اوایل انقلاب برای عضویت در بسیج التماس می‌کردیم

اوایل انقلاب برای عضویت در بسیج و اعزام به جبهه التماس می‌کردیم


داوود امیریان نویسنده و طنزپرداز در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، با بیان اینکه ماجرا‌های طنز، شیرین و بامزه زیادی در دفاع مقدس وجود دارد که هنوز بیان نشده هست، اظهار داشت: بانوان زیادی در دوران دفاع مقدس وجود داشته‌اند که حماسه آفریده‌اند و شاید حماسه آنها به مراتب از حضور آقایان مهمتر بوده هست.  

این نویسنده به حضور خود در جلسات اولیه شب خاطره حوزه هنری پرداخت و تصریح کرد: من این افتخار را داشته‌ام که از اولین جلسات در شب خاطره حضور داشته‌ام. این حضور مربوط به سال ۱۳۷۱ بود که اولین راوی خاطرات من حاج امیرعبدالهیان بود که ایشان از جانبازان دوران دفاع مقدس بودند که به همراه برادرشان در جبهه بوده‌اند و البته برادرشان به شهادت می‌رسد و ایشان دو زانویشان قطع شده بود.

وی به ذکر خاطرات خود از دوران پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دفاع مقدس پرداخت و افزود: سال‌های ابتدایی جنگ بسیج یک نهضت واقعی مردمی بود؛ یعنی بسیج واقعا با تیزهوشی امام خمینی (ره) از دل مردم به وجود امد و من به یاد دارم که سال ۱۳۵۸ برادران ارتش در مساجد آموزش مسائل نظامی می‌دادند و با اینکه ما هشت سال سن داشتیم، اما خیلی علاقه‌مند به  حضور در این کلاس‌ها بودیم، اما مانع حضور ما می‌شدند و با این حال شلوغ‌بازی در می‌آوردیم و ما همیشه به حال این جوان‌ها که امکان حضور در جلسات را داشتند غبطه می‌خوردیم.  

امیریان با بیان اینکه ما هشت ساله بودم که انقلاب پیروز شد و ده ساله بودم که جنگ شد، خاطرنشان کرد: برعکس امروز که خیلی استقبال می‌شود بچه‌ها در بسیج باشند، در اوایل انقلاب خیلی سخت‌گیری برای عضویت در بسیج وجود داشت. با اینکه هربار برای عضویت در بسیج مخالفت می‌شد، اما ما سمج‌تر از این حرف‌ها بودیم. بچه‌های محل برای اعزام شدن به جبهه شناسنامه‌هایشان را جعل می‌کردند و روش‌های مختلف داشتند. با اینکه برخی فکر می‌کنند برای اعزام به جبهه خیلی راحت ثبت‌نام می‌شد یا اینکه به زور افراد را به جبهه می‌بردند درحالیر که اصلا چنین نبوده هست و برای اعزام به جبهه خیلی دشوار‌ها وجود داشت.  

این نویسنده تاکید کرد: اگر کسی مدعی شود که به زور او را به بسیج برده‌اند و اعزام به جبهه شود، من به او جایزه می‌دهم؛ واقعا چنین امکانی وجود نداشت. ما برای اعزام به جبهه التماس می‌کردیم تا وارد بسیج شوند و سپس به جبهه برویم یعنی این‌جوری نیست که به راحتی به جبهه رفته باشیم. اولین شرایط سن و سال بود که ما این شرایط را نداشتیم. بچه‌های برای متقاعد کردن مسوولین بسیج جهت عضو شدن روش‌های متعدد داشتند. اولا شناسنامه‌ها را باید بزرگ می‌کردیم؛ یعنی ۱۴ سال را ۱۶ سال می‌کردیم و سپس رضایت‌نامه نیاز بود که این هم یک ماجرا بود و برخی برای جعل رضایت‌نامه شست‌پا را داخل جوهر می‌کردند و پیا رضایت‌نامه قرار می‌دادند، چون اندازه انگشت‌های ما به اندازه انگشت پدرانمان نبود. خیلی‌های دیگر به پیرمرد‌های بیکار و کارگر پول می‌دادند تا اینها نقش پدرشان را بازی کنند.

وی عنوان کرد: ما ابتدای جنگ فکر می‌کردم اگر به اهواز برسیم همان‌جا جنگ هست و اصلا نمی‌دانستیم باید به پادگان برویم و لباس بپوشیم و اسلحه دست بگیریم. بچه‌های زیادی از دوستان ما بودند که از تهران برای حضور در جبهه فرار می‌کردند و در اهواز تیم‌هایی بودند که بچه‌های نوجوان را مجدد به تهران منتقل می‌کردند و دوستانی از ما بودند که ۱۷ بار از خانه برای حضور در جبهه فرار می‌کرد و خلاصه اگر کسی موفق می‌شد ثبت‌نام کند و به جبهه برود خیلی خوشبخت بود و این فرد پیش ما مثل علی دایی و مهدی طارمی برایمان بت حساب می‌شد.  

امیریان گفت: اولین مرحله برای حضور در جبهه ثبت‌نام بود؛ اگر مسوول ثبت‌نام آدم خوبی بود و ما را ثبت‌نام می‌کرد این تازه ابتدای بدبختی بود، چون ده‌ها مرحله سخت‌تر وجود داشت. مثلا باید رساله امام خمینی (ره) را حفظ می‌کردیم و درباره انواع غسل و احکام زن را توضیح می‌دادیم و سوالاتی از ما پرسیده می‌شد که عجیب‌غریب بود. من در مرحله سوال و جواب بودم که مسوول ثبت‌نام پرسید، شیخ حلبی کیست؟ گفتم، رهبر افغانستان! حالا او یکی از موسسین انجمن حجتیه بود و او لبخندی زد و من را تایید کرد.  

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

اوایل انقلاب برای عضویت در بسیج و اعزام به جبهه التماس می‌کردیم بیشتر بخوانید »