دفاع مقدس

تک‌تیراندازی که جان ۵ نفر را نجات داد + عکس

به گزارش مشرق، بیت اله احمدی؛ اعضای بدن جانباز مدافع حرم مرگ مغزی شده اهل شهرستان مرند، با وصیت خود و رضایت خانواده اش اهدا شد.

رضا مکانی ۳۳ ساله، جانباز مدافع حرم از شهرستان مرند، به دلیل مرگ مغزی در اثر یک حادثه، به فیض شهادت نائل شد و اعضای بدنش نیز، احیاگر زندگی چند نفر دیگر شد.

این پاسدار جوان، سال‌ها در مناطق مرزی شمال غرب کشور در کنار سایر رزمنده‌ها برای برقراری امنیت پایدار، ایفای نقش کرد، سپس در شهر حلب سوریه به عنوان تک تیرانداز حضور داشت و با داعش جنگید تا از حریم حرم اهل بیت (علیهم السلام) دفاع کند.

برادر این شهید می‌گوید: «هم رزم او شهید شده بود و بعد از آن، روحیه خوبی نداشت و همیشه آرزو می‌کرد که کاش به جای روح الله شهیده شده بودم».

او خواست و خداوند هم راضی شد اما برای مادرش خیلی سخت بود، مادری که در روز مادر باید از فرزندش خداحافظی کرده و پیکر مطهر او را به خاک بسپارد.

مادر این شهید می‌گوید: «وقتی در سوریه بود گاهی تلفنی با هم صحبت می‌کردیم، به او سفارش می‌کردم که مراقب خودش باشد اما او می‌گفت: مادر جان خدا مراقب ماست نگران نباش».

همسر این شهید نیز تصریح می‌کند: «ایمان به خدا مهم‌ترین و شاخص ترین ویژگی او بود، من نیز سعی می‌کنم همانگونه که او تربیت شده و معتقد به خدا بود، فرزندش را همانگونه تربیت کنم».

او به دنبال شهادت بود و در نهایت نیز روزگار در مقابل اراده اش تسلیم شد و خدا هم راضی به رضای رضا شد و رضا رفتنی؛ پدرش عنوان می‌کند: «او همیشه می‌گفت کاش اعضای بدن انسان بعد از مرگش، باعث زنده شدن چند نفر دیگر شود».

سربازان وطن اینگونه اند

چشم بستن او به این دنیا با آغاز زندگی مجدد چند نفر دیگر همراه شد؛ رئیس بخش پیوند اعضا بیمارستان امام رضا (ع) تبریز در گفتگو با خبرنگار مهر، تصریح می‌کند: اهدای کلیه این شهید برای ۲ نفر و کبدش نیز برای یک نفر، زندگی دیگری بخشید، قلب او نیز به تهران اعزام شد تا مورد استفاده افراد نیازمند این عضو قرار بگیرد.

آری، سربازان وطن، اینگونه انسان‌هایی هستند، روزی از جان انسان‌ها محافظت می‌کنند و روز دیگر به آنها جان می‌بخشند، آنها زندگی کردن و زندگی بخشیدن را از فرماندهان دلیر خود آموخته اند، از شهید حاج قاسم سلیمانی چهره بین المللی مقاومت و از شهید مدافع حرم حاج عباس عبدالهی همشهری اش که پیکر پاک او هنوز به میهن بازنگشته است.

گفتنی است، پیکر مطهر این شهید مدافع حرم، امروز با حضور امام جمعه مرند، معاون استاندار آذربایجان شرقی و فرماندار ویژه مرند، جمعی از مسئولان و اقشار مختلف مردم، در گلزار شهدای باغ رضوان مرند به خاک سپرده شد.

منبع: مهرمنبع خبر

تک‌تیراندازی که جان ۵ نفر را نجات داد + عکس بیشتر بخوانید »

پویش مطالعاتی روایت های بارانی به پله دوم رسید

به گزارش مشرق، چاپ دوم کتاب منتخب پویش مطالعاتی «روایت های بارانی» با محوریت کتاب "مگر چشم تو دریاست همزمان با ایام میلاد با سعادت حضرت زهرا س روانه بازار شد.

"مگر چشم تو دریاست!" سبک زندگی آقازاده هایست که از زبان مادر بیان میشود؛ زندگی شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی که به قلم جواد کلاته عربی نگاشته شده است.

شهیدان جنیدی در خانواده‌ای مجاهد و روحانی متولد می‌شوند. پدر شهدا پس از سال‌ها تحصیل و تدریس در حوزه علمیه قم در سال ۱۳۵۴ به زادگاهش شهرستان پیشوا بازمی‌گردد. ایشان پس از انقلاب به پیشنهاد آیت‌الله محمدی گیلانی و با حکم امام خمینی به امامت جمعه شهرستان رودسر منصوب می‌شود و بعد از رحلت امام هم با حکم مقام معظم رهبری تا پایان عمرش در سال ۱۳۷۷ در این سنگر مقدس خدمت می‌کند.

نصرالله، نخستین شهید خانواده جنیدی در سال ۱۳۵۹ در جبهه آبادان به شهادت می‌رسد. نصرالله جنیدی عضو ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران بود. رضا، کوچک‌ترین پسر خانواده، از بسیج رودسر به جبهه غرب اعزام می‌رود و در همان اعزام اول به شهادت می‌رسد. ضدانقلاب با آگاهی از اینکه او فرزند امام‌جمعه است، بر سر تبادل پیکر او از نیروهای ایرانی طلب پول می‌کند، اما با مخالفت پدر و مادر شهید روبه‌رو می‌شود. محمد، سومین شهید و پسر ارشد خانواده، به عنوان بسیجی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در عملیات خیبر در حالی به شهادت می‌رسد که برادرش عبدالحمید، ناظر شهادتش است و نمی‌تواند پیکر برادرش را به عقب برگرداند. در نهایت، عبدالحمید هم پس از سال‌ها تحمل جراحت‌های جنگ، در سال ۱۳۷۹ به جمع برادران شهیدش می‌پیوندد.
بخش‌هایی از متن این کتاب، به فعالیت‌های حاج‌آقا جنیدی، حاج‌خانم جنیدی،‌دامادها و عروس‌های این خانواده مجاهد در پشت جبهه می‌پردازد. همچنین،‌ بخش‌هایی از متن کتاب نیز شامل روایت‌هایی از چهار بازدید مقام معظم رهبری از بیت شهیدان جنیدی است.

در بخشی از این کتاب درباره روزهای آخر عمر شهید عبدالحمید جنیدی می‌خوانیم:
منزل خودش یک درخت انار داشت. این آخری‌ها، قبل از ماه رمضان که برود توی کما، خیلی دونفری می‌نشستیم زیرش و با هم صحبت می‌کردیم. زیر همان درخت انار به او گفتم: «مادر، من خیلی برای تو دعا می‌کنم. خیلی نذر می‌کنم. مریم هم خیلی برای تو دعا می‌کنه. همهٔ عالم و آدم دارن برای شفای تو دعا می‌کنند، اما تو هم باید بخوای. خودت هم از خدا بخواه که ان‌شاءالله این بیماری‌ت خوب بشه.»

ـ مادر،این چیزها رو از من نخواه. دلم نمی‌خواد دیگه به این دنیا آلوده بشم. من باید دَه سال پیش از این‌ها می‌رفتم. همون‌ جایی که کنار آمبولانس داشتم مریض می‌بردم و بغلم خمپاره خورد، همون‌ جایی که گلولهٔ خمپاره توی لوله گیر کرد و ترکید و من فقط یک متر باهاش فاصله داشتم، همون ‌موقعی که محمد رو با دوشکا زدن و من با فاصلهٔ یکی‌دو متر کنارش بودم. یکی از اون گلوله‌هام باید به من می‌خورد. من کمِ کم سه بار می‌تونستم شهید بشم، خب سعادت نداشتم. نشد. اما انگار الان خدا برای من خواسته. من رو نگه داشته تا این دردها و مریضی‌ها رو بکشم که پاک بشم، بعد ببردم.

بر این اساس شرکت کنندگان می‌توانند با تهیه کتاب از فروشگاه‌های سراسر کشور و یا ارسال نام کتاب به شماره پیامک ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ و همچنین مراجعه به سایت nashreshahidkazemi.ir و خرید اینترنتی کتاب در مسابقه شرکت کنند.

علاقمندان پس از خرید کتاب می توانند به دو روش در مسابقه شرکت کنند:
روش اول: شرکت کنندگان می‌توانند با ارسال کد سریالی که روی برگه مسابقه درج شده به سامانه پیامکی ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ در مسابقه شرکت نمایند.
(در این بخش بعد از پایان مسابقه به قید قرعه به ۱۸ نفر از برگزیدگان جوایز نقدی و غیر نقدی نفیسی اهدا خواهند شد )
روش دوم: با ارائه یادداشت و دلنوشته و ارسال صفحه مورد علاقه خود از کتاب و یا گرفتن عکسی خلاقانه و ساخت کلیپ و تیزر و فایل صوتی معرفی از کتاب و انتشار در شبکه های اجتماعی.
(شرکت کنندگان در این بخش می توانند آثار خود را با هشتک #نشر_شهید_کاظمی و #مگر_چشم_تو_دریاست در اینستاگرام به اشتراک بگذارند و درقزعه کشی هفتگی مسابقه شرکت نمایند.)

مهلت ارسال آثار تا پایان اسفند۹۸ می باشد.

پویش مطالعاتی روایت های بارانی از کتاب ارزشمند "مگر چشم تو دریاست" روایت مادر شهیدان جنیدی می باشد که به قلم توانای جواد کلاته عربی در قطع رقعی و ۲۷۰ صفحه به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

منبع خبر

پویش مطالعاتی روایت های بارانی به پله دوم رسید بیشتر بخوانید »

حاج قاسم با هیچ قهرمانی قابل مقایسه نیست

به گزارش مشرق، شهادت سردار حاج‌قاسم سلیمانی را باید از آن دست اتفاقاتی قلمداد کرد که ابعاد تاثیرگذارش حتی از مرزهای ایران نیز فراتر رفته و بسیاری از مردم سراسر جهان را به‌نحوی تحت تاثیر خود قرار داده است. فارغ از ابعاد مهم شخصیت مبارز و مدافع حاج‌قاسم و تلاش‌های بی‌دریغ او طی سال‌های گذشته در جبهه مقاومت و برای دفاع از کشور، شخصیت اخلاقی و منش مثال‌زدنی او را می‌توان سرلوحه و سرمشق زندگی قرار داد. مجموع آنچه امروز از حاج‌قاسم و اقدامات شجاعانه وی برای دفاع از حریم اسلام و حریم کشور بیان می‌شود، موضوعی است که هنرمندان با استفاده از آن در آثار خود می‌کوشند عشق و ارادت‌شان را به سردار بزرگ اسلام نشان دهند. برپایی محافل شعر و قرائت سروده‌های شاعران در وصف حاج‌قاسم، برگزاری نمایشگاه‌های نقاشی و خطاطی با موضوع رشادت‌ها و شهادت سردار، برگزاری مراسم‌های یادبود سردار سلیمانی و همه اقداماتی که پس از شهادت حاج‌قاسم برگزار شده است، همگی یک پیام مشترک داشته‌اند؛‌ »راه حاج‌قاسم ادامه دارد.»

اما در آن‌ سوی مرزهای ایران و به‌ویژه در کشورهای عربی، هنرمندان در زمینه‌های مختلف تلاش کرده‌اند تا با انعکاس رشادت‌ها و دلیری‌های سردار سلیمانی در بطن آثار خود، صدای حقیقت را به گوش جهانیان برسانند. «عباس منصور» یک نقاش ۲۳‌ساله و اهل کشور لبنان است. او پس از شهادت حاج‌قاسم با ترسیم یک تصویر زیبا از حاج‌قاسم سلیمانی روی یک نقشه فلسطین و لبنان، تلاش کرده تا احساس دینی که به سردار سلیمانی داشته را ادا کند. او همچنین مرثیه‌ای زیبا در وصف سردار سلیمانی سروده و در آن شخصیت این سردار رشید را به زیبایی توصیف کرده است. «فرهیختگان» در گفت‌وگوی مفصلی با عباس منصور، انگیزه وی از ترسیم این نقاشی را جویا شده است. گفت‌وگوی پیش‌رو، شامل نظرات و تحلیل‌های این هنرمند لبنانی از تاثیرگذاری شهادت حاج‌قاسم بر جامعه و هنرمندان لبنان است.

ایده طراحی این نقاشی از کجا و چگونه به ذهن شما خطور کرد؟

چند سال پیش یکی از سربازان جبهه مقاومت، نقشه‌ای از اراضی فلسطین و لبنان را به‌عنوان یادگاری به من داد. من سال‌ها این نقشه را پیش خود نگه داشته بودم و همیشه در این فکر بودم که تصویر شخصی را خواهم کشید که منجی فلسطین باشد. اما نمی‌دانستم که بالاخره چه‌کسی را نقاشی خواهم کرد تا اینکه خبر شهادت حاج‌قاسم سلیمانی را شنیدم و از آنجایی که حاج‌قاسم به گردن همه ما حق دارد، احساس کردم بهترین تصویری که می‌توانم روی نقشه طراحی کنم، تصویر حاج‌قاسم است.البته می‌دانم که وصف شخصیت حاج‌قاسم و توصیف صفات او در یک نقاشی و با این ابعاد نمی‌گنجد، اما معتقدم هر هنرمندی می‌تواند در حد توان خود و موهبتی که از سوی خدا به او داده شده -یعنی همان هنرش- تکلیف خود را در برابر حاج‌قاسم ادا کند. این یک حقیقت است که حاج‌قاسم در زمان حیاتش به‌خوبی شناخته نشد و لذا این، یک وظیفه و رسالت است که روی دوش هنرمندان گذاشته شده است تا هرکدام از هنرمندان به‌نوعی و در قالب هنرشان، ابعاد شخصیتی حاج‌قاسم را به جهانیان بشناسانند.

شما به‌عنوان نقاش این طرح، چه پیامی را در اثر خود بیان کرده‌اید؟

اثر یک هنرمند از اعتقادات و افکار و احساسات او نشأت می‌گیرد بنابراین هر اثری که از هنرمند بر جای می‌ماند، احساس و افکار او را به نمایش می‌گذارد. من هم در این نقاشی تلاش کردم، تمام احساس و اعتقادی را که به مقاومت و فرماندهان مقاومت به‌ویژه حاج‌قاسم داشته‌ام را به تصویر بکشم. من معتقدم حاج‌قاسم یک اسطوره بود که در افکار جامعه بزرگ اسلامی نقش بسته است و شهادت هدیه‌ای بود که از سوی خداوند به او عطا شد. اما با این نقاشی خواستم منجی فلسطین را به تمامی مردم آزادی‌خواه جهان نشان دهم تا همه بدانند اگر حاج‌قاسم و همرزمان او همچون حاج‌عماد مغنیه یا سیدعباس الموسوی نبودند، امروز جایی به نام فلسطین وجود نداشت.

همان‌طور که خودتان بیان کردید، اگر حاج‌قاسم و دیگر فرماندهان مقاومت نبودند، امروز لبنان و فلسطینی وجود نداشت. با این وجود چرا شما تنها تصویر حاج‌قاسم را روی نقشه این مناطق ترسیم کرده‌اید؟ دلیل خاصی برای این کار وجود داشت؟

برای مقاومت و جبهه مقاومت، همه فرماندهان و رهبران یکی هستند. نمی‌توان حاج‌قاسم را جدای از حاج‌عماد مغنیه و حاج‌عماد را جدای از سیدعباس‌ الموسوی دانست. هدف همه این فرماندهان در زمان حیات‌شان یکی بوده و قدرت مقاومت به‌وجود همه فرماندهان آن بستگی دارد. اما کشیدن تصویر حاج‌قاسم به این دلیل بود که ایشان یک ایرانی بود و قلبش برای مقاومت می‌تپید و در همین راه نیز به شهادت رسید. اما این موضوع چیزی از ارزش‌ها و جایگاه دیگر فرماندهان جبهه مقاومت کم نمی‌کند.

فضای داخلی لبنان پس از شهادت حاج‌قاسم چگونه بود؟

فضای لبنان پس از شهادت حاج‌قاسم را باید از دو منظر تحلیل کرد؛ فضای جامعه مقاومت و فضای جامعه غیر ‌مقاومت. بدیهی است فضای جامعه مقاومت و فضایی که این اتفاق در میان فرزندان مقاومت ایجاد کرد، همان فضایی بود که بعد از شهادت حاج‌عماد مغنیه و سیدعباس الموسوی ایجاد شد و همه فرزندان مقاومت را شوکه و در غم از دست دادن این سردار بزرگ متاثر کرد. اما درمورد جامعه غیر مقاومت یا به تعبیری، جامعه عمومی لبنان، پیش از هر چیزی باید چند نکته را بیان کنم.لبنان یک کشور کوچک اما با تعدد مذاهب و ادیان است. درواقع در لبنان و در جامعه غیرمقاومت، اختلاف نظرهای فراوانی میان پیروان هر مذهب و دین وجود دارد. برخی با وجود اینکه جزء جامعه مقاومت نیستد، اما با خط‌مشی مقاومت موافق هستند و در مقابل عده‌ای، نقدهایی را به جبهه مقاومت دارند. حال در این میان اگر قرار باشد هرکدام از افراد این جوامع، با زبان دین و اعتقادات دینی خود با یکدیگر صحبت کنند یا اعتقادات خود را بر دیگری تحمیل کنند، فضای کشور متشنج می‌شود و ایجاد چنین فضایی، نه‌تنها به زیان جوامع دیگر بلکه به زیان جامعه مقاومت است چون مانعی جدی در پیشبرد اهداف مقاومت محسوب می‌شود. از این رو مردم لبنان ترجیح می‌دهند با زبان دین با یکدیگر سخن نگویند. به همین دلیل ما نمی‌توانیم آنچه از شخصیت و اهداف و آرمان‌های حاج‌قاسم ‌می‌دانیم و به آن ایمان داریم را به همه جوامع لبنان بفهمانیم. اما جالب اینجاست که شخصیت حاج‌قاسم به‌گونه‌ای بود که در لبنان محبوب و مورد قبول بیشتر طوایف و پیروان ادیان دیگر بود. جالب است بدانید جبهه مقاومت در لبنان مراسم‌ احیاء، جشن‌ها و برنامه‌های متعددی در حوزه مقاومت برگزار می‌کند، اما هیچ‌گاه این مراسم و برنامه‌ها تناقضی با فضای غیر مقاومتی لبنان ندارد.

همان‌طور که گفتید، لبنان یک کشور کوچک با تعدد ادیان و طوایف است که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند. این تعدد و اختلافات در یک نقطه با یکدیگر مشترک هستند و آن حس وطن‌پرستی و ملی‌گرایی است. به عبارت دیگر تمام مردم لبنان به‌شدت مردمی ملی‌گرا و وطن‌پرست هستند. ردپای این ملی‌گرایی را می‌توان در آثار هنری مختلف اعم از ترانه‌ها، هنرهای تجسمی، نقاشی، هنرهای نمایشی و به‌طور کلی آثار هنرمندان در طیف‌های گوناگون مشاهده کرد. این ملی‌گرایی در آثار هنرمندان مقاومت چگونه ظهور پیدا می‌کند؟

هنرمندان جامعه مقاومت علاقه و عشق فراوانی به وطن دارند. این عشق به وطن و تعلق خاطر به خاک سرزمین در واژه «مقاومت» مستتر است. درواقع عشق به میهن نشان‌دهنده مسیر حرکت مقاومت بوده است. بدیهی است که این تعابیر در آثار هنرمندان مقاومت به‌خوبی مشهود است. سرودهایی که در وصف لبنان خوانده می‌شود، سرودهایی که درمورد رشادت‌های جبهه مقاومت برای دفاع از خاک میهن سروده و خوانده می‌شود تنها بخشی از تبلور حس ملی‌گرایی در آثار هنرمندان مقاومت است.

در میان هنرمندان لبنانی، خانم «سیده فیروز» و خانم «جولیا پطرس» هنرمندانی هستند که ترانه‌های وطنی و سروده‌هایی در وصف وطن و وطن‌پرستی اجرا کرده‌اند. حتی خانم جولیا پطرس در جریان جنگ ۳۳ روزه لبنان در سال ۲۰۰۶، ترانه‌ای را در مدح جبهه مقاومت و مبارزان آن اجرا کرد. آیا می‌توان گفت جبهه مقاومت، رشته اتصال میان هنرمندان مقاومت و هنرمندان غیر مقاومت است؟

بله، درست است. به جرأت می‌توان گفت که عشق به وطن در آثار هنری بسیاری از هنرمندان تبلور کرده است. همه لبنانی‌ها عشق عجیبی به وطن دارند و این موضوع ورای تعدد ادیان و اختلافات دینی و مذهبی آنهاست. در جنگ ۳۳‌روزه لبنان، خانم جولیا پطرس که یک خواننده لبنانی و مسیحی‌تبار است، با جمع‌آوری سخنان سیدحسن نصرالله و تنظیم آن، ترانه‌ای را در وصف مقاومت و مدح رشادت‌های سربازان مقاومت سرود و با اقتدار اجرا کرد. این امر نشان می‌دهد تاثیر مقاومت بر مردم، درگیر اختلاف‌نظرهای مذهبی نبوده است.درمورد سیده فیروز نیز چند نکته قابل تامل است. خانم فیروز استعداد درخشانی در موسیقی داشت اما پدرش اجازه خواندن را به او نمی‌داد. پس از آنکه استعداد بی‌نظیر او توسط معلمش کشف شد، پدر فیروز درحالی به او اجازه خواندن داد که تنها ترانه‌ها و سرودهای ملی‌گرایانه بخواند و لذا سیده فیروز در تمام دوران هنری خود، به عشق وطن ترانه‌های ملی‌گرایانه خواند. جالب است بدانید بیشتر مردم لبنان صبح خود را با سروده‌ها و صدای سیده فیروز آغاز می‌کنند و بر این باورند که فیروز، شناسنامه هنری لبنان است و صدای او حس وطن‌پرستی را در انسان تقویت می‌کند.

به‌نظر شما وظیفه هنرمندان لبنان به‌ویژه هنرمندان جبهه مقاومت در این شرایط چیست؟ چگونه می‌توانند آرمان‌های مقاومت را به سراسر دنیا عرضه کنند؟

در سراسر جهان، هنر، سلاح یک هنرمند است که به‌واسطه آن بتواند عشق و ارادت خود را به میهنش نشان دهد. این موهبتی است که خداوند در وجود هنرمندان قرار داده است. حال اینکه هر هنرمند چگونه و در چه مسیری از هنر خود استفاده می‌کند، موضوعی است که به اعتقادات و افکار هنرمند ارتباط دارد. همان‌طور که گفتم خانم جولیا پطرس با وجود اینکه یک زن مسیحی‌تبار است، اما با خواندن ترانه‌ای در وصف حزب‌الله و جبهه مقاومت، باور خود به آرمان‌های مقاومت را به گوش همه رساند. معتقدم هنرمندان مقاومت باید علاوه‌بر نشان دادن حس وطن‌پرستی و ملی‌گرایی آثار هنری خود، تلاش مضاعفی برای بیان آرمان‌های رهبران و فرماندهان مقاومت و کسانی مانند حاج‌قاسم سلیمانی و حاج‌عماد مغنیه داشته باشند. خوشبختانه اکنون و با وجود فضای مجازی راه‌های و دروازه‌های ارتباطی وسیعی به سوی همه هنرمندان در سراسر دنیا گشوده شد تا بتوانند در کمترین زمان ممکن هنر خود را به اشتراک بگذارند.

لبنان در گذشته مستعمره کشور فرانسه بوده است و اکنون که یک کشور مستقل است، همچنان فرهنگ اروپایی در جامعه لبنانی جایگاه خود را دارد. تمایل به غرب و بالاخص هنر غربی تا چه اندازه در میان هنرمندان لبنانی وجود دارد؟ آیا هنرمندان در همه رشته‌های هنری به استفاده از اسلوب غربی در آثار خود گرایش دارند؟

همان‌طور که گفتم هنر، سلاح یک هنرمند است و باید از آن درجهت وطن‌پرستی و آرمان‌های میهن خود استفاده کند. البته این امر یک اجبار نیست اما یک مزیت برای هنرمند محسوب می‌شود. هنر یک هنرمند در یک کشور همواره حامل پیام‌های مختلفی به مردم سایر کشورهاست. برای مثال در همین طرحی که من از چهره حاج‌قاسم روی نقشه فلسطین و لبنان ترسیم کرده‌ام، هر فردی با هر ملیتی در هرکجای دنیا می‌تواند پیام من را درک کند.
ما اکنون در قرن بیست‌ویکم زندگی می‌کنیم و با توجه به وسعت وسایل ارتباط جمعی، هنرمندان کشورهای مختلف به‌راحتی می‌توانند از هنر یکدیگر و آثاری که خلق می‌کنند، مطلع شوند. بدیهی است که اسلوب مورد استفاده یک هنرمند در فرانسه می‌تواند مورد استفاده یک هنرمند در لبنان باشد. درواقع یک هنرمند لبنانی می‌تواند با سبک یک هنرمند غربی، اثری ملی خلق کند و این دو موضوع منافاتی با یکدیگر ندارد. البته در این میان هنرمندانی نیز هستند که علاوه‌بر استفاده از سبک اروپایی، گرایش به اجرای آثار غربی نیز دارند. به هرحال هر هنرمندی مختار است سمت‌وسوی هنر خود را خود مشخص کند. همچنین با ورود فضای مجازی، روبه‌روی تمام دولت‌های عربی و اسلامی که از تولیدات یکدیگر و هنرمندان لبنانی اطلاع پیدا کنند، راه‌های ارتباطی وسیعی گشوده شد. اما به واقع زمانی یک هنرمند دیگر ملی‌گرا نیست که هنرش تمایل به جامعه‌های غربی داشته باشد یا جوامعی که با جامعه خودش هیچ شباهتی ندارد. ناگفته نماند که لبنان کشوری است که در میان جامعه غرب و شرق قرار دارد و می‌کوشد تا با تمام کشورهای غربی و شرقی تعامل و ارتباط خوبی برقرار کند. این سبک زندگی، روی فعالیت هنرمندان نیز تاثیر داشته است و آنها تلاش می‌کنند با حفظ روحیه ملی‌گرایی خود، از سبک و سیاق هنرمندان شرقی و غربی استفاده کنند.

یکی ‌از مواردی که قهرمان‌ها را در پیشگاه مردم بهتر جلوه می‌دهد، مقایسه‌ آنها با شخصیت‌های تاریخی است. لبنانی‌ها در ذهن‌شان حاج‌قاسم ‌سلیمانی‌ را با کدام شخصیت تاریخی مقایسه می‌کنند؟

البته پیش از پاسخ به این سوال باید بگویم که حاج‌قاسم از فرماندهان مقاومت بود و هم‌ردیف فرماندهانی مانند عماد مغنیه و سیدعباس الموسوی. همان‌طور که گفتم جامعه لبنان یک جامعه چندین طایفه‌ای است که ممکن است برخی طوایف و مذاهب حاج‌قاسم را تنها به‌عنوان یکی از فرماندهان مقاومت بشناسند و از ابعاد شخصیتی و حماسی این فرد بی‌اطلاع باشند؛ لذا عموما در جامعه غیرمقاومتی لبنان، حاج‌قاسم با هیچ قهرمانی مقایسه نمی‌شود و در جامعه مقاومت نیز حاج‌قاسم در دریف دیگر فرماندهان جای می‌گیرد. همه شیعیان لبنان به‌خوبی می‌دانند که در جنگ ۳۳ روزه لبنان، سردار سلیمانی و سردار مغنیه در خط مقدم مبارزه با رژیم صهیونیستی بودند و عملیات‌های مختلف را مدیریت می‌کردند. بنابراین همیشه نام آنها با نام رهبران جنبش مقاومت که در آزادسازی جنوب لبنان نقش مهمی داشتند، ذکر می‌شود. مضاف بر اینکه سیدحسن نصرالله در یکی از سخنرانی‌های خود درمورد حاج‌قاسم گفت: «زمانی که امام خامنه‌ای مسئولیت سپاه قدس را به حاج‌قاسم سپردند، او ارتباط خوبی با مقاومت و رهبران و فرماندهان در لبنان داشت و همواره برای همراهی با مقاومت حریص بود. برای همین او را یکی از قهرمانان و محور مقاومت می‌دانیم؛ نه‌تنها در لبنان بلکه در سوریه و فلسطین هم حاج‌قاسم تاثیرات اخلاقی و منش خود را برجای گذاشته است.»

*فرهیختگان

منبع خبر

حاج قاسم با هیچ قهرمانی قابل مقایسه نیست بیشتر بخوانید »

همیشه در ماموریت‌ها پیش‌قدم می‌شد

به گزارش مشرق، آنچه خداوند از رحمت و نعمت برای بندگانش نوشته است به آنها خواهد رسید. اشنویه، پاوه، پیرانشهر، سوریه؛ همه‌ اینها می‌توانستند قتلگاه شوند برای نوشیدن شربت شهادت اما در پرونده‌ او نوشته شده بود:«جاده خاش-زاهدان»، جاده‌ای که انتهایش به بهشت رسید در یکی از روزهای سرد بهمن ماه. شهید سعید سلیمی از نیروهای لشکر هشت نجف اشرف، یکی از آن بیست و هفت نفری بود که سال گذشته در راه دفاع از امنیت این مرز و بوم آسمانی شد تا دوست و هم‌رزم قدیمی‌اش برای دیدار دوباره با او چشم به راه قیامت بماند. محمود پور محمدی، همکار و هم‌رزم قدیمی شهید سلیمی که هنوز با غم جدایی و دوری او کنار نیامده و هر روز چهره بشاش وخندان دوستش از جلوی چشمان او رژه می رود، در گفت‌وگو با اصفهان زیبا از آشنایی‌اش با شهید سلیمی می‌گوید، از روزگار کنارهم بودنشان در اصفهان تا روزهای آموزش تکاوری و حضور در ماموریت‌های مرزی در شمال غرب و جنوب شرق، روزگاری که حالا فقط خاطراتش برای محمودپور محمدی باقی مانده و فراقی که هضم کردنش برایش سخت است.

به بهانه کار با هم آشنا شدید؟

بله، آشنایی من با شهید سلیمی به همان زمان ورود به سپاه و لشکر هشت نجف اشرف بر می‌گردد.

بیشتر همکار بودید یا رفیق؟

ابتدای آشنایی‌مان که با همکار بودن در محل کار گذشت؛ ولی روز به روز به رفاقتمان افزوده شد. سعید دو سال زودتر از من وارد سپاه شده بود و به عنوان راننده تانک فعالیت می‌کرد. من بعد از ورود به لشکر هشت نجف اشرف به او معرفی شدم و با هم روی یک دستگاه زرهی کار می‌کردیم.

رفاقتتان کی به اوج رسید؟

بیش از شش سال روی یک تانک و در یک مجموعه با هم کار می‌کردیم، شب و روزهای زیادی را با هم و در ماموریت‌های مختلف پشت سر گذراندیم، اما اوج رفاقت میان ما دو نفر به حضور در دوره‌های یگان صابرین و آموزش تکاوری بر می‌گردد.

پس آموزش تکاوری را هم پشت سر گذرانده اید؟

بله، سال ۱۳۷۹ بود که بیست و پنج نفر از نیروهای لشکر هشت نجف اشرف برای گذراندن دوره های آموزش تکاوری اعزام شدند که من و سعید هم در میان این نفرات بودیم. سعید به دلیل سابقه بیشتر به عنوان ارشد این نیروها محسوب می‌شد.

این دوره چقدر طول کشید؟

دوره تکاوری یا همان دوره صابرین حدود یک سال و نیم به طول انجامید، دوره ای که با سختی‌ها و مشقت‌های فراوان همراه بـــود از چتربـــازی، موتورسواری تا زندگی در شرایط سخت و کوهستان. بعد از پایان این دوره تنها ده نفر از بیست و پنج نفر اعزامی موفق به گرفتن نمره قبولی شدند که شهید سلیمی با نمره بالای ۹۵ توانست این دوره را پشت سر بگذارند.

بعد از اتمام این دوره چه کردید؟

لشکر هشت نجف اشرف گردان تکاوری نداشت، بعد از بازگشت ما از این دوره‌ها به همت و تلاش زیاد شهید سلیمی، پایه گردان تکاور در این یگان گذاشته شد و با وجود کمبود نیرو و کمبود تجهیزات این گردان فعالیت خودش را آغاز کرد که من به خاطر تحصیلات بیشتر به عنوان فرمانده گردان شناخته شدم و سعید به عنوان جانشین گردان و با همدیگر به ماموریت‌های مختلفی اعزام شدیم.

از این ماموریت ها بگویید؟

دو دوره با همدیگر در ماموریت‌های شمال غرب بودیم، در بحث‌های درگیری با گروهک پژاک، در نوارهای مرزی بازرگان، اشنویه، پیرانشهر و پاوه. چند دوره هم که گردان تکاور لشکر نجف هشت اشرف به جنوب شرق ماموریت یافته بود، با هم بودیم، سعید آدم شجاع، نترس و با تدبیری بود، همیشه در ماموریت ها پیش قدم می‌شد و جلو می‌رفت، می‌گفت من زودتر می روم شما پشت سر من بیایید.

شهید سلیمی به عنوان مدافع حرم هم در به سوریه اعزام شده بود، در این ماموریت هم با هم بودید؟

نه در این ماموریت من همراه با سعید نبودم، ولی او حدود سه ماه به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شد که از دوستان همراه با او شنیدم که به دلیل تدابیر موثر و شجاعت بی‌نظیرش چندین بار مورد تفقد شهید سردار سلیمانی قرار گرفته بود. یکی از دوستان تعریف می‌کرد زمانی که سعید در سوریه حضور داشت در استان درعا یک صبح بعد از به جا آوردن نماز صبح، هوای منطقه مه‌آلود بوده، حاج قاسم پشت بیسیم به فرمانده محور اعلام می‌کند که از نعمت‌الهی موجود برای عملیات پیشرو استفاده کنند، فرمانده محور متوجه مفهوم پیام شهید سلیمانی نمی شود، سعید از درب چادر بیرون می رود، زمانی که مه را می‌بیند به فرمانده محور می‌گوید: منظور حاجی استفاده از مه است و اینکه از استتاری که خداوند قرار داده استفاده کنیم.

باتوجه به اینکه بیشتر اوقات در ماموریت بود، چقدر دغدغه خانواده و فرزندانشان را داشت؟

سعید خیلی به خانواده اهمیت می‌داد. خیلی علاقه‌مند به خانواده و زندگی بود و تلاش می‌کرد در زمانی که در خانه بود جبران دوری‌های ناشی از این ماموریت‌ها را بکند. من یک بار با همسرش صحبت می کردم می‌گفت شهید سلیمی هیچ‌وقت در زندگی کم نمی گذاشت، عشق و علاقه‌ای خاصی به بچه‌ها داشت، برای آنها کم نمی‌گذاشت. تمام تعمیرات را در خانه خودش انجام می‌داد. زمانی که همسرشان می‌خواست ادامه تحصیل بدهد مدتی خانواده را آورده بودند نجف‌آباد. یک بار به او گفتم ما خودمان مرتب در حال ماموریت هستیم تازه خانواده را هم آورده‌ای اینجا، برایت دردسر دارد، می‌گفت همسرم می خواهد ادامه تحصیل بدهد می خواهم راحت باشد هر روز نخواهد این مسیرطولانی را برود. واقعا اهمیت می داد به خانواده اش، آدمی نبود که تنها به کارش فکر کند.

از ماموریت زاهدانشان بگویید، گویا خودشان انتقالی گرفته بودند برای این ماموریت؟

سعید آدمی نبود که یک جا بنشیند، همیشه به دنبال تلاش و کوشش بود و می‌خواست در جایی باشد که بتواند خدمت بیشتری را انجام دهد. پیگیری‌های مکرری انجام داد که برود زاهدان و از لشکر هشت نجف اشرف منتقل شد به قرارگاه قدس. حدود شش هفت ماه هم به عنوان مسئولیت عملیات در یکی از محورها در زاهدان به خدمت مشغول بود. از دوستان شنیدم که در آنجا هم تلاش‌های زیاد و کارهای خوبی از بحث های مردم یاری تا هماهنگی بین نیروهای انتظامی و سپاه در کارهای مربوط به ماموریت مرزبانی انجام داده است.

کی از حادثه تروریستی جاده خاش- زاهدان با خبر شدید؟

خبر این اتفاق را شب از رسانه‌ها شنیدم اما نمی‌دانستم که شهید سلیمی هم با این گروه بوده است. می دانستم که سعید گاهی برخی از سفرهای رفت و برگشتش را با نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین که آنها هم در آنجا ماموریت مرزبانی داشتند هماهنگ می‌کند و با آنها می رود، برای همین سریع به یکی از دوستانم به نام آقای نادری زنگ زدم که گفت من همین الان به کنار اتوبوس رسیده‌ام و متاسفانه شهید سلیمی هم در بین این شهداست.

انتظار شهادت دوست قدیمی تان را داشتید؟

هرکس لباس سبز پاسداری را به تن می‌کند می‌داند که در این مسیر شهادت هم هست، آن هم برای سعید که در تمام این سال‌ها خالصانه خدمت می‌کرد، هیچ گاه ندیدم که شهید سلیمی از کار گلایه‌ای داشته باشد، احساس خستگی بکند، شهادت حق او بود و به آرزویش رسید.

آرزوی شهادت را به زبان می آورد؟

زمانی که شهید علی رضا نوری در سوریه آسمانی شد خیلی غبطه می‌خورد، همیشه می‌گفت ما با هم مدتی در یک گردان کار کردیم و او حالا به شهادت رسیده و ما مانده‌ایم.

ناگفته ای از شهید سلیمی مانده است؟

سعید کار را فقط برای رضای خدا انجام می داد و هیچ گاه برای دلخوشی کسی کار نکرد، او همیشه در همه صحنه‌ها از جمله صحنه‌های فرهنگی، جهادی، عرصه خدمت و سازندگی پیش قدم بود و سعی می کرد که بتواند گرهی از مشکلات مردم باز کند.

*روزنامه اصفهان زیبا

منبع خبر

همیشه در ماموریت‌ها پیش‌قدم می‌شد بیشتر بخوانید »

کدام شهید جان حاج قاسم را نجات داد؟

به گزارش مشرق، پای حاج قاسم که به کرمان می‌رسید، انگار گوش دل یادگارهای شهدا، زنگ می‌زد. آن‌ها همرزمِ پسر، همسر یا پدرشان را خوب می‌شناختند. می‌دانستند جانش به جان امانت‌های شهدا بسته است و خستگی‌هایش را با دیدار آن‌ها از تن به در می‌کند. سردار دل‌ها هم چشم‌انتظارشان نمی‌گذاشت. محال بود به کرمان برود و سفر و حضورش را به دیدار و هم‌صحبتی با خانواده شهدا متبرک نکند. و به شهادت آن‌هایی که همیشه در کنارش بودند، فرمانده بزرگ جبهه مقاومت که صلابت حیدری‌اش لرزه بر اندام قسی‌ترین دشمنان می‌انداخت و شجاعتش باعث شد فرمانده بزرگ سوری بگوید: "همه درجه‌های ما به‌اندازه یک دکمه اورکت شما هم نمی‌ارزد"، در کنار فرزندان و مادران شهدا، انسان رقیق‌القلب و سراپا محبتی می‌شد که تمام سرمایه‌اش، چشمه جوشان اشک‌هایش بود. در گفت‌وگو با سردار «محمدرضا حسنی سعدی»، مدیر کل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان، در حلاوت مرور خاطرات او از ۱۲سال همراهی با حاج قاسم در دیدار با خانواده شهدا و جانبازان، شریک شدیم.

سردار سلیمانی در منزل مادر شهید موحدی کرمانی

مادر! پسر شما جان مرا نجات داد
«اولین اعزام من به جبهه، مصادف شد با عملیات "کرخه نور" یا "کرخه کور" در مرداد ماه سال ۶۰٫ در مرحله اول، ما از کرمان به جبهه کرخه کور اعزام شدیم و در مرحله دوم،‌ گروه دیگری از رزمندگان با مسئولیت آقای "مهاجری" به ما پیوستند که در یکی از روستاهای اطراف "حمیدیه" اهواز مستقر شده‌بودیم. معاون آقای مهاجری که در همان عملیات از ناحیه دست مجروح شد، رزمنده‌ای به نام "قاسم سلیمانی" بود.»
سردار حسنی سعدی مکثی می‌کند و انگار دلش هم با ذهنش پرواز می‌کند تا جبهه جنوب. آنقدر گفتنی دارد از آن جوان رعنای همشهری که نمی‌خواهد ثانیه‌ای را از دست بدهد. پس افکارش را جمع‌وجور می‌کند و در ادامه می‌گوید: «عملیات کرخه نور، اولین دیدار من با حاج قاسم بود و این همراهی تا پایان حضور من در جبهه‌ها ادامه پیدا کرد. عملیات بعدی، عملیات "بستان" بود و این بار، مجروحیت شدیدتری برای حاج قاسم پیش آمد. جراحتش از ناحیه شکم بود و مجبور شدند سردار را برای مداوا به بیمارستان "قائم" مشهد اعزام کنند. حاج قاسم برایمان تعریف می‌کرد در بیمارستان مشهد، مصطفی موحدی و همایون‌فر که هر دو بعدها شهید شدند، ۲۰ روز از ایشان مراقبت می‌کردند چون یکی از پزشکان آن بیمارستان، از اعضای گروهک منافقین بود و از روی عمد، زخم شکم سردار را نمی‌بست تا عفونی شود و او را از پا دربیاورد. عاقبت هم آن ۲ رزمنده با کمک یک پرستار کرمانی، سردار را از آن بخش خارج کردند و نگذاشتند آن دکتر خائن نقشه‌اش را عملی کند.

حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید موحدی کرمانی- سردار حسنی سعدی، نفر اول از سمت راست

حاج‌قاسم این خاطره را ۲، ۳ سال قبل، وقتی برایمان تعریف کرد که به‌اتفاق به منزل شهید "مصطفی موحدی" رفته‌بودیم. حاج قاسم به مادر شهید موحدی گفت: "مادر! پسر شما جان مرا نجات داد." خوب است بدانید شهید مصطفی موحدی کرمانی، برادرزاده آیت‌الله موحدی کرمانی (امام جمعه موقت تهران) بود و در سال ۶۱ در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسید.»
همراهان حاج قاسم خوب یادشان است که او آن روز برای دیدار با مادر شهید موحدی کرمانی، نیم ساعت در کوچه منتظر ایستاد تا مادر که در منزل نبود، به خانه برگردد. بعد هم خودش پشت فرمان ماشین برادر شهید نشست و مادر را داخل خانه برد. به همین هم اکتفا نکرد. کمک کرد مادر را روی ویلچر بنشانند و خودش او را داخل برد. بعد هم کنار مادر شهید، روی زمین نشست و با او شروع به صحبت کرد. موقع خداحافظی هم حاج قاسم، چادر مادر مصطفی را بوسید و گفت: «شما مادر شهید هستید. دعا کنید من هم شهید شوم.»

سردار حسنی سعدی در کنار سردار سلیمانی

عملیات، اسارت و ۸ سال فراق
«دیدار بعدی ما، از نوع دیگری بود. عملیات بیت‌المقدس، سردار سلیمانی را مأمور راه‌اندازی یک تیپ کرده‌بودند و ایشان تیپ ۴۱ ثارالله کرمان را تشکیل داده‌بود. آنجا من، جانشین فرمانده گردان بودم. معمول بود که قبل از هر عملیات، جلساتی برگزار می‌کردیم و با تشریح جزئیات عملیات، نیروها را توجیه می‌کردیم. در آخرین جلسه قبل از عملیات در روز ۹ اردیبهشت سال ۶۱، بعد از صحبت برای نیروها، وقتی در پایان جلسه می‌خواستم بیرون بروم، دیدم حاج قاسم هم در میان نیروها نشسته‌بوده و برای اینکه متوجه حضورش نشوم، سرش را پایین انداخته‌بود. این شیوه سردار بود و به‌این‌ترتیب، کار نیروهای مجموعه‌اش را ارزیابی می‌کرد.»
دست تقدیر برای سردار حسنی سعدی، امتحان بزرگی رقم زده‌بود و از این مقطع به بعد، در مسیر جدیدی جهادش را ادامه داد: «من در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس مجروح و اسیر شدم. وقتی بعد از ۸ سال و ۳ ماه و ۲۰ روز اسارت، به وطن برگشتم، سردار سلیمانی را در فرودگاه کرمان در میان استقبال‌کنندگان دیدم. بعد هم در اتوبوس، کنار هم نشستیم و شروع به صحبت کردیم. به این‌ترتیب، ارتباطات ما دوباره شروع شد. حالا دیگر حاج قاسم، فرمانده لشکر شده‌بود. یک روز به دفترش رفتم و ایشان هم حسابی مرا تحویل گرفت. بعد هم با ماشین خودش مرا به خانه‌اش برد و ناهار مهمانم کرد.
آن روز دو تایی کلی صحبت کردیم و سردار برایم از ادامه جنگ بعد از اسارت من و از عملیات‌ها و شهدا گفت و خلاصه کم‌کم با هم صمیمی شدیم. بعدها هم در مراسم ازدواج ما شرکت کرد. مدتی که گذشت، حاج قاسم به من مسئولیت داد و به‌عنوان جانشین ستاد قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه در کرمان و زاهدان مشغول خدمت شدم. ایشان به من لطف و اعتماد داشت و من هم صادقانه در مجموعه‌اش خدمت می‌کردم. بعد هم به تشخیص سردار، به لشکر ثارالله منتقل شدم.
گذشت و ایشان به‌عنوان فرمانده نیروی قدس سپاه انتخاب شد و از استان کرمان خداحافظی کرد. روزی که جلسه معارفه ایشان برگزار می‌شد، با هم به تهران آمدیم. سردار سلیمانی در آن جلسه، وقتی برای سخنرانی پشت تریبون رفت، گفت: "امروز که برای به عهده گرفتن این مسئولیت می‌آمدم، به کوله‌پشتی‌ام نگاه کردم. هیچ چیزی در آن نبود! غسل شهادت کردم و فقط با توکل و امید به خدا آمدم." شما نگاه کنید، انسان چقدر می‌تواند متواضع باشد! سردار، سابقه ۸ سال جهاد در دفاع مقدس را داشت، بعد از آن هم چندین سال در شرق کشور و در بیابان‌های سیستان‌وبلوچستان در درگیری با اشرار زحمت کشیده‌بود اما می‌گفت هیچ توشه‌ای ندارم!»

مادر شهیدان محمدآبادی در حال مکالمه تلفنی با سردار سلیمانی

مِهر مادران شهید، مرهم خستگی‌های سردار
کسی نبود که از محبت عمیق و عجیب حاج قاسم به خانواده شهدا بی‌خبر باشد. اما حتی همان‌هایی که همیشه همراه سردار بودند هم گاهی از راز عشق و علاقه بی‌حد او به مادران و فرزندان شهدا، سردرنمی‌آوردند. حالا که بعد از ۴۰ روز از شهادت حاج قاسم، وصیت‌نامه‌اش پیش چشم ماست، راز این ارادت و عشق بی‌حساب برایمان معلوم شده، آنجا که سردار نوشته: «در این عالم، صوتی که روزانه می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش می‌داد و بزرگ‌ترین پشتوانه معنوی خود می‌دانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم، صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس می‌کردم…»
سردار محمدرضا حسنی سعدی، از این دست مهربانی‌های سردار با یادگارهای شهدا، فراوان دیده و از آن میان، از چند نمونه اینطور برایمان می‌گوید: «یک‌بار وقتی سردار سلیمانی در کرمان نبود، ما طبق برنامه همیشگی دیدار با خانواده معظم شهدا، به منزل مادر شهیدان "محمدعلی و اصغر محمدآبادی" رفتیم. این مادر شهید در میان صحبت‌هایش گفت: "امسال روز عاشورا، زمین خوردم. اگر حاج قاسم می‌دانست، حتماً می‌آمد دیدنم." تا این موضوع را شنیدیم، تصمیم گرفتیم از این مادر فیلم بگیریم و این درد دلش را ثبت کنیم. همان موقع، با شهید حسین پورجعفری که همیشه همراه سردار بود، تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. او گفت: "۱۰ دقیقه بعد زنگ بزن." این بار که تماس گرفتم، حاج قاسم جواب داد و گفت: "چادر این مادر شهید را ببوس. دستش را ببوس…" اما انگار راضی نشده‌باشد، گفت: "گوشی را بده به مادر." نمی‌دانید مادر شهید وقتی فهمید سردار آن طرف خط است، از خوشحالی چه کار می‌کرد. گوشی تلفنی که صدای سردار را به او رسانده‌بود، می‌بوسید و می‌گفت: "مادر کجایی قربانت بروم؟ دورت بگردم. کجایی؟ کربلایی؟…"»


مادر شهید علی شفیعی

سردار حسنی مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «نمی‌دانید حاج قاسم چقدر برای خانواده شهدا احترام قائل بود. یک ارتباط عاطفی عجیب میان آن‌ها برقرار بود. هر وقت کرمان می‌آمد، حتماً به دیدار خانواده شهدا می‌رفت. شماره بسیاری از آن‌ها را خودش در دفترچه‌اش داشت و به‌لحاظ امنیتی، چراغ‌خاموش و بدون اطلاع به دیدارشان می‌رفت. بعضی دیگر را هماهنگ می‌کرد به‌اتفاق به منزلشان می‌رفتیم. ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. می‌گفت: "وقتی به دیدار مادر شهیدان «هندوزاده» می‌روم، تمام خستگی‌هایم را فراموش می‌کنم." نسبت به مادر شهید "علی شفیعی"(فرمانده محور لشکر ثارالله در دوران دفاع مقدس) هم همین احساس را داشت. این مادر، دیگر هیچ‌کس را ندارد. به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می‌آمد، همیشه به ایشان سر می‌زد. گاهی حتی از سوریه به او زنگ می‌زد و صحبت می‌کرد. مادر شهید شفیعی می‌گفت: "حاج قاسم نیمه‌شب از سوریه زنگ می‌زند و با هم صحبت می‌کنیم. بعد می‌گفت: حالا دیگر خستگی‌ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب.»
فرمانده‌ای که با یاد رزمندگان از خواب می‌پرید
«یک پدر شهید داریم به نام حاج آقا "انجم شعاع" که ۲ پسرش شهید و ۳ پسرش هم جانباز شده‌اند و خودش هم جانباز ۵۰ درصد است. این پدر شهید ۲۰ ماه در دوران دفاع مقدس، راننده حاج قاسم بود. وقتی با سردار سلیمانی به منزلشان رفته‌بودیم، تعریف می‌کرد: "در گرمای تابستان از اهواز حرکت می‌کردیم به سمت تهران برای اینکه سردار در در جلسه یا مراسمی شرکت کند. حاج قاسم که از خستگی در مسیر خوابش می‌برد، من کولر ماشین را روشن می‌کردم. حاجی یکدفعه از خواب می‌پرید و می‌گفت: "بچه‌ها در گرمای خوزستان دارند می‌جنگند آن وقت شما کولر روشن کردید؟ خاموشش کنید."… حکایتمان در سرمای زمستان هم همین بود. تا بخاری ماشین را روشن می‌کردم، حاج قاسم می‌گفت: "چه جوری بخاری ماشین من روشن باشد درحالی‌که رزمندگان در سرمای بیابان‌های خوزستان هستند؟"»

حاج قاسم در کنار فرزندان شهدا

وصیت کرد نامه دختر شهید را در قبرش بگذارند
«عشق حاج قاسم به فرزندان شهدا را که اصلاً نمی‌شود توصیف کرد. نمی‌دانید چقدر فرزندان شهدا برایش مهم بودند و دوستشان داشت. یک بار وقتی حاج قاسم از جلسه بیرون آمد و متوجه شد یک فرزند شهید آمده و منتظر ملاقات با اوست، به نیرویش گفت: "فرزند شهید آمده با من کار دارد و منتظر مانده. چرا به من نگفتی؟" سردار نامه‌ها و درخواست‌های فرزندان و خانواده شهدا را پیگیری می‌کرد. به خاطرش به ما زنگ می‌زد و سفارش می‌کرد و حتی برای پیگیری امور آن‌ها، به هرکس لازم بود، رو می‌انداخت.
از آن طرف، به‌لحاظ امنیتی، اینکه با حاج قاسم عکس گرفته‌شود و بلافاصله در فضای مجازی منتشر شود، مجاز نبود اما سردار می‌گفت در این مورد، فرزندان شهید مختارند و هرچقدر دوست دارند می‌توانند عکس بگیرند. هیچ‌کس حق ندارد مانع آن‌ها شود. آن‌ها با خودم هستند.»
دفتر خاطرات مدیر کل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان پر است از خاطرات تکریم فرزندان شهدا توسط سردار دل‌ها. حالا هم خوب می‌داند برای پیدا کردن این خاطرات، باید سراغ نورانی‌ترین برگ‌های این دفتر قطور برود. سردار حالا انگار به یکی از همین برگ‌ها رسیده‌باشد، می‌گوید: «حاج قاسم همیشه می‌گفت: "من عاشق فرزندان شهید «حاج یونس زنگی‌آبادی» هستم." یک‌بار هماهنگ کردیم و به منزل شهید رفتیم. آنجا به احترام سردار و برای رعایت حریم‌ها، پرده‌ای وسط اتاق کشیده‌بودند میان محل نشستن خانم‌ها و آقایان. سردار تا وارد شد و شرایط را دید، گفت: "پرده را کنار بزنید. این‌ها فرزندان برادران من هستند."


نامه دختر شهید نصرتی پور برای حاج قاسم

سردار حسنی سعدی مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «این ارتباط عاطفی، میان فرزندان شهدا و حاج قاسم، متقابل بود. شنیدم یک بار سردار سلیمانی به دیدار فرزند شهیدی به نام خانم «سعیده نصرتی‌پور» رفته‌بود. بعد از آن دیدار، این دختر شهید یک نامه تشکر برای حاج قاسم نوشته و برای ایشان ارسال کرده‌بود. او در نامه نوشته‌بود: "زبان قاصر است و نمی‌دانم چگونه آن روز به‌یادماندنی و بهترین روز خدا را توصیف کنم. تنها روزی بود که در کل دوران زندگی ۳۵ ساله‌ام حضور پدر شهیدم را در کنارم احساس کردم و واقعاً به خود بالیدم که به لطف خدا و توفیق فرزند شهید شدنم، لیاقت حضورتان را داشتم. سجده شکر به‌جا آورده و می‌آورم."


پاسخ حاج قاسم به نامه دختر شهید

سردار سلیمانی هم در پاسخ این نامه، برای دختر شهید نصرتی‌پور نوشته‌بود: "نامه پر از محبتت، خستگی را از عموی جامانده به انتظار نشسته‌ات زدود. دخترم! آنچه پیوسته مرا سرزنده در خط دوستانم نگه‌داشته است، همین ارتباط معنوی با شماست. وصیت می‌کنم این نوشته تو را در کفنم بگذارند و یقین دارم که ناجی من در آن تنگنای تاریک خواهد بود."
در سحرگاه روز ۱۸ دی‌ماه، همراه با عبای نماز شب‌های مقام معظم رهبری، تربت سیدالشهداء (ع) و چند مورد دیگر، این نامه دختر شهید هم در کنار پیکر حاج قاسم دفن شد.»


شهید محمد جمالی در کنار سردار سلیمانی

وقتی حاج قاسم، پای شهید را بوسید و راهی بهشت کرد…
«شهید "محمد جمالی"، اولین شهید مدافع حرم استان کرمان در سال ۹۲ بود. حاج قاسم برای مراسم تدفین شهید، به کرمان آمد و خودش کار را به دست گرفت. به من گفت: "بیا با هم داخل قبر برویم و این شهید عزیز را داخل قبر بگذاریم." نمی‌دانید آن پایین و موقع انجام کارهای تدفین شهید جمالی، سردار چطور اشک می‌ریخت. من گریه می‌کردم، خسته می‌شدم و اشکم تمام می‌شد اما هق‌هق حاج قاسم تمامی نداشت. من دوباره با دیدن اشک‌های او، به گریه می‌افتادم. کارها که تمام شد، حاج قاسم انگشترش را درآورد و گفت: "این را بگذار زیر زبان شهید." بعد هم تربت خاص کربلا را که همراه داشت، در قبر گذاشت. آخر کار هم، خم شد و پای شهید جمالی را بوسید و گفت: برای سپاسگزاری از طرف مردم و رزمندگان…"»
خاطره مدیر سابق بنیاد شهید استان کرمان، صحبت‌های خواهر شهید محمد جمالی را در ذهنم تداعی می‌کند که می‌گفت: «بعد از اینکه سردار سلیمانی، انگشتری که حضرت آقا به ایشان هدیه داده‌بود را در قبر پیش محمد گذاشت، کنار مادرم آمد و گفت: "مادر! محمد ۲۵ سال قبل شهید شده‌بود و روحش کنار همرزمان شهیدش در دوران دفاع مقدس بود. فقط جسم او کنار ما بود که امروز به خاک سپرده‌شد."»

حضور سردار سلیمانی در مناطق سیل زده خوزستان در فروردین۹۸

از زلزله بم تا سیل خوزستان؛ همیشه فداییِ مردم
صحنه‌های زیبای همدلی حاج قاسم و یارانش با سیل‌زدگان خوزستان و امدادرسانی به آنان در فروردین ماه امسال، برای همیشه در خاطر مردم ایران ثبت شده است. جوانان غیرتمند ایران، سفارش مهم سردار را در آن روزها خوب یادشان است: «جوانانی که سنشان اقتضا نمی‌کرد جهادِ زمان دفاع مقدس را درک کنند و امروز هم خیلی اصرار دارند که به‌عنوان مدافع حرم در جبهه حضور پیدا کنند، به نظر من باید بیایند به خوزستان؛ چراکه حادثه اخیر یک دفاع از حرم است. هیچ چیزی بالاتر از حفظ کرامت انسان نیست.»
صحبت از همدلی حاج قاسم با مردم و دغدغه او برای کم‌کردن رنج‌های آن‌ها که به میان می‌آید، سردار حسنی ما را می‌برد به حدود ۱۸ سال قبل و می‌گوید: «یک روز بعد از زلزله بم، حاج قاسم در این شهر بود. آن روز سردار در فرودگاه بم حضور داشت و با اینکه تمام ظرفیت نیروی هوایی سپاه به فرماندهی شهید حاج احمد کاظمی برای امدادرسانی به زلزله‌زدگان به کار گرفته‌شده بود، یک لحظه آرام‌وقرار نداشت. ساعت ۴ بعدازظهر بود که روی آسفالت نشست، یک تُن ماهی باز کرد و با نان خشک شروع به خوردن کرد. از صبح تا آن موقع، با آن‌همه تلاش و تقلا، هیچ چیز نخورده‌بود.»
حالا صحبت‌های سردار، رنگ وداع می‌گیرد: «در ادامه رسیدگی‌ها به مناطق سیل‌زده خوزستان، حاج قاسم تیرماه امسال به اهواز رفته‌بود و آنجا در منطقه حمیدیه به خانه شهید "علی هاشمی" هم سر زده‌بود. آنجا به برادر شهید گفته‌بود: "این آخرین دیدار ماست و من به‌زودی می‌روم پیش علی آقا…"

۳ راننده، حریف پرکاری حاج قاسم نمی‌شدند
«گاهی اوقات، ۳ راننده برای حاج قاسم عوض می‌کردیم. راننده‌ها خسته می‌شدند اما او همچنان می‌دوید و کار می‌کرد. خودش می‌گفت: "از ابتدای صبح که هنوز هوا تاریک است، از خانه بیرون می‌آیم و شب، وقتی به خانه برمی‌گردم که بچه‌هایم خوابند و نمی‌توانم آن‌ها را ببینم."»
روایت سردار حسنی به دیدار آخر می‌رسد. نفس بلندی می‌کشد و می‌گوید: «آخرین بار، ۳ روز قبل از شهادتش به کرمان آمد. سه‌شنبه، کرمان بود. چهارشنبه رفت تهران. پنجشنبه در لبنان و سوریه بود و سحرگاه جمعه، در عراق به شهادت رسید. ببینید! اینقدر پرکار بود. یکی از دوستان به سردار گفته‌بود: اینقدر ندو. اینقدر خودت را خسته و اذیت نکن. حاج قاسم در جوابش گفته‌بود: "من اگر ندوم، نیروهایم راه نمی‌روند. من باید بدوم تا نیروهایم راه بروند"… می‌گفتند در آخرین جلسه‌ای که پنجشنبه در سوریه برگزار کرد، از ساعت ۸ صبح شروع کرده‌بود و به غیر از زمان محدود نماز و ناهار، تا ساعت ۳ بعدازظهر برایشان صحبت کرده‌بود. تاکید کرده‌بود: "همه بنویسند. هرچه می‌گویم، بنویسید. منشور ۵ سال آینده را دارم برایتان می‌گویم." حاج قاسم گفت و نیروها نوشتند؛ از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج سال بعد، از شیوه تعامل با همدیگر و… بعد از جلسه سوریه، برای دیدار با سید حسن نصرالله به لبنان رفت و بعد از آن هم، پرواز به سمت عراق و ترور و شهادت…
آخرین دست‌نوشته حاج قاسم، همانی بود که در آن نوشته‌بود: "خداوندا مرا پاکیزه بپذیر. خداوندا عاشق دیدارتم…"، نیروهایش در سوریه بعد از شنیدن خبر شهادتش، آن دست‌نوشته را جلوی آینه محل استراحت سردار در مقرشان در سوریه پیدا کردند. تاریخ آن دست‌نوشته، ۱۲ دی‌ماه، یعنی همان چند ساعت قبل از پرواز به سمت عراق بود.»

دیدار حاج قاسم با جانبازان قطع نخاعی

به آرزویش رسید؛ در راه خدا، پاره‌پاره شد…
«حاج قاسم، جانباز ۷۰ درصد بود و به‌لحاظ قانونی، حق پرستاری به او تعلق می‌گرفت. اما وقتی کارت حق پرستاری برایش صادر شد، آن کارت را به همراه رمزش به من داد و گفت: "یک ریال از موجودی این کارت، حق من نیست! ببرید بنیاد شهید، هرکس از خانواده شهدا آمد آنجا و معطل کرایه راه یا گرفتار پول دارو و درمان بود، از موجودی این کارت به او بدهید." هنوز هم کارتش در دفتر بنیاد است…»
انگار چیزی در ذهن مدیر کل سابق بنیاد شهید استان کرمان جرقه زده‌باشد، مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «سردار سلیمانی ارتباط عاطفی خاصی هم با جانبازان داشت. ۷ شهریور سال ۸۶ مصادف با روز نیمه‌شعبان، حاج قاسم نامه‌ای نوشته‌بود برای جانباز آزاده، سردار "حسین معروفی". در پایان آن نامه نوشته‌بود: "برادر جان! مرا دعا کن چون به‌شدت محتاجم. دعا کن تا سال دیگر، در راه او پاره‌پاره شده‌باشم." آرزوی حاج قاسم، ۱۲ سال بعد در دی‌ماه سال ۹۸ برآورده‌شد…»

حضور سردار سلیمانی در کنار محل دفنش در گلزار شهدای کرمان در سالهای گذشته به همراه سردار حسنی سعدی

دعا کن من «هزار و دوازدهمی» باشم
«سردار سلیمانی دو بار به من پیغام داد که: "اگر شهید شدم، مرا کنار شهید محمدحسین یوسف الهی به خاک بسپارید." یک‌بار هم که با هم در گلزار شهدا بودیم، رفتیم بالای سر مزار شهید یوسف الهی. آنجا گفتم: شما به دوستان گفته‌بودید حتماً باید کنار شهید یوسف الهی دفن شوید… حاج قاسم اینطور تصور کرد که من می‌خواهم چیزی بگویم با این مضمون که اینجا کنار این شهید، جا نیست و فضا کم است. به همین خاطر در میان صحبت من، گفت: "لااقل همین نزدیکی‌ها…" اما عاقبت، همانی شد که می‌خواست؛ پیکرش بعد از آن ترور ناجوانمردانه آنقدر کوچک شده‌بود که در همان فضای کوچک، جا شد… خیلی‌ها گفتند: اینجا، فضا کم است، پیکر سردار را ببریم وسط گلزار و زیر محوطه گنبدی‌شکل گلزار دفنش کنیم. اما خانواده سردار گفتند: "نه. هرکجا خود حاج قاسم گفته، همان‌جا دفنش کنید."»
مرغ ذهن سردار حسنی یک‌دفعه می‌پرد به ۱۱ ماه قبل و درست در وسط گلزار شهدای کرمان می‌نشیند. سردار سری به حسرت تکان می‌دهد و می‌گوید: «مادر خانم سردار به رحمت خدا رفته‌بود و به همین خاطر شب عید نوروز امسال به کرمان آمده‌بود. آن شب در گلزار شهدا دیدمش. محافظان و اطرافیان گوشه‌­ای ایستاده­ بودند و حاج قاسم تنها بالای سر مزار شهدا خلوت کرده‌بود و گریه می‌کرد. از پشت‌سر شناختمش. رفتم و بعد از احوالپرسی، شروع کردیم به قدم‌زدن در گلزار و صحبت کردن. در میان صحبت‌ها، گفتم: این گلزار، هزار و یازده شهید دارد… حاج قاسم گفت: "دعا کن من، هزار و دوازدهمی‌اش باشم…" و همین‌طور شد.»

مرحوم آیت الله حقیقی

بالاخره «کعبه» به کرمان رسید!
«ما یک آیت‌الله "حقیقی" در کرمان داشتیم. چند سال قبل که ایشان از دنیا رفتند، دوستانشان آمدند و اصرار داشتند هماهنگی‌های لازم صورت بگیرد تا بتوانند پیکر آیت‌الله را در جوار قبور مطهر شهدا در گلزار شهدای کرمان دفن کنند. از ممنوعیت قانونی این موضوع گفتیم و تاکید کردیم فضای گلزار اختصاص به پیکر شهدا دارد و در نهایت، فقط امکان دفن پدر و مادر آن‌ها در این محدوده وجود دارد.
وقتی اصرار عجیب آن‌ها را دیدیم، علتش را پرسیدیم. برایمان گفتند: "آیت‌الله حقیقی قبل از پیروزی انقلاب خواب دیده‌بود کعبه را به گلزار شهدای کرمان آورده‌اند و مردم می‌آیند برای زیارت آن! ایشان می‌گفت: "سال‌ها دنبال این بودم که بدانم تعبیر خوابم چیست. گذشت، بعد از پیروزی انقلاب، وقتی اولین شهید را در این نقطه از شهر دفن کردند، فهمیدم خوابم دارد تعبیر می‌شود." به همین دلیل، آیت‌الله حقیقی بسیار دوست داشت در نزدیکی مزار شهدای کرمان دفن شود."»


حضور مردم در گلزار شهدای کرمان برای زیارت مزار شهید حاج قاسم سلیمانی

سردار حسنی سکوت می‌کند. انگار دنبال کلماتی می‌گردد که یاری‌اش کنند برای ادای حق این ماجرا. عاقبت می‌گوید: «امروز اگر به گلزار شهدای کرمان بیایید، صف طولانی انبوه زائرانی را می‌بینید که از دور و نزدیک می‌آیند، ساعت‌ها به انتظار می‌ایستند تا خودشان را به مزار شهید حاج قاسم سلیمانی برسانند و دقایقی آن را زیارت کنند. به اعتقاد من، حال‌وهوای امروز گلزار شهدای کرمان، بعد از بیش از ۴۰ سال، تعبیر کامل خواب آیت‌الله حقیقی است.»
اما بشنوید از سرانجام ماجرای تدفین آیت‌الله حقیقی: «همان موقع که دوستان آیت‌الله حقیقی پیگیر موضوع بودند، حاج قاسم با من تماس گرفت و گفت: "همه شهدایی که در کرمان داریم، شاگردان آیت‌الله حقیقی بودند. شما موضوع را بررسی و طوری عمل کنید که هم قانون را رعایت کرده‌باشید و هم احترام این عالم بزرگ را حفظ کنید." خلاصه، با تاکید سردار سلیمانی، پیکر آیت‌الله حقیقی در جوار گلزار شهدا به خاک سپرده‌شد.»

منبع: فارسمنبع خبر

کدام شهید جان حاج قاسم را نجات داد؟ بیشتر بخوانید »