خاطرات

کتابی که خواندنش کِیف می‌دهد! +‌ عکس

به گزارش مشرق، آنها که اهل دقت در اوضاع و احوال زمانه هستند، به نیکی و فراست در می یابند که جایگاه کار تربیتی و ارتباط با بچه های نوجوان کجاست و چه اهمیتی دارد. بزرگان ما تاکید کرده اند که در دراز مدت هیچ چیز به اندازه ی تعلیم و تربیت اهمیت ندارد ولو اینکه مسائل دیگر مدتی سایه بیندازند و مشغولمان کنند! کار تربیتی و ارتباط با دانش آموزان و همراهی و همنفسی با بچه های مردم، به قصد تربیت و رشد و محافظت از آن ها کار سترگ و ستودنی است که هم شأن و هم رتبه ی با کار و دغدغه ی انبیاء و اولیاء و خوبانِ خداست. هر چه در عظمت و علو کار معلم و مربی بگوییم کم است و حقیر.

خانم صارمی، ‌راوی کتاب دختر تبریز

ما بعد از انقلاب و شدت گرفتن جریان مبارک دینی و اسلامی در محافل و مساجد و مدارس و… کم نداشتیم و نداریم عناصر گرانقدر و عزیزی که بار معلمی و مربیگری را بر دوش کشیده و در ورطه ی سخت و سنگین تربیت نسلِ بعد از انقلاب، از جوانی و راحتی خود گذشتند و نسلِ نوخاسته ی متخلقی را پرورش دادند و بالا آوردند. مربیان تربیتی و پرورشی مدارس از ویژه های این عناصر خدوم بودند و هستند.

جریان پرورشی در مدارس اگر چه از دهه ی شصت در مدارس نضج گرفت اما اوج بالندگی و شکوفایی آن مربوط به ده ی هفتاد است که بعد از جنگ و هجمه ی بی امانِ فرهنگی و اخلاقی دشمنان، ضرورت‌ش بیشتر و حساس تر شد. دیدیم که عناصر کج فهم! _شاید هم زرنگ اما مریض! _در دولت اصلاحات چگونه دست گذاشتند روی این نقطه ی حساس تا حذفش کنند و حذفش هم کردند. اما الحمدلله پس از مدت کوتاهی دوباره این معاونت به آغوش مدرسه برگشت. من و ما خیلی مدیون معلم های پرورشی مدارس مان هستیم و الا تکلیف بقیه ی معلم ها که معلوم بود! این عزیزان که کنزهای نهفته ی انقلاب ما هستند باید از مهجوریت و غربت به درآیند. نشود که آنها بروند و گنج عظیم دانش و تجربه و مهارت آنها هم با ایشان خدای نکرده به خاک برود!

انتشارات ِ با دغدغه ی راه یار چه خوب این نقطه ی حساس را فهم کرده و نشسته پای جمع آوری خاطرات شفاهی این عزیزان. باید دست مریزاد و بارک الله گفت به راه یاری های نازنین!

توفیق داشتم که کتابِ خوش خوان و روان ِ «دختر تبریز» را دو سه روزه و با اشتیاق بخوانم. خاطرات خانم صدیقه صارمی این دختر مجاهد و پرتلاش و پر دستاورد ِ تبریزی را به نظرم هرکسی که با مدرسه و کانون تربیتی و مسجد و بچه های نوجوان و حتی جوان و دانشجو ارتباط دارد، باید دست بگیرد و بخواند. یقین دارم که هرکس کتاب را بخواند به همین مطلب اذعان میکند.

کتاب به لحاظ فرم و محتوا در حد و اندازه ی مقبول است الحمدلله. فرم روایت، شیرین و روان و بدون دست انداز است. قلم خانم مهدی زاده دور از پیچ و اطناب و خودنمایی و اظهار فضلِ اضافی است. محتوا هم جالب و مغتنم و درس آموز است. فراز و فرود خوبی دارد. اشک دارد و سوز. خنده دارد و سوژه. کلماتِ ترکی اش چه صفایی داده به کتاب. شخصیت های کتاب همه دوست داشتنی اند. اصلا کتاب، آدم را عاشقِ آذری هایِ عزیز میکند!

پدر و مادرِ خانم صارمی از قهرمانان این کتاب هستند. یاد شهیدان، یاد امامِ عزیز، سختی های جنگ خاصه پشت جبهه و فضای بیمارستان و امدادگری، عشق به آموختن سواد و دانش و دلسوزی برای محرومین و از پاننشتن و پیش رفتن در صفحه به صفحه ی کتاب موج می زند. مسؤولین ما و مسؤولین تبریزی اگر کمی ذوق و سلیقه داشتند، تندیس این زنِ قهرمان را در شهرشان بر می افراشتند!

خانم صارمی نمونه ی جالبی است از دختران انقلابیِ خوش فهمی که کار را در زمانِ مناسب ِ آن به نحو شایسته انجام دادند و از تهدیدها، فرصت ساختند. ایشان حقیقتا خستگی ناپذیر بوده و جایی از کتاب نیست که ببینید این زن از پای نشسته و خسته شده! حتی در بحبوحه‌ی تظاهرات و کتک خوردن از ماموران رژیم شاه. حتی در مجروحیت در جبهه. حتی در پیاده روی های طولانی و مشقت زا در سرکشی های به روستاها در ماموریت های نهضت سواد آموزی و…

مگر در روز تشییعِ حضرت امام خمینی ره که چه کسی آن روز و با آن خبرِعظیمِ کمر شکن، از پای نیفتاد و به خاکِ غم ننشست؟

دخترِ تبریز را نه فقط خانم ها که مردان ما هم ببینند، بد نیست. انتشارات راه یار هم در «کتاب سازی» با سلیقه است و هم در «قوت و درستی محتوا» حساسیت به خرج میدهد الحمدلله. جا دارد به خاطر نشر چنین اثر ارزشمندی به همه ی عزیزان خداقوت و تبریک گفت. امیدوارم همتی شود و با وسواس و حوصله ی شبکه ی توزیعِ ناشرِ محترم، کتاب به دست خیلی ها که محتاجِ کتاب‌های این چنینی هستند، برسد.

یک نکته هم اینکه شاید بشود در مصاحبه های دیگری با خانم صارمی، از ایشان در خصوص ریزه کاری های تربیتی همچون: جذب، ارتباط، رشد، محتوا، قالب، برخوردها، تنبیه و تشویق ها، روش ها، چالش و درد سرهای مربی گری، مقایسه نوع ِ بچه های دهه ی شصت با دهه ی هفتاد و… هم سوالاتی کرد که کمی به کتاب جنبه ی کاربردی هم بدهد.

با این حال این کتاب، ارزشمند و دوست داشتنی است و در ردیف کتاب هایی که هر از گاهی باید دوباره به آن مراجعه کرد و درس گرفت و کیف کرد!

این کتاب به لطف الهی و استقبال مخاطبان به تازگی به چاپ چهارم رسیده است.

* حسن مجیدیان

منبع خبر

کتابی که خواندنش کِیف می‌دهد! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

نحوه شهادت جانشین گردان تخریب در دل دشمن

به گزارش مشرق، «مجتبی کوهی‌مقدم» از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس با حضور در منطقه فکه و تپه‌های «برغازه» ـ محل شهادت سردار شهید حاج ناصر اربابیان معاون گردان تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا ـ به بیان خاطره لحظه شهادت این شهید پرداخت.

وی اظهار داشت: روز ۲۲ تیر سال ۱۳۶۷ بود که به همراه ناصر اربابیان با موتور به نزدیکی تپه‌های برغازه آمدیم، جایی که محل قرارگاه تیپ ارتش بود. بعد از ورود به محل، کامیونی را دیدیم که دو نفر از آن پیاده شدند که آچار دستشان بود. به گمان اینکه ایرانی هستند از مقابلشان رد شدیم.

در سمت مقابل ما خاکریزی سراسری قرار داشت که به محض پیچیدن از خاکریز ۱۰ تا ۱۵ تانک مقابل ما قرار گرفت. با توجه به تجهیزاتی که داشتند فهمیدیم تانک‌های عراقی هستند. از پشت به ناصر گفتم «حاجی اینا تانک عراقیه، جلوتر نریم» نمی‌دانم حاجی حرفم را شنید یا نشنید، اما جلوتر رفتیم.

دیگر در تیررس عراقی‌ها بودیم و ما را دیده بودند، حاجی هم متوجه شد که افراد رو به روی ما عراقی هستند، دور زدیم که برگردیم. رسیدیم به کامیونی که چند دقیقه قبل آن را رد کردیم. دو سرنشین آچار به دست حالا تفنگ روی دوششان بود و تا متوجه ما شدند به فاصله پنج متری ما را به گلوله بستند. حاجی همان موقع یک آخی گفت و موتور به زمین خورد.

وقتی دیدم عراقی‌ها در حال دویدن به سمت ما هستند دیگر حاجی را نگاه نکردم و به سمت مقر که کیلومترها از ما فاصله داشت دویدم. فردا که آمدیم تا حاجی را پیدا کنیم اثری از او نبود، تنها موتور روی زمین افتاده بود.

منبع: دفاع پرس منبع خبر

نحوه شهادت جانشین گردان تخریب در دل دشمن بیشتر بخوانید »

قرآنی که با بقیه قرآن‌ها فرق دارد + عکس

به گزارش مشرق، هدی مهدیزاد، ‌نویسنده کتاب دختر تبریز در مطلبی نوشت:

آن ها که دختر تبریز را خوانده اند می دانند، از زیباترین بخش های کتاب همان جاست که رزمنده ی جوانی قرآن خود را می دهد به صدیقه تا بماند به یادگار. بعدها همان جوان می شود فرمانده لشگر عاشورا .

از مخاطبان زیادی شنیده‌ام، تا به این بخش رسیده اند غبطه خورده اند و آرزو کرده اند که یکبار با همین قرآن آیات الهی را زمزمه کنند.

قرآنی که صفحاتش …[آغشته] است به خون سردار شهید مهدی باکری .

جایتان خالی، این جلسه مصاحبه تکمیلی با خانم صارمی بسیار خوب و به یادماندنی شد.

من بودم و روی میز قرآنی که سال ها آقا مهدی با آن عبادت کرده است و روبرویم زن قهرمانی که از درد دل هایش می گوید. و محیا، دختر شش ساله ای که شاید درک خوبی از سختی های جنگ تحمیلی ندارد، اما عصری که در آن زندگی می کند، عصر ِجنگ برای نابرابری هاست.

منبع خبر

قرآنی که با بقیه قرآن‌ها فرق دارد + عکس بیشتر بخوانید »

«اسارت» لایه‌های پنهان فراوان دارد

به گزارش مشرق، سال ۱۳۹۳ توفیق نصیبم شد و پیوستم به مؤسسه پیام آزادگان. انگار، در پلک به‌هم‌زدنی هلم دادند درست وسط داستان اسارت. اگرچه به اصطلاح، بچه انقلابی بودم و از خانواده دفاع مقدس، اما اعتراف می‌کنم حوزه اسارت را نمی‌شناختم!

اولین بار در بیست و هفتمین دوره نمایشگاه بین‌المللی کتاب بود که نوشتن از لحظه به اسارت درآمدن آزادگان، در ذهنم جرقه زد. یادم می‌آید حمله یک‌جانبه بازدیدکننده‌ای از غرفه پیام آزادگان چنان بی‌رحمانه بود که با شنیدن حرف‌هایش، انگار تشتی آب سرد بر سرم ریختند: «چرا اینا تسلیم شدن؟ چرا وقتی ما می‌جنگیدیم، اینا دستشون رو بردن بالا و…»

این جنس از حرف‌هایی که طی این سال‌ها، در نمایشگاه‌ها و برنامه‌های مختلف می‌شنیدم، به شدت آزارم می‌داد. حجم بی‌مهری از افرادی که دست بر قضا، گاهی از عوام هم نبودند، وادارم کرد به این موضوع جدی‌تر فکر کنم.

به کسانی فکر کردم که امروز به جای اسیر جنگی می‌توانستیم به آن‌ها بگوییم شهید. مگر نه اینکه، در کنار آن‌ها و در همان اوضاع تعدادی از همرزمانشان به شهادت رسیده بودند؟ شهدای گرانقدری که امروز خاموشند و هرگز نمی‌توانند روایتگر جزئیات چرایی و چگونگی به شهادت رسیدن خود باشند! چه بسا، اگر سرنوشت به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد، این آزاده می‌توانست جای آن شهید و آن شهید عزیز به جای این آزاده مظلوم باشد.

سال‌هاست که پای شنیدن خاطرات آزادگان می‌نشینم. هر بار که اتفاقات دوران اسارتشان را مرور می‌کنم یا در کتاب خاطراتشان غرق می‌شوم، به نکات پیدا و پنهانی می‌رسم و علامت سؤال‌هایی که بازگویی برخی از آن‌ها تقریباً محال است!

حوزه اسارت لایه‌های پنهان، حرف‌های ناگفته و سطرهای نانوشته فراوان دارد. شاید نشود از خط قرمزها عبور کرد و برای همه پرسش‌هایی که پیرامون چرا رفتن و چگونه رفتن، مطرح می‌شود، پاسخ صریح و مطمئنی داد، اما لااقل می‌شود بخشی از گفتنی‌ها را گفت.

مدت‌ها بود برای نوشتن از لحظات نفسگیر شروع اسارت، با خودم در جدال بودم و مترصد مجالی و حالی؛ بالاخره لطف خدا شاملم شد تا پای عهدی بمانم که روزی با خودم بسته بودم. بر همین مبنا، ابتدا به سراغ آرشیو مؤسسه پیام آزادگان رفتم و خاطراتی را انتخاب کردم.

پس از مطالعه اولیه، متوجه شدم باید مجدداً به سراغ بعضی از این آزادگان بروم و همه چیز را از نو بشنوم. با اینکه سال‌هاست، به نوعی جزئی از خانواده بزرگ آزادگان شده‌ام و شاید منطقی به‌نظر برسد که شنیدن و خواندن داستان آن روزهای پرغرور، برایم عادی شده باشد، اما نشده است. بارها و بارها در خودم مچاله شدم و دوباره ادامه دادم؛ اگرچه این فقط آغاز داستان اسارت بود نه همه روایت آن.

در اثری که در معرفی آن سخن می‌رود، خبری از مشاهیر جبهه و جنگ نیست و تا بخواهید پر است از رزمندگان عادی و گمنام.

من از کسانی نوشتم که تلاش می‌کردند بر اوضاع نابرابر جنگ سوار شوند. از قدرت ایمان و سلاح مقاومت نوشتم؛ از شجاعت و هرگز تسلیم نشدن؛ از آنچه اتفاق افتاده بود نوشتم. سعی کردم بدون اغراق بنویسم و بی‌جهت از افرادی که در وضعیت بحرانی تن به اسارت دادند، بتی نسازم برای تحسین مخاطب.

این مکتوب شاید ادای دینی باشد نسبت به آزادگان مظلوم دفاع مقدس که گاه جنگ برایشان در کنج اردوگاه غربت پیش از هشت سال طول کشید. هنگامی که آخرین صفحه این کتاب به پایان رسید، به این فکر کردم که قطعاً بدون شناختم از حوزه اسارت پازل دفاع مقدسی که در دل و جانم حک شده بود یک تکه باارزش و عزیز دیگر کم داشت و خدا را برای این فرصتی که در اختیارم گذاشت، هزار بار شکر کردم.

اگرچه موشکافی دلایل به اسارت درآمدن بیش از ۳۹ هزار اسیر جنگی، وظیفه پژوهشگران این عرصه است، اما در یک نگاه اجمالی، نقش ستون پنجم، ناآشنایی بعضی از رزمندگان با فنون جنگی، اشتباهات فردی، ستادی و اجرایی، کمبود ابزار و ادوات جنگی، دسترسی نداشتن به تجهیزات مدرن و … را در این مورد، هرگز نمی‌توان نادیده گرفت.

آنچه در اثر مورد معرفی می‌خوانید، فقط گفته‌های مجاز از لحظات تلخ و طاقت‌فرسای به اسارت رفتن تعدادی از فرزندان رنج‌کشیده این سرزمین را ترسیم می‌کند؛ شاید درسی باشد برای آیندگان.

*روزنامه جوان

منبع خبر

«اسارت» لایه‌های پنهان فراوان دارد بیشتر بخوانید »