مجاهدت

«مترسک مزرعه آتشین» دوباره آمد

به گزارش مشرق، داستان مترسک مزرعه آتشین توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ چهاردهم رسید.

داوود امیریان در داستان «مترسک مزرعه آتشین» که یک رمان نوجوان با موضوع دفاع مقدس است به سرگذشت نوجوان سیزده چهارده‌ ساله‌ای به نام آیدین پرداخته که در مسیر به اصطلاح مرد شدن تصمیم می‌گیرد به جبهه برود تا بتواند از رهگذر حضور در جبهه به مردانگی دست یابد.

این کتاب، داستان مرد شدن آیدین نیست، بلکه دغدغه امروز تمامی نوجوانان ایرانی است که با بحران عدم استقلال شخصیت روبرو هستند و می‌تواند این داستان الگوی مناسبی در شکل دهی شخصیت این گروه باشد.

شخصیت آیدین در این کتاب یک نوجوان لوس و نازپرورده‌ای است که در خانه به خاطر تک پسر بودنش به شدت مورد توجه پدر و مادر قرار دارد و این مسئله صدای مهناز و لیلا خواهران آیدین را نیز درآورده است و همین مسئله کمی از استقلال آیدین کاسته، هرچند او سعی دارد با توجه به علاقمندی و توانایی‌های خود در برق و رشته ورزشی پینگ‌پنگ خود را اثبات کند اما در مقاطعی با مخالفت های خانواده و جدی گرفته نشدن روبرو می‌شود و همین در شخصیت وی تاثیر می‌گذارد و اجازه نمی‌دهد روی پای خود بایستد.

این کتاب یادآوری خاطرات کودکی‎ها و اتفاقات دوران مدرسه مانند دعوا کردن با هم‌کلاسی‌ها، شیر و کیک خوردن در راه مدرسه و … است و بازتاب حسی و تجربی آن در اتصال با رشادت‎هایی که در حساس‎ترین وقایع روزهای سخت دفاع مقدس که بروز مردانگی شخصیت داستان از نوجوانی رنجور و ضعیف، مخاطب را متحیر و شیفته می‎سازد. پسرکی که اشکش دم مشکش است و به طرفة العینی زیر گریه می‌زند پس از اعزام به جبهه و اسارات به دست عراقی‌ها، زیر شکنجه‌های سنگین افسر عراقی مقاومت می‌کند و عملیات نیروهای ایرانی را افشا نمی‌کند.

شبی از شب‌ها که آیدین با اصرار فراوان مجوز خوابیدن به روی بام منزل را از پدر دریافت می‌کند در نیمه‌های شب در جریان دزدی از خانه همسایه قرار می گیرد و همین اتفاق، سیر داستان را جلو برده و مخاطب را با آیدین به جبهه‌های جنوب می‌کشاند.

منبع خبر

«مترسک مزرعه آتشین» دوباره آمد بیشتر بخوانید »

تشییع پیکر شهید «علیرضا خان‌بابائی» به روایت تصاویر

به گزارش مشرق، شهید «علیرضا خان‌بابائی» پانزدهم بهمن سال ۱۳۴۵ در تهران چشم به جهان گشود؛ وی به‌عنوان بسیجی در جبهه حق علیه باطل حضور یافت و سرانجام در تاریخ هفدهم مرداد سال ۱۳۶۶ در «سردشت» هنگام درگیری با نیروی بعثی، شهید و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.














منبع: دفاع پرس منبع خبر

تشییع پیکر شهید «علیرضا خان‌بابائی» به روایت تصاویر بیشتر بخوانید »

ادرار غیر ارادی کمترین اثر شکنجه بعثی‌ها

به گزارش مشرق، آزاده محمدجواد سالاریان از اسرای «کمپ۱۰ رمادی» است. وی در یکی از خاطرات خود روایت می‌کند: «تا ظرفیت اردوگاه ما کامل بشود، هر از گاهی اسرای جدیدی می‌آوردند. من باید از اولین لحظه ورود آنها تا زمان استقرارشان پا به پای سروان نامفید و عبدالقادر می‌رفتم.

چون خیلی از اسیران را مستقیم از منطقه به اردوگاه می‌آوردند، یک بار مأموران ویژه­ای از استخبارات عراق آمدند و شیوه‌های مختلف شکنجه و حرف کشیدن را به سروان نامفید و نیروهای ویژه­اش آموزش دادند. مثلاً یک برنامه به برنامه‌های قبلی اضافه شده بود، این بود که وقتی اسرا را از کوچه­‌های مرگ عبور می‌دادند آنها را وا می‌داشتند که دور تا دور محوطه بدوند تا مأموران عراقی هم با ضربات کابل و شلاق همراهی­شان کنند.

یا برای وارد کردن شوک الکتریکی، علاوه بر اینکه گیره­‌های مخصوص به گوش‌­ها می ‌زدند، گاهی آنها را به بیضه­‌ها وصل می ­کردند که کمترین اثرش، ادرار غیر ارادی، به صورت قطره­‌ای بود که اسیر تا مدتی به آن مبتلا می‌شد.

مأموران ویژه سروان نامفید، کار جدید دیگری هم از استادان خود یاد گرفته بودند؛ وقتی که یک اسیر را از اتاق بازجویی بیرون می‌آوردند، از دیدن سر و وضع او، دل سنگ هم برایش می ‌سوخت، گاهی دهان و صورت و پا و چند جای تنش مجروح و خونین بود.

آن هم با لباس‌هایی پاره پاره در همین حال یکی از ماموران ویژه سیگاری آتش می‌زد و می‌­گذاشت لب دهان او! این کار برای اسرا سوال می‌­شد. می‌پرسیدند: «سیگار برای چی؟»

جالب این جا بود که اسیر با آن سر و وضعش به فکر ایثار می‌افتاد و سیگار را خاموش می‌کرد وقتی به آسایشگاه می‌رسید، آن را می‌داد به یکی از بچه­‌های سیگاری.

منبع: ایسنا منبع خبر

ادرار غیر ارادی کمترین اثر شکنجه بعثی‌ها بیشتر بخوانید »

این شهید ارتشی را بهتر بشناسیم

به گزارش مشرق،‌ امیر سرلشکر شهید محمد فراشاهی، در ۲۸ مرداد سال ۱۳۱۶ در خانواده‌ای با اصالت یزدی در قم به دنیا آمد و در ۳۱ مرداد سال ۱۳۵۸ به دست ضدانقلاب در سقز به شهادت رسید. پدربزرگ مادری‌اش، حاج زین العابدین یزدی، نماینده آیت الله بروجردی در مشهد بود. پدرش، محمدهاشم، در جوانی از فراشاه یزد به قم مهاجرت کرد و به تجارت پرداخت. همچنین از معتمدان شهر و مرید امام خمینی (ره) بود.

شاگردی در کلاس زبان شهید بهشتی

محمد فراشاهی تحصیلات ابتدایی را در دبستان محمدیه و متوسطه را در دبیرستان‌های سنایی و حکیم نظامی قم گذراند، آیت الله شهید بهشتی نیز استاد زبان خارجی‌اش بود. به رغم مخالفت پدرش با ورود او به ارتش، به تحصیل در مدرسه نظام پرداخت. دوران خدمت نظامی‌اش را در اردوگاه‌های نظامی مناطق مختلف و برخی از شهرهای ایران گذراند. پس از طی موفقیت آمیز دوره دانشکده افسری، در کسوت استاد نقشه خوانی به تدریس پرداخت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، پیرو فرمان امام خمینی (ره) برای خاتمه دادن به شورش‌های کردستان و ایجاد نظم و آرامش در منطقه، داوطلبانه از مرکز آموزش ۰۱ نیروی زمینی ارتش در تهران به تیپ ۲ لشکر ۲۸ پیاده کردستان منتقل و به فرماندهی گردان ۱۰۷ پیاده منصوب شد. در این مدت، به سبب خلاقیت‌ها و شایستگی‌هایی که از خود نشان داد، مورد تشویق فرماندهان وقت قرار گرفت.
در آن زمان، کردستان بسیار ناامن و پر آشوب شده بود. گروهی زمزمه تجزیه طلبی و خودمختاری کردستان را سر داده و در منطقه تشنج و بحران ایجاد می‌کردند. بنابراین، یکی از وظایف اصلی ارتش مقابله با این ناامنی‌ها بود. محمد فراشاهی با هوش و درایت خود تلاش کرد تا آرامش و امنیت را بدون خشونت در منطقه برقرار کند و جان و مال مردم را از تعرض مصون دارد؛ اما با تمام تلاش‌های شبانه روزی و خستگی ناپذیرش، حمله مهاجمان به سقز در هفته پایانی مرداد ۱۳۵۸، روز به روز افزایش می‌یافت و بیم خطر سقوط پادگان می‌رفت. برای تقویت پادگان سقز و پاکسازی شهر، نیروی کمکی از سنندج، همدان و شیراز فرستاده شد.

شهادت با زبان روزه توسط ضد انقلاب

در این حال گروه ضدانقلاب، طرفداران خود را تحریک کردند تا با تجمع در پنج کیلومتری شهر، از ورود نیروهای کمکی به سقز جلوگیری کنند. نیروهای کمکی ۳۱ مرداد ۱۳۵۸، به نزدیکی سقز رسیدند و ضدانقلاب به روی سربازان تیراندازی کردند. محمد فراشاهی برای جلوگیری از بروز درگیری و ریخته شدن خون مردم بی گناه شهر، با دو نفر از معتمدین محل و چند تن از افراد تحت فرماندهی‌اش، بدون اسلحه و با پرچم سفید به نشانه صلح و دوستی، به اردوی ضدانقلابیون نزدیک شد تا دوستانه با سران آن‌ها گفتگو کند و از آن‌ها بخواهد که از سر راه ستون اعزامی کنار رفته و درگیری را قطع کنند، هنگام گفت و گوی صلح آمیز، ناگهان در نهایت ناجوانمردی، گلوله‌ای به قلبش شلیک شد و او را که روزه دار بود به شهادت رساند.

پس از شهادت شهید فراشاهی، اوضاع منطقه بحرانی‌تر شد. افسران و درجه داران بومی پادگان را ترک کردند. ترس و اضطراب، کارآیی افراد موجود را کاهش داده بود. عوامل ضدانقلاب با تمام نیرو به پادگان سقز حمله کردند و بسیاری از نظامیان را به شهادت رساندند.
سرانجام با فداکاری پرسنل نظامی و پشتیبانی خلبانان هوانیروز، از ورود مهاجمان به پادگان جلوگیری شد و ستون اعزامی نیز توانست به پادگان ورود شود و به دیگر برادران ارتشی از جان گذشته ملحق شود. پس از چند روز پیکر شهید محمد فراشاهی، به کرمانشاه و از آنجا به تهران انتقال یافت.
پیکر مطهر شهید فراشاهی در چهارم شهریور ۱۳۵۸، طی مراسم باشکوهی با حضور قوای سه گانه زمینی، دریایی، هوایی و فرماندهان ارتش، از جمله تیمسار سرلشکر، ولی الله فلاحی، برخی از روحانیون، اقشار مختلف مردم، دوستان، همکاران و خانواده اش، به بهشت زهرا (س) از آنجا جهت خاکسپاری به قم منتقل شد.
همسر شهید با بیان خاطره‌ای از وی می‌گوید: «در زمان حکومت نظامی تهران، متوجه حساسیت موج انقلاب گشته و از رفتن به محل حکومت نظامی منطقه‌ای که به او محول شده بود، امتناع ورزید و به سربازان تحت امر خود نیز دستور اکید داد که خشاب اسلحه‌های شان را خالی نگه دارند.
همیشه می‌گفت: «لباس نظامی لباس شهادت من است» و تاکید می‌کرد که در این لحظه حساس تاریخ کشور (بحران کردستان) نباید اجازه دهیم که حتی یک وجب از خاک کشورمان تجزیه شود. او مظهر شرافت، شجاعت، صداقت و خدمت به مردم بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از اولین افسرانی بود که داوطلبانه به کردستان رفت و فرمان امام (ره) را لبیک گفت.
قبل از رفتن به هر ماموریت خطرناکی، به من می‌گفت: «تو نباید ناراحت شوی و باید افتخار کنی که همسر مردی شده‌ای که بدون ترس و وحشت به استقبال حوادث رفته و از مملکت اسلامی دفاع می‌کند. اگر از این ماموریت برنگشتم بیشتر باید افتخار کنی که در راه انجام وظیفه شهید شده‌ام. این بالاترین افتخار است، چون مرگ قسمت هر انسانی است و باید این راه را دیر یا زود بپیماید، پس چه بهتر که شهادتی پر افتخار نصیب کسی بشود تا سال‌های سال از او یاد کنند.»
فرزند شهید نیز می‌گوید: «قبل از تشییع کنار تابوت پدرم نشسته بودم و دعا می‌خواندم، از روی کفن و ترمه هم قد بلند و رشیدش قابل تشخیص بود. هنگام خاکسپاری چند ساعت طول کشید تا قبر را به اندازه قامت پدرم آماده سازند.»

توصیه امام خمینی برای دفن پیکر یک شهید ارتشی

امام خمینی (ره) در مراسم تشییع پیکر شهید محمد فراشاهی از مسجد امام حسن عسکری (ع) تا حرم حضرت معصومه (س) شرکت کردند و در صحن حرم مطهر، نماز میت گزاردند، پس از نماز، وقتی جنازه را بلند کردند، از پدر شهید پرسیدند: «کجا دفن می‌کنید؟ » پدر شهید گفت: در «باغ بهشت». امام فرمودند: «ایشان اولین افسر شهید ارتش است، در قبرستان شیخان، نزدیک حرم دفن کنید» به فرمان امام، پیکر شهید محمد فراشاهی در گلزار شهدای شیخان نزدیک حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
این شهید بزرگوار حس نوع دوستی و همکاری صادقانه‌ای داشت، زمانی که در پادگان «رینه» در لاریجان خدمت می‌کرد، چندین بار جاده هراز بر اثر ریزش ناگهانی بهمن بسته شد و او به کمک مسافران در راه مانده شتافت.
با افراد تحت فرماندهی‌اش، مهربان و خوش رفتار بود. به تغذیه و سلامت سربازان رسیدگی می‌کرد، یک بار متوجه شد که جیره گوشت غذای سربازان، در حالت یخ زده وزن می‌شود؛ دستور داد که مواد غذایی پس از انجمادزدایی، وزن شود تا از جیره روزانه غذای آنان کم نشود.
شهید فراشاهی اعتقاد راسخی به امام رضا (ع) داشت. درسال ۱۳۴۸ همسرش سخت بیمار شده بود؛ در یادداشتی نوشته است: «یا امام رضا! یا ضامن آهو! لحظه اول که به پابوسی‌ات مشرف شدم، سلامتی همسر و فرزندانم را از تو خواستم سپس می‌نویسد: «حال همسرم بدتر و تبش شدیدترشده است، امشب به حرم امام رضا (ع) مشرف شدم و تا صبح با گریه و زاری سلامتی همسر عزیزم را آرزو کردم، صبح به بیمارستان آمدم و دیدم همسرم خوب شده است.»
به افتخار رشادت و جانفشانی شهید محمد فراشاهی، نام پادگان منظریه قم به نام این شهید عزیز تغییر یافت.

منبع: ایسنا منبع خبر

این شهید ارتشی را بهتر بشناسیم بیشتر بخوانید »

مادر شهیدان «حمید و داود دهاقین» درگذشت

به گزارش مشرق، حمید دهاقین سال ۱۳۴۷ در خوانسار متولد شد و ۱۶ اردیبهشت‌ماه ۶۱ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در منطقه عملیاتی بیت‌المقدس به شهادت رسید.

داود دهاقین متولد ۱۳۴۳ جانباز ۲۵ درصد بود که در سال ۱۳۸۸ در سانحه هوایی در فرودگاه مشهد شهید شد.

منبع خبر

مادر شهیدان «حمید و داود دهاقین» درگذشت بیشتر بخوانید »