کمیته امداد

واریز مستمری فوق‌العاده به سیل‌زدگان و مدد جویان کمیته امداد

واریز مستمری فوق‌العاده به سیل‌زدگان و مدد جویان کمیته امداد



کمیته امداد امام خمینی از واریز مستمری فوق‌العاده به سیل‌زدگان و مدد جویان کمیته امداد خبر داد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سید مرتضی بختیاری رئیس کمیته امداد امام خمینی از واریز مستمری فوق‌العاده به سیل‌زدگان و مدد جویان کمیته امداد خبر داد.

وی افزود: مددجویانی که عضو خانواده کمیته امداد امام خمینی (ره) هستند و سیل سیستان و بلوچستان، یک ماه مستمری کمک معیشت فوق العاده دریافت می‌کنند.

رئیس کمیته امداد: گفت: برای خانواده‌های تک نفره ۷۷۰ هزار تومان، ۲ نفره یک میلیون و ۹۰ هزار تومان، سه نفره یک میلیون و ۵۲۵ هزار تومان، چهار نفره یک میلیون و ۹۶۰ هزار تومان، پنج نفره و بیشتر ۲ میلیون و ۴۱۰ هزار تومان واریز می‌شود.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است


واریز مستمری فوق‌العاده به سیل‌زدگان و مدد جویان کمیته امداد بیشتر بخوانید »

عشق به امام خمینی یک شهید که او را عاشق امام مهدی (عج) کرده بود

عشق به امام خمینی یک شهید که او را عاشق امام مهدی (عج) کرده بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آن زمان که هنوز کمیته امداد به شکل امروز درنیامده بود و افراد مشغول به کار در آن همگی امدادگر محسوب می‌شدند، شکرالله افتخاری وارد کمیته امداد شهرستان ارومیه شد، سال ۱۳۶۱ بود و اوج جنگ تحمیلی، شکرالله، اما دلش طاقت ماندن در ارومیه را نداشت، به عنوان بسیجی داوطلب رفتن به جبهه شد، یک سال بعد یعنی دی سال ۱۳۶۲ به از طریق لشکر ۳۱ عاشورا به جبهه رفت و در عملیات خیبر که ۱۳ اسفند انجام شد شرکت کرد و در جزیره مجنون به شهادت رسید.

مهدی برادر کوچکتر شهید درباره او گفت: ما پنج برادر و سه خواهر بودیم. شکرالله تحصیلات ابتدایی را در خوی تمام کرد و راهنمایی به مدرسه صائب رفت. از وقتی او را شناختم انسان وارسته، متدین، سالم و مذهبی‌ای بود. باهم به مسجد می‌رفتیم و دائما درباره مسائل دینی و انسانی صحبت می‌کردیم هر زمان فراغتی حاصل می‌کرد مرا به دعای کمیل و ندبه و توسل می‌برد. خیلی رئوف و مهربان بود و احترام پدر مادرش را نگه می‌داشت. چون بزرگتر از ما بود در واقع الگوی ما محسوب می‌شد. منش و رفتارش در محله و مسجد زبانزد خاص و عام بود.

وی ادامه داد: برون گرا بود و، چون در حرف و عملش صداقت داشت بسیاری از دوستانش جذب این اخلاق و رفتار می‌شدند. در عین حال کمی هم در مسائل دینی سختگیر بود. سال ۱۳۶۱ که وارد کمیته امداد شد هنوز پست سازمانی وجود نداشت و همه امدادگر بودند، اما از دستخط هایش یادم هست در قسمت روابط عمومی بود.

افتخاری تصریح کرد: کار‌های کمیته امداد که تمام می‌شد اگر کار فردی داشت به سراغ آن می‎‌رفت اگر نه، به کار‌های جمعی و پایگاه بسیج می‌رسید. نقاشی خوب می‌کشید و کار تزئینات مثل کاغذدیواری را خوب انجام می‌داد. در ورودی هال خانه بزرگ نوشته بود بی عشق خمینی، نتوان عاشق مهدی شد.

وی ادامه داد: قبل اینکه رسمی به جبهه برود چند بار به منطقه تمرچین برای درگیری‌هایی که در منطقه بود رفت که در قالب ماموریت‌های یک روزه بود. سال ۱۳۶۱ در طرح لبیک یا خمینی شرکت کرد و به جبهه رفت. مادر کمی بی تابی کرد، ولی رضایتش را گرفت. مدتی بعد با حمید باکری که قائم مقام لشکر ۲۱ عاشورا بود در عملیات خیبر شرکت کرد.

برادر شهید توضیح داد: یک روز از مدرسه آمدم خانه و دیدم همه ناراحت هستند، گفتند از بنیاد شهید خبر آوردند شکرالله مفقودالاثر شده، مادرم باورش نمی‌شد، چون علاقه خاصی به او داشت. مدتی روحی روانی مریض شد و برای اینکه کمی حال و هوایش عوض شود خانه را فروختیم و به جای دیگری نقل مکان کردیم. سال ۱۳۷۴ من در دانشگاه بودم که برادرم تماس گرفت و گفت از معراج شهدا تماس گرفتند که تعدادی از پیکر‌های شهدا آمده برای شناسایی بیایید. رفتیم معراج، ۳۰، ۴۰ تابوت آنجا بود که یکی برای برادرم بود. تعدادی استخوان و پلاک آوردند که وقتی به مادر که گفتیم دوباره از تو ناراحتیش شروع شد، ولی خداراشکر از آن حالت برزخی درآمد. من افتخار می‌کنم برادرم به عنوان داوطلب بسیجی برای کیان اسلامی و وطنش رفت و شهید شد.

بهروز سیامی ملکی همکار شهید گفت: من اکثرا در ماموریت بودم یک روز به کمیته امداد آمدم و شهید شکرالله را دیدم که گفتند همکار جدید است. ریش بلند و ظاهر مذهبی داشت. همیشه نماز اول وقت می‌خواند و ماهم نماز اول وقت را از او یاد گرفتیم.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عشق به امام خمینی یک شهید که او را عاشق امام مهدی (عج) کرده بود بیشتر بخوانید »

شهادت ۲ رفیق کنار هم وقتی استخاره خبر از شهادتشان را داد

استخاره‌ای که نوید شهادت دو دوست کنار هم شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، یکسال انتظار برای بی تابی‌های محمدتقی آقایی زاده زمان زیادی بود که درسش را تمام کند و به دنبال هدفش برود. مادر گفته بود درست تمام کن و بعد هرجا می‌خواهی برو به هوای اینکه شاید جنگ تمام شود یا فکر جبهه رفتن از سرش بیفتد که اینطور نشد، محمدتقی ۱۹ ساله بعد از درس به جبهه رفت و مدتی بعد یعنی ۱۹ شهریور به شهادت رسید. او در زمان شهادت از امدادگران کمیته امداد امام خمینی در رشت بود.

عبدالله آقایی زاده درباره برادر شهیدش می‌گوید: ما او را در خانه باقر صدا می‌زدیم. از سال ۱۳۶۲ یعنی قبل از تشکیل کمیته امداد گیلان وارد کمیته امداد رشت شد. ضمن اینکه در مسجد فعالیت می‌کرد و شب‌ها کشیک می‌داد صبح به کمیته امداد می‌رفت. اخلاقش جوری بود که اگر جایی غیبت می‌کردند مکان را ترک می‌کرد. شب‌ها اکثرا خانه نمی‌آمد و در مسجد کشیک و نگهبانی می‌داد و بعد نماز صبح به کمیته امداد می‌رفت. فضایش با ما خیلی فرق داشت احترام خاصی به پدر و مادر قائل بود.

اولین و آخرین بوسه مادر

فاطمه ثبوتی مادر شهید تعریف می‌کند: کلاس دهم بود گفت می‌خواهم بروم جبهه، گفتم تو درست را بخوان بعد برو. گفت آن موقع میزاری بروم؟ گفتم آره بقیه چجوری میرن توهم برو. گفتش اخه ۲ سال زیاده وایسم، برم بهتره. گفتم نه. گفتم من طاقت ندارد تو بری، میدونی من چند ساله قرص اعصاب می‌خورم. گفت نمی‌خوام جوری برم که تو ناراحت باشی، ناراضی باشی، اما تو این ۲ سال هر ۲ ماه بهت میگم شاید که اجازه بدی. توی این ۲ سال هر ۲ ماه می‌آمد و می‌گفت تا اعصابم جا بیاید و بهش بگویم برو.
مادر ادامه می‌دهد: بعد از دبیرستان و گرفتن دیپلم گفت که دیگر باید برود. گفتم آخه تو کجا می‌خوای بری؟ گفت می‌خواهم بروم جبهه. به حضرت زینب گفتم شما یه کاری کنید من دلم آرام بگیرد که پیش شما و پیغمبر روسفید باشم. دیگر نگاهش نکردم و همانجا نشستم. پدرش که از مسجد آمد به او گفتم باقر می‌خواهد برود جبهه گفت خب بره مگر خونش از بقیه رنگین تره باید بره. برای ولایت همه دارن شهید می‌شن باید کمک کنن. من دیگه حرفی نزدم. ساکش را یواشکی بست و با موتور رفت بسیج، من هم یواشکی رفتم آنجا، من را دید گفت تو چرا آمدی؟ گفتم من باید باشم. موقع رفتن توی ماشین نشسته بود. من بچه هایم را نمی‌بوسم خجالت می‌کشم. محسن دوستش کنار شیشه نشسته بود و باقر پهلویش بود یکدفعه تا من را دید جایش را با محسن عوض کرد و من را بوسید. خداحافظی کردم دیدم قرمز شده، فهمیده بودم دیگر برنمی گردد، دوباره بوسیدمش.

حواسش به خمس پول تو جیبی پدر هم بود

زینب خواهر شهید نیز درباره برادر می‌گوید: پدرم می‌گفت یکبار باقر آن زمانی که برایم کار می‌کرد از من پرسید آقاجان من می‌آیم مغازه تو ماهیانه پول می‌دهی این را بابت پدر فرزندی می‌دهی یا کاری که می‌کنم. پدرم گفته بود از چه نظر میگویی؟ گفت اگر حقوق میدهی باید خمسش را بدهم. ۱۹ ساله بود، اما بر خودش واجب می‌دانست خمسش را بدهد. کتاب‌هایی که می‌خواند را تاریخ می‌زد که بعدا سر سال دوباره بخواند وگرنه خمسش را بدهد و تا این حد مراعات می‌کرد.

۱۸ سالش که شد دیپلم گرفت از پدر اجازه گرفت که کمی از کارش کم کند و به مسجد برود. پدرم گفت باشه با این حال باز هم مغازه می‌رفت. در همه نماز‌های جماعت شرکت می‌کرد. نماز جمعه هم می‌رفت. می‌گفت حدیثی شنیدم درباره نماز جمعه که اگر درست باشد باید خیلی حواسم جمع باشد. چند روزی تحقیق کرد و به من گفت این حدیث واقعا درست است و کسی که سه بار بدون عذر به نماز جمعه نرود از منافقین است. دیگر از این به بعد باید مراقب باشم.

عبدالله در ادامه صحبت‌ها از برادرش روایت می‌کند: باقر با محسن گلستانی که طلبه بود برای آموزش رفتند. روزی که داشت به جبهه اعزام می‌شد خیلی لاغر و ضعیف شده بود معلوم بود خودش را خیلی آماده کرده که بتواند آنجا با شرایط وفق پیدا کند. عموی شهید گلستانی که در جبهه بود به من گفت این دو نفر برنمی گردند، چون جایی که رفتند خیلی خطرناک است. البته که این دو نفر از هم جدا شدند. شهید محسن گلستانی یک شب خواب می‌بیند که باقر شهید شده دستپاچه مرخصی می‌گیرد و پیش باقر می‌رود، باهم به زاغه مهمات می‌روند که خمپاره می‌آید و هر دو نفر شهید می‌شوند. یک نفر سومی هم پیش آن‌ها بود اتفاقا او هم خواب دیده بود برادرم شهید می‌شود که خبر شهادت را به ما می‌رساند.

خوشحال از نتیجه استخاره

مادر شهید تعریف می‌کند: ماه رمضان ۱۱ روزه قرآن را ختم می‌کرد. شب‌ها بیدار می‌شد و نماز شب می‌خواند، نسبت به بزرگتر‌ها خیلی احترام می‌گذاشت و اگر می‌خواست پایش را دراز کند روی پا‌ها ملحفه می‌انداخت. خیلی هم بچه بامحبتی بود، زمستان برای خانواده‌ها نفت می‌برد و اگر لازم بود بری پارو کند خودش این کار را انجام می‌داد.

خواهر شهید در ادامه صحبت‌‎های مادر می‌گوید: قبل از اینکه به جبهه برود همراه با محسن گلستانی از دوستانش استخاره گرفتند. از نتیجه استخاره خیلی راضی بود و می‌گفت حتما شهید می‌شوم. آقای فقیهی کسی که استخاره را گرفته بود به پدرم می‌گفت این بچه‌ها خیلی خوب هستند باید افتخار کنی که چنین بچه‌ای داری. چون می‌دانست اگر شهید شود خانواده باید دنبال عکس مناسب بگردند آن اواخر عکس‌هایی می‌گرفت که چهره اش واضح‌تر باشد. سال اخرعکسی گرفت با اورکت و ریش گفت شاید شهید شدیم عکسی از بماند خوب است. من این‌ها را به مادرم نمی‌گفتم، ولی باقر احوالات خاصی داشت.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

استخاره‌ای که نوید شهادت دو دوست کنار هم شد بیشتر بخوانید »

خدمات بسیج در رفع محرومیت‌ها توسعه خواهد یافت

خدمات بسیج در رفع محرومیت‌ها توسعه خواهد یافت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، سردار «غلامرضا سلیمانی» رئیس سازمان بسیج ‌مستضعفین عصر امروز (دوشنبه) در مراسم انعقاد تفاهم‌نامه همکاری کمیته امداد و بسیج اظهار داشت: کار آبرسانی به روستاهای دارای تنش آبی از ۱۴ ماه پیش با انعقاد قرارداد با وزارت نیرو آغاز شد که ۱۱۰۰ روستا امروز توسط گروه های جهادی بسیج دارای آب شرب سالم شدند‌ که با اتمام آبرسانی به این روستاها شش هزار و ۵۰۰‌ نفر می‌توانند از آب شرب سالم استفاده کنند.

سردار سلیمانی افزود: در این طرح چهار هزار کیلومتر خط انتقال و ۱۰۰ هزار متر‌مکعب مخزن آب احداث شده که این اقدامات توسط سه هزار و ۵۰۰ گروه حهادی صورت گرفته است؛ مجموع روستاهایی که دارای تنش آبی هستند بالغ بر ۱۰ هزار ‌روستا می شود که از این تعداد آب رسانی به سه هزار و ۶۰۰ روستا با بسیج ‌است لذا طبق برنامه تمام این روستاهای دارای تنش آبی را از آب سالم برخوردار خواهیم ‌کرد.

سردار سلیمانی اضافه کرد: کار انتفال آب به این روستاها در مجموع ۵۱ درصد پیشرفت کار داشته است لذا برای ادامه این همکاری ها مقرر شد مجدد تفاهم‌نامه ای بین طرفین امضا‌ شود.

وی ادامه داد: بسیج این توفیق را دارد که در راستای کمک به محرومین فعالیت می کند لذا خدمات بسیج در رفع محرومیت ها توسعه خواهد یافت چون بسیج خدمتگذار ملت ایران بوده و هست؛ البته انجام نهضت خدمات مومنانه که از دوران شیوع کرونا آغاز شد، همچنان ادامه دارد و در این رابطه از کمک خیرین نیز بهره خواهیم برد.

انتهای پیام/ ۲۳۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خدمات بسیج در رفع محرومیت‌ها توسعه خواهد یافت بیشتر بخوانید »

جوان مدافع حرم با کیف ۴۰ میلیارد تومانی چه کرد؟

جوان مدافع حرم با کیف ۴۰ میلیارد تومانی چه کرد؟



به محله جدید که آمدیم روی دیوار چند مغازه عکس«علی امرایی»؛شهید مدافع حرم را دیده بودم. نانوایی، فروشگاه مواد غذایی.مانده بودم با این سوال که راز محبوب بودن این شهید مدافع حرم چیست؟

به گزارش مجاهدت از مشرق، رزق و روزی، برای هر کسی معنایی دارد. همه‌اش که پول و درآمد نیست. مثلاً رزق یک راننده، علاوه بر دخل روزانه‌اش می‌تواند حضور در فضای باصفای امامزاده‌ای باشد که هیچ وقت گذرش به آن نیفتاده اما یک روز به بهانه رساندن مسافر، زیارتی قسمتش می‌شود و چه بسا که گشایشی هم برایش اتفاق بیفتد. از این رزق‌های معنوی برای خبرنگار جماعت کم نیست. مثل آشنایی من با «علی امرایی»؛ شهید مدافع حرم.

وقتی به محله جدید آمدیم خیلی اتفاقی روی دیوار چند مغازه عکسش را دیدم. در نانوایی سرکوچه مان، فروشگاه مواد غذایی. یک بار هم در کلیدسازی محله. قبلاً اسمش را شنیده بودم. می‌دانستم چند سالی از شهادتش می گذرد. دقت که کردم دیدم مغازه دارهایی که تصویر این شهید زینت بخش محل کسب شان شده، به قول معروف بچه حزب اللهی هم نیستند. آدم‌های معمولی بودند و حتی یکی‌شان به قول خودمان از این بچه قرتی‌ها بود که روی دستش پر از تتو بود.

جوان مدافع حرم با کیف ۴۰ میلیارد تومانی چه کرد؟مدافع حرم؛ علی امرایی یکم تیرماه سال ۱۳۹۴ در اثر اصابت موشک به خودرو در شهر درعا کشور سوریه به شهادت رسید

*رفاقت اگر تصویر بود

فکری شده بودم که چطور می‌شود بین این همه شهید مدافع حرم این یکی آنقدر محبوب باشد تا اینکه یک روز از خلوت بودن مغازه و وقت آزاد مغازه دار؛ همان جوانی که روی دستش تتو داشت استفاده کردم و پرسیدم شهید امرایی را چقدر می‌شناسید؟ برای آنکه از جواب دادن قسر در نرود پشت بندش ادامه دادم:« حتماً انقدر خوب می‌شناسی‌اش که عکسش را چسباندید روی دیوار مغازه؟»

جواب این جوان شنیدنی بود؛ علی رفیق همه ما بود. یک رفیق واقعی. از هر خوبی که بگویید در علی همه‌اش بود. مرام، معرفت، بخشندگی، اهل دلی. جسارت.سالگرد شهادتش همین دو روز قبل بود. هفت سال گذشته اما هنوز هم ما داغدارشیم.»

*علی و مژدگانی کیف ۴۰ میلیاردی

این جواب‌ها اما برایم کافی نبود. گفتم از این همه خوبی و رفاقت برایمان خاطره بگویید. گفت من می گویم اما پیش بچه محل‌های دیگرش هم بروید.

سهم آقا نیما؛ مغازه دار سرکوچه ما می‌شود خاطره کیف ۴۰ میلیاردی و آن روزی که سر و صدای آی دزد آی دزد مرد میانسال همه کاسب‌ها را کشانده بود وسط خیابان؛ «یک روز دزد، کیف مردی را زد که بنده خدا ۴۰ میلیارد پول و چک پول وکلی مدارک در کیفش داشت. دزدها دو نفر بودند و روی موتور. کیف را که زدند آنکه پشت راننده بود قمه را در هوا می‌چرخاند که کسی نزدیکشان نشود. همان موقع علی و برادرش هم همان دور و بر بودند. علی دل و جگردار بود. با موتور افتاد دنبال دزد با اینکه ممکن بود جان خودش و برادرش به خطر بیفتد. اما بچه زبر و زرنگی بود. در کمال ناباوری نیم ساعت بعد با کیف پر از پول و نفس نفس زنان آمد. مثل فیلم‌ها بود اما واقعیت داشت. بنده خدا صاحب کیف، بهت زده فقط تماشا می‌کرد. کاسب‌ها دورشان جمع شده بودند. بنده خدا کیف را داد به علی و گفت از یک تا صد میلیون. شیرینی من به شما. علی آقا خیلی چشم ودل سیر بود. قبول نکرد. گفت بیاید بریم مسجد محله. هر چقدر دوست دارید بدید آنجا خرج مسجد وهیات مسجد کنیم. این خاطره دهان به دهان بین مردم و کاسب‌ها چرخید.»

جوان مدافع حرم با کیف ۴۰ میلیارد تومانی چه کرد؟
منزل شهید مدافع حرم؛علی امرایی در محله دیلمان شهرری

*سفره دار

کنجکاوتر شدم شهید علی امرایی را بهتر و بیشتر بشناسم. ناسلامتی بچه محل بودیم. پیدا کردن نشانی خانه‌شان کار سختی نبود. تصمیم گرفتم این بار برخلاف رویه معمول گزارش‌ها قبل از خانواده سراغ اهالی برویم. خدا برایمان خواسته بود کاسب خیابان مصطفی خمینی محله دیلمان گفت همین الان خانه‌شان مراسم است. خیلی از همسایه‌ها آنجا هستند. بروید دست پر بر می‌گردید. راست می‌گفت. در خانه قدیمی و باصفایشان جای سوزن انداختن نبود. کمی بعدتر فهمیدیم علی امرایی معروف بود به سفره داری. عکس‌های علی جا به جا روی دیوار خانه به ما خوش آمد می‌گفت.

*جوان ۲۲ ساله‌ای که سرپرست ۸ بچه یتیم بود

در خانه‌شان هیات بود و به آخرهای هیات رسیده بودم. با چشم، جمعیت را برانداز کردم و در ذهنم چند نفری را گلچین کردم تا سراغشان بروم. اولین نفر یک خانم مسن بود که چشم‌هایش آنقدر گریه کرده بود باز نمی‌شد. فکر می‌کردم باید یکی از اقوام باشد اما پیرزن، همسایه خانواده امرایی بود! نامش «معصومه سلیمانی» بود. گفتم مادر، ۷ سال گذشته‌ها! با گوشه چهارقد اشک‌هایش را پاک کرد و با ما هم کلام شد؛ «من قد کشیدن علی را دیدم. بزرگ شدنش را. مثل پسر خودم دوستش داشتم. علی هم پاسدار بود هم مداح هم کمک حال همه اهل محل، هم کوچک‌ترین خیر. چند جوان سراغ دارید که از ۱۷ سالگی سرپرست بچه یتیم باشند و به کسی هم چیزی نگویند. علی در ۲۲ سالگی سرپرست ۸ بچه یتیم بود. علی دست گیر همه بود. ما همسایه‌های قدیمی هستیم. هر وقت هر کجا کم می‌آوردم و گیر می‌آوردم می‌گفت فقط یک زنگ به من بزن. واقعاً هم در اولین فرصت خودش را می‌رساند.» لابه لای حرف‌های معصومه خانم همسایه دیوار به دیوار خانواده امرایی این جمله که علی در ۲۲ سالگی سرپرست ۸ بچه یتیم بود ذهنم را به خودش مشغول کرد. آخه بچه ۲۲ ساله این همه پولش کجا بود؟ سؤال را گوشه‌ای از ذهنم سپردم تا جوابش را پیدا کنم.

جوان مدافع حرم با کیف ۴۰ میلیارد تومانی چه کرد؟
خاطرات اهالی محله دیلمان از شهید علی امرایی شنیدنیست

* مشتری دائم بوتیک لباس فروشی!

«از بچگی با علی بچه محل بودیم. من مغازه لباس فروشی داشتم. علی هر دو هفته یک بار سر و کله‌اش پیدا می‌شد. یک بار می‌گفت دو تا پیراهن می خوام با دو تا شلوار. دو هفته بعد می‌آمد و کفش می‌خرید. اوایل فکر می‌کردم برای خودش خرید می‌کند، در حالی که همیشه او را با لباس ساده اما مرتب می‌دیدم. یک بار گفتم علی با این همه لباس چه کار می‌کنی رفیق؟ جواب سربالا داد. یک مدت که گذشت از زیرزبانش کشیدم که برای نیازمندان واقعی که می‌شناسد لباس نو می‌خرد. خیلی کیف کردم. چون همیشه دیده بودم مردم لباس‌های استفاده شده‌شان را هدیه می‌دهند. آنقدر این کارعلی برایم جالب بود که من هم در این کار خیرش سهیم شدم و لباس‌ها را کمتر از قیمت واقعی‌اش به او می فروختم.» این هم یک روایت دیگر از «مهدی مهربان»؛ رفیق شهید علی امرایی.

*قصه علی امرایی و مرد یک چشم

«علی به من پیرمرد درس زندگی می‌داد. ما همسایه‌ایم. همسایه قدیمی. می‌دانستم دستش در کار خیر است وگاهی کمکش می‌کردم. یک شب گفت حاج حسن ماشینت را میاری با هم یک جایی برویم؟ گفتم به دیده منت. یک سبد بزرگ پر از ارزاق داخل ماشین گذاشت و با هم به روستایی سمت قلعه نو ورامین رفتیم. جلوی در یک خانه قدیمی و زه وار در رفته پیاده شدیم. علی در زد و مرد میانسالی با چهره عجیب و غریب در را باز کرد. شبیه آدم ترسناک‌های کارتون‌ها بود. یک چشم بیشتر نداشت و آن هم سر جای خودش نبود. چشمش که به علی خورد انگار دنیا را به او داده بودند. با هم کمک کردیم. گفت این بنده خدا مادرزادی یک چشم ندارد و به دلیل این چهره نمی‌تواند در میان مردم برود و هیچ کجا هم به او کار نمی‌دهند. من از وقتی شناختمش هر چقدر در توانم بوده کمکش کردم.»

«حسن مؤذن»؛ پیرمرد همسایه این خاطره را که گفت مثل ابر بهار گریه کرد. این خاصیت این سن و سال است که انگار دیگر غرور و این حرف‌ها به کار آدم نمی‌آید. احساس که سرریز شود اشک هم می‌ریزد و این ماییم که در چهاردیواری خانه‌ای که هنوز هم عطر مردانگی شهید علی امرایی در آن پیچیده راز عکس روی دیوار او در مغازه‌های محله را می‌فهمیم.

جوان مدافع حرم با کیف ۴۰ میلیارد تومانی چه کرد؟
فرنگ خانم؛ مادر شهید علی امرایی

*چه کردی که علی، شد علی!

همه اهل محل از علی امرایی خاطره دارند. از دست به خیری علی، وجدان کاری علی، از آشپزی‌اش، صدای دلنشینش، روضه‌های محرمی‌اش، از خواندنش در هیات جوان‌هایی که خیلی هاشان داستان دار بودند و شر و شور اما علی، محرم که می‌شد مداح هیات شان می‌شد. اما حالا ما، ما در محاصره زیبای این خاطره‌های ریز و درشت، با مادر علی؛ فرنگ خانم چشم تو چشم شده‌ایم و دل توی دلمان نیست که از او یک سؤال بپرسیم. چه کار کردی مادر؟ چطور علی را تربیت کردی؟ علی ۲۹ سال بیشتر نداشت که شهید شد. یک جوان ۲۹ ساله و این همه خوبی؟ بی مقدمه همین سؤال را پرسیدیم. به فرنگ خانم گفتیم که چطور سر از خانه‌شان در آوردیم. گفتیم که کنجکاوی اینکه چرا عکس علی همه جا هست ما را کشانده به خانه‌شان.

*ماجرای عدس پلوی نذری، خرابکاری علی و راز تربیتی مادر!

لبخند فرنگ خانم اما از آن لبخندهای دلنشین است که معنای غربت و دلتنگی می‌داد. یک حس دور و نزدیک. فرنگ خانم از یک خاطره خنده دار شروع کرد: «علی بچه بود شاید ۱۳ ساله. آقا جانش برای ماه رمضان یک کیسه برنج ده کیلویی خریده بود. روزهای اول ماه رمضان بود یک روز از نماز جمعه که برگشتیم دیدم نصف کیسه برنج را در قابلمه ریخته و خیسش کرده. گفتم علی این چه کاریه؟ معصومانه نگاهم کرد و گفت می خوام به همسایه‌ها افطاری بدم. خشکم زده بود. نمی‌دانستم دعواش کنم یا همراهی‌اش کنم که همراهش شدم و کمکش کردم و برای همسایه‌ها عدس پلو پختیم. اتفاقاً چه عدس پلویی هم شد. به بیشتر همسایه‌ها افطاری دادیم. خنده‌های از ته دل آن روز علی هنوز جلوی چشمم هست.»

به اینجا که رسید سرش را جلو آورد و گفت مادر شدی؟ جواب بله را که از من شنید بنددلم را پاره کرد با این جمله؛ «به خدا انگار الان نشسته روبه روم و داره مثل همان روز می خنده.» درس این خاطره فرنگ خانم برای منِ مادر چه بود؟ همراهی، همدلی. فکری شدم اگرمن جای فرنگ خانم بودم چه می‌کردم. شاید پسر ۱۳ ساله‌ام را کلی دعوا می‌کردم که چرا نصف کیسه برنج را خیس کرده و در آشپرخانه گندکاری کرده و… اما فرنگ خانم از این فرصت بهترین استفاده را کرده تا علی بشود علی…

البته فقط این نبود. کمی که پدر و مادر و خواهرش خاطرات را شخم زدند فهمیدیم علی از آن بچه‌های نان پاک خورده روزگار بوده. بابا، مسجد رفتنش ترک نمی‌شده و علی و آن یکی پسر هم همراه همیشگی‌اش. از قدیم ندیم‌ها در خانه هیات داشتند و این رسم هیات رفتن را هم ترک نمی‌کردند. نان حلال هم که دیگر اصل کار است. بابا به علی یاد داده بود کار عار نیست. علی و آن یکی پسر را از بچگی همراهش خودش می‌برد و با عمل نشانشان می‌داد که کار عار نیست. حتماً گاهی وقت‌ها یک جمله پدرانه هم ضمیمه‌اش می‌کرده که برای بچه‌ها درس زندگی بشود.

*تعقیب گداهای محله

یادم آمد همسایه‌شان گفته بود علی در ۲۲ سالگی‌اش سرپرست ۸ بچه یتیم بود و با خودم قرار گذاشته بودم که جواب این سؤال را از خانواده‌اش بگیرم. اینکه جوان ۲۲ ساله این همه پول را از کجا می‌آورده که وقت خداحافظی با هم صحبت شدن با دایی شهید علی امرایی جواب همه سوالاتمان را گرفتیم؛

«علی از کار کردن ابایی نداشت. بچه که بود ساندویچ درست می‌کرد و می‌برد مدرسه می فروخت. ندیدیم برای خودش ولخرجی کند. یا هر روز یک لباس بپوشد. فقط این نبود. تابستان‌ها با برادر دامادشان به مدارس می‌رفت برای نقاشی در و دیوار. بعد هم که بزرگ‌تر شد و به سپاه رفت و پاسدار شد اما باز هم دست از چندکاره بودن بر نداشت. چاپخانه راه انداخت برای چاپ بنر و کارش تخفیف دادن بود. خلاصه بعد از شهادتش از طریق کمیته امداد فهمیدیم که او دو خانواده و سه یتیم را تحت پوشش مالی خود داشته و تمام درآمدش را خرج آنها می‌کرد.

خاطرات ما و علی امرایی با ماجرای تعقیب کردن او و گداهای محله و شناسایی جا و مکانشان تمام شد؛ «علی رد گداهایی را که در خانه می‌آمدند می‌گرفت تا ببیند خانه‌شان کجاست و آنهایی که واقعاً گدا بودند را شناسایی می‌کرد و کمک حالشان می‌شد.»

جوان مدافع حرم با کیف ۴۰ میلیارد تومانی چه کرد؟
نام جهادی شهید علی امرایی«حسین ذاکر» بود

*وصال

مدافع حرم علی امرایی، با اسم جهادی حسین ذاکر در یکم تیرماه سال ۱۳۹۴ در اثر اصابت موشک به خودرو در شهر درعا درکشور سوریه به شهادت رسید.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

جوان مدافع حرم با کیف ۴۰ میلیارد تومانی چه کرد؟ بیشتر بخوانید »