مجاهدت

عکس/وقتی همه با تو باشند و خدا نباشد

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، این عکس یادگاری چهارده سال قبل، در محوطه کاخِ «کنستانتینوفسکی» در سن‌پطرزبورگ به ثبت رسیده است. افراد حاضر در عکس، سران کشورهای موسوم به «G8» هستند و زمان برداشت عکس، 25 تیر 1385 شمسی است. شخصیت های موجود در این قاب، از سمت چپ، به این قرارند:

نخست وزیر ایتالیا «رومانو پرودی»، صدراعظم آلمان «آنگلا مرکل»، نخست وزیر انگلیس «تونی بلر»، رئیس جمهور فرانسه «ژاک شیراک»، رئیس جمهور روسیه «ولادیمیر پوتین»، رئیس جمهور آمریکا «جورج دبلیو بوش»، نخست وزیر ژاپن «جونیچیرو کویزومی»، نخست وزیر کانادا «استفان»، نخست وزیر فنلاند «هارپر»، رئیس کمیسیون اتحادیه «متی وانهانن».

همه قلدران و جوجه قلدران عالم یک‌جا جمع شدند تا به داد متحد چموش خودشان، یعنی رژیم صهیونیستی برسند. چهار روز از آغاز جنگ 33 روزه می گذشت و هیچ نشانه ای مبنی بر پایان کوتاه مدت جنگ دیده نمی شد. بنا بود این شیطانک‌های عالم، در پایان این اجلاسیه، بیانیه صادر کنند که آتش بس برقرار شود و اسرائیل از این مخمصه خلاص شود اما، جنگ یک ماه دیگر ادامه پیدا کرد و هیچ کدام از این گردنکشان عالم، پشت اسرائیل را خالی نکردند، به اضافه کشورهای مرتجع عرب که هر چه توانستند به پای اسرائیل ریختند تا کار «حزب الله» همین جا تمام شود، اما شد آن چه شد.

این عکس یادآور همان مضمون والا است که: «وقتی همه عالم در کنارت باشد، اما خدا نباشد، راه به جایی نخواهی برد»

اجلاس G8
اجلاس G8

منبع خبر

عکس/وقتی همه با تو باشند و خدا نباشد بیشتر بخوانید »

«علی» نخ تسبیح اردوهای جهادی بود +عکس

به گزارش مشرق، رفقایی که با شهید علی رحیمی سر به سر بودند در حقش می‌گویند حضورش نخ تسبیح اردوهای جهادی بوده‌است. پسر ارشد خانواده‌ای اصیل و مرفه بود. از نوجوانی همه جور امکانات را در دسترسش گذاشته بودند اما عشق به شهدا، ساده زیستی و ایثارگری های شان راهی پیش پای او گذاشت که در نهایت به شهادت منتهی شد.

می‌گویند داغ جوان تیز است و جراحت آن نسبتی با گذشت زمان ندارد. مادر شهید رحیمی از سختی‌های جدا شدن از پسر 21 ساله اش می‌گوید و این که هیچ زمانی از او بی احترامی ندیده‌است: «از امام حسین (ع) خواستم پسر صالحی به من بدهد. چند وقت بعد از آن علی که اولین فرزند ما بود به دنیا آمد. از همان کودکی رفتاری داشت که او را از بقیه متمایز می‌کرد. زیاد به روضه‌های خانگی می‌رفتم. با این که فقط 7 سال داشت به مجلس زنانه نمی‌آمد. بیرون خانه می‌ایستاد و با این آقامنشی ‌ها بقیه را به خنده و تعجب وا می‌داشت. به من و پدرش احترام می‌گذاشت. 11 ساله که شد برنامه‌ای برای خودش و خلوتی که داشت دست و پا کرده بود که کمی باعث نگرانی‌مان شد. پدرشان مغازه رنگ فروشی داشتند. علی از ایشان رنگ می‌گرفت و به گلزار بهشت رضای مشهد می‌رفت و نام شهدا را روی سنگ‌ها رنگ‌آمیزی می کرد. عاشق این کار شده بود. با این که نگران بودیم به خدا توکل کردیم و علی هر پنج شنبه به این کار ادامه می‌داد. ارادات زیادی به شهدا داشت و بیش از همه به شهید اخباری عشق می‌ورزید.»

مادر شهید رحیمی می‌گوید پسرش از نوجوانی جذب حلقه صالحین در مدرسه شد: «من دو فرزند دارم و علی بچه اول خانواده بود. از همان ابتدا برای‌مان مهم بود که در راه درست تربیت شود. خیلی کوچک بود که ایشان را به کلاس قرآن بردم. بعد از مدتی صاحب صوت دلنشینی در تلاوت قرآن شدند. در مدرسه وقتی دانش‌آموز سال اول دبیرستان بود به حلقه صالحین مدرسه پیوست و طی آموزش‌هایی که از مربی‌های شان می‌گرفتند رویه‌شان روز به روز بیشتر تغییر کرد و بیشتر در مسیر زندگی شبیه به زندگی شهدا قرار گرفتند. حجب و حیای زیادی داشتند به طوری که حتی دختران اقوام نزدیک را نمی‌شناختند. بعد از این که فرمانده بسیج مدرسه شان شدند بیش از پیش به ساده زیستی شان اهمیت می‌دادند.

ما همیشه هنگام خرید برای ایشان مشکل داشتیم. امکان نداشت دو لباس برایش تهیه کنم و همزمان هر دو را قبول کند. حتما یکی از آن ها را می‌بخشید و با همان یک دست لباس آنقدر سر می‌کرد تا غیر قابل استفاده می‌شد. اصرار داشت که روی پشت بام بخوابد. وقتی می‌پرسیدیم چرا؟ می‌گفت زیر آسمان خدا حس خوبی به من دست می‌دهد. برای رفع تشنگی هم یک بطری آب با خودش به پشت بام می‌رفت. بعدها فهمیدیم که نماز شب می‌خواند و برای این که موقع وضو گرفتن ریا نشود و ما را اذیت نکند بطری را با خود به پشت بام می‌برد. از کارهای خیر دیگرش بعد از شهادتش پرده برداشته شد. خیلی وقت ها روزه می‌گرفت. ایراد که می‌گرفتم با خنده می‌گفت چاق شده‌ام و این طوری وزن کم می‌کنم. اما بعد ها دوستانش به من گفتند که روزه استیجاری می‌گرفت و پول آن را صرف رفع نیازهای روستاییان می‌کرد. از این که پا به اردوهای جهادی گذاشت خوشحالم. داغ فراقش خیلی سخت است. ما بعد از علی پیر شدیم اما هنوز هم به داشتن پسر عزیزی مثل او افتخار می‌کنم. پسرم به آرزویش رسید و درست مثل شهید اخباری که عاشقش بود در راه رسیدگی به وضعیت محرومان به شهادت رسید.»

***مجاهدی تمام عیار بود

دوستان شهید علی رحیمی آشنایی با حجت الاسلام هژبری را نقطه آغازینی برای تحولات سیر و سلوکی او می‌دانند. حجت الاسلام هژبری می‌گوید آشنایی بیشتر با این شاگرد دبیرستانی در مسجد شکل گرفته است: «ایشان در تلاوت قرآن و همچنین در درس‌های شان چهره ممتازی در مدرسه بودند. محرک‌هایی در ایشان وجود داشت که او را به سمت مسیری که دوست می‌داشت سوق می‌داد. شرکت در جلسات عقیدتی و بصیرتی صالحین این امکان را به او داد که به خودسازی بپردازد. روز به روز بیشتر در این مسیر پیشرفت داشت تا جایی که به فرماندهی بسیج مدرسه رسید و خودش نقطه اتکا و تشکیل گروه‌های جهادی متعددی شد.»

مربی کلاس‌های عقیدتی شهید علی رحیمی می‌گوید او در طول اردوهای جهادی موفق به آبرسانی به ده روستای استان خراسان جنوبی شده‌است: «در اطراف شهرهای استان خراسان جنوبی مسئله آب از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. در این روستاها از آب لوله‌کشی خبری نیست و مردم در محرومیت مطلق زندگی می‌کنند. علی و دوستان جهادی دیگرش در طول برگزاری اردوهای جهادی موفق شدند به ده روستا آب‌رسانی کنند. با تلاش بی‌وقفه آن‌ها چند قنات قدیمی احیا شد و وضعیت روستاهای زلزله زده سرخس بهبود نسبی پیدا کرد. حضور علی آقا در این اردوها به گونه‌ای بود که اگر غیبت می‌کرد حتما کارها لنگ می‌ماند. بسیار پر تلاش و بی‌ادعا حاضر می‌شد و کارها را با مسئولیت پذیری بالایی پیش می‌برد. متاسفانه ما ایشان را در مسیر شناسایی روستاهای محروم و در سانحه تصادف از دست دادیم. راه ایشان هنوز ادامه دارد و در اردوهای جهادی که در همان روستاها برگزار می‌شود دوستان ایشان راهشان را ادامه می‌دهند.»

***از رفتارش غافلگیر شدم

رفاقت شهید علی رحیمی و دوست جهادگرش از سال 1389 پا گرفت. وقتی هر دوی آن ها به حلقه صالحین دعوت شدند و تا زمان پذیرش‌شان در حوزه علمیه در این گروه باقی ماندند: «علی آقا رفتار خوبی در پایگاه بسیج داشتند و با کارهای شان دیگران را جذب ورود به این راه می‌کردند. خاطره‌ای از ایشان دارم که یادآوری آن هنوز هم حس خاصی برای من دارد. درباره یکی از برنامه‌های پایگاه بسیجی اختلافی جزئی پیش آمد که من آن را خیلی جدی گرفته بودم. به طوری که در جلسه‌های بعد کمی در خودم بودم و در بحث ها شرکت نمی‌کردم. علی یکی از اتاق‌های مرکز را به طرز زیبایی با عکس شهدا تزیین کرده بود. من را به این اتاق دعوت کرد و با لحن مهربانی از من عذر خواست. همین طور که داشت معذرت‌خواهی می‌کرد خم شد و دست من را بوسید. شرمنده و غافلگیر شده بودم. همان جا هدیه‌ای هم به من داد. پس از این اتفاق دوستی بین ما پررنگ‌تر شد. از تواضع او شرمنده شده بودم سعی‌ام این بود که در باقی برنامه ها همراهش باشم.»

با رتبه‌ای که علی در کنکور کسب کرد می‌توانست در بهترین دانشگاه‌های مشهد ادامه تحصیل دهد اما او با چشمی باز و آگاهانه وارد مدرسه علوم دینی شد: «با رتبه 2 هزار در کنکور قبول شد اما هر دوی ما به حوزه علمیه وارد شدیم. هر دو متولد سال 1374 بودیم و در اردوهای جهادی و سفرهای راهیان نور متعددی همدیگر را همراهی کردیم. متاسفانه علی زود از میان ما رفت. به قول دوستان تازه زمان به ثمر نشستن تلاش‌هایش در مسیر خودسازی بود که در راه خدمت به محرومان جان خود را فدا کرد.»

***به یاد او سنگر دلدادگی را ساختیم

دوست جهادگر علی خاطره‌ای از آخرین روزهای زندگی او دارد. بیضایی می‌گوید شهید علی رحیمی مترصد این بود که به مدارس مناطق محروم برود و دانش آموزان شایسته این مدارس را جذب بسیج کند: «از دوران دبیرستان با علی همکلاسی بودم. نوجوانی بود که در خانواده‌ای با وضعیت مرفه زندگی می‌کرد. از همه ما زودتر به کامپیوتر شخصی دسترسی داشت. وقت زیادی را صرف بازی‌های کامپیوتری می‌کرد و پوشش مد روز نوجوان‌های آن زمان را داشت. اما بعد از این که با حاج آقا هژبری آشنا شد و به حلقه صالحین پیوست تغییراتی در منش و حتی نوع پوشش او مشاهده کردیم. کامپیوتر را بخشید. وسایل اتاقش را ساده‌تر کرد و در پوشش شمایل جوان‌های مذهبی و ساده‌پوش را به خود گرفت. آرام شروع به خودسازی کرد. پیشرفت خوبی داشت و در مدت کمی فرمانده بسیج مدرسه شد. با همان سن کم در چندین اردوی جهادی مسئولیت داشت و کمک های مهمی به روستاییان محروم می‌کرد.»

بیضایی می‌گوید علی خیلی دوست نداشت به چشم بیاید: «می‌گفتند در اردوها بیشتر کارها را او به دوش می‌کشید. با این که مسئول گروه بود ظرف‌های یک جمعیت را هم می‌شست و بی سر و صدا کارها را پیش می‌برد. بار آخری که او را دیدم در صدد بود مثل حاج آقا هژبری به مدارس برود و نوجوان‌های مستعد را به بسیج و سازندگی در اردوهای جهادی دعوت کند اما افسوس که عمرش کفاف ندارد و در مسیر شناسایی روستاهای محروم دعوت حق را لبیک گفت. یاد او هنوز هم در پایگاه شهید جلیل محدثی فر و مسجد امام موسی بن جعفر(ع) زنده است. به یاد او سنگر دلدادگی را ساختیم. در پایگاه بخشی را به کتابخانه شهدا تبدیل کردیم و در این قسمت برنامه‌های جهادی و خدماتی‌مان را ادامه می‌دهیم.»

منبع: فارس منبع خبر

«علی» نخ تسبیح اردوهای جهادی بود +عکس بیشتر بخوانید »

شهید حسین قمی که بود؟ +عکس

به گزارش مشرق، یک کاربر فضای مجازی در توییتر نوشت: امروز سالگرد شهادت آقا مرتضی است!

شهید مرتضی حسین پور شلمانی که رزمندگان عراقی و البته بیش از ما، با نام جهادی حسین قمی او را میشناختند.

شهید حسین پور در هنگام شهادت، فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون (رزمندگان عراقی) در سوریه بود.

رضوان الله علیه

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

منبع خبر

شهید حسین قمی که بود؟ +عکس بیشتر بخوانید »

شهید حسین قومی که بود؟ +عکس

به گزارش مشرق، یک کاربر فضای مجازی در توییتر نوشت: امروز سالگرد شهادت آقا مرتضی است!

شهید مرتضی حسین پور شلمانی که رزمندگان عراقی و البته بیش از ما، با نام جهادی حسین قمی او را میشناختند.

شهید حسین پور در هنگام شهادت، فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون (رزمندگان عراقی) در سوریه بود.

رضوان الله علیه

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

منبع خبر

شهید حسین قومی که بود؟ +عکس بیشتر بخوانید »

«حاج محسن» دوباره به معبر آسمان لبخند زد + عکس

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کتاب «لبخندی به معبر آسمان» که شامل خاطراتی از سردار شهید حاج محسن دین‌شعاری است، رونمایی شد.

این کتاب را که گروه فرهنگی فتح الفتوح تألیف کرده، انتشارات شهید کاظمی به مناسبت سی و سومین سالگرد شهادت حاج محسن دین‌شعاری، جانشین گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) منتشر کرده است.

دکتر محمدعلی همتی،‌ از همرزمان شهید که در لحظه شهادت حاج محسن دین‌شعاری در کنارش بوده، اولین سخنران این مراسم بود.

وی با اشاره به برخی ویژگی‌های اخلاقی شهید دین‌شعاری گفت:‌ حاج محسن علاقه خاصی به شهید حاج همت داشت و چون فامیلی‌ام همتی بود همیشه با حالت خودمانی و دوستانه مرا حاج همت صدا می‌کرد.

وی افزود: عملیات نصر۷ که تمام شد ما مشغول پاک‌سازی برای جاده استراتژی شدیم. موقعیت منطقه باوجود مین‌های قدیمی و خمپاره دشمن بسیار حساس و خسته کننده بود؛ مین‌ها زیر بوته‌های گون بود و سیم‌تله‌ها از بین علف‌ها رد شده بود و دیده نمی‌شد. با دیدن این صحنه تازه متوجه شدم شب عملیات کجا آمده بودیم! رفت و آمد ارتفاع یک‌طرف، شهید و مجروح شدن نیروها طرف دیگر. کار بسیار سخت شده بود و زمان کم داشتیم.

همتی ادامه داد: روز عید قربان رفتم تا در رودخانه پایین ارتفاع، تنی به آب بزنم، غسل کنم شاید نفسی تازه شود. همین که مشغول شدم صدا کردند که حاجی گفته به حاج همت بگویید آب دستش هست زمین بگذارد و بیاید. همان موقع یک لحظه توی دلم گفتم: بابا حاجی امان نمی‌دهد. سریع لباس‌هایم را پوشیدم و راه افتادیم. به سـتاد که رسـیدیم، حـاجی بـا همـان چهـره بـشاش و خنـدان همیشگی­‌اش ایستاده بود. تا ما را دید، بعد از حال و احوال و خسته نباشید با شادی خاصی گفت: "امروز خودم هم می‌­خوام با شـما بـه میـدان بیـام کار رو تمام کنم."گفتم: وظیفه ماست. تا به خودم بیایم کنار دست راننده نشسته بودم و حاج محسن هم سمت راستم. گفت حتما گرسنه هستید. ماشین، جلوی آشپزخانه ایستاد و حاجی یه غذای قاطی‌پلو که توی پلاستیک بسته بندی شده بود برایم گرفت و گفت: "اینم ناهارت. امروز روز عید قربون قراره من قربونی بشم."

وی افزود: این حرف را گذاشتم به حساب شوخی‌های حاجی و رسمش توی گردان که روز عید قربان، گوسفند قربانی می‌کرد و به همه کباب می‌داد و توجهی به صحبتش نکردم. بـه میدان مین رسیدیم، یکی از بچه‌ها گفت: حاجی، فکر کنم این میـدان از آن میدان مین‌های بهشتی بهشتی هست! وارد معبر شدیم و به محلی رفتم کـه از قبل نشان کرده بودیم. وقتی برگشتم عقب را نگاه کـردم، دیـدم حـاجی پشت سرم می‌آید! گفتم: حاجی، شما چرا می‌­آیی؟ من که هستم. گفت: "منم کمک می­‌کنم. فکر کـنم امـروز اینجـا حوری­‌هایی که خدا وعده داده، نصیبم می‌شه، امروز با بقیـه روزا فـرق داره."

همتی خاطرنشان ساخت: حاج محسن اول رفت و گفت: "من جلوتر می‌رم و سیم‌تله رو قطع می‌کنم، کلاهک رو باز می‌کنم بعد تو کل بدنه مین رو خارج کن و خالی کن." با توجه به اصول ایمنی، من باید صبر می‌کردم تا حاجی از من فاصله بگیرد. مطمـئن شـدم که او ردیف مین را پیدا کرده و می‌خواهد کار را شروع کند. سرم را پـایین انداختم و مشغول شدم. گاهی به حاج محسن نگاه می‌کردم. او به آسمان نگاه می‌کرد دوباره مشغول می‌شد. یک­دفعه از جایی که حاجی بـود، صـدای انفجـار آمد، دود و خاک بلند شد. داد زدم یا فاطمه‌زهرا و سمت حاجی دویدم. اصلا حواسم به میدان مین نبود. به محل انفجار رسیدم. حاجی براثر موج انفجار چندمتر آن‌طرف‌تر پرت شده بود.

این همرزم حاج محسن دین‌شعاری افزود: خودم را بالای سرش رساندم. حاج محسن، روی زمین افتاده و بدنش پاره پاره شده بود. اولین چیزی کـه نظـرم را جلـب کـرد، نوشـته السلام علیک یا فاطمه الزهرا(سلام‌الله‌علیها) روی لباسش بود. بـالای سـرش نشـستم، دستم را روی سرم گذاشتم و فقط گفتم یازهراااا یازهرااا … و گریه کردم. برانکارد که رسید پیکر حاجی را به معراج فرستادیم. آنقدر حالم بد بود که مثل دیوانه‌ها همانجا می‌چرخیدم. سیدحسن موسوی پناه با چشمهای قرمز و عصبانی آمد دنبالم و مرا بازخواست کرد. گفتم که حاجی خودش اصرار داشت. انگار تازه حرف‌های حاج محسن یرایم معنی پیدا کرده بود و توی ذهنم نقش می‌بست.

دکتر همتی با گریه ادامه داد:‌ به سید گفتم: حاجی می‌دانست اینجا شهید می‌شود. تا این را گفتم، سید ساکت شد. باهم به ستاد لشکر رفتیم. خبر شهادت، پیچیده بود و همه مسئولین به ستاد لشکر می‌آمدند.

رزمنده دفاع مقدس تصریح کرد:‌ سختی این حادثه برایم زمانی بیشتر شد که از یک‌طرف باید جواب مسئولین را می‌دادم و از طرفی نباید به بچه‌های گردان تا زمانی که ستاد اعلام کند چیزی می‌گفتم. همان شب حاجی را در خواب دیدم؛ صحنه‌ای بود که قابل وصف نیست. حاج محسن لباسی سراسر نور به تن داشت ولی من بدنش را نمی‌دیدم و فقط سرش مشخص بود و حاجی هم می‌خندید.

وی در پایان گفت:‌ فردا مامور شدم به محل شهادت بروم. بعد از کلی گشتن توانستم دست قطع شده که انگشتر عقیق داشت و باقیمانده نقشه منطقه را پیدا کنم و تحویل بدهم. پیش بچه‌های گردان رفتم. زمان اعلام همگانی همه نیروها را جمع کردند و اسامی شهدا و مجروحین را خواندند. یکدفعه اسم حاجی را گفتند. حال عجیب آن شب سنگرمان قابل وصف نیـست؛ صدای بغض‌های منفجر شده بچه‌ها انگار انفجار یک میدان مین بود. حاج محسن با لبخند، معبری به آسمان زد و ما ماندیم.

در ادامه این مراسم که با رعایت پروتکل‌های بهداشتی و فاصله‌گذاری اجتماعی بر سر مزار حاج محسن دین‌شعاری برگزار شد، خانم محمدی ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهید حاج محمد صباغیان (خادم الشهدای اربعین) که در مسیر انتشار این کتاب،‌ زحمات زیادی را متقبل شده بود،‌ توضیحاتی درباره روند آماده‌سازی و انتشار کتاب «لبخندی به معبر آسمان» ارائه داد.

همچنین حاج صادق شمس‌پرور از همرزمان شهید دین‌شعاری در گردان تخریب لشکر 27، ضمن تشکر از دست‌اندرکاران نگارش و انتشار این کتاب گفت:‌ شهدایی مثل حاج محسن از خودشان در روح و جان و زندگی برخی آدم‌ها اثراتی گذاشته اند که می شود رد این تاثیرات را پیدا کرد و از آن طریق به ویژگی‌های شهید پی برد.

در پایان این مراسم کوتاه، همرزمان شهید دین‌شعاری، دست اندرکاران تهیه کتاب «لبخندی به معبر آسمان» و حمعی از جوانان حاضر بر سر مزار شهید در قطعه 29 عکس یادگاری گرفتند.

گفتنی است شهید دین‌شعاری در ۱۵ مردادماه ۱۳۶۶ مصادف با عید قربان در سردشت، ارتفاعات دوپازا و بُلفت به شهادت رسید و در تهران، بهشت زهرا(سلام‌الله‌علیها) ، قطعه ۲۹، ردیف ۳، شماره ۹ به خاک سپرده شد.

او متولد تبریز بود. از تبریز به تهران آمدند، شناسنامه‌­اش صادره از تهران است و در محله درخونگاه منیریه ساکن شدند.

منبع خبر

«حاج محسن» دوباره به معبر آسمان لبخند زد + عکس بیشتر بخوانید »