گمشده

فیلم/وضعیت بالینی یسنا خوب است

فیلم/وضعیت بالینی یسنا خوب است



مدیرعامل هلال‌احمر گلستان: وضعیت بالینی یسنا خوب است. پیدا شدن یسنا همه مردم ایران را خوشحال کرد.


دریافت
6 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/وضعیت بالینی یسنا خوب است بیشتر بخوانید »

بسیاری از نویسندگان علاقمند به فعالیت در حوزه ایثار و شهادت هستند

بسیاری از نویسندگان علاقمند به فعالیت در حوزه ایثار و شهادت هستند


«آذر آزادی» از نویسندگان حوزه ایثار و شهادت در گفت‌وگو با خبرنگار  دفاع‌پرس در کرمانشاه، با اشاره به انگیزه خود از نوشتن خاطرات همسر شهید مفقودالاثر اظهار داشت: همیشه با شنیدن خبر تفحص شهدا با خودم می‌گفتم؛ چه لزومی دارد که شهدا را تفحص کنند؟ شهدایی که بعد از چهل و چند سال از جنگ فقط چند تکه استخوان از آن‌ها باقی مانده است! تازه خبر تفحص شهدا دوباره داغ دل خانواده‌هایشان را تازه می‌کند، داغی که سال‌هاست با گذشت زمان سرد شده است!

وی افزود: اما بعد از اینکه پای درد دل چند نفر از همسران و مادران و خواهران شهدای مفقودالاثر نشستم، تازه فهمیدم آن‌ها نه تنها از خبر تفحص شهیدشان ناراحت نمی‌شوند بلکه سال‌هاست که مشتاقانه منتظر شنیدن خبری از گمشده‌شان هستند؛ همین امر باعث شد اشتیاقم برای نوشتن خاطرات خانواده شهدای مفقودالاثر بیشتر شود.  

آزادی با بیان این مصاحبه با این خانواده‎ها سختی‌های خاص خودش را دارد، گفت: مصاحبه با مادری که شهادت فرزندش را باور نکرده است و همسری که هنوز با یاد شوهرش زندگی می‎کند کار سختی است؛ چرا که کوچک‎ترین بی‎احتیاطی و یا پرسیدن سوالی نامربوط در حین مصاحبه ممکن است خاطر راوی را مکدر و بار غمش را بیشتر کند و دیگر حاضر به ادامه مصاحبه نباشد.

این نویسنده دفاع مقدس در پاسخ به سوالی که نکته برجسته در خاطرات خانم زینت زیاده زاده که شما را ترغیب به نوشتن خاطراتش کرد چه بود؟ گفت: قبلاً داستان زندگی ایشان را از زبان چند نفر شنیده بودم و فکر می‌کردم سوژه خوبی برای نوشتن است. روایت زنی که عاشقانه همسرش را دوست داشته، اما این زندگی عاشقانه با شروع جنگ دستخوش حوادث تلخی می‌شود. زینت که در آن ایام باردار بوده با شنیدن خبر شهادت و مفقود شدن همسرش مرتضی، دچار بحران روحی شدیدی می‌شود و بیست روز در حالت بیهوشی در بیمارستان طالقانی کرمانشاه بستری می‌شود؛ در نهایت هم فرزندش را در اثر همین شوک روحی از دست می‌دهد.

آزادی افزود: نکته جالبی که در خاطرات خانم زیاد زاده موج می‎زند تحمل سختی‎ها و صبر ایشان در برابر مشکلات است. زن جوانی که ۱۲ سال در خانه‎ی مادر شوهرش منتظر بازگشت همسرش ماند به امید این که اسیر شده باشد و برگردد؛ اما این انتظار با وجود گذشت چهل و چند سال از جنگ هنوز برای خانم زیادزاده به سر نیامده و او با چهره‌ای شکسته و مو‌های سفیدی که هر روز تعدادشان بیشتر می‎شود  منتظر  آمدن خبری از مرتضی است.

وی با اشاره به این که نام کتاب را بر اساس روز‌های بی قراری و چشم انتظاری راوی انتخاب کرده است، افزود: کتاب روز‌های بی‌قرار، قصه کوچکی از سال‌ها صبر و استقامت خانواده‌های شهدای مفقودالاثر به ویژه همسران آن‎هاست که از زبان زینت‎ زیادزاده روایت می‎شود.

آزادی ادامه داد: بسیاری از نویسندگان علاقمند به فعالیت در حوزه ایثار و شهادت هستند و نیاز است مسئولان فرهنگی از این جوانان و آثارشان حمایت کنند.

این نویسنده دفاع مقدس با اشاره به اینکه دفاع‌مقدس بخش مهمی از تاریخ انقلاب اسلامی ایران است گفت: با توجه به هجمه بیش از پیش دشمنان و معاندین این نظام اسلامی به ارزش‌های دینی، لازم است فعالیت‌های فرهنگی به‌ویژه در حوزه ایثار و شهادت گسترش یابد.

کتاب «روز‌های بی قرار» از جمله کتاب‎های منشر شده اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه با موضوع خاطرات زنان در دوران دفاع مقدس است که توسط انتشارات مرصاد در سال ۱۴۰۱ منتشر شده و خاطرات «زینت زیاد زاده» همسر شهید مفقودالاثر «مرتضی دولتی» است که توسط «آذر آزادی» جمع آوری و به نگارش درآمده است.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

بسیاری از نویسندگان علاقمند به فعالیت در حوزه ایثار و شهادت هستند بیشتر بخوانید »

گمشده ای که در بیمارستان پیدا شد

روایتی از فاجعه بمباران حلبچه


«محترم شيخه‌پور» روایتگر پرستار بیمارستان طالقانی کرمانشاه در دوران دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در خصوص گمشده ای که در بیمارستان طالقانی پیدا شد اظهار داشت: بیست و هشت اسفند سال ۱۳۶۶ بود که  شهر حلبچه توسط صدام بمباران شیمیایی شد و هزاران کودک و زن و مرد کشته شدند. آن زمان من به عنوان پرستار در بخش اورژانس بیمارستان طالقانی کار می‎کردم.

وی افزود: در یکی از آن شب‎ ها، پیرمرد نابینایی را تحویل گرفتم که خیلی لاغر و ناتوان بود. معصومیت خاصی درچهره‌اش موج می‌زد که محاسن سفیدش آن را دو چندان کرده بود. من زبانش را نمی‎ فهمیدم و کلمات وجمله‎ هایش برایم ناآشنا بود. فقط از آه و ناله‎‌های حزینش می‎ فهمیدم که چقدر غمگین است. دکتر او را ویزیت کرد؛ با وجود آزمایش‏های متعددی که از بدنش انجام دادیم، متوجه شدیم که مشکل جسمی ندارد. او فقط آرام آرام گریه می‎کرد و بدون هیچ اذیت و بهانه‎ گیری روی تختش دراز می‏ کشید. تنها کاری که از دستمان می‌آمد این بود برایش سرم غذایی وصل کنیم تا بنیه‏ اش تقویت شود. از این‌که هیچ‌کس حرف‌هایش را نمی‎ فهمید ناراحت بودیم.

این بانوی روایتگر پرستار گفت: چند روزی گذشت تا این‌که یکی از همکاران بخش ارتوپدی به طور اتفاقی به اتاقش آمد و ما مشکل را به او گفتیم. گفت: «احتمالاً لهجه‎ اش مخصوص منطقه حلبچه است؛ در بخش ما، خانم جوانی اهل حلبچه بستری است که شاید زبان او را بفهمد.»

شیخه پور افزود: تصمیم گرفتیم آن دختر را از بخش اورژانس به اتاق پیرمرد منتقل کنیم. چون پاهایش شکسته بود و به پایش وزنه آویزان بود با احتیاط آن را داخل آسانسور گذاشتیم و خیلی آرام کنار تخت پیرمرد آوردیم. از قبل به دختر موضوع را گفته بودیم. دختر در حالی که نیم‏ خیز می‏شد تا با پیرمرد حرف بزند، ناگهان فریاد زد و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن! صدای ضجه ‏هایش دلمان را آتش می‌‏زد!

پیرمرد با شنیدن صدای دختر جوان انگار جان تازه‏ای گرفت! به سختی از روی تخت بلند شد و با دست‎های لرزان، صورت دختر را لمس کرد و او را بوسید، این صحنه آن‌قدر تکان دهنده بود که بیماران و پرستارانی که توی اتاق بودند با پدر و دختر اشک می‎ریختند. آن دختر کسی نبود جز عزیز گم شده پیرمرد که بعد از بمباران حلبچه و آواره شدن‎شان او را گم کرده بود.

انتهای پیام/  

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از فاجعه بمباران حلبچه بیشتر بخوانید »