به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ سرآغاز مخالفت مردم به حکومت دست نشانده پهلوی و اعتراض به وضعیت سیاسی اجتماعی ایران بود که زمینه پیروزی انقلاب اسلامی را فراهم کرد. قیامی که در اوج اقدامات مداخله گرانه آمریکا تسلط او بر کشورهای جهان سوم به وقوع پیوست و پایههای رژیم پهلوی را متزلزل کرد. قیامی که توانست تاثیر زیادی بر ساختارهای حاکمیتی گذارد و حکومت را وادار به تغییراتی هرچند نمایشی کرد. امام خمینی درباره این قیام گفته بود: «قیام ۱۵ خرداد اسطوره قدرت ستمشاهی را درهم شکست افسانهها و افسونها را باطل کرد.»
روحانیت شیعی که در تاریخ ایران اسلامی به ویژه تاریخ معاصر نقش تعیین کننده و ضد استعامری دارد افکار مبارزه جویانه علیه استکبار را با شکل دادن قیامهایی، چون قیام تنباک، ملی شدن صنعت نفت و قیام مشروطیت به پیش برد تا علیه تسلط کشورهای غربی به ویژه امریکا و انگلیس مقابله کند. تلاش روحانیت در مبارزه علیه استعمار خارجی و اعتراض به سیاستهای داخلی کشور در دوران پهلوی با هدایت امام خمینی (ره) شکل گرفت.
در نتیجه قیام ۱۵ خرداد و شهادت تعداد زیادی از مردم ماهیت حکمت پهلوی و امریکا به عنوان حمایتگر او بیش از پیش آشکار شد و این نکته را مشخص کرد که مبارزه تنها راه مقابله با رژیم است که با هدایت جریان مذهبی میتواند منجر به پیروزی شود. از روی دیگر حضور مردم در صحنه مخالفت باعث شد تا رژیم متوجه قدرت پنهان مردم شود که اگر بروز و ظهور پیدا کند منجر به قیامی بزرگتر خواهد شد.
هرچند آمریکا توانست با کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ ساختار دولت ایران را به نفع خودش عوض کند و انگلیسیها را در این رقابت کنار بزند. در شرایطی که سیاستهای کمونیستی در حال فراگیر شدن بود ایران را حاشیه امنی برای خود درست کند، اما قیام ۱۵ خرداد و اعتراضات مردمی شرایط خاصی را ایجاد کرد که تاکنون در دنیا بی سابقه بود. اقدامی که از ایدئولوژی شرق و غرب فاصله داشت.
هرچند قیامهای دیگری پیش از انقلاب اسلامی به وقوع پیوست، اما قیام ۱۵ خرداد دارای ویژگیهایی بود که بیشترین اثرگذاری را بر انقلاب اسلامی داشت. این قیام دربردارنده یک فرهنگ مبارزه جویانه و حق طلبی و به هنگام در مقابل با دشمن و استکبار جهانی بود.
امام خمینی به عنوان پرچمدار نهضت انقلاب اسلامی و قیام ۱۵ خرداد این قیام را نقطه عطفی در تاریخ کشور میداند. ایشان در بخشی از سخنرانی خود در سال ۱۳۵۸ درخصوص قیام ۱۵ خرداد چنین فرمودند: «با فرا رسیدن ۱۵ خرداد خاطرۀ غمانگیز و حماسه آفرین این روز تاریخی تجدید میشود. روزی که بنا بر آنچه که مشهور است قریب به پانزده هزار نفر از ملت مظلوم و ستم کشیدۀ ما به خاک و خون کشیده شد. روزی که طلیعۀ نهضت اسلامی این ملت شجاع و غیور گردیده؛ نهضت عظیمی که بیش از شانزده سال پیش به دنبال قیام روحانیت مسئول و متعهد در مقابل محمدرضا پهلوی ـ که مخالفتش با اسلام عزیز آشکار و آشکارتر شد ـ شکل گرفت. روحانیت به اعتراض برخاست و عصر عاشورا، پس از حادثهای ناگوار، اعتراض با موج عظیم انسانی ـ اسلامی بالا گرفت و به اوج رسید؛ و پس از آن، دست ناپاک استعمار از آستین شاه مخلوع در آمد و غائلۀ ۱۵ خرداد ـ ۱۲ محرّم ـ را هر چه دردناکتر به وجود آورد.
محرّم چه ماه پر غائلهای، و چه ماه خونی، و چه ماه حماسهآفرینی! ماهی که دستگاه شاهنشاهی بنی امیه را در هم کوبید؛ و ماهی که رژیم شاهنشاهی ۲۵۰۰ سالۀ جنایتکاران را در هم پیچید. ملت ما نه محرّم را، که شاهد قتل عامهای وحشیانۀ جباران است، فراموش میکند و نه ۱۵ خرداد را که سرآغاز نهضت اسلامی روحانیت است.
نهضت از حوزه علمیۀ قم، مرکز فقاهت راستین، برخاست؛ و برقآسا در سایر حوزههای علمیه و دانشگاهها و در تهران و سایر شهرها قشرهای عظیم ملت را فرا گرفت، و همه را به میدان مبارزه کشید؛ و در سالهای اخیر که حوادث به دنبال حوادث به وجود آمد؛ و ملت بزرگ با شعار اسلام و فریاد «اللّه اکبر» و نور ایمان و وحدت کلمه بنیاد پهلوی را از بُن کند؛ و ملت ما این روز را عزیز میشمارد؛ و من روز ۱۵ خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام میکنم؛ و برای بزرگداشت شهدای خویش در این روز بزرگ در مدرسۀ فیضیه به سوگ مینشینم. به امید آنکه با خواست خداوند متعال باقیماندۀ ریشههای گندیدۀ استعمار از بیخ و بُن کنده شود؛ و جمهوری اسلامی مبنی بر احکام نورانی قرآن مجید در کشور ما مستقر گردد. والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.»
ایشان همچنین در ۱۴ خرداد سال ۱۳۵۹ فرمودند: «ملت ما نباید از یاد ببرد و نمیبرد. ۱۵ خرداد یک نقطۀ عطفی است در تاریخ کشور ما که از همان وقت شروع به فعالیت سیاسی شد و روحانیون از همان وقت خودشان را مجهز کردند.»
سرویس جهان مشرق – باراک اوباما، رئیسجمهور سابق آمریکا (بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷)، تجربیات دوران ریاستجمهوریاش را در قالب مجموعهای دو جلدی مکتوب کرده است که جلد اول آن تحت عنوان «سرزمین موعود
[۱] » در ۷۶۸ صفحه، روز سهشنبه، ۱۷ نوامبر ۲۰۲۰ (۲۷ آبان ۹۹) منتشر شد. این کتاب که توانسته نظر مساعد منتقدان را به خود جلب کند، مورد استقبال فوقالعاده خوانندگان هم قرار گرفته است؛ استقبالی که خود اوباما هم اقرار دارد آن را تا اندازهای به پیروزی جو بایدن، معاون اولش در دوران ریاستجمهوری، در انتخابات اخیر ریاستجمهوری در آمریکا مدیون است
[۲] .
سرویس جهان مشرق قصد دارد طی روزهای آینده، ترجمه بخشهای مهم کتاب «سرزمین موعود»، به ویژه بخشهای مربوط به ایران، را در قالب یک مجموعه گزارش منتشر کند. لازم به ذکر است که مشرق صرفاً جهت اطلاع نخبگان و تصمیمگیران عرصه سیاسی کشور از محتوای کتاب باراک اوباما این مجموعه گزارش را منتشر میکند و دیدگاهها، ادعاها و القائات کتاب مذکور لزوماً مورد تأیید مشرقنیست.
آنچه در ادامه میخوانید، قسمت چهارم از ترجمه منتخب کتاب «سرزمین موعود» است. قسمتهای قبلی این مجموعه را میتوانید از لینکهای انتهای همین گزارش بخوانید. قسمتهای بعدی این مجموعه به زودی در مشرق منتشر خواهند شد.
قسمت چهارم/
عملیات آژاکس [۳] [کودتای ۲۸ مرداد در ایران توسط سیآیای و امآی۶ – جزئیات بیشتر] الگویی را برای محاسبات غلط آمریکا در برخورد با کشورهای درحالتوسعه ایجاد کرد که در طی جنگ سرد نیز ادامه داشت: اشتباه گرفتنِ آرمانهای ملیگرایانه با توطئههای کمونیستی؛ برابر دانستنِ منافع تجاری با امنیت ملی؛ و براندازی دولتهای منتخب دموکراتیک و همسویی با حکومتهای مستبد وقتی این کار را به نفع خودمان تشخیص میدادیم. با این حال، سیاستگذاران آمریکایی احتمالاً تا بیستوهفت سال اول فکر میکردند ترفند آنها در ایران خوب جواب داده است. شاه به همپیمان پروپاقرصی برای آمریکا تبدیل شد که قراردادهای خود با شرکتهای نفتی آمریکایی را تمدید میکرد و تسلیحات گرانقیمت آمریکایی را میخرید. روابط دوستانهای با اسرائیل داشت، به زنان حق رأی داد، از ثروتِ روبهرشد کشور برای مدرنسازی اقتصاد و نظام آموزشی استفاده کرد، و راحت با بازرگانان غربی و خانوادههای سلطنتی اروپا نشستوبرخاست میکرد.
محمدرضا پهلوی و جیمی کارتر رئیسجمهور وقت آمریکا، در ظاهر روابط خوبی با یکدیگر داشتند (+)
آنچه برای خارجیها کمتر مشهود بود، نارضایتی روزافزون از ریختوپاشهای شاه، سرکوب بیرحمانه مردم (پلیس مخفی شاه [ساواک] به خاطر شکنجه و کشتار مخالفان زبانزد بود)، و ترویج آداب و رسوم اجتماعی غربی بود که از نظر روحانیون محافظهکار و پیروانِ فراوان آنها، ناقض اصول اصلی اسلام محسوب میشدند. تحلیلگران سیآیای نیز چندان توجهی به تأثیر فزاینده آیتالله خمینی، روحانی موعودگرای شیعه که در تبعید به سر میبرد، نکردند؛ کسی که در نوشتهها و سخنرانیهایش شاه را به عنوان دستنشانده غرب محکوم میکرد و از مؤمنان میخواست تا نظام موجود را با دولتی اسلامی تحت حاکمیت قانون شرع جایگزین کنند. بنابراین اوایل سال ۱۹۷۸ وقتی راهپیماییهای داخل ایران به یک انقلاب پوپولیستیِ تمامعیار منجر شد، مقامات آمریکایی غافلگیر شدند.
اشتباه محاسباتی آمریکاییها درباره انقلاب اسلامی و عدم شناخت آنها از امام خمینی [دانلود]
خلاصهای کوتاه از سرنوشت محمدرضا پهلوی؛ از رسیدن به قدرت تا فرارسیدن مرگ [دانلود]
کارگران ناراضی، جوانان بیکار، و نیروهای دموکراسیخواهی که به دنبال بازگشت حکومت مشروطه بودند، فوجفوج به طرفداران [آیتالله] خمینی در خیابانها میپیوستند. در آغاز سال ۱۹۷۹ که تعداد تظاهرکنندگان به میلیونها نفر رسیده بود، شاه بیسروصدا از کشور فرار کرد و مدت کوتاهی برای مداوا در آمریکا بستری شد. اخبار شبانه آمریکا پر از تصاویر همین آیتالله (با ریش سفید و چشمان نافذ یک پیامبر) بود که در بازگشتی پیروزمندانه از تبعید، در برابر دریای طرفدارانش، از هواپیما خارج میشد.
امام خمینی در هواپیمایی که ایشان را پیروزمندانه به ایران بازگرداند (+)
توصیفات همسایههای امام خمینی در «نوفللوشاتو» و خبرنگار رویترز در فرانسه درباره بنیانگذار جمهوری اسلامی [دانلود]
بیشترِ آمریکاییها در زمان وقوع انقلاب ایران اطلاعات کمی درباره این تاریخ [دخالتهای آمریکا در ایران، مانند کودتای ۲۸ مرداد] داشتند و نمیدانستند چرا مردم یک کشور در آنطرف دنیا، ناگهان آدمک «عمو سام [۴] » [نماد آمریکا] را میسوزانند و شعار «مرگ بر آمریکا» میدهند. من هم نمیدانستم. آن زمان هفدهساله بودم، هنوز دبیرستان میرفتم و تازه در آستانه کسب آگاهی سیاسی بودم. فقط به طور مبهم جزئیات اتفاقات بعدی را متوجه شدم. اینکه [آیتالله] خمینی چگونه جای پای خود را به عنوان رهبر عالی محکم کرد و همپیمانان سابق سکولار و اصلاحطلبش را به حاشیه راند؛ چگونه نیروی شبهنظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل داد تا هر کسی را که رژیم جدید را به چالش بکشد، در هم بکوبد؛ و چگونه از ماجرای حمله دانشجویانِ افراطی به سفارت آمریکا و گروگانگیری آمریکاییها برای کمک به تقویت انقلاب و تحقیر قدرتمندترین کشور جهان استفاده کرد.
ظهور امام خمینی به عنوان یک رهبر دینی، تمام معادلات آمریکاییها درباره ایران را به هم ریخت (+)
اما اگر بگویم که سی سال بعد از آن انقلاب، پیامدهای ناشی از آن رویدادها هنوز هم چشمانداز ژئوپلتیک دوران ریاستجمهوری من را شکل میداد، اغراق نکردهام. انقلاب ایران الهامبخش جنبشهای اسلامی افراطی زیادی شد که قصد تکرار موفقیت آن را داشتند. فراخوان [آیتالله] خمینی برای سرنگونی نظامهای پادشاهی سنی عربی، ایران و آلسعود را به دشمنان قسمخورده تبدیل کرد و درگیریهای فرقهای در سراسر خاورمیانه را شدت بخشید. تلاش سال ۱۹۸۰ عراق برای حمله به ایران و جنگ خونین هشتسالهی متعاقب آن (جنگی که در آن کشورهای خلیج [فارس] صدام حسین را تأمین مالی میکردند و در عین حال، شوروی تسلیحات، از جمله تسلیحات شیمیایی، در اختیار ارتش [آیتالله] خمینی قرار میداد) باعث شد حمایت ایران از تروریسم به عنوان راهی برای جبران برتری نظامیِ دشمنانش، شتاب بیشتری بگیرد. (آمریکا در دوران ریاستجمهوری [رونالد] ریگان [۵] [رئیسجمهور آمریکا بین سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۹] با فرصتطلبی تلاش کرد هر دو طرف را داشته باشد؛ علناً از عراق حمایت میکرد، اما مخفیانه به ایران اسلحه میفروخت [۶] .)
سوگند [آیتالله] خمینی درباره محو اسرائیل از روی نقشه (که در حمایتِ سپاه از نیروهای نیابتی مسلح مانند شبهنظامیان شیعه حزبالله در لبنان و شاخه نظامی گروه مقاومت فلسطین، حماس، آشکار است) رژیم ایران را به بزرگترین تهدید امنیتی اسرائیل تبدیل کرد و در رویکرد سختگیرانه اسرائیل نسبت به صلح احتمالی با همسایگانش مؤثر بود.
نتانیاهو: «میخواهید سه تهدید بزرگ علیه اسرائیل را بشناسید؟ ایران، ایران، ایران» [دانلود]
[آیتالله] خمینی، سال ۱۹۸۹ درگذشت. جانشین وی آیتالله [سید] علی خامنهای (روحانیای که بهندرت به خارج از کشور خود سفر کرده بود و دیگر هم هیچوقت سفر نکرد) ظاهراً در نفرت از آمریکا با [آیتالله] خمینی همانند بود. [آیتالله] خامنهای با وجود داشتن عنوان «رهبر عالی»، اختیارات مطلق نداشت؛ بلکه مجبور بود با شورای قدرتمندی متشکل از روحانیون مشورت کند. به علاوه، مسئولیت اداره امور روزمرهی دولت نیز به عهده رئیسجمهوری بود که با آرای عمومی انتخاب میشد.
در یک بازه زمانی در اواخر دولت [بیل] کلینتون
[۷] [رئیسجمهور آمریکا بین سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱] و اوایل دولت [جورج] بوش
[۸] [رئیسجمهور قبل از اوباما، بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹]، نیروهای میانهروتری در داخل ایران محبوبیت به دست آوردند و این، گرم شدن روابط ایران و آمریکا را محتمل میکرد. پس از ۱۱ سپتامبر، محمد خاتمی
[۹] رئیسجمهور وقت ایران، حتی با پیشنهاداتی برای کمک به آمریکا در کشور همسایهاش افغانستان، با دولت بوش تماس برقرار کرد. اما مقامات آمریکایی این ژست را نادیده گرفتند و وقتی بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا، در سخنرانی «وضعیت کشور» در سال ۲۰۰۲، ایران را همراه با عراق و کره شمالی بخشی از «محور شرارت» نامید، هرگونه پنجرهی دیپلماتیکی که میان دو کشور وجود داشت، عملاً بسته شد.
پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، جورج بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا، ایران را بخشی از «محور شرارت» در جهان معرفی کرد و عملاً پنجرهی روابط دیپلماتیک میان دو کشور را بست (+)
* * *
زمانی که من مسئولیت خود را آغاز کردم، تندروهای محافظهکار به رهبری رئیسجمهور جدید، محمود احمدینژاد قدرت را به دست گرفته بودند؛ کسی که لفاظیهای جنونآمیز ضدغربیاش، اقدامش به انکار هولوکاست و برخورد قضاییاش با همجنسگراها و افراد دیگری که آنها را تهدید میدانست، عصارهی عالیای از نفرتبارترین ابعادِ رژیم بود. سلاحهای ایرانی هنوز برای شبهنظامیانی ارسال میشد که قصد کشتن سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان را داشتند. حمله آمریکا به عراق موقعیت استراتژیک ایران در منطقه را به شدت تقویت کرده بود، چراکه دشمنِ قسمخوردهاش، صدام حسین، را با حکومتِ شیعهای تحت نفوذِ ایران جایگزین کرده بود. حزبالله، نیروی نیابتی ایران، با موشکهایی که ایران در اختیارش میگذاشت و حالا بردشان به تلآویو هم میرسید، به عنوان قدرتمندترین جناح در لبنان مطرح شده بود. سعودیها و اسرائیلیها با لحن نگرانکنندهای درباره گسترش «هلال شیعیِ [۱۰] » نفوذ ایران هشدار میدادند و علاقه خود نسبت به «تغییر رژیم» احتمالی در ایران توسط آمریکا را علناً ابراز میکردند.
مسیرهای شمالی (قرمز) و جنوبی (سبز) کوریدور زمینیای که ایران را تا مدیترانه و تا مرزهای رژیم صهیونیستی میرساند (جزئیات بیشتر) (+)
بنابراین تحت هر شرایطی، ایران دردسر شماره یک دولت من محسوب میشد. اما این برنامه هستهای پرشتاب این کشور بود که میتوانست این وضعیت بد را به بحرانی تمامعیار تبدیل کند. رژیم، تأسیسات هستهای ساختهشده در زمان شاه را به ارث برده بود، و طبق پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای سازمان ملل متحد (که ایران از زمان تصویب این پیمان در سال ۱۹۷۰ امضاکننده آن بود) این حق را داشت که از انرژی هستهای برای مقاصد صلحآمیز استفاده کند. متأسفانه همان فناوری سانتریفیوژی که برای چرخش و غنیسازی اورانیوم با غنای کم (که سوخت موردنیاز نیروگاههای هستهای را تأمین میکند) استفاده میشود، را میتوان دستکاری کرد و از آن برای تولید اورانیوم با غنای بالا و ساخت سلاح استفاده نمود.
به قول یکی از کارشناسان ما، «با داشتن اورانیوم کافی با غنای بالا، هر دانشآموز باهوش دبیرستانیای که به اینترنت دسترسی داشته باشد، میتواند بمب تولید کند.» میان سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۹، ایران تعداد کل سانتریفیوژهای غنیسازی اورانیوم خود را از صد به پنج هزار دستگاه افزایش داد و این رقم بسیار بیشتر از چیزی بود که بتوان با یک برنامه صلحآمیز هستهای آن را توجیه کرد. جامعه اطلاعاتی آمریکا اطمینانِ منطقیای داشت که ایران هنوز سلاح هستهای ندارد. اما همچنین اعتقاد داشت که رژیم «ظرفیت گریز» خود (فرصت زمان لازم برای تولید اورانیوم کافی برای ساخت یک سلاح هستهای عملیاتی) را تا یک سطح بالقوه خطرناک کاهش داده است.
سانتریفیوژهای IR8 ساخت ایران؛ آنچه نهایتاً آمریکا را وادار به پذیرش حق غنیسازی ایران کرد (و مقدمات دستیابی به توافق هستهای را فراهم آورد)، پیشرفتهای ایران در فناوری هستهای بود (+)
زرادخانه هستهای ایران نیازی به تهدید خاک آمریکا نداشت؛ صِرفِ احتمال وقوع حمله هستهای یا تروریسم هستهای در خاورمیانه، گزینههای رئیسجمهور آینده آمریکا برای مهار تجاوزگری ایران علیه همسایگانش را به شدت محدود میکرد. سعودیها احتمالاً با تلاش برای ساخت یک «بمب سُنی» واکنش نشان میدادند، و رقابت تسلیحاتی هستهای در بیثباتترین منطقه جهان آغاز میشد. در همین حال، اسرائیل (که ظاهراً خودش کلکسیونی از سلاحهای هستهای اعلامنشده در اختیار دارد) ایرانِ مسلح به سلاح هستهای را تهدیدی موجودیتی تلقی میکرد و گویا در حال تهیه طرحهایی برای حملهی پیشدستانه به تأسیسات هستهای ایران بود. هرگونه اقدام، واکنش یا اشتباه محاسباتی توسط هر یک از این طرفها میتوانست خاورمیانه (و آمریکا) را به ورطهی جنگی دیگر بکشاند؛ آن هم در زمانی که هنوز ۱۸۰,۰۰۰ نیروی نظامی ما در طول مرزهای ایران بهشدت در معرض خطر قرار داشتند، و در حالی که هرگونه افزایش شدید قیمت نفت میتوانست اقتصاد رکودزدهی جهان را وارد سقوط آزاد کند. در دوران دولت من، گاهی سناریوهایی را مطرح میکردیم در اینباره که درگیری با ایران چهطور ممکن است پیش برود. وقتی این جلسات را ترک میکردم، این واقعیت روی شانهام سنگینی میکرد که در صورت ضرورت پیدا کردنِ جنگ، تقریباً همه چیزهای دیگری هم که میخواستم به دست بیاورم، نابود خواهند شد.
پیامدهای جنگ با ایران برای هر رئیسجمهوری در آمریکا غیرقابلتحمل خواهد بود (+)
به همه این دلایل، من و تیمم در مرحله انتقال قدرت، بیشترِ وقت خود را صرف بحث در مورد چگونگی جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای کردیم؛ البته در حالت ایدهآل، از طریق دیپلماسی و نه شروع جنگی دیگر. روی یک استراتژی دو مرحلهای به توافق رسیدیم. از آنجا که از سال ۱۹۸۰ تقریباً هیچ ارتباط سطح بالایی میان آمریکا و ایران وجود نداشت، مرحله اول شامل ارتباط مستقیم بود. همانطور که در سخنرانی مراسم سوگند ریاستجمهوری خود گفتم، ما آماده بودیم دست خود را به سوی کسانی دراز کنیم که تمایل داشتند مُشتِ گرهکردهی خود را باز کنند. ظرف چند هفته پس از آغاز به کار، نامهای محرمانه از طریق کانالی که با دیپلماتهای ایرانی در سازمان ملل داشتیم برای آیتالله خامنهای ارسال کردم و پیشنهاد دادم که گفتوگوی میان دو کشور را در مورد موضوعات مختلف از جمله برنامه هستهای ایران آغاز کنیم. پاسخ [آیتالله] خامنهای صریح بود: ایران علاقهای به گفتوگوی مستقیم ندارد. با این حال، وی از این فرصت استفاده کرده و راههایی پیشنهاد کرده بود که آمریکا از نقش خود به عنوان یک قلدرِ امپریالیست دست بردارد.
رؤسایجمهور آمریکا (میمیرند و) بدنهایشان خوراک کرم و مور و مار میشود، اما جمهوری اسلامی همچنان ایستاده است [دانلود]
پاسخهای رهبر ایران به پیامهای ترامپ در دیدار با شینزو آبه، نخستوزیر ژاپن؛ ۲۳ خرداد ۹۸ [دانلود]
رام [اسرائیل امانوئل [۱۱] ، رئیس ستاد کارکنان کاخ سفید بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۰] پس از خواندن نسخهای از نامه [آیتالله] خامنهای که از زبان فارسی ترجمه شده بود، گفت: «فکر میکنم به این زودیها مشتش را باز نمیکند.» گفتم: «فقط همینقدر [باز میکند] که انگشت وسطش را به من نشان بدهد.»
واقعیت این بود که هیچیک از ما در کاخ سفید انتظار پاسخ مثبتی نداشتیم. اما من باز هم این نامه را فرستادم، چون میخواستم ثابت کنم که مانع دیپلماسی، سازشناپذیری آمریکا نیست، بلکه سازشناپذیری ایران است. من از طریق تبریک سال نوی سنتی ایرانی (نوروز) که در ماه مارس به صورت آنلاین منتشر کردیم، پیام استقبالمان [از رابطه با ایران] را به عموم مردم ایران مخابره کردم.
پیام نوروزی باراک اوباما در سال ۲۰۰۹ (با زیرنویس فارسی رسمی کاخ سفید) [دانلود]
اما وقتی میرحسین موسوی، نامزد معارضانِ ایرانی، مقامات دولتی را، به تقلب در رأیگیری برای کمک به انتخاب مجدد احمدینژاد برای دوره دوم ریاستجمهوری متهم کرد، هرگونه چشمانداز دستیابی به موفقیتِ زودهنگام در ماه ژوئن سال ۲۰۰۹ محو شد. میلیونها معترض در داخل ایران برای به چالش کشیدن نتیجه انتخابات به خیابانها آمدند و یک «جنبش سبزِ» خودخوانده را آغاز کردند که یکی از مهمترین چالشهای داخلی علیه دولت اسلامی از زمان انقلاب سال ۱۹۷۹ بود.
بخشی از بودجه مستقیم و غیرمستقیم دولت آمریکا برای «ترویج دموکراسی» در ایران طی سالهای منتهی به و پس از اغتشاشات سال ۱۳۸۸ (۲۰۰۹ میلادی) در این کشور که به نام «جنبش سبز» شهرت پیدا کرد (جزئیات بیشتر) (+)
سرکوب متعاقب این جنبش، بیرحمانه و سریع بود. موسوی و دیگر رهبران مخالف تحت بازداشت خانگی قرار گرفتند. راهپیمایان مسالمتآمیز مورد ضربوجرح قرار گرفتند و تعداد قابلتوجهی کشته شدند. یک شب، در آرامش محل اقامتم، گزارش اعتراضات را به صورت آنلاین بررسی کردم و فیلمی از زن جوانی [اشاره به ندا آقاسلطان] دیدم که در خیابانها هدف گلوله قرار گرفته بود و در حالی که خون در صورتش جاری بود و چشمهایش به ملامت به سمت بالا خیره شده بودند، جان داد.
این تصویر که از فیلم «لحظات آخر زندگی ندا آقاسلطان» گرفته شده، چشمهای او را در حالت مشکوکی نشان میدهد که موجب شده گمانهزنیهای مختلفی درباره ساختگی بودن ماجرای قتل او مطرح شود (+)
این صحنه، نوعی یادآوریِ فراموشنشدنی از بهایی بود که بسیاری از مردم در سراسر جهان میپردازند چون میخواهند نقشی در تعیین نحوه حکومت در کشورهایشان ایفا کنند؛ و اولین واکنش غریزی من این بود که میخواستم حمایت شدیدم را از تظاهرکنندگان در ایران ابراز کنم. اما وقتی تیم امنیت ملی را جمع کردم، کارشناسان ما در امور ایران مخالف چنین اقدامی بودند. میگفتند هرگونه بیانیهای از طرف من احتمالاً نتیجه معکوس خواهد داشت. تندروهای رژیم، پیشاپیش این داستان ساختگی را تبلیغ میکردند که عوامل خارجی در پشت تظاهرات حضور دارند و فعالان داخل ایران میترسیدند که هرگونه بیانیه حمایتی دولت آمریکا برای بیاعتبار کردن جنبش آنها مورد بهرهبرداری قرار گیرد. [روایت مشابه هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت آمریکا، در اینباره را در بخش ایران در کتاب «انتخابهای سخت» از کتابخانه مشرق بخوانید.] خودم را موظف دانستم به این هشدارها توجه کنم و با امضای یک سری بیانیههای بوروکراتیک ملایم («ما همچنان کل وضعیت را بهدقت رصد میکنیم»؛ «باید به حقوقِ جهانیِ اجتماع و آزادی بیان احترام گذاشته شود») خواستار راهحلی صلحآمیز بر مبنای خواست و اراده ملت ایران شدم.
نماد «مشت گرهکرده» (راست) یکی از ابداعات با بودجه سازمان آمریکاییِ «موقوفه ملی دموکراسی» در جریان انقلابهای رنگی بود که بعدها برای استفاده در اغتشاشات سال ۸۸ در ایران «بومیسازی» شد (چپ) (جزئیات بیشتر) (+)
با شدت گرفتن خشونتها، محکومیت من نیز شدیدتر شد. با این وجود، چنین رویکرد منفعلی باب میل من نبود؛ نه فقط به این دلیل که مجبور بودم به فریاد اعتراض جمهوریخواهانی گوش بدهم که میگفتند دارم با یک رژیمِ قاتل با نازونوازش رفتار میکنم. داشتم درس دشوار دیگری را درباره ریاستجمهوری میآموختم؛ اینکه اکنون قلبم به ملاحظات استراتژیک و تحلیلهای تاکتیکی زنجیر شده و اعتقاداتم تحت تأثیر استدلالهای خلاف غریزهام قرار گرفته است؛ اینکه با وجودِ داشتن قدرتمندترین سِمتِ روی زمین، اکنون نسبت به زمانی که سناتور بودم (یا حتی به عنوان یک شهروندِ عادیِ منزجر از دیدنِ زن جوانی که به ضرب گلولهی دولت خودش کشته شده) آزادیِ کمتری در بیان آنچه در دلم بود و عمل به آنچه احساس میکردم باید بکنم، داشتم.
با توجه به اینکه تلاشها برای باز کردن بابِ گفتوگو با ایران پذیرفته نشده و این کشور در هرجومرج و سرکوبِ فزایندهای فرو میرفت، مرحله دوم استراتژی منع اشاعهی هستهایمان را کلید زدیم: بسیج جامعه بینالمللی برای اِعمال تحریمهای اقتصادی سخت و چندجانبهای که بتواند ایران را وادار به نشستن پشت میز مذاکره کند. شورای امنیت سازمان ملل پیشاپیش چندین قطعنامه تصویب کرده و از ایران خواسته بود فعالیتهای غنیسازی خود را متوقف کند. همچنین مجوز تحریمهای محدود علیه ایران را صادر کرده و گروهی موسوم به ۱+۵ (پنج عضو دائم شورای امنیت، یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه و چین، به علاوه آلمان) را تشکیل داده بود تا به امید وادار کردن رژیم به پایبندی به پیمان منع اشاعه هستهای، با مقامات ایرانی دیدار کنند.
گروه ۱+۵ که در نهایت به همراه نماینده اتحادیه اروپا با ایران درباره برنامه هستهای تهران مذاکره کرد، پیشاپیش توسط شورای امنیت سازمان ملل تشکیل شده بود (+)
مشکل این بود که تحریمهای موجود بیشازحد ضعیف بودند و نمیتوانستند تأثیر زیادی داشته باشند. حتی همپیمانان آمریکا مانند آلمان به تجارت پررونق خود با ایران ادامه میدادند و تقریباً همه، نفت این کشور را خریداری میکردند. دولت بوش به صورت یکجانبه، تحریمهای آمریکایی بیشتری علیه ایران وضع کرده بود، اما این تحریمها عمدتاً نمادین بودند، زیرا شرکتهای آمریکایی از سال ۱۹۹۵ از تجارت با ایران منع شده بودند. ایران با افزایش قیمت نفت و رشد اقتصادش، با کمال میل ۱+۵ را با جلسات منظمِ مذاکره که نتیجهای جز تعهد به مذاکرهی بیشتر نداشتند، دنبال خودش میکشید.
برای جلب توجه ایران، باید کشورهای دیگر را متقاعد میکردیم که گرهِ تحریمها را محکمتر کنند. و این یعنی باید موافقت دو دشمنِ قدرتمند و تاریخیمان [روسیه و چین] را جلب میکردیم که اصولاً تحریمها را دوست نداشتند، روابط دوستانه دیپلماتیک و تجاری با ایران داشتند، و تقریباً به اندازه تهران نسبت به اهداف آمریکا بیاعتماد بودند.
آنچه خواندید، قسمت چهارم از ترجمه منتخب کتاب «سرزمین موعود» نوشتهی باراک اوباما، رئیسجمهور سابق آمریکا بود. قسمتهای بعدی این مجموعه به زودی در مشرق منتشر خواهند شد. قسمتهای قبلی این مجموعه گزارش را میتوانید از لینکهای زیر بخوانید:
برای مطالعه ترجمههای قبلی مشرق از کتابهای مهم بینالمللی، از جمله کتاب «اتاقی که اتفاق آنجا افتاد» نوشته جان بولتون، مشاور امنیت ملی سابق آمریکا در دولت دونالد ترامپ، و کتاب «انتخابهای سخت» نوشته هیلاری کلینتون، وزیر خارجه سابق آمریکا در دولت اول باراک اوباما، میتوانید به کتابخانه مشرق مراجعه کنید.
سرویس جهان مشرق – باراک اوباما، رئیسجمهور سابق آمریکا (بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷)، تجربیات دوران ریاستجمهوریاش را در قالب مجموعهای دو جلدی مکتوب کرده است که جلد اول آن تحت عنوان «سرزمین موعود
[۱] » در ۷۶۸ صفحه، روز سهشنبه، ۱۷ نوامبر ۲۰۲۰ (۲۷ آبان ۹۹) منتشر شد. این کتاب که توانسته نظر مساعد منتقدان را به خود جلب کند، مورد استقبال فوقالعاده خوانندگان هم قرار گرفته است؛ استقبالی که خود اوباما هم اقرار دارد آن را تا اندازهای به پیروزی جو بایدن، معاون اولش در دوران ریاستجمهوری، در انتخابات اخیر ریاستجمهوری در آمریکا مدیون است
[۲] .
سرویس جهان مشرق قصد دارد طی روزهای آینده، ترجمه بخشهای مهم کتاب «سرزمین موعود»، به ویژه بخشهای مربوط به ایران، را در قالب یک مجموعه گزارش منتشر کند. لازم به ذکر است که مشرق صرفاً جهت اطلاع نخبگان و تصمیمگیران عرصه سیاسی کشور از محتوای کتاب باراک اوباما این مجموعه گزارش را منتشر میکند و دیدگاهها، ادعاها و القائات کتاب مذکور لزوماً مورد تأیید مشرقنیست.
آنچه در ادامه میخوانید، قسمت سوم از ترجمه منتخب کتاب «سرزمین موعود» است. قسمتهای قبلی این مجموعه را میتوانید از لینکهای انتهای همین گزارش بخوانید. قسمتهای بعدی این مجموعه به زودی در مشرق منتشر خواهند شد.
قسمت سوم/
بخش پنجم: جهان آنگونهای که هست/فصل نوزدهم
در جریان تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری قولِ سیاست خارجیای را به آمریکاییها داده بودم که با سیاست خارجی آمریکا در دوره پس از ۱۱ سپتامبر متفاوت باشد. عراق و افغانستان به وضوح نشان دادند وقتی جنگ شروع شد، گزینههای پیش روی یک رئیسجمهور چهقدر سریع محدود میشوند. من مصمم بودم ذهنیت خاصی را تغییر بدهم که نه تنها دولت [جورج] بوش
[۳] [پسر، رئیسجمهور قبل از اوباما، بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹] بلکه بخش عمدهای از [ساختار قدرت آمریکا در] واشینگتن را تحت تأثیر قرار داده بود؛ ذهنیتی که در همهجا تهدید میدید، به اقدام یکجانبه افتخارِ شرورانهای میکرد، و اقدام نظامی را ابزاری عملاً روتین برای حلوفصل چالشهای سیاست خارجی میدانست.
«تغییری که بتوانیم باورش کنیم»؛ یکی از اصلیترین کلیدواژههای تبلیغات انتخاباتی اوباما، تغییرِ سیاستهای دولت(های) قبلی در آمریکا بود (+)
ما در تعاملات خود با دیگر کشورها، لجباز و کوتهبین شده بودیم؛ در برابر کارِ سخت و کُندِ ایجاد ائتلاف و اجماع مقاومت میکردیم. گوشمان به دیدگاههای دیگران بدهکار نبود. من اعتقاد داشتم امنیت آمریکا به تقویت اتحادهای ما و نهادهای بینالمللی وابسته است. من اقدام نظامی را آخرین راهحل میدانستم، نه اولین راهحل. باید جنگهایی را که در آنها شرکت داشتیم، مدیریت میکردیم. اما من میخواستم این اعتقادِ کلیتر به دیپلماسی را نیز به بوته آزمایش بگذارم.
این کار را با تغییر لحن شروع کردیم. از ابتدای دولت من، اطمینان حاصل کردیم که هر بیانیه سیاست خارجیای که کاخ سفید منتشر میکند، بر اهمیت همکاری بینالمللی و عزم آمریکا برای تعامل با دیگر کشورها (اعم از بزرگ و کوچک) بر اساس منافع و احترام متقابل، تأکید داشته باشد. به دنبال روشهای جزئی اما نمادینِ تغییرِ سیاست بودیم؛ مثلاً افزایش بودجه امور بینالملل در وزارت خارجه یا پرداخت تعهدات عقبافتادهی آمریکا در سازمان ملل پس از چندین سال خودداری دولت بوش و کنگرهی تحت کنترل جمهوریخواهان از پرداخت برخی مبالغ.
همچنین طبق ضربالمثلی که میگوید ۸۰ درصدِ موفقیت صرفاً به «حضور پیدا کردن» مربوط است، به مناطقی از جهان سفر کردیم که دولت بوش با تمرکز تمامِ وقت و انرژی خود بر تروریسم و خاورمیانه، آنها را نادیده گرفته بود. به ویژه هیلاری [کلینتون، وزیر خارجه آمریکا در دولت اول باراک اوباما] در همان سال اول، طوفان به پا کرد و با همان سرسختیای که قبلاً [به ایالتهای مختلف آمریکا میرفت و] برای انتخابات ریاستجمهوری تبلیغ میکرد، از قارهای به قاره دیگر میرفت. با دیدن هیجانی که سفرهای او در پایتختهای خارجی به راه میانداخت، احساس میکردم که تصمیمم برای انتصاب وی به عنوان عالیرتبهترین دیپلمات آمریکا کاملاً بجا بوده است. موضوع فقط این نبود که رهبران جهان با او به عنوان همتای خود رفتار میکردند، بلکه مسئله این بود که هر کجا میرفت، مردم حضور او در کشورشان را نشانه این میدانستند که واقعاً برای ما اهمیت دارند.
هیلاری کلینتون در طول چهار سال تصدی وزارت خارجه در دولت اول باراک اوباما، به ۱۱۲ کشور (آبیرنگ) جهان سفر کرد و از این نظر در تاریخ آمریکا رکورددار است؛ بسیاری از این سفرها به اذعان خود کلینتون در کتابش «انتخابهای سخت» برای متقاعد کردن دولتهای مختلف به دادن رأی مثبت به قطعنامههای تحریمی آمریکا علیه ایران در سازمان ملل بوده است (+)
برای خواندن بخشهای منتخبی از کتاب «انتخابهای سخت» نوشتهی هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا در دولت اول اوباما، از جمله بخشهای مربوط به ایران، به کتابخانه مشرق مراجعه کنید.
به تیم شورای امنیت ملی خود گفته بودم: «اگر میخواهیم کشورهای دیگر از [منافع و] اولویتهای ما حمایت کنند، نمیتوانیم به زور آنها را مجبور کنیم این کار را بکنند. باید به آنها نشان دهیم دیدگاههای آنها را در نظر میگیریم؛ یا دستکم میتوانیم آنها را روی نقشه پیدا کنیم.» به نظر من خواستهی مشترک همه مردم جهان است که شناخته شوند، شنیده شوند، هویتِ منحصربهفردشان به رسمیت شناخته و ارزشمند شمرده شود. من معتقد بودم این خواسته همان اندازه که درباره اشخاص صدق میکند، درباره کشورها و ملتها نیز صادق است. اگر من این حقیقت اساسی را بهتر از برخی از رؤسایجمهور قبلی آمریکا درک میکردم، احتمالاً به این دلیل بود که بخش بزرگی از دوران کودکیام را در خارج از کشور زندگی کردهام و هنوز هم بخشی از خانوادهام در جاهایی زندگی میکنند که مدتهاست «عقبمانده» و «توسعهنیافته» تلقی میشوند. یا شاید هم به این دلیل بود که به عنوان یک آفریقایی-آمریکایی، تجربه کرده بودم که دیده نشدنِ کامل در داخل کشورِ خودم چه حسی دارد.
باراک اوباما که پدر و خانوادهی پدریاش اصالتاً مسلمانهای کنیایی هستند (و هنوز هم بسیاری از اعضای خانوادهاش در کنیا زندگی میکنند) در سفر سال ۲۰۰۶ خود به عنوان یک سناتور آمریکایی به شهر واجیر در شمال شرقی کنیا نزدیک مرز با سومالی، نحوه صحیح پوشیدن لباس سنتی مسلمانهای سومالی را از شیخ محمد حسن (راست) میآموزد؛ این تصویر به خوبی نشان میدهد که اوباما حتی پیش از رسیدن به ریاستجمهوری هم به اهمیت ارتباط فرهنگی-مذهبی با مردم کشورهای دیگر واقف بوده است (+)
بازدید باراک اوباما (راست)، رئیسجمهور وقت آمریکا، و هیلاری کلینتون (وسط)، وزیر خارجه وقت آمریکا، از مسجد سلطان حسن در شهر قاهره، پایتخت مصر، در سال ۲۰۰۹ (+)
به هر حال، به هر دلیلی که بود، من نشان دادم به تاریخ، فرهنگ و مردم جاهایی که به آنها سفر میکردیم، علاقهمندم. بِن
[۴] [رودز، معاون ارتباطات استراتژیک مشاور امنیت ملی آمریکا در دولت اوباما] به شوخی میگفت سخنرانیهای خارج از کشورِ من را میتوان در یک الگوریتمِ ساده خلاصه کرد: «(سلام به زبانِ آن کشور؛ معمولاً با تلفظِ بد.) سفر به این کشورِ زیبا که تأثیری پایدار بر تمدنِ جهان داشته، تجربه فوقالعادهای است. (یک مشت مثال.) تاریخِ دوستیِ میان دو ملتِ ما طولانی است. (قصهای الهامبخش.) و اینکه آمریکا امروز این کشوری است که میبینیم، تا حد زیادی به دلیل نقشِ میلیونها (اسمِآنکشور+ی/یی+خطتیره+آمریکاییهایی [۵] ) است که اجدادشان به سواحل ما مهاجرت کردند.» شاید کلیشهای و احساساتی بود، اما لبخندها و سرتکاندادنهای مخاطبان خارجی نشان میداد که چنین اقدامات سادهای در جهت به رسمیت شناختن آدمها تا چه حد اهمیت دارد.
باراک اوباما (چپ) در کنار «تان سری شیخ اسماعیل محمد» امام جماعت مسجد ملی مالزی در شهر کوالالامپور، پایتخت این کشور، در سال ۲۰۱۴ (+)
باراک اوباما (راست) و میشل اوباما (چپ)، بانوی اول وقت آمریکا، در بازدید از مسجد استقلال در جاکارتا پایتخت اندونزی، در سال ۲۰۱۰، به توضیحات امام علی مصطفی یعقوب گوش میدهند (+)
نمای دیگری از بازدید باراک اوباما و همسرش از مسجد استقلال، بزرگترین مسجد جنوب شرقی آسیا (+)
به همین دلیل، ما سعی کردیم در تمام سفرهای خارجی من گشتوگذارهای خبرسازی داشته باشیم؛ چیزی که من را از هتلها و دروازههای کاخها دور کند. میدانستم که توجهِ من به گشتوگذار در «مسجد آبی
[۶] » استانبول یا بازدید از یک رستوران محلی در شهر هوشیمین
[۷] [بزرگترین شهر ویتنام] تأثیر بسیار ماندگارتری از موضوعِ هر نشست دوجانبه یا کنفرانس مطبوعاتیای روی شهروندان ترکیه یا ویتنام دارد. اما چیزی که به همان اندازه اهمیت داشت این بود که این بازدیدها به من فرصت میداد تا دستکم اندکی با مردم عادی تعامل داشته باشم؛ به جای مقامات دولتی و نخبگان ثروتمندی که در بسیاری از کشورها «بیخبر از اوضاع مردم» تلقی میشوند.
باراک اوباما پیش از ورود به مسجد سلطان احمد مشهور به «مسجد آبی» در استانبول، در سال ۲۰۰۹، کفشهای خود درمیآورد (+)
باراک اوباما (دوم از راست) در کنار رجب طیب اردوغان (دوم از چپ)، نخستوزیر وقت ترکیه، به توضیحات امام جماعت مسجد سلطان احمد (چپ) درباره تاریخ این مسجد گوش میدهند (+)
با این حال، مؤثرترین ابزار دیپلماسی عمومی ما مستقیماً از کتاب راهنمای تبلیغات انتخاباتیام بیرون آمد: در طول سفرهای بینالمللیام، تلاش میکردم با جوانان دیدار عمومی داشته باشم. اولین باری که این کار را امتحان کردیم، در نشست ناتو در شهر استراسبورگ
[۸] [در فرانسه، مقر پارلمان اروپا] و با حضور بیش از سه هزار دانشجوی اروپایی، نمیدانستیم چه انتظاری باید داشته باشیم. آیا سروصدا میکردند و سخنرانیام را قطع میکردند؟ آیا با پاسخهای طولانی و پیچیدهام آنها را خسته میکنم؟ اما بعد از یک ساعت نشست فیالبداهه در جمع مخاطبانی که با شور و هیجان از من در مورد همه چیز، از تغییرات اقیمی گرفته تا مبارزه با تروریسم، سؤال میکردند و نظرات طنزآلود خود را هم ارائه میدادند (از جمله این نکته که «باراک» در زبان مجاری به معنای «هُلو» است)، تصمیم گرفتیم این نوع جلسات را به ویژگی ثابت سفرهای خارجیام تبدیل کنیم.
دیدارهای عمومی معمولاً به صورت زنده از شبکههای ملی کشورها پخش میشدند و چه در بوئنوسآیرس
[۹] [پایتخت آرژانتین]، چه در بمبئی [در هند]، و چه در ژوهانسبورگ
[۱۰] [در آفریقای جنوبی] بینندگان زیادی داشتند. از نظر مردم بسیاری از نقاط جهان، مشاهده اینکه رئیس دولت یک کشور خودش را در معرض سؤالات مستقیم شهروندان قرار بدهد، پدیدهای نو بود؛ و از هر سخنرانیای که ممکن بود ایراد کنم، استدلال معنادارتری در دفاع از دموکراسی بود. با مشورتِ سفارتخانههای محلیمان، معمولاً از فعالان جوان گروههای بهحاشیهراندهشده در کشور میزبان (مثل اقلیتهای مذهبی یا قومی، پناهندگان، و دانشجویان دگرباش جنسی) برای شرکت در این جلسات دعوت میکردیم. میتوانستم با دادن میکروفون به آنها و فراهم کردن امکان تعریف داستانهای زندگیشان، یک ملتْ تماشاگر را در جریان عادلانه بودنِ خوستههای آنها قرار دهم.
ضیافت افطار باراک اوباما در اتاق شرقی کاخ سفید در ۲۲ ژوئن ۲۰۱۵ (۵ رمضان ۱۴۳۶ قمری) (+)
بازدید باراک اوباما از مرکز اسلامی بالتیمور (شامل مسجد الرحمه، مدرسه الرحمه، آکادمی قرآن الرحمه، و برخی ساختمانهای دیگر) واقع در منطقه کانتونزویل در شهرستان بالتیمور در ایالت مریلند در آمریکا در سال ۲۰۱۶ (+)
قرآنهای اهدایی روی صندلیهایی که برای نشستن اعضای دولت اوباما و سایر مهمانها، در بازدید رئیسجمهور آمریکا از مرکز اسلامی بالتیمور آماده شدهاند (+)
بازدید باراک اوباما از مسجد الرحمه در مرکز اسلامی بالتیمور در سال ۲۰۱۶، اولین بازدید او از یک مسجد در داخل آمریکا پس از گذشت هفت سال از آغاز ریاستجمهوریاش بود (+)
جوانانی که در این دیدارها با آنها ملاقات میکردم، یک منبع دائمی الهامبخش برای شخص خودم بودند. گاهی مرا میخنداندند و گاهی به گریهام میانداختند. با آرمانگراییشان، یادآور سازماندهندگان و داوطلبان جوانی بودند که من را به سمت ریاستجمهوری سوق دادند؛ و یادآور نقاط اشتراکی که وقتی یاد میگیریم ترسهایمان را کنار بگذاریم، با وجود مرزهای نژادی، قومی و ملی، ما را به هم پیوند میدهند. هرقدر هم که هنگام ورود به این جلسات احساس ناامیدی و دلسردی داشتم، باز هم موقع بیرون آمدن همیشه احساس میکردم انرژی خودم را بازیافتهام؛ انگار در یک چشمه خنک طبیعی غوطهور شده باشم. با خودم میگفتم، تا وقتی مردان و زنان جوانی مثل این آدمها در گوشهوکنار این کره خاکی وجود دارند، دلیل کافی برای امیدواری هست.
* * *
از زمانی که من روی کار آمده بودم، نگرش عمومی نسبت به آمریکا در سراسر جهان پیوسته بهبود یافته بود، و این نشان میداد که اقدامات دیپلماتیک اولیه ما نتیجه مطلوبی داشته است. این افزایش محبوبیت باعث میشد که همپیمانان ما، که میدانستند شهروندانشان به رهبری ما اعتماد دارند، راحتتر بتوانند نیروهای نظامی خود را در افغانستان حفظ یا حتی بیشتر کنند. این باعث میشد من و «تیم گایتنر
[۱۱] » [وزیر خزانهداری آمریکا در دولت اول باراک اوباما] هنگام هماهنگی برای واکنش بینالمللی به بحران مالی اهرم فشار قویتری داشته باشیم. پس از آنکه کره شمالی آزمایش موشکهای بالستیک خود را آغاز کرد، سوزان رایس
[۱۲] [سفیر آمریکا در سازمان ملل در دولت اول باراک اوباما و مشاور امنیت ملی رئیسجمهور در دولت دوم او] توانست شورای امنیت را متقاعد به تصویب تحریمهای شدید بینالمللی [علیه کره شمالی] کند؛ تا اندازهای به خاطر مهارت و سرسختی خودش، اما به گفتهی خودش، تا اندازهای هم به این دلیل که «بسیاری از کشورها میخواهند خودشان را همسو با شما [اوباما] نشان بدهند.»
سوزان رایس (مرکز تصویر) نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل، به اوباما گفته بود بخشی از دلیل تصویب تحریمهای مدنظر آمریکا علیه کره شمالی در سازمان ملل این بوده که بسیاری از کشورها میخواستهاند خودشان را همسو با اوباما نشان بدهند (+)
اما به هر حال، تملقِ دیپلماتیک هم در رسیدن به نتیجه، محدودیتهایی داشت. در نهایت، آنچه سیاست خارجی هر کشوری را تعیین میکرد عبارت بود از منافع اقتصادی، موقعیت جغرافیایی، اختلافات قومی و مذهبی، مناقشههای ارضی، افسانههای هنگام بنیانگذاری، مصیبتهای ماندگار، و خصومتهای دیرینه؛ و مهمتر از همه، الزامات افرادی که قدرت را در اختیار داشتند و به دنبال حفظ آن بودند. به ندرت پیش میآمد که رهبری خارجی صرفاً به محرکهای اخلاقی واکنش نشان دهد. آنهایی که در رأس حکومتهای سرکوبگر قرار داشتند در اکثر موارد میتوانستند با خیال راحت افکار عمومی را نادیده بگیرند. برای پیشروی در دشوارترین موضوعات سیاست خارجی، به نوع دومی از دیپلماسی نیاز داشتم: دیپلماسیِ پاداشها و مجازاتهای ملموس برای تغییر محاسبات رهبران سرسخت و ستمگر. در سال اول ریاستجمهوریام، به طور خاص، تعامل با رهبران سه کشور (ایران، روسیه و چین) به من نشان داد که این کار چهقدر دشوار است.
از میان این سه کشور، ایران کمترین چالش جدی را برای منافع طولانیمدت آمریکا مطرح میکرد، اما جایزه «فعالترین دشمن» را از آن خود کرد. ایران، وارث امپراتوریهای بزرگ پارس در دنیای باستان که زمانی کانون علم و هنر در طول دوران طلایی اسلام بود، سالهای سال بود که در ذهن سیاستگذاران آمریکا چندان جایگاهی نداشت. با توجه به وجود ترکیه و عراق در مرزهای غربی، و افغانستان و پاکستان در شرق ایران، این کشور عموماً صرفاً یکی دیگر از کشورهای فقیر خاورمیانه تلقی میشد که قلمروش به خاطر درگیریهای داخلی و قدرت گرفتن کشورهای اروپایی کوچک شده است.
با این حال، سال ۱۹۵۱، پارلمان سکولار و چپگرای ایران اقدام به ملی کردن میدانهای نفتی این کشور کرد تا منافعی را از آنِ خود کند که زمانی به جیب دولت انگلیس میرفت؛ که بیشترین سهام را در بزرگترین شرکت تولید و صادرات نفت ایران در اختیار داشت. انگلیسیها که از اخراج شدن از حوزه نفت ایران ناراضی بودند، برای جلوگیری از تحویل نفت ایران به خریداران احتمالی، اقدام به محاصره دریایی این کشور کردند. همچنین دولت [دوایت] آیزنهاور
[۱۳] [رئیسجمهور آمریکا بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱ – ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۹ شمسی] را متقاعد کردند که دولت جدید ایران به سمت شوروی متمایل است؛ که به این ترتیب، آیزنهاور مجوز عملیات آژاکس را صادر کرد: کودتایی که سیآیای و امآی۶ آن را مهندسی کرده بودند و منجر به سرنگونی [محمد مصدق] نخستوزیرِ بهطریقدموکراتیکانتخابشدهی ایران و تثبیت قدرت در دستان شاه جوان این کشور، محمدرضا پهلوی، شد.
«عملیات برای انتصاب یک دولت طرفدار غرب در ایران///مسئول: تأییدشده توسط رئیسجمهور، وزیر خارجه و مدیر اطلاعات مرکزی در تاریخ ۱۱ جولای ۱۹۵۳ [۲۰ تیر ۱۳۳۲ شمسی]///هدف: مصدق، نخستوزیر [ایران]، و دولتش///اهداف: استفاده از روشهای قانونی، یا شبهقانونی، برای سرنگون کردن دولت مصدق؛ و جایگزینی آن با دولتی طرفدار غرب به رهبری [محمدرضا] شاه و نخستوزیری [فضلالله] زاهدی///اقدام سیآیای: طرح اقدام در چهار مرحله اجرا شد:…»؛ تصویر منتسب به مجوز دولت آمریکا برای اجرای عملیات آژاکس و کودتای ۲۸ مرداد در ایران؛ متن کاملتر این سند را میتوانید (به زبان انگلیسی) از اینجا بخوانید(+)
«ز جنبش تودهها شاه فراری شده»؛ «مرگ بر شاه خائن»؛ (متن انگلیسی) «یانکی [آمریکایی] برگرد خانه»؛ پاک کردن شعارهای ضدشاه از روی دیوار در تهران در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۳۲، پس از کودتای ۲۸ مرداد؛ فضلالله زاهدی، نخستوزیری که جایگزین مصدق شد، پس از کودتا دستور داده بود اینگونه شعارها را از روی دیوار پاک کنند (+)
کرمیت روزولت نوهی تئودور روزولت، رئیسجمهور سابق آمریکا، و رئیس وقت بخش آسیا-خاور نزدیک در سیآیای که فرمانده میدانی عملیات آژاکس بود و شخصاً با نام جعلی «جیمز لاکریج» برای مدیریت کودتا به ایران سفر کرد؛ جالب است بدانید روزولت که بعد از موفقیتآمیز بودن کودتا، مخفیانه از آیزنهاور «مدال امنیت ملی» را هم دریافت نمود، اعتراف کرده که آمریکا به «معترضان» در ایران رشوه داده تا برای بدنام کردن مصدق و حامیانش، به نمادهای شاه حمله کنند و همزمان شعارهایی در حمایت از مصدق بدهند (+)
شعبان جعفری (مرکز تصویر) مشهور به «شعبان بیمخ» یکی از طرفداران شاه بود که از سیآیای پول میگرفت تا مردم را علیه مصدق و در طرفداری از شاه بشوراند (+)
شادی حامیان شاه پس از موفقیتآمیز بودن کودتای ۲۸ مرداد (+)
آنچه خواندید، قسمت سوم از ترجمه منتخب کتاب «سرزمین موعود» نوشتهی باراک اوباما، رئیسجمهور سابق آمریکا بود. قسمتهای بعدی این مجموعه به زودی در مشرق منتشر خواهند شد. قسمتهای قبلی این مجموعه گزارش را میتوانید از لینکهای زیر بخوانید:
برای مطالعه ترجمههای قبلی مشرق از کتابهای مهم بینالمللی، از جمله کتاب «اتاقی که اتفاق آنجا افتاد» نوشته جان بولتون، مشاور امنیت ملی سابق آمریکا در دولت دونالد ترامپ، و کتاب «انتخابهای سخت» نوشته هیلاری کلینتون، وزیر خارجه سابق آمریکا در دولت اول باراک اوباما، میتوانید به کتابخانه مشرق مراجعه کنید.