مجاهدت

بررسی اندیشه‌های شهیده بنت‌الهدی صدر

به گزارش مشرق، برنامه تلویزیونی مصیر که بررسی اندیشه متفکران انقلاب اسلامی را موضوع گفت‌وگوهای علمی و شخصیت‌محور خود قرار داده است به اندیشه و سیره شهیده بنت الهدی صدر می‌پردازد.

این برنامه که با همکاری پژوهشگاه تخصصی شهید صدر و گروه اجتماعی شبکه چهار سیما تهیه شده، پس از چهل سال برای اولین بار در سیمای جمهوری اسلامی و در دو قسمت به نقد و بررسی تخصصی آرا و اندیشه‌های این بانوی اندیشمند جهان اسلام خواهد پرداخت.
اولین قسمت از این مجموعه با حضور زهرا حائری شاگر شهیده بنت الهدی صدر و فریبا انیسی نویسنده کتاب دختری از تبار هدایت روز یکشنبه ۱۹ مرداد ساعت۲۱ و تکرار آن روز بعد ساعت ۹ صبح و ۵ بعد از ظهر با اجرای ندا ملکی پخش خواهد شد.

منبع خبر

بررسی اندیشه‌های شهیده بنت‌الهدی صدر بیشتر بخوانید »

سوادآموزی مادر ۷۵ساله برای اثبات عشق به فرزند شهیدش

به گزارش مشرق، یک فعال رسانه‌ای در صفحه اینستاگرام خود نوشت: مادر ۷۵ ساله یکی از شهدای شهرستان نهاوند باهدف اثبات عشق مادرانه دراین سن سواد آموخت تا بتواند وصیت‌نامه فرزند شهید ۱۷ ساله اش را بر روی قالیچه ‌ببافد.

خانم گل بانو سوری

مادر شهید ۷۵ ساله شهید عزت‌الله کرمعلی در اقدامی مادرانه

در حال بافتن وصیت‌نامه فرزند شهیدش بر روی قالیچه است

تا بتواند از این راه نام و یاد فرزندش را برای همیشه زنده نگه دارد.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

منبع خبر

سوادآموزی مادر ۷۵ساله برای اثبات عشق به فرزند شهیدش بیشتر بخوانید »

ماجرای انتشار عکس معروف شهید حججی در اسارت داعش

به گزارش
مشرق،
یکی از فعالان فرهنگی در مطلبی نوشت:

محسن از بچه‌های موسسه شهید کاظمی در نجف آباد بود. همان انتشارات شهید کاظمی که کتاب‌های من را منتشر می‌کند.
القصه! آن روز زنگ زدم به حمید خلیلی، مدیر انتشارات. گفت: «حالم خوب نیست! یکی از بچه‌های‌مان اسیر داعش شده‌. دعا کن براش»
سر ظهر دوباره زنگ زدم. گفت « داعش یه فیلمی ازش منتشر کرده! می‌تونی روی فیلم یه آهنگی بزاری؟! ازش یه عکس هم بنداز، میخوام بگذارم در کانال موسسه‌» گفتم: «حاجی من تو متروام»
فکر کنم همان شب بود که ناگهان دیدم خبر ۲۰:۳۰ عکسی را نشان می‌دهد که از همان فیلم گرفته شده بود! عجب عکسی! دود و آتش و خیمه و دشنه حرامی و … درست تداعی قتلگاه عصر عاشورا بود. زنگ زدم به خلیلی گفتم «این عکس را چطور انتخاب کردید؟»
با گریه گفت «نمی‌دانم والا! همین ‌طوری یه جایی از فیلم رو استپ زدیم! می‌بینی خدا چه عزتی داد به این بچه؟»
عکس جهانی شد و میلیون‌ها قلب گریست!
صدها شعر بیت در وصفش سروده شده!
ده‌ها هزار توییت و دل‌نوشته در رثای سر بریده‌اش نگاشته شد.
میلیون چشم، خیره صلابت چشم‌های او شد.
ده‌ها هزار نفر را به تشییع پیکر بی‌سرش کشاند حتی رهبری را!
ایران تمام قد برای این نخلِ بی‌سر به خروش آمد تا سردار به حلقوم بریده او قسم یاد کند که داعش را نابود خواهد کرد. اما کسی قصه این عکس را نمی‌داند!
نوشتم که ثبت شود که هیچ طراحی رسانه‌ای پشت این عکس نبود! هیچ سازمان و ارگانی صحنه‌گردانِ نمایش این تراژدی تلخ نبود.این عکس هیچ کارگردانی نداشت! و هیچ دکوپاژی نشده بود! در پسِ این دگرگونیِ قلب‌ها، هیچ رسانه‌ای نبود!
ممکن بود من آن روز در مترو نبودم و لحظه‌ای دیگر از فیلم را استپ می‌کردم که این نمادها در آن نباشد. اما آن روز کارگردان خدا بود.
او بود که تصویر جوانی شهرستانی را دست به دست و به پهنای قلب‌های دنیا چرخاند. او بود که دلش خواست این لحظه از فیلم، در تاریخ ثبت شود تا لحظه عاشورای ۱۴۰۰ سال پیش را در عصر مدرنیته برای ما زنده کند.
امروز سالگرد شهادت شهید حججی بود. هر کجای دنیا بود این روز ثبت ملی می‌شد. نه به عنوان شهادت شهید، بلکه به عنوان یک رخداد فرهنگی – اجتماعی که چگونه با یک عکس جامعه‌ای به خروش درآمد.
اما افسوس که قدر نمی‌دانیم و درست مثل روز تشییع تاریخیِ غواصان دست بسته و آن خروش میلیونی که بازهم در تاریخ گم شد. هرکجای دنیا بود ده‌ها فیلم و کتاب فقط برای ثبت این خروش‌ها تولید می‌شد.
اما افسوس که همیشه بازنده جنگ روایت‌ها هستیم. گرچه هنوز هم دیر نشده. ارگان‌ها که هیچ! آتش‌ به ‌اختیارها آستین بالا بزنند.

منبع خبر

ماجرای انتشار عکس معروف شهید حججی در اسارت داعش بیشتر بخوانید »

عکس علیرضا را ۱۵ سال از خودم جدا نکردم

به گزارش مشرق، «عباس افشار» پدر شهید خبرنگار علیرضا افشار با اشاره به چگونگی ورود فرزندش به عرصه خبر و خبرسانی در صدا و سیما اظهار داشت: تلویزیون و صدا سیما چهره ساز است و جوان‌ها به دنبال چهره شدن هستند، علیرضا ابتدا به باشگاه خبرنگاران رفت و از آنجایی که جوان بود و جویای نام و فعال به این وادی کشیده شد. ماهم خبر نداشتیم کجا می‌رود، وقتی به شهادت رسید تازه با واژه خبرنگاری و صدا و سیما آشنا شدیم.

وی افزود: همیشه به علیرضا می‌گفتم باید زودتر از من در خانه باشی، نمی‌دانستم برای یک آفیش چهار هزار و پانصد تومانی شب‌ها باید در صدا و سیما بماند. شب‌هایی که دیر می‌کرد درهال می‌خوابیدم تا وقتی بیایید بفهمم. من می‌خوابیدم یواشکی با زدن سنگ به پنجره خواهرش را خبردار می‌کرد که در را باز کنند و دور از چشم من به خانه میامد. از خواب که بیدار می‌شدم و علیرضا را می‌دیدم که خوابیده دلم نمیامد چیزی بگویم.

پدر شهید خبرنگار با اشاره به علاقه فرزندش به حرفه خبرنگاری بیان کرد: علیرضا به کارش علاقه داشت و وقت می‌گذاشت. سردبیرشان می‌گفت بعد از علیرضا کسی را نداشتیم جایش بگذاریم. روابط عمومی بسیار خوبی داشت. تا قبل از علیرضا خبرنگاری نبود که بتواند جلوی رهبری پلاتو بدهد، اما او اینکار را کرد. چون معمولا روابط روابط عمومی‌ها خبرنگار را هدایت می‌کنند، اما علیرضا عید فطر سال ۸۴ در کنار رهبری پلاتو گرفت. ناظر پخش تعریف می‌کرد وقتی فیلم را برایش بردند مات و مبهوت مانده بود که چطور توانسته فیلم را بگیرد. سر تیم حفاظت بیت می‌گفت خیلی علیرضا را دوست داشتند.

وی افزود: اعضای گروهش از صدا بردار گرفته تا تصویربردار می‌گفتند وقتی با علیرضا بودیم در ماموریت‌ها خیالمان راحت می‌شد که همه چیز محیاست. علیرضا ضابط قضایی و پلیس نامحسوس بوده و من بعد از شهادتش این‌ها را فهمیدم.

این پدر شهید تصریح کرد: زیر تابوت فرزند را گرفتن خیلی سخت است. البته ما نبود فیزیکیش را می‎بینیم وگرنه او همه جا با ما هست. ۱۵ سال است که تصویر علیرضا را از خودم جدا نکردم. همیشه به من می‎گویند اگر تو نبودی روز خبرنگار هم نبود. وگرنه از سال ۷۶ که روز خبرنگار را نام گذاری کردند کسی از این روز اطلاع درستی نداشت. من بعد از شهادت علیرضا با پول خودم روز خبرنگار بنر چاپ کردم. ۱۵ سال به دنبال زنده کردن نام فرزندم بودم. هنوز هم به دنبال پرونده‌اش هستم. ما می‌گوییم ۲ تا ماشین بهم برخورد می‌کنند پرونده‌ای برای بررسی علت حادثه ایجاد می‌شود، حالا که یک هواپیما سقوط کرده باید چرایی آن مشخص شود. علیرضا شهید شاخص است و به واقع در همه چیز شاخص بود.

وی در پایان با اشاره به تلاش خانواده‌های شهدا برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت گفت: در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت خانواده‌های شهدا نیز می‌توانند کمک کنند. من هم ۱۵ سال است که تمام تلاشم را برای این کارکرده‌ام. موسسه فرهنگی، ورزشی، هنری و دارالقرآنی به نام علیرضا زدم، پایانه‌ای به نامش وجود دارد، مدرسه و باشگاهی به نامش وجود دارد و معتقدم من هم باید برای زنده نگه داشتن یاد فرزندم کاری کنم.

منبع: دفاع پرس منبع خبر

عکس علیرضا را ۱۵ سال از خودم جدا نکردم بیشتر بخوانید »

تأثیر بحث‌های اخلاقی آیت‌الله مشکینی بر مادر شهید

به گزارش مشرق، «کتاب آرام جان» روایت زندگی شهید مدافع حریم امنیت، محمدحسین حدادیان است که در انتشارات شهید کاظمی منتشر شده.

در این خبر قصد داریم با بخشی از کتاب «آرام جان» که به زندگی شهید مدافع حریم امنیت، محمدحسین حدادیان پرداخته است آشنا شویم، این کتاب شاهد چند فصل است که در ادمه فصل اول آن را با هم مرور می‌کنیم:

بعد از مدتی هم عهد شدیم سطح علمی خودمان را بالا ببریم. ساعت‌ها با هم مباحثه می‌کردیم. کتاب گناهان کبیره آیت الله دستغیب. داستان راستان و مسئله حجاب استاد مطهری و فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی. قبل از شروع بحث زارعی گره روسری‌اش را باز می‌کرد، بال‌هایش را می‌انداخت دو طرف صورت و با لحن زیبایی قرآن می‌خواند. خوش نداشت موقع خواندن صورتش را ببینیم. دستم را ستون می‌کردم زیر چانه. چشمانم را می‌بستم و تمام گوش می‌شدم.

شنیدیم سر خیابان خاوران، در سپاه مالک اشتر کلاس اخلاق برگزار می‌شود. اعضای کلاس زیاد نبودند؛ شاید به تعداد انگشتان دودست. ثانیه شماری می‌کردم برای جلسات اخلاق آیت الله مشکینی. مسئول آن جلسات خانمی جوان و انقلابی بود. آفتاب بیست و چهارسالگی‌اش لب بام بود. صدایش می‌زدیم خواهر مختار. هیکل چهارشانه و لهجه غلیظ ترکی‌اش هم مثل اسمش با هیبت بود.

توی کلاس‌های موزاییک پوش به ردیف می‌نشستیم روی صندلی‌های مشکی اداری. خواهر مختار فیلم ویدئویی سخنرانی آیت الله مشکینی را درتلویزیون چهارده اینچ سیاه سفید پخش می‌کرد. بحث‌های اخلاقی و معاد آیت الله مشکینی خیلی روی من اثر گذاشت. افتادم در وادی زهد و تقوا. کم غذا می‌خوردم، کم صحبت می‌کردم، کم می‌خوابیدم، شب‌ها را با نماز و مناجات صبح می‌کردم.

مباحث اعتقادی آیت الله مشکینی عطش دیدار و سربازی امام زمان (عج) را در ما ایجاد کرد. تابستان ۵۹ بود که جمکران رفتنمان شروع شد. ظهر سه شنبه‌ها راهی می‌شدیم. زیاد در بند غذا و خوراکی هم نبودیم. هر چه دم دست بود می‌گذاشتیم داخل کیف؛ نان و پنیر، ماست چکیده با بیسکویت. اگر بین راه خوراکی می‌خریدیم مقید بودیم دانگی حساب کنیم. کسی خرج دیگری را نمی‌داد.

پاتوقمان ته اتوبوس‌های بنز سوپر دولوکس بود؛ روی صندلی مخملی پنج نفره هر هفته باید یک حدیث از حفظ می‌خواندیم. از آن زمان الوضو علی الوضو نور علی نور درذهنم حک شده است. از شوق جمکران، نه چرت می‌زدیم نه حرف بیهوده. بین بحث‌های اعتقادی و معرفت امام زمان (عج) گذر زمان را نمی‌فهمیدیم.

در حرم حضرت معصومه به سلام و زیارت مختصری اکتفا می‌کردیم. مثل کسی که قرار ملاقات دارد، همه هوش و حواسمان به جمکران بود.

وسط بیابان خدا، چراغ سبز یک مسجد کوچک روشن بود. از هم جدا می‌شدیم. هر کسی گوشه‌ای پیدا می‌کرد و می‌رفت پی حال خود. من که داخل نمی‌رفتم. می‌رفتم پشت دیوار کوتاه جلوی مسجد. با چادر دو زانو می‌نشستم روی زمین‌های خاکی. کسی من را نمی‌دید؛ ولی من صدای ناله‌ها و گریه‌ها را می‌شنیدم.

پرنده پر نمی‌زد. سوت و کور. انگار که در محضر امام زمان (عج) بودم. حرف می‌زدم دعا می‌کردم، نماز می‌خواندم، گریه می‌کردم.

خیلی زود تیم پنج نفره‌مان متفرق شد. میروکیلی عقد کرد. زارعی هم ازمدرسه رفت. رفتن به جمکران را تنها ادامه دادم. تک و تنها ساعت چهار صبح بر می‌گشتم. جلوی پمپ بنزین هاشم آباد پیاده می‌شدم. بیست دقیقه پیاده راه بود تا خانه. پدر و مادرم باورشان نمی‌شد که در آن تاریکی نمی‌ترسم. اینکه من برای امام زمان (عج) رفته‌ام و ایشان حی و حاضر همراه من هستند، بهم جرات می‌داد.

یک شب که از جمکران برگشتم و از سرما رفتم زیر پتو پچ پچ‌های پدر، مامان جمیله و خواهرم شروع شد. فکر می‌کردند خوابم. می‌گفتند: این دختره چشه؟ چرا اینطور می‌کنه؟ خواهرم یواش گفت: نکنه عاشق شده! خیلی ناراحت شدم. من در چه فضایی بودم و آن‌ها چه فکری می‌کردند.

چنان غرق در فضای معنوی شده بودم که زیاد به درس و مشقم اعتنایی نمی‌کردم. تجربی می‌خواندم. در درس‌های ریاضی و فیزیک به مشکل خوردم. تجدید شدم. از همان دوران دبیرستان قید مدرسه را زدم. پدر و مادرم خیلی راحت کنار آمدند. آن‌ها بیشتر حواسشان به مسائل اخلاقی‌ام بود. دغدغه‌شان این بود که دخترشان سقزدهان مردم نشود. مادرم افتخار می‌کرد که گوشه چشم دخترش را کسی ندیده.

-بچه‌های من طوری رفتن و اومدن که اگر کسی بگه آقای تاجیک دختر داره، بقیه می‌پرسن مگه ایشون دختر هم داره؟

منبع: میزان منبع خبر

تأثیر بحث‌های اخلاقی آیت‌الله مشکینی بر مادر شهید بیشتر بخوانید »