مجاهدت

روایت «ماه طلا طلایی» از پسرش

به گزارش مشرق؛ «صابر سهرابی»، در ششمین آیین «سه شنبه های تکریم» استان فارس که به میزبانی خانواده شهید «ولی طلایی» از شهرستان «سرچهان» و به همت کانون فرهنگی هنری «آدینه» این شهرستان برگزار شد، گفت: «سه شنبه های تکریم» باعث شده که سعادت پیدا کنیم که حتی به شکل ویدئو کنفرانس در منزل یکی از شهدا حضور یابیم.

مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس با اشاره به اینکه برنامه «سه شنبه های تکریم»، ابتکاری نو از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، افزود: مسئولین وظیفه دارند که از نزدیک به دیدار خانواده شهدا بروند و پند و اندرزهای خانواده شهدا را بشنوند و آن را سرلوحه کار خوش قرار دهند.

دبیر شورای فرهنگ عمومی فارس با اشاره به اینکه شهدا آرامش و آسایش خود را گرفتند تا ما در آرامش و آسایش باشیم، افزود: باید قدر دان و رهرو شهدای عزیز و گرانمایه باشیم.

وی با اشاره به اینکه امروز سعادت یار شد که به شکل مجازی در خانه با صفای شهید حضور پیدا کنیم و امیدواریم که به زودی این ویروس از بین برود به صورت حضوری خدمت خانواده شهید باشیم، تاکید کرد: به زودی نمایندگی اداره کل را راه اندازی خواهیم کرد تا بتوانیم به برکت خانواده شهدا کارهای فرهنگی را در سرچهان اجرایی کنیم.

سهرابی با یادآوری این مطلب که مادر شهید با صداقت و خلوص و مهربانانه از خاطرات فرزند شهیدش می گفت، افزود: راهی که فرزند عزیز انتخاب کرد راه سرور و سالار شهیدان (ع) است.

وی با اشاره به اینکه ایام ماه محرم، تاکید کرد: امیدوارم عزاداری های ما مورد قبول حضرت سیدالشهدا (ع) قرار گیرد.

مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس با اشاره به اینکه خدا رو شاکرم هر سه شنبه در خانه یکی از شهدا باشیم، یادآور شد: این برنامه معنوی، تلنگری هست که همیشه به یاد خانواده شهدا باشیم.

وی با اشاره به اینکه صحبت های خانواده شهدا را نقشه راه خود قرار دهیم، افزود: از کانون های فرهنگی مسجد «آدینه» تشکر می کنم که زمینه را فراهم کردند و هدف این بود که بگوییم که به یاد شهدا هستیم.

حجت الاسلام «محمدجواد طلایی» هم در این آیین گفت: در شرایط کنونی که شیوع ویروس کرونا باعث شده است که کمتر بتوان از نزدیک با خانواده های شهدا دیدار کرد، برگزاری آئین «سه شنبه های تکریم» در قالب فضای مجازی می تواند یاد و خاطره شهدا را در دل ما و همه مردم استان فارس زنده کند.

امام جمعه شهرستان «سرچهان» با تاکید بر اینکه ما هرچه داریم به برکت خود شهدای عزیز است، خاطرنشان کرد: طرح ملی «سه شنبه های تکریم» ابتکاری جدید و نو در ارتباط با خانواده شهداست و می توان از این طریق الگوی عملی ایثار و شهادت را به نسل امروز معرفی کرد.

«ماه طلا طلایی» مادر شهید نیز در این آیین گفت: شهید «ولی طلایی» از شورای اسلامی محل خدمت به مردم را شروع کرد و همیشه به فکر محرومین و نیازمندان بود تا اینکه سال ۱۳۳۹ با عشق به شهادت در بسیج ثبت نام کرد.

مادر جهادگر شهید «ولی طلایی» با بیان خاطراتی از نحوه شنید خبر شهادت فرزند شهیدش، افزود: پس از خدمت در جهادسازندگی، سال ۱۳۶۵ به عنوان راننده به جبهه اعزام شد و در منطقه شلمچه برای رزمندگان سنگر می ساختند.

وی با اشاره به خصوصیات اخلاقی جهادگر شهید «ولی طلایی»، گفت: همکاران فرزند شهیدم در جهادسازندگی همیشه از ایمان و صداقت وی یاد می کنند و چشم به راهش بودند.

مدیر کانون فرهنگی هنری «یاوران مهدی (عج)» مسجد «المهدی (عج)» شهر «کره ای» همچنین تاکید کرد: از خداوند می خواهیم که به ما توفیق دهد تا بتوانیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم و دینی را که به واسطه اهدای خون و جان خود به کشور ادا کردند، را ما هم ادا کنیم.

گفتنی است، ششمین آئین طرح ملی «سه شنبه های تکریم» استان فارس با دیدار و تجلیل «غلامرضا حدادی»، مدیر و اعضای کانون فرهنگی هنری «آدینه» سرچهان از خانواده شهید «ولی طلایی» در بستر فضای مجازی از طریق ویدئو کنفرانس با حضور «صابر سهرابی»، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس، «مصطفی دهقانی»، دبیر اجرایی طرح ملی «سه شنبه های تکریم» در استان فارس، حجت الاسلام «محمد جواد طلایی»، امام جمعه سرچهان، «مهدی الفت»، فرمانده حوزه بسیج مقاومت «علی ابن ابی طالب (ع)» با همکاری ستاد برگزاری نماز جمعه و پایگاه مقاومت بسیج «امام حسن (ع)» شهر «کره ای» برگزار شد.

منبع خبر

روایت «ماه طلا طلایی» از پسرش بیشتر بخوانید »

عکاسی دوران دفاع مقدس نقطه عطف در تاریخ تصویرگری ایران است

به گزارش مشرق، هشتمین هفته از اجرای طرح ملی سه‌شنبه‌های تکریم، با حضور و ارتباط زنده، با تجلیل از خانواده شهیدان «محمدمهدی محب شاهدین» و «محمدباقر امین‌اللهی» در استان سمنان برگزار شد.

سید عباس صالحی در این ارتباط زنده تصویری طی سخنانی با بیان اینکه در چهلمین سالگرد دفاع مقدس قرار داریم، اظهار کرد: برای من فرصت هایی که فراهم شده است یک توفیق است ولو اینکه به اعتبار شرایط کرونایی از راه دور برای گرامیداشت یاد شهدا در خدمت خانواده هایشان باشم.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی ادامه داد: شهدا در هشت سال دفاع مقدس در تاریخ ایران زمین، تاریخ اسلام، تاریخ تشیع اثرگذاری ماندگاری را آفریدند و ما در نقطه نقطه ایران زمین شاهد این نقش هستیم.

وی گفت: استان سمنان نیز جایگاه خاصی داشته و دارد و با اینکه جمعیت این استان به نسبت جمعیت کشوری محدود است اما در طول جنگ تحمیلی حضوری پررنگ داشت، این استان در زمان جنگ نیم میلیون جمعیت داشت اما وقتی تاریخ دفاع مقدس را ملاحظه می کنیم، استان سمنان در مجموعه هجم آمار رزمندگان کشور در آن هشت سال رقم قابل توجهی رزمنده داشت به گونه ای که از میانگین کشوری بالاتربود؛ رقم شهدای استان سمنان حدود دو هزار و هشتصد نفر شهید است که وقتی به نسبت جمعیت حساب می کنیم بالاتر از میانگین کشوری شهدای استان ها است.

صالحی تصریح کرد: این آمار نشان دهنده آن است که فضای جهاد و شهادت در ایام دفاع مقدس در استان سمنان در چه سطحی بوده است؛ از سوی دیگر جنگ و دفاع مقدس گاهی یک بخش پنهان دارد و یک بخش اشکار که در این عرصه نیز شاهد حضور پرشور این استان در طول هشت سال جنگ تحمیلی هستیم.

رئیس شورای فرهنگ عمومی کشور اظهار کرد: برای مثال یکی از حوزه های قابل توجه در ایام هشت ساله دفاع مقدس جریان پشتیبانی رزمی و جهاد سازندگی است، بخش قابل توجهی از تاریخ جنگ را جهادگران ساختند که کمتر از آنها نام برده می شود، جاده های راهبردی که در ایام عملیات و در روزها و ساعات سخت و گاه شب های تاریک و سخت ساخته می شد تا یک عملیات شکل بگیرد؛ از این نقطه نظر نیز در استان سمنان شاهد حضور قابل توجهی هستیم و اتفاقا در این حوز حضور رزمندگان و شهدای سمنانی در جهاد سازندگی از میانگین کشوری نزدیک دو و نیم برابر بیشتر است که نشان دهنده آن است که علاوه بر آن که استان سمنان در عملیات آشکار جنگ جایگاه قابل توجهی داشته است بلکه در حیطه‌ها و برش‌هایی که کمتر آشکار بوده نیز این نقش نه تنها کمتر که بیشتر بوده است.

صالحی افزود: یکی از این نقش های پنهان حضور زنان در ایام دفاع مقدس است. چندی قبل کتاب جالبی با عنوان «اگر نبودند» را دیدم که حدود ۲۰۰ صفحه بود و در استان سمنان منتشر شد؛ این کتاب نقش زنان سمنانی را در جریان جنگ بازگو می کند؛ این اثر و سایر آثاری از این دست بسیار قابل توجه و مهم هستند.

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در ادامه به نقش هنرمندان در طول جنگ تحمیلی اشاره کرد و گفت: از دیگر فضاهایی که در بخش پنهان جنگ قرار گرفته است یا کمتر آشکار بوده نقش هنرمندان در دفاع مقدس است.

صالحی با اشاره به روز جهانی عکاسی گفت: اکنون در آستانه این روز قرار گرفته ایم و به جاست تا یادی کنیم از عکاسانی که در فضای جنگ و هشت سال دفاع مقدس حضور داشتند، این عکاسان سه گروه بودند که هر سه نقش قابل توجهی در فضای جنگ داشتند، گروه اول عکاسان حرفه ای که با رسانه‌های رسمی کار می کردند و به عنوان یک شغل حرفه ای عکاسی می کردند و بخشی از عکس دوره دفاع مقدس از آنها به ما رسیده است، بخش دوم عکاسان آزاد که به عنوان خبرنگاران و عکاس خبری حضور نداشتند اما عکاس آزاد بودند و بخش سوم هم که فراوان بودند و نقش قابل توجهی داشتند رزمندگانی بودند که علاقه به عکس و تصویر داشته و همراه خود دوربین داشتند.

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تصریح کرد: عکاسی دوران دفاع مقدس از دو جهت بسیار قابل توجه است، نخست ثبت خاطرات و لحظات ماندگاری که این تصاویر از هشت سال دفاع مقدس برای ما به یادگار گذاشتن و به نحوی تاریخ مصور جنگ را ساخته و پرداخته کردند؛ از سوی دیگر این عکس ها اثرگذاری و انرژی که منتقل می کنند به اندازه ای است که یک کتاب یا چند کتاب نمی توانند این قالب را داشته باشند؛ برای مثال در جریان فروپاشی رژیم پهلوی از جمله حوادث بسیار موثر حضور و رفتن همافران نزد امام خمینی(ره) بود، وقتی همافران نزد امام(ره) رفنتد، برای بسیاری روشن شد که کار رژیم پهلوی رو به پایان است، اما آنچه که این قضیه را منتقل کرد تصویری بود که «حسین پرتوی» از این حضور تهیه کرد و روز بعد در روزنامه ها و اخبار منتشر شد، آن عکس در واقع تیر خلاص به رژیم پهلوی بود، یعنی آن عکس به اندازه ای انرژی داشت که بلافاصله بعد از دو تا سه روز طومار رژیم پهلوی را در هم پیچید؛ یک عکس می توانند چنین تاثیر و تصویری را ایجاد و مهر ابطال یک رژیم فاسد و طاغوتی را به وجود بیاورد.

وی در بخش دیگری از مباحث خود با بیان اینکه یک بُعد از عکاسی دوران دفاع مقدس روایت گر لحظات ماندگار آن دوران است، گفت: لحظاتی که انبوهی از انرژی را می سازند و می توانند به نسل حاضر و آینده منتقل شوند، اما بُعد دیگر عکاسی دوران دفاع مقدس این است که در واقع نقطه عطفی در تاریخ عکاسی و بلکه تاریخ تصویرگری ایران محسوب می شود، چراکه تا قبل از فضای تلفن های همراه هوشمند شاید به تحقیق بتوانیم بگوییم که این هشت سال دوران تراکم تصویر ایران است، یعنی هیچ دوره ای از تاریخ چند هزار ساله ایران چه زمان قبل از ورود عکاس به ایران و دورانی که نقاشی بود و چه در طول ۱۰۰ تا ۱۵۰ سال اخیر که عکاسی وارد ایران شده است، این مقدار تنوع عکس از نظر جغرافیایی و مردم شناختی نداریم، تصاویری از غرب تا جنوب ایران که منجر به شکل گیری آلبوم وسیعی از جغرافیای ایران شده است، چراکه رزمندگان از شمال تا جنوب و از طوایف اقوام مختلف بودند در نتیجه در هیچ دوره ای از تاریخ ایران این مقدار تصویر از کشور نداریم.

عضو کابینه دولت دوازدهم افزود: به نظر می آید که استان سمنان در حوزه آشکار حضور در دفاع مقدس و در بخش های کمتر آشکار دفاع مقدس همواره حضور پررنگی داشته است، شهید محب شاهدین از این نمونه ها است ولو این که آن شهید به عنوان رزمنده حضور داشت و نه به عنوان عکاس –خبرنگار یا عکاس آزاد.

صالحی گفت: دو شهیدی که امروز در خدمت خانواده آنها هستیم حق فراوانی به گردن همه ما دارند، شهید امین اللهی از خانواده ای برخاسته بود که با عطر شهادت ممزوج بود؛ صالحی افزود: استان سمنان خانواده های چند شهیدی و خانواده هایی دارد که به شکل ارتباط سببی و نسبی با این شهادت گره خورده اند، نمونه هایی چون خانواده شهید امین اللهی.

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، در بخش دیگری از مباحث خود با اشاره به زندگی شهید محب شاهدین گفت: یکی از نکات قابل توجه در مورد آن شهید بزرگوار زندگی اوست به ویژه که اینکه بعد از اینکه ازدواج کرد در روزهای نخستین و حتی در حالی که به روز دوم و سوم ازدواج نرسیده بود به منطقه عملیاتی خود بازگشت.

صالحی اظهار داشت: اینکه چنین اتفاقاتی در تاریخ دفاع مقدس ما پدید آمده است، خود می تواند روایتی برای الگوسازی و معناسازی برای نسل جوان و جوان باشد، شهید محب شاهدین در وصیت نامه خود نوشته است: « من شهادت را یک رفتنی نو برای زیستن در عالم نو می‌دانم و رفتنی برای تکامل انسانیت»، این تعابیر شهید شاید کلمات ساده ای باشد اما معنی عمیقی در آن نهفته اس ت، همه ما می رویم و مرگ حق است اما تفاوت این رفتن با شهادت در همین دو نقطه است یعنی رفتن نو و عالم نو، رفتن های دیگر همه معمولی هستند اما شهادت رفتن نو است؛ آن عالم نو همان عالمی است که خداوند در موردش فرمود: « عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ».​

براساس اعلام ستاد ارتباطات و رسانه ای فهما، هشتمین هفته از اجرای طرح ملی سه‌شنبه‌های تکریم با حضور و ارتباط زنده تصویری با «سید عباس صالحی» وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و حجت الاسلام «حبیب رضا ارزانی» مشاور وزیر و رئیس ستاد هماهنگی کانون‌های فرهنگی هنری مساجد کشور، با تجلیل از خانواده شهیدان «محمدمهدی محب شاهدین» و «محمدباقر امین‌اللهی» در استان سمنان همراه شد.

منبع: ایرنا منبع خبر

عکاسی دوران دفاع مقدس نقطه عطف در تاریخ تصویرگری ایران است بیشتر بخوانید »

حتی هزارتومان از بیماران نیازمند نمی‌گرفت

به گزارش مشرق، حدودا شش ماهی از ورود ویروس تاج‌دار به ایران می‌گذرد، مهمان ناخوانده منحوسی که براساس اعلام رسمی وزارت بهداشت از آخرین روز بهمن در ایران شناسایی شد، اما مدتی قبل از آن در کشور جا خوش کرده بود. روزهایی که در این شش ماه پشت سر گذاشتیم روزهای بیم و امید فراوان بود؛ روزهایی که با رسیدن آمار مرگ و میر به حدود ۳۰ مرگ در روز دلخوش به برچیده شدن بساط ویروس از کشور بودیم و روزهایی که با رکورد ۲۳۵ مرگ روزانه ناشی از کرونا، دچار یاس و نا امیدی شدیم. روزهایی بود که موارد بهداشتی را سفت و سخت رعایت کردیم و روزهایی هم بود که روانه جاده چالوس و شمال شدیم …

در تمام این روزها اما این پزشکان و پرستاران بودند که در اولین خط دفاعی برای مقابله با کرونا فعالیت کردند. پزشکان و پرستارانی دست از جان شسته که روزها و هفته‌ها خانواده خود را ندیدند. در این میان تعداد زیادی هم خود بیمار شدند و کارشان به بستری و آی‌سی‌یو و برخی هم چه غریبانه جان باختند.

در این شش ماه و در مسیر مبارزه با کرونا، نخبگانی از کادر درمانی کشور را از دست دادیم که سال‌ها برای تربیت و کسب تجربه‌شان زمان صرف شده بود اما با تندبادی از جنس کرونا پر کشیدند. کسانی را از دست دادیم که هرکدام عزیز خانواده‌ای بودند که حتی نتوانستند آنچنان که شایسته است در غم فراغشان عزاداری کنند یا ما آنها را دلداری دهیم.

ویروس تاجدار همچنان با قدرت می‌تازد و این درحالی است که پیش‌بینی می‌شود طی ماه‌های آینده شرایط سخت‌تری را تجربه کنیم؛ اما تا کِی قرار است شاهد از دست دادن پزشکان،‌ پرستاران و جگرگوشه‌هایمان باشیم؟ چگونه می‌توانیم جلوی از دست رفتن عزیزان مان و زحمتکشان عرصه سلامت را بگیریم؟ آیا ما به روزهای قبل خود بازمی‌گردیم؟ آیا التیامی برای این غم پیدا خواهیم کرد؟

در این روزهای سخت و نفسگیر و در آستانه روز پزشک به دیدار همسر یکی از شهیدان مدافع سلامت رفتیم؛ مردی که به گفته همسر و همکارانش از دیار آسمان‌ بود و سرانجام هم به آسمان‌ها پیوست.

شهید دکتر غلامرضا فخری _ متخصص بیهوشی و مراقبت‌های ویژه اول بهمن سال ۱۳۴۹ در بوشهر به دنیا آمد. او که از ابتدا در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشوده بود ابتدا دوره پزشکی عمومی خود را در دانشگاه سمنان و سپس دوره تخصصش را در دانشگاه علوم‌ پزشکی اصفهان گذراند. پزشکی که سابقه خدمات دلسوزانه‌اش به بیماران زبانزد همکاران و همسر او است. کسی که از روزهای ابتدایی شیوع کرونا در ایران در زمینه مراقبت‌های ویژه از بیماران مبتلا به کرونا در بیمارستان خیریه نورافشار مشغول خدمت بود تا اینکه سرانجام در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۹۹ پس از تحمل ۵ روز طاقت‌فرسا در آی‌ سی یو بیمارستان مسیح دانشوری، چشم از جهان فروبست. البته شهادت راه تازه‌ای در مسیر خانواده‌ای که او در آن رشد کرده، نبود و پیش از این هم شهید محمدجواد فخری برادر وی در سال ۱۳۶۲ پس از ۵ روز اسارت در دستان رژیم بعث و در عملیات ولفجر۲ به مقام شهادت نائل آمده بود.

دکتر مرضیه پوراکبری _ همسر و دخترخاله این پزشک شهید، از ابتدای گفت‌وگو با تاکید بر مهربانی و انسان دوستی دکتر فخری از سابقه حضور فعال او در انجمن اسلامی، بسیج و کمیته پژوهشی دانشگاه یاد می‌کند و می‌گوید: من و دکتر، دخترخاله و پسرخاله بودیم، او در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد، خانواده‌ای که سابقه کار خیر و انسان دوستی در آنها زبانزد اهالی شهر بود و روحیه خیرخواهی همسرم نیز به همین موضوع برمی‌گشت. او رتبه ۹۲ را در کنکور کسب کرد و جزو بچه‌های درس خوان بود. از دوره کودکی تمایل داشت پزشک شود تا جان بقیه را نجات دهد. سال ۱۳۷۵ که ازدواج کردیم هر دو دانشجوی پزشکی بودیم و دوره سختی را می‌گذراندیم تا این که مدتی بعد تنها فرزندمان به دنیا آمد. درست است که آن زمان سختی‌های خاص خود برای یک زوج پزشک که دور از خانواده زندگی می‌کردند، وجود داشت، اما توقعمان هم کم بود. هر دو دانشجوی پزشکی بودیم و با سختی‌های راه بیگانه نبودیم، شب‌هایی من و شب‌هایی همسرم شیفت بودیم و هر دو می‌دانستیم باید حواسمان به زندگی و تربیت فرزندمان باشد.

او ادامه می‌دهد: پس از آنکه دوره عمومی شهید دکتر فخری به اتمام رسید، دوره کوتاهی برای گذراندن طرح پزشکی معرفی شدند. دوره طرح پزشکی هم سختی‌های خود را برای ما به همراه داشت، با حقوق کمی که از طرح پزشکی به ایشان می‌دادند، زندگی را می‌گذراندیم؛ در حالی که من نیز همچنان دانشجوی پزشکی بودم، اما این دوره هم به اتمام رسید و همسرم برای دوره تخصص خود در دانشگاه اصفهان قبول شدند و در سال ۱۳۸۰ تخصص خود را در رشته بیهوشی و مراقبت‌های ویژه گرفتند و این آغاز راهی برای ارائه خدمات به ساکنان مناطق محروم بود.

دکتر پوراکبری که لحظه‌ای از سخنان خود جز از انسان‌دوستی همسر شهیدش سخن نمی‌گوید، ادامه می دهد: همسرم پس از گرفتن تخصص، شهر لارستان و شهرستان لامرد را که از نقاط محروم کشور به حساب می‌آیند برای خدمت به مردم انتخاب کرد؛ جایی که با تحمل گرمای شدید اما آب آشامیدنی نداشت و حتی برای پیدا کردن و خرید آب معدنی هم مشکل داشتیم. زمانی که دکتر فخری به من گفتند برای مدتی زندگی باید به این شهرستان برویم، نتوانستم نه بگویم، ایشان شخصیتی بسیار مهربان داشتند. سال ۱۳۸۰ که برای زندگی و کار به شهرستان لامرد کوچ کردیم، عده‌ای بودند که به همسرم می‌گفتند بیمارستان محل خدمت او که تحت نظر دانشگاه علوم پزشکی هم بود، ممکن است نتواند از عهده کامل حقوق و مزایای پزشکان برآید. اما همسر من جزو پزشکانی بودند که حتی یک هزارتومان از هیچ بیماری دریافت نکرد. حتی گاهی گله می کردم و به او می‌گفتم چرا باید با ماهی ۱۰۰ هزارتومان حقوق در این آب و هوا با سختی زندگی کنیم؟ اما او بسیار دل رحم و ملاحظه‌کار بود. ایشان تنها پزشک متخصص بیهوشی آن شهر بودند و مجبور بودند ۲۴ ساعته سختی‌های پوشش دهی خدمات در یک بیمارستان را تحمل کنند؛ مدت زیادی ایشان به تنهایی تنها متخصص بیهوشی آن بیمارستان بودند تا اینکه پزشک دیگری هم به کمک ایشان آمد.

وی با اشاره به همین محبوبیت دکتر فخری در بین اهالی لارستان و لامرد می‌گوید: ۱۹ سال از روزهایی که ما در لامرد زندگی می‌کردیم، می‌ گذرد؛ اما به محض آنکه دکتر شهید شدند تماس‌های زیادی از سمت مردم این شهر برای عرض تسلیت داشتم که اینها نشان ‌می‌دهد دکتر تا چه حد میان مردم و همکارانش محبوب بود. کسانی که دکتر فخری را از نزدیک می‌شناختند هم می‌دانند و می‌گویند که ایشان شخصیتی آسمانی داشتند و بدون هیچ محاسبه‌ای برای ارائه خدمت به مردم آماده بودند. همین موضوع باعث شد پس از دو سال و نیم خدمت در لارستان و لامرد با اینکه می‌توانستیم به تهران بیاییم و ایشان مطب شخصی خود را دایر کند، اما استان کهگیلویه و بویر احمد را به عنوان محل محروم دیگری برای خدمت به مردم انتخاب کردند؛ در حالی که دوره طرحشان تمام شده بود. تقریبا ۱۰ سال در مناطق محروم خدمت کردیم تا اینکه سرانجام سال ۱۳۹۰ تصمیم گرفتند به تهران بیاییم. حتی گاهی مسئولیت پذیری بالای ایشان برای من سخت می شد؛ چراکه تمام زندگی‌اش وقف مردم بود.

همسر دکتر شهید فخری ادامه می‌دهد: حتی وقتی به تهران آمدیم هم ایشان بیمارستان‌هایی را برای ارائه خدمت انتخاب می‌کردند که نیازمند نیرو و خدمات باشند. بیمارستان امیرالمومنین (ع) محلی بود که بیشترین حضور را در آنجا داشتند. هر زمانی و در هر شرایطی خدمت می‌کردند و به راحتی نیاز بیمارستان، بیماران و همکاران را بر خانواده ترجیح می‌دادند. دکتر فخری به دلیل مهارتی که در ارائه خدمات تخصصی خود داشتند، به محض اینکه درخواستی برای ارائه خدمت می‌دیدند بدون آنکه سوالی در مورد حقوق و… داشته باشند، بر بالین بیمار حاضر می‌شدند و امروز من متوجه می‌شوم چه بیمارانی بودند که کارشان را انجام داده اما به دنبال حق‌الزحمه‌اش نرفته است. همسرم به هیچ عنوان انسان مادی نبود و تنها مشتاق خدمت به بیمار بود. عشق خدمت به دیگران بود که باعث شد امروز از او به عنوان یک انسان آسمانی یاد کنیم. ما حدود ۲۴ سال کنار هم زندگی کردیم و شهادت می‌دهم او انسان معمولی نبود و خالصانه به دنبال رفع نیاز انسان‌ها بود.

دکتر پوراکبری می‌گوید: پیش از نوروز ۹۹ از بیمارستان خیریه نور افشار تماس گرفتند و گفتند نیروی متخصص بیهوشی نیاز دارند؛ در حالی که من اصرار داشتم به دلیل کرونا، شیفت‌های آی‌سی‌یو را قبول نکنند، اما مشتاقانه خدمت در آی‌سی‌یو بیمارستان نور افشار را پذیرفتند. امکان نداشت وقتی فرد یا بیمارستانی از او تقاضای کمک می‌کرد به منافع خود فکر کند و دوست داشت بتواند به مردم کمک کند و خیلی‌ هم زود خودشان به کرونا مبتلا شدند. همکاران ایشان برایم تعریف کرده‌اند که همسرم هنگام لوله‌گذاری برای دختری جوان در بخش آی‌سی‌یو مجبور به کنار زدن شیلد شده و اینتوبه بیمار را انجام دادند. چند روز بعد از این اتفاق سرفه‌ها در همسرم آغاز شد و خیلی سریع بیماری پیشرفت کرد و ایشان ۲۳ فروردین در بیمارستان بستری شدند. من و هر کسی که همسرم را می‌شناخت، ایشان را به عنوان اعجوبه تلاش قبول داریم. هیچگاه خستگی او را ندیدم و همیشه با انرژی به خانه می‌آمد. زمانی که به خانه می‌آمد ابتدا دخترم را می‌بوسید و با انرژی تمام کنار ما بود. هیچگاه احساس عجز و خستگی نکرد و همیشه پر توان و پر از عشق بود.

او ادامه می‌دهد: روزهای آخر که در آی‌سی‌یو بودند نمی‌توانستیم زیاد با هم صحبت کنیم و حتی به سختی تقاضای خود را روی کاغذ برایم می‌نوشت. تا لحظه آخر امید داشت و همچنان انرژی مثبت به دیگران منتقل می‌کرد. در روزهای آخری که در آی‌سی‌یو بستری بودند با اشاره از من خواستند اگر جان خود را از دست دادند ایشان را کنار برادر شهیدشان دفن کنیم؛ البته اجازه برای اینکار که ایشان در گلزار شهدا دفن شوند، سخت بود، اما با تمام سختی‌ها وصیت ایشان اجرا شد و سرانجام سه روز بعد از فوتشان در شهرستان برازجان یعنی جایی که به دنیا آمده بودند، دفن شدند.

دکتر پوراکبری خاطرنشان می‌کند: همسرم خاضعانه با همه در ارتباط بود و برخوردش با همه افراد مهربان و یکسان بود. همسرم انسان بزرگی بود که اهداف بزرگی داشت و ایده‌های خود را به رایگان به همکارانش می‌داد؛ به عنوان مثال به یاد دارم برای ساخت مرکز درمان ناباروری هم با همکارانش در ارتباط بود و ایده‌های خود را که به نفع مردم کمتر برخوردار بود در اختیار آنها قرار می‌داد، بدون آنکه دید مادی داشته باشد. در خیریه‌ها، در یگان امنیتی امام علی (ع) و… فعال بود و به هیچ عنوان انسان تک بعدی نبود و هر کاری از دستش بر می‌آمد برای مردم انجام می‌داد. به یاد دارم زمانی که یاسوج بودیم در مرکزی کار می‌کردند که تا ساعت ۲ بامداد شیفت بودند و تازه پس از اتمام شیفت همکارانشان را به منزل می‌رساندند و بعد به خانه می‌آمدند در حالی که وظیفه‌ این کار را نداشتند و تنها هدفشان کار خیر بود. زمانی که با روح همسرم صحبت می‌کنم به او می‌گویم باید این کارهای خیر تو را به زبان بیاروم تا هم ادای دین کنم و هم خودم آرام شوم.

وی می‌افزاید: پس از شهادتشان متوجه شدم که دو خانواده را تحت پوشش داشتند. یا پس از شهادتشان خیریه امام علی(ع) با من تماس گرفتند تسلیت بگویند که متوجه شدم همسرم با این خیریه هم کار می‌کردند. همسرم انسانی نبود که کارهای مثبت خود را به ما بگوید. به برخی افراد مبالغی قرض داده بود که آنها بعد از شهادت ایشان تماس می‌گرفتند و می‌گفتند باید دین خود به شهید را ادا کنند، یکی از این مبالغ ۱۲ میلیون تومان بود که ۶ سال قبل به کسی قرض داده بودند، اما هیچگاه به ما حرفی از این موضوع نزده بودند.

او با اشاره به اینکه زمان شهادت دکتر فخری تنها دخترشان خارج از کشور بودند، گفت: دخترم سحر دانشجوی رشته دندان‌پزشکی است و زمانی که پدرش به کرونا مبتلا شد، ۵ ماه بود که پدر خود را ندیده بود و زمانیکه ما دکتر فخری را از دست دادیم، مرزها بسته بود و دخترم با من تماس می‌گرفت و می‌گفت دلم می‌خواهد کنارت باشم اما نمی‌توانم. دخترم یک ماه بعد از شهادت پدرش توانست به ایران بیاید و در آغوش من گریه کند. دخترم هم از ابتدا با سختی‌های حرفه من و پدرش آشنا بود و به همین دلیل علاقه‌ای به انتخاب رشته پزشکی نداشت.

وی می‌گوید: زندگی پزشکان تا زمانی که درس خود را تمام کنند، بسیار سخت است و مردم و دولت می‌دانند چه زمانی می‌گذرد تا یک متخصص تربیت شود، اما به راحتی همین سرمایه به دلیل شیوع بیماری جان خود را از دست می دهد. از مردم می‌خواهم درک کنند که این لحظات و این دوران چقدر برای ما سخت است، آن روزهایی که در آی‌سی‌یو برای نجات جان همسرم در حال دوندگی بودم همیشه جلوی چشمانم است و مردم باید بدانند رعایت نکات بهداشتی به نفع خودشان است و کادر درمان هم کمتر خسته می‌شوند. چرا نباید بیشتر موارد بهداشتی را رعایت کنیم؟ چرا نباید درک کنیم این همه خانواده‌ی کادر درمان داغدار عزیزان خود هستند؟

وی ادامه می دهد: این عزیزان در شرایط سخت با اندک حقوق به مردم خدمات ارائه می‌دهند؛ در حالی که می‌بینیم برخی به هیچ عنوان نه ماسک می‌زنند و نه موارد بهداشتی را رعایت می‌کنند و این برای ما دردناک است که عزیز نخبه خود را از دست داده‌ایم. از مردم خواهش می‌کنم مسائل بهداشتی را پر اهمیت بدانند و به مواردی مانند زدن ماسک، فاصله‌گذاری اجتماعی و… توجه کنند. مردم باید بدانند ما که عزیزان خود را از دست داده‌ایم به این راحتی با این غم بزرگ کنار نخواهیم آمد. تمام ۵ روز حضور همسرم در آی‌سیو را به خاطر دارم که می‌دیدم کسی که تا هفته‌های قبل پر انرژی و بشاش مشغول کار بود حالا بر تخت بیمارستان خوابیده بود. همسرم انسانی به تمام معنا شریف، خوشرو،‌ خندان و پرانرژی بود. پزشکی که به معنای واقعی دلسوز بیمارانش بود. پزشکی که تا لحظه آخری که سِرُم در دست داشتند در حال خدمت بودند و گواه این صحبت شهادت همکاران ایشان در بیمارستان نور افشار است. مردم باید سوختن یک خانواده را جدی بگیرند. همسرم عاشقانه کار می‌کرد و عاشقانه خدمت می‌کرد.

همسر دکتر شهید فخری ادامه می‌دهد: کرونا با آمدن خود چیزهای زیادی آورد و اگر کسی بخواهد عمیق فکر کند متوجه می‌شود کرونا آزمایش سنگینی برای سنجش انسانست انسان‌ها است، خیلی از پزشکان می‌توانستند در خانه بنشینند و کار نکنند اما برای خدمت به خط مقدم مقابله با کرونا رفتند و در عرصه جهاد پا گذاشتند و از خودگذشتگی کردند و تنها به رفع مشکلات و پیش‌برد مبارزه با ویروس فکر کردند. کرونا به ما آموخت انسان‌هایی که از خود گذشتگی می‌کنند متفاوت هستند و تنها به خودشان، زندگی، فرزند و… فکر نمی‌کنند. مردم باید در جنگ با ویروس دست به دست هم بدهند و دلسوزانه در مراسم‌های شلوغ شرکت نکنند و به ما کمک کنند. نزدیک به ایام عزاداری امام حسین (ع) هستیم و از کسانی که می‌خواهند نذری بدهند می‌خواهم نذر ماسک، مواد ضد عفونی کننده و… کنند. الان زمانی است که باید نگاهمان را عمیق کنیم.

او با اشاره به اینکه دید جامعه نسبت به پزشکان چندان مثبت نیست،‌ گفت: البته شاید پس از شیوع کرونا دید مردم تغییر کرد و از پزشکان تقدیر شد، اما تا پیش از آن تصور می‌کردند پزشکان تنها مبالغ زیادی دریافت می‌کنند. اگر یک پزشک تصمیم بگیرد حتی در کشورهای اطراف کار کند درآمد چند برابری نسبت به ایران خواهد داشت، اما آنهایی که مانده‌اند واقعا به دلیل شوق خدمت به هموطنانشان است. این تصور که همه پزشکان مادی هستند، درست نیست. پزشکانی که مالیات نمی‌دهند تعدادشان بسیار کم است؛ در حالی که این موضوع پررنگ‌تر دیده می‌شود و سختی‌های راه پزشک شدن فراموش می‌شود.

منبع: ایسنا منبع خبر

حتی هزارتومان از بیماران نیازمند نمی‌گرفت بیشتر بخوانید »

پیکری که تحویل دادند پسر من نبود!

به گزارش مشرق، درست از ۳۲ سال پیش دیگر هیچ فشنگی از سمت عراق به این سوی مرزها شلیک نشد، اما آتش جنگ هنوز درون سینه منتظر مادران و پدرانی شعله‌ور است. در پس کوچه‌ای باریک و بن بست خانه‌ای قدیمی قرار دارد که هم پای مادر چشم انتظار بازگشت اسماعیل است. خانه‌ای که با ورود به آن بعد از گذشت سال‌ها رد پای جبهه در آن مشهود است. بعد از طی کردن پله‌های ورودی عکس اسماعیل، سعید و مجید توجه را به خود جلب می‌کند.

مادر شهیدان امینی‌نور با تعریف جزئیات کامل خاطرات فرزندانش که گویی همان لحظه در حال رخ دادن است، حال و احوال تاریخ ۳۸ سالِ این خانه را تداعی می‌کند. خانواده امینی‌نور سه پسر خود را در راه خدا به جنگ فرستاد، اما دو تن از آنان به توفیق شهادت دست یافتند و برادر بزرگ‌تر سرنوشت نامعلومی دارد.

تابنده چوپانی، مادر این شهدا بزرگوار همچنان با چشمانی منتظر به در نگاه می‌کند، او همسر خود را هم به تازگی از دست داده و انتظار برایش در تنهایی سخت‌تر شده. از رفتار مادر مشخص است رفت و آمد خبرنگاران در کلبه کوچکش در چهارباغ خواجو تازگی ندارد و تاکنون بارها در این اتاق ۴۰ متری که به در و دیوار آن عکس‌های سعید، اسماعیل و مجید آویزان است درد و دل کرده.

اولین مفهومی که این مادر در صحبت‌هایش به آن اشاره می‌کند "رضایت" و "علاقه‌مندی" است، رضایتی که او و همسرش برای رفتن پسران به جبهه داشتند و علاقه‌ای که پسران برای حضور در جبهه نشان دادند. خانم چوپانی بزرگترین مشوق فرزندانش را برای حضور در جبهه خودش می‌داند و انگیزه‌اش برای تشویق آن‌ها را "دین و دفاع از ناموس و وطن" عنوان می‌کند.

اسماعیل پسر ارشد اولین عضو خانواده است که به جنگ می‌رود، او برای گذران دوران سربازی به جنگ می‌رود. اما سعید (پسر دوم)، شهید اول خانواده امینی‌نور است. او بلافاصله پس از اخذ دیپلم و در هجده سالگی به جبهه رفت و یک سال و یک ماه برای وطنش جنگید. پس از حضور او که فرزند میانی بود، پسر کوچک شأن یعنی مجید هم برای حضور در جبهه بیتابی می‌کند، اما اصرار پدر و مادر او این بوده که مجید درسش را تمام کند و بعد به جبهه برود. وقتی صحبت مجید می‌شود، هنوز می‌توان غرور را در چشمان مادر دید، غروری از هوش بالای این فرزند می‌آید.

مادر چگونگی به جبهه رفتن مجید را اینگونه شرح می‌دهد: "سال آخر دبیرستان بود که دوست داشت به جبهه برود. من اصرار داشتم بعد از گرفتن دیپلم به جبهه برود، از باهوش بودنش اطلاع داشتم اما تحصیل را برای او در اولویت می‌دانستم. درس نمی‌خواند و نگران بودم، برای همین روزی به صورت ناشناس به مدرسه او رفتن و با مدیر صحبت کردم، مدیر کلی از او و هوش سرشارش تعریف کرد. دلم قرض شد و وقتی که امام خمینی (ره) اعلام نیاز نیرو به جبهه کردند، خودم ساک مجید را بستم و به او گفتم امام گفتند به نیرو نیاز است و او را هم روانه جبهه کردم. "

داستان شهادت مجید هم غرور برانگیز است، خانم چوپانی با چشمانی خیس و صدایی لرزان درباره آن روز می‌گوید: "در روز یکشنبه بود که خبر شهادت مجید رسید، همان روز خبر زخمی شدن اسماعیل هم آمد، اما پدرشان تنها شهادت مجید را به من گفت که با شنیدنش گفتم خدا همه‌اش را برای من جمع کرد، در همین لحظه پدرشان گوشزد کرد که خودت گفتی بروند و هرچه صلاح است رخ دهد حال که سعید، مجید را به شهادت دعوت کرده ناراحت شدی که به خودم آمدم و گفتم هرچه صلاح است."

داستان اصلی این خانواده مربوط به پسر ارشد اسماعیل است، پسری که همچنان درب‌های خانه چشم انتظار خبری از او هستند. اسماعیل دیرتر از دو برادر دیگر خود به جنگ رفت و تا علی رغم میل باطنی برای کمک به پدر در شهر مانده بود. خانواده امینی‌نور زمانی که فهمیدند که پسر مؤدب خانواده هم میل به حضور در جبهه دارد، او را راهی خط مقدم کردند که در جبهه حق علیه باطل حاضر شود.

قصه اسماعیل درست همان روزی که خبر شهادت مجید رسید آغاز می‌شود، قصه‌ای پر اندوه که مادر آن را اینگونه روایت می‌کند: "اسماعیل در عملیات رمضان زخمی شد و دیگر کسی او را ندید، پدر اسماعیل که خبر زخمی شدنش را شنیده، تمام بیمارستان‌های اصفهان را گشته بود تا شاید خبری از او شود، اما این گشتن نتیجه‌ای نداشت. بعد از گذشت مراسم هفتم مجید در ایوان خانه نشسته بودیم که پدرشان از من خواست برای پیدا کردن اسماعیل به دلم رجوع کنم. با فامیل‌ها، تصمیم گرفتیم به سه گروه تقسیم و به یزد و شیراز و اهواز برویم تا شاید در آنجا اسماعیل را پیدا کنیم، اما در نهایت بدون نتیجه بازگشتیم."

حالا دیگر صدای مادر کامل می‌لرزد و درد قصه پر غصه اسماعیل در چشمانش مانند شبنم‌های ریز فرو می‌ریزد؛ او با صدایی که به سختی در میان گلوی بغض کرده در می‌آید، جمله‌ای تکان‌دهنده می‌گوید "پنج سال بعد از نیامدن اسماعیل صدای او را در رادیو عراق پخش کردند، اما هیچ پیگیری نکردند." این جمله‌ای تکان‌دهنده نقطه تاریک قصه‌ای سیاه است که هنوز امید را در دل خود دارد.

اما این پایان قصه نیست، چشمان منتظر این خانواده بعد از حدود ۱۵ سال انتظار دلخوش به خبری می‌شود، البته این دل‌خوشی با شک نیز همراه بوده و از لحن مادر شهیدان امینی‌نور می‌توان فهمید او هیچگاه به این خبر دلخوش نکرده بوده است. داستان از این قرار است که در سال ۱۳۸۰ هزار شهید گمنام به اصفهان می‌آورند و در لیست آن‌ها نام اسماعیل امینی‌نور چشم می‌خورد. خانم چوپانی درباره این خبر می‌گوید: "من گفتم اگر شهید من است می‌بوسمش و روی چشمم می‌گذارم، اما اگر شهید من نباشد، شهید تحمیلی نمی‌خواهم".

بعد از ۱۸ روز پیکرها به اصفهان می‌رسند، مادر خوب می‌داند که راه احراز هویت این پیکرهای مقدس چیست؛ "جنازه‌ها را از روی انگشتر، ساعت، پلاک و یا لباس شناسایی می‌کنند و بچه‌های من وسایلشان داخل ساک بود و ساک اسماعیل را برگرداندند. یکی از کسانی که در بنیاد شهید کار می‌کرد ۱۸ روز پیش از آمدن پیکرها به من گفت اسماعیل در این شهدایی که می‌آیند است؛ گفتم اگر می‌خواهند شهید تحمیل کنند این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست! من اگر بچه خودم را شناختم قبول می‌کنم، من دو پسر شهید دارم و به عنوان «شهید» احتیاجی ندارم، دلم آگاه نیست که پسر دومم (اسماعیل) شهید شده باشد. "

مادر شهیدان امینی‌نور قصه آن روز سخت را اینگونه تشریح می‌کند: "روز ۲۸ صفر جنازه‌ها به اصفهان رسید. در آن زمان یکی از آشنایان در بنیاد شهید گفت که نام اسماعیل در بین شهدای تازه تفحص شده است و فردا برای شناسایی باید به باغ رضوان برویم. باز هم گفتم پلاک و ساعت و انگشتر اسماعیل در ساک بوده و اگر بچه‌ام را شناختم قبول می‌کنم، اگر نه قبول نمی‌کنم."

مادر گویی داغش تازه شده و حالا با صلابت و صدای بلندتری به عکس بچه‌ها اشاره و ادامه می‌دهد: "اسماعیل دو متر قد و ۹۸ کیلو وزن داشت و وقتی برای شناسایی جسد رفتیم جمجمه‌ای که نشان من دادن اندازه مشت دستم بود؛ بچه‌های من دندان خراب و پرکرده نداشتند و آن جمجمه دندان پرکرده داشت. استخوان‌ها را که دیدم خیلی ریز و نحیف و برای یک بچه ۱۳ ساله بود، نه پسر من با آن قد و هیکل. در کنار تابوت یک پلاک نو چسبانده بودند که آن را کنار گذاشتم و در زیر استخوان‌ها لباس غواصی و یک لباس گرم بود که نشان می‌داد این رزمنده در فصل‌های سرد سال به شهادت رسیده و مفقود شده است؛ در حالی که اسماعیل من در تیرماه و در شلمچه که مفقود شد. از سوی دیگر بچه‌های من از آب می‌ترسند و غواص نبودند. در باغ رضوان بلند شدم و گفتم متأسفم برای خودم که چشم انتظارم و متأسفم برای این شهید که مفقودالاثر است. این جمجمه و این استخوان‌های بچه من نیست. "

او درباره سرنوشت این جنازه، توضیح می‌دهد: "می‌خواستند این جوان را کنار مجید ما خاک کنند، اما من رضایت ندادم و به آنها گفتم حق ندارید اسم بچه من را روی سنگ بنویسید. اما آنها کار خود را کردند و این شهید مظلوم را کنار مزار مجید به خاک سپردند، با این حال اجازه ندادم اسم اسماعیل را روی سنگ قبر بزنند. "

اگرچه روایت اسماعیل، روایت دردناکی است؛ اما این مادر دردهای دیگری نیز در سینه دارد. دردهایی از جنس گلایه و ناراحتی، او می‌گوید هیچگاه از اینکه فرزندانش را به جبهه فرستاده پشیمان نشده، اما از اینکه "ناراحتی مردم و گرانی‌ها" را می‌بیند به شدت ناراحت است؛ "فرزندانم را برای دین اسلام و دفاع از ناموس به جبهه فرستادم و وطن را از دشمن گرفتند، اما اکنون با ما بد رفتاری می‌کنند، خیلی‌ها نیازمندند و کسی به آن‌ها رسیدگی نمی‌کند. "

او از اینکه برخی متخلفان پشت نام شهدا قایم می‌شوند دل پری دارد و می‌گوید: "درست است که اکنون برخی از افراد خلاف‌هایی انجام می‌دهند، بسیاری از آن‌ها که امروز در دادگاه‌ها لباس راه راه بر تن دارند، پیش از کسب سمت سنگ شهدا را به سینه می‌زدند. اما خلاف را نمی‌توان پای شهدا گذاشت، این‌ها خلاف نکردند، بلکه راه امام حسین (ع) را رفتند. شهدا در راه دین و دفاع از وطن جنگیدند، اما برخی از افراد در مسیر درست نیستند."

درد و دل خانم چوپانی، درد دل خیلی از مردم در این روزهاست، او از در جملات پایانی خود مردم ایران بهترین ملت می‌داند و با صراحت می‌گوید: "مردم همیشه هوای یک دیگر را دارند، در همین شیوع ویروس کرونا دولت ماسک درست کرد یا مردم با هم دلی ماسک تولید کردند و هوای هم دیگر را داشتند؟ مردم ما خوبن، اما برخی مسئولان بدون فکر کار می‌کنند چرا که کار دست کارشناس نیست. بچه‌های من هدف داشتند که به جبهه رفتند و راه خوبی را انتخاب کردند. برخی نمی‌توانند زمانی که بر لب پرتگاه قرار گرفتند در پشت خون شهدا قائم شوند و خدا حواسش است."

داستان خانم چوپانی، مادر سه شیر امینی‌نور، قصه همان "هم خوان نسیم و هم گریه باران" است که در ماتم سرخ یاسمنانش اشک ریخته و انتظار می‌کشد. او دو گل باغ خود را به باغ اهورایی تقدیم کرده تا اهریمنان آن را بی‌شکوه و بی‌فره نکنند و سرنوشت گل سوم همچنان مشخص نیست.

*ایمنا منبع خبر

پیکری که تحویل دادند پسر من نبود! بیشتر بخوانید »

روزی که «حاج‌احمد» گریست

به گزارش مشرق، منطقۀ اورامان به دلیل وضعیت خاص جغرافیایی و دارا بودن ارتفاعات مختلف، برای ما اهمّیت ویژه‌ای داشت. یک سلسله از کوه‌های منطقه که در خطوط مرزی بود، در اختیار عناصر رزگاری بود و همین امر موجب شده بود تا ارتباط آن‌ها با حزب بعث به سهولت انجام پذیرد. در جلسه‌ای با حضور حاج‌احمد متوسلیان، شهید ابراهیم مرادی، شهید عثمان فرشته، شهید جلال بارنامه و شهید حسن مدنی‌فرد تصمیم گرفته شد طی عملیاتی آن ارتفاعات از لوث وجود عناصر رزگاری پاکسازی شود. طرح عملیات ریخته شد و خوشبختانه توانستیم عملیات را با موفقیت به انجام برسانیم و بر ارتفاعات مسلّط شدیم. روی یکی از ارتفاعات پایگاهی ایجاد کرده بودیم.

به اتّفاق یکی از پیشمرگان با دوربین در حال کنترل تحرکات دشمن بودیم که متوجّه شدیم یک نفر مقداری بار را بر دوش گذاشته و یک گالن ۲۰ لیتری هم در دست دارد و به طرف پایگاه می‌آید. وقتی نزدیک‌تر شد، متوجّه شدیم جاویدالاثر حاج‌احمد متوسلیان است که مقداری خرما و نفت را از فاصله‌ای دور بر دوش گرفته بود، تا برای رزمندگان مستقر در پایگاه بیاورد. به استقبالش رفتیم و خواستیم بار را از دوشش پایین بیاوریم و خودمان حمل کنیم، اجازه نداد.

علّت را از او سؤال کردیم، گفت من دارم وظیفه‌ام را انجام می‌دهم. وقتی وارد پایگاه شد، بعد از احوالپرسی و روبوسی با رزمندگان به شدّت گریست. ابتدا تصوّر کردیم مشکلی پیش آمده است. وقتی از او سؤال کردیم چرا گریه می‌کنی؟ گفت ما در مریوان داخل شهر هستیم و از امکانات بیشتری استفاده می‌کنیم ولی شما روی خاک می‌خوابید، آن‌هم در کوهی دورافتاده بدونِ هیچ نوع امکاناتی! خدمت واقعی را شما انجام می‌دهید. خدمت ما و شما هیچ‌وقت باهم قابل مقایسه نیست.

*جوان آنلاین

منبع خبر

روزی که «حاج‌احمد» گریست بیشتر بخوانید »