزدیک نیز شاهد بهره‌برداری از فرهنگ‌سرای ویژۀ معلولان و خانه فرهنگ سالمندان خواهیم بود.

آیین افتتاح خانه شهروندی کارآفرینی و توانمندسازی، با توجه به شیوع ویروس کرونا و برای جلوگیری از انتقال این ویروس، بدون اطلاع قبلی و با حضور حداقلی مدیران شهری و اعضای شورا برگزار شد و سایر دعوت شدگان نیز، از طریق شبکه‌های اجتماعی و به‌صورت آنلاین، این آیین را دنبال کردند.



منبع خبر

فضای کرمان در آستانه سالگرد سردار تغییر می‌کند بیشتر بخوانید »

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد



کتابی که به درخواست حاج قاسم نوشته و منتشر شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب پاییز ۵۰ سالگی سرگذشت شهید «حاج محمد جمالی پا قلعه» است. شهید جمالی در ۱۲ آبان، سال ۱۳۹۲ در جبهه سوریه شهید شد و در ۱۴ آبان در آرامگاه شهدای کرمان به خاک سپرده شد. حالا مزار او با مزار حاج قاسم سلیمانی ۴ قدم بیشتر فاصله ندارد.

«حاج محمد جمالی» مردی که سابقه دوستی‌اش با حاج قاسم به ۳۵ سال می‌رسد. اولین سلامی که به حاج قاسم داده بود در میدان جنگ بود وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت؛ آخرین خداحافظی‌اش هم با حاج قاسم در میدان جنگ بود وقتی ۵۰ ساله شده بود. نقطه مشترک هر دو دفاع از امنیت کشور بود. همه رفت‌وآمدها، همه قرارها، همه دلدادگی‌هایشان برای امنیت کشور بود. چه در زمان ۸ سال دفاع مقدس، چه وقتی جلوی نیروهای داعش در سوریه ایستاده بودند. اما زمانی هم بین این دفاع‌ها وجود داشت. می‌پرسید کی؟ کجا؟ همان موقع که سال‌ها اشرار در منطقه سیرجان کرمان قد علم کرده بودند تا امنیت کشور را از داخل لکه‌دار کنند. در تمام این مبارزه‌ها شهید محمد جمالی خودش را سرباز حاج قاسم می‌دانست. حتی بعد از بازنشستگی در مأموریت‌های سخت و جان‌فرسا فرمانده اش را همراهی می‌کرد.

شهادتش شبیه به زندگی‌اش بود

شهید محمد جمالی وقتی به شهادت رسید که مبارزه در جبهه سوریه هنوز علنی نشده بود و شهادت او، آن‌طور که باید برای خیلی از مردم جامعه آشکار نشد؛ حتی خیلی‌ها خبر شهادت او را از رادیوهای بیگانه شنیدند. هرچند اهالی کرمان به‌واسطه همه تلاش‌هایی که شهید جمالی سال‌ها برای دفاع از وطن و مبارزه با اشرار داشت در مراسم خاک‌سپاری او سنگ تمام گذاشتند و همین بس که خود حاج قاسم، در مراسم خاک‌سپاری او شرکت کرد و مراسم را خودش انجام داد.

و اما همه قصه دلدادگی فرمانده و سرباز وفادارش با شهادت شهید جمالی تمام نشد. در سال ۱۳۹۷ حاج قاسم در کنار همه دغدغه‌های امنیتی کشور دوست داشت یاد حاج محمد جمالی را نه‌تنها برای خودش بلکه برای همه مردم زنده نگه دارد. پیگیری نوشتن کتاب زندگی شهید، یکی از راه‌هایی بود که به ذهن حاج قاسم رسید. با پیگیری‌های سردار حاج قاسم سلیمانی ظرف مدت ۳ ماه کتاب حاضر شد. حاج قاسم کتاب را خواند با «مرتضی سرهنگی» نویسنده کتاب‌های مقاومت تماس گرفت که: کتاب خوب نوشته‌شده است. تقریر کتاب را هم کنار آن نوشته‌ام هر چه زودتر برای کتاب، مراسم رونمایی برگزار کنید حتماً خودم در این مراسم حاضر می‌شوم.

روز رونمایی رسید و حاج قاسم نبود

 حاج قاسم انتشارات «خط مقدم» را برای چاپ انتخاب کرد؛ روز رونمایی کتاب فرارسید؛ اما حاج قاسم نبود. در روز برگزاری رونمایی کتاب حدود ۳۵ روز بود که سردار شهید شده بود، مراسم رونمایی درست شبیه به مجلس ختم دیگری برای حاج قاسم بود. مجلسی که قرار بود حاج قاسم صاحب‌مجلس باشد؛ اما او رفته بود و مهرش مانده بود.

نویسنده کتاب پاییز ۵۰ سالگی فاطمه بهبودی نویسنده جوانی است که پیش‌ازاین داستان‌هایی  درباره جنگ نوشته است. او در بهمن‌ماه سال ۹۷ همراه با چند نویسنده دیگر راهی کرمان شد تا داستان زندگی یکی از رزمندگان دفاع مقدس را بنویسد. او تنها خانمی بود که در جمع نویسندگان، مسافر کرمان شد.

نشانه‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند

«فاطمه بهبودی» نویسنده‌ای که او را بیشتر به کتاب «پوتین قرمزهایش» می‌شناسند. از روزی می‌گوید که قرار شد کتاب زندگی شهید جمالی را بنویسد: «بیشتر سال‌های عمرم را درباره جنگ ایران و عراق پژوهش کرده‌ام. چند کتاب هم در این زمینه نوشته‌ام. دلم می‌خواست اتفاق تازه‌ای بیفتد. یادم می‌آید همان روزها به مادرم گفتم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد؛ تنها، مثل سفر حجی که رفتم! مادرم تعجب کرد چون تمام گلایه من از این سفر بی‌همسفری‌ام بود. چند روز بعد من و تنی چند از نویسنده‌ها برای معارفه به کنگره سرداران سپاه کرمان دعوت شدیم. سوژه‌ها یکی‌یکی به نویسنده‌ها معرفی شدند. به من که رسید نام شهیدی را آوردند که مدافع حرم بود. جا خوردم! قرار بود کارها مربوط به جنگ باشد! از طرفی تا کرمان رفته بودم که سوژه من یکی از شهدای جنگ هشت‌ساله باشد، چراکه سال‌ها در این حوزه تحقیق کرده بودم و می‌خواستم تکه دیگری از این پازل را بازآفرینی کنم، اما در آن لحظه انگار به دهانم قفل زدند! انگار کسی در گوشم می‌گفت: هیس! تو برای این کار انتخاب‌شده‌ای!

هرچند از همان‌جا دست‌به‌دست تقدیر دادم؛ اما انگار سرنوشت خیال سکوت داشت. مدتی از معارفه گذشته و راوی به من معرفی نمی‌شد، این در حالی بود که دوستان نویسنده مصاحبه را گرفته و مشغول نگارش بودند. با مسؤولان کنگره تماس گرفتم و گفتم: «مشکل چیست؟ چرا شرایط مصاحبه را فراهم نمی‌کنید؟»

بعد از سکوتی طولانی گفتند که: شما درخواست مصاحبه با همسر شهید را داشتید. ایشان مشهد زندگی می‌کنند. الآن هم فصل امتحانات پسرشان است و نمی‌توانند به تهران بیایند. گفتم: «خب ما می‌ریم!»

گفتند که: راه دور است. گفتم: «مشکلی نیست.»

گفتند که: مشهد است

دلم هری ریخت. یاد چند روز پیش افتادم که به مامان گفته بودم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد! تنهایی! در آن زمستان سرد! نمی‌دانم دعای خیر مامان بود یا توجه شهید.

رفتنم به مشهد مصادف شد با میلاد بانوی دمشق. سه چهار روز مصاحبه گرفتم باقی وقتم را به حرم امام رضا (ع) می‌رفتم و گوش کرده‌ها را می‌نوشتم، بی‌آنکه مصاحبه‌ها پیاده شود. نمی‌دانم وسواس همیشگی‌ام کجا رفته بود که سطر به سطر مصاحبه پیاده شده را با صدایم تطبیق می‌دادم!

به تهران برگشتم. درخواست ملاقات با مادر شهید را دادم. برحسب اتفاق مصادف شد با وفات عقیله بنی‌هاشم. کتاب به مراحل پایانی نزدیک شده بود. بخش اسناد و تصاویر کتاب مانده بود و مطلعین همراهی نمی‌کردند، اما شهید با من همراه بود و کتاب چاپ شد. و در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.

راوی کتاب پاییز ۵۰ سالگی

«مریم جمالی» همسر شهید حاج محمد جمالی همه قصه زندگی‌اش را ظرف سه روز برای خانم نویسنده تعریف کرد. مریم خانم از ۱۸ سالگی همسر پسرعمه‌اش محمد جمالی شده بود و از همان ابتدا می‌دانست محمد، حامی نه‌تنها خانواده بلکه هر مظلومی است که از او کمک بخواهد یا نخواهد. یاد گرفته بود که او هم باید همپای شوهرش باشد. وقتی حاج محمد برای کمک به زلزله‌زدگان بم رفت اقوام به مریم خانم شکایت می‌کردند که این نشد زندگی! هر جا که مشکلی هست حاج محمد رها می‌کند و می‌رود. مریم خانم گفته بود اگر هر همسری اجازه ندهند مردش به کمک دیگران برود پس همه مردها باید در خانه بمانند. آن‌وقت دیگر مردی پیدا نمی‌شود که بار از دوش دیگران بردارد.

 همه زندگی آن‌ها همین قانون را داشت چه آن زمان که ۴ سال زندگی‌اش را جمع کرده و رفت سیرجان تا اگر حاج محمد دو هفته یک‌بار بعد از مأموریت‌های مبارزه با اشرار به خانه بیاید خانه نزدیک باشد و زودتر خستگی از تن بگیرد چه وقتی حاج محمد همه ۸ سال جنگ را در جبهه بود. با همه این‌ها وقتی حاج محمد می‌خواست به سوریه برود مریم خانم بی‌تاب بود. او دیگر طاقت جوانی‌هایش را نداشت. حاج محمد ۵۰ ساله شده بود. داماد داشت و وقتش رسیده بود که دل به دل مریم خانم بدهد.

اولین سفر به سوریه

مریم خانم جمالی می‌گوید: «حاج محمد بازهم مثل جوانی‌هایش عطش رفتن داشت. اولین بار ۵۵ روز رفت سوریه و برگشت دو هفته پیش ما ماند دخترها هزار بار گفتند که باباجان دیگر نرو. طاقت دوری شمارا نداریم. به دخترها می‌گفت از مادرتان یاد بگیرید در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت مانع من نشد. سرم را پایین می‌انداختم و آرزو می‌کردم که من هم می‌توانستم به او بگویم نرو؛ اما نمی‌شد او آرزوی رفتن داشت آرزوی شهادت داشت. ایستادم و چیزی نگفتم تا رفت. شب قبل از رفتن دفترچه‌ای به من داد که اگر من شهید شدم این‌کارهای مانده من است آن‌ها را انجام بده گفتم: «حاج ممد فکر می‌کنی نوشیدن شربت شهادت به این راحتی‌هاست؟» شوخی می‌کردم که بفهمد دلم بی‌تاب است؛ اما خودش را به راه دیگری می‌زد..

باز اصرار می‌کرد که یادت نرود همه کارهایم را نوشته‌ام همه را موبه‌مو انجام بده می‌گفتم: «بهتر نیست خودت بمانی و کارهایت را به من محول نکنی، خودت کارهایت را انجام بده.» می‌خندید و ادامه نمی‌داد. نمی‌خواست به بی‌قراری من دامن بزند.

نیمه پاییز وقت رفتنش بود

۱۲آبان شهید شد ۴ روز بعدازاینکه از تهران عازم سوریه شده بود. ۱۴ آبان روز خاکسپاری بود. مراسم خاکسپاری در آرامگاه شهدای کرمان برگزار شد به‌محض اینکه وارد آرامگاه شدم حاج قاسم را دیدم که در آرامگاه قدم می‌زند. از چشمانم سیل اشک می‌بارید؛ اما خودم را جمع‌وجور کردم تا به حاج قاسم عرض ادب کنم.

گفت: ناراحت نباشید حاج محمد به آرزویش رسید.

 گفتم: این را خوب می‌دانم.

 حاج قاسم برای حاج محمد سنگ تمام گذاشت. خودش وارد قبر شد و او را به خاک سپرد با آمدنش دلمان  آرام گرفت. روز چهلم شهید، باورمان نمی‌شد که بااین‌همه دغدغه خودش را برساند. آمده بود بی‌صدا نشسته بود بین مهمان‌ها. درخواست کردند که حاج قاسم سخنرانی کند.

 گفته بود: نه! خیلی خسته‌ام.

 گفتند اگر پسر شهید از او تقاضا کند رویش را زمین نمی‌اندازد. پسرم حسین از حاج قاسم درخواست سخنرانی کند و حاج قاسم بی‌معطلی رفت پشت میکروفن مسجد.

تنها عکس به‌جامانده در ۳۵ سال رفاقت

مریم جمالی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «دوستی حاج قاسم سلیمانی و حاج محمد به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. حاج محمد عکس انداختن را دوست نداشت و الا امروز می‌دیدید که از کودکی در رکاب حاج قاسم بود. تنها عکس به یادگار مانده وقتی است که ۵ ماه قبل از شهادت حاج محمد به‌رسم هرساله حاج قاسم دوستان بازنشسته‌اش را دورهم برای افطاری جمع کرده بود. همه باهم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند. محمد طبق معمول وقت عکس انداختن که می‌شود پشت دوربین می‌ایستد. این بار حاج قاسم شاکی می‌شود که «بیا یک عکسی با ما بگیر تو قرار است شهید شوی آن‌وقت یکی عکس باهم نداریم ها» با شنیدن این حرف حاج محمد لبخند بر لبش می‌نشیند و کنار حاج قاسم عکس یادگاری شهادت می‌اندازد، این عکس برای همیشه به یادگار ماند. حالا آرامگاه حاج محمد و سردار حاج قاسم سلیمانی فقط سه قدم باهم فاصله دارد.»

این قربانی را من بپذیر

مریم جمالی از آن روزها که می‌گوید نفسش تنگ می‌شود دلش بی‌تاب می‌شود و غم می‌دود در خانه دلش می‌گوید: «خانم بهبودی الحق نویسنده بسیار توانمندی است همه این‌ها را که من به شما می‌گویم او خیلی بهتر در کتاب نوشته است. تابه‌حال ۱۰۰ بار کتاب پاییز ۵۰ سالگی یعنی داستان زندگی خودم را خوانده‌ام. هر بار که می‌خوانم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم حتی حالا که ۷ سال از رفتن حاج محمد گذشته هنوز هم خاطراتش زنده است. فصل‌های آخر کتاب خیلی غمگین است چون فصل آخر زندگی ماست؛ اما همیشه برای آرامش دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر» مثل دعایی که حضرت زینب (ع) داشت.

چند سالی است به خاطر دانشگاه پسرم در مشهد زندگی می‌کنم هر بار که از مشهد به کرمان برمی‌گردیم در تاریکی شب پسرم نوحه حضرت زینب (ع) را در ماشین می‌گذارد و من ریزریز  از دوری و دل‌تنگی حاج محمد گریه می کنم . پسرم حسین در تاریکی شب من را نمی‌بیند؛ اما در همان تاریکی دستش را روی صورتم می‌کشد و می‌گوید: اگر گریه کنی نوحه را خاموش می‌کنم آن‌وقت در دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب پاییز ۵۰ سالگی سرگذشت شهید «حاج محمد جمالی پا قلعه» است. شهید جمالی در ۱۲ آبان، سال ۱۳۹۲ در جبهه سوریه شهید شد و در ۱۴ آبان در آرامگاه شهدای کرمان به خاک سپرده شد. حالا مزار او با مزار حاج قاسم سلیمانی ۴ قدم بیشتر فاصله ندارد.

«حاج محمد جمالی» مردی که سابقه دوستی‌اش با حاج قاسم به ۳۵ سال می‌رسد. اولین سلامی که به حاج قاسم داده بود در میدان جنگ بود وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت؛ آخرین خداحافظی‌اش هم با حاج قاسم در میدان جنگ بود وقتی ۵۰ ساله شده بود. نقطه مشترک هر دو دفاع از امنیت کشور بود. همه رفت‌وآمدها، همه قرارها، همه دلدادگی‌هایشان برای امنیت کشور بود. چه در زمان ۸ سال دفاع مقدس، چه وقتی جلوی نیروهای داعش در سوریه ایستاده بودند. اما زمانی هم بین این دفاع‌ها وجود داشت. می‌پرسید کی؟ کجا؟ همان موقع که سال‌ها اشرار در منطقه سیرجان کرمان قد علم کرده بودند تا امنیت کشور را از داخل لکه‌دار کنند. در تمام این مبارزه‌ها شهید محمد جمالی خودش را سرباز حاج قاسم می‌دانست. حتی بعد از بازنشستگی در مأموریت‌های سخت و جان‌فرسا فرمانده اش را همراهی می‌کرد.

شهادتش شبیه به زندگی‌اش بود

شهید محمد جمالی وقتی به شهادت رسید که مبارزه در جبهه سوریه هنوز علنی نشده بود و شهادت او، آن‌طور که باید برای خیلی از مردم جامعه آشکار نشد؛ حتی خیلی‌ها خبر شهادت او را از رادیوهای بیگانه شنیدند. هرچند اهالی کرمان به‌واسطه همه تلاش‌هایی که شهید جمالی سال‌ها برای دفاع از وطن و مبارزه با اشرار داشت در مراسم خاک‌سپاری او سنگ تمام گذاشتند و همین بس که خود حاج قاسم، در مراسم خاک‌سپاری او شرکت کرد و مراسم را خودش انجام داد.

و اما همه قصه دلدادگی فرمانده و سرباز وفادارش با شهادت شهید جمالی تمام نشد. در سال ۱۳۹۷ حاج قاسم در کنار همه دغدغه‌های امنیتی کشور دوست داشت یاد حاج محمد جمالی را نه‌تنها برای خودش بلکه برای همه مردم زنده نگه دارد. پیگیری نوشتن کتاب زندگی شهید، یکی از راه‌هایی بود که به ذهن حاج قاسم رسید. با پیگیری‌های سردار حاج قاسم سلیمانی ظرف مدت ۳ ماه کتاب حاضر شد. حاج قاسم کتاب را خواند با «مرتضی سرهنگی» نویسنده کتاب‌های مقاومت تماس گرفت که: کتاب خوب نوشته‌شده است. تقریر کتاب را هم کنار آن نوشته‌ام هر چه زودتر برای کتاب، مراسم رونمایی برگزار کنید حتماً خودم در این مراسم حاضر می‌شوم.

روز رونمایی رسید و حاج قاسم نبود

 حاج قاسم انتشارات «خط مقدم» را برای چاپ انتخاب کرد؛ روز رونمایی کتاب فرارسید؛ اما حاج قاسم نبود. در روز برگزاری رونمایی کتاب حدود ۳۵ روز بود که سردار شهید شده بود، مراسم رونمایی درست شبیه به مجلس ختم دیگری برای حاج قاسم بود. مجلسی که قرار بود حاج قاسم صاحب‌مجلس باشد؛ اما او رفته بود و مهرش مانده بود.

نویسنده کتاب پاییز ۵۰ سالگی فاطمه بهبودی نویسنده جوانی است که پیش‌ازاین داستان‌هایی  درباره جنگ نوشته است. او در بهمن‌ماه سال ۹۷ همراه با چند نویسنده دیگر راهی کرمان شد تا داستان زندگی یکی از رزمندگان دفاع مقدس را بنویسد. او تنها خانمی بود که در جمع نویسندگان، مسافر کرمان شد.

نشانه‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند

«فاطمه بهبودی» نویسنده‌ای که او را بیشتر به کتاب «پوتین قرمزهایش» می‌شناسند. از روزی می‌گوید که قرار شد کتاب زندگی شهید جمالی را بنویسد: «بیشتر سال‌های عمرم را درباره جنگ ایران و عراق پژوهش کرده‌ام. چند کتاب هم در این زمینه نوشته‌ام. دلم می‌خواست اتفاق تازه‌ای بیفتد. یادم می‌آید همان روزها به مادرم گفتم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد؛ تنها، مثل سفر حجی که رفتم! مادرم تعجب کرد چون تمام گلایه من از این سفر بی‌همسفری‌ام بود. چند روز بعد من و تنی چند از نویسنده‌ها برای معارفه به کنگره سرداران سپاه کرمان دعوت شدیم. سوژه‌ها یکی‌یکی به نویسنده‌ها معرفی شدند. به من که رسید نام شهیدی را آوردند که مدافع حرم بود. جا خوردم! قرار بود کارها مربوط به جنگ باشد! از طرفی تا کرمان رفته بودم که سوژه من یکی از شهدای جنگ هشت‌ساله باشد، چراکه سال‌ها در این حوزه تحقیق کرده بودم و می‌خواستم تکه دیگری از این پازل را بازآفرینی کنم، اما در آن لحظه انگار به دهانم قفل زدند! انگار کسی در گوشم می‌گفت: هیس! تو برای این کار انتخاب‌شده‌ای!

هرچند از همان‌جا دست‌به‌دست تقدیر دادم؛ اما انگار سرنوشت خیال سکوت داشت. مدتی از معارفه گذشته و راوی به من معرفی نمی‌شد، این در حالی بود که دوستان نویسنده مصاحبه را گرفته و مشغول نگارش بودند. با مسؤولان کنگره تماس گرفتم و گفتم: «مشکل چیست؟ چرا شرایط مصاحبه را فراهم نمی‌کنید؟»

بعد از سکوتی طولانی گفتند که: شما درخواست مصاحبه با همسر شهید را داشتید. ایشان مشهد زندگی می‌کنند. الآن هم فصل امتحانات پسرشان است و نمی‌توانند به تهران بیایند. گفتم: «خب ما می‌ریم!»

گفتند که: راه دور است. گفتم: «مشکلی نیست.»

گفتند که: مشهد است

دلم هری ریخت. یاد چند روز پیش افتادم که به مامان گفته بودم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد! تنهایی! در آن زمستان سرد! نمی‌دانم دعای خیر مامان بود یا توجه شهید.

رفتنم به مشهد مصادف شد با میلاد بانوی دمشق. سه چهار روز مصاحبه گرفتم باقی وقتم را به حرم امام رضا (ع) می‌رفتم و گوش کرده‌ها را می‌نوشتم، بی‌آنکه مصاحبه‌ها پیاده شود. نمی‌دانم وسواس همیشگی‌ام کجا رفته بود که سطر به سطر مصاحبه پیاده شده را با صدایم تطبیق می‌دادم!

به تهران برگشتم. درخواست ملاقات با مادر شهید را دادم. برحسب اتفاق مصادف شد با وفات عقیله بنی‌هاشم. کتاب به مراحل پایانی نزدیک شده بود. بخش اسناد و تصاویر کتاب مانده بود و مطلعین همراهی نمی‌کردند، اما شهید با من همراه بود و کتاب چاپ شد. و در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.

راوی کتاب پاییز ۵۰ سالگی

«مریم جمالی» همسر شهید حاج محمد جمالی همه قصه زندگی‌اش را ظرف سه روز برای خانم نویسنده تعریف کرد. مریم خانم از ۱۸ سالگی همسر پسرعمه‌اش محمد جمالی شده بود و از همان ابتدا می‌دانست محمد، حامی نه‌تنها خانواده بلکه هر مظلومی است که از او کمک بخواهد یا نخواهد. یاد گرفته بود که او هم باید همپای شوهرش باشد. وقتی حاج محمد برای کمک به زلزله‌زدگان بم رفت اقوام به مریم خانم شکایت می‌کردند که این نشد زندگی! هر جا که مشکلی هست حاج محمد رها می‌کند و می‌رود. مریم خانم گفته بود اگر هر همسری اجازه ندهند مردش به کمک دیگران برود پس همه مردها باید در خانه بمانند. آن‌وقت دیگر مردی پیدا نمی‌شود که بار از دوش دیگران بردارد.

 همه زندگی آن‌ها همین قانون را داشت چه آن زمان که ۴ سال زندگی‌اش را جمع کرده و رفت سیرجان تا اگر حاج محمد دو هفته یک‌بار بعد از مأموریت‌های مبارزه با اشرار به خانه بیاید خانه نزدیک باشد و زودتر خستگی از تن بگیرد چه وقتی حاج محمد همه ۸ سال جنگ را در جبهه بود. با همه این‌ها وقتی حاج محمد می‌خواست به سوریه برود مریم خانم بی‌تاب بود. او دیگر طاقت جوانی‌هایش را نداشت. حاج محمد ۵۰ ساله شده بود. داماد داشت و وقتش رسیده بود که دل به دل مریم خانم بدهد.

اولین سفر به سوریه

مریم خانم جمالی می‌گوید: «حاج محمد بازهم مثل جوانی‌هایش عطش رفتن داشت. اولین بار ۵۵ روز رفت سوریه و برگشت دو هفته پیش ما ماند دخترها هزار بار گفتند که باباجان دیگر نرو. طاقت دوری شمارا نداریم. به دخترها می‌گفت از مادرتان یاد بگیرید در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت مانع من نشد. سرم را پایین می‌انداختم و آرزو می‌کردم که من هم می‌توانستم به او بگویم نرو؛ اما نمی‌شد او آرزوی رفتن داشت آرزوی شهادت داشت. ایستادم و چیزی نگفتم تا رفت. شب قبل از رفتن دفترچه‌ای به من داد که اگر من شهید شدم این‌کارهای مانده من است آن‌ها را انجام بده گفتم: «حاج ممد فکر می‌کنی نوشیدن شربت شهادت به این راحتی‌هاست؟» شوخی می‌کردم که بفهمد دلم بی‌تاب است؛ اما خودش را به راه دیگری می‌زد..

باز اصرار می‌کرد که یادت نرود همه کارهایم را نوشته‌ام همه را موبه‌مو انجام بده می‌گفتم: «بهتر نیست خودت بمانی و کارهایت را به من محول نکنی، خودت کارهایت را انجام بده.» می‌خندید و ادامه نمی‌داد. نمی‌خواست به بی‌قراری من دامن بزند.

نیمه پاییز وقت رفتنش بود

۱۲آبان شهید شد ۴ روز بعدازاینکه از تهران عازم سوریه شده بود. ۱۴ آبان روز خاکسپاری بود. مراسم خاکسپاری در آرامگاه شهدای کرمان برگزار شد به‌محض اینکه وارد آرامگاه شدم حاج قاسم را دیدم که در آرامگاه قدم می‌زند. از چشمانم سیل اشک می‌بارید؛ اما خودم را جمع‌وجور کردم تا به حاج قاسم عرض ادب کنم.

گفت: ناراحت نباشید حاج محمد به آرزویش رسید.

 گفتم: این را خوب می‌دانم.

 حاج قاسم برای حاج محمد سنگ تمام گذاشت. خودش وارد قبر شد و او را به خاک سپرد با آمدنش دلمان  آرام گرفت. روز چهلم شهید، باورمان نمی‌شد که بااین‌همه دغدغه خودش را برساند. آمده بود بی‌صدا نشسته بود بین مهمان‌ها. درخواست کردند که حاج قاسم سخنرانی کند.

 گفته بود: نه! خیلی خسته‌ام.

 گفتند اگر پسر شهید از او تقاضا کند رویش را زمین نمی‌اندازد. پسرم حسین از حاج قاسم درخواست سخنرانی کند و حاج قاسم بی‌معطلی رفت پشت میکروفن مسجد.

تنها عکس به‌جامانده در ۳۵ سال رفاقت

مریم جمالی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «دوستی حاج قاسم سلیمانی و حاج محمد به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. حاج محمد عکس انداختن را دوست نداشت و الا امروز می‌دیدید که از کودکی در رکاب حاج قاسم بود. تنها عکس به یادگار مانده وقتی است که ۵ ماه قبل از شهادت حاج محمد به‌رسم هرساله حاج قاسم دوستان بازنشسته‌اش را دورهم برای افطاری جمع کرده بود. همه باهم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند. محمد طبق معمول وقت عکس انداختن که می‌شود پشت دوربین می‌ایستد. این بار حاج قاسم شاکی می‌شود که «بیا یک عکسی با ما بگیر تو قرار است شهید شوی آن‌وقت یکی عکس باهم نداریم ها» با شنیدن این حرف حاج محمد لبخند بر لبش می‌نشیند و کنار حاج قاسم عکس یادگاری شهادت می‌اندازد، این عکس برای همیشه به یادگار ماند. حالا آرامگاه حاج محمد و سردار حاج قاسم سلیمانی فقط سه قدم باهم فاصله دارد.»

این قربانی را من بپذیر

مریم جمالی از آن روزها که می‌گوید نفسش تنگ می‌شود دلش بی‌تاب می‌شود و غم می‌دود در خانه دلش می‌گوید: «خانم بهبودی الحق نویسنده بسیار توانمندی است همه این‌ها را که من به شما می‌گویم او خیلی بهتر در کتاب نوشته است. تابه‌حال ۱۰۰ بار کتاب پاییز ۵۰ سالگی یعنی داستان زندگی خودم را خوانده‌ام. هر بار که می‌خوانم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم حتی حالا که ۷ سال از رفتن حاج محمد گذشته هنوز هم خاطراتش زنده است. فصل‌های آخر کتاب خیلی غمگین است چون فصل آخر زندگی ماست؛ اما همیشه برای آرامش دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر» مثل دعایی که حضرت زینب (ع) داشت.

چند سالی است به خاطر دانشگاه پسرم در مشهد زندگی می‌کنم هر بار که از مشهد به کرمان برمی‌گردیم در تاریکی شب پسرم نوحه حضرت زینب (ع) را در ماشین می‌گذارد و من ریزریز  از دوری و دل‌تنگی حاج محمد گریه می کنم . پسرم حسین در تاریکی شب من را نمی‌بیند؛ اما در همان تاریکی دستش را روی صورتم می‌کشد و می‌گوید: اگر گریه کنی نوحه را خاموش می‌کنم آن‌وقت در دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.»



منبع خبر

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد بیشتر بخوانید »

حاج قاسم سلیمانی کدام شهید را به خاک سپرد؟ +فیلم

کتابی که به درخواست حاج قاسم نوشته و منتشر شد


گروه جامعه،خبرگزاری فارس؛ سودابه رنجبر: کتاب پاییز ۵۰ سالگی سرگذشت شهید «حاج محمد جمالی پا قلعه» است. شهید جمالی در ۱۲ آبان، سال ۱۳۹۲ در جبهه سوریه شهید شد و در ۱۴ آبان در آرامگاه شهدای کرمان به خاک سپرده شد. حالا مزار او با مزار حاج قاسم سلیمانی ۴ قدم بیشتر فاصله ندارد.

«حاج محمد جمالی» مردی که سابقه دوستی‌اش با حاج قاسم به ۳۵ سال می‌رسد. اولین سلامی که به حاج قاسم داده بود در میدان جنگ بود وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت؛ آخرین خداحافظی‌اش هم با حاج قاسم در میدان جنگ بود وقتی ۵۰ ساله شده بود. نقطه مشترک هر دو دفاع از امنیت کشور بود. همه رفت‌وآمدها، همه قرارها، همه دلدادگی‌هایشان برای امنیت کشور بود. چه در زمان ۸ سال دفاع مقدس، چه وقتی جلوی نیروهای داعش در سوریه ایستاده بودند. اما زمانی هم بین این دفاع‌ها وجود داشت. می‌پرسید کی؟ کجا؟ همان موقع که سال‌ها اشرار در منطقه سیرجان کرمان قد علم کرده بودند تا امنیت کشور را از داخل لکه‌دار کنند. در تمام این مبارزه‌ها شهید محمد جمالی خودش را سرباز حاج قاسم می‌دانست. حتی بعد از بازنشستگی در مأموریت‌های سخت و جان‌فرسا فرمانده اش را همراهی می‌کرد.

شهادتش شبیه به زندگی‌اش بود

شهید محمد جمالی وقتی به شهادت رسید که مبارزه در جبهه سوریه هنوز علنی نشده بود و شهادت او، آن‌طور که باید برای خیلی از مردم جامعه آشکار نشد؛ حتی خیلی‌ها خبر شهادت او را از رادیوهای بیگانه شنیدند. هرچند اهالی کرمان به‌واسطه همه تلاش‌هایی که شهید جمالی سال‌ها برای دفاع از وطن و مبارزه با اشرار داشت در مراسم خاک‌سپاری او سنگ تمام گذاشتند و همین بس که خود حاج قاسم، در مراسم خاک‌سپاری او شرکت کرد و مراسم را خودش انجام داد.

و اما همه قصه دلدادگی فرمانده و سرباز وفادارش با شهادت شهید جمالی تمام نشد. در سال ۱۳۹۷ حاج قاسم در کنار همه دغدغه‌های امنیتی کشور دوست داشت یاد حاج محمد جمالی را نه‌تنها برای خودش بلکه برای همه مردم زنده نگه دارد. پیگیری نوشتن کتاب زندگی شهید، یکی از راه‌هایی بود که به ذهن حاج قاسم رسید. با پیگیری‌های سردار حاج قاسم سلیمانی ظرف مدت ۳ ماه کتاب حاضر شد. حاج قاسم کتاب را خواند با «مرتضی سرهنگی» نویسنده کتاب‌های مقاومت تماس گرفت که: کتاب خوب نوشته‌شده است. تقریر کتاب را هم کنار آن نوشته‌ام هر چه زودتر برای کتاب، مراسم رونمایی برگزار کنید حتماً خودم در این مراسم حاضر می‌شوم.

روز رونمایی رسید و حاج قاسم نبود

 حاج قاسم انتشارات «خط مقدم» را برای چاپ انتخاب کرد؛ روز رونمایی کتاب فرارسید؛ اما حاج قاسم نبود. در روز برگزاری رونمایی کتاب حدود ۳۵ روز بود که سردار شهید شده بود، مراسم رونمایی درست شبیه به مجلس ختم دیگری برای حاج قاسم بود. مجلسی که قرار بود حاج قاسم صاحب‌مجلس باشد؛ اما او رفته بود و مهرش مانده بود.

نویسنده کتاب پاییز ۵۰ سالگی فاطمه بهبودی نویسنده جوانی است که پیش‌ازاین داستان‌هایی  درباره جنگ نوشته است. او در بهمن‌ماه سال ۹۷ همراه با چند نویسنده دیگر راهی کرمان شد تا داستان زندگی یکی از رزمندگان دفاع مقدس را بنویسد. او تنها خانمی بود که در جمع نویسندگان، مسافر کرمان شد.

نشانه‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند

«فاطمه بهبودی» نویسنده‌ای که او را بیشتر به کتاب «پوتین قرمزهایش» می‌شناسند. از روزی می‌گوید که قرار شد کتاب زندگی شهید جمالی را بنویسد: «بیشتر سال‌های عمرم را درباره جنگ ایران و عراق پژوهش کرده‌ام. چند کتاب هم در این زمینه نوشته‌ام. دلم می‌خواست اتفاق تازه‌ای بیفتد. یادم می‌آید همان روزها به مادرم گفتم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد؛ تنها، مثل سفر حجی که رفتم! مادرم تعجب کرد چون تمام گلایه من از این سفر بی‌همسفری‌ام بود. چند روز بعد من و تنی چند از نویسنده‌ها برای معارفه به کنگره سرداران سپاه کرمان دعوت شدیم. سوژه‌ها یکی‌یکی به نویسنده‌ها معرفی شدند. به من که رسید نام شهیدی را آوردند که مدافع حرم بود. جا خوردم! قرار بود کارها مربوط به جنگ باشد! از طرفی تا کرمان رفته بودم که سوژه من یکی از شهدای جنگ هشت‌ساله باشد، چراکه سال‌ها در این حوزه تحقیق کرده بودم و می‌خواستم تکه دیگری از این پازل را بازآفرینی کنم، اما در آن لحظه انگار به دهانم قفل زدند! انگار کسی در گوشم می‌گفت: هیس! تو برای این کار انتخاب‌شده‌ای!

هرچند از همان‌جا دست‌به‌دست تقدیر دادم؛ اما انگار سرنوشت خیال سکوت داشت. مدتی از معارفه گذشته و راوی به من معرفی نمی‌شد، این در حالی بود که دوستان نویسنده مصاحبه را گرفته و مشغول نگارش بودند. با مسؤولان کنگره تماس گرفتم و گفتم: «مشکل چیست؟ چرا شرایط مصاحبه را فراهم نمی‌کنید؟»

بعد از سکوتی طولانی گفتند که: شما درخواست مصاحبه با همسر شهید را داشتید. ایشان مشهد زندگی می‌کنند. الآن هم فصل امتحانات پسرشان است و نمی‌توانند به تهران بیایند. گفتم: «خب ما می‌ریم!»

گفتند که: راه دور است. گفتم: «مشکلی نیست.»

گفتند که: مشهد است

دلم هری ریخت. یاد چند روز پیش افتادم که به مامان گفته بودم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد! تنهایی! در آن زمستان سرد! نمی‌دانم دعای خیر مامان بود یا توجه شهید.

رفتنم به مشهد مصادف شد با میلاد بانوی دمشق. سه چهار روز مصاحبه گرفتم باقی وقتم را به حرم امام رضا (ع) می‌رفتم و گوش کرده‌ها را می‌نوشتم، بی‌آنکه مصاحبه‌ها پیاده شود. نمی‌دانم وسواس همیشگی‌ام کجا رفته بود که سطر به سطر مصاحبه پیاده شده را با صدایم تطبیق می‌دادم!

به تهران برگشتم. درخواست ملاقات با مادر شهید را دادم. برحسب اتفاق مصادف شد با وفات عقیله بنی‌هاشم. کتاب به مراحل پایانی نزدیک شده بود. بخش اسناد و تصاویر کتاب مانده بود و مطلعین همراهی نمی‌کردند، اما شهید با من همراه بود و کتاب چاپ شد. و در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.

راوی کتاب پاییز ۵۰ سالگی

«مریم جمالی» همسر شهید حاج محمد جمالی همه قصه زندگی‌اش را ظرف سه روز برای خانم نویسنده تعریف کرد. مریم خانم از ۱۸ سالگی همسر پسرعمه‌اش محمد جمالی شده بود و از همان ابتدا می‌دانست محمد، حامی نه‌تنها خانواده بلکه هر مظلومی است که از او کمک بخواهد یا نخواهد. یاد گرفته بود که او هم باید همپای شوهرش باشد. وقتی حاج محمد برای کمک به زلزله‌زدگان بم رفت اقوام به مریم خانم شکایت می‌کردند که این نشد زندگی! هر جا که مشکلی هست حاج محمد رها می‌کند و می‌رود. مریم خانم گفته بود اگر هر همسری اجازه ندهند مردش به کمک دیگران برود پس همه مردها باید در خانه بمانند. آن‌وقت دیگر مردی پیدا نمی‌شود که بار از دوش دیگران بردارد.

 همه زندگی آن‌ها همین قانون را داشت چه آن زمان که ۴ سال زندگی‌اش را جمع کرده و رفت سیرجان تا اگر حاج محمد دو هفته یک‌بار بعد از مأموریت‌های مبارزه با اشرار به خانه بیاید خانه نزدیک باشد و زودتر خستگی از تن بگیرد چه وقتی حاج محمد همه ۸ سال جنگ را در جبهه بود. با همه این‌ها وقتی حاج محمد می‌خواست به سوریه برود مریم خانم بی‌تاب بود. او دیگر طاقت جوانی‌هایش را نداشت. حاج محمد ۵۰ ساله شده بود. داماد داشت و وقتش رسیده بود که دل به دل مریم خانم بدهد.

اولین سفر به سوریه

مریم خانم جمالی می‌گوید: «حاج محمد بازهم مثل جوانی‌هایش عطش رفتن داشت. اولین بار ۵۵ روز رفت سوریه و برگشت دو هفته پیش ما ماند دخترها هزار بار گفتند که باباجان دیگر نرو. طاقت دوری شمارا نداریم. به دخترها می‌گفت از مادرتان یاد بگیرید در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت مانع من نشد. سرم را پایین می‌انداختم و آرزو می‌کردم که من هم می‌توانستم به او بگویم نرو؛ اما نمی‌شد او آرزوی رفتن داشت آرزوی شهادت داشت. ایستادم و چیزی نگفتم تا رفت. شب قبل از رفتن دفترچه‌ای به من داد که اگر من شهید شدم این‌کارهای مانده من است آن‌ها را انجام بده گفتم: «حاج ممد فکر می‌کنی نوشیدن شربت شهادت به این راحتی‌هاست؟» شوخی می‌کردم که بفهمد دلم بی‌تاب است؛ اما خودش را به راه دیگری می‌زد..

باز اصرار می‌کرد که یادت نرود همه کارهایم را نوشته‌ام همه را موبه‌مو انجام بده می‌گفتم: «بهتر نیست خودت بمانی و کارهایت را به من محول نکنی، خودت کارهایت را انجام بده.» می‌خندید و ادامه نمی‌داد. نمی‌خواست به بی‌قراری من دامن بزند.

نیمه پاییز وقت رفتنش بود

۱۲آبان شهید شد ۴ روز بعدازاینکه از تهران عازم سوریه شده بود. ۱۴ آبان روز خاکسپاری بود. مراسم خاکسپاری در آرامگاه شهدای کرمان برگزار شد به‌محض اینکه وارد آرامگاه شدم حاج قاسم را دیدم که در آرامگاه قدم می‌زند. از چشمانم سیل اشک می‌بارید؛ اما خودم را جمع‌وجور کردم تا به حاج قاسم عرض ادب کنم.

گفت: ناراحت نباشید حاج محمد به آرزویش رسید.

 گفتم: این را خوب می‌دانم.

 حاج قاسم برای حاج محمد سنگ تمام گذاشت. خودش وارد قبر شد و او را به خاک سپرد با آمدنش دلمان  آرام گرفت. روز چهلم شهید، باورمان نمی‌شد که بااین‌همه دغدغه خودش را برساند. آمده بود بی‌صدا نشسته بود بین مهمان‌ها. درخواست کردند که حاج قاسم سخنرانی کند.

 گفته بود: نه! خیلی خسته‌ام.

 گفتند اگر پسر شهید از او تقاضا کند رویش را زمین نمی‌اندازد. پسرم حسین از حاج قاسم درخواست سخنرانی کند و حاج قاسم بی‌معطلی رفت پشت میکروفن مسجد.

تنها عکس به‌جامانده در ۳۵ سال رفاقت

مریم جمالی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «دوستی حاج قاسم سلیمانی و حاج محمد به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. حاج محمد عکس انداختن را دوست نداشت و الا امروز می‌دیدید که از کودکی در رکاب حاج قاسم بود. تنها عکس به یادگار مانده وقتی است که ۵ ماه قبل از شهادت حاج محمد به‌رسم هرساله حاج قاسم دوستان بازنشسته‌اش را دورهم برای افطاری جمع کرده بود. همه باهم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند. محمد طبق معمول وقت عکس انداختن که می‌شود پشت دوربین می‌ایستد. این بار حاج قاسم شاکی می‌شود که «بیا یک عکسی با ما بگیر تو قرار است شهید شوی آن‌وقت یکی عکس باهم نداریم ها» با شنیدن این حرف حاج محمد لبخند بر لبش می‌نشیند و کنار حاج قاسم عکس یادگاری شهادت می‌اندازد، این عکس برای همیشه به یادگار ماند. حالا آرامگاه حاج محمد و سردار حاج قاسم سلیمانی فقط سه قدم باهم فاصله دارد.»

این قربانی را من بپذیر

مریم جمالی از آن روزها که می‌گوید نفسش تنگ می‌شود دلش بی‌تاب می‌شود و غم می‌دود در خانه دلش می‌گوید: «خانم بهبودی الحق نویسنده بسیار توانمندی است همه این‌ها را که من به شما می‌گویم او خیلی بهتر در کتاب نوشته است. تابه‌حال ۱۰۰ بار کتاب پاییز ۵۰ سالگی یعنی داستان زندگی خودم را خوانده‌ام. هر بار که می‌خوانم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم حتی حالا که ۷ سال از رفتن حاج محمد گذشته هنوز هم خاطراتش زنده است. فصل‌های آخر کتاب خیلی غمگین است چون فصل آخر زندگی ماست؛ اما همیشه برای آرامش دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر» مثل دعایی که حضرت زینب (ع) داشت.

چند سالی است به خاطر دانشگاه پسرم در مشهد زندگی می‌کنم هر بار که از مشهد به کرمان برمی‌گردیم در تاریکی شب پسرم نوحه حضرت زینب (ع) را در ماشین می‌گذارد و من ریزریز  از دوری و دل‌تنگی حاج محمد گریه می کنم . پسرم حسین در تاریکی شب من را نمی‌بیند؛ اما در همان تاریکی دستش را روی صورتم می‌کشد و می‌گوید: اگر گریه کنی نوحه را خاموش می‌کنم آن‌وقت در دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.»

انتهای پیام/

 





منبع خبر

کتابی که به درخواست حاج قاسم نوشته و منتشر شد بیشتر بخوانید »

. . . . حاج‌‌ ق اس م‌ س ل ی م ان ی : . او ناجی همه‌ ی عمليات‌ ها بود در صحنه جنگ وقتی عرا…


.
.
.

.
حاج‌‌ ق اس م‌ س ل ی م ان ی :
.
او ناجی همه‌ ی عمليات‌ ها بود
در صحنه جنگ وقتی عراقی‌ها
پاتك می كردند و فشار می‌ آمد
همين‌قدر که در جبهه می‌پيچيد
که “ميرحسينی” آمد والله قسم
انگار يك لشکر می‌آمد. اين‌ قدر
در كلِ جبهه تاثير داشت …
.



منبع

rahianenoor99@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. . . . حاج‌‌ ق اس م‌ س ل ی م ان ی : . او ناجی همه‌ ی عمليات‌ ها بود در صحنه جنگ وقتی عرا… بیشتر بخوانید »

برندگان دومین دوره از مسابقات داخلی سبک پرقدرت و مهیج توتال هاپکیدو ghf شهرستان به مناسبت …


برندگان دومین دوره از مسابقات داخلی سبک پرقدرت و مهیج توتال هاپکیدو ghf شهرستان به مناسبت هفته دفاع مقدس ….
????❤❤❤????
?شرایط سخت، آدم‌های قوی می‌سازه..

?بجنگ برای رسیدن?



منبع

hapkidokerman@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

برندگان دومین دوره از مسابقات داخلی سبک پرقدرت و مهیج توتال هاپکیدو ghf شهرستان به مناسبت … بیشتر بخوانید »