گوانتانامو

این زن ۱۷ سال پنتاگون را فریب داد


«ویرانگرترین جاسوس تاریخ آمریکا»؛ این زن ۱۷ سال پنتاگون را فریب داد

آنا مونتس تحلیلگر ارشد و مورداعتماد پنتاگون بود، اما در تمام این مدت، محرمانه‌ترین اسرار دفاعی آمریکا را برای کوبا مخابره می‌کرد.

  • فلای‌تودی

به گزارش مجاهدت از مشرق به نقل از زومیت، تصور کنید یکی از برجسته‌ترین و قابل‌اعتمادترین تحلیلگران پنتاگون، زنی که سیاست‌های اطلاعاتی آمریکا در قبال کوبا را شکل می‌دهد، برای هفده سال تمام، جاسوس خودِ کوبا بوده باشد. این داستان باورنکردنی آنا مونتس، معروف به «ملکه کوبا» است؛ زنی که در قلب دستگاه امنیتی آمریکا نفوذ کرد و و «ویرانگرترین جاسوس تاریخ آمریکا» نامیده شد.

آنا با حافظه‌ای شگفت‌انگیز و روش‌هایی هوشمندانه، بدون اینکه حتی یک برگ سند را از دفترش خارج کند، حساس‌ترین اسرار نظامی آمریکا را به‌خاطر می‌سپرد و شب‌ها با استفاده از رادیوی موج‌کوتاه و کدهای رمزنگاری‌شده، آن‌ها را به فرماندهانش در هاوانا مخابره می‌کرد.

او هویت جاسوسان آمریکایی را لو داد و اطلاعاتی را فاش کرد که به قیمت جان انسان‌ها تمام شد. بیایید با هم ببینیم چطور این جاسوس آمریکایی توانست برای نزدیک به ۲۰ سال، این راز بزرگ را مخفی نگه دارد.

پدری ستمگر و تحولات تاریخی اسپانیا

داستان آنا بلن مونتس در ۲۸ فوریه ۱۹۵۷ در نورنبرگ، آلمان غربی، آغاز شد. پدرش، آلبرتو، پزشکی پورتوریکویی در ارتش آمریکا بود و آن زمان در پایگاه نظامی گرافن‌وور خدمت می‌کرد.

خانواده سال بعد به توپیکا در کانزاس نقل‌مکان کرد تا دکتر مونتس در «دانشکده روان‌پزشکی منینگر»، یکی از معتبرترین مراکز روان‌پزشکی آن دوره، تحصیل کند. در این دانشکده، دکتر منینگر بر ارزش‌های خانواده‌ای مهربان و حامی تأکید داشت، اما آلبرتو مونتس در خانه‌اش نسخه‌ای کاملاً وارونه از آن را پیاده می‌کرد؛ خانه‌ای اداره‌شده با ترس و انضباطی آهنین.

یکی از نخستین و تکان‌دهنده‌ترین نشانه‌های این سخت‌گیری، در دوران کودکی آنا آشکار شد. طبق روایت جیم پاپکین؛ روزنامه‌نگار تحقیقی که پانزده سال از عمرش را صرف بازسازی زندگی مونتس کرد و نتیجه را در کتاب «اسم رمز: رن آبی» نوشت:

«وقتی آنا به آسم مبتلا شد، پدرش به‌جای درمان پزشکی، او را روی صندلی می‌نشاند و درحالی‌که دخترک برای نفس‌کشیدن تقلا می‌کرد، می‌کوشید بیماری او را نه چون یک پزشک، بلکه مثل یک روان‌پزشک تحلیل و درمان کند.» به‌علاوه آلبرتو از همان پنج‌سالگی کودکانش را با کمربند تنبیه می‌کرد.

وقتی آنا پانزده‌ساله بود، والدینش از هم جدا شدند. مادرش، آملیا، شخصیتی مستقل و صریح پیدا کرد و به‌ویژه در مخالفت با سیاست‌های دولت آمریکا جسورتر شد. این بذر مخالفت در ذهن آنا نیز جوانه زد. بعدها می‌گفت انتخابش برای جاسوسی، تلاشی بوده برای دفاع از «مظلومان».

نقطه تحول زندگی او در دوران دانشگاه رقم خورد. آنا سال سوم تحصیلش را در مادرید اسپانیا گذراند، آن هم در دورانی که اسپانیا دستخوش تحولات تاریخی بود. با مرگ دیکتاتور، فرانسیسکو فرانکو، نزدیک به چهار دهه حکومت استبدادی پایان‌یافته بود و موجی از اصلاحات دموکراتیک کشور را فرامی‌گرفت.

خیابان‌های مادرید مملو از تظاهراتی بود که اغلب، ایالات متحده را نشانه می‌رفتند؛ کشوری که سال‌ها از رژیم فرانکو حمایت کرده بود. در همین فضای پرآشوب، آنا با ریکاردو فرناندز، تبعیدی آرژانتینیِ چپ‌گرا، آشنا شد و دل به او سپرد. گفتگوهای طولانی‌شان درباره امپریالیسم آمریکا، این باور را در ذهن آنا ریشه‌دار کرد که ایالات متحده یک «قلدر جهانی» است که ارزش‌های خود را به دیگران تحمیل می‌کند.

از دانشگاه تا هاوانا

«ویرانگرترین جاسوس تاریخ آمریکا»؛ این زن ۱۷ سال پنتاگون را فریب داد

دسامبر ۱۹۷۹ آنا پس از فارغ‌التحصیلی، کارش را به‌عنوان ماشین‌نویس در وزارت دادگستری ایالات‌متحده آغاز کرد. هم‌زمان در مقطع کارشناسی‌ارشد در «دانشکده مطالعات پیشرفته بین‌المللی» دانشگاه جانزهاپکینز ادامه تحصیل داد و تخصصش را روی امور آمریکای لاتین گذاشت.

آنجا با مارتا ولاسکز، دانشجوی پورتوریکویی دیگری آشنا شد؛ زنی که در خفا برای سرویس اطلاعاتی کوبا (DGI) کار می‌کرد و مأموریتش شناسایی و جذب دانشجویانی بود که گرایش‌های ضدآمریکایی نشان می‌دادند.

یک روز مارتا از آنا پرسید آیا مایل است با ترجمه چند مقاله به ساندینیستاها (انقلابی‌های چپ‌گرای نیکاراگوئه که علیه حکومت موردحمایت آمریکا می‌جنگیدند) کمک کند؟ پیشنهادی که از نظر آنا پوششی بری کارهای بزرگ‌تر بود. او بعدها در این باره گفت: «تا قبل از آن پیشنهاد، به انجام کاری عملی فکر نکرده بودم. اما وقتی فرصتی برای کمک غیرقانونی به من پیشنهاد شد، فهمیدم که این بسیار فراتر از کاری است که می‌توانستم به‌صورت قانونی انجام دهم.»

در مارس ۱۹۸۵، او و ولاسکز با گذرنامه‌های جعلی مخفیانه به هاوانا سفر کردند. آنجا، سرویس اطلاعاتی کوبا اصول اولیه جاسوسی را به او آموزش داد: چگونه یک تعقیب‌کننده را گم کند، چطور با کدهای رمز ارتباط بگیرد و از همه مهم‌تر، چگونه یک دستگاه دروغ‌سنج را فریب دهد.

کوبایی‌ها نقشه‌ای بزرگ برای آنا در سر داشتند. آن‌ها او را تشویق کردند تا برای شغلی در «آژانس اطلاعات دفاعی» (DIA) درخواست دهد؛ جایی که می‌توانست به قلب جامعه اطلاعاتی آمریکا نفوذ کند.

ملکه کوبا: هفده سال زندگی دوگانه

سپتامبر ۱۹۸۵، آنا مونتس به‌عنوان تحلیلگری تازه‌وارد در آژانس اطلاعات دفاعی (DIA) استخدام شد. در فرم‌های استخدامی‌اش اطلاعات نادرستی وارد کرد: مثلاً ادعا کرد مدرک کارشناسی‌ارشدش را از جانزهاپکینز گرفته درحالی‌که آن را کامل نکرده بود و منکر مصرف هرگونه مواد مخدر شد، اگرچه در دوران کار در وزارت دادگستری و طی تحصیل در دانشگاه از کوکائین مصرف کرده بود.

در آن دوران، دولت ریگان در تلاش بود عملیات اطلاعاتی‌اش را در آمریکای لاتین گسترش دهد و DIA برای پر کردن پست‌های خالی عجله داشت؛ به همین خاطر از او تست دروغ‌سنجی گرفته نشد.

آنا به‌سرعت پله‌های ترقی را طی کرد. تنها چهار ماه پس از شروع کار، به او مجوز دسترسی به اطلاعات طبقه‌بندی‌شده و بسیار حساس مرتبط با امنیت ملی عطا شد. حافظه‌اش شگفت‌انگیز بود و می‌توانست حجم عظیمی از اطلاعات را به‌خاطر بسپارد.

پاپکین در تحقیقاتش کتابی در زمینه تقویت حافظه در کتابخانه آنا پیدا کرد که پر از خط‌کشی و هایلایت بود. او هرگز حتی یک سند فیزیکی را از محل کارش خارج نکرد. در عوض، همه‌چیز را حفظ می‌کرد، شب‌ها در خانه آن اطلاعات را روی لپ‌تاپ توشیبا تایپ و سپس روی فلاپی‌دیسک‌های رمزگذاری‌شده منتقل می‌کرد.

او با کوبایی‌ها از طریق امواج کوتاه رادیویی ارتباط می‌گرفت. هر شنبه ساعت ۹ شب، مونتس رادیوی خود را روی فرکانس مشخصی تنظیم می‌کرد و به صدای زنی گوش می‌داد که می‌گفت «توجه، توجه» و سپس رشته‌ای از اعداد را می‌خواند.

مونتس اعداد را روی کاغذی می‌نوشت که بعداً در آب حل می‌شد و سپس با کمک برنامه رمزگشایی ذخیره‌شده روی یک فلاپی‌دیسک، آن‌ها را به پیام‌های فرماندهان کوبایی‌اش تبدیل می‌کرد. پس از دریافت دستورالعمل‌ها، با رابط خود در رستوران‌های چینی واشنگتن‌دی‌سی قرار می‌گذاشت و میان صرف غذا، فلاپی‌دیسک‌ها را ردوبدل می‌کرد.

آنا در همان حالی که مخفیانه اطلاعات را به هاوانا می‌فرستاد، در DIA نیز به‌سرعت پیشرفت می‌کرد. او به تحلیلگر اصلی مسائل نیکاراگوئه و السالوادور تبدیل شد؛ دو کانون داغ جنگ سرد. سال ۱۹۸۷، از یک پایگاه نظامی تحت حمایت آمریکا در السالوادور بازدید کرد و در جریان عملیات‌های فوق‌العاده حساس قرار گرفت؛ اطلاعاتی که برای دشمنان آمریکا حکم طلا را داشت.

تنها چند هفته پس از بازدید او، شورشیان به آن پایگاه حمله کردند و ۴۲ سرباز سالوادوری و یک مستشار نظامی آمریکایی به نام گروهبان گرگوری فرونیوس را کشتند. سال‌ها بعد، اف‌بی‌آی درباره این حادثه او را تحت بازجویی قرار داد، اما هیچ‌گاه اتهامی رسمی علیه او مطرح نشد.

سال ۱۹۹۴، او سرانجام برای اولین‌بار در مقابل دستگاه دروغ‌سنج نشست و با ترفندی که در هاوانا آموخته بود، به‌راحتی آن را پشت سر گذاشت. در آن زمان، او به شغل رؤیایی‌اش رسیده بود: تحلیلگر ارشد کوبا در DIA.

این سمت به او دسترسی مستقیمی به محرمانه‌ترین گزارش‌هایی می‌داد که هاوانا بیش از هر چیز تشنه‌شان بود. او حتی هویت چهار افسر اطلاعاتی آمریکایی را که در کوبا به‌صورت مخفی فعالیت می‌کردند، لو داد. پس از این اقدام، کوبایی‌ها در پیامی به او نوشتند: «ما اینجا با آغوش باز منتظرشان بودیم.»

اولین سوءظن‌ها

برای نزدیک به یک دهه، هیچ‌کس به او شک نکرد تا اینکه حادثه‌ای در سال ۱۹۹۶ همه‌چیز را تغییر داد. ۲۴ فوریه آن سال، جت‌های میگ-۲۹ کوبایی دو هواپیمای غیرنظامی متعلق به یک گروه تبعیدی ضد کاسترو به نام «برادران برای نجات» را سرنگون کردند. این گروه با پخش اعلامیه‌های ضد کاسترو بر فراز هاوانا، رژیم را تحریک کرده بود. در این حادثه، سه شهروند آمریکایی و یک مقیم آمریکا جان باختند.

پنتاگون فوراً مونتس را احضار کرد تا فرماندهان ستاد مشترک ارتش را در جریان توانایی‌های نظامی کوبا قرار دهد. این موقعیت می‌توانست اوج دوران حرفه‌ای‌اش باشد، اما تصمیمی غیرمنتظره گرفت. به گفته یکی از همکارانش، قرار بود تا ساعت ۱۰ شب در محل کار بماند، اما پس از دریافت یک تماسی تلفنی شدیداً آشفته شد و ساعت ۸ آنجا را ترک کرد.

در روزهای بعد چند بار با رابط کوبایی‌اش ملاقات داشت؛ چرا که هاوانا نگران بود آمریکا اقدامی تلافی‌جویانه انجام دهد.

رفتار غیرعادی او، یک تحلیلگر ضداطلاعات در DIA را به شک انداخت. این تحلیلگر، اسکات کارمایکل، یک شکارچی جاسوس کارکشته را در جریان گذاشت. کارمایکل هم مونتس را برای یک بازجویی به‌ظاهر معمولی فراخواند و مستقیماً او را به جاسوسی متهم کرد.

مونتس این اتهام را انکار نکرد. کارمایکل بعدها گفت: «او تا سر حد مرگ ترسید و فقط به من زل زد، انگار می‌خواست از حرکت لب‌هایم معنی هر کلمه را بیرون بکشد.» مونتس اصرار کرد که نه کسی با او تماس گرفته، نه از چیزی خبر دارد؛ فقط خسته بوده و زودتر محل کار را ترک کرده است. پاسخ‌های او کارمایکل را قانع نکرد، اما مدرک کافی هم برای متهم‌کردنش وجود نداشت و پرونده بی‌سروصدا بسته شد.

او به کارش ادامه داد، اما خطرناک‌تر از همیشه. سال ۱۹۹۷ به‌احتمال زیاد یکی از سری‌ترین برنامه‌های فضایی آمریکا به نام «میستی» از طریق او فاش شد؛ پروژه‌ای چندمیلیارددلاری برای ساخت ماهواره‌ای که در ظاهر ارتباطی بود، اما در واقع چشم پنهان آمریکا در مدار زمین به شمار می‌رفت.

مونتس همچنین کوبایی‌ها را از وجود یک ون تجسسی اف‌بی‌آی در نزدیکی دفتر غیررسمی نمایندگی کوبا در واشنگتن باخبر کرد. درحالی‌که رؤسایش در هاوانا را تحت‌تأثیر قرار می‌داد، در واشنگتن نیز با هوش و سخت‌کوشی‌اش تحسین همگان را برمی‌انگیخت. حالا او به «ملکه کوبا» معروف شده بود.

وقتی شکار آغاز شد

اما از سال ۱۹۹۸، ترک‌های زندگی دوگانه آنا مونتس عمیق‌تر شد و این از طعنه‌های تلخ تاریخ بود که خواهر خودش در این ماجرا نقش داشت.

خواهر کوچک‌ترش، لوسی مونتس، مترجم زبان اسپانیایی در دفتر اف‌بی‌آی در میامی بود و برادرش، تیتو، مأمور ویژه‌ی همان سازمان. لوسی در واحدی کار می‌کرد که مأموریتش انهدام شبکه‌ی جاسوسی گسترده‌ی کوبا، معروف به «شبکه‌ی زنبور» (Wasp Network)، بود. عملیات با موفقیت انجام شد و اف‌بی‌آی از میان فلاپی‌دیسک‌ها و پیام‌های رمزگشایی شده، بیش از ۱۴۰۰ صفحه سند به دست آورد.

پس از این ضربه، فرماندهان کوبایی مونتس از ترس لورفتن، ارتباطشان را با او قطع کردند. ازآن‌پس، ملاقات‌ها باید در خارج از کشور و معمولاً در کارائیب انجام می‌شد. این سکوت ناگهانی برای زنی که تمام هویت خود را در سایه تعریف کرده بود، ویرانگر بود. فشار روانی باعث بروز رفتارهای وسواسی در او شد: به‌طور افراطی دوش می‌گرفت، فقط سیب‌زمینی آب‌پز می‌خورد و هنگام رانندگی دستکش می‌پوشید.

در همان زمان، در «آژانس امنیت ملی» (NSA)، زنی کوبایی‌تبار به نام مستعار «النا والدز» تکه‌های یک پازل پیچیده را کنار هم می‌چید. او در کودکی به همراه خانواده‌اش از رژیم کاسترو گریخته بود و حالا این پرونده را شخصی‌تر از هر مأموریت دیگری می‌دید. والدز با بررسی ارتباطات رهگیری‌شده و اطلاعات پرونده‌ی «شبکه زنبور»، به این نتیجه رسید که یک جاسوس کوبایی در سطوح بالای دولت آمریکا فعالیت می‌کند.

NSA براساس داده‌ها، پروفایلی از آن جاسوس ناشناس ساخت: فردی که یک لپ‌تاپ توشیبا خریده، در ژوئیه‌ی ۱۹۹۶ از پایگاه نظامی گوانتانامو بازدید کرده، به سیستمی با برچسب SAFE دسترسی دارد و با شخصی با حروف اول WD دیدار داشته است.

والدز سرنخ‌های خود را با اف‌بی‌آی در میان گذاشت، اما استیو مک‌کوی، مأمور ویژه مسئول پرونده، پس از دو سال تحقیق پیشرفت چندانی نداشت. والدز از شدت خشم و ناامیدی تصمیم گرفت مستقیماً سراغ آژانس اطلاعات دفاعی برود؛ اقدامی که می‌توانست به قیمت اخراج یا حتی زندانی‌شدنش تمام شود.

وقتی والدز به کلمه «SAFE» اشاره کرد، کریس سیمونز، یک تحلیلگر کهنه‌کار مسائل کوبا در DIA، بلافاصله متوجه شد که منظور یک گاوصندوق فیزیکی نیست، بلکه نام سیستم ارتباطات داخلی DIA است. این سرنخ به اسکات کارمایکل، همان کسی که سال‌ها پیش به مونتس شک کرده بود، رسید.

کارمایکل و تیمش حالا یک نشانه‌ی کلیدی در دست داشتند: بازدید از گوانتانامو در ژوئیه‌ی ۱۹۹۶. جستجو در فهرست سفرهای داخلی نام حدود صد نفر را نشان داد، اما فقط یکی از آن‌ها با تمام سرنخ‌ها تطبیق داشت: آنا مونتس.

وقتی DIA این موضوع را به اف‌بی‌آی اطلاع داد، مأمور مک‌کوی با ناباوری آن را رد کرد و گفت: «دلیلی ندارم که باور کنم فردی که دنبالش هستم، یک زن باشد.» اما کارمایکل قطعه دیگری از پازل را به یاد آورد: حروف «WD». او خوب به‌خاطر داشت که مونتس بارها از همکاری‌اش با ویلیام درتی (William Doherty)، رئیس بخش ضداطلاعات اف‌بی‌آی، با غرور سخن گفته بود. قطعات حالا آرام‌آرام کنار هم می‌نشستند و چهره‌ی جاسوس از میان سایه‌ها بیرون می‌آمد.

کیش و مات: آخرین پرده

اف‌بی‌آی سرانجام تحقیقاتی رسمی را علیه مونتس با اسم رمز «رن آبی» آغاز کرد. مأموران او را مخفیانه تحت‌نظر گرفتند و دیدند که از تلفن‌های عمومی برای تماس با پیجرهای کوبایی استفاده می‌کند.

در همین حین مأمور پیتر لپ هم با بررسی سوابق اعتباری مونتس متوجه خرید یک لپ‌تاپ توشیبا از فروشگاهی در ویرجینیا شد: دقیقاً همان مدلی که در گزارش‌های NSA درباره‌ی جاسوس ناشناس ذکر شده بود. همین کافی بود تا زنجیره‌ی شواهد به‌هم وصل شود.

۲۵ می ۲۰۰۱، زمانی که مونتس خارج از شهر بود، گروهی از مأموران اف‌بی‌آی مخفیانه وارد آپارتمانش شدند. آن‌ها لپ‌تاپ توشیبا را پیدا کردند و با کپی‌کردن هارددیسک آن به پیام‌های ردوبدل شده بین مونتس و فرماندهان کوبایی‌اش دست یافتند؛ از جمله شواهدی مبنی بر افشای هویت یکی از مأموران آمریکایی در کوبا.

حالا اف‌بی‌آی مدرک کافی برای دستگیری او را داشت، اما به دنبال مدرک نهایی بود: فلاپی‌دیسک‌هایی که مونتس برای رمزگشایی پیام‌های رادیویی استفاده می‌کرد.

مأموران نقشه‌ای زیرکانه برای دسترسی به تنها چیزی که مونتس همیشه همراه خود داشت، یعنی کیف‌دستی‌اش، طراحی کردند. ۱۶ آگوست ۲۰۰۱، DIA جلسه‌ای اضطراری در طبقه‌ای بالاتر از دفتر او ترتیب داد؛ درست به‌اندازه‌ای نزدیک که اگر عجله کند، شاید کیفش را جا بگذارد و همین اتفاق هم افتاد.

مونتس با شنیدن این‌که «ماشینش در پارکینگ تصادف کرده و راننده گریخته است»، با شتاب از اتاق بیرون رفت و کیف را روی میز رها کرد. سپس مأمور مک‌کوی، در نقش یک تکنسین آی‌تی، وارد اتاق مونتس شد و کیف او را برداشت. فلاپی‌دیسک‌ها در آن نبودند، اما یافته‌ها کمتر از آن ارزش نداشتند: کارت‌های تلفن اعتباری، شماره‌ی پیجر مرتبط با اطلاعات کوبا و کاغذی پر از کدهای عددی دست‌نویس برای ارسال پیام.

سه هفته بعد، در پی حملات ۱۱ سپتامبر، مقامات اطلاعاتی نگران بودند که مونتس بتواند اطلاعات حیاتی نظامی را به کوبا یا حتی به متحدانش منتقل کند. دستور بازداشت فوری صادر شد.

صبح ۲۱ سپتامبر، وقتی مونتس به محل کارش رسید، تلفنش زنگ خورد و از او خواستند برای حل یک مشکل اداری به دفتر بازرس کل برود. اما این یک تله بود. در اتاق کنفرانس، مأموران ویژه استیو مک‌کوی و پیتر لپ منتظرش بودند: وقتی به او دستبند زدند، کوچک‌ترین واکنشی نشان نداد. لپ بعدها گفت: «فکر می‌کردیم از هم بپاشد. اما او با آرامش و نوعی وقار از آنجا خارج شد.»

قضاوت آخر: ایمان، یا عطش کنترل؟

آنا مونتس پس از دستگیری به بازرسان اف‌بی‌آی گفته بود: «احساس می‌کنم کاری که انجام دادم از نظر اخلاقی درست بود. من به اصول درست وفادار بودم.» او برای اینکه مجبور نشود بقیه‌ی عمرش را در زندان بگذراند، موافقت کرد همه‌ی فعالیت‌هایش را طی این سالیان، شرح دهد.

۱۶ اکتبر ۲۰۰۲، او در دادگاه ایستاد و در بخشی از دفاعیات خود گفت:

«یک ضرب‌المثل ایتالیایی شاید بهتر از هر چیز دیگری باوری را که به آن پایبندم بیان کند: تمام دنیا یک کشور است. اصلی که، به‌تلخی، هرگز در سیاست‌مان نسبت به کوبا رعایت نکرده‌ایم.

عالیجناب، من در فعالیتی که امروز مرا به پیشگاه شما آورده، دخیل شدم چون از وجدانم پیروی کردم، نه از قانون. باور دارم سیاست دولت ما در قبال کوبا ظالمانه، ناعادلانه و عمیقاً خصمانه است، و از نظر اخلاقی خود را موظف می‌دانستم به این جزیره کمک کنم تا در برابر تلاش‌های ما برای تحمیل ارزش‌ها و نظام سیاسی‌مان از خود دفاع کند.

شاید شیوه‌ای که برای اعتراض به این سیاست برگزیدم از نظر اخلاقی نادرست باشد. شاید حق کوبا برای زیستن آزاد از فشار سیاسی و اقتصادی، توجیهی برای انتقال اطلاعات محرمانه به آن کشور نبود. تنها می‌توانم بگویم کاری کردم که در آن زمان فکر می‌کردم درست است؛ تلاشی برای مقابله با بی‌عدالتی‌ای بزرگ.»

اما خانواده‌اش، به‌خصوص خواهرش لوسی، این توجیه را نپذیرفتند. لوسی در نامه‌ای تکان‌دهنده که بعدها در کتاب «اسم رمز: رن آبی» منتشر شد، به خواهرش نوشت: «تو زندگی مامان را نابود کردی. هر روز صبح با فکر کاری که کردی و جایی که هستی، ویران از خواب بیدار می‌شود. تو به خانواده‌ات، به همه دوستانت و به کشورت خیانت کردی. تو یک بزدلی. می‌توانستی برای اصولت آشکارا بجنگی، اما مانند یک ترسو پنهان شدی تا آن‌ها را در خفا مجازات کنی.»

پیتر لاپ یکی از مأمورانی که مونتس را دستگیر کرد، به مدت هفت ماه روبروی این جاسوس در اتاق بازجویی نشست. به گفته او یکی از تکان‌دهنده‌ترین لحظات زمانی بود که مونتس گفت در هفته پس از یازده سپتامبر حاضر بود تا کجا برای کوبا پیش برود:

«اگر کوبایی‌ها از من می‌خواستند که در مورد فعالیت‌های آمریکا در افغانستان به آن‌ها اطلاعات بدهم، قطعاً این کار را می‌کردم. و اگر مردان و زنانی در نتیجه اطلاعات من در افغانستان کشته می‌شدند، خب این ریسکی بود که آن‌ها پذیرفته بودند.»

آنا مونتس در ۸ ژانویه ۲۰۲۳، پس از گذراندن بیش از ۲۱ سال زندان، آزاد شد و اکنون در پورتوریکو زندگی می‌کند، جایی که برخی او را به‌عنوان یک قهرمان ستایش می‌کنند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این زن ۱۷ سال پنتاگون را فریب داد

این زن ۱۷ سال پنتاگون را فریب داد بیشتر بخوانید »

آمریکا مدافع حقوق آمریکایی

حقوق بشر آمریکایی؛ همه چیز برای آمریکا!


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ ـ رحیم محمدی؛ هر ساله ششم تا ۱۲ تیر به نام هفته حقوق بشر آمریکایی نامیده می‌شود؛ هفته‌ای که قرار است در آن به موضوع حقوق بشر از دیدگاه دولتمردان آمریکایی نگاهی ویژه صورت گیرد و اقدامات دوگانه دولتمردان این کشور در استفاده از واژه حقوق بشر بازخوانی شود.

اما چرا حقوق بشر؟ بنا به تعریفی که از این عبارت وجود دارد، حقوق بشر، اساسی‌ترین و ابتدایی‌ترین حقوقی است که هر فرد به‌طور ذاتی، فطری، به صِرف انسان بودن از آن بهره‌مند می‌شود و همه افراد فارغ از عواملی چون نژاد، ملیت، جنسیت، مذهب، گرایش جنسی، رنگ، زبان و… در برخورداری از این حقوق با هم برابرند و هیچ‌گونه تمایز، ارجحیت، محدودیت و محرومیت در بهره‌مندی از این حقوق ندارند و حتی این حقوق قابل نقض هم نیست.

بر این اساس، اگر به مجموعه اقدامات دولتمردان آمریکایی در برابر واژه حقوق بشر نگاهی گذرا بیندازیم به نکات بسیاری پی می‌بریم که حاکی از استفاده ابزاری از عبارت «حقوق بشر» است؛ به چه معنی؛ به این معنی که هرگاه آمریکا قصد انجام اقدامی در راستای منافع خود داشته باشد، دفاع از حقوق بشر را دست‌آویز قرار داده و هرآنچه می‌خواهد را تحت همین عنوان انجام می‌دهد که در ادامه به نمونه‌هایی از آن اشاره خواهد شد.

به‌عنوان مثال چنانچه نخواهیم خیلی گذشته‌های دور را مرور کنیم به چند مورد در سده اخیر تیتروار اشاره می‌کنیم؛ آمریکا در ویتنام، لائوس و کامبوج بیش از ۲۰ میلیون بشکه عامل نارنجی علیه مردم این کشور‌ها استفاده کرد که باعث افزایش شدید بیماری‌های سرطان و تغییرات ژنتیکی در نسل‌های آتی شد.

در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز که ارتش عراق از انواع بمب‌های شیمیایی ساخت کارخانه‌های شیمیایی هلند و آلمان غربی استفاده کرد، آمریکا به عنوان کشور عضو دایم شورای امنیت سازمان ملل نه‌تنها در قبال چنین جنایت عراق سکوت اختیار کرد، بلکه به‌صورت پنهان و غیرمستقیم از اقدامات صدام حمایت به عمل آورد. چگونه؟ آمریکا با سوء استفاده از دلار به‌عنوان پول بین‌المللی همواره دیگر کشور‌ها را مورد تهدید و تحریم قرار داده تا بدین‌وسیله خواسته‌های نامشروع خود را به همگان تحمیل کند؛ لذا در رابطه با ایران نیز به دلیل اعمال تحریم‌های متعدد اقتصادی و سیاسی از دستیابی کشورمان به برخی کالا‌های استراتژیک و حیاتی همچون مواد غذایی و دارو مانع‌هایی ایجاد کرده است.

این نوع رفتار آمریکا باعث شد تا با استفاده مکرر عراق از سلاح‌های شیمیایی بیش از ۲۰ هزار نفر از رزمندگان کشورمان بر اثر استنشاق گاز‌های شیمیایی به شهادت برسند و حدود ۴۰۰ هزار نفر هم در معرض استنشاق این‌گونه گاز‌ها قرار گیرند؛ در آن دوران که ریگان رئیس جمهور آمریکا بود با حمایت‌هایی که از صدام به عمل آورد، باعث شد این کشور از سلاح‌های شیمیایی علیه مردم بی دفاع سردشت در ایران و حلبچه در عراق نیز استفاده کند که فقط در حلبچه پنج هزار نفر در یک روز جان خود را از دست دادند؛ ولی با وجود این، هیچ صدایی نه‌تنها از سوی آمریکا بلکه از هیچ مجمع بین‌المللی هم بلند نشد.

آمریکایی‌ها در مواجهه با مردم عراق در جریان اشغال این کشور نیز خود از سلاح‌های ممنوعه حاوی بمب‌های شیمیایی فسفر سفید و اورانیوم ضعیف‌شده استفاده کردند که نتایج آن همانند نتایجی بود که در آسیای جنوب شرقی بعد‌ها خود را نشان داد.

این‌گونه رفتار‌ها فقط در حمایت از استفاده‌کنندگان سلاح‌های شیمیایی محدود نمی‌شود؛ زیرا در اواخر جنگ تحمیلی ناو نیروی دریایی ارتش ایالات متحده در اقدامی جنایتکارانه با شلیک دو فروند موشک، هواپیمای مسافربری کشورمان را بر فراز خلیج فارس با ۲۹۰ سرنشین آن ساقط کرد و همگی را به شهادت رساند و بعد از آن به جای تنبیه و دادگاهی کردن عوامل این اقدام جنایتگارانه، به فرمانده ناو مورد اشاره مدال اعطا و از اقدام آن تقدیر به عمل آورد.

همچنین زمانی که سازمان منافقین در کشورمان حضور داشتند، آمریکایی‌ها با حمایت‌های خود، آن‌ها را پشتیبانی می‌کردند که نتیجه آن به شهادت رسیدن ۱۷ هزار نفر به واسطه ترور‌های عوامل تروریستی این گروهک است؛ از سوی دیگر آمریکا هم در شکل‌گیری و هم در تغذیه مالی، پشتیبانی‌های تسلیحاتی و اطلاعاتی داعش نقش مستقیم دارد و این هم مطلبی است که مسئولان آمریکایی خود به صراحت به آن اقرار کردند.

البته لیست اقدامات آمریکا در نقض اولیه حقوق بشر بسیار بلند بالاست؛ چون مثال‌های بسیاری را می‌توان ذکر کرد که اگر بخواهیم تمام آن‌ها را ذکر کنیم، شاید از حوصله این مطلب خارج باشد؛ زیرا فقط جنایاتی که آمریکایی‌ها در زندان گوانتانامو با نقض حقوق اولیه زندانیان انجام دادند، جای نگارش مطالب بسیاری را دارد.

حال با توجه به آنچه اشاره شد، اگر بازگردیم به تعریف حقوق بشر، متوجه می‌شویم کشوری که خود را مدافع حقوق بشر معرفی می‌کند تا چه اندازه به مفاهیم اولیه حقوق انسانی یعنی همان برابری از حقوق انسانی فارغ از هرگونه نژاد، ملیت و مذهب است، پایبند است!

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حقوق بشر آمریکایی؛ همه چیز برای آمریکا!

حقوق بشر آمریکایی؛ همه چیز برای آمریکا! بیشتر بخوانید »

آمریکا مدافع حقوق آمریکایی

آمریکا؛ مدافع حقوق آمریکایی


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس‌ ـ رحیم محمدی؛ هر ساله ششم تا ۱۲ تیر به نام هفته حقوق بشر آمریکایی نامیده می‌شود هفته‌ای که قرار است در آن به موضوع حقوق بشر از دیدگاه دولتمردان آمریکایی نگاهی ویژه صورت گیرد و اقدامات دوگانه دولتمردان این کشور در استفاده از واژه حقوق بشر بازخوانی شود.

اما چرا حقوق بشر؟ حقوق بشر، اساسی‌ترین و ابتدایی‌ترین حقوقی است که هر فرد به‌طور ذاتی، فطری، به صِرف انسان بودن از آن بهره‌مند می‌شود و همه افراد فارغ از عواملی چون نژاد، ملیت، جنسیت، مذهب، گرایش جنسی، رنگ، زبان و … در برخورداری از این حقوق با هم برابرند و هیچ‌گونه تمایز، ارجحیت، محدودیت و محرومیت در بهره‌مندی از این حقوق ندارند و حتی این حقوق قابل نقض هم نیست.

بر این اساس اگر به مجموعه اقدامات دولتمردان آمریکایی در برابر واژه حقوق بشر نگاه گذرا بیندازیم به نکات بسیاری پی می‌بریم که حاکی از استفاده ابزاری از عبارت «حقوق بشر» است؛ به چه معنی؛ به این معنی که هر گاه آمریکا قصد انجام اقدامی در راستای منافع خود داشته باشد، دفاع از حقوق بشر را دست‌آویز قرار داده و هر آنچه می‌خواهد را تحت همین عنوان انجام می‌دهد که در ادامه به نمونه‌هایی از آن اشاره خواهد شد.

به عنوان مثال چنانچه نخواهیم خیلی گذشته‌های دور را مرور کنیم به چند مورد در سده اخیر تیتر وار اشاره می‌کنیم؛ آمریکا در ویتنام، لائوس و کامبوج بیش از ۲۰ میلیون بشکه عامل نارنجی علیه مردم این کشور‌ها استفاده کرد که باعث افزایش شدید بیماری‌های سرطان و تغییرات ژنتیکی در نسل‌های آتی شد.

در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز که ارتش عراق از انواع بمب‌های شیمیایی ساخت کارخانه‌های شیمایی هلند و آلمان غربی استفاده کرد، آمریکا به عنوان کشور عضو دایم شورای امنیت سازمان ملل نه تنها در قبال چنین جنایت عراق سکوت اختیار کرد بلکه به صورت پنهان و غیر مستقیم از اقدامات صدام حمایت به عمل آورد. چگونه؟ آمریکا با سوء استفاده از دلار به عنوان پول بین المللی همواره دیگر کشور‌ها را مورد تهدید و تحریم قرار داده تا بدین وسیله خواسته‌های نامشروع اش را به همگان تحمیل کند لذا در رابطه با ایران نیز به دلیل اعمال تحریم‌های متعدد اقتصادی و سیاسی از دستیابی کشورمان به برخی کالا‌های استراتژیک و حیاتی همچون مواد غذایی و دارو مانع‌هایی ایجاد کرده است.

این نوع رفتار امریکا باعث شد تا با استفاده مکرر عراق از سلاح‌های شیمیایی بیش از ۲۰ هزار نفر از رزمندگان کشورمان بر اثر استنشاق گاز‌های شیمیایی به شهادت برسند و حدود ۴۰۰ هزار نفر هم در معرض استنشاق این گونه گاز‌ها قرار گیرند؛ در آن دوران که ریگان رئیس جمهور آمریکا بود با حمایت‌هایی که از صدام به عمل آورد باعث شد این کشور از سلاح‌های شیمیایی علیه مردم بی دفاع سردشت در ایران و حلبچه در عراق نیز استفاده کند که فقط در حلبچه ۵ هزار نفر در یک روز جان خود را از دست دادند، ولی با این وجود هیچ صدایی نه تنها از سوی امریکا بلکه از هیچ مجمع بین المللی هم بلند نشد.

آمریکایی‌ها در مواجهه با مردم عراق در جریان اشغال این کشور نیز خود از سلاح‌های ممنوعه حاوی بمب‌های شیمیایی فسفر سفید و اورانیوم ضعیف شده استفاده کردند که نتایج آن همانند نتایجی بود که در آسیای جنوب شرقی بعد‌ها خود را نشان داد.

این گونه رفتار‌ها فقط در حمایت از استفاده کنندگان سلاح‌های شیمیایی محدود نمی‌شود؛ زیرا در اواخر جنگ تحمیلی ناو نیروی دریایی ارتش ایالات متحده در اقدامی جنایتکارانه با شلیک دو فروند موشک، هواپیمای مسافربری کشورمان را بر فراز خلیج فارس با ۲۹۰ سرنشین آن ساقط کرد و همگی را به شهادت رساند و بعد از آن به جای تنبیه و دادگاهی کردن عوامل این اقدام جنایتگارانه، به فرمانده ناو مورد اشاره مدال اعطا و از اقدام آن تقدیر به عمل آورد.

همچنین زمانی که سازمان منافقین در کشورمان حضور داشتند با حمایت‌های خود، آن‌ها را پشتیبانی می‌کردند که نتیجه آن به شهادت رسیدن ۱۷ هزار نفر بواسطه ترور‌های عوامل تروریستی این گروهک است؛ از سوی دیگر آمریکا هم در شکل گیری و هم در تغذیه مالی، پشتیبانی‌های تسلیحاتی و اطلاعاتی داعش نقش مستقیم دارد و این هم مطلبی است که مسئولان آمریکایی خود به صراحت به آن اقرار کردند.

البته لیست اقدامات آمریکا در نقض اولیه حقوق بشر بسیار بلند بالاست، چون مثال‌های بسیاری را می‌توان ذکر کرد که اگر بخواهیم تمام آن‌ها را ذکر کنیم، شاید از حوصله این مطلب خارج باشد، چون فقط جنایاتی که در زندان گوانتانامو با نقض حقوق اولیه زندانیان انجام دادند، جای نگارش مطالب بسیاری را دارد.

حال با توجه به آنچه اشاره شد اگر بازگردیم به تعریف حقوق بشر، متوجه می‌شویم کشوری که خود را مدافع حقوق بشر معرفی می‌کند تا چه اندازه به مفاهیم اولیه حقوق انسانی یعنی همان برابری از حقوق انسانی فارغ از هر گونه نژاد، ملیت و مذهب است، پایبند است!

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آمریکا؛ مدافع حقوق آمریکایی

آمریکا؛ مدافع حقوق آمریکایی بیشتر بخوانید »

مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی

مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: دفاع مقدس هر چند بیانگر دفاع مردم ایران از خاک و میهن اسلامی خود حکایت دارد، اما در آن دوران بودند افرادی که هر چند ملیت ایرانی نداشتند، ولی بواسطه عرقی که به اسلام و احساس برادری با مردم کشورمان می‌کردند، وارد کارزار جنگ با ارتش بعث عراق شدند که در این رابطه می‌توان به حضور مجاهدان عراقی و افغانستانی اشاره کرد.

این موضوع موجب شد تا با یکی از فرزندان شهدای افغانستانی که اکنون مجری شبکه سحر افغانستان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است و در سال ۱۳۷۵ در تهران به دنیا آمده و از دانشگاه شهید بهشتی در رشته معماری فارغ التحصیل شده، گفت وگویی را انجام دهیم؛ لذا آنچه در ادامه آمده ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با «هاجر السادات موسوی» فرزند شهید «سید محمدعلی شاه موسوی» از اعضای جامعه پزشکی حاضر در دوران دفاع مقدس، است.

دفاع‌پرس: ابتدا مختصری از خانواده خود و پدرتان بگویید؟

من به همراه دو برادر بزرگتر از خودم و پدر و مادرم که یک خانواده پنج نفره را تشکیل می‌دادیم؛ پدرم در سال ۱۳۳۹ در شهر «گردیز» مرکز ولایت «پکتیا» در خانواده‌ای متدین و فرهنگی چشم به جهان گشود؛ سپس تحصیلات ابتدایی خود را در سال ۱۳۵۵ با درجه عالی به پایان رساند و در سال ۱۳۵۶ در دانشکده طب دانشگاه کابل پذیرفته شد، اما به علت جنگ و اشغال افغانستان توسط شوروی سابق درس را رها می‌کند و ادامه اش را در سال ۱۳۶۹ بعد از مهاجرت به ایران و با بورسیه تحصیلی در دانشگاه علوم پزشکی تهران می‌گذراند که در سال تحصیلی ۱۳۷۷- ۱۳۷۸ موفق به دریافت دانشنامه دکترای پزشکی خود از این دانشگاه شد.

البته یکی از برادرانم هم راه پدر را در پزشکی ادامه دادند به نحوی که الان فوق تخصص رادیولوژی است؛ من و دو برادر در ایران تحصیل می‌کردیم و فقط مادرم در افغانستان با پدرم زندگی می‌کرد، اما بواسطه ناامنی در افغانستان، مادرم نیز بعد از شهادت پدرم به ایران آمد.

دفاع‌پرس: توضیحی درباره فعالیت‌های پدر بفرمایید.

پدرم همواره بر قناعت و شجاعت تاکید داشت و به دلیل روحیه وحدت دوستی که داشت در میان اهل تسنن و شیعیان افغانستان محبوب بود.

وقتی ارتش شوروی سابق به افغانستان حمله کرد و بواسطه تهدیداتی که وجود داشت، همراه خانواده به ایران مهاجرت می‌کند، اما بعد از گذشت سال‌ها تصمیم گرفت به دلیل عرقی که به مردمان کشورش داشت و اینکه می‌خواست به مردم وطن خود خدمت داشته باشد، در سال ۱۳۸۲ مجدد به افغانستان مهاجرت کرد و به عنوان نماینده مردم «پکتیا» در «ولسی جرگه» انتخاب و با استقبال بی‌نظیر و چشم‌گیر مردم این ولایت مواجه شد.

ولی از آنجایی که آمریکای جنایتکار نمی‌توانست افراد مفید را در افغانستان ببیند برای همین از حضور کسی که در میان مردم محبوب بود وحشت داشت لذا این عاملی شد تا نیرو‌های آمریکایی در حمله‌ای شبانه وارد قلعه پدر بزرگم شدند و پدرم را همراه با دو عمو و پسر عمویم به اسارت بردند.

هر چند بقیه را بعد از گذشت دو هفته آزاد کردند، اما پدرم بعد از ۴۰ ماه که در زندان‌های گوانتانامو و بگرام بود و شکنجه‌های سخت جسمی و روحی زیادی را تحمل کرد در سال ۱۳۸۵ آزاد شد. بعد از اینکه پدرم آزاد شد تصمیم گرفت تسلیم این اتفاق نشود به همین دلیل از خدمت به جامعه منصرف نشد.

یک کلینیک به همراه عمویم که پزشک بود دایر کردند و در آنجا نیز همواره سعی داشتند به کسانی که نیازمند هستند به صورت رایگان خدمات بهداشتی ارایه کنند؛ از سوی دیگر برای ارتقای سطح علمی مردم منطقه نیز مدرسه‌ای تاسیس کرد که بعد از شهادت اش هنوز آن مدرسه در افغانستان دایر است.

دفاع‌پرس: گویا یک هفته قبل از شهادت پدرتان شما به دیدار پدرتان در افغانستان رفته بودید، درست است؟
بله؛ فعالیت‌های دیگر پدرم این بود که در کنار کار خود، خدمات دیگری نیز داشت، چون پدرم رییس حوادث غیرمترقبه آن منطقه بود و در آنجا می‌توانست در بر طرف کردن نیاز‌های مردم آسیب دیده بشتابد؛ این کاری بود که در کنار خدمات دیگرش همراه زندگی خود داشت تا اینکه در تابستان ۱۳۹۷ به افغانستان پیش پدرم رفتم، زیرا پدرم گفته بود تا من اینجا هستم زودتر بیا، چون سفر دیگری در راه دارم. البته فقط توانستم به مدت ۶ روز همراه پدرم باشم برای اینکه جمعه بعدش به شهادت رسید.

مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی

مدتی که پیش پدرم بودم، دیدم قرص آرام بخش می‌خورد؛ به پدرم گفتم اینقدر خودتان درگیر مردم نکنید، حداقل پنچشنبه و جمعه برای خودتان وقت بگذارید و استراحت کنید؛ ولی در جواب من گفت مگر می‌شود وقتی کسی مشکلی دارد بگویم نمی‌توانم در مشکلات شما سهیم باشم؛ واقعاً پدرم تا آخرین لحظه زندگی خود درگیر مشکلات و مسایل مردم بود، چون خود را جدا از مردم نمی‌دانست.

پدرم انگار می‌دانست که شهید می‌شود، زیرا مادرم که همراهش بود تعریف کرد در ماه رمضان ۱۳۹۷ پدرم بار‌ها برای نماز شب بیدار می‌شد و طی آن علاوه بر گریه‌های شبانه، بسیار استغفار و مناجات با خدا داشت.‌

نمی‌دانم پدرم چی دیده بود که حتی به دوستانش و از جمله رجایی از بزرگان ادبیات فارسی در ایران و افغانستان، گفته بود: «دعا کن تا شهید شویم، اما رجایی به پدرم گفته بود حالا حالا‌ها کار داریم لذا پدرم در پاسخ از وی خواسته بود: «دعا کنید زودتر شهید شوم»؛ بنابراین وقتی پدر شهید شد مرحوم رجایی گفت نمی‌دانم چرا پدرت درخواست همچین دعایی داشت، چون جنگی در کار نبود به همین علت حرفشان برایم عجیب بود؛ حتی هفته قبل از شهادت پدرم، باز هم او در یک مهمانی سر سفره دعا می‌کند که خدایا من را شهید کن! و اصلاً به فکرم نمی‌رسید که پدرم بر اثر انتحاری داعش به شهادت برسد؛ یکی از دوستان پدرم برایش عطری آورده بود که پدرم به او گفت با این عطر سنگ مزارم را شستشو دهید.

همه این حرف‌ها می‌رساند که ارتباط پدرم با خدا آن قدر قوی بود که از شهادت خود خبر داشت.

دفاع‌پرس: شهادت پدرتان به چه صورت اتفاق افتاد؟

جمعه ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ پدر زودتر از همه بلند شد و غسل جمعه و کار‌های عقب مانده اش را انجام داد؛ آن روز خیلی خوشحال بود که همدیگر را دیده بودیم، چون چند مرتبه به من گفت که چقدر کار خوبی کردی آمدی؛ چهره پدرم که آن روز نورانی‌تر شده بود برای من سئوال بود مگر چه اتفاقی افتاده که پدر این قدر نورانی شده؛ هر چند در این رابطه من و مادرم یه حسی مشترکی داشتیم، اما نمی‌دانستیم لحظات دیگر قرار است برایمان چه اتفاقی بیفتد تا اینکه پدرم خداحافظی کرد و به مراسم نماز جمعه در مسجد رفت.

ظهر بود که من و مادرم صدای انفجار را شنیدیم دیدیم مردم برای کمک به طرف مسجد می‌دوند گویا این اقدام انتحاری توسط دو داعشی انجام شده بود، چون یکی از آن‌ها درب مسجد را قفل کرده بود تا کسی نتواند به بیرون فرار کند لذا وقتی نفر اول کمربند انفجاری خود را منفجر کرد و ۳۳ نفر از اهالی سادات محله «گردیس» را به شهادت رساند، نفر دوم هم با اسلحه به طرف مردم تیر اندازی کرد که بدین ترتیب پدرم، شوهرعمه و پسر عمه ام به شهادت رسیدند.

مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی

پسر عمویم به کمک پدرم که زخمی بود می‌شتابد و او را به طرف بیمارستان راهی می‌کند، اما پدرم با آن شرایطی که داشت، نگران مجروحان انفجار بود، چون تلفن همراه را به پسرعمویم داد و گفت به شهردار زنگ بزن بگو اینجا مردم در حال به شهادت رسیدن هستند؛ زودتر کمک برساند.

پدرم با آن که خونریزی داشت و به واسطه پزشک بودن از حال خود خبر داشت، ولی سُرم را از دست خود در آورد و از خود گذشتگی کرد و تقاضا کرد آن را به مجروح دیگری بزنند؛ سرانجام پس از دو ساعت لحظه‌های ناب و عارفانه و درک شهادت، به دیدار معبود شتافت. البته پدرم این از خود گذشتگی را بار‌ها در جهاد و در دفاع مقدس دیده بود؛ آن روز در عملیات تروریستی که پدرم و ۳۳ تن از یاران نزدیکش هم به شهادت رسیدند، یکصد تن از نمازگران نیز زخمی شدند.

پس از شهادت پدرم ده‌ها مراسم برای تجلیل، یادبود و گرامیداشت شخصیت وی در اقصی نقاط جهان همانند افغانستان، ایران، پاکستان، آمریکا، هلند، انگلیس و آلمان برگزار شد.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از دیدار مقام معظم رهبری در سالگرد شهادت پدرتان دارید؟

پدرم همیشه دوست داشت که مقام معظم رهبری را از نزدیک ببیند و با ایشان ملاقات داشته باشد؛ من بعد از اسارت پدرم یادم است که وعده‌هایی برای این دیدار داشت که، ولی متاسفانه قسمت نشد و این فرصت برای پدرم پیش نیامد، اما وقتی که در مراسم اولین سالگرد پدرم، قرآن منقش به دستخط رهبری به خانواده ما اهدا شد این هدیه برای ما خیلی ارزشمند بود و چون از علاقه قلبی پدرمان به رهبری با خبر بودیم، می‌دانستیم که روح پدرمان از این اتفاق بسیار شاد است.

دفاع‌پرس: پدرتان در مواجهه با مشکلات مردم چه عکس العملی داشت؟

پدرم بیشتر زمان عمرش مشغول به خدمت بود با آنکه پدرم ۴۰ ماه اسیر بود، ولی در آن رفت و آمد‌هایی که پدرم با مردم داشت درس‌های بسیاری از او گرفتم؛ هر چند پدرم نسبت به مردم دغدغه‌مند بود، اما هیچ وقت در مقابل حرف ظلم و زور تسلیم نمی‌شد و همیشه سعی داشت از حق مظلوم دفاع کرده و به مردم کمک کند به عنوان مثال وقتی به افغانستان می‌رفتیم ساعت ۵ صبح با صدای در زدن مردم به درب خانمان که به کمک نیاز داشتند از خواب بیدار می‌شدیم و این در حالی بود که هیچ وقت گوشی پدر من روی بی صدا قرار نداشت، چون اعتقاد داشت مردم کار دارند و نباید معطل شوند.

مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی

همه این‌ها باعث شد که پدرم با پاکترین حالتشان و آن هم در محراب مسجد و در نماز جمعه پیش خدا برود و شاید این شهادت پدرم دستمزد تمام کار‌های نیکی بود که در رضای خدا انجام می‌داد.

پدرم در گفتارشان خیلی به ارتقای شخصیتی و تحصیلی و خدمت به مردم را سفارش می‌کرد و ما خیلی از کار‌های پدر را بعد از شهادت ایشان متوجه شدیم که بدون هیچ چشم داشتی چه خدماتی برای مردم داشته است. تفکر پدرم بیشتر در اتحاد کردن شیعه و سنی بود و این کار هم در اولویت کار‌های دیگرش قرار داشت.

چون همیشه دوست داشت اسلام و مسلمین پیشرفت داشته باشند و می‌دانم که اگر ما هم بتوانیم ادامه دهنده خدمات دوستانه به جامعه داشته باشیم روح پدرمان شاد می‌شود لذا امیدوارم روح تمام شهدای اسلام و شهدای مسجد امام زمان شهر «گردیز» شاد و راهشان پر رهرو باشد و بتوانیم یاد و خاطره آن‌ها را در تاریخ اسلام زنده نگه بداریم.

دفاع‌پرس: شما اکنون به عنوان یکی از مجریان شبکه سحر افغانستان در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران در حال فعالیت هستید؛ توضیح مختصری درباره چگونگی انتخاب خود به عنوان مجری شبکه سحر و ادامه همکاری با این شبکه بفرمایید.

از طریق یکی از دوستان خانوادگی که از زمان مهاجرت و بعد از شهادت پدر هم به یاد ما بودند و در سازمان صدا و سیما مشغول کارهستند، متوجه شدیم که قرار است شبکه سحر افغانستان تاسیس شود؛ بدین صورت که به برادرم پیام دادند که شبکه‌ای قرار است برای افغان زبان‌ها تاسیس شود به همین جهت اگر برای کار مایل هستید رزومه ارسال کنید؛ لذا برادرم رزومه خودش و من را بدون اطلاع از اینکه دقیقا برای چه کاری است ارسال کرده بود که بعد از چندی برای مصاحبه دعوت شدیم.

بر این اساس وقتی رسیدیم به صدا و سیما متوجه شدیم برای اجرا، تست می‌گیرند؛ به همین علت متنی را به دستمان دادند که حفظ و اجرا کنیم و اجرایی بداهه نیز داشته باشیم؛ بعد از تست و قبولی در آن راهی کلاس‌های فشرده آموزشی سازمان شدیم البته، چون اجرا با روحیه برادرم سازگار نبود، انصراف داد، اما برای من فرصتی بود برای رسیدن به آنچه که سال‌ها در انتظارش بودم.

مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی

وقتی به عنوان گوینده خبر شبکه سحر افغانستان انتخاب شدم، احساس مسئولیت زیادی داشتم و باید کارم را به نحو احسنت و با بیشترین تلاش انجام می‌دادم، به همین دلیل سعی کردم تمرینات زیادی داشته باشم لذا در ابتدا چندین روز تمرین می‌کردم و برای اجرا آماده می‌شدم تا اینکه شبکه سحر افغانستان به صورت پخش آزمایشی کار خود را آغاز کرد.

در اولین اجرا، استرس زیادی داشتم، ولی از اینکه می‌توانم در شبکه سحر افغانستان به عنوان مجری به نوعی به مردم وطنم و هم زبانانم خدمت کنم، حس لذت بخشی بود.

البته هر چند الآن با فضای اجرا و آنتن راحت هستم، اما همیشه جای تمرین، یادگیری و تلاش بسیار وجود دارد و پایانی برای آن وجود ندارد. چون خطا هم در کار وجود دارد که امیدوارم بینندگان عزیز بر ما ببخشند؛ بنابراین به طور کلی باید گفت فضای بسیار صمیمی و دوستانه‌ای در این شبکه حاکم است و همین ارتباطات دوستانه و صمیمی باعث می‌شود با وجود استرس‌ها و سختی‌های کار بتوانیم در تمام شرایط و زمان‌ها در خدمت همراهان عزیزمان باشیم.

گفت‌وگو از رحیم محمدی

انتهای پیام/ 231

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی

مجاهدی که همواره دغدغه مردم را داشت/ تقدیر رهبر معظم انقلاب اسلامی از خانواده شهید موسوی بیشتر بخوانید »

ترامپ می‌خواست مبتلایان به کرونا را به گوانتانامو تبعید کند

ترامپ می‌خواست مبتلایان به کرونا را به گوانتانامو تبعید کند


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «دونالد ترامپ» رئیس جمهور سابق آمریکا در ابتدای شیوع ویروس کرونا در این کشور راه‌حل عجیبی را برای گردشگران آمریکایی که به کشور بازگشته و به ویروس کرونا مبتلا شده بودند،‌ ارائه داده بود.

بر اساس گزارش روزنامه «واشنگتن پست» ترامپ در یکی از نشست‌ها مطرح کرده بود که مبتلایان به ویروس کرونا به یک جزیره تبعید شوند و در این زمینه نام گوانتانامو را برده بود.

وی گفته بود: «ما کالا وارد می‌کنیم و قصد نداریم که ویروس وارد کنیم».

واشنگتن پست گزارش داد که ترامپ یک بار دیگر این ایده را پیش از قرنطینه سراسری در این کشور مطرح کرده بود. این موضوع در کتابی که خبرنگاران واشنگتن پست نوشته‌اند منتشر خواهد شد.

این کتاب که نوشته «یاسمین ابوطالب» و «دامیان پالتا» بوده با نام «سناریوی کابوس: داخل واکنش دولت ترامپ به همه‌گیری که تاریخ را تغییر داد» منتشر خواهد شد.

در این کتاب همچنین به خشم رئیس جمهور سابق درباره برنامه آزمایش ابتلا به ویروس کووید-۱۹ اشاره شده است. وی نگران بود که تست کرونا از نظر سیاسی به وی آسیب رسانده و ترامپ به شدت تلاش داشت تا شدت شیوع ویروس کرونا در آمریکا را کمرنگ جلوه دهد.

در جریان یک تماس تلفنی ترامپ با «الکس آزار» وزیر بهداشت و خدمات انسانی سابق، سر وی داد زده و گفته بود: «تست کرونا در حال کشتن من است و من به دلیل تست کرونا در انتخابات خواهم باخت».

مطالعات جدید در آمریکا نشان داد که قبل از شیوع کرونا، در پنج ایالت آمریکا موارد ابتلا به این بیماری خطرناک مشاهده شده بود.

خبرگزاری انگلیسی «رویترز» سه شنبه گذشته گزارش داد دستکم هفت نفر در پنج ایالت آمریکا هفته‌ها قبل از آنکه ایالت‌ها اولین موارد ابتلا به کرونا را گزارش کنند، به ویروس جدید کرونا آلوده بودند.

بر اساس آمار دانشگاه «جانز هاپکینز» تعداد مبتلایان به ویروس کرونا در آمریکا تا کنون به بیش از سی و سه میلیون و ۵۴۰ هزار نفر رسیده است.

این در حالی است که بیش از ۶۰۱ هزار نفر از این مبتلایان جان خود را از دست داده‌اند.

ترامپ در جریان مصاحبه‌ای که در دوران ریاست جمهوری خود با شبکه خبری سی‌ان‌ان داشت گفته بود: «خب شما می‌دانید که ما کمترین نرخ مرگ و میر را نسبت به تمام کشورهای دیگر داریم. اگر در جریان باشید جو بایدن و اوباما در دولت خودشان آزمایش‌ها را متوقف کردند؛ آنها این آزمایش‌ها را متوقف کردند. احتمالاً از این خبر دارید. البته می‌دانم که نمی‌خواهید آن را گزارش کنید، ولی آنها اخذ آزمایش را متوقف کردند. درست وسط کار، گفتند “خبری از آزمایش نیست”، البته آنها برای یک مشکل خفیف‌تر نسبت به مشکلی که ما داریم این کار را کردند.

ما الان داریم بیشتر از همه تست می‌گیریم و وقتی شما تست می‌گیرید،  مورد جدید ابتلا اضافه می‌کنید. بنابراین، ما موارد جدیداضافه کرده‌ایم. در بعضی کشورها، وقتی کسی مریض است و وارد بیمارستان یا مطب پزشک می‌شود از او تست می‌گیرند. این تستی است که آنها می‌گیرند، بنابراین آنها مورد جدید ابتلا ایجاد نمی‌کنند در حالی که ما این کار را انجام می‌دهیم. ما این همه مورد داریم. بنابراین همان‌طور که می‌بینید تست گرفتن یک شمشیر دو لبه است.»

منبع: فارس

یک روزنامه آمریکایی در گزارشی نوشت که رئیس جمهور سابق آمریکا در ابتدای همه‌گیری کرونا قصد داشت مبتلایان به کرونا را به جزیره گوانتانامو تبعید کند.

ترامپ می‌خواست مبتلایان به کرونا را به گوانتانامو تبعید کند

منبع خبر

ترامپ می‌خواست مبتلایان به کرونا را به گوانتانامو تبعید کند بیشتر بخوانید »