کومله

خاطرات کردستان برای من خاطرات زنده هستند

نویسنده «برده سور»: خاطرات کردستان برای من خاطرات زنده هستند


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، کتاب «برده سور» اثر کیانوش گلزار راغب در کافه کتاب سمیه با حضور اهالی رسانه نقد و بررسی شد.

این کتاب با روایت یدالله خداداد‌مطلق که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است خاطرات معلمی است که در مهرماه ۱۳۵۹ توسط کومله‌ها اسیر می‌شود. او تنها بازمانده از یک جمع هشت نفری است که در همان زمان گرفتار کومله‌ها شده بودند.

کیانوش گلزارراغب در این نشست با اشاره به اهمیت پرداختن به ماجرای کردستان بیان کرد: قائله کردستان یکی از اتفاقات بسیار متاثرکننده در دفاع مقدس بود و باعث شد که در آن زمان علاوه بر مواجهه و جدال با دشمن بیرونی، در درون کشور نیز درگیری داشته باشیم و این جریان قربانی زیادی را به همراه داشت. این برهه از تاریخ نقاط تاریک زیادی دارد که باید بررسی شود. در سه گانه کتاب‌هایم یعنی «شنام»، «عصر کریسکان» و «برده سور» که عموما خاطرات خودم و یا دوستانم است، تلاش کردم دریچه‌ای به دالان مخوف گروهک‌ها باز کنم تا متوجه شویم درون آن‌ها چه می‌گذرد.

در ادامه نشست، محمد رحمانی پژوهشگر تاریخ معاصر به بررسی این کتاب پرداخت و گفت: کتاب «برده سور» از این جهت کتاب خوبی است که به مقطعی پرداخته است که کمتر افرادی به سراغش رفته‌اند. به ویژه، چون خود نویسنده در آن ماجرا حضور داشتند، روایت باورپذیرتر است. باید بگویم درمورد این حوادث در سال ۱۳۶۵ فیلمی به نام اتاق یک ساخته شد که این کتاب از آن فیلم بسیار جلوتر است. داستان‌های این کتاب باورپذیری بیشتری دارد و شخصیت‌های مهم‌تری را ارائه داده است. البته به عقیده من کتاب با عجله نوشته شده است و اگر این اتفاق نمی‌افتاد کار قوی‌تر می‌شد. می‌دانم که مستندنگاری و ثبت خاطره با داستان‌پردازی متفاوت است، اما داستان این زندانی‌ها قابلیت پرداخت بیشتری داشت. از دیگر نکات منفی کتاب این است که کسی که این کتاب را می‌خواند باید تاریخ معاصر را بلد باشد و گروهک‌ها و کومله و… را بشناسد. اگر خواننده در نقطه صفر و شروع خوانش تاریخ باشد این کتاب برایش گنگ است. شاید اگر برخی اصطلاحات ترجمه و تفهیم می‌شد برای خواننده راحت‌تر باشد. اما به طور کل کتاب، یک اثر متوسط رو به بالاست و نشان داده که درگیری کومله و دموکرات طی سال‌ها بوده است. یک بخش طلایی هم دارد که آن بمباران زندان دموکرات‌ها است.

گلزار راغب در پاسخ به نظرات رحمانی با اشاره با تایید این که کار با عجله خلق شده است عنوان کرد: واقعیت این است که اثر طی ۸ ساعت مصاحبه جمع‌بندی شده است. دلیلش هم این است که به دلیل شیوع بیماری کرونا و البته بیماری و کسالت آقای خداداد نتوانستیم ملاقاتی با ایشان داشته باشیم و هم این که خود آقای خدادادمطلق بعد از آن ماجرا‌ها کمی منزوی شدند و مرور خاطرات برایشان سخت بود. جالب است که اشاره کنم که منبع اطلاعات فیلم اتاق یک که آقای رحمانی به آن اشاره کردند همان راوی کتاب بنده است. در تفاوت داستان و مستندنگاری هم من باید بگویم کار من نوشتن تاریخ است. اگر قرار بود داستان‌پردازی کنم قطعا طولانی‌تر می‌شد. من دخالت و پرداخت داستانی را به صلاح ندیدم چرا که خود موضوع آنقدر کشش دارد که نیازی به تعلیق داستانی نداشته باشد. درمورد شناخت تاریخ معاصر و گروهک‌ها، بله مخاطب باید این‌ها را بداند، ولی این کار یک پژوهشگر است که برای آن‌ها تبیین کند. یک نویسنده نمی‌تواند برای ثبت خاطره تمامی موارد را بررسی و مستندنگاری کند چرا که در مسیر گم می‌شود. دلیل دیگر نگفتنم از گروهک‌ها هم این بود که نگران این بودم که نتیجه معکوس بگیریم و در واقع مبلغ گروهک‌ها شویم. این سه‌گانه کتاب‌های من پاسخگوی نیاز مخاطب برای شناخت گروهک‌ها است و من احساس کردم بهتر است که خود مخاطب کنکاش کند.

وی افزود: حساسیت در این کار آنقدر بالاست که ما از بین ده سوژه‌ای که انتخاب می‌کنیم، نه نفر منصرف می‌شوند. راوی‌ها ابتدا تمایل به همکاری دارند، ولی وقتی کار آغاز می‌شود و آن‌ها مجبور می‌شوند برای ارائه قصه بسیاری از اطلاعات را که کسی خبر ندارد بروز دهند نگران دردسر‌های بعد آن می‌شوند و انصراف می‌دهند. ولی من تمایل دارم که افرادی که از این درگیری‌ها باقی ماندند چه موافق و چه مخالف، خاطراتشان را بیان کنند. چرا که تاریخچه خوبی از سنندج می‌دهند. منتهی آن‌ها نگران فضای امنیتی هستند.

خاطرات کردستان برای من خاطرات زنده هستند

محمد رحمانی در ادامه صحبت‌های نویسنده «برده سور» بیان کرد: این که نویسنده‌ای که خودش در آن ماجرا حضور داشته از ترس انگ و اتهام وارد جزییات نمی‌شود، این کار را برای من پژوهشگر سخت‌تر می‌کند. به عقیده من اکنون آن فضای ترس باید ازبین برود. چرا که دوران جنگ تبلیغاتی گذشته است و جمهوری اسلامی توانسته جریان‌های مختلف که علیه ما جنگ تبلیغاتی داشتند را سرکوب کند. اگر ما بخواهیم همانطور محافظه‌کارانه و با ادبیات دهه ۶۰ همچنان بنویسیم برا مخاطب راضی‌کننده نخواهد بود. اگر مجاهدین را به سطح محدود کنیم نمی‌توانیم شناخت درستی از گروهک‌ها داشته باشیم. البته درمورد مجاهدین خلق به واسطه این که جنگ خونین بیشتری داشتند، نسبت به سایر گروهک‌ها بیشتر مورد بررسی قرار گرفتند. بایدبه سایر گروهک‌ها مانند کومله که ستون کتاب بر پایه آن است بیشتر پرداخت. اسناد، پژوهشگر، داستان و هنر یک زنجیره است که این زنجیره برای ما هنوز خلاء دارد. درمورد مسائل کردستان و غرب ایران همه اسناد وجود ندارد و اگر هم هست دسترسی به آن‌ها ممکن نیست. در دفاع مقدس و در جنوب ایران، فرماندهان گردان و افراد خاطرات اشخاص را ثبت کردند، اما درمورد غرب هنوز کسی به سراغشان نرفته است. آقای گلزار راغب هم به واسطه این که در آن ماجرا حضور داشتند و دغدغه‌مند بودند این خاطرات را ثبت کردند و ثبت تاریخ شفاهی هم حکم سند را دارد. خود این کتاب می‌تواند مبنای سناریو یک سریال باشد و می‌توان از آن یک فرار از زندان واقعی ساخت.

همچنین کیانوش گلزار راغب درمورد اهمیت پرداختن به گروهک‌های تجزیه طلب گفت: افراد این گروهک‌ها همچون کومله و دموکرات هنوز هستند و زندگی می‌کنند. خاطرات کردستان برای من خاطرات زنده هستند چرا که هنوز هم وجود دارند و من اگر نتوانم یک جمله از کتابم را ثابت کنم مورد تهدید و نقد قرار می‌گیرم. هنوز فضا برای نوشتن از آن‌ها بسته است. البته متشکرم از تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «عصر کریسکان» که موجب شد کمی این فضای بسته شکسته شود.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نویسنده «برده سور»: خاطرات کردستان برای من خاطرات زنده هستند بیشتر بخوانید »

روایت طبیب زندان «دوله‌تو» از رفتار دموکرات‌ها در اسارت

روایت طبیب زندان «دوله‌تو» از رفتار دموکرات‌ها با اسرا


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، نام زندان مرزی «دوله‌تو» برای اسرای گروهک دموکرات یادآور خاطرات تلخی از جنایت‌ها و کینه‌توزی‌های حزب دموکرات است. روز‌هایی که عناصر گروهک‌های ضد انقلاب داخلی با حمایت عوامل خارجی آغازگر اغتشاش و ناامنی در روز‌های ابتدایی انقلاب اسلامی کشورمان بودند.

زندان دوله‌تو واقع در روستایی به همین نام و تحت کنترل حزب دموکرات کردستان ایران قرار داشت که حدود چندصدنفر از زندانیان در آن نگهداری می‌شدند. هواپیما‌های عراقی این زندان را در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶٠ بمباران کردند و بسیاری از اسرا را به شهادت رساندند. در ادامه روایتی از سید مسعود خاتمی، طبیب زندان دوله‌تو را از اسارت به دست نیرو‌های دموکرات آمده است.

وقتی اسیر دمکرات‌ها شدیم، ما را به روستایی بردند که بعداً فهمیدم روستای دوله‌تو بود. حدود ساعت دو بعدازظهر بود که ما را پیاده راه انداختند، اما نمی‌دانستیم به کجا می‌برند. از نوری که اهل همدان بود و کمی کردی بلد بود، پرسیدیم: «این‌ها چه می‌گویند؟» گفت: «جایی هست که می‌خواهند ما را به آنجا ببرند و سرمان را ببرند.» شاید سربه‌سرمان می‌گذاشت. نمی‌دانم. آن‌ها ما را تا نیم ساعت مانده به مغرب، پیاده می‌بردند. داشتیم از خستگی می‌مردیم. به نوری گفتیم: «به آن‌ها بگو می‌خواهیم نماز بخوانیم.» گفتند: «بایستید و نماز بخوانید.» بعد گفتیم: «بایستید، می‌خواهیم آب بخوریم.» با عصبانیت گفتند: «خب آب بخورید.» یعنی آماده‌ی مردن و قبر شوید. بلافاصله نوری گفت: «دیدید من درست ترجمه کردم. آب آخر را بخورید که می‌خواهند ما را قربانی کنند.» بعد من به نوری گفتم: «تکلیف ما را مشخص کن. ما شش نفر بیشتر نیستیم و توی این بیابان‌ها هم کسی نیست. اگر می‌خواهند ما رو بکشند، خب همین‌جا بگو بکشند. چرا ما را این‌قدر راه می‌برند!» نوری رفت با آن‌ها صحبت کرد و برگشت و گفت: «این‌ها نمی‌خواهند ما را بکشند. می‌خواهند ما را به زندان ببرند.»

آنجا مزرعه‌ای بود که کسی در آن کشاورزی می‌کرد. تعدادی گوسفند هم داشت که آن‌ها را در طویله نگه می‌داشت. دمکرات‌ها به سمت او تیراندازی و او را از خانه‌اش بیرون کردند. بعد به ما گفتند: «طویله را تمیز کنید.» همان شب آنجا را تمیز کردیم و آن‌ها آنجا را به زندان تبدیل کردند. طویله در دامنه کوه و بین سنگ‌هایش فاصله بود. خیلی هم سرد بود. بچه‌ها سوراخ‌ها را می‌پوشاندند که سرما اذیتشان نکند. زندانی‌ها را فرستادند توی طویله. به‌هرحال وضعیت زندان دوله‌تو بد و کف آن سنگ و گل بود. وقتی جلوتر می‌رفتیم سقفش کوتاه‌تر می‌شد. فضای آنجا تنگ بود و شب‌ها همه نمی‌توانستند درازکش بخوابند. عده‌ای می‌نشستند و عده‌ای می‌خوابیدند؛ یعنی نوبتی بود. بعدا که من آزاد شده و در شیراز بودم خبر بمباران آنجا را شنیدم.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت طبیب زندان «دوله‌تو» از رفتار دموکرات‌ها با اسرا بیشتر بخوانید »

روایت طبیب زندان «دوله‌تو» از رفتار دموکرات‌ها در اسارت

روایت طبیب زندان «دوله‌تو» از رفتار دموکرات‌ها در اسارت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، نام زندان مرزی «دوله‌تو» برای اسرای گروهک دموکرات یادآور خاطرات تلخی از جنایت‌ها و کینه‌توزی‌های حزب دموکرات است. روز‌هایی که عناصر گروهک‌های ضد انقلاب داخلی با حمایت عوامل خارجی آغازگر اغتشاش و ناامنی در روز‌های ابتدایی انقلاب اسلامی کشورمان بودند.

زندان دولتو واقع در روستایی به همین نام و تحت کنترل حزب دموکرات کردستان ایران قرار داشت که حدود چندصدنفر از زندانیان در آن نگهداری می‌شدند. هواپیما‌های عراقی این زندان را در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶٠ بمباران کردند و بسیاری از اسرا را به شهادت رساندند. در ادامه روایتی از سید مسعود خاتمی، طبیب زندان دوله‌تو را از اسارت به دست نیرو‌های دموکرات آمده است.

وقتی اسیر دمکرات‌ها شدیم، ما را به روستایی بردند که بعداً فهمیدم روستای دوله‌تو بود. حدود ساعت دو بعدازظهر بود که ما را پیاده راه انداختند، اما نمی‌دانستیم به کجا می‌برند. از نوری که اهل همدان بود و کمی کردی بلد بود، پرسیدیم: «این‌ها چه می‌گویند؟» گفت: «جایی هست که می‌خواهند ما را به آنجا ببرند و سرمان را ببرند.» شاید سربه‌سرمان می‌گذاشت. نمی‌دانم. آن‌ها ما را تا نیم ساعت مانده به مغرب، پیاده می‌بردند. داشتیم از خستگی می‌مردیم. به نوری گفتیم: «به آن‌ها بگو می‌خواهیم نماز بخوانیم.» گفتند: «بایستید و نماز بخوانید.» بعد گفتیم: «بایستید، می‌خواهیم آب بخوریم.» با عصبانیت گفتند: «خب آب بخورید.» یعنی آماده‌ی مردن و قبر شوید. بلافاصله نوری گفت: «دیدید من درست ترجمه کردم. آب آخر را بخورید که می‌خواهند ما را قربانی کنند.» بعد من به نوری گفتم: «تکلیف ما را مشخص کن. ما شش نفر بیشتر نیستیم و توی این بیابان‌ها هم کسی نیست. اگر می‌خواهند ما رو بکشند، خب همین‌جا بگو بکشند. چرا ما را این‌قدر راه می‌برند!» نوری رفت با آن‌ها صحبت کرد و برگشت و گفت: «این‌ها نمی‌خواهند ما را بکشند. می‌خواهند ما را به زندان ببرند.»

آنجا مزرعه‌ای بود که کسی در آن کشاورزی می‌کرد. تعدادی گوسفند هم داشت که آن‌ها را در طویله نگه می‌داشت. دمکرات‌ها به سمت او تیراندازی و او را از خانه‌اش بیرون کردند. بعد به ما گفتند: «طویله را تمیز کنید.» همان شب آنجا را تمیز کردیم و آن‌ها آنجا را به زندان تبدیل کردند. طویله در دامنه کوه و بین سنگ‌هایش فاصله بود. خیلی هم سرد بود. بچه‌ها سوراخ‌ها را می‌پوشاندند که سرما اذیتشان نکند. زندانی‌ها را فرستادند توی طویله. به‌هرحال وضعیت زندان دولتو بد و کف آن سنگ و گل بود. وقتی جلوتر می‌رفتیم سقفش کوتاه‌تر می‌شد. فضای آنجا تنگ بود و شب‌ها همه نمی‌توانستند درازکش بخوابند. عده‌ای می‌نشستند و عده‌ای می‌خوابیدند؛ یعنی نوبتی بود. بعدا که من آزاد شده و در شیراز بودم خبر بمباران آنجا را شنیدم.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت طبیب زندان «دوله‌تو» از رفتار دموکرات‌ها در اسارت بیشتر بخوانید »

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص  زد+عکس

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس


خبرگزاری فارس – گروه حماسه و مقاومت: در اوایل انقلاب اسلامی کومله‌ غائله کردستان را از سنندج تا پاوه به راه انداخته بود. این فضا، همچنان در زمان جنگ هم ادامه داشت. در چنین شرایطی آقا مسعود همراه با دوستانش محمد فلاحی،‌ علی رسولی و حسین خسروی که از قبل به عضویت سپاه شاهین شهر اصفهان در آمده بودند. بر اساس احساس دینی که به انقلاب داشتند، جبهه غرب کشور را انتخاب کردند. هنوز یک و ماه نیم از حضور آقا مسعود در آنجا نگذشته بود که کومله‌ او را به طرز فجیعی به شهادت رساند. اشرف فراهانی خواهر شهیدان مسعود و اقدس فراهانی و دختر شهید عذرا سادات نورد در گفت‌وگو با فارس روایتی از زندگی مبارزاتی برادرش دارد که می‌خوانیم:


اشرف فراهانی دختر، خواهر شهید و همسر جانباز

خانواده ما به خاطر شغل پدرم مجبور شد از تهران به خمین برود. چون پدرم کارمند دادگستری بود. در آن زمان اولین فرزند خانواده به دنیا آمده بود. منزلی که پدرم در خمین گرفت، دو خیابان با منزل پدری امام خمینی (ره) فاصله داشت. سه برادر و چهار خواهر بودیم و از آنجایی که هیچ آشنایی در خمین نداشتیم، بسیار بهم وابسته بودیم.


آقا مسعود در لباس رزم از راست نفر سوم

اعلامیه‌هایی که در دل کوه پنهان بود

آقا مسعود در دوران نوجوانی‌اش که هم‌زمان با ایام مبارزات انقلاب بود. همراه با دوستانش اعلامیه‌ها را در کوه‌های اطراف خمین پنهان و شب‌ها در شهر پخش می‌کردند تا اینکه برای ادامه تحصیل در دبیرستان به تهران آمد. در مدرسه‌ای در میدان خراسان مشغول تحصیل شد که بعد از شهادت آقا مسعود و دوستش اسم مدرسه را «دو شهید» گذاشتند.

آقا مسعود بچه قانع، صبور و در عین حال با شور و نشاط بود. کمک حال مادرم بود. به دیگران هم خیلی کمک می‌کرد. یک روز وقتی از مسجد به خانه آمد، دیدیم پابرهنه است. پرسیدیم: پس کفش‌هایت کو؟ گفت: یکی به کفشم نیاز داشت آمد، برداشت و رفت!

در اوایل انقلاب منافقان در خمین خیلی فعالیت داشتند. آقا مسعود به همراه دوستانش کمیته‌ای تشکیل می‌دهد و با کمک آن‌ها ژاندارمری خمین را از دست منافقان نجات می‌دهد. او قبل از اینکه به منطقه اعزام شود، رفته بود خون داده بود. مادرم که دیده بود آقا مسعود رنگ به رخساره ندارد، کیفش را پر از پسته،‌ گردو و گز کرد تا در بین راه بخورد. اما او در مسیر  همه را میان دوستانش تقسیم کرد.


پوستر یادبود آقا مسعود در طاقچه خانه

گوشت بدنش را بریدند

تازه دیپلمش را گرفته بود که جنگ شروع شد. چون سربازی نرفته بود، دنبال این بود که راهی جبهه شود. با دوستانش از طریق سپاه شاهین‌شهر اصفهان در اواخر مهر ۵۹ عازم جبهه غرب شد. در اوایل آذر ماه وقتی همراه با همرزمانش از سردشت به سنندج رفت، طی حمله کومله‌ها، آقا مسعود از ناحیه گلو دچار جراحت سطحی شد. دوستانش که قصد داشتند او را به درمانگاهی ببرند، در کمین کومله‌ها قرار گرفتند و به این ترتیب آقا مسعود اسیر کومله‌ها شد. خیلی او را شکنجه کردند، ‌حتی گوشت بدنش را بریدند تا به خیال خودشان از او اطلاعات بگیرند، در نهایت روز ۹ آذر ماه ۵۹ تیر خلاص را به قلبش زدند و بعد از شهادتش او را در کنار جاده رها کردند.


شهید مسعود فراهانی

در آن زمان کومله‌ اوج قساوت و خشونت را علیه پاسداران نشان می‌داد. به گونه‌ای که برای شادباش به عروس و دامادهایشان، سر پاسداران را جلوی آن‌ها می‌بریدند و پیکر شهدا را تحویل نمی‌دادند و موقعی هم که آقا مسعود به دست کومله افتاد و شهید شد،‌ مادرم نذر کرد که حداقل جنازه برادرم را تحویل دهند که چند روز بعد  یکی از دوستان برادرم به ما خبر داد که پیکر برادرم پیدا شده است. آقا مسعود در زمان شهادتش تنها ۱۹ سال داشت. زمانی که پیکر برادرم را برای دفن به خمین آوردند، به دلیل شدت جراحت فقط گذاشتند صورتش را ببینیم.

البته از آنجایی که همسرم پاسدار بود. در خانه از جنایت‌های کومله برایمان تعریف می‌کرد. خانواده‌ام هم از شرایط آنجا مطلع بودند. برادرم با آگاهی کامل قدم در این راه گذاشت. بعد از شهادت برادرم، هیچ کدام باور نمی‌کردیم او شهید شده است و صدای هر زنگی که می‌آمد فکر می‌کردیم آقا مسعود پشت در است. مادر و پدرم خیلی غصه خوردند. اما جلوی مردم ابراز ناراحتی نمی‌کردند. برادرم اولین شهید پاسدار خمین است و بعد از او شهدای دیگر خمین را کنار مزارش دفن کردند.


از سمت چپ شهید عذرا سادات نورد و شهید اقدس فراهانی

۷ سال بعد مادر و خواهرش شهید شدند

برادرم که در سال ۵۹ شهید شد. مادر و خواهرم هم ۷ سال بعد در خمین شهید شدند. رژیم بعث این شهر را به علت اینکه انتساب به امام داشت،‌ زیاد بمباران می‌کرد، بارها دیوار صوتی خمین را شکسته بود و به همین دلیل جمعیت کمی در خمین مانده بودند تا اینکه در روز  ۲۵ اسفند سال ۶۶ خانه پدری‌ام با اصابت موشک با خاک یکسان شد و چیزی از خانه باقی نماند. حتی آلبوم خانوادگی‌مان هم از بین رفت و عکس‌ زیادی از خواهر و برادر شهیدم و حتی مادرم ندارم.

اشرف فراهانی راز آرامشش را این گونه بیان می‌کند:

خواهرم اقدس مسؤول بسیج خواهران خمین بود. آخرین بار به خاطر آموزش «ش. م. ر» به تهران آمد و بعد به خمین رفت و با نیروهای بسیجی همراه با مادرم و خواهرم الهام به مشهد رفتند. وقتی بعد از زیارت امام رضا (ع) به خمین بازگشتند. در حال استراحت در منزل بودند که آن فاجعه رخ داد. اقدس در همان لحظه شهید شد و مادرم هم چند لحظه بعد به شهادت رسید. الهه هم مجروح و به بیمارستان منتقل شد. پدرم هم چند لحظه قبل از اصابت موشک برای خرید از منزل خارج شده بود.


منزل پدری آقا مسعود در خمین که با خاک یکسان شد

 نصب تابلوی پنج تن آل عبا برای پناهگاه

مادرم هر وقت وضعیت قرمز اعلام می‌شد، در گوشه‌ای از خانه که تابلوی پنج تن آل عبا را نصب کرده بود، آنجا پناه می‌گرفت. پدرم با علم به این موضوع، با کمک بولدوزر و مردم خاک را آن محل را کنار زد که با بدن بی‌جان مادرم و اقدس مواجه می‌شود. در آن زمان چون همسرم در شلمچه شیمیایی شده بود، من در تهران بودم. وقتی از رادیو شنیدم که خمین بمباران شده است، ناخودآگاه گفتم: آخ مادرم شهید شده، بعد شروع به گریه و شیون کردم که تلفن زنگ زد و گفتند: خانواده‌ام مجروح شدند. تا اینکه به خمین رفتم و خبر شهادت مادر و خواهرم را شنیدم.


دستخط شهیده اقدس فراهانی

من بعد از شهادت مادرم خیلی بی‌تاب بودم و گریه می‌کردم. دیگر از زندگی بریده بودم تا اینکه شبی خواب مادرم، مسعود و اقدس را دیدم. دیدم که در جای خیلی با صفایی هستند که درختان سرسبزی دارد که رودهایی که آب آن مثل شیر سفید بود، روان هستند. آرامش خاصی آنجا حاکم بود. مادرم رو به من کرد و گفت: چرا این قدر بیتابی می‌کنی! ببین! ما در جای خوبی هستیم. بعد از این خواب دیگر بیتابی نکردم. هر وقت هم دلم بگیرد، یاد این خواب می‌افتم و آرام می‌شوم.


مزار مادر و دختر شهیدی که در بهشت‌زهرا آرامیده‌اند

درباره شهیدان

شهید مسعود ساروق فراهانی متولد اول آبان ماه سال ۴۰ است که در ۹ آذر ماه سال ۵۹ در کردستان به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای خمین قرار دارد.

شهید عذرا سادات نورد چهاردهم شهریور ۱۳۰۶ در محلات چشم به جهان گشود. پدرش سیدعلی و مادرش، مریم نام داشت. خانه‌دار بود. سال ۱۳۲۵ ازدواج کرد و صاحب ۳ پسر و ۴ دختر شد. روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در خمین بر اثر بمباران هوایی شهید شد. 

شهید اقدس ساروق فراهانی یکم مرداد ۱۳۴۳ در خمین چشم به جهان گشود. پدرش منصور، کارمند دادسرا بود و مادرش، عذرا سادات نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند و دیپلم گرفت.پاسدار بود و روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در خمین بر اثر بمباران هوایی شهید شد. مزار این مادر و دختر شهید در بهشت زهرای تهران،‌ قطعه ۴۰، ردیف ۱۶ قرار دارد.

انتهای پیام/





منبع خبر

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس بیشتر بخوانید »

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس



شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در اوایل انقلاب اسلامی کومله‌ غائله کردستان را از سنندج تا پاوه به راه انداخته بود. این فضا، همچنان در زمان جنگ هم ادامه داشت. در چنین شرایطی آقا مسعود همراه با دوستانش محمد فلاحی،‌ علی رسولی و حسین خسروی که از قبل به عضویت سپاه شاهین شهر اصفهان در آمده بودند. بر اساس احساس دینی که به انقلاب داشتند، جبهه غرب کشور را انتخاب کردند. هنوز یک و ماه نیم از حضور آقا مسعود در آنجا نگذشته بود که کومله‌ او را به طرز فجیعی به شهادت رساند. اشرف فراهانی خواهر شهیدان مسعود و اقدس فراهانی و دختر شهید عذرا سادات نورد در گفت‌وگویی، روایتی از زندگی مبارزاتی برادرش دارد که می‌خوانیم:

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

اشرف فراهانی دختر، خواهر شهید و همسر جانباز

خانواده ما به خاطر شغل پدرم مجبور شد از تهران به خمین برود. چون پدرم کارمند دادگستری بود. در آن زمان اولین فرزند خانواده به دنیا آمده بود. منزلی که پدرم در خمین گرفت، دو خیابان با منزل پدری امام خمینی (ره) فاصله داشت. سه برادر و چهار خواهر بودیم و از آنجایی که هیچ آشنایی در خمین نداشتیم، بسیار بهم وابسته بودیم.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

آقا مسعود در لباس رزم از راست نفر سوم

اعلامیه‌هایی که در دل کوه پنهان بود

آقا مسعود در دوران نوجوانی‌اش که هم‌زمان با ایام مبارزات انقلاب بود. همراه با دوستانش اعلامیه‌ها را در کوه‌های اطراف خمین پنهان و شب‌ها در شهر پخش می‌کردند تا اینکه برای ادامه تحصیل در دبیرستان به تهران آمد. در مدرسه‌ای در میدان خراسان مشغول تحصیل شد که بعد از شهادت آقا مسعود و دوستش اسم مدرسه را «دو شهید» گذاشتند.

آقا مسعود بچه قانع، صبور و در عین حال با شور و نشاط بود. کمک حال مادرم بود. به دیگران هم خیلی کمک می‌کرد. یک روز وقتی از مسجد به خانه آمد، دیدیم پابرهنه است. پرسیدیم: پس کفش‌هایت کو؟ گفت: یکی به کفشم نیاز داشت آمد، برداشت و رفت!

در اوایل انقلاب منافقان در خمین خیلی فعالیت داشتند. آقا مسعود به همراه دوستانش کمیته‌ای تشکیل می‌دهد و با کمک آن‌ها ژاندارمری خمین را از دست منافقان نجات می‌دهد. او قبل از اینکه به منطقه اعزام شود، رفته بود خون داده بود. مادرم که دیده بود آقا مسعود رنگ به رخساره ندارد، کیفش را پر از پسته،‌ گردو و گز کرد تا در بین راه بخورد. اما او در مسیر  همه را میان دوستانش تقسیم کرد.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

پوستر یادبود آقا مسعود در طاقچه خانه

گوشت بدنش را بریدند

تازه دیپلمش را گرفته بود که جنگ شروع شد. چون سربازی نرفته بود، دنبال این بود که راهی جبهه شود. با دوستانش از طریق سپاه شاهین‌شهر اصفهان در اواخر مهر ۵۹ عازم جبهه غرب شد. در اوایل آذر ماه وقتی همراه با همرزمانش از سردشت به سنندج رفت، طی حمله کومله‌ها، آقا مسعود از ناحیه گلو دچار جراحت سطحی شد. دوستانش که قصد داشتند او را به درمانگاهی ببرند، در کمین کومله‌ها قرار گرفتند و به این ترتیب آقا مسعود اسیر کومله‌ها شد. خیلی او را شکنجه کردند، ‌حتی گوشت بدنش را بریدند تا به خیال خودشان از او اطلاعات بگیرند، در نهایت روز ۹ آذر ماه ۵۹ تیر خلاص را به قلبش زدند و بعد از شهادتش او را در کنار جاده رها کردند.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

شهید مسعود فراهانی

در آن زمان کومله‌ اوج قساوت و خشونت را علیه پاسداران نشان می‌داد. به گونه‌ای که برای شادباش به عروس و دامادهایشان، سر پاسداران را جلوی آن‌ها می‌بریدند و پیکر شهدا را تحویل نمی‌دادند و موقعی هم که آقا مسعود به دست کومله افتاد و شهید شد،‌ مادرم نذر کرد که حداقل جنازه برادرم را تحویل دهند که چند روز بعد  یکی از دوستان برادرم به ما خبر داد که پیکر برادرم پیدا شده است. آقا مسعود در زمان شهادتش تنها ۱۹ سال داشت. زمانی که پیکر برادرم را برای دفن به خمین آوردند، به دلیل شدت جراحت فقط گذاشتند صورتش را ببینیم.

البته از آنجایی که همسرم پاسدار بود. در خانه از جنایت‌های کومله برایمان تعریف می‌کرد. خانواده‌ام هم از شرایط آنجا مطلع بودند. برادرم با آگاهی کامل قدم در این راه گذاشت. بعد از شهادت برادرم، هیچ کدام باور نمی‌کردیم او شهید شده است و صدای هر زنگی که می‌آمد فکر می‌کردیم آقا مسعود پشت در است. مادر و پدرم خیلی غصه خوردند. اما جلوی مردم ابراز ناراحتی نمی‌کردند. برادرم اولین شهید پاسدار خمین است و بعد از او شهدای دیگر خمین را کنار مزارش دفن کردند.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

از سمت چپ شهید عذرا سادات نورد و شهید اقدس فراهانی

۷ سال بعد مادر و خواهرش شهید شدند

برادرم که در سال ۵۹ شهید شد. مادر و خواهرم هم ۷ سال بعد در خمین شهید شدند. رژیم بعث این شهر را به علت اینکه انتساب به امام داشت،‌ زیاد بمباران می‌کرد، بارها دیوار صوتی خمین را شکسته بود و به همین دلیل جمعیت کمی در خمین مانده بودند تا اینکه در روز  ۲۵ اسفند سال ۶۶ خانه پدری‌ام با اصابت موشک با خاک یکسان شد و چیزی از خانه باقی نماند. حتی آلبوم خانوادگی‌مان هم از بین رفت و عکس‌ زیادی از خواهر و برادر شهیدم و حتی مادرم ندارم.

اشرف فراهانی راز آرامشش را این گونه بیان می‌کند:

خواهرم اقدس مسؤول بسیج خواهران خمین بود. آخرین بار به خاطر آموزش «ش. م. ر» به تهران آمد و بعد به خمین رفت و با نیروهای بسیجی همراه با مادرم و خواهرم الهام به مشهد رفتند. وقتی بعد از زیارت امام رضا (ع) به خمین بازگشتند. در حال استراحت در منزل بودند که آن فاجعه رخ داد. اقدس در همان لحظه شهید شد و مادرم هم چند لحظه بعد به شهادت رسید. الهه هم مجروح و به بیمارستان منتقل شد. پدرم هم چند لحظه قبل از اصابت موشک برای خرید از منزل خارج شده بود.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

منزل پدری آقا مسعود در خمین که با خاک یکسان شد

 نصب تابلوی پنج تن آل عبا برای پناهگاه

مادرم هر وقت وضعیت قرمز اعلام می‌شد، در گوشه‌ای از خانه که تابلوی پنج تن آل عبا را نصب کرده بود، آنجا پناه می‌گرفت. پدرم با علم به این موضوع، با کمک بولدوزر و مردم خاک را آن محل را کنار زد که با بدن بی‌جان مادرم و اقدس مواجه می‌شود. در آن زمان چون همسرم در شلمچه شیمیایی شده بود، من در تهران بودم. وقتی از رادیو شنیدم که خمین بمباران شده است، ناخودآگاه گفتم: آخ مادرم شهید شده، بعد شروع به گریه و شیون کردم که تلفن زنگ زد و گفتند: خانواده‌ام مجروح شدند. تا اینکه به خمین رفتم و خبر شهادت مادر و خواهرم را شنیدم.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

دستخط شهیده اقدس فراهانی

من بعد از شهادت مادرم خیلی بی‌تاب بودم و گریه می‌کردم. دیگر از زندگی بریده بودم تا اینکه شبی خواب مادرم، مسعود و اقدس را دیدم. دیدم که در جای خیلی با صفایی هستند که درختان سرسبزی دارد که رودهایی که آب آن مثل شیر سفید بود، روان هستند. آرامش خاصی آنجا حاکم بود. مادرم رو به من کرد و گفت: چرا این قدر بیتابی می‌کنی! ببین! ما در جای خوبی هستیم. بعد از این خواب دیگر بیتابی نکردم. هر وقت هم دلم بگیرد، یاد این خواب می‌افتم و آرام می‌شوم.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

مزار مادر و دختر شهیدی که در بهشت‌زهرا آرامیده‌اند

درباره شهیدان

شهید مسعود ساروق فراهانی متولد اول آبان ماه سال ۴۰ است که در ۹ آذر ماه سال ۵۹ در کردستان به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای خمین قرار دارد.

شهید عذرا سادات نورد چهاردهم شهریور ۱۳۰۶ در محلات چشم به جهان گشود. پدرش سیدعلی و مادرش، مریم نام داشت. خانه‌دار بود. سال ۱۳۲۵ ازدواج کرد و صاحب ۳ پسر و ۴ دختر شد. روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در خمین بر اثر بمباران هوایی شهید شد. 

شهید اقدس ساروق فراهانی یکم مرداد ۱۳۴۳ در خمین چشم به جهان گشود. پدرش منصور، کارمند دادسرا بود و مادرش، عذرا سادات نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند و دیپلم گرفت.پاسدار بود و روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در خمین بر اثر بمباران هوایی شهید شد. مزار این مادر و دختر شهید در بهشت زهرای تهران،‌ قطعه ۴۰، ردیف ۱۶ قرار دارد.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در اوایل انقلاب اسلامی کومله‌ غائله کردستان را از سنندج تا پاوه به راه انداخته بود. این فضا، همچنان در زمان جنگ هم ادامه داشت. در چنین شرایطی آقا مسعود همراه با دوستانش محمد فلاحی،‌ علی رسولی و حسین خسروی که از قبل به عضویت سپاه شاهین شهر اصفهان در آمده بودند. بر اساس احساس دینی که به انقلاب داشتند، جبهه غرب کشور را انتخاب کردند. هنوز یک و ماه نیم از حضور آقا مسعود در آنجا نگذشته بود که کومله‌ او را به طرز فجیعی به شهادت رساند. اشرف فراهانی خواهر شهیدان مسعود و اقدس فراهانی و دختر شهید عذرا سادات نورد در گفت‌وگویی، روایتی از زندگی مبارزاتی برادرش دارد که می‌خوانیم:

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

اشرف فراهانی دختر، خواهر شهید و همسر جانباز

خانواده ما به خاطر شغل پدرم مجبور شد از تهران به خمین برود. چون پدرم کارمند دادگستری بود. در آن زمان اولین فرزند خانواده به دنیا آمده بود. منزلی که پدرم در خمین گرفت، دو خیابان با منزل پدری امام خمینی (ره) فاصله داشت. سه برادر و چهار خواهر بودیم و از آنجایی که هیچ آشنایی در خمین نداشتیم، بسیار بهم وابسته بودیم.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

آقا مسعود در لباس رزم از راست نفر سوم

اعلامیه‌هایی که در دل کوه پنهان بود

آقا مسعود در دوران نوجوانی‌اش که هم‌زمان با ایام مبارزات انقلاب بود. همراه با دوستانش اعلامیه‌ها را در کوه‌های اطراف خمین پنهان و شب‌ها در شهر پخش می‌کردند تا اینکه برای ادامه تحصیل در دبیرستان به تهران آمد. در مدرسه‌ای در میدان خراسان مشغول تحصیل شد که بعد از شهادت آقا مسعود و دوستش اسم مدرسه را «دو شهید» گذاشتند.

آقا مسعود بچه قانع، صبور و در عین حال با شور و نشاط بود. کمک حال مادرم بود. به دیگران هم خیلی کمک می‌کرد. یک روز وقتی از مسجد به خانه آمد، دیدیم پابرهنه است. پرسیدیم: پس کفش‌هایت کو؟ گفت: یکی به کفشم نیاز داشت آمد، برداشت و رفت!

در اوایل انقلاب منافقان در خمین خیلی فعالیت داشتند. آقا مسعود به همراه دوستانش کمیته‌ای تشکیل می‌دهد و با کمک آن‌ها ژاندارمری خمین را از دست منافقان نجات می‌دهد. او قبل از اینکه به منطقه اعزام شود، رفته بود خون داده بود. مادرم که دیده بود آقا مسعود رنگ به رخساره ندارد، کیفش را پر از پسته،‌ گردو و گز کرد تا در بین راه بخورد. اما او در مسیر  همه را میان دوستانش تقسیم کرد.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

پوستر یادبود آقا مسعود در طاقچه خانه

گوشت بدنش را بریدند

تازه دیپلمش را گرفته بود که جنگ شروع شد. چون سربازی نرفته بود، دنبال این بود که راهی جبهه شود. با دوستانش از طریق سپاه شاهین‌شهر اصفهان در اواخر مهر ۵۹ عازم جبهه غرب شد. در اوایل آذر ماه وقتی همراه با همرزمانش از سردشت به سنندج رفت، طی حمله کومله‌ها، آقا مسعود از ناحیه گلو دچار جراحت سطحی شد. دوستانش که قصد داشتند او را به درمانگاهی ببرند، در کمین کومله‌ها قرار گرفتند و به این ترتیب آقا مسعود اسیر کومله‌ها شد. خیلی او را شکنجه کردند، ‌حتی گوشت بدنش را بریدند تا به خیال خودشان از او اطلاعات بگیرند، در نهایت روز ۹ آذر ماه ۵۹ تیر خلاص را به قلبش زدند و بعد از شهادتش او را در کنار جاده رها کردند.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

شهید مسعود فراهانی

در آن زمان کومله‌ اوج قساوت و خشونت را علیه پاسداران نشان می‌داد. به گونه‌ای که برای شادباش به عروس و دامادهایشان، سر پاسداران را جلوی آن‌ها می‌بریدند و پیکر شهدا را تحویل نمی‌دادند و موقعی هم که آقا مسعود به دست کومله افتاد و شهید شد،‌ مادرم نذر کرد که حداقل جنازه برادرم را تحویل دهند که چند روز بعد  یکی از دوستان برادرم به ما خبر داد که پیکر برادرم پیدا شده است. آقا مسعود در زمان شهادتش تنها ۱۹ سال داشت. زمانی که پیکر برادرم را برای دفن به خمین آوردند، به دلیل شدت جراحت فقط گذاشتند صورتش را ببینیم.

البته از آنجایی که همسرم پاسدار بود. در خانه از جنایت‌های کومله برایمان تعریف می‌کرد. خانواده‌ام هم از شرایط آنجا مطلع بودند. برادرم با آگاهی کامل قدم در این راه گذاشت. بعد از شهادت برادرم، هیچ کدام باور نمی‌کردیم او شهید شده است و صدای هر زنگی که می‌آمد فکر می‌کردیم آقا مسعود پشت در است. مادر و پدرم خیلی غصه خوردند. اما جلوی مردم ابراز ناراحتی نمی‌کردند. برادرم اولین شهید پاسدار خمین است و بعد از او شهدای دیگر خمین را کنار مزارش دفن کردند.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

از سمت چپ شهید عذرا سادات نورد و شهید اقدس فراهانی

۷ سال بعد مادر و خواهرش شهید شدند

برادرم که در سال ۵۹ شهید شد. مادر و خواهرم هم ۷ سال بعد در خمین شهید شدند. رژیم بعث این شهر را به علت اینکه انتساب به امام داشت،‌ زیاد بمباران می‌کرد، بارها دیوار صوتی خمین را شکسته بود و به همین دلیل جمعیت کمی در خمین مانده بودند تا اینکه در روز  ۲۵ اسفند سال ۶۶ خانه پدری‌ام با اصابت موشک با خاک یکسان شد و چیزی از خانه باقی نماند. حتی آلبوم خانوادگی‌مان هم از بین رفت و عکس‌ زیادی از خواهر و برادر شهیدم و حتی مادرم ندارم.

اشرف فراهانی راز آرامشش را این گونه بیان می‌کند:

خواهرم اقدس مسؤول بسیج خواهران خمین بود. آخرین بار به خاطر آموزش «ش. م. ر» به تهران آمد و بعد به خمین رفت و با نیروهای بسیجی همراه با مادرم و خواهرم الهام به مشهد رفتند. وقتی بعد از زیارت امام رضا (ع) به خمین بازگشتند. در حال استراحت در منزل بودند که آن فاجعه رخ داد. اقدس در همان لحظه شهید شد و مادرم هم چند لحظه بعد به شهادت رسید. الهه هم مجروح و به بیمارستان منتقل شد. پدرم هم چند لحظه قبل از اصابت موشک برای خرید از منزل خارج شده بود.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

منزل پدری آقا مسعود در خمین که با خاک یکسان شد

 نصب تابلوی پنج تن آل عبا برای پناهگاه

مادرم هر وقت وضعیت قرمز اعلام می‌شد، در گوشه‌ای از خانه که تابلوی پنج تن آل عبا را نصب کرده بود، آنجا پناه می‌گرفت. پدرم با علم به این موضوع، با کمک بولدوزر و مردم خاک را آن محل را کنار زد که با بدن بی‌جان مادرم و اقدس مواجه می‌شود. در آن زمان چون همسرم در شلمچه شیمیایی شده بود، من در تهران بودم. وقتی از رادیو شنیدم که خمین بمباران شده است، ناخودآگاه گفتم: آخ مادرم شهید شده، بعد شروع به گریه و شیون کردم که تلفن زنگ زد و گفتند: خانواده‌ام مجروح شدند. تا اینکه به خمین رفتم و خبر شهادت مادر و خواهرم را شنیدم.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

دستخط شهیده اقدس فراهانی

من بعد از شهادت مادرم خیلی بی‌تاب بودم و گریه می‌کردم. دیگر از زندگی بریده بودم تا اینکه شبی خواب مادرم، مسعود و اقدس را دیدم. دیدم که در جای خیلی با صفایی هستند که درختان سرسبزی دارد که رودهایی که آب آن مثل شیر سفید بود، روان هستند. آرامش خاصی آنجا حاکم بود. مادرم رو به من کرد و گفت: چرا این قدر بیتابی می‌کنی! ببین! ما در جای خوبی هستیم. بعد از این خواب دیگر بیتابی نکردم. هر وقت هم دلم بگیرد، یاد این خواب می‌افتم و آرام می‌شوم.

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس

مزار مادر و دختر شهیدی که در بهشت‌زهرا آرامیده‌اند

درباره شهیدان

شهید مسعود ساروق فراهانی متولد اول آبان ماه سال ۴۰ است که در ۹ آذر ماه سال ۵۹ در کردستان به شهادت رسید. مزارش در گلزار شهدای خمین قرار دارد.

شهید عذرا سادات نورد چهاردهم شهریور ۱۳۰۶ در محلات چشم به جهان گشود. پدرش سیدعلی و مادرش، مریم نام داشت. خانه‌دار بود. سال ۱۳۲۵ ازدواج کرد و صاحب ۳ پسر و ۴ دختر شد. روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در خمین بر اثر بمباران هوایی شهید شد. 

شهید اقدس ساروق فراهانی یکم مرداد ۱۳۴۳ در خمین چشم به جهان گشود. پدرش منصور، کارمند دادسرا بود و مادرش، عذرا سادات نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند و دیپلم گرفت.پاسدار بود و روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶ در خمین بر اثر بمباران هوایی شهید شد. مزار این مادر و دختر شهید در بهشت زهرای تهران،‌ قطعه ۴۰، ردیف ۱۶ قرار دارد.



منبع خبر

شهیدی که کومله‌ گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد+عکس بیشتر بخوانید »