مجاهدت

«سیدالعلما»ی انقلاب اسلامی که بود؟ +‌ عکس

به گزارش مشرق، عالم ربانی و معلم اخلاق شهید آیت‌الله سیداسدالله مدنی، در عداد افاضل حوزه نجف و پیشقراولان انقلاب اسلامی به شمار می‌رود. از این روی شناخت این چهره، از مدخل‌های پژوهشی این رویداد شگرف دوران معاصر است.

اثری که هم اینک به شما معرفی می‌شود، در زمره زندگینامه‌های آن بزرگ است که مشترکاً توسط رضا بسطامی و داود قاسم‌پور تألیف شده و مرکز اسناد انقلاب اسلامی نیز آن را منتشر کرده است.

در دیباچه این پژوهش آمده است: «انقلاب اسلامی ایران، به عنوان آخرین «انقلاب» قرن بیستم در تاریخ سیاسی جهان معرفی شده است. مهم‌ترین خصیصه این انقلاب که آن را از سایر انقلاب‌ها متمایز می‌کند بی‌شک، وجه ایدئولوژیک آن است؛ چراکه برخلاف انقلاب‌های بزرگی، چون انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه که بر ایدئولوژی‌های کاملاً اومانیستی لیبرال – دموکراسی و مارکسیسم مبتنی بودند، انقلاب ایران از مشرب ایدئولوژیک فرابشری (الهی) برخوردار بوده است.

در شکل‌گیری، تکوین و پیروزی انقلاب اسلامی قشرها و طبقات بسیاری از جامعه ایران حضور داشتند؛ لذا وجه متکثر (پلورالیتیک) انقلاب ایران نیز از دیگر تفاوت‌هاست. در انقلاب اسلامی ایران همه قشرها و طبقات اجتماعی حضور چشمگیر داشته‌اند، لذا تئوریسین‌های انقلاب نتوانسته‌اند عناوینی مثل بورژوازی، کارگری یا دهقانی را برای این انقلاب به کار برند.

واضح است که همه انقلاب‌ها براساس دوره‌ای درازمدت و بر اثر عوامل و زمینه‌هایی ظهور یافته‌اند و در ادامه، عواملی تسریع‌کننده این واکنش اجتماعی را تشدید می‌کنند و سرانجام با اسقاط رژیم‌های دیکتاتوری و بر هم زدن وضع موجود، دوره جدیدی را بنیان می‌نهد. در اینجا ما قصد ریشه‌یابی انقلاب اسلامی ایران را نداریم؛ زیرا در این خصوص پژوهش‌های مستقلی تاکنون انجام داده شده و به دلیل اهمیت موضوع، باب تحقیق در این باره همچنان باز است؛ مع‌الوصف، باید اذعان کرد پژوهش در خصوص شخصیت‌شناسی انقلابی، ناخودآگاه پژوهشگر را به بررسی موازی انقلاب و تأثیر آن بر سوژه مورد تحقیق سوق می‌دهد.

جامعه ایران در بستر تاریخی خویش و در قبل از انقلاب اسلامی، سوابق مبارزاتی دیگری، چون نهضت مشروطه‌خواهی و جنبش ملی شدن نفت را تجربه کرده است؛ لکن ضمن ارج نهادن به همه مردان و زنانی که برای آرمان‌های بلندی، چون آزادی و استقلال این سرزمین رنج‌هایی عمیق را برخود هموار کردند تا چراغی فرا روی آینده باشند، باید گفت متأسفانه به دلایلی چند، از جمله فقدان یک رهبری واحد و قاطع، از نیل به همه آرمان‌های جامعه ایرانی ناکام بودند، اما انقلاب اسلامی متفاوت با گذشته با کوله‌باری از تجربیات حرکت‌های پیشین، تحت رهبری بزرگمردی، چون حضرت امام خمینی (ره) به پیش رفت و به پیروزی رسید.

امام‌خمینی (ره) از بطن جامعه ایران و از میانه طبقه ذی‌نفوذ روحانی قامت برافراشت، رهبری انقلاب را به دست گرفت و با خردورزی و درایت وافر، کشتی انقلاب را در مبارزه‌ای طولانی و پرتلاطم به ساحل پیروزی رساند. بدیهی است که امام‌خمینی (ره) در نیل به این مهم از همراهی و همکاری یاران مقاومی، چون خود بهره‌مند بود که می‌توان به شخصیت‌هایی، چون آیت‌الله دکتر بهشتی، آیت‌الله مطهری، آیت‌الله مدنی، آیت‌الله صدوقی، آیت‌الله اشرفی‌اصفهانی، آیت‌الله دستغیب، آیت‌الله قاضی‌طباطبایی و… اشاره نمود.

کتاب حاضر زندگی و مبارزات یکی از شاگردان امام خمینی (ره) و رهروان خط سرخ علوی را وجه همت خود قرار داده که وی را به درستی می‌توان از جمله تابنده‌ترین آذرهای انقلاب اسلامی ایران لقب داد.

او از خطه آذربایجان برخاست و در طول حیات سیاسی‌- مذهبی خویش لحظه‌ای از مبارزه برکنار نماند. چه آن زمانی که به عنوان خطیبی توانا برای ادامه حرکت انقلابی، هیجانات لازم را به وجود می‌آورد و چه آن زمانی که لباس رزم بر تن کرد تا در جبهه نبرد با دشمن متجاوز، الگویی برای رزمندگان جوان باشد و سرانجام در محراب خونین نمازجمعه تبریز، پاداش مجاهدت‌هایش را گرفت.

شهید آیت‌الله مدنی از خیل شاگردان وفادار حضرت آیت‌الله امام خمینی (ره) بود که نویسندگان کتاب ایشان را به درستی سیدالعلما نامیده‌اند.»

*جوان آنلاین

منبع خبر

«سیدالعلما»ی انقلاب اسلامی که بود؟ +‌ عکس بیشتر بخوانید »

ادبیات هم در بیان مظلومیت خانواده مدافعان حرم قاصر است

به گزارش مشرق، کتاب «مرد من» به قلم محسن محمدی داستان‌واره‌هایی از نامه‌های یک زن به همسر شهید مدافع حرمش است. در این کتاب، دلتنگی‌ها و عاشقانه‌های یک زن در فراغ و برای همسر شهید مدافع حرمش در قالب ۱۲ نامه روایت می‌شود. محمدی در کتاب «مرد من» دلتنگی‌های یک همسر شهید را با حالتی احساسی و جانسوز به رشته تحریر درآورده است. او کتاب دیگری در حوزه ادبیات دفاع مقدس با نام «تفنگ بادی» نوشته که به حوزه کودک و نوجوان اختصاص دارد.
با این نویسنده درباره ایده نوشتن کتاب «مرد من» و وضعیت این روزهای ادبیات دفاع مقدس گفت‌وگویی انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید.

آیا کتاب «مرد من» را برگرفته از شخصیتی واقعی و حقیقی نوشته‌اید؟

این کتاب «نامه‌واره» است و هر بخش این کتاب به شکل یک نامه است. این پیشنهاد انتشارات بود که ما از واژه «نامه‌واره» استفاده کنیم. شخصیت کتاب تخیلی است و زمانی که من خواستم این کتاب را بنویسم به شدت ملاحظه داشتم که به هیچ عنوان زندگینامه هیچ شهید مدافع حرمی را نخوانم تا از آن تأثیر نگیرم. می‌خواستم هر چیزی که در ذهن خودم بود را بنویسم. راوی کتاب همسر یک شهید است که در ۱۲ نامه دلتنگی‌هایش را برای همسرش واگویه می‌کند. شخصیت کتاب از نحوه آشنایی، از لحظات خوب زندگی مشترک‌شان، از رفتن شوهرش، از نحوه شهادت، از دلتنگی‌های خودش و بچه‌هایش و از روزهایی که این خانواده بدون پدر و شوهر می‌گذراند، می‌گوید. این بخش‌ها، چون حالت نامه داشت در انتشاراتی گفتند که در قالب نامه‌واره طرح شود.

به نظرتان اگر از زندگی شخصیت‌های واقعی الهام می‌گرفتید خوانندگان بیشتر با این شخصیت همذات‌پنداری نمی‌کردند؟

من در این کتاب خیلی نخواستم نگاه ایدئولوژیک داشته باشم. هرچند به شدت معتقدم کسی که بابت اعتقاداتش هزینه بدهد کارش خیلی باارزش است. از طرف دیگر معتقدم خانواده شهدای مدافع حرم به ویژه همسران شهدا بسیار مظلوم‌تر از خانواده و همسران شهدای دفاع مقدس هستند. این موضوع را از این لحاظ می‌گویم که در دوران دفاع مقدس همبستگی اجتماعی بیشتری بین مردم وجود داشت. در دهه ۶۰ یک اجماع جمعی در جامعه می‌دیدیم ولی الان خانواده‌های شهدای مدافع حرم خیلی طعنه و کنایه می‌شنوند. وقتی پدر یک خانواده یا همسر یک زن، به هر دلیلی می‌رود و برنمی‌گردد این فقدان برای اطرافیان به شدت مایه رنج و درد است و تأثیرش را همیشه در زندگی‌شان خواهد گذاشت. چیزی نیست که فراموش شود. در دهه ۶۰ وضعیت جامعه ما از لحاظ اجتماعی گسستگی‌های کمتری نسبت به امروز داشت و مردم خیلی همدل‌تر بودند ولی امروز متأسفانه به این شکل نیست. به نظرم این همسران خسران بزرگی از این بابت دارند. یعنی هم آن خانم همسرش را از دست داده و هم باید طعنه‌ها را تحمل کند.

البته گسترش شبکه‌های اجتماعی و تعدد رسانه‌ها اجازه فعالیت بیشتری به همسران شهدای مدافع حرم نسبت به همسران شهدای دفاع مقدس می‌دهد.

از این منظر موافق حرفتان هستم ولی این فعالیت‌ها چقدر از دلتنگی‌شان کم می‌کند. من یادم نمی‌آید در زمان دفاع مقدس کسی گفته باشد شهدا برای پول به جبهه می‌رفتند یا به دلار پول می‌گرفتند. جامعه خیلی یکدست‌تر بود. آن زمان شخص همزمان با از دست دادن شوهر و پدر خانواده دیگر طعنه و کنایه نمی‌شنید. من به واسطه کارم دیدارهایی با خانواده شهدای مدافع حرم داشته‌ام. این خانواده‌ها به شدت مظلومند و حتی بعضی از خانواده‌ها به لحاظ اقتصادی در مضیقه هستند. برخلاف آن چیزی که در جامعه شایع شده که می‌گویند خیلی خوب به این خانواده‌ها می‌رسند باید بگویم این‌طوری نیست. به نظرم به لحاظ رسیدگی معیشتی و اقتصادی زمان جنگ رسیدگی بهتر بود. بیان این مظلومیت و این موارد در قالب ادبیات دفاع مقدس به راحتی صورت نخواهد گرفت.

به این فکر نکردید که، چون شخصیت کتاب واقعی نیست شاید مخاطب کتاب را پس بزند؟

به نظرم حوزه خاطره‌نگاری کمی به روزمرگی خورده و باید طرحی نو درانداخته شود. الان آثار خیلی یکنواخت شده‌اند. کارهای جدید نسبت به کارهای قدیم جذابیتش کمتر شده و باید نوآوری و خلاقیتی وجود داشته باشد. هر مخاطبی که یک مقدار با زندگی شهدای مدافع حرم آشنایی داشته باشد ممکن است این کتاب را که بخواند بگوید این چقدر شبیه زندگی شهداست. خودم به شخصه نگاهی به زندگی هیچ شهیدی نداشتم و می‌خواستم یک کار نو و تازه باشد. چون خودم در دوران کودکی نبود پدر را احساس کرده‌ام روی این حساب خیلی خوب حال فرزندان شهدا را درک می‌کنم. من یک سال و نیم بیشتر نداشتم که پدرم از دنیا رفت و اصلاً پدرم را به یاد ندارم. از طرفی حال دختربچه کتاب را به خوبی درک می‌کنم و از آن طرف برادر بزرگم شش ساله بودم که پدرم فوت کرد. من یکجور درگیر فقدان پدر بودم و برادرم به شکل دیگری این درگیری را داشت. من اصلاً خاطره‌ای از پدر ندارم و در عوض برادرم کلی خاطرات خوب در ذهنش داشت. پسر شهید کتاب هم همین حالت را دارد. با اینکه چهار، پنج ساله است ولی می‌بینید که مرد خانواده شده و چقدر این بچه در ادامه قوی می‌شود. او در آخر پیش رهبر می‌رود و نقاشی‌اش را به ایشان نشان می‌دهد.

ولی کتاب‌های خاطره‌نگاری برای عموم مردم جذاب است.

خواندن زندگینامه‌ها خیلی جذاب است ولی باید با خلاقیت این کار صورت بگیرد. الان در حال تکراری شدن کارها هستیم. هنگامی که شرح حال یک همسر شهید را می‌خوانید احساس می‌کنید قبلاً این‌ها را شنیده‌اید و شخص دیگری این مطالب را بازگو کرده است. به لحاظ ساختاری و تکنیکی باید تغییراتی ایجاد شود و یک اتفاقی بیفتد تا اثر جذاب‌تر شود. ما در این حوزه شعارزده بوده‌ایم و سراغ کلیشه‌گرایی رفته‌ایم و مخاطب احساس می‌کند با اتفاق تازه‌ای روبه‌رو نخواهد شد. احساس می‌کند اسامی و فضا عوض شده ولی ماجرا همان است. باید ساختار عوض شود و تکنیک به کار برده شود تا اثر نهایی برای مخاطب جذاب‌تر شود.

در بخش‌های کتاب بیشتر چه مواردی را مطرح کرده‌اید؟

در کتاب می‌خوانید که این شهید و همسرش چه لحظات عاشقانه‌ای با هم داشتند. این خانم می‌گوید که هنوز عطر تن تو در اتاق خانه‌مان پیچیده و من نمی‌توانم داخل اتاق شوم. اینکه خواستم همه چیز از ذهنم سرچشمه بگیرد به خاطر همین ریزه‌کاری‌هاست که شاید قبلاً زیاد به آن‌ها نپرداخته‌ایم. همه چیز حماسی نیست. یک جا این خانم برای همسرش می‌نویسد دختر یک سال و نیمه تو هر روز بنا به عادت گذشته دم غروب پشت در می‌آید و چشم انتظار است تا تو وارد خانه شوی. یا اینکه پسر پنج ساله‌ات توی خودش است. می‌خواهم بگویم یک جاهایی باید به این مسائل بپردازیم تا مظلومیت بیشتر خانواده‌های شهدای مدافع حرم را نشان دهیم. چیزی که ما بیشتر نشان می‌دهیم دیدار یک مسئول با خانواده شهداست که در ظاهر همه چیز خوب است ولی همه‌اش این نیست. این مسائل در بطن زندگی خانواده شهداست که دیده نمی‌شود. یک زن جوان ۲۵ ساله مگر می‌شود از بابت نبودن شوهر و نبودن پدر بچه‌هایش ناراحت نباشد. مگر تحمل این تنگناها و فشارها راحت است. در کتاب موضوعی که آن‌ها را تسکین می‌دهد دیدارش با مقام معظم رهبری است. من ۱۲ نامه را نوشتم و آخرین نامه با دعوت از همسر شهید و دیدار با رهبری تمام می‌شود و آنجا ایشان آرام می‌شود. این‌ها شاید تجربیاتی است که در خانواده بیشتر شهدای مدافع حرم وجود دارد و من دوست داشتم به این شکل این تجربیات را بیان کنم. نوشتن این کتاب خیلی از من انرژی گرفت و روزی که می‌نشستم و یک فصل کتاب را می‌نوشتم تا شب هیچ کار دیگری نمی‌توانستم بکنم. آن‌قدر که خودم را به لحاظ عاطفی درگیر می‌کردم. طراح برای طرح‌های داخل کتاب اولین طرحی که زد شهید حججی بود. من گفتم طرح را عوض کند، چون این داستان ارتباطی با زندگی شهید حججی نداشت. درست است که این شهید وقتی برمی‌گردد سر ندارد ولی این داستان دیگری است و نمی‌خواستم برای مخاطب اینچنین تلقی شود که خواننده زندگینامه شهید حججی را می‌خواند یا کتاب با الهام از زندگی ایشان نوشته شده است.

خودتان تحت تأثیر شهید خاصی بوده‌اید؟

شهیدان حسین خرازی، حاج‌ابراهیم همت و دکتر مصطفی چمران را خیلی دوست دارم. اینکه یک نفر از خودش و خانواده‌اش می‌گذرد و سر اعتقاداتش جانش را می‌دهد بالفطره باارزش است. به نظرم این باید در جامعه خیلی مورد توجه قرار بگیرد. فارغ از مسائل اعتقادی و ایدئولوژیک اینکه یک نفر حاضر باشد این‌قدر از خودگذشتگی داشته باشد خیلی مهم است. به نظرم تمام شهدا قبل از رفتن‌شان نگران آینده بچه‌هایش بوده‌اند و حتماً به همسرشان فکر می‌کرده‌اند ولی وقتی حاضر شده‌اند چنین ایثاری کنند این کار بسیار باارزش است. من متولد ۱۳۵۶ هستم و بخشی از دوران کودکی‌ام را در یک از شهرهای صنعتی گذراندم که در بمباران‌های شهرهای ایران در دهه ۶۰ خیلی مورد هدف قرار می‌گرفت. من هواپیماهای دشمن را در ارتفاع پایین می‌دیدم که رد می‌شدند و بمب‌هایی که پرت می‌کردند مثل فنجان باز و منفجر می‌شد. اتفاقات آن سال‌ها بخش اعظمی از ناخودآگاه و خاطرات بچه‌های آن نسل را به خود اختصاص داده که هیچ‌گاه از ذهن‌شان پاک نمی‌شود.

حمایت از نویسندگان جوان ادبیات دفاع مقدس را چطور می‌بینید؟

من کتابم را به یکی از انتشاراتی‌ها دادم و به خاطر فعالیت‌هایش در این حوزه تقدیر هم شده. بعد از مدتی برای نوشتن قرارداد تماس گرفتند و وقتی به دفترشان رفتم گفتند باید مبلغی را به عنوان هزینه به آن‌ها بپردازم. این اتفاق برای قبل از گرانی کاغذ است. انتشاراتی که می‌گفت ۲۰۰ نسخه چاپ می‌کنم و ۱۰۰ نسخه را به خودم می‌دهد. رفتارهای کاسبکارانه نویسندگان جوان و باذوق را بعد از مدتی ناامید می‌کند، چون امکان چاپ کتاب وجود ندارد. مسئولان برای نشر دفاع مقدس سوبسید و تسهیلات در نظر بگیرند و به آدم و اهلش بدهند و طوری نباشد که باعث رانت‌خواری شود. این حوزه به شدت به رابطه و آشنا نیاز دارد ولی باید چند نفر را بشناسیم.

*
جوان آنلاین منبع خبر

ادبیات هم در بیان مظلومیت خانواده مدافعان حرم قاصر است بیشتر بخوانید »

«روزهای بی‌آینه»؛ روایتی از ناگفته‌های جنگ تحمیلی

به گزارش مشرق، کتاب «روزهای بی‌آینه» به روایت ناگفته‌هایی از جنگ تحمیلی پرداخته و چگونگی انتخاب‌های یک زن در نبود همسرش و به دوش کشیدن بار زندگی توسط دختری هجده ساله به همراه فرزند چهار ماهه‌اش را شرح می‌دهد. این اثر در قالب مستند داستانی نوشته شده و همچنین به دلیل واقعی بودن آن سنگینی بار مستند بیشتر به چشم می‌خورد.

منیژه لشکری چهارده سال را در بی خبری و انتظار مطلق سپری می‌کند. پس از اعلام اسارت همسر، سه سال دیگر طول می‌کشد تا دیدار میسر شود. شکاف عمیق هجده ساله، انتظار و دور افتادن از هم و تفاوت‌های شخصیتی به وجود آمده در گذر سال‌ها، هر دو را وا می‌دارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند.

احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیده‏‌اند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبوده‌‏اند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند.

آنان بار دیگر زندگی مشترکشان را آغاز می‌کنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.

در بخشی از متن کتاب روزهای بی‌آینه می‌خوانید: ساعت سه و نیم یا چهار بود که وارد سالن شدند. عکس حسین را دیده بودم؛ همین که وارد شد شناختمش. از فاصلۀ خیلی دور می‏دیدمش. وسط ایستاده بود و دو خلبان در سمت راست و چپش بودند. همین که چشمم به صورتش افتاد انگار نه انگار این مردی بود که سال‏ ها از من دور بوده است؛ کاملاً می‏‌شناختمش و دوستش داشتم. احساساتم جان گرفته بود. آن همه حس غریبگی که نسبت به عکس‏‌ها و تُن و لحن صدایش داشتم دیگر نبود. نمی‏‌دانم چه شده بود؛ حس دختری را داشتم که برای اولین بار همسرش را می‏ بیند؛ هم خجالت می‌کشیدم و شرم داشتم، هم خوشحال بودم، هم می‏‌خواستم کنارم باشد. زیر لب زمزمه کردم: خدایا، من چقدر این مرد را دوست دارم.

حسین نزدیک شد؛ خیلی نزدیک. همه فامیل و دوست و آشنا دور او ریخته بودند و ماچش می‌کردند: یکی آویزانش می‌شد، یکی دستش را می‌گرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملاً احساس می‌کردم که حسین از بالای سر همه آن‌ها دنبال کسی می‌گردد. فقط به او خیره شده بودم. می‌دیدم آدم‌ها لاینقطع از جلوی من می‌روند و می‌آیند، اما هیچ صدایی نمی‌شنیدم. زانوهایم حس نداشت، نمی‌توانستم از جایم بلند شوم. برادر بزرگم، که همیشه در جمع و شلوغی متوجه من بود، آمد سراغم و گفت: «منیژه، چرا نشستی؟! بلند شو!» زیر بغل مرا گرفت و با صدای بلند گفت: «لطفاً برید کنار! اجازه بدید همسرش اون رو ببینه!»

دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربین‌هایشان دویدند. روبه‌روی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: «حالت چطوره؟» گفتم: «خوبم!» پیشانی‌ام را بوسید و یک‌دفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم‌ جدا کرد.

منبع: میزان منبع خبر

«روزهای بی‌آینه»؛ روایتی از ناگفته‌های جنگ تحمیلی بیشتر بخوانید »

«رئیسعلی» جای قهرمانان هالیوودی

به گزارش مشرق، مهراب کیانی در خصوص درج قصه شهید رئیسعلی دلواری در کتاب فارسی پنجم ابتدایی اظهار داشت: تاریخ پر فراز و نشیب به ایران اسلامی پُر است از نام آورانی که در راه حفظ خاک کشور جانفشانی‌ها کرده‌اند و در هر مقطعی از تاریخ ایران بزرگ مردان و زنانی در راه اعتلای ایران اسلامی دست از جان و مال و خانواده خود کشیده‌اند تا گزندی بر این مرز و بوم نرسد.
مسؤول سازمان بسیج دانش آموزی استان بوشهر گفت: قهرمانانی، چون رئیسعلی دلواری، میرزا کوچک خان جنگلی تا حاج قاسم سلیمانی کسانی بودند که همواره حس ایران دوستی و استکبار و استعمار ستیزی را در دل جوانان کشور زنده نگه داشته‌اند و همواره جوانان نشان داده‌اند که تشنه آگاهی از زندگینامه، رفتار و منش این عزیزان بوده‌اند و موجی که از شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی در مدارس و بین جوانان راه افتاد و این حس غروری که تمام دانش آموزان را در برگرفته بود خود گویای این واقعیت است.
نسل جوان تشنه منش اسطوره‌های وطنی
کیانی در ادامه افزود: اکنون که بسیاری از کشورها به واسطه کمبود سبقه مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم و ظالم و برای خالی نماندن کتاب‌های درسی‌شان مجبور به قهرمان سازی شده‌اند و جهت ایجاد حس غرور در دانش آموزان و جوانان کشورشان شده‌اند، قهرمانان افسانه‌ای تولید کرده و به آن‌ها معرفی کنند کشور ما دارای قهرمانانی است که متاسفانه کمتر به آن‌ها پرداخته شده و نسل جوان کمترین آشنایی را به آن‌ها دارد و به جای افتخار به قهرمان‌های واقعی سرزمین مادری‌شان باید به دنبال قهرمان‌های هالیوودی باشند.

نسل جوان تشنه منش اسطوره‌های وطنی

وی گفت: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با تلاش دلسوزان نظام اسلامی جهت آشنایی دانش آموزان با رشادت‌های نام آوران ایرانی به صورت محدود از برخی قهرمانان کشور، چون شهید فهمیده نام برده شده است، ولی جای خالی بسیاری از فرماندهان و اسطوره‌های کشور مانند قهرمانان مبارزه با استعمار که سالیان متمادی در راه حفظ شرف و ناموس کشور در برابر کشورهای متجاوز به ایستادگی نموده‌اند خالی است که امید آن است که با مدیریت بهتر شاهد استفاده بیشتر از نام آوران کشور عزیزمان در کتب درسی دانش آموزان باشیم.
کیانی با اشاره به دیدار اعضای کنگره سرداران شهید استان بوشهر با مقام معظم رهبری و تاکید ایشان مبنی بر معرفی شهید رئیسعلی دلواری به نسل جوان افزود: معظم له در این دیدار با اشاره به دلاوری‌های شخصیت مجاهد و مدافع حریم کشور یعنی رئیسعلی دلواری در مبارزه با انگلیسی‌های متجاوز تاکید کردند «متاسفانه بعضاً حتی اسم این شخصیت‌های برجسته برای نسل جدید ناآشناست در حالی که دستگاه‌های تبلیغاتی باید فکر جهاد را با شاخص کردن چهره‌های بزرگ جهادی کشور گسترش دهند و عمق ببخشند».
وی افزود: به دنبال تاکید مقام معظم رهبری با تلاش‌های اداره کل آموزش و پرورش استان و یک درس در خصوص زندگینامه شهید مجاهد رئیسعلی دلواری به کتاب درسی دانش‌آموزان اضافه شد تا از این طریق تمامی دانش آموزان کشور با این مجاهدی که در راه خدا و برای حفظ کیان ایران اسلامی مال و جان خود را تقدیم نمود آشنا شوند که جا دارد از پیگیری‌های عزیزانمان در اداره کل آموزش آموزش و پرورش کمال تشکر و قدردانی را داشته باشیم که با این سرعت مقدمات تحقق این مهم را برآورد نموده‌اند.

منبع: خبرگزاری بسیج منبع خبر

«رئیسعلی» جای قهرمانان هالیوودی بیشتر بخوانید »

دلشوره در جاده اسلام‌آباد – قلاجه +‌ عکس

به گزارش مشرق، «محسن نورانی» هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن از چهره‌هایی بود که آدم نمی‌تواند فراموشش ‌کند. فرمانده تیپ ذوالفقار بود و چشمانی نسبتاً‌ درشت، صورتی گندم‌گون و حرکاتی آرام داشت.

حدوداً یک سال بعد از آزادسازی خرمشهر و حوالی تیرماه ۶۲ از تهران که حرکت کردم، مدام در فکر بودم کجا و پیش چه کسی بروم و به کدام گردان یا تیپ ملحق شوم. آن زمان در اتاق بی سیم مرکزی سپاه تهران بودم و معمولا به‌صورت انفرادی اعزام می‌شدم. وقتی رسیدم برای معرفی به پرسنلی رفتم و آن‌ها هم گفتند: برو تیپ ذوالفقار…

از راست؛ شهید نورانی (نفر دوم) شهید همت (نفر سوم) شهید پکوک (نفر چهارم)

به مقر تیپ ذوالفقار که کمی‌ پایین‌تر از عقبه لشگر ۱۰ و ۲۷ در قلاجه بود، رفتم. این مقر بعد از روستای گووادر و بعد از اولین پیچ سمت راست جاده بود. از انواع بی‌سیم کمی‌ سر در می‌آوردم و در پایگاه تهران هم در اتاق بی‌سیم مشغول بودم اما یادم نیست چطور شد که به واحد بی‌سیم رفتم. «علی ربیعی» که مدتی وزارت تعاون و کار را برعهده داشت، در طبقه ما مدام مشغول بولتن‌نویسی بود. روحش شاد!

یکی دو هفته بود در تیپ مشغول بودم که «محسن نورانی» من را خواست و گفت: خودت و چهار نفر از بچه‌ها آماده باشید. قرار بود برای عملیات والفجر۴ به پنجوین عراق برویم. البته آن موقع هنوز اسم عملیات و منطقه‌اش را نمی‌دانستیم. با دوستانی که آماده شدند، ۵ نفر شدیم.

تا آماده شویم و حرکت کنیم، عملیات شروع شده و تقریباً در حال پایان بود. با این حال چند روزی در منطقه ماندیم. چند افسر عراقی که ظاهراً از بعثی‌های دوآتشه و اسیر شده بودند را برای گرفتن کدهای رمز بی‌سیم، داخل سنگر بزرگی که ما و برادران ارتشی در آن بودیم، آوردند. من و بچه‌ها دست و پا شکسته، از آن اسرا چند سوال کردیم و آن‌ها هم چیزهایی گفتند ولی خدا را شکر هر دو طرف نفهمیدیم!

در بین رزمنده‌های تیپ، نوجوانی ۱۳ ساله بود به نام «رضا» که او را به خاطر سن و سالش، به منطقه نمی‌بردند. آنقدر اصرار کرده بود که «محسن نورانی» او را سپرد تا با خودمان ببریم. قرار بود با ما بیاید و با ما برگردد. من هم قبول کردم و چیزی نگفتم. قبول مسئولیت یک نیروی کم سن و سال، به همراه مسئولیت چند نفر دیگر برای من که ناشی و ناوارد بودم، کار سختی بود.

۵ روز از عملیات گذشته بود که «محسن نورانی» با نیروهایی از یگان‌های دیگر به ما پیوستند و همگی به ستون، از جاده به سمت قلاجه برگشتیم.

«نورانی» داخل جیپ «میول هندی» که چادر برزنتی داشت نشست و بقیه هم در چند ماشین‌ مستقر شدیم و ستون ماشین‌ها به سمت قلاجه راه افتاد.

جانباز یزدانیار، ‌راوی کتاب صد روسی

نیمه‌های راه برای استراحت ایستادیم و وقتی می‌خواستیم دوباره راه بیفتیم، «رضا» (نوجوانی که با ما بود) اصرار کرد به ماشین «محسن نورانی» برود و بقیه راه را با او باشد. برادر محسن هم گفته بود برای این کار اجازه من را بگیرد. رضا هر چه اصرار کرد، قبول نکردم و گفتم: باید با ما برگردی… چون احتمال می‌دادم «محسن نورانی» بخواهد در ماشینش با کسی درباره عملیات و مناطق، حرف‌های محرمانه‌ای بزند که حضور رضا مانعشان می‌شد.

از طرف دیگر «محسن» برای این نوجوان احترام زیادی قائل بود و او را دوست داشت. اگر رضا را بدون هماهنگی با من سوار می‌کرد و می‌برد، حرفی نبود اما چون اجازه من را خواسته بود، نمی‌توانستم اجازه بدهم. رضا هم با ناراحتی سوار شد و با خودمان ادامه راه را آمد.چند روزی بیشتر از استقرارمان در قلاجه نگذشته بود که خبر دادند «محسن نورانی» جایی بین اسلام‌آباد و قلاجه، در کمین گروه‌های ضدانقلاب با آرپی‌جی مورد حمله قرارگرفت و شهید شده.

۲۱ روز از مردادماه سال ۱۳۶۲ گذشته بود که این اتفاق افتاد. یادم هست شهید «محمدتقی پکوک» که ما او را به اشتباه «پوپک» صدا می‌زدیم و موهای بور و چشمانی زاغ داشت هم در این حادثه شهید شده بود.از «محسن نورانی» که فرمانده‌ای جوان اما بزرگ بود، جز آرامش توأم با عزم آهنین و وقار، چیز دیگری به خاطر ندارم. باور کنید آنچه در ادامه می‌خوانید را نمی‌خواستم بیان کنم اما فکر کردم که اگر ثبت شود، بهتر از این است که مسکوت بماند.

یادم هست چه زمانی که در تیپ ذوالفقار بودم و چه زمانی که در یگان‌های دیگر خدمت می‌کردم، بارها برای خرید یا تفریح به اسلام‌آباد رفته بودم. از اسلام‌آباد تا قلاجه، حدود ۳۵ کیلومتر فاصله بود. جاده‌ای پیچ در پیچ که اواسط آن، حادثه شهادت «محسن نورانی» اتفاق افتاد.

قبل از شهادت محسن، هر وقت از این جاده عبور می‌کردم، حس بدی به من دست می‌داد و همیشه در همان محدوده یک کیلومتریِ محل شهادت محسن، دلشوره و نگرانی خاصی به جانم می‌افتاد. انگار از قبل می‌دانستم که قرار است آن‌جا اتفاقی بیفتد. احساسم قابل بیان نبود. وقتی در راه به آن‌جا می‌رسیدیم، اگر گرم صحبت نبودم، به دقت اطراف را نگاه می‌کردم تا شاید علت آن دلشوره و نگرانی را پیدا کنم. چشم‌هایم را تیز می‌کردم و بین تپه‌های سنگی و جنگل‌ها و درخت‌های آن‌جا دنبال چیز مبهمی ‌بودم که نمی‌دانستم چیست. بعدها که همان تکه از جاده، محسن را از من و بقیه گرفت، فهمیدم که چرا دلم این همه بی‌قرار بود…

آنچه خواندید، بریده‌ای از کتاب «صدِ روسی» به روایت جانباز عبدالعلی یزدانیار بود که به مناسبت سی و هفتمین سالگرد شهادت شهید محسن نورانی فرمانده تیپ ذوالفقار و شهید «محمدتقی پکوک» برایتان انتخاب کرده بودیم.

منبع خبر

دلشوره در جاده اسلام‌آباد – قلاجه +‌ عکس بیشتر بخوانید »