کودک

درخشش آثار سوره مهر در جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی ایران

درخشش آثار سوره مهر در جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی ایران



درخشش آثار سوره مهر در جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی ایران

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نتایج داوری آثار راه‌یافته به جشنواره انتخاب بهترین کتاب تاریخ انقلاب اسلامی اعلام شد و آثار سوره مهر در بخش‌های مختلف مستندنگاری، رمان تاریخی و کودک برگزیده و شایسته تقدیر معرفی شدند.

بر اساس اعلام هیئت داوران، کتاب‌های مجموعه «روزشمار انقلاب اسلامی» نوشته پرویز سعادتی و میرزاباقر علیان نژاد اثر برگزیده بخش کلیات، «انقلاب اسلامی به روایت اکبر ناظمی» اثر اکبر ناظمی اثر برگزیده بخش مستندنگاری، «گرگ‌سالی» اثر مرحوم امیرحسین فردی و «باران تمشک» اثر مصطفی فعله گری در بخش رمان تاریخی به عنوان آثار برگزیده معرفی شدند.

همچنین کتاب‌های «دارساوین» نوشته سعید علامیان و «رویای بعد از ظهر» اثر نیلوفر مالک به ترتیب در بخش مستندنگاری و کودک شایسته تقدیر معرفی شدند.

گفتی است مراسم پایانی نخستین جایزه «کتاب تاریخ انقلاب اسلامی» با معرفی برگزیدگان در ساعت ۱۴ روز شنبه (۲۳ اسفندماه) با رعایت دستورالعمل‌های بهداشتی ناشی از شیوع ویروس کرونا با حضور ایوب دهقانکار، مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران، موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر و دبیر جایزه، برگزیدگان، داوران و اصحاب رسانه در پژوهشکده فرهنگ، هنر و معماری برگزار می‌شود. همچنین علاقه‌مندان می‌توانند آیین پایانی این برنامه را به صورت زنده از آپارات خانه کتاب و ادبیات ایران به نشانی http://www.aparat.com/khaneketab دنبال کنند.



منبع خبر

درخشش آثار سوره مهر در جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی ایران بیشتر بخوانید »

ماجرای جوان دهه شصتی که ۴۰ فرزند دارد/ پرفرزندترین جوان دهه شصتی

ماجرای جوان دهه شصتی که ۴۰ فرزند دارد/ پرفرزندترین جوان دهه شصتی


گروه جامعه خبرگزاری فارس؛ عطیه اکبری: تعریف خودمانی مرکز «شبه خانواده» یعنی یک چهاردیواری امن به نام خانه برای کودکان بی سرپرست. یعنی چشیدن طعم داشتن پدر، لذت آغوش مادر. یعنی اینکه بوی غذا بپیچد در خانه، یکی باشد که کودک بی سرپرست  بتواند با طیب خاطر بهش بگوید بابا. بداند یکی هست که بتواند دست‌به‌دستش بدهد و به دل غصه‌ها بزند، یکی هست رازدار و سنگ صبورش باشد.

حالا ما بیش از صدها پدرخوانده و مادرخوانده داریم و صدها سقف پر از آرامش برای بچه‌های بی‌سرپرست که مسئولان نامش را گذاشتند مرکز شبه خانواده. پشت هر مرکز شبه خانواده هم یک قصه شنیدنی است. رد این قصه‌ها را که بگیری فقط به آدم‌های پولدار و مو سپید کرده نمی‌رسی. فکر نکنید فقط آن‌هایی پدرخوانده یا مادرخوانده شده‌اند که حساب بانکی پروپیمانی دارند. میان آن‌ها به جوان متولد دهه شصت هم می‌رسی.

*وقتی تصمیم گرفت پدر۴۰فرزند  شود، ۲۷ ساله بود

«عباس عسگری» یکی از همان پدرخوانده‌های دهه شصتی است که حالا سرپرستی ۴۰ بچه قد و نیم قد خانه نوباوگان عطر یاس نبوی شیراز را بر عهده دارد. البته وقتی تصمیم گرفت پدر باشد ۲۷ ساله بود،یعنی ۷ سال قبل. بعضی‌ها دل به دلش ندادند و گفتند تو خودت هنوز بچه‌ای چطور می‌خواهی پدری کنی آن‌هم برای ۴۰ بچه. گفتند دانشجو هستی، مرغداری که راه انداختی هنوز پا نگرفته!

 صدایش را در گلو انداخت و گفت: می‌توانم. از کار خیر خودجوش محلی با رفیقانش شروع کرده بود و بعد از مدتی برای منسجم شدن فعالیت‌ها با بچه‌محل‌های شیرازی خیریه‌ای راه انداخته بود به نام عطر یاس نبوی و  ۶۰۰ خانواده تحت پوشش خیریه‌شان بودند.

سال‌ها دیده بود چطور پدرش پا به‌پای پدربزرگ در کار خیر بود و یتیم‌نوازی می‌کرد. در همان عالم نوجوانی وقتی می‌دید پدرش برای پسرخوانده‌ها به خواستگاری می‌رود و مثل کوه پشتشان است به دلش قول داد یک روزی مثل او شود.

این‌طور شد که در اوج جوانی بعد از کلی دوندگی مجوز مرکز شبه خانواده را از سازمان بهزیستی دریافت کرد و  پدرخوانده ده ها کودک شد، نام خانه را گذاشت مرکز نوباوگان عطر یاس نبوی و از آن سال تا امروز با کمک خیران و همراهان چند ساله اش، بی‌وقفه پدری می‌کند برای ۲۰  دختر و پسر یک تا ۶ ساله و ۲۰ پسر ۶ تا ۱۲ ساله.

حالا عباس عسگری دکترای حقوق عمومی دارد و در دانشگاه تدریس می‌کند. با همه مشکلات، مرغداری صنعتی را در شیراز سرپا نگه‌داشته است و نام کارآفرین را هم با خودش یدک می‌کشد. مسئولیت رتق‌وفتق باغ‌های پدری هم بر عهده عباس است، اما همه این دل‌مشغولی‌ها و خستگی‌ها با شنیدن صدای بچه‌هایش وقتی وارد خانه می‌شود و همه باهم می‌گویند سلام «بابا عباس» از تنش بیرون می‌رود.

*اینجا خود خود خانه است

مرکز شبه خانواده یاس نبوی سر در ندارد، مبادا بچه‌ها تصور کنند این خانه خوابگاهشان است. فضا درست شبیه یک‌خانه است، با پذیرایی و چند اتاق‌خواب و آشپزخانه. وقتی می‌پرسیم چرا سردر یا تابلو ندارد؟ عسگری این‌طور جوابمان را می‌دهد: «مگر خانه‌های شما سر در دارد که خانه ما سردر داشته باشد؟» و بعد هم با اشتیاق از حال و هوای خانه می‌گوید: «خانه ما یک حیاط بزرگ دارد و توپ و تور و وسایل بازی. هرروز بوی غذا در خانه می‌پیچد. بعضی وقت‌ها هم انتخاب غذا با بچه‌هاست. مثلاً همه می‌دانند علیرضا عاشق کلم‌پلوی شیرازی است و حتماً نهار یکی از روزهای هفته کلم‌پلو است. موقع غذا بچه‌ها دست‌به‌دست هم می‌دهند و سفره می‌اندازند. جمع‌کردن ظرف‌ها و مرتب کردن خانه هم نوبتی است.»

 عسگری از حال و هوای خانه‌ها که می‌گوید، این را هم اضافه می‌کند؛ «هر کاری می‌کنیم تا بچه‌ها مستقل باشند. بچه‌های من پول‌توجیبی دارند. آخر هر هفته وقت خرید است. باهم به فروشگاه‌های زنجیره‌ای می‌رویم. از قبل لیست مواد غذایی موردنیاز خانه را آماده می‌کنیم. هرکدام با پول‌توجیبی وسایل موردنیاز خودشان را تهیه می‌کنند. اگر قرار باشد برایشان لباس بخرم دستشان را گرفتم و باهم به مرکز خرید رفته‌ایم تا به سلیقه خودشان لباس بخرند. همین هفته قبل سه شب باهم رفتیم خرید. هر شب با پنج شش تا از بچه‌ها، دست در دست هم گفتیم و خندیدیم و لباس خریدیم. با بچه‌ها به رستوران رفتیم و برگشتیم خانه. همسرم پا به‌پای من است. یاد ندارم در خانه خودمان پیتزا یا جوجه خورده باشیم. پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها آشپزی با ما هست. اصلاً دل‌خوشی ما با بودن کنار بچه‌ها است. دل‌خوشی پسر سه‌ساله‌ام هم بودن کنار برادرخوانده‌ها و خواهرخوانده‌هایش است. بعدازظهر جمعه هم پا به‌پای بچه‌ها فوتبال بازی می‌کنیم.»

*سرنوشت نوزاد چهارروزه‌ای که در سطل زباله پیدا شد

«اینجا هر چه باشد و هر امکاناتی که داشته باشند بازهم جای خالی پدر و مادر و خانه را برای بچه‌ها پر نمی‌کند.» این را پدرخوانده بچه‌ها می‌گوید و از آرزوی قلبی برای فرزندانش می‌گوید و ماجرای یکی از بچه‌ها را روایت می‌کند:

«همه هم‌وغم من این است که بچه‌ها سروسامان بگیرند و وارد فضای خانواده‌ها شوند و در این میان گاهی وقت‌ها اتفاقات باورنکردنی می‌افتد. چهار سال قبل با نوزاد دختر چهارروزه‌ای مواجه شدیم که با قساوت هرچه تمام او را داخل سطل زباله مقابل در خیریه عطر یاس نبوی انداخته بودند. عصر یک روز پاییزی بود. از خیریه خارج شدم و در حال سوارشدن به ماشین بودم که صدای نارسای گریه نوزادی در گوشم پیچید؛ صدا آرام بود. فکر می‌کردم اشتباه شنیدم. گوشم را تیز کردم. انگار کار خدا بود که بچه بی‌جان گریه کند. رد صدا را گرفتم. ذهنم به سمت سطل زباله نمی‌رفت. صدا قطع شد. هرقدر چشم چرخاندم، نوزادی را ندیدم. فکر کردم این صدا توهم بوده. ناامید شده بودم. به سمت ماشین حرکت کردم که دوباره صدای نوزاد را شنیدم. چشم انداختم داخل سطل زباله. دیدم یک نوزاد با رنگ پریده و لب‌های کبود داخل سطل است. با گریه بچه را بیرون آوردم. موضوع را به بهزیستی استان اطلاع دادم. آن شب تا صبح از غصه بچه خوابم نبرد. بعد از تشکیل پرونده بچه را به مرکز خودمان آوردم. به مددکارمان سپردم و گفتم حواستان را شش‌دانگ به این بچه بدهید و تا چند روز فقط او را در آغوش بگیرید، ما فکر می کنیم نوزاد متوجه نمی‌شود، درحالی‌که همه اتفاقات در ناخودآگاه کودکان ثبت می‌شود. فکر می‌کنید این بچه آلان کجاست؟ دختر من توسط خانواده‌ای که پدر و مادر هر دو پزشک هستند به فرزندخواندگی پذیرفته شد و او و خانواده‌اش همین حالا در کشور امارات زندگی می‌کنند. در این ۷ سال بسیاری از بچه‌ها صاحب پدر و مادر شدند.»

*بچه‌های آرایشگاه زیبا/ فرزندان من در ۱۸ سالگی ترخیص نمی‌شوند

 طبق قانون، بچه‌های بی‌سرپرست تا 18 سالگی تحت پوشش سازمان قرار دارند و درست در پر چالش ترین سن با پرداخت مبلغی برای تهیه سرپناه، از مراکز اقامتی زیر نظر بهزیستی ترخیص می‌شوند. این قانون در بسیاری از مراکز شبه خانواده اجرا می‌شود و البته همه به‌اتفاق می‌گویند ترخیص بچه‌ها از مراکز باهدف مستقل شدن آن‌ها و با حمایت سازمان بهزیستی انجام می‌شود.

اما ماجرای این جوان متولد دهه شصت و فرزندان زیرپوشش او طور دیگری رقم می‌خورد. عسگری می‌گوید: «در بسیاری از مراکز شبه خانواده به همین روش عمل می‌شود. خیلی‌ها به این موضوع و این قانون انتقاد دارند. اما من کاری به انتقادها ندارم. سعی کردم خودم را جای پسر 18 ساله‌ای بگذارم که خانواده ندارد، قرار هست کنکور بدهد و در دانشگاه قبول شود، حالا دقیقاً در این سن می‌خواهد با مبلغی که به او داده‌اند در شرایط سخت اقتصادی مستقل شود. نمی‌شود، یا حداقل خیلی سخت است. برای همین به بچه‌هایم گفتم تا ۲۱ سالگی در خانه بمانید، با کمک خیران قدم‌هایی برای بچه‌ها برداشتیم. 40 فرزند تحت پوشش خیریه را بیمه عمر کردیم تا در آغاز جوانی سرمایه‌ای برای تشکیل زندگی داشته باشند.

علاوه بر این سعی کردم بچه‌ها را طوری تربیت کنم که بتوانند در همین سن نوجوانی گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. هرکدام از بچه‌های من در کنار درس خواندن و تحصیل در یک‌رشته فنی و مهارتی دیپلم می‌گیرند تا بتوانند در دوران تحصیل در دانشگاه‌ها روی پای خودشان بایستند و صاحب شغل و درآمد شوند. آلان بچه‌های ۹ ساله و ۱۲ ساله ما آرایشگری یاد گرفتند و بعضی‌ها در همین سن کم دیپلم دارند. خودشان دوست دارند هم‌زمان با درس خواندن کار کنند و قرار است بعد از پایان کرونا آن‌ها را به آرایشگاه‌های درجه‌یک معرفی کنیم. البته ناگفته نماند همین حالا من و یک سری از دوستانمان هیچ‌وقت آرایشگاه نمی‌رویم. روزهای جمعه بچه‌ها حسابی سر ما را سروسامان می‌دهند و ما هم بهشان دست مزد می‌دهیم. یک‌بار یکی از بچه‌ها جمله‌ای به من گفت که خستگی همه دویدن‌ها و برو و بیاها را از تنم بیرون کرد. گفت آدم از بابایش که دستمزد نمی‌گیرد. این جمله تا یک هفته حال من را خوب کرد.»

۲۲ مادر روانشناس/ خاطره پسرخوانده بی‌سرپرستی که مددکار شد

پدری کردن برای ۴۰ بچه قد و نیم قد راحت نیست، آن‌هم وقتی دغدغه‌ات فقط تأمین خوراک و پوشاک و مسکنشان نباشد و دغدغه آینده بچه‌ها را داشته باشی؛ اینکه فقط جسمشان بزرگ نشود و قد نکشد، روحشان هم بزرگ شود، شخصیتی مستقل داشته باشند. این‌ها اهداف عباس عسگری است. می‌پرسم برای تحقق این اهداف چه کردید؟ عسگری می‌گوید: «یکی از مهم‌ترین قدم‌ها این بود که ۲۲ روانشناس خانم که همگی مادر هستند به‌عنوان مربی بچه‌ها در خانه کار می‌کنند. مادران را استخدام کردیم چون یک مادر می‌داند نیازهای روحی و عاطفی کودکان چه هست و چطور تأمین می‌شود؟ این افراد روانشناس هستند و می‌دانند کودکی که محروم هست از داشتن پدر و مادر با چه آسیب‌ها و چالش‌هایی روبه‌رو است، بحران‌های شخصیتی بچه را درک می‌کند. می‌داند اگر یک روز بچه شروع کرد به کج‌خلقی و بهانه گرفتن‌های بی‌دلیل دلش آغوش نداشته مادر می‌خواهد یا سایه امن یک پدر واقعی، فیلمی از یک خانواده خوشبخت دیده و یاد نداشته های خودش افتاده و آزاردیده است. حالا باید برون‌ریزی داشته باشد. مادران روانشناس ما بسیاری از بحران‌های روحی بچه‌ها را مدیریت می‌کنند.»

عسگری ادامه می‌دهد: «یکی از مشکلات و خلأهای شخصیتی که بچه‌های بی‌سرپرست و تحت پوشش بهزیستی در مواجهه باهم سن و سالان خود با آن مواجه هستند این است که است که اعتمادبه‌نفس پایینی دارند. ما در مجموعه هم بچه‌های بد سرپرست داریم هم بچه‌های بی‌سرپرست. پدر و مادر بچه‌های بد سرپرست به دلیل مشکلاتی از قبیل زندان بودن، اعتیاد شدید صلاحیت نگهداری از فرزندانشان را ندارند و با حکم بهزیستی بچه‌ها به‌صورت موقت در مراکز هستند و بعد از بهبود شرایط به آغوش خانواده برمی‌گردند. یکی از پسرهای من بعد از ۹ سال پیش مادرش برگشت و جالب است که حالا خودش یک‌پا مددکار شده است. از دوستان و اقوام پول می‌گیرد، بسته‌های معیشتی تهیه می کندو در خانه نیازمندان می‌برد.»

*دختر معلول من با کمک 85 میلیونی خیران به زندگی عادی برگشت 

از او می‌پرسم اداره کردن ده ها بچه قد و نیم قد کار راحتی نیست. صفرتا صد هزینه‌های بچه‌ها پای شماست، با این نوسانات قیمت و مشکلات اقتصادی تابه‌حال پیش‌آمده که برای تأمین هزینه‌ها به مشکل برخورد کنید؟«به مو رسیده اما هیچ‌وقت پاره نشده است.» با این جمله حساب کار را به دستمان می‌دهد که بچه‌ها با خودشان روزی و برکت می‌آورند و ادامه می‌دهد: «هر وقت کم و کسری بوده و ناامید شدم از جور کردن آن، از یکجایی که فکرش را نمی‌کردم، چند برابر نیاز فراهم‌شده است. آن‌قدر که نیاز آن زمان خانه و بچه‌ها تأمین‌شده و به خانواده‌های نیازمند تحت پوشش خیریه عطر یاس نبوی هم کمک کردیم.»

ما را به دنیای خاطره‌هایش می‌برد و می‌گوید: «این بچه‌ها، بچه‌های خدا هستند نه بچه‌های من. من فقط امانت‌دارشان هستم و سعی می‌کنم پدر خوبی برایشان باشم اما در این راه تنها نیستم. خدا با من هست. من در شیراز مرغداری صنعتی دارم. وقت جوجه ریزی در مرغداری که می‌شود برای بچه‌ها نیت می‌کنم. باور می‌کنید مرغداری من جزو مرغداری‌های بی‌زیان است. همه همکاران متحمل ضرر و زیان می‌شوند اما من نه. هیچ تلفاتی ندارم.

گذشته از لطفی که خدا به من دارد، خیران بزرگی در کنار من هستند. هفته گذشته یکی از پسرهایم که انحراف چشم‌ داشت توسط پزشک خیری عمل شد. یکی از دخترهای من معلول است و از زانو دوپا ندارد، علاوه بر این به عمل جراحی نیاز داشت. یکی از پزشکان خیر شیراز ۸۵ میلیون تومان هزینه عمل جراحی و دو پروتز برای پای دخترمان را تقبل کرد و به لطف خدا این بچه می‌تواند مثل بچه‌های عادی زندگی کند.»

*فرزندخوانده‌های مداح من!

رضا و نیما و جواد و یکی دو نفر دیگر از بچه‌ها صدایی دارند شنیدنی، مداح هستند و نفسشان گرم است. می‌گوید وقتی در هیئت بلندگو را دست می‌گیرندو  شروع می‌کنند به خواندن دل مستعمان را زیرورو می‌کنند.

دکترعسگری از هیئت عطر یاس نبوی و مداح بودن بچه‌ها که می‌گوید دغدغه‌هایش را هم چاشنی ادامه صحبت‌هایش می‌کند و می‌گوید: «همیشه دعای من این بوده و از خدا سربه‌راهی و عاقبت‌به‌خیری بچه‌هایم را خواسته‌ام. خودم در خانواده‌ای قد کشیدم که در آن به ارزش‌های دینی بهاداده می‌شد. نام امام حسین و ذکر اهل‌بیت با کودکی ما عجین شده بود. از بچگی سری در هیئت و روضه‌ها داشتیم و با همین چهارچوب‌های ذهنی بزرگ شدیم. من معتقدم اگر این بچه‌ها چهارچوب ذهنی درستی داشته باشند در بحران‌های مختلف می‌توانند خودشان را مدیریت کنند و در این مسیر، تربیت دینی راهگشاست. تربیت دینی بچه‌های بی سرپرست موضوع مهم و حساسی است. خدا را شاکرم که توانستم با آموزه‌هایی که از پدر و پدربزرگم یاد گرفتم در این مسیر، درست قدم بردارم.

همین حالا بچه‌های من یکی از پایه‌های ثابت هیئت عطر یاس نبوی هستند. من بهشان اجبار نکرده‌ام. اما همان‌طور که بازی و فوتبال و رستوران و تولد داریم، هیئت هم می‌رویم. می دانید وقتی اسم سرپرست یا پدرخوانده پشت‌بند اسمی می‌آید با خودش تعهد می‌آورد، مسئولیت می‌آورد. یعنی همان‌که برای بچه زیستی خودت هستی برای فرزندخوانده‌ات هم باش. خیانت است اگر فقط به فکر تأمین خوراک و پوشاک بچه‌ها باشیم. فرقی نمی‌کند در چه سن و سالی هستیم و سرپرستی بچه‌های یتیم را بر عهده‌داریم. وقتی یا علی می‌گوییم و قدم در این راه می‌گذاریم باید باری که برداشته‌ایم به بهترین شکل به مقصد برسانیم.»

انتهای پیام/





منبع خبر

ماجرای جوان دهه شصتی که ۴۰ فرزند دارد/ پرفرزندترین جوان دهه شصتی بیشتر بخوانید »

نحوه مصونیت کودکان از اضطراب مرگ

نحوه مصونیت کودکان از اضطراب مرگ



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «دخترها به ظاهر داشتند بازی می‌کردند. یکی شان پاهای عروسک را گرفته بود و آن یکی دست هایش را. عروسک را افقی پیش می‌بردند. سرهایشان را پایین انداخته و ساکت بودند. پرسیدم دارید چی بازی می‌کنید بچه ها؟ یکی از دخترها گفت: این عروسک کرونا گرفته و دیگر نشد کاری برایش بکنیم. حالش خیلی بد بود و مُرد. داریم می‌بریم خاکش کنیم. جوابشان شوکه ام کرد. هیچ وقت فکر نمی‌کردم بچه‌های به این سن فکرشان آنقدر درگیر مرگ شود.»

مرد این را می‌گوید و ادامه می‌دهد: «این روزها آنقدر خبر مرگ می‌شنویم که روی خودمان هم اثر منفی گذاشته، چه برسد به بچه ها.»

مادری که این روزها بشدت نگران وضعیت روحی پسرش است، می‌گوید: «پسر من کلاً از کرونا خیلی می‌ترسید و نگران بود. بعد از شنیدن خبر فوت علی انصاریان، اما واقعاً به هم ریخت. آنقدر تأثیر بدی رویش گذاشت که تمام بدنش از اضطراب کهیر زد. این برای یک پسربچه ۱۲ ساله خیلی ناراحت کننده است. پسرم مثل خیلی از پسربچه‌های دیگر به فوتبال علاقه‌مند است و مرگ فوتبالیست معروف به‌دلیل کرونا مسلماً خیلی ناراحتش کرده، مثل خیلی‌های دیگر، اما ناراحتی اش دیگر عادی نیست و نوعی اضطراب شدید است که آثار جسمی هم پیدا کرده. دائم از مرگ حرف می‌زند.»

مادری دیگر می‌گوید: «دختر من ۱۰ ساله است. روزی که آقای انصاریان فوت کرد تا شب گریه کرد و با گریه خوابید. فکر می‌کنم بیشتر از ترسش بود، چون خیلی نگران من و پدرش است و می‌ترسد اتفاقی برای ما بیفتد. یک بار گفت اگر شما بمیرید، من را به پرورشگاه می‌برند یا خاله نگهم می‌دارد؟ آنقدر به خاطر این سؤال هایش متأثر شدم که تصمیم گرفتم استعفا بدهم، اما هزینه زندگی هم بالاست و نمی‌شود به این راحتی چنین تصمیمی گرفت. یک مدت بهتر شده بود، اما الان دوباره با شنیدن این اخبار مرگ مضطرب شده و باز هم سؤالات زیادی درباره مرگ می‌پرسد. حتی اگر او را از اخبار دور نگه دارم باز هم از همکلاسی هایش که در فضای واتس اپ با هم ارتباط دارند درباره این مسائل می‌شنود.»

مادر یکی دیگر از دانش‌آموزان هم به نکته تأمل برانگیزی اشاره می‌کند: «من حرف‌هایی از پسر ۱۱ ساله ام شنیدم که خیلی ذهنم را مشغول کرده است. چند روز پیش گفت مامان من فکر می‌کنم مردن بد نیست. پرسیدم چطور؟

گفت وقتی آدم می‌میرد همه مردم عکس هایش را توی پروفایلشان می‌گذارند و برایش گریه می‌کنند. کلیپ هم درست می‌کنند و رویش آهنگ می‌گذارند. این حرف هایش خیلی نگرانم کرد. می‌ترسم توی خانه تنهایش بگذارم، چون بچه در این سن تصور درستی از اتفاقات ندارد و ممکن است کار خطرناکی بکند.»

دکتر سهیل رحیمی، روانشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران در پاسخ به این نگرانی‌ها این‌طور می‌گوید: «کودکان را می‌توانیم از دیدگاه رشد تفکری و شناختی‌شان در حوزه آگاهی از مرگ در سه دسته سنی طبقه‌بندی کنیم. دسته اول ۳ تا ۵ سالگی، دسته دوم ۵ تا ۹ سالگی و دسته سوم ۹ تا ۱۰، ۱۱ سالگی است. برای اینکه بتوانیم مفهوم مرگ را درک کنیم، باید بفهمیم که آگاهی از مرگ مبتنی بر ۵ مفهوم اساسی است. یکی تداوم، یعنی وقتی موجود زنده می‌میرد و دیگر نمی‌توان او را به زندگی برگرداند.

دوم اجتناب‌ناپذیری، یعنی همه موجودات زنده سرانجام می‌میرند. سوم حرکت، یعنی حرکت همه اندام‌های بدن هنگام مرگ متوقف می‌شود. چهارم قابلیت کاربردی، یعنی مرگ فقط برای موجودات زنده کاربرد دارد و آخرین مفهوم هم علیت است یعنی مرگ به علت از کار افتادن عملکرد بدن رخ می‌دهد. حالا باید ببینیم کودکان در این سه رده سنی چگونه به این ۵ مفهوم نگاه می‌کنند. در سن ۳ تا ۵ سالگی بچه‌ها درباره مرگ کنجکاو هستند، اما آن را موقتی و برگشت‌پذیر می‌دانند. حتی ممکن است تصور کنند که بعضی افراد اصلاً نمی‌میرند یا تصور کنند اگر کسی مرده، بچه‌ها باعث شده‌اند او بمیرد. مثلاً فکر کنند پدربزرگ مرد، چون با من خیلی بدو بدو می‌کرد، اما پدربزرگ برمی‌گردد. در سن ۵ تا ۹ سالگی کودک به این درک می‌رسد که مرگ برگشت ناپذیر و دائمی است. او بتدریج می‌فهمد که خود بچه‌ها هم می‌توانند بمیرند، اما الزامی برای مردن ندارند.

در سن ۹ تا ۱۰ سالگی کودک متوجه می‌شود که مرگ اجتناب‌ناپذیر و همگانی است و حتی به این فکر می‌کند که مرگ چطور می‌تواند به خودشان و خانواده‌شان دست‌اندازی کند. حتی ممکن است کودکان در این سن خواب مرگ را ببینند و در مواجهه با مرگ دیگران احساس خشم و گناه کنند و سوگواری‌های شدید از خودشان نشان دهند.

معمولاً نوجوانان مرگ را اتفاقی می‌دانند که برای دیگران رخ می‌دهد و احساس نامیرایی در آن‌ها وجود دارد، چون درک شان از مرگ محدود است و مرگ را برای دیگران می‌بینند مگر اینکه از نزدیک در مواجهه با مرگ باشند مثل کودکان و نوجوانان مناطق جنگی. وقتی کودک یا نوجوان با مرگ روبه‌رو می‌شود، آیا دچار سوگ می‌شود؟ بله. سوگ یعنی کنار آمدن با مرگ افراد عزیز و سه وجه اجتناب، مواجهه و سازگاری دارد. جلوه‌های سوگ در کودکان در هر رده سنی متفاوت است و در بچه‌های دبستانی ممکن است حتی به افت تحصیلی منجر شود و در نوجوانی ممکن است در شکل آسیب زدن به خود بروز کند. در برابر این سوگ راهکار اساسی بالابردن آگاهی کودکان است که متناسب با سن شان باید باشد.

مثلاً برای کودکان پیش دبستانی و دبستانی اگر راجع به کارکردهای اندام‌های بدن توضیحاتی بدهیم و آن‌ها متوجه شوند که موجودات به دو گروه زنده و غیرزنده طبقه‌بندی می‌شوند، کمک می‌کند با پدیده مرگ راحت‌تر کنار بیایند یا جلوه‌های مرگ را برای آن‌ها به تصویر بکشیم مثلاً گیاهی که خشک شده یا ماهی قرمزی که مرده. می‌توانیم ماهی را در دستمال کاغذی قرار دهیم و آن را دفن کنیم تا آیین خاکسپاری را یاد بگیرد. از گفتن واژه‌هایی که کودک را گیج می‌کند باید خودداری کنیم و نگوییم طرف به سفری طولانی رفته. درباره نوجوانان قضیه کمی متفاوت است و، چون مرگ را نزدیک به خودش نمی‌بیند، جذب جلوه‌های رمانتیک مرگ می‌شود. گاهی حتی عاشق مرگ می‌شوند که خودش خطرناک است. پس باید کمک کنیم که نوجوان به هویت دست پیدا کند تا این تصور از بین برود. با نوجوان درباره مرگ صحبت کنید تا برداشت‌هایش را تصحیح کند.

دکتر رحیمی چند راهکار در مقابل سؤالات کودکان درباره مرگ دارد: «اول اینکه نسبت به واکنش‌های غیرکلامی کودک مان هوشیار باشیم. موضوع را از طریق همدلی با کودک و نوجوان مطرح کنیم.

دوم، با درایت گوش کنیم و به احساسات نهفته در کلام او توجه کنیم. گاهی بزرگسالان فقط وانمود می‌کنند که گوش می‌دهند در نتیجه کودک یا نوجوان احساس می‌کند به او بی‌تفاوت هستید.

سوم، به احساسات کودک و نوجوان توجه کنید و به او اطلاعات واقعی و صادقانه با زبان قابل فهم بدهیم. نکته مهم دیگر این است که حتی‌الامکان اخبار ناگوار و مرگ و میر را کمتر به اطلاع کودکان و نوجوانان برسانیم.

در شرایط حاضر و با توجه به مسأله کووید، ما خیلی راحت اخبار ناگوار را پخش می‌کنیم و کودکان را در مقابل آن بی‌دفاع می‌گذاریم و متوجه نیستیم چه آسیبی به آن‌ها می‌زند. حتی وقتی برخی مرگ‌ها را بسیار بزرگ نشان می‌دهیم، همان احساس رمانتیک بودن مرگ را می‌دهیم و باعث می‌شویم گاهی نوجوان دست به رفتارهای آسیب‌زای عمدی بزند، چون در جامعه‌ای هستیم که هویت یک چالش بزرگ برای ما شده. وقتی الگویی مناسب برای نوجوان تعریف نمی‌شود، آن وقت است که یک فرد متوفی و مراسم او تبدیل به یک الگو برای نوجوان می‌شود و این بسیار خطرناک است. اینجا تفاوت الگو و اسطوره مطرح است. اسطوره دست یافتنی نیست و نمی‌تواند الگو باشد.

ما باید به کودک و نوجوان اجازه بدهیم آن فقدان را مطرح کند و ما هم به او گوش کنیم و در موقعیت‌های مناسب تلاش کنیم مشغولیت‌هایی برای کودک و نوجوانمان ایجاد کنیم که فکرش دائم مشغول مرگ نباشد. ما برنامه‌ای آموزشی به‌نام آموزش مرگ داریم که مهارت‌هایی را در کودکان و نوجوانان درباره مرگ ایجاد می‌کند و اضطراب مرگ را در آن‌ها کاهش می‌دهد.

مربیان آگاه باید در این کار به خدمت گرفته شوند. در نهایت باز تأکید می‌کنم که کودکان را باید از اخبار ناگوار دور نگه داشت که این وظیفه رسانه ملی است که اخبار ناگوار را کمتر بیان کند و والدین هم با حساسیت بیشتر تلاش کنند که پدیده مرگ را به زبان ساده و قابل فهم برای کودک و نوجوان با بهره‌گیری از نظرات روانشناسان مجرب در این حوزه شرح و بسط دهند و آسیب‌ها را به حداقل برسانند.»

منبع: روزنامه ایران



منبع خبر

نحوه مصونیت کودکان از اضطراب مرگ بیشتر بخوانید »

دخترم اگر 10 بار بمیرد و زنده شود بازهم پرستار می‌شود

دخترم اگر 10 بار بمیرد و زنده شود بازهم پرستار می‌شود


گروه جامعه خبرگزاری فارس؛ عطیه اکبری: نوزاد تازه به دنیا آمده منتظر است. منتظر شنیدن صدای دل‌نشین مادر که در آن هفت ماه هر وقت می‌خواست مادری را در حق جنینش تمام کند برایش قرآن می‌خواند. دوست صمیمی شهید مهشید گودرز می‌گفت گاهی با مهشید در بیمارستان هم نوبت می‌شدیم.او خسته که می‌شد گوشه‌ای می‌نشست. دستش را روی شکمش می‌گذاشت و قرآن می‌خواند. یک‌وقت‌هایی هم اشاره می‌کرد به شکم برآمده‌اش و می‌گفت ساناز نگاه کن! بچه‌ام به صدای قرآن خواندن من واکنش نشان می‌دهد. می‌بینی؟ تکون می خوره. رسم هرروزه‌اش بود می‌گفت برایش قرآن می‌خوانم تا صبور شود. آخرین فیلمی که از اتاق بچه گرفته و برایم فرستاده هنوز درگوشی هست. کلی برای پسرش آرزو داشت. حتماً همین حالا هم از آن دنیا برای نوزاد نارسی که زیر دستگاه با مرگ وزندگی دست‌وپنجه نرم می‌کند دست به دعا برداشته است و برایش آرزوی صبر می‌کند.

دو روز پیش بود که خبر شهادت «مهشید گودرز» پرستار باردار بیمارستان لقمان تهران کارنامه شهدای مدافع سلامت را پربارتر و داغ دل ۱۹۲ خانواده شهید را تازه کرد. پزشکان معالج چند ساعت قبل از شهادت مادر، نوزاد هفت‌ماهه را از مرگ نجات دادند و او را از شکم مادر خارج کردند. حالا دو روز بعد از مراسم خاک‌سپاری جز تصویری تلخ از وداع مرد جوان با همسرش و تصویر چشمان بهت‌زده مادر از حال‌وروز خانواده شهید بی‌خبریم.

نمی‌دانیم از کجا شروع کنیم. روایت ایثار پرستار باردار را از زبان مادری بشنویم که خودش پرستار بوده و ردای خدمت به بیماران را قواره تن دخترش کرده یا مرد جوانی که او هم مدافع سلامت است و یک سال است شانه‌به‌شانه همسرش به جنگ با کرونا رفته است. مانده‌ایم حال نوزاد نارس؛ یادگار مادر قهرمان را از مادربزرگ بپرسیم یا از پدری که در بهترین روز زندگی داغدار شریک زندگی‌اش شد.

این طفل آغوش مادر می‌خواهد

 برای مصاحبه این پا و آن پا می‌کنیم، معذبیم. بالاخره با همسر شهید هم‌صحبت می‌شویم. همکاران مهشید گفته بودند «مسعود بابایی» بعد از مراسم تشییع سر مزار مانده و آخر شب نگهبان بهشت‌زهرا راهی اش کرده تا بیرون برود. امروز هم قبل از طلوع آفتاب به بهشت‌زهرا رفته و هنوز هم همان‌جاست؛ سر مزار مهشید بسط نشسته است.

آن‌طرف خط صدایی گرفته در تلفن می‌پیچد. سخت است شریک شدن در چنین غم ناباورانه‌ای و تسلیت گفتن. بعد از تسلیت وقتی حال نوزاد را می‌پرسیم یکی از بغض‌های تمام‌نشدنی این روزهایش می‌ترکد و این‌طور جوابمان را می‌دهد: ِ «من دل دیدن بچه‌ام را ندارم. خواهرم صبح از بیمارستان خبر آورد که حالش بهتر است. حتی جرئت نگاه کردن به عکسی که خواهرم از بچه‌ام گرفته و برایم فرستاده را ندارم. مهشید برای به دنیا آمدن پسرمان لحظه‌شماری می‌کرد. این بچه آلان آغوش مادر می‌خواهد. من چه کنم؟» وسعت این غم آن‌قدری هست که غرور مردانه هم در برابرش تسلیم شود و صدای های های گریه‌های مرد جوان دوباره درگوشی تلفن می‌پیچد.

با شایعه‌ها حالمان را بدتر نکنید/ مهشید سه ماه اول بارداری داوطلبانه در بخش کرونا ماند

حال‌وروز خانواده شهید گودرز با حاشیه‌ها و شایعه‌هایی که بعد از شهادت او در فضای مجازی می‌پیچد و دست‌به‌دست می‌شود ناکوک‌تر می‌شود. این را می‌توان از حال مسعود بابایی فهمید که هم‌زمان باتحمل داغ از دست دادن همسر جوانش باید پاسخگوی شایعه‌ها باشد و به ما می‌گوید: ِ

«شنیدم که شایعه کردند مهشید باوجود گذراندن ماه‌های آخر دوران بارداری مجبور به خدمت در آی سی یوی بیماران کرونا بوده است. شما بنویسید تا آن‌هایی که از شهادت پرستاران هم برای اهداف خودشان بازارگرمی می‌کنند بخوانند؛ همسر من در بخش پی سی آر یا بخش احیای اورژانس بیمارستان لقمان کار می‌کرد. بعد از آمدن کرونا داوطلبانه به آی سی یوی کرونا رفت. بعد از حدود چهار ماه، باردار که شد مدیر پرستاری و سوپروایزر بیمارستان گفتند به دلیل بارداری و خطراتی که بخش کرونا دارد باید به بخش دیگری منتقل شوید. مهشید قبول نکرد و علی‌رغم اصرار مسئولان بیمارستان تا ماه سوم بارداری بازهم داوطلبانه در آی سی یوی کرونا به بیماران خدمت کرد.

 در ماه سوم، مدیر پرستاری نامه کتبی به او داد و گفت این‌یک دستور است و موظفید به بخش دیگری بروید. مهشید این‌قدر شیفته خدمت به بیماران کرونایی بود که بدون رضایت قلبی بخش کرونا را ترک کرد و ماه‌های آخر عمرش در آی سی یوی مصدومان بیمارستان مشغول به کار شد. این اواخر به مهشید مرخصی اجباری می‌دادند اما قبول نمی‌کرد و می‌گفت بیمارستان مریض بدحال زیاد دارد. یک سری از نیروها هم کرونا گرفتند و نیستند. من هم بروم فشار کار بچه‌ها را اذیت می‌کند. قرار بود از اوایل اسفند دیگر سرکار نیاید و دو ماه آخر بارداری را در خانه بماند اما اجل امان نداد.»

ایثار؛ فصل مشترک همه شهداست از شهید دفاع مقدس تا شهید مدافع سلامت

ازخودگذشتگی و مهربانی و ایثار فصل مشترک رفتار همه شهداست. فرقی هم نمی‌کند این شهید، شهید دفاع مقدس باشد یا مدافع حرم یا مدافع سلامت. مسعود بابایی با صدای محزون و غم گرفته‌اش فصل ایثار کتاب زندگی همسرش را مرور می‌کند؛

«مهشید را همه، با مهربانی، فداکاری، صبر و روی گشاده‌اش می‌شناختند. در بیمارستان به این سه ویژگی شهره بود و همین خصایص اخلاقی‌اش بود که مرا جذب او کرد. من در آزمایشگاه بیمارستان لقمان کار می‌کردم که با مهشید آشنا شدم. ازدواج کردیم و این ویژگی‌های او زندگی‌مان را هم غرق در خوشبختی کرده بود. 4 سال باهم زندگی کردیم. در سختی‌ها و ناخوشی‌های زندگی هوای من را داشت. اگر گاهی کم می‌آوردم می‌گفت ما کنار هم هستیم. باهم زندگی‌مان را می‌سازیم. این ازخودگذشتگی و روی گشاده در بیمارستان و در مواجهه با بیماران ده برابر بود.

بروید از همکارانش بپرسید در این ده سال که مهشید پرستار بیمارستان لقمان بود هیچ‌کس عصبانیت او و اخم‌هایش را دیده بود؟ از خودش می‌گذشت به خاطر مردم. از خوابش، از جانش. وقتی خیلی از پرستارها از کار کردن در بخش بیماران کرونا طفره می‌رفتند، او را به خاطر بارداری‌اش با دعوا از آی سی یوی کرونای بیمارستان بیرون آوردند. مهشید دست‌به‌خیر بود. هرماه می‌گفت مسعود ما هر دو کار می‌کنیم دستمان به دهنمان می‌رسد من بیمارانی را می‌شناسم که پول خرید یک کیلو گوشت را هم ندارند. باهم خرید می‌کردیم. عاشقانه مواد غذایی را بسته‌بندی می‌کرد و باهم به نشانی‌هایی می‌بردیم که قبلاً در دفترش ثبت کرده بود.»

همسرم برای حفظ سلامت بچه از خودش گذشت

در طول مصاحبه بارها بغض می‌کند و بی‌هوا بغضش می‌ترکد و بلندبلند گریه می‌کند؛ آرام که می‌شود فصل دیگر ازخودگذشتگی پرستار شهید را روایت می‌کند؛

«مهشید برای حفظ سلامت بچه‌مان از خودش گذشت. ما باهم کرونا گرفتیم. جواب تست که مثبت شد قبول نکرد از ریه‌اش سی‌تی‌اسکن انجام شود. گفت اشعه به جنین آسیب جبران‌ناپذیر می‌زند. دکتر دارو تجویز کرد. بعضی از داروها را نخورد. گفت به جنین آسیب می‌زند. گفتم مهشید بی‌خیال بچه شو. ما بازهم می‌توانیم پدر و مادر بشویم. گفت نه. نگران نباش. بقیه همکارها هم شرایط جسمی‌شان مثل ما بوده است. کمی تب و سرفه و بعد از چند روز حالشان خوب شده. من هم خوب می‌شوم. ریه مهشید بدون علامت درگیر شده بود. روز پنجم حالش بد شد و در بیمارستان بستری‌اش کردند. سه روز بعد به دلیل زجر تنفسی مجبور شدند اینتوبه اش کنند.

روز آخر ساعت 6 غروب او را سزارین کردند و بچه را نجات دادند.  ساعت 11 شب وقتی حال مهشید را از پرستار پرسیدم، با نگرانی گفت کد خورده و پزشکان در حال احیای او هستند. دنیا روی سرم خراب شد. آن لحظات فقط به شب‌هایی فکر می‌کردم که مهشید خوشحال و خندان  بود و  می‌گفت مسعود امروز انگار همه دنیا مال من شده، دو مریض را که کد خورده بودند و امیدی به زنده ماندنشان نبود احیا کردیم، برگشتند به زندگی. خدایا شکرت!

آرزو می‌کردم کاش در بخش آی سی یو باز می‌شد و همان جمله‌ها را از زبان پرستار مهشید می‌شنیدم اما همیشه تقدیر با خواست ما پیش نمی‌رود. نیم ساعت بعد در باز شد و من از بغض پرستار فهمیدم پسرم بی‌مادر شده است.»

دخترم اگر ده بار بمیرد وزنده شود بازهم پرستار می‌شود

سخت است در این شرایط سراغ مادرها بروی. می‌دانی هر سؤالی که بپرسی داغ دل مادر را تازه کرده‌ای. اما حکایت این مادر و دختر فرق دارد. «فاطمه تفتی» هم داغ اولاد دیده و سر در گریبان است هم سربلند از اینکه می‌داند شهادت دختر پرستارش قبولی در آزمون انسانیت و ایثار است که خودش الفبای آن را به او یاد داده است. مادر سال‌ها مدیر پرستاری بیمارستان لقمان بود و معلم دخترش. ۱۰ سال قبل لباس سفید پرستاری را خودش بر تن دختر کرد. شماره مادر شهید را از مدیر پرستاری بیمارستان لقمان می‌گیریم. «فاطمه گودرزی» به ما گفته بود که این دختر دست‌پرورده مادری است که سال‌ها پرستار نمونه بیمارستان لقمان بود.

 گفته بود مادرش همیشه به مهشید سفارش می‌کرد حواست باشد من اینجا مامان نیستم، خانم تفتی هستم. پارتی‌بازی ممنوع است. قبل از اینکه بازنشسته شود همیشه به مهشید می‌گفت مادر! مبادا ببینم یک‌بار ابرویت را برای بیمار یا همراه بیمار بالا بیندازی ها! مردم گرفتارند. چشم امیدشان بعد از خدا به ماست. همیشه بخند و مهشید همیشه می‌خندید.

با این تصویر ذهنی از مادر شماره‌اش را می‌گیریم. «فاطمه تفتی» با این چند جمله جوابمان را می‌دهد؛: «مادر صدایم به‌سختی درمی‌آید.» و با صدایش بغض فروخورده من هم می‌ترکد وقتی می‌گوید: «عزیز مادر! زحمت کشیدی تماس گرفتی. فقط این را بگویم که شرمنده‌ات نباشم. مهشید اگر ده بار دیگر بمیرد وزنده شود بازهم پرستاری را انتخاب می‌کند. من را ببخش عزیز مادر! مصاحبه باشد برای وقتی دیگر.»

به عشق پرستاری تغییر رشته داد و دوباره در کنکور شرکت کرد 

این روزها پرستاران بیمارستان لقمان هم داغدارند اما می‌دانند که مهشید گودرز با شهادتش یک‌بار دیگر پرچم مدافعان سلامت را برافراشته کرده است. در میان همکاران با صمیمی‌ترین دوست او هم‌صحبت می‌شویم. «ساناز یارمحمدی» به‌اندازه ۱۰ سال از مهشید خاطره دارد. از آن روزی که در اورژانس بیمارستان لقمان باهم دوست شدند و فهمید او رشته اصلی‌اش مامایی بوده و به دلیل عشق به پرستاری دوباره کنکور داده و در رشته پرستاری ادامه تحصیل داده تا روزهایی که عاشقانه و داوطلبانه به بخش بیماران کرونا رفت.

یارمحمدی خاطرات رفیق ازدست‌رفته‌اش را مرور می‌کند؛ «مهشید همیشه دنبال سخت‌ترین کارها بود. می‌گفت دوست دارم جایی کارکنم که نتیجه‌اش را همان موقع ببینم. برای همین به بخش پی سی آر اورژانس رفت و من هم همراهش شدم. سروکار ما با بیماران کد خورده بود. بیمارانی که علائم حیاتی‌شان را از دست می‌دادند و باید احیای قلبی ریوی می‌شدند. روزهایی که احیای بیمارها موفقیت‌آمیز بود، کیف مهشید کوک بود و لبخند روی صورتش عمیق‌تر. فردا که سرکار می‌آمد اسم و فامیل بیمار را از سیستم درمی‌آورد و زنگ می‌زد به بخشی که بیمار منتقل‌شده و جویای حالش می‌شد.

راستش من هیچ‌وقت جرئت مهشید را نداشتم. آن اوایل که کرونا تازه آمده بود و خیلی‌ها دنبال بهانه بودند تا در بخش کرونا کار نکنند، مهشید داوطلب شد و به بخش کرونا رفت. آن‌هم چه رفتنی. برای بیمارهای کرونایی که وحشت و ترس از مرگ بر آن‌ها غلبه می‌کرد، سنگ تمام می‌گذاشت. با عشق به بیماران آب و غذا می‌داد و با آن‌ها حرف می‌زد تا ترس و نگرانی‌شان کمتر شود.

این اواخر هر بار که می‌دیدمش کلی ذوق داشت برای به دنیا آمدن بچه‌اش. می‌گفت خانه‌مان حیاط‌خلوت دارد. برای پسرم تاب خریدم و می‌خواهم همان‌جا در حیاط‌خلوت خانه برایش یک پارک کوچک درست کنم. اگر تا چند ماه دیگر شر کرونا ازسرمان کم نشده بود، با بچه‌ام همان‌جا بازی کنم. بافتنی بلد نبود، اما به خاطر پسرش بافتنی یاد گرفته بود و دو هفته قبل به من گفت دارم برای پسرم شال‌گردن می‌بافم. حتماً شال‌گردنش نیمه‌کاره مانده است.»

رفتن مهشید یک‌بار دیگر ثابت کرد شهادت اتفاقی نیست

برای مهشید گودرز، همیشه اولویت اول بیماران بودند و اولویت آخر خودش. این را دوست صمیمی‌اش می‌گوید و با یک خاطره دیگر دوباره یادمان می‌اندازد شهادت اتفاقی نصیب کسی نمی‌شود؛ «اواسط بارداری مهشید بود و یک‌شب باهم، هم نوبت بودیم. چند بیمار بدحال در آی سی یو داشتیم. ساعت 2 شب بود. مهشید دست‌هایش را ضدعفونی کرد و شروع کرد به خوردن غذا. با خنده گفتم از وقتی حامله شدی دوبار دوبار غذا می‌خوری ها؟ با همان خنده‌های شیرینش گفت تا آلان وقت نکردم غذا بخورم. دلم نمی‌آمد بیمارها را رها کنم.»

انتهای پیام





منبع خبر

دخترم اگر 10 بار بمیرد و زنده شود بازهم پرستار می‌شود بیشتر بخوانید »

همه چیز درباره والدین و بلوغ زودرس/ از درک«تن‌انگاره» نوجوانان تا تهیه «جعبه نوجوانی»

همه چیز درباره والدین و بلوغ زودرس/ از درک«تن‌انگاره» نوجوانان تا تهیه «جعبه نوجوانی»


گروه خانواده؛ نعیمه موحد: بلوغ نوجوان و حواشی آن به اندازه کافی برای والدین موضوع حساسی هست. والدین آگاه می‌دانند که بلوغ یکی از دوره‌های حساس رشد کودک است که باید قبل از رسیدن به آن درباره آن آگاهی‌های لازم را داشته باشند. اما در این بین کودکان ونوجوانانی هم هستند که دچار بلوغ زودرس می‌شوند. برای بسیاری از مردم بلوغ زودرس با مسائل دیگری همچون زودآگاهی جنسی یکسان تلقی می‌شود. اما اینکه تعیین بشود کودک یا نوجوانی به بلوغ زودرس رسیده است بستگی زیادی به نظر پزشک دارد.

در این گفت‌وگو انسیه مجذوبی، روان‌شناس بالینی کودک، بازی درمانگر و مشاور کودک از انواع بلوغ زودرس، تعریف این بلوغ و راهکارهای مواجه والدین با بلوغ زودرس کودکان خود گفته است. در این گفتگو توصیه‌های خوبی نیز برای مواجهه با بلوغ فرزندان یک خانواده ارائه شده است.

 

پیدایش علائم بلوغ در چه سنی برای نوجوان، نشان‌دهنده بلوغ زودرس است؟

تعیین این سن بستگی بسیار به محیطی که کودک در آن قرار گرفته، دارد. محیط شامل، جغرافیایی که کودک در آن بزرگ شده و بستری که در آن قرار دارد، می‌شود. هر کودک در هر کشوری با توجه به اقلیم و محیط جغرافیایی ممکن است بلوغ را زودتر یا دیرتر تجربه کند. حتی به عنوان مثال در کشور ما بر اساس اینکه در مناطق سردسیر زندگی می‌کنیم یا گرمسیر، ممکن است کودکان سن متفاوتی از بلوغ و بلوغ زودرس را تجربه کند.

اما سنی که روی آن از نظر پزشکی برای تعیین بلوغ زودرس بر آن توافق شده است برای دختران زیر9سال و برای پسران زیر 15سال است. در واقع در این سنین اگر علائم فیزیولوژیک بلوغ دیده بشود، تشخیص بلوغ زودرس داده می‌شود. اما از آنجایی که ژن در این مقوله بسیار تاثیرگذار است توصیه ما این است که در این مواقع سوابق خانوادگی خودمان و همسرمان را بدانیم و بررسی کنیم. ممکن است برای پسری، پدر و یا حتی عموی او بلوغ را در سن مشابه تجربه باشد. پس برای آن پسر دیگر بلوغ زودرس اتفاق نیفتاده است و ژن خانوادگی او به این صورت است.

 

بلوغ زودرس برای پسران بیشتر اتفاق می‌افتد یا دختران؟

برای دختران بیشتر اتفاق می‌افتد.

 

علائم بلوغ به صورت کلی چه چیزهایی هستند؟

برای دختران رشد اندام زنانه و یا به عنوان مثال چرب شدن موها اتفاق می‌افتد. برای پسران هم چرب شدن موها از علائم بلوغ است. ضمن اینکه در پسران تغییر صدا به سمت بم شدن هم اتفاق می‌افتد. در هر دو جنس ممکن است بزرگی بینی هم دیده بشود. اینها بخشی از علائم ظاهری بلوغ هستند.

در صحبت‌هایتان گفتید با دیدن علائم بلوغ زودرس باید به پزشک مراجعه کرد. چرا؟

در کل بهتر است با دیدن علائم بلوغ در نوجوان ، مراجعه به پزشک غدد داشته باشیم. پزشک آزمایش‌هایی را تجویز می‌کند و عکسی از استخوان مچ دست می‌گیرد. این عکس و آزمایش‌ها نشان می‌دهد که  آیا نوجوان شما به بلوغ زودرس مبتلا شده است یا نه. نوجوان یا به خاطر ژن و محیط به بلوغ زودرس مبتلا شده که نگران‌کننده  یا این بلوغ ارتباطی به ژن او ندارد. پس پزشک رژیم‌های غذایی تجویز می‌کند و فعالیت‌ها را متذکر می‌شود تا بلوغ زودرس نوجوان کنترل بشود.

 

آیا قرار گرفتن کودک در معرض محتوای نامناسب اخلاقی از طریق رسانه، می‌تواند منجر به بلوغ زودرس بشود؟

بعضی اوقات می‌شنویم که گفته می‌شود کودکانی که در معرض محتوای نامناسب رسانه‌ای قرار دارند، تصاویر غیراخلاقی می‌بینند یا خانواده و دوستان از نظر پوشش در پیش چشم این بچه‌ها بیش از اندازه آزاد هستند، دچار بلوغ زودرس می‌شوند. این تعریف برای بلوغ زودرس اشتباه است. کودکانی که در معرض محتوا و تصاویر نامناسب اخلاقی قرار می‌گیرند دچار «آسیب‌ذهنی» و «بیداری جنسی زودتر از موعد» می‌شوند. یعنی زودتر از آنچه معنا و مفاهیم اعمال جنسی را متوجه بشوند، درگیر این محتواها می‌شوند.

معمولا دو الی سه سال بین رسیدن فرد به بلوغ با علائم ظاهری و بلوغ جنسی فاصله است. برای این دسته از کودکان در این فاصله دو الی سه ساله از نظر اینکه تغییرات بلوغ ظاهری را تجربه می‌کنند اما به بلوغ جنسی نرسیده‌اند و از آن‌طرف زودتر از زمان لازم به آگاهی جنسی رسیده‌اند، مشکلاتی پیش می‌آید. از آن طرف بعد از رسیدن به بلوغ جنسی هم از آنجایی که این دسته هنوز در سن نوجوانی هستند، مشکلاتی را به خاطر رسیدن به زودآگاهی جنسی تجربه می‌کنند.

پس قرار گرفتن کودک در معرض محتوای نامناسب اخلاقی و جنسی، باعث بروز بلوغ زودرس یعنی زودتر ظاهر شدن علادم فیزیکی بلوغ در او نمی‌شود. علائم فیزیکی بلوغ کاملا محیطی و وابسته به ژن است. این محتواهای نامناسب کودک را زودتر از لزوم و سن مناسب به آگاهی درباره مسائل جنسی می‌رساند که تبعات خودش را دارد.

ما یک بلوغ زودرس مرکزی داریم که گفته می‌شود غذه هیپوتالاموس و هیپوفیز زودتر از موعد وارد فعالیت شده‌اند به همین خاطر هم باید به پزشک غدد مراجعه کرد. بلوغ زودرس محیطی هم هست که آن هم به خاطر عوامل محیطی و جغرافیایی هست که بدن در آن قرار می‌گیرد.

 

برخی از والدین برای بلندقد شدن کودکان و یا چاق و لاغر شدن آنها، به کودکان قرصهای مخصوصی در این زمینه می‌دهند. آیا این قرصها هم می‌تواند باعث بلوغ زودرس بشود؟

بله. مخصوصا درباره بلند قد شدن یا لاغر شدن کودکان که دغدغه بسیاری از والدین هست، بعضی از انواع داروها که هورمونی هستند، می‌تواند بلوغ زودرس به دنبال داشته باشد.

اشتباهات رایج والدین دربرخورد با کودک یا نوجوانی که دچار بلوغ زودرس شده‌اند چیست؟

اولین اشتباه این است که به پزشک مراجعه نمی‌کنند. مراجعه به پزشک مهم است چون والدین باید بدانند که آیا روند بلوغ فرزندشان در مسیر درست قرار دارد یا نه. چون اگر در مسیر نادرست باشد نیاز به راهکارهایی برای کنترل آن است.

قدم بعدی این است که روی «تن‌انگاره» نوجوان کار بشود. تن‌انگاره یعنی دیدی که نوجوان نسبت به بدن خود پیدا می‌کند. بعضی از مادران به دختران خود می‌گویند لباس گشاد بپوش تا برجستگی بدنت پیدا نباشد. این باعث شرم دختر از بدن خود می‌شود. این شرم در آینده زندگی آنها هم تاثیر بدی دارد و ممکن است حتی در بزرگسالی در روابط زناشویی هم اختلال ایجاد کند.  درحالی که رشد این اندام در بدن او یک امر طبیعی است. به جای این جمله منفی می‌شود با دخترشان حرف بزنند و لزوم رعایت عفاف و حجاب را توضیح بدهند نه اینکه روی بدن دختر نوجوان برچسب بزنند و عیب بگذارند.

درباره پسر نیز باید همین اتفاق بیفتد و تغییرات ظاهری بدن او باعث حس بد از بدنش نشود. البته بهتر است صحبت درباره این تغییرات بدنی و سیر طبیعی آنها برای دختر و پسر به عهده والد همجنس باشد.

 

به عنوان مثال مادر در برخورد با علائم فیزیکی دختر، چگونه با او برخورد کند که باعث شرم او بدنش نشود؟

پیشنهاد من به والدین مراجع، این است که یک «جعبه نوجوانی» برای فرزند خود تهیه کنند. حالا جعبه می‌تواند تبدیل به کیف یا هر وسیله دیگری که بتوانیم تعدادی از اقلام را در آن جای بدهیم بشود. این اقلام شامل یک سری وسائل بهداشتی است که از این به بعد و بعد از بلوغ برای نوجوان لازم است. مثلا یک اسپری بدن یا عطر، پد بهداشتی برای دختران و… . خوب است در این پد تعدادی کتاب درباره علائم بلوغ، لزوم آن و مسائلی از این دست هم بگذاریم.

این هدیه می‌تواند تحت عنوان هدیه‌ای برای ورود به یک مرحله طبیعی از رشد و یکی از مراحل اولیه بزرگسالی به نوجوان داده بشود.  در واقع دادن این بسته به نوجوان خیلی بهتر از این است که مرتب بخواهیم به او تذکر بدهیم که بوی بدنت بد شده و باید به حمام بروی. یا این را نخور، جوش می‌زنی!

وقتی این سیر را برای نوجوان به عنوان یک امر طبیعی جا بیاندازیم نیازی نیست که مرتب تغییرات بدنی او را به او یادآوری کنیم تا از این طریق باعث شرم او از بدنش بشویم. ما باید کمک کنیم بچه‌ها حالشان با خودشان خوب باشد.

البته لازمه این کار این است که خود مادر یا پدر هم حالش با خودش خوب باشد. والدینی که مرتب درگیر چاق و لاغر شدن هستند یا همیشه جلوی آینه از خودشان ایرادات بدنی می‌گیرند، والدین موفقی در دادن حس خوب از بدن به فرزندشان نیستند.

در تببین تن‌انگاره برای کودک، رسانه هم موثر است. رسانه‌ و فضای مجازی که در آن زیبایی به بینی عمل‌کرده و هیکل تراش خوره تعبیر می‌شود. از آن طرف حلقه دوستان و مدرسه هم هستند که به کودک تن‌انگاره می‌دهند. پس ما باید قبل از رسیدن کودک به سنی که از این موارد تاثیر بپذیرد خودمان به عنوان والدین تن‌انگاره صحیح و آن احساسی که هرکس باید حالش با بدن خودش خوب باشد را به فرزندمان بدهیم.

 

بلوغ زودرس چه پیامدهایی برای نوجوان دارد؟

بلوغ زودرس باعث می‌شود بچه‌ها در ارتباط با همسالان خود دچار مشکل بشوند. مخصوصا درباره دختران که باعث یک نوع شرم‌زدگی و کناره‌گیری آنها از دوستانی خواهد شد که هنوز فضای بلوغ را تجربه نکرده‌اند. یا برای پسران که این دوره، دوره اوج بودن با همسالان است ممکن است باعث بشود، پسر از نوع صدا، بزرگ شدن بینی یا درآمدن ریش و سبیل خود پیش بقیه همسالان خجالت‌زده بشود.

علائم روانی بلوغ زودرس چه چیزهایی است؟

علائم روانی هم بیشتر از همان تغییرات ظاهری و بدنی نشات می‌گیرد. یعنی فرزند ما هنوز از لحاظ عقلی به بلوغ نرسیده است اما درحال تجربه علائم جسمی آن است. اینها باعث ترس یا خجالت در کودک می‌شود. در این مواقع معمولا دو اتفاق برای کودک می‌افتد. یا آنقدر خجالت می‌کشد که ممکن است علائمش را تا مدتی از پدر و مادرش پنهان کند و اصلا نخواهد درباره آنها آگاهی پیدا کند. یا آنقدر هنوز به بلوغ عقلی نرسیده که برعکس، علائمی که تجربه می‌کند را برای هرکسی بازگو می‌کند.

اینجا والدین باز هم باید با کودک خود صحبت کنند. اگر کودکی که بلوغ زودرس رسیده و بیش از اندازه خجالت زده است؛ جدای از اینکه مراجعه به پزشک را داریم، باید به او بگوییم که این موضوع هیچ ایرادی ندارد و یک سیر طبیعی از رشد توست. همانطور که وقتی نوزاد بودی اول چهار دست و پا راه رفتی و بعد توانستی راه بروی یا حرف بزنی، بلوغ هم یک سیر طبیعی از رشد مثل همانهاست.

 

 درست است که بلوغ یک امر طبیعی است. اما تاکید زیاد بر طبیعی بودن آن باعث نمی‌شود کودک یا نوجوان ممکن است هنوز به بلوغ عقلی کافی نرسیده باشد، از شرایط بلوغ خود در خارج از خانه صحبت کند و به این ترتیب حریم شخصی‌اش آسیب ببیند؟

حریم خصوصی موضوعی است که باید از کودکی برای بچه جابیفتد. یعنی حتی همان زمانی که بچه پوشک دارد یا او را از پوشک می‌گیریم باید حریم خصوصی را به او آموزش بدهیم. اگر دوره‌های مراقبت جنسی و تربیت جنسی به خوبی برای کودک گذرانده شده باشد و به او آموزش داده شده باشد، کودکی که به بلوغ زودرس هم می‌رسد متوجه می‌شود بعضی از علائم و رفتارهایی که از این به بعد باید انجام بدهد جزء حریم خصوصی اوست و نهایتا باید از والدین برای آگاهی بیشتر درباره آنها کمک بگیرد.

حتی درباره کودکی که گفتیم ممکن است آنقدر به بلوغ عقلی نرسیده که از علائم بلوغ جسمی خود با غریبه‌ها صحبت کند، اگر او هم آموزش و تربیت جنسی صحیح دیده باشد، با یک توضیح از سمت والدین متوجه می‌شود که این موضوعات مربوط به حریم خصوصی اوست.

پس این موضوعی نیست که به یک باره از نوجوانی بخواهیم آن را به کودک آموزش بدهیم. حتی در همین سن نوجوانی هم رفتار درست این است که از کودک بخواهیم مسائل مربوط به بلوغ خود را از والد همجنس بپرسد. این خودش یکی از آموزه‌های تربیت جنسی است.

نوجوانی دوره ای است که بچه ها روی یک سنگ لغزنده ایستاده اند. این یک اغراق است ولی ما می‌گوییم حتی اگر می‌خواهید بچه را خرد کنید، این کار را قبل از نوجوانی انجام بدهید! چون نوجوان به اندازه کافی خودش در این دوران به خاطر مسائل بلوغ وضعیت لغزنده‌ای دارد. خواهش من از والدین است که استرس‌های مضاعف را تا جایی که می‌توانند از زندگی نوجوان حذف کنند. این تغییرات که با اضطراب همراه است حتی شامل عوض کردن خانه هم می‌شود. بهتر است در صورت امکان همین کارهایی که از نظر ما عادی به نظر می‌رسد هم قبل از سن نوجوانی فرزندان خانواده انجام بشود. والدین باید از قبل از رسیدن فرزندشان به سن نوجوانی آگاهی لازم را کسب کنند، کتاب بخوانند و با دانش پا در این مرحله بگذارند. چون نوجوانی و تجربه هر نوعی از بلوغ، یکی از مراحل حساس رشد هر انسانی است.

 

انتهای پیام/

 





منبع خبر

همه چیز درباره والدین و بلوغ زودرس/ از درک«تن‌انگاره» نوجوانان تا تهیه «جعبه نوجوانی» بیشتر بخوانید »