یمن

ارتش یمن، یک پالایشگاه آرامکو در عربستان سعودی را هدف گرفت

ارتش یمن، یک پالایشگاه آرامکو در عربستان سعودی را هدف گرفت


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه بین‌الملل خبرگزاری فارس، «یحیی سریع» سخنگوی نیروهای مسلح یمن اعلام کرد، یگان موشکی ارتش یمن موفق شد با موشک هدایت‌پذیر «قدس ۲» ایستگاه توزیع تأسیسات نفتی آرامکو در عربستان سعودی را هدف بگیرد.

وی در صفحه توییتر خود نوشت، این موشک‌ها اخیرا پس از پشت سر گذاشتن آزمایش‌های عملی موفق در عمق عربستان سعودی که هنوز اعلام نشده است، وارد فاز خدماتی شده‌‌اند.

یحیی سریع افزود، موشک قدس ۲ امروز (دوشنبه) با موفقیت به هدف برخورد کرده و خودروهای آتش‌نشانی و آمبولانس‌ها به سوی مکان هدف گرفته شده شتافته‌اند.

وی تصریح کرد، این عملیات در پاسخ به ادامه تجاوز و محاصره یمن و نیز وعده چند روز پیش نیروهای مسلح یمن مبنی بر انجام عملیات گسترده در عمق عربستان سعودی انجام شده است.

سریع بار دیگر خطاب به شهروندان و شرکت‌های خارجی عامل در عربستان سعودی گفت، عملیات ارتش یمن ادامه دارد و توصیه می‌شود که از تأسیسات حیاتی در عربستان سعودی دور شوند زیرا جزء بانک اهداف صنعاء هستند.

انتهای پیام/





منبع خبر

ارتش یمن، یک پالایشگاه آرامکو در عربستان سعودی را هدف گرفت بیشتر بخوانید »

می‌خواهم برگردم سوریه!

می‌خواهم برگردم سوریه!



بارش باران پاییزی در دمشق

گروه جهاد و مقاومت مشرق – داستان «دمشق شهرعشق» بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادت‌های مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شده است. این داستان را که فاطمه ولی نژاد نوشته، در چندین قسمت تقدیم شما می کنیم.

ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. 

روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر یرانی نبود دلم می‌خواست حداقل به این همه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 

باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. 

می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خبر خوندی، بسه!» 

به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام یران نشدید، شاید ما حریف نظام سوریه شدیم!» 

لحن محکم عربی‌اش وقتی در لطافت کلمات فارسی می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 

به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت لعربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای نقلاب کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد: «می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» 

نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 

دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه مبارزه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» 

با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 

خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به نظام ضربه زدیم!» 

در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجی‌ها درافتادیم!» 

سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» 

در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 

تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» 

مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« چادرت هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر غتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»…

به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. 

از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 

مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد. 

در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 

دو شیشه بنزین و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقی‌اش دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» 

بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 

فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» 

گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! بن علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! حُسنی مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار قذافی هم دیگه تمومه!» 

و می‌دانستم برای سرنگونی بشّار اسد لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» 

از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به یران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 

با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه…» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» 

نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 

به‌ هوای عشق سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»…

دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از سوریه میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» 

برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 

از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی!» 

سقوط بشار اسد به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک عدالت‌خواهی‌ام را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه ردن بودیم. 

از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان درعا است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان جنگ پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. 

من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از آشوب شهر لذت می‌برد. 

در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» 

در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 

بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و عتراض کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» 

نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 

بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی محبت می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز عاشقانه‌اش به آخر نرسیده، در خانه باز شد. 

مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 

پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. 

سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« یرانی هستی؟» 

از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً رافضی هستی، نه؟» 

و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»… 

انگار گناه یرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رافضی رو طلاق دادی، برگرد!» 

در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از مبارزه پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 

سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام نوروز آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» 

صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید شیعه هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو کافر می‌دونن!» 

از روز نخست می‌دانستم سعد سُنی است، او هم از تشیّع من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند مذهب‌مان نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. 

حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی سوریه به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 

همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز مستانه خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» 

سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت بشار اسد رو به زانو دربیاریم!» 

او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های لعریبه و لجزیره می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این جنگ بود، نه مبارزه! 

ترسیده بودم، از نگاه مرد وهابی که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» 

در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای عشقش هم که شده برمی‌گشت.

از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 

قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من حلب زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم درعا!» 

باورم نمی‌شد مردی که عاشقش بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد لعُمَری می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از محبت نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 

چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. 

طعم گرم خون را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای تیراندازی را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 

سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و گلوله طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم…

هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از درد به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. 

از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. 

بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرم‌ترش را شنیدم :«نازنین!» 

درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. 

صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی می‌زد. 

می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را نوازش می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» 

او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» 

با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» 

صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» 

سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!» 

و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان نماد مخالفت با بشار اسد شده!» 

و او با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو درعا تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» 

و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا  بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» 

حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان می‌دادم که به التماس  افتادم :«کجا میری سعد؟» 

کاسه صبرم از تحمل اینهمه وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی‌ام فرار کرد. 

تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 

از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی یرانی؟»…
ادامه دارد…



منبع خبر

می‌خواهم برگردم سوریه! بیشتر بخوانید »

انصار الله: موشک شلیک شده به «آرامکو» در اصل برای «ایلات» در نظر گرفته شده است

انصار الله: موشک شلیک شده به «آرامکو» در اصل برای «ایلات» در نظر گرفته شده است


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه بین الملل خبرگزاری فارس، عضو دفتر سیاسی جنبش انصارالله یمن گفت که موشکی که پالایشگاه آرامکو در شهر جده عربستان سعودی را هدف گرفت در اصل برای ایلات (در سرزمین‌های اشغالی فلسطین) در نظر گرفته شده است.

«عبدالوهاب المحبشی»  در گفت‌وگو با شبکه المیادین گفت: «موشکی که جده را هدف گرفت، ارتقا خواهد یافت تا بُرد آن به بندر ایلات (فلسطین اشغالی) برسد.»

وی افزود: «همه ملت‌‌های منطقه باید در کنار مردم یمن و فلسطین در برابر تجاوز بایستند.»

ایلات شهری بندری و توریستی در ساحل خلیج ایلات و در جنوب فلسطین اشغالی واقع شده‌ است و به گفته کارشناسان، حمله موشکی یمنی‌ها به ایلات امکان پذیر است، چراکه بُرد موشک‌های یمنی پیش از این به بندر «ینبع» در شمال غرب خاک عربستان سعودی رسیده بود.

 «یحیی سریع» سخنگوی نیروهای مسلح یمن روز دوشنبه اعلام کرد، یگان موشکی ارتش یمن موفق شد با موشک هدایت‌پذیر قدس ۲، یک تأسیسات نفتی آرامکو در عربستان سعودی را هدف قرار دهد.

وی در صفحه توییتر خود نوشت، این موشک‌ها اخیرا پس از پشت سر گذاشتن آزمایش‌های عملی موفق در عمق عربستان سعودی که هنوز اعلام نشده است، به خدمت گرفته شده‌اند.

یحیی سریع افزود که این عملیات در پاسخ به ادامه تجاوز و محاصره یمن و نیز وعده چند روز پیش نیروهای مسلح یمن مبنی بر انجام عملیات گسترده در عمق عربستان سعودی انجام شده است.

سریع بار دیگر خطاب به شهروندان و شرکت‌های خارجی عامل در عربستان سعودی گفت، عملیات ارتش یمن ادامه دارد و توصیه می‌شود که از تأسیسات حیاتی در عربستان سعودی دور شوند زیرا جزء بانک اهداف صنعاء هستند.

نیروهای مسلح یمن نیز بارها اعلام کرده‌اند که بانک اهدافی در عربستان، امارات و اسرائیل در اختیار دارند و احتمال هدف قرار دادن این اهداف وجود دارد. 

انتهای پیام/





منبع خبر

انصار الله: موشک شلیک شده به «آرامکو» در اصل برای «ایلات» در نظر گرفته شده است بیشتر بخوانید »

جنگنده‌های ائتلاف سعودی در تور پدافند هوایی انصارالله / نگاهی آماری به شکارهای یگان پدافندی ارتش یمن +فیلم و تصاویر

جنگنده‌های ائتلاف سعودی در تور پدافند هوایی انصارالله / نگاهی آماری به شکارهای یگان پدافندی ارتش یمن +فیلم و تصاویر


سرویس جهان مشرق – از مهمترین ویژگی‌های جنگ یمن که از سال ۲۰۱۵ تاکنون ثابت شده این است که برتری هوایی عربستان نمی‌تواند در برابر سامانه های پدافند هوایی یمنی‌ها- چه ساده و چه پیشرفته دوامی داشته باشد. تا زمانی که سامانه‌های پدافند هوایی یمن در حال توسعه و مدرن شدن هستند شاهد سرنگونی بیشتر جنگنده ها، بالگردها و پهپادهای ائتلاف متجاوز عربستان سعودی که نیروی هوایی آن مجهز به جدیدترین هواپیماها در خاورمیانه است، خواهیم بود.


سرنگونی جنگنده پاناویا تورنادو نیروی هوایی عربستان توسط پدافند هوایی انصارالله یمن

** بالگردهای تهاجمی ائتلاف سعودی که توسط یمنی‌ها شکار شد

در این میان بالگردهای تهاجمی «آپاچی» اولین شکار پدافند هوایی یمن بودند که در ماه مه ۲۰۱۵ یکی از این بالگرد های آمریکایی توسط پدافند هوایی یمن از نوع موشک «استرلا» روسیه سرنگون شد. این بالگردها توسط شرکت آمریکایی «بوئینگ» تولید می‌شوند و اصلی‌ترین بالگردهای تهاجمی در نیروی هوایی امارات که دارای ۳۰ فروند از آنهاست محسوب می‌شوند. نیروهای سعودی ۸۲ فروند از این بالگردها را در اختیار دارند و ۷۲ بالگرد تهاجمی آپاچی نیز در اختیار گارد ملی عربستان سعودی است.


لحظه سرنگونی بالگرد آپاچی عربستانی توسط پدافند هوایی ارتش یمن

آمارهای موجود نشان می دهد تعداد کل بالگردهای تهاجمی آپاچی که توسط پدافند هوایی یمن سرنگون شده‌اند ۹ فروند هستند که دو عدد از آن ها وابسته به نیروی هوایی امارات و بقیه متعلق به نیروی زمینی عربستان سعودی است. آخرین فروند از این بالگرد ها در اواخر نوامبر ۲۰۱۹ در آسمان «عسیر» واقع در مرز جنوبی عربستان با یمن ساقط شد.

بالگرد آپاچی سرنگون شده عربستانی

شایان ذکر است یکی از بالگردهای تهاجمی آپاچی که در تاریخ ۱۷ اکتبر  ۲۰۱۷  در منطقه خب والشعف در استان فی الجوف ساقط شد توسط سامانه «ثاقب ۱» که یک سامانه پدافند هوایی با موشک های هوا به هوای روسی «آر ۷۳» بوده و به دست خود یمنی‌ها توسعه مدرن سازی شده سرنگون شد. نیروی هوایی یمن  ۱۵۰ فروند از این موشک‌ها را در سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۵ خریداری کرد تا جنگنده‌های «میگ ۲۹» را توسعه دهد.

جنگنده‌های میگ ۲۹ نیروی هوایی سابق یمن

جنبش انصارالله و ارتش یمن با ایجاد تغییراتی در این موشک ها آنها را به موشک های زمین به هوا تبدیل کرده و سیستم هدایت حرارتی آنها را تقویت کردند. برد این موشک‌ها پس از انجام تغییرات در آن به ۹ کیلومتر و ارتفاع آن‌ها به  ۵ کیلومتر می‌رسد و مجهز به کلاهک ۷ کیلو گرمی است. این سامانه از سپتامبر ۲۰۱۷ شروع به کار کرد.

گفتنی است خانواده موشک‌های پدافندی ثاقب به همت شهید عبدالعزیز المهرم اسطوره یگان پدافندی ارتش یمن طراحی شدند که در نبرد بزرگ بندر الحدیده در سال ۲۰۱۸ میلادی به شهادت رسید.

البته بالگردهایی که توسط یمنی ها سرنگون شدند تنها محدود به این نوع نیستند و شامل بالگردهای دیگر از جمله بالگرد حمل و نقل ساخت آمریکا در نیروی هوایی عربستان از نوع «اس ۷۰ » که در سال ۲۰۱۷ و یک بالگرد حمل و نقل متعلق به نیروی هوایی امارات  از «اچ ۶۰» که در آگوست ۲۰۱۷ در آسمان شبوه  سرنگون شدند نیز است. همچنین یک بالگرد تهاجمی دیگر از نوع «اس ای ۴۰۷» در  ژوئن ۲۰۱۶  در خلیج عدن  توسط پدافند هوایی یمن  ساقط شد.

بالگرد بلک هاوک سرنگون شده اماراتی

** هواپیماهای بال ثابت دشمن که توسط انصارالله سرنگون شدند

در سطح هواپیماهای بال ثابت ۲ فروند از جنگنده‌های «تورنادو» ساخت اروپا سال ۲۰۱۷ در آسمان منطقه الجوف و یک فروند در فوریه گذشته توسط یمنی ها سرنگون شد. همه هواپیماهای سرنگون شده از این نوع متعلق به نیروی هوایی عربستان سعودی است که از ۵۰ نوع از این جنگنده های بمب افکن  در خاورمیانه استفاده می کند.

جنگنده تورنادو سعودی لحظاتی قبل از سرنگونی از دید دوربین حرارتی پدافند انصارالله

نکته جالب درباره این نوع جنگنده های بمب افکن آن است که اولین آنها توسط یک سامانه پدافند هوایی یمنی که به دست خود یمنی‌ها در داخل توسعه یافته بود  یعنی سامانه «فاطر ۱ » با موشکهای  میان برد «سام ۶» ساقط شد. حداکثر برد این موشک ها ۲۴ کیلومتر بوده و کلاهک آن به ۶۰ کیلوگرم می رسد که می‌تواند هواپیماهای دشمن را تا ارتفاع ۱۴ کیلومتری هدف قرار دهد.

جنگنده‌های آمریکایی «اف ۱۵» که دو عدد از آن ها در مارس ۲۰۱۵ و یک عدد دیگر در مارس ۲۰۱۸ توسط پدافند هوایی ارتش و کمیته های مردمی یمن سرنگون شد در جایگاه دوم جنگنده های پیشرفته موجود در زرادخانه های عربستان قرار دارند.

شلیک موفق پدافند هوایی ارتش یمن به سوی جنگنده اف ۱۵ سعودی

جالب است که ارتش و کمیته های مردمی یمن در عملیات سرنگونی این جنگنده های مدرن از یک سیستم سامانه داخلی به نام «ثاقب ۲ »استفاده کردند که در واقع نوع مدرن شده موشک‌های روسی از نوع «آر ۲۷ تی» است.

یمنی‌ها  در سال ۲۰۰۲، ۱۰۰ فروند از این موشک ها را خریداری کرده بود که جنبش انصارالله آنها را جهت پرتاب از سکوهای زمینی اصلاح کرده و پس از آن برد این موشک ها به ۱۵ کیلومتر با کلاهکی به وزن ۴۰ کیلوگرم می‌رسد. از جمله قابلیت‌های این موشک‌ها کار در شب با استفاده از سیستم ردیابی و سنجش حرارتی دوربرد «ألترا ۸۵۰۰»   است.   این سیستم در بالگردها برای ماموریت های نظارتی و گشت زنی اضافه شده است.

علاوه بر این موارد هواپیماهای مختلف دیگر متعلق به ائتلاف متجاوز سعودی از جمله یک جنگنده اف ۱۶ اردنی در فوریه، ۲۰۱۷ بمب افکن سبک «ای تی ۸۰۲» متعلق به نیروی هوایی امارات در سپتامبر ۲۰۱۷ و یک جنگنده اماراتی دیگر از نوع «میراژ ۲۰۰۰ » در مارس ۲۰۱۶ و یک فروند جنگنده تایفون عربستان سعودی در سپتامبر ۲۰۱۷ توسط سامانه پدافند هوایی یمن سرنگون شد.

باید اشاره کنیم که برخی از این جنگندهها نیز توسط سامانه های پدافند هوایی ساخت داخل یمن از جمله سامانه «ثاقب ۳ »  که نوع توسعه یافته موشک های میان برد «آر ۷۷» روسیه است  ساقط شدند.   نیروی هوایی یمن در بازه زمانی سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۵ این موشک‌ها را به دست آورد  که پس از انجام تغییراتی در آنها برد این موشک ها به ۲۰ کیلومتر می رسد و دارای کلاهکی با وزن ۲۲ کیلوگرم است.   سامانه ثاقب ۳ در اواخر سال ۲۰۱۶ به شکل موثر وارد عملیات‌های یمنی ها شد.

** هواپیماهای بدون سرنشین

نیروی هوایی امارات و عربستان در جنگ یمن از پهپادهای بدون سرنشین متنوعی استفاده کردند که ماموریت آنها نظارت و عملیات های تهاجمی است. هواپیمای بدون سرنشین «سیکر ۴۰۰» یکی از این نوع پهپاد ها بود که توسط ارتش عربستان برای انجام عملیات های گشت و شناسایی در مناطق درگیری با نیروهای انصارالله در مرزهای جنوبی مورد استفاده قرار می گرفت.

نیروی هوایی امارات ۱۱ فروند از آنها را در اختیار دارد.   در مجموع ۴ نوع از پهپاد های مذکور که یکی از آنها متعلق به امارات و بقیه متعلق به ارتش عربستان سعودی است توسط سامانه پدافند هوایی انصارالله یمن در جولای ۲۰۱۵ و نوامبر ۲۰۱۸ سرنگون شدند.   این پهپاد قادر به انجام ۱۶ ساعت پرواز مداوم با برد ۲۶۰ کیلومتر و ارتفاع ۶ کیلومتر بوده و می‌تواند سنسورها و دوربین‌های الکترونیکی را تا ۱۰۰ کیلوگرم حمل کند.

پهپاد سیکر ۴۰۰ سرنگون شده اماراتی

علاوه بر این نیروی هوایی عربستان در جنگ یمن از پهپاد  شناسایی ساخت آلمان  از نوع لونا ایکس ۲۰۰۰ استفاده کرد که یکی از آنها در آوریل ۲۰۱۵ ساقط شد. حداکثر برد این پهپاد به صد کیلومتر می رسد و میتواند ۶ تا ۸ ساعت به شکل مداوم پرواز کند.

پهپاد لونا ایکس ۲۰۰۰ سرنگون شده سعودی

علاوه بر این نوعی پهپاد تهاجمی دیگر نیز وجود دارد که ارتش امارات و عربستان در جنگ یمن از آن استفاده می کنند  که از نوع «وینگ لونگ ۲» چین بوده و علاوه بر قابلیت تصویربرداری و شناسایی در بمباران زمینی نیز به کار می رود. حداکثر سرعت این پهپاد ۲۸۰ کیلومتر در ساعت بوده و برد آن به ۴ هزار کیلومتر میرسد و قادر به انجام ۲۰ ساعت پرواز مداوم است. سه عدد از این پهپاد در سال ۲۰۱۶ و دو  مورد آن در سال ۲۰۱۹ به اضافه ۵ پهپاد تهاجمی دیگر چینی از نوع «سی اچ– ۴»   بین جولای ۲۰۱۸ ژانویه ۲۰۲۰ توسط پدافند هوایی یمن ساقط شدند.

سرنگون شده سعودی CH۴ پهپاد

 بالگرد بدون سرنشین «کام کوپتر اس ۱۰۰ » ساخت اتریش و متعلق به نیروی هوایی امارات از جمله هواپیماهای بدون سرنشین سرنگون شده در جنگ یمن است که ۶ فروند از آنها بین آگوست ۲۰۱۵ تا ژوئن ۲۰۱۹ ساقط شدند.   این نوع بالگرد برای انجام عملیات تصویربرداری و نظارت دقیق در نظر گرفته شده و می‌توان آن را به موشک های سبک با حداکثر سرعت ۲۲۰ کیلومتر در ساعت و برد ۱۸۰ کیلومتر مجهز کرد.

اما اوج عملکرد درخشان پدافند هوایی انصارالله در شکار هواپیماهای بدون سرنشین مربوط به سرنگونی ۴ فروند پهپاد رزمی پیشرفته MQ۹ ریپر امریکایی است.

ساقط شدن پهپاد ریپر امریکایی

این پهپاد که به طور قطع پیشرفته ترین و گران قیمت ترین پهپاد رزمی دنیا نیز محسوب میشود در سالهای اخیر بارها توسط ارتش امریکا برای کمک به ائتلاف متجاوز سعودی در حملات هوایی و یا شناسایی مواضع نظامی نیروهای مردمی یمن مورد استفاده قرار گرفته است که حداقل ۴ فروند از این پهپاد امریکایی در تور سامانه های پدافندی ارتش یمن گرفتار شده است.

این پهپادها توسط سامانه‌های پدافندی بومی فاطر ۱ و خانواده موشک‌های ثاقب سرنگون شده‌اند.



منبع خبر

جنگنده‌های ائتلاف سعودی در تور پدافند هوایی انصارالله / نگاهی آماری به شکارهای یگان پدافندی ارتش یمن +فیلم و تصاویر بیشتر بخوانید »

منطقه هفتم نظامی یمن آزاد شد

منطقه هفتم نظامی یمن آزاد شد



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، منابع آگاه گفته‌اند که منطقه هفتم نظامی یمن، با آزادسازی مرکز فرماندهی آن در پادگان «ماس» در مأرب سقوط کرده است.

یحیی سریع سخنگوی نیروهای ارتش یمن به زودی جزئیات این حادثه را تشریح خواهد کرد.

منبع: مهر



منبع خبر

منطقه هفتم نظامی یمن آزاد شد بیشتر بخوانید »