کوهنوردی

کاش می‌شد یک بار دیگر شوهرم را ببینم + عکس


مدافع حرم فاطمیون شهید محمدرضا سیفی - کراپ‌شده

بهش چی بگویم؟ اگر یک بار دیگر ببینیمش، باز هم وداع می‌کنیم. همیشه هم به بچه‌ها می‌گویم، یک دفعه دیگر بابایتان بیاید تا او را ببینم و باهاش وداع کنم…

کاش می‌شد یک بار دیگر شوهرم را ببینم + عکس
فرزندان شهید دادمحمد رحیمی



منبع

کاش می‌شد یک بار دیگر شوهرم را ببینم + عکس بیشتر بخوانید »

عکس/ کوهپیمایی در گلابدره

عکس/ کوهپیمایی در گلابدره


تهران به دلیل قرار گیری در دامنه کوه های البرز، از گذشته در میان کوهنوردان محبوبیت زیادی داشته است. یکی از مسیرهای کوهنوردی و کوهپیمایی در تهران گلابدره است.



منبع خبر

عکس/ کوهپیمایی در گلابدره بیشتر بخوانید »

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس



شهید مدافع حرم سردار مراد عباسی فر

گروه جهاد و مقاومت مشرق گمنامیِ سردار شهید، حاج مرادعلی عباسی‌فر، انگیزه اصلی ما در شکل‌گیری این گفتگو بود. سرداری که از یاران قدیمی حاج قاسم سلیمانی بود و داغ شهادت او تا آخر عمر با سید شهدای مقاومت همراه ماند.

حاج مراد، شیرمردی کرمانشاهی بود از ۱۵ سالگی به میدان نبرد رفت و حتی بازنشستگی هم نتوانست او را خانه‌نشین کند. در ۵۳ سالگی آنقدر در خط مقدم نبرد با تکفیری‌ها ماند و جنگید تا در ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ به شهادت رسید و پیکرش به دست تکفیری‌ها افتاد.

حالا از او یادی به جا مانده و مزاری خالی که در انتظار پیکر پاک اوست…

قسمت اول گفتگو را هم بخوانید:

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس

همسر بزرگوار شهید عباسی‌فر و پسر عزیزشان آقاعلیرضا در خانه باصفایشان و در یکی از آخرین روزهای خردادماه، میزبان ما شدند و حدود دو ساعت به سئوالات ما پاسخ دادند. آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل این همکلامی است…

**: با این که پنجاه و چند سالشان بود، اما بدن ورزیده‌ای داشتند.

همسر شهید: بله واقعا آمادگی جسمانی خوبی داشتند. اینجا که بودند با دوستشان سردار اسماعیلی قرار می گذاشتند و مدام به کوهنوردی می رفتند. مثلا یک بار به قله دماوند رفتند و یک سفر هم به قله سبلان در استان اردبیل داشتند.

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
حاج مرادعلی عباسی‌فر در دوران دفاع مقدس

**: یعنی با تجهزات حرفه‌ای به کوهنوردی می رفتند؟

همسر شهید: بله، ‌وسائل کوهنوردی‌شان هم به جا مانده و در جایی محفوظ از آن‌ها نگهداری می‌کنیم. حاج‌آقا تعریف می‌کرد در بالای قله دماوند به خاطر بخارهای گوگردی، خیلی‌ها حالشان بد شده بود. به غیر از قله‌های بزرگ،  هر هفته جمعه‌ها برنامه کوهنوردی در کوه‌های اطراف تهران داشتند.

در ورزش شنا هم تبحر خاصی داشتند و شنایشان حرفه‌ای بود.

**: حاج‌آقا در مراسم عروسی حسین‌آقا بودند؟ می خواهم بدانم به عنوان پدر داماد چه کار کردند که این ازدواج به راحتی برگزار بشود…

همسر شهید: عروسمان اهل شیراز است و پدرشان گفتند که اگر می شود عروسی را در این شهر بگیریم؛ چون یک سری از اقواممان مسن هستند و مسیر دور است و می ترسیم اتفاقی برایشان بیفتد. حاج آقا هم قبول کردند و مراسم به سادگی در دروازه قرآن شیراز برگزار شد. معمولا خانواده داماد، همه چیز را مشخص می کنند اما ما به این خواسته احترام گذاشتیم تا به بهترین نحو، برگزار بشود. بعدش هم که عروس و داماد به تهران آمدند.

**: حسین‌آقا چند ساله بودند که ازدواج کردند؟

همسر شهید: سال ۸۸ عقد کردند و سال ۸۹ ازدواج‌شان انجام شد. تقریبا ۲۲ ساله بود. وقتی رفت دانشگاه رفسنجان، همسرش هم دانشجوی آنجا بود که با هم آشنا شدند و شکر خدا ازدواجشان سر گرفت.

**: رشته حسین آقا چه بود؟

همسر شهید: فیزیک اتمی. البته خانمشان هم در همین رشته بودند و تحصیلات در رشته فیزیک را ادامه دادند.

**: موقع اعزام‌هایی که حاج‌آقا به عراق و سوریه داشتند، شما تشریفات خاصی داشتید؟

همسر شهید: نه، مثل همه مأموریت‌های حاج آقا بود. به طور طبیعی صبح از خانه می رفتند و مثلا یک ماه دیگر می آمدند. البته آخرین مأموریتی که رفتند فرق‌هایی داشت. قبلش قرار بود بروند به کنگاور و پدر و مادرشان را زیارت کنند اما وقتی در راه بودند، یک نفر با ماشینش بوق زد و گفت:‌ ماشینتان روغن‌سوزی دارد… اتومبیل حاج آقا خراب شد و نتوانستیم به کنگاور برویم.

بعد از چند روز، ماشینمان را تعمیر کردیم و تصمیم گرفتیم دوباره راهی کنگاور بشویم. تازه راه افتاده بودیم که در میدانگاه نزدیک محل زندگی‌مان، لاستیک و چرخ ماشین در رفت! یکی از دوستان حاج آقا آنجا بود و اصرار داشت که صدقه بدهیم. بالاخره آن روز هم نشد به کنگاور برویم. حاج آقا می گفتند: خیل دوست داشتم بروم و پدر و مادرم را ببینم… حاج مراد بدون این که پدر و مادرش را ببیند، راهی آخرین مأموریت‌شان شد.

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
سردار شهید حاج مراد عباسی‌فر در سوریه

در ساختمانمان یک نگهبان داشتیم و در زمان هایی که شیفت نداشتند، با ماشینشان کار می کردند. روزی که حاج مراد می خواستند به سوریه بروند هم به ایشان گفتند که به فرودگاه ببرندشان. قدری کرایه هم بیشتر می داد که منتی نباشد. آن روز اتفاقا آقای نگهبان، شیفت داشت. گفته بود: شرمنده‌ام که امروز نمی توانم در خدمت باشم اما الان برایتان آژانس می گیرم.

وقتی راننده آژانس‌ آمد، همین که می خواستند حرکت کنند، ماشین خراب شد. وقتی که حاج آقا می خواستند پیاده بشوند، ساک حاج آقا هم به درب ماشین گیر کرد و پاره شد! دوباره زنگ زدند تا ماشین دیگری بیاید. خلاصه که سه بار این اتفاق افتاد. من احساس کردم همه چیز دست به دست هم داده بود تا حاج مراد این بار به سوریه نرود.

**: چه روزی بود؟

همسر شهید: دقیقا ۱۲ بهمن رفتند. یعنی کمی بیشتر از دو ماه بعد، به شهادت رسیدند. آن آخرها که تلفن می زدند، خیلی خسته بودند؛ چون مدام عملیات بود. صدایشان گرفته بود. پرسیدم خواب بودی؟… گفت: نه؛ اصلا خواب نداریم. همه‌ش عملیاتیم… گفتم: پس کی می آیید؟ گفت:‌ ان شا الله چند روز دیگر بعد از عملیات اگر عمری باشد، می آیم. فعلا که عملیات داریم… که دیگر شهید شدند…

**: شما اصراری نداشتید حالا که حاج آقا بهمن‌ماه رفته‌اند، شب عید در تهران و پیش شما باشند؟

همسر شهید: نه، اصلا. چون من واقعا اعتقاد دارم حاج مراد باید به مسلمان‌ها کمک می‌کرد. ولی پدرشان تماس گرفته بودند و گفته بودند حداقل برای عید بیا و دوباره برو. گفته بود: خیلی شلوغ است و نمی توانم بیایم. پدر حاج آقا خیلی اصرار کرده بودند.

**: آخرین تماس چه روزی بود؟

همسر شهید: ایشان ۱۶ فروردین شهید ۱۳۹۶ شهید شدند و آخرین تماس ما شب قبلش ساعت ۱۱ بود.

**: فقط ایشان می توانستند تماس بگیرند؟

همسر شهید: ما هم می توانستیم تماس بگیریم. ایشان تلفن همراه داشتند و ما هم می توانستیم تماس بگیریم اما زمانی که در عملیات و در خط بودند خیلی کم می توانستند تماس بگیرند چون خیلی خط‌ها جابجا و خط روی خط می شد.

بعد از تماس با ما، حاج آقا با پدرشان تماس می گیرند. پدر شوهرم تعریف می کرد که در تماس آخر گفته بود که دیگر من را نمی بینید!

در تماس با من هم گفت: خودمان هم نمی دانیم کجاییم… اما چند روز قبلش که تماس گرفتم، گفت شکر خدا الان با آب فرات وضو گرفتم…

حاج مراد در آخرین گزارش و دست‌نوشتی که همراه وسائلش برای ما آوردند، نوشته بود که ما ۵ صبح جلسه داشتیم و حرکت کردیم به منطقه معردس در استان حماه… این آخرین یادداشت حاج آقا بود.

از ‌آنجا که می روند، به خانه‌ای مشکوک می‌شوند. حاج مراد فکر کرده بودند که بچه‌های خودی آنجا هستند. می روند و صدا می کنند و «یا زینب» می گویند تا ببینند نیروهای خودی هستند یا نه. گویا همزمان عملیات آن‌ها هم شروع می شود و همزمان حاج آقا را با تیر مستقیم می زنند. حاج حیدر و چند مدافع حرم فاطمیون را هم همانجا شهید کردند.

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
سردار شهید حاج مراد عباسی‌فر در کنار حاج قاسم سلیمانی

**: پیکر آن‌ها هم نیامد؟

همسر شهید: چرا؛ پارسال پیکر چهارنفر از آنها را آوردند. اتفاقا به ما گفتند که شاید یکی از آن چهار نفر حاج آقا باشد. من و پسر بزرگم آزمایش دی ان ای دادیم که مشخص شد به غیر از حاج حیدر (شهید جنتی) دو نفر از شهدا افغانستانی بودند و یک نفرشان هم پاکستانی بود. اما حاج آقا در همان موقع شهید شدند.

**: پس ماجرای عکسی که از پیکر حاج آقا هست، چیست؟

همسر شهید: این عکس را خود داعشی‌ها منتشر کردند. سه تا عکس از حاج آقا را همزمان منتشر کردند که افتخار کنند یک فرمانده نزدیک حاج قاسم را شکار کرده اند.

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
تصویری که داعشی‌ها از پیکر حاج مراد منتشر کردند

**: احتمالا جایی هم برده اند که کسی از مکان پیکر حاج آقا خبری ندارد… د.

همسر شهید: بله؛ احساس کرده اند که می توانند از طریق پیکر حاج آقا امتیازاتی بگیرند. همان اوایل هم از طرف سپاه به ما گفتند که داعشی‌ها منتظر شناسایی حاج آقا هستند. می خواهند میزان اهمیت مقام حاج مراد را بسنجند. شما هیچ چیزی نگویید. ما چیزی نگفتیم اما فضای مجازی پر شد از عکس‌ها و خبرهای مربوط به حاج مراد.

شهرستان ما هم یک شهرستان کوچک است و بسیار کامل، همه چیز را می دانستند.

**: البته از لباس و ظاهر حاج آقا هم به راحتی می شد تشخیص داد که از فرماندهان بوده اند… هیچ موقع بحث تبادل مطرح نشد؟

همسر شهید: نه؛ دیگر صحبتی از تبادل مطرح نشد چون احتمالا خود داعشی‌ها هم نمی دانستند که پیکر حاج آقا کجاست.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
حاج مرادعلی عباسی‌فر در دوران دفاع مقدس



منبع خبر

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس بیشتر بخوانید »

برف و کولاک در راه است/صعود به ارتفاعات البرز ممنوع

برف و کولاک در راه است/صعود به ارتفاعات البرز ممنوع



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمدعلی سلگی، دبیر هیأت کوهنوردی استان البرز، در خصوص هشدار جوی آخر هفته، گفت: با توجه به هشدار جوی روزهای پنجشنبه و جمعه، فعالیت سامانه بارشی قوی و سرد همراه با بارش سنگین برف، وزش باد شدید و کولاک، سقوط بهمن، مه آلودگی و کاهش دید، سرمایش شدید و کاهش شدید سوزباد (وقوع سرمازدگی و هایپوترمی) توصیه می‌کنیم دوستان کوهنورد در این دو روز ممنوعیت فعالیت کوهنوردی داشته باشند و رعایت کنند.

وی در ادامه افزود: شرایط جوی طی روزهای پنجشنبه و جمعه در مناطق کوهستانی نامساعد و همراه با مخاطره خواهد بود.

دبیر هیأت کوهنوردی استان البرز، در خصوص امدادرسانی سخت در این شرایط جوی نامساعد، اظهار کرد: در ماه گذشته با وجود نامساعد بودن شرایط جوی و هشدارهای هواشناسی برخی کوهنوردان و طبیعت‌گردها با سهل‌انگاری و بدون توجه به هشدارها اقدام به کوهنوردی در ارتفاعات البرز و قله ناز کردند که سبب گرفتاری خود و بیش از ۳۰ امدادگر و روستایی در برف و سرما شدند.

سلگی با اشاره به اینکه کوه‌ها سر جا خود هستند، افزود: کوهنوردی را به هفته‌های دیگر موکول کنند و سلامتی خود و تیم‌های امدادی اولویت همیشگی خود قرار دهند.

وی بیان کرد: دوره‌های امدادگری ۲۰ تا ۴۰ ساعته، دوره امداد و نجات و پیش بیمارستانی را برگزار کردیم که حدود ۲۲۰ کوهنورد از آن استقبال کردند که امروز مراسم افتتاحیه تقدیر و تشکر پیشکسوتان کوهنوردی صورت گرفت.

سلگی در پایان تصریح کرد: به مناسبت عید مبعث رسول اکرم(ص) و یادواره شهدای غواص، فردا رضا محمدی کوهنورد البرزی که از دوندگان خوب استان نیز است با دست و پای بسته و به شکل جفت پا ۱۶۹۳ پله برج میلاد را طی خواهد کرد و اقدام به ثبت رکورد ملی می‌کند.

منبع: فارس



منبع خبر

برف و کولاک در راه است/صعود به ارتفاعات البرز ممنوع بیشتر بخوانید »

خیال دقیقا یک سال و یک روز پیش. یک دقیقه پس از ثبت این تصویر، دست به دست چرخید و به گوش …


خیال?

دقیقا یک سال و یک روز پیش.
یک دقیقه پس از ثبت این تصویر،
دست به دست چرخید و به گوش من رسید.
آنچنان بهت بر انگیز بود که تا وقتی به طور رسمی ندیدم آن نوارِ مشکی گوشه تلویزیون را، باور نکردم.
قدم هایم سست شد. گوشی در دستانم یخ کرد و چه تصاویری که قرار بود آن روز صبح زود بر ثبت شود و نشد… حالا که فکر میکنم می بینم آن صبحِ بابا کوهی در آرامش کامل بود. چند گروه در با صفایش شعر میخواندند و شادی میکردند. جمعه بود. صبح زود. بساط هم داغِ داغ. و آرامش و نشاط بود که موج می زد. نه خبری از جنگ نه نه سقوط و انفجار هواپیما و نه حتی کرونا! انگار می دانستند این آخرین صبحِ آرامِ پیش از طوفان است. اما چند ساعتی می گذشت از آن یک و سی دقیقه بامداد مشهور.
همان روز نوشتم خیالِ شهر چه آسوده در نبودنت خوابیده. اما آن وقت ندانستم که چه خواب ها قرار است از ما گرفته شود. چه خیال ها که قرار است نا آسوده گردد. حالا می نویسم یک سال است که آسوده نخوابیده ایم. که بال های خیال را چیده ایم مبادا دستش فراتر برود و توی ذوقمان بخورد. که زمین و زمان را به هم میدوزیم تا یک بار فقط یک بار دیگر بتوانیم جمع هایمان را بزرگتر از همین چند نفرِ خانواده تصور کنیم با اندکی خنده و شادی از ته دل. به دور از فراق و آرزوهای بر دل نشسته… راستی سردار؛ از چه خبر؟?

.
.
.



منبع

__maryam_beygi__@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

خیال دقیقا یک سال و یک روز پیش. یک دقیقه پس از ثبت این تصویر، دست به دست چرخید و به گوش … بیشتر بخوانید »