دفاع مقدس

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن»

کتاب «راهی برای رفتن» را مریم عرفانیان بر اساس خاطرات بتول خورشاهی نوشته است. راوی این کتاب، پرستار و خواهر شهیدی است که در حادثه کشتار حجاج در مراسم برائت از مشرکین در سال ۱۳۶۶ هم حضور داشته است.

عرفانیان که از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۹ به عنوان نیروی قرارداری بنیاد شهید، مشغول جمع آوری اسناد، وصیت نامه ها و آثار به جا مانده از شهدا  وجانبازان بوده، با بتول خورشاهی آشنا می شود و ۲۰ ساعت از خاطرات او را به صورت تصویری ضبط می کند. پیاده سازی این خاطرات مدت زیادی وقت می برد و بالاخره تکمیل این خاطرات تا سال ۹۴ به طول می انجامد.

این کتاب در ۴۱ فصل به همراه تصاویر متعددی از راوی و افراد مرتبط با او در انتها، کتابی ۳۸۰ صفحه ای را پدید آورده است.

راوی کتاب که متولد ۱۳۳۰ است، در زمان آغاز جنگ، ۲۹ ساله بوده و خاطرات خوبی از آن روزها به یاد دارد.  او در این سالها به رغم ضعف بینایی در رشته های مختلف ورزشی از جمله بدنسازی، کوهنوردی، تیراندازی، دارت و … فعال شده و مقام هایی را هم کسب کرده است.

کتاب «راهی برای رفتن» را انتشارات سوره مهر در شمارگان ۱۲۵۰ نسخه روانه بازار کتاب کرده است.

آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از خاطرات راوی از عملیات خیبر است:

با شروع عملیات (خیبر- اسفند ۱۳۶۲) همه گروه ها برای خدمت در بیمارستان حاضر شدند.

با دیدن آن همه مجروح، گاهی وحشت زده می شدم. نمی دانستم باید اول به کدام یک رسیدگی می کردم. آنجا جایی بود که آه و ناله و داد و فریاد و درد نبود. آنجا جایی که دارو می خواهم و به من هم برسید نبود. آنجا جایی بود که همه بانگ «یا حسین (ع)»، «یا زهرا(س)»، و «یا خدا» می گفتند. فقط و فقط ذکر الله بود. یکی پایش قطع شده بود و دیگری دستش. یکی ترکش به سینه اش اصابت کرده بود و دیگری به سرش. وقتی بالای سر مجروحی میرسیدم، رزمنده ای دیگر را نشان می داد تا مداوا کنم و زمانی که بالای سر رزمنده می رفتم، او هم مجروح دیگری را نشان می داد. هیچ کس به فکر خودش نبود.

چند معرفی کتاب دیگر را هم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «محبوب حبیب»؛ / ۶۶

کت و شلوار «محمود» به چه کسی رسید؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «ناگفته ها»؛ / ۶۳

تشییع «امام» حتی به قیمت اخراج از سپاه؟!

چند دقیقه با کتاب «باخ»؛ / ۶۲

چرا می‌خواستند «حاج ابراهیم» را از سپاه اخراج کنند؟ + عکس

وقتی کنار مجروحان می ایستادم و پروانه وار به مداوایشان می پرداختم، کاملا احساس می کردم که آنان این رنج و سختی را در راه معشوق تحمل می کنند. آن عشقی که انسان به معبود پیدا می کند باعث شده بود ذکر آنان فقط «یا خدا، یا حسین (ع)، یا زهرا(س)» باشد. عاشق زمانی که معشوقش را می یابد، هیچ چیز دیگری را نمی بیند. آنان آماده پرواز به سوی یار بودند. اما به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را.

از این رو، لحظاتی را کنار مجروحان می ایستادم و نام و نشان آنها را می پرسیدم؛ چون همان طور که دلم در حسرت پیامی از مرتضی مانده بود، می دانستم آنها نیز چشم انتظارهایی دارند که دلشان برای پیامی در آخرین لحظات زندگی شان می تپد و آن پیام شاید نور امیدی برای ادامه زندگی خانواده هایشان باشد. پس بالای سر تک تک مجروحان می رفتم و می گفتم: «اهل خراسانم، اگه شما هم ولایتی هستین و پیامی برای خونواده تون دارین، بگین. اگه هم اهل شهر دیگه ای هستین، بازم پیام و آدرستون رو به من بگین تا اگه لیاقت شهادت پیدا نکردم به خونواده تون برسونم.»

یک بار بالای سر رزمنده ای که یک پایش قطع شده بود رفتم و فهمیدم فامیلی اش «آیین» و اهل نیشابور است. گفتم: «برادر، آدرست رو بده که اگه من زودتر نیشابور برگشتم، خبر سلامتی شما رو برسونم. اگه هم شما زودتر برگشتین، خبر سلامتی خورشاهی رو به خونوادهم بدین.»

او نشانی مغازه ای را در یکی از خیابانهای نیشابور به من داد و من یادداشت کردم. پس از جراحی، آقای آیین را به بیمارستان شریعتی تهران اعزام کردیم. خیلی از مجروحان بعد از گفتن آخرین حرف هایشان به شهادت می رسیدند.

کربلای خیبر با آوردن پسربچه ده ساله ای کامل شد؛ پسر بچه ای که علی اکبر آن عملیات بود. دو پایش از بالای زانو قطع شده بود و ذکر «یا زهرا(س)» بر لب داشت. غرق خون بود؛ ولی هنوز نفس می کشید و چشمانش باز بود.

خودم را به سرعت بالای سرش رساندم. او را از روی برانکارد بلند کردم و در آغوش گرفتم. کمی دقیق تر شدم. پسربچه ناله نمی کرد. فقط مدام می گفت: «خدا، خدا، خدا و…» یک نفر گفت: «روی مین رفته…» دیگری ادامه داد: «چقدر کم سن و ساله!»

پسرک را آرام روی تخت خواباندم. صورت خاک آلود و خون آلودش را با دو دست پاک کردم. یکباره چهره مرتضی به جای صورت پسربچه در ذهنم تداعی شد، پیشانی اش را بوسیدم و گفتم:
«عزیزم، من مادرت هستم، هر چی میخوای بگو. چه کاری از دستم برمیاد؟»

پیشانی اش را که بوسیدم، او فکر کرد من مادرش هستم. با صدایی نحیف و لرزان، که سخت از حنجره اش خارج می شد، گفت: «مامان، به آقام امام خمینی بگو خوشحالم.» نفسش کند شده بود که دوباره بریده بریده گفت: «ما… مامان! به… آقام.. امام خمینی… بگو.. نترسیدم ها… الانم خیلی خوشحالم… خوشحال…» و دیگر نتوانست ادامه دهد. و دوباره پیشانی اش را بوسیدم و گفتم: «باشه پسر گلم، پیغامت رو میرسونم.» آن وقت با چشمانی خیس از اشک ادامه دادم: «عزیز دلم، جمله ای رو که من میگم تکرار کن.» سر بر گوشش نهادم و آرام گفتم: «اشهد ان لا اله الا الله … اشهد ان محمد رسول الله…» و لبهای خشکیده پسرک بی صدا تکرار کرد. ذکرم را ادامه دادم؛ ولی پسر دیگر حرف هایم را نمی شنید و لبهایش جملاتم را تکرار نکرد. او یکباره نفس آرامی کشید و چشمانش به سقف کبودرنگ خیره ماند. با دیدن آن صحنه پشتم لرزید و اشک در چشمانم نشست. دلم از بی گناهی چنین افرادی گرفت.

آهی عمیق کشیدم و از کنار پیکر شهید ده ساله برخاستم…

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن» بیشتر بخوانید »

چند دقیقه با کتاب «ناآرام»

«مرتضی شادکام» از نام های شناخته شده در میان رزمندگان تخریبچی در دوران دفاع مقدس است. وی که در گردان تخریب لشگر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) مشغول بوده حالا بخش اندکی از خاطراتش را در اختیار انتشارات روایت فتح قرار داده و به قلم معصومه خسروشاهی، تبدیل شده است به کتابی با نام «ناآرام».

این کتاب با ۱۵۲ صفحه، ۲۲۰۰ نسخه شکارگان دارد و با قیمت ۱۲۵۰۰تومان در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.

خسروشاهی نویسنده کتاب با اشاره به اینکه مصاحبه‌های این کتاب موجود بوده، در جایی گفته است: برای نگارش مصاحبه‌ها حدود هفت ماه زمان گذاشتم.

مرتضی شادکام در کنار حمید داودآبادی (نویسنده دفاع مقدس)

در بخشی از مقدمه کتاب آمده است: «ناآرام»، حکایت تلاطم‌های رزمندی جوانی است در گردان تخریب. او در هشت سال دفاع مقدس، به همراه باز کردن معبری در میدان مین برای رزمندگان، مسیر خود را به نور می‌گشاید. روایت مرتضی شادکام، ما را از حسینیه گردان تخریب در دوکوهه و راز و نیاز در شب‌های تاریک عبور می‌دهد و در سختی عملیات شریک می‌کند. این روایت، دعوتی است برای حضور در جمع بچه‌های گردان تخریب همراه با خنده‌ها و گریه‌های فرح‌بخش آنان.

نوجوانان و جوانانی که وصفشان در این کتاب آمده، تنها ساکن شاه‌نشین قصه نیستند. این جوانمردانِ حقیقی، در دنیای ما زیستند و برخی‌ از آنان نیز در کنار ما زندگی می‌کنند؛ اما ناآرام.

آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از این کتاب است:

رزم شبانه تمام شد. مربی ها دنبال پوسته نارنجکی می گشتند که عمل نکرده بود. بعد از صبحانه، ما را به خط کردند. به همه اطلاع دادند یک نارنجک عمل نکرده و گفتند «برادرها! اگه کسی پیداش کرد، بیاره تحویل بده.» همه را ترساندند و گفتند که این نارنجک، انفجاری است و اگر عمل کند همه را تکه تکه می کند. بچه ها حسابی ترسیده بودند. دوستم مرا کنار کشید و گفت «مگه نبردی نارنجک رو پس بدی برادر شادکام؟! زود باش برو بده. ندیدی چی گفتن؟!»

من مدتی حوزه علمیه رفته بودم و سر و وضعم بی شباهت به طلبه های موجه نبود. حتی گاهی بچه های عقیدتی می گفتند چرا نمی آیی از اعضای عقیدتی بشوی. من ارتباطی با فضای عقیدتی برقرار نمی کردم ولی مربی ها قبولم داشتند. به خیالشان یک طلبه ساده و مظلوم و باتقوا بودم، اما غافل از این که در دوران کودکی و نوجوانی، شیطنت های بسیاری انجام داده بودم. حالا هم نارنجک را از روی کنجکاوی برداشته بودم. می خواستم آن را باز کنم و داخلش را ببینم. به همین خاطر کم نیاوردم و به دوستم گفتم «ببین برادر! اگر منو لوبدی، می گم کار تو بوده، الانم از ترس انداختی گردن من. می دونی که مربی ها حرف منو بیشتر از تو قبول می کنن و میان یقه تورو میگیرن.»

-باشه. من اصلا کاری ندارم. هیچی هم نمی گم. فقط اگه فهمیدن، تورو خدا پای منو وسط نکش، این مسائل به من ربطی نداره. |

– پس دیگه کاری به کار من نداشته باش.

بنده خدا حسابی ترسید. من هم خم به ابرو نیاوردم. ظهر شد و مربی ها هنوز دنبال نارنجک بودند. دیگر متوجه شده بودند کاریکی از بچه هاست. بعد از ناهار دوباره همه را به خط کردند.

برادرها یه نارنجک این جا گم شده و این چیز خطرناکیه. اگر کسی دیده یا پیدا کرده، تأکید می کنیم که به ما خبر بده. امکان رخ دادن فاجعه وجود داره. دوباره خبری نشد. فردا صبح هم دوباره همین تذکرها ادامه پیدا کرد. بعد از صبحگاه ما را به راهپیمایی بردند. وقتی بازگشتم، متوجه شدم همه جا را کاملا گشته اند. من از روی کنجکاوی نارنجک را پنهان کرده بودم، اما بعد از آن، فکرهای شیطنت آمیزی در ذهنم جان گرفت. با خودم می گفتم «وقتی توی خشم شب، نارنجکهای اشک آور میزنن و ما این قدر اذیت می شیم، خوبه یه ذره هم ما اونا رو اذیت کنیم!»

نوبت پست بعدی من رسیده بود. نارنجک را از زیر خاک در آوردم.

در طول دوره، یک چیزهایی از سلاح و مهمات دستگیرم شده بود. خصوصا که از بچگی به محض دیدن یک وسیله پیچیده، جست وجوی من شروع می شد و زیر و بمش را بررسی می کردم. چاشنی نارنجک را خارج کردم. نگاهی به بدنه نارنجک انداختم و به نظرم رسید هرچه هست باید داخل این باشد. دربازکن های کوچکی به ما داده بودند که کنار پلاک دور گردن می انداختیم. دربازکن حدود پنج سانتی متر بود. آن را انداختم روی نارنجک و بازش کردم. در حین باز شدن، پودری از آن خارج شد که دست و صورتم را سوزاند. متوجه شدم تمام سوزش نارنجک به این پودر برمی گردد. دوباره آن را زیر خاک مخفی کردم تا بعدا به سراغش بروم.

چند شب بعد، دوباره نوبت نگهبانی من شد. چندتا پلاستیک برداشتم و تمام پودر نارنجک را داخل آن ریختم. پلاستیک را محکم گره زدم و زیر خاک پنهان کردم. این دفعه، تمام سر و صورتم گر گرفت. اصلا جزغاله شدم. چون هوا رو به سردی می رفت، آتش روشن می کردم. آتش باعث از بین رفتن اثر گاز متصاعد شده پودر شد. چفیه را محکم روی صورتم بستم که بیشتر آزار نبینم. از این به بعد، روزهایم در نقشه انجام کار سپری می شد تا زمانی که نوبت نگهبانی دادنم برسد. این بار در نمکدان بزرگ را پر از پودر اشک آور کردم.

در شبی که شیفت بودم، ساختمان آسایشگاه مربیان را که در کنارمان بود در نظر گرفتم. افراد زیادی داخلش نبودند. وارد دستشویی شدم و از پودر نارنجک داخل آفتابه ها ریختم، دوباره برگشتم و سر پست ایستادم. اصلا به روی خودم هم نیاوردم. سر و صورت خودم هم دوباره سوزش شدیدی پیدا کرد. کوچکترین حرکتی باعث لورفتن جریان می شد. فردای آن روز ساعت ده صبح، همه را از کلاس ها بیرون آوردند. به خط شدیم. مربیها دوباره به بچه ها هشدار دادند، اما نگفتند چه اتفاقی افتاده. حتما خیلی سوخته بودند.

– برادرها! یک منافق خودش رو بین شماها مخفی کرده. متأسفانه از راه بدی هم وارد شده. هیچ بعید نیست بلایی سرتون بیاره. توی غذای همه سم بریزه و کاردست مون بده.

در این حین، همان کسی که از قضیه خبر داشت چپ چپ نگاهم می کرد. به نظرم رسید شاید از ترس برود و همه چیز را به مربی ها بگوید. دوباره به سراغش رفتم.

– ببین برادر، اینا الکی میگن. میخوان بچه ها رو بترسونن. منافق کجا بود!مگه نارنجک اشک آور هم آدم میکشه؟ اگه این طوری بود که به این راحتی از کنارش رد نمی شدن، همه مون رو بیچاره می کردن. ببین چقدر توی این رزم های شبانه ما رو اذیت میکنن!

آره ! راست میگی. منم از این که حقشون رو می ذاری کف دستشون، خوشم می آد.

میخوای امشب با هم بریم؟ دوباره برنامه دارم.

– بدم نمیاد.

کمی متعجب و وحشت زده بود، اما سرانجام او را هم به راه آوردم. آن شب، من و او دوباره شیفت داشتیم. یکی از جیپ ها را که درهایش با زیپ باز می شد نشان کرده بودم. چفیه را خیس کردیم و صورتمان را پوشاندیم تا نسوزد. روی صندلی ها و کف جیپ را پر از پودر اشک آور کردیم. فردا صبح، مربی ها برای شناسایی محل پیاده روی می خواستند از این جیپ استفاده کنند. کار همه شان به بهداری کشیده شد. مربیها دوباره سر کلاس آمدند و همه ما را بیرون آوردند. به خط شدیم. بحث این بود که بین افراد دوره آموزشی یک منافق هست. توضیح ندادند چه اتفاقی افتاده. همه به هم نگاه می کردند و در فکر فرو رفته بودند. هر کسی با بی اعتمادی، دیگری را زیر نظر داشت. هیچ کس به من مشکوک نشد. هرچه بود، من طلبه مدرسه حاج آقا مجتهدی بودم و وجهه مطلوبی بین بچه ها داشتم.

آن دوستم هم پسر ساده و بی شیله پیله ای بود. آن قدر جلب توجه نمی کرد. مربیها فکر کرده بودند این شرارت، باید کار بچه های شرتهرانی باشد. بار بعدی که نگهبان بودم داشتم در محوطه قدم می زدم. یک پیکان گوشه ساختمان پارک شده بود که درش باز بود. معطل نکردم، پودر را داخل ماشین پاشیدم و در را بستم. منتظر بودم که فردا دوباره بیایند و ما را به خط کنند. همین اتفاق هم افتاد. این بار مجبور شدند داستان را تعریف کنند.

-یک منافق بین شما خودش رو به جای پاسدار جازده. این آدم، نارنجک اشک آور رو برداشته و مواد سمی داخلش رو در جاهای مختلف میریزه. باید بدونین که این مواد، بسیار سمیه. باعث مرگ میشه.

. از یک طرف خنده ام گرفته بود و از طرف دیگر می خواستم بلند شوم و اعتراض کنم که: آخه ناخلفها! اگه آدم می کشه، پس چرا شب ها میندازین تو آسایشگاه؟ مگه ما آدم نیستیم!

چند دقیقه با کتاب «ناآرام» بیشتر بخوانید »

«عصر جدید» قدرت‌نمایی رادارهای ایرانی در دریا آغاز شد

به گزارش سرویس دفاع و امنیت مشرق، سامانه های راداری به مثابه چشم های الکترونیکی برای تجهیزات نظامی و غیرنظامی هستند که بسته به مدل و توانایی خود می توانند تا فواصل مختلفی را رصد کرده و اشیاء مختلفی را در هوا، دریا و زمین کشف، شناسایی و رهگیری کنند. رادارها برای اولین بار در جنگ جهانی دوم به شکل امروزی توسط انگلیسی ها توسعه پیدا کرده و نقش مهمی در مقابله با نیروی هوایی آلمان نازی داشتند. اما به سرعت در بخش های مختلف و در اندازه های مختلف وارد استفاده شده و امروز نه فقط بخش های نظامی و بلکه بخش های غیر نظامی نیز در ایران و جهان به انواع رادارها مجهز شده اند.

در جمهوری اسلامی و پس از پایان جنگ تحمیلی، نهضت بزرگی برای توسعه توان دفاعی کشور آغاز شد که یکی از بخش های بسیار مهم و استراتژیک این حرکت دفاعی، بخش سامانه های راداری بود. تجربه جنگ تحمیلی و مقابله با حملات هوایی و موشکی عراق، کشورمان را به سمت توسعه یک توانایی بومی در بخش راداری و پدافندی سوق داد که در بحث نیروی دریایی مسئله شاید کمی تا قسمتی پیچیده تر بود. در این میان، نیروی دریایی ارتش در کنار جنگ ۸ ساله با ارتش بعث، تجربه ای تلخ از رویارویی با ناوگان آمریکا در تابستان سال ۶۷ را در کارنامه داشت؛ جایی که ناوهایی ایرانی که ساخت کشورهای غربی بودند در برابر سیستم های جنگ الکترونیکی و تسلیحاتی آمریکایی، مشت شان باز بود و به بن بست رسیدند که همین باعث شد ضرباتی به تجهیزات و نیروی انسانی فداکار، متخصص و شجاع نداجا وارد شود.

تصویری دردناک از ناو سهند بعد از حمله نیروهای آمریکایی به آن در خلیج فارس

این تجربه سخت، موجب شد فرماندهان و متخصصان ایرانی در زمینه طراحی و ساخت شناورها سراغ الگوهای بومی در بخش هایی بروند که در سر بزنگاه می توانست نتیجه هر رویارویی را تغییر دهد. بر این اساس، طی سال های اخیر شاهد رونمایی از طرح هایی بودیم که مشخصا نشانه اثرات همان تجربیات سخت اما مهم است. حالا و در عرض چند سال از پایان جنگ و در اوج تحریم های نظامی، نیروی دریایی ارتش با همکاری دانشگاهها و وزارت دفاع به سمت طراحی ناوهایی با بدنه پنهانکار و البته رادارهای بسیار پیشرفته و سیستم های تسلیحاتی جدید رفته که یکی از جدیدترین دستاوردها در این بخش، ارتقاء خاص یک سامانه راداری به اسم عصر است که اولین بار روی ناو بومی و پر افتخار جماران دیده شده است.

عصر؛ چشم جدید ایرانی برای جماران

در چینش اولیه رادار برای شناور جماران، با یک رادار جستجوی سطحی و هوایی با ظاهری قدیمی رو به رو بودیم که از نظر ظاهری به رادار AWS-۱ ساخت انگلستان شباهت فراوانی داشت که یک رادار ۲ بعدی با بردی در حدود ۱۰۰ کیلومتر محسوب می شوداما خیلی طول نکشید تا جایگزین قدرتمند ایرانی این رادار به میدان پا بگذارد و در ۶ آذر سال ۱۳۹۲ از رادار آرایه فازی فعال و سه بعدی “عصر” ساخت ایران رونمایی شد که این رادار، نخستین رادار سه بُعدی آرایه فازی ایران بود و می توانست اهدافی را تا شعاع ۲۰۰ کیلومتری کشف کنداز مهمترین ویژگی های این رادار، قابلیت کشف و رهگیری اهداف هوایی و سطحی، توانایی رهگیری ۱۰۰ هدف به صورت همزمان و مقابله با جنگ الکترونیک بود.

ناو جماران با رادار اولیه

نسل اول رادار عصر روی ناو جماران

اما طی روزهای اخیر تصاویر و اطلاعاتی مربوط به مدل جدیدی از رادار عصر منتشر شده که نشان دهنده تغییرات بسیار گسترده و اثرگذار در این سامانه مهم و پر کاربرد است. در اولین تغییر مهم، باند رادار عصر در مدل جدید از S به X تغییر پیدا کرده و برد رادار بیش از ۲۰۰ کیلومتر اعلام شده است. این رادار به صورت تخصصی برای جستجوی هوایی توسعه پیدا کرده و برای کشف و رهگیری انواع بالگرد، هواپیما و پهپاد کاربرد دارد.

لازم است در این میان، توضیحی درباره قابلیت های باند ایکس بدهیم. باند ایکس به امواج بین پهای باند ۸ تا ۱۲ گیگاهرتز گفته می شود و رادارهای باند ایکس از دقت بالاتری نسبت به سایر رادارها در باندهای دیگر برخورد هستند لذا استفاده از آنها می تواند به هدف یابی بسیار دقیق تر منجر شود.

تصویر و اطلاعات منتشره مربوط به رادار بهینه شده عصر

 البته استفاده از حالت آرایه فازی نیز باعث می شود تا مقاومت این سامانه در برابر جنگ الکترونیک دشمن بیشتر شده و در عین حال کار کردن رادارهای باند ایکس در پهنای باند ۸ تا ۱۲ که بالاتر از رادارهای باند اس (که در پهنای ۳ گیگاهرتز فعال هستند) باعث کاهش اثر عوامل طبیعی مثل مه و باران روی عملکرد رادار خواهد شد. در عین حال استفاده از وضعیت آرایه فازی در رادار عصر باعث می شود که میزان برون دهی امواج و زمان مورد نیاز برای این عمل کاهش پیدا کرده و به همین دلیل شانس کشف شدن منبع ارسال امواج یعنی محل قرارگرفتن شناور مورد نظر به راحتی کشف نشود.

نکته مهم دیگر درباره این رادار ارتقاء یافته، این است که در نمونه اولیه، این رادار نقش جستجوی اهداف هوایی و سطحی را داشت ولی در مدل ارتقاء یافته، رادار عصر به بحث جستجو اهداف هوایی به صورت خاص نیز می پردازد و البته در کنار بحث جستجو، توان ثانویه کنترل آتش یعنی ارسال اطلاعات و کنترل سامانه های تسلیحاتی ناو برای درگیری با اهداف را نیز دارد. چندی پیش امیر خانزادی فرمانده نیروی دریایی ارتش در گفتگویی به ارتقاء رادار عصر و نصب در نسل جدید شناورهای نداجا اشاره کرده بود.

این رادار می تواند به نوعی باعث کاهش بار فعالیت رادار چشم عقاب خصوصا در زمان درگیری باشد و بخشی از وظایف در زمان مقابله با دشمن را به عهده بگیرد. با این حساب در نسل آینده، علی القاعده شناورهای نیروی دریایی ارتش با دو نوع رادار یعنی عصر ارتقاء یافته و چشم عقاب مجهز خواهند شد که هر دو رادار از نوع آرایه فازی خواهند بود و هر دو توان پوشش محیط ۳۶۰ درجه اطراف خود را دارند. همچنین فعلا مشخص شده که حداقل یکی از آنها در باند ایکس فعالیت می کند. شباهت های این سامانه ها با رادارهای سری APAR ساخت تالس این احتمال را به وجود آورده که شاید رادار دوم نیز در باند ایکس فعال باشد. باید به این نکته نیز اشاره کرد که معمولا در شناورهای کوچک تر از نظر تناژ مثل خانواده موج بهتر است برای رسیدن به بیشترین قدرت راداری، تمام سامانه ها در این بخش از باند ایکس استفاده کنند.

در هر صورت مسیر فعلی نداجا و طراح های این بخش از نیروهای مسلح در خصوص کاهش سطح مقطع راداری شناورها، اضافه کردن سیستم دفاع نقطه ای کمند، بهره برداری از پرتابگرهای عمودی برای موشک های پدافندی که موجب افزایش تعداد موشک های قابل حمل می شود و البته بهره گیری از رادارهای آرایه فازی در باند ایکس،   نشان دهنده حرکت پر قدرت و اثرگذار صنایع دفاعی و نیروهای مسلح به سمت تامین حداکثری دفاع هوایی بومی و مدرن برای شناورهای خود است؛ بحثی که با درس های سخت جنگ تحمیلی و نبرد مستقیم با نیروهای قدرتمند دریایی فرامنطقه ای گرفته شده و امروز نتایجی متفاوت را با گذشته رقم می زند.

«عصر جدید» قدرت‌نمایی رادارهای ایرانی در دریا آغاز شد بیشتر بخوانید »

دلنوشته شهیدحججی برای شهید احمد کاظمی

به گزارش جهان نيوز، دلنوشته شهید مدافع حرم محسن حججی را برای شهید احمد کاظمی در این فایل صوتی خواهید شنید.

متن کامل این دلنوشته را نیز می توانید مطالعه نمایید.

چند وقتی هست که از شما یادی نکرده بودیم، البته هر روز پایین بنر اردو اسمتون رو می دیدم اما فقط یک اسم اصلاََ انگار نه انگار که با اسم شما و بااسم مؤسسه آمدیم اردوبگذارید خودمان را توجیه کنیم حاجی باور کنید که درگیر کلاس بودیم حاجی نیت مهمه اسم ورسم مهم نیست و هزار تا دلیل دیگه حاج احمد خیلی دلم گرفته سر سفره شما وشهدانشسته ایم و حواسمون به شما نیست هر چند اساتید حرف از شناخت شما و شهدا می زنند.

00:0000:00دلنوشته شهید حججی برای شهید احمد کاظمی

حاجی حواسمون دارد پرت می شود و یا شاید داریم به شما عادت می کنیم و چه بد دردیست درد عادت کردن انگار یادمان رفته برای چه آمده ایم دوران صبح آنقدر طولانی شده است که دشمن عملیات ،شده اوقات فراغت زندگی مان کارمان شده فقط شوخی و بچه بازی هر چند ظاهرهایمان غلط انداز است همه فکر می کنند از رزمندگان مخلص جنگ نرمیم یادمان رفته که آمدیم خودمان را بسازیم حاج احد یادتان هست سال ۸۵راهیان یک مشت بچه را که از شهید وشهادت چیزی نمی دانستند بی بهانه جمع کردید و بردید جنوب و یادتان هست وقوف نامه نوشتیم، اماببخشید گمش کردیم اماشما گفتید مشکلی نیست خندیدی و دستی به شانه مان زدید گفتید:یا علی.

بریدمان عرفه مشهد و حتی اردوی جهادی و دوباره گفتید بنویس نوشته هایتان را امضا می کنم عهد نامه،وقوف نامه،مرام نامه، سوگندنامه باز هم ببخشید آن روزها جوهر خودکارمان سفید نوشته بود الان به جز چند تا کاغذ سفید چیزی نداریم.نه! انگار چیزی ننوشتیم حاج احمد شرمنده ایم حرف های حاج حسین یکتا توی مجتمع غدیر مشهد ۸۹همش یادمون نیست تو شلمچه دم غروب چقدر گریه کردیم و باز یادمون رفت حاج احمد معذرت می خوام اردوی جهادی صبرمان کم بود حرف های مردم آنجا که با تمام مهربانی و ساده دلی بود به مزاج ما خوش نمی آمد استقبال بچه های روستا را با گاز جواب دادیم ناشکری کردیم به خودمان بد وبیراه گفتیم که چرا آمدیم پشت کوه حاجی حتی دیروز خودم خیلی سریع این اتفاق افتاد نفهمیدم چی شده ولی وقتی از روی صندلی بلند شدم داغ کرده بودم مدام به خودم بد وبیراه گفتم محسن این چه غلطی بود کردی ولی حرف هایی بود که زده شده و امروز توی این جمع همان جمعی که دیروز شاید با تائتر و طنزمان ارزش هایی را به سخره گرفته بودیم می خوام اعتراف کنم که رو حانیت و لباسشان برایم به اندازه ی چفیه مقدس است هنوز باورم به اندازه این حرف نرسیده که لباس روحانیت لباس پیغمبری است ،ولی باور دارم که به اندازه این چفیه لباس خاکی بسیجی حرمت دارد.

من حضرت آقا امام خامنه ای را به اندازه اما عصر(عج)دوست دارم و دیروز فراموش کرده بودم امام خمینی ،شهید بهشتی ،مفتح ،آیت الله طالقانی و هزاران هزار مبارزی که خونشان را قدم به قدم و لحظه به لحظه ی این انقلاب به زمین ریخته است روحانی بوده اند و به راستی چقدر زود و راحت انسان مسخره زمان می شود حاجی در پیشگاه شما قسم میخورم که تا عمر دارم مدافع ارزش ها وآرمان ها امام و حضرت آقا باشم پشتیبان ولایت فقیه وحافظ روحانیت حاجی این بار به جای تمام نوشته ها می خوام توبه نامه بنویسم شاید یکی دو روز باقی مانده را از دست ندهم.

صلوات…

دلنوشته شهیدحججی برای شهید احمد کاظمی بیشتر بخوانید »

شاکله حسن طهرانی مقدم اراده بود

به گزارش جهان نيوز، سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مراسم گرامیداشت شهدای هوافضای سپاه که به مناسبت هشتمین سالگرد شهادت سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم صبح امروز (پنجشنبه) در مجتمع فرهنگی امام رضا(ع) هوافضای سپاه برگزار شد، با تبریک به مناسبت میلاد پیامبر اسلام(ص) و میلاد امام جعفر صادق(ع) گفت: این لحظات، لحظاتی آسمانی است و این جلسه سرشار از روحانیت و اتصال با عالم معنا و بهشت الهی دارد. ما در اینجا جمع شده ایم تا از ستاره‌های پرفروغ و بی غروب عالم اسلام و ایران تجلیل کنیم.

شاکله حسن طهرانی مقدم اراده بود/ اهل فن می داند بالستیک را نقطه زن کردن، چقدر سخت است/ ناوهای دشمن در هیچ نقطه‌ای امنیت ندارند

وی افزود: شهیدانی که بنای هویت نوین ایران اسلامی و سربلندی و آزادی مسلمانان مدیون آنهاست. هر جامعه منبع و منشائی برای تعیین هویت خود دارد که با آن خود را معرفی می‌کند که باید گفت شهیدان ما این خصوصیت را دارند که سرچشمه بی پایان عظمت، اعتبار، شکوه، پیشرفت و عزت ما در جهان هستند.

فرمانده کل سپاه تصریح کرد: شهیدان هم راه هستند و هم راهگشا، چراغ های صراط مستقیم ما هستند. آنها ستاره‌هایی هستند که به وسیله آنها می‌توان راه را نشان داد. شهیدان جاودانه و زنده هستند و این یک حقیقت الهی است. خداوند و قرآن به حق سخن می‌گوید و وقتی می فرماید که شهدا را مرده مپندارید به این معنی است که شهادت به معنای بهترین سبک زندگی است.

سردار سلامی ادامه داد: ارمغان شهدا برای جامعه حیات جاودانه است و آنها برای ما جاودانگی ساخته اند. شهدا زنده بوده و به ما زندگی بخشیده اند. آنها حجت های خدا بر روی زمین هستند. پیکرهای زیر خاک، سروهای بلند این سرزمین و تصویرگر شکوه این ملت هستند.

وی اظهار داشت: ما بدون شهدا پایدار، زنده و ثابت قدم نبودیم. شهدا به ما یاد دادند که برای عزت مسلمانان نباید میدان جهاد را ترک کرد. امام علی فرمودند که جهاد لباس عزت مومنان است و هرکس این لباس از تن بیرون کند عزت از او گرفته می‌شود. لذا شهدا لباس عزت پوشیدند و به ما نیز پوشاندند.

فرمانده سپاه خاطرنشان کرد: دلیل عزت شهدا این است که هرگاه مراسمی برای گرامیداشت آنان گرفته می شود مردم با شکوه و شور شرکت می کنند و یادشان را گرامی می دارند. شهدا تاریخ ساز و عزت ساز برای جامعه هستند.

سرلشکر سلامی اضافه کرد: کافی است قومی در مقطعی سستی کند و به میدان نرود و بترسد، سپس می شکند و دفن می شود. شهدا افق ایمانی گسترده‌ای داشتند و با شناختن حقیقت و موقعیت، معامله ای با خداوند انجام دادند. آنها درست برگزیدند که مطاع دنیا را نمی توان با جاودانگی بهشت عوض  کرد. آنها نور بودند و روشنایی بخشیدند.

وی گفت: اولین قطره خونی که از شهید می ریزد تمامی گناهانش بخشیده می شود. این تعالی جایگاه، نزد خدا موقعیت بالاتری ندارد. بالای هر نیکی و خوبی، نیکی بالاتری است تا زمانی که مردی در راه خداوند شهید می شود و فوق آن هیچ نیکی وجود ندارد.

فرمانده کل سپاه نظام افزود: ما در اینجا آمده ایم از شهدای نیروی هوافضا سپاه تقدیر کنیم.

مردانی که پر کشیدند و امروز ناظر ما هستند. در میان این شهدای بزرگ، سردار شهید حسن طهرانی مقدم است که یک شخصیت استثنایی و مثال زدنی بود. شخصیتی مجاهد فی سبیل‌الله با اراده و همتی بلند بود.

سردار سلامی اظهار داشت: هر جامعه با همت مردانش وسعت می یابد و نه جغرافیای آن. بلندای همت ورفعت اراده جامعه است که ملت و کشوری را بزرگ می کند. برادر شهید ما طهرانی مقدم از این قِسم افراد بود و خستگی را خسته می کرد.

وی تصریح کرد: در افق آرزوهای او هدف‌های بلندی وجود داشت و برای تحقق هدفش عمل می کرد. هیچ چیزی در میدان ذهن وی ناممکن نبود و مرد غلبه بر شکست ها بود. طهرانی مقدم بر فراز شکست ها حرکت می کرد. وقتی وی کار را شروع کرد، ما آغاز کار بودیم و به تکنولوژی امروز نرسیده بودیم که سنگر مجاهدت علمی را در خط مقدم نگاه داریم.

فرمانده سپاه ادامه داد: وی مومنانه در مسیری گام برداشت که سنگ بنای دریای بیکران رشد دانش امروزی است. هنر وی القای ترس در دل دشمن بود. زمانی که شهید طهرانی مقدم کار می کرد، آنچه امروز می‌بینید رویا و دست نیافتنی بود ولی در ذهن وی همه چیز ساده بود، چراکه وی سختی‌ها را ساده می دید.

سرلشکر سلامی گفت: شاکله طهرانی مقدم اراده بود و خدا را بزرگ می دید و از همین رو گام ها را بزرگ برمی داشت. او اولین کسی بود که فهمید می‌توان شناور متحرک دشمن را با موشک بالستیک هدف قرار داد. آنقدر در این راه مجاهدت کرد تا موفق شد در زمان حیات ظاهریش به این نتیجه برسد. با به تکامل رسیدن این تکنولوژی دیگر ناوهای هواپیمابر دشمن در هیچ نقطه ای امن نیستند و این یک واقعیت شیرین برای جهان اسلام و دردناک برای دشمنان ما است.

وی بیان کرد: طهرانی مقدم همیشه پرتحرک و امیدوار بود. وی قدرت بسیج کنندگی بالایی داشت و مهربان و متواضع بود. طهرانی مقدم هم زیبا بود و هم زیبا می پوشید. همه چیز وی در اوج بود و همه مردانی که با وی کار می کردند نیز همین‌گونه بودند.

فرمانده سپاه تاکید کرد: ادامه قافله وی همین جا است و هستند کسانی که راه وی را ادامه دهند. در هدف وی حذف رژیم صهیونیستی وجود داشت که دست یافتنی است و به زودی محقق می شود.

سردار سلامی افزود: بسیاری از آرزوهای وی تحقق یافته و فرزندان وی در تمامی نیروها به خصوص هوافضا به هدف های وی رسیده اند. ما هر روز یک پیشرفت و شگفتی از جنس طهرانی مقدم داریم که نشانه نصراللهی است.

وی خاطرنشان کرد: وقتی دشمن ما را تحریم کرد پیشرفت فنی ما شتاب گرفت. موشک های ما نقطه زن شده‌اند و اهل فن می داند بالستیک را نقطه زن کردن، چقدر سخت است و این اتفاق با نصرت الهی به دست آمد و در سایه تلاش احمد کاظمی و حسن طهرانی مقدم به دست آمد.

فرمانده سپاه ادامه داد: هوافضای سپاه به قدرتی رسیده که دشمن اگر خطایی کند، قدرت جوانان برومند ما آن را به سرعت و در هر نقطه‌ای اصلاح‌ خواهد کرد.

سردار سلامی اظهار داشت: به برکت سروهای نهفته در خاک، سربلند هستیم و در ارتفاع بلندی از عالم محکم ایستاده‌ایم. مردم ما بصیر، محکم و موفقیت شناس از نظام و رهبر جانباز و فداکار نظام که تربیت افرادی چون کاظمی و طهرانی مقدم حاصل اندیشه‌های وی بوده و همچنین آرایش جدید قدرت در جهان اسلام مرهون اهداف وی بوده است، حکایت می کنند.

وی گفت: مردم قاعده نظام بوده و رهبری قائمه آن است. بزرگترین موهبت نظام وجود رهبری عزیز است که جلوه صراط مستقیم و راه ما بوده و مردم می دانند که راه سعادت ما در تبعیت از رهبری است.

شاکله حسن طهرانی مقدم اراده بود بیشتر بخوانید »