مجاهدت

ماجرای شهید مظلوم با لباس‌های‌ عجیب

به گزارش مشرق، دکترحمیدرضا قنبری از آزادگان دوران دفاع مقدس که پس از آزادی از اردوگاه‌های رژیم بعث صدام در رشته پزشکی تحصیل کرد، هم اکنون مشغول طبابت در یکی از بیمارستان‌های کشور است. او در نوشته‌های شخصی خود به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخته است. در ادامه روایت وی از یکی از شهدای اهوازی مسجد جوادالائمه را می‌‎خوانید.

هم زمان با شروع تجاوز بعثی‌ها شهر اهواز تا حدود ۲ سال به یه منطقه جنگی تبدیل شده بود. خانواده‌هایی از ساکنان شهر عنوان جنگ زده گرفتند و همراه زن‌ها و بچه‌ها در شهرهای دور از مناطق عملیاتی و شهرک‌های جنگ زدگان، ساکن شدند.

خانواده‌های بسیاری هم ترجیح دادند که در شهر بمانند. آن‌ها باید از خدمات شهری نظیر آب، برق، گاز، تلفن و … بهره مند می‌شدند، اما بیشتر سازمان‌های خدمات شهری تعطیل بودند.

یکی از وظایف بچه‌های پایگاه‌های تازه تأسیس بسیج در اهواز در کنار دفاع شهری تامین کپسول گاز مایع شهروندان بود. در منطقه پادادشهر اهواز این وظیفه به عهده‌ی مسجد جوادالائمه (ع) گذاشته شد. فضای مناسبی از مسجد را برا این کار اختصاص دادیم و مسولیت آن بر دوش غلامحسین سیاح گذاشته شد.

روز اول جنگ در اتاق نام نویسی مسجد از سیل جمعیت مشتاق دفاع از ایران و اسلام در برابر تجاوز ثبت نام می‌کردم. اسم غلامحسین سیاح که زیر قلمم لغزید مقابل خودم جوانی با یقه‌ی باز، لباس لی و موهای بیتل دیدم و چهره‌اش در خاطرم ماند.

آن روز که اسم غلامحسین سیاح را نوشتم اگه می‌دانستم یک روز اوست که در بین شهدای مسجد جوادالائمه‌ی اهواز لقب «شهید مظلوم» را می‌گیرد از لباس و ظاهرش هرگز تعجب نمی‌کردم.

هر روز یک کامیون کپسول گاز را تخلیه و آن‌ها را در آن فضای پیش بینی شده‌ی مسجد مرتب می‌کرد. خودش جلوی در می‌ایستاد و با اخلاق خوش با مردم روبرو می‌شد مردمی که برای تعویض کپسول گاز خود به مسجد مراجعه می‌کردند.

در یک خانواده فقیر بزرگ شده بود بسیار کم حرف و پرکار بود. در آن سال‌های سخت بی توقع و بدون چشم داشت به مردم خدمت می‌کرد. وصیت نامه‌ی غلامحسین سیاح حاوی نکات فرهنگی جالبی است و البته برای من تکان دهنده او نوشته بود «من در مسجد، با اسلام و انقلاب آشنا شدم. با سخن امام که گفت مسجد سنگر است سنگرها را باید حفظ کرد به مسجد آمدم. در مسجد بود که خدا را پیدا کردم. این مسجد بود که مرا ساخت.»

منبع: دفاع پرس منبع خبر

ماجرای شهید مظلوم با لباس‌های‌ عجیب بیشتر بخوانید »

دستاوردهای عملیات «والفجر۳» چه بود؟

به گزارش مشرق، ویژگی عملیات‌های محدود این بود که توانستند تا حدی دشمن را سرگرم کنند تا در سایه آن عملیات بزرگ رزمندگان اسلام در اسفندماه سال ۱۳۶۲ به نام «خیبر» در هور العظیم اجرا شود.

سابقه نظامی منطقه و نحوه اشغال مهران

قبل از هجوم سراسری ارتش عراق به سرزمین ایران اسلامی، از فروردین ۱۳۵۹ به طور متناوب شهر مهران و حومه آن با خمپاره و توپخانه هدف حمله قرار می‌گرفت. در آن هنگام شهر مهران و ۱۵ روستای اطراف آن حدود ۱۷۶ هزار نفر جمعیت داشت اما پس از مداومت و شدت نسبی حملات دشمن، از اردیبهشت ۱۳۵۹ تخلیه شهر به‌ تدریج شروع شد. به مرور زمان به دلیل خالی شدن شهر از سکنه و تحرکات نیروهای دشمن در نقاط مختلف مرز، واحدهایی از تیپ اسلام‌آباد (ارتش) برای حفظ و تأمین منطقه اعزام شدند.

پس از استقرار نیروهای تیپ اسلام‌آباد در خط مرزی این منطقه و اجرای آتش متقابل (هر چند ضعیف) علیه دشمن، آتش عراق قطع شد و مردم به شهر بازگشتند. بعد از مدتی تیپ ۸۴ خرم‌آباد جایگزین یگان قبلی در منطقه شد. مدتی از استقرار این یگان نگذشته بود که آتش دشمن مجدداً آغاز شد و به‌تدریج به آتش دو طرفه مبدل شد.

۲۰ شهریور سال ۱۳۵۹، ارتش عراق «میمک» را اشغال کرد و هم‌زمان شهر مهران را زیر آتش توپخانه قرار داد و به‌ تدریج آتش خود را تشدید کرد. هفت روز بعد، دشمن یک درگیری در پاسگاه‌های «زالوآب» و «رضاآباد» ایجاد کرد و نهایتاً عقب رفت اما مجدداً در ۲۹ شهریور همان سال یک ستون نظامی از نیروهای دشمن که از طرف شهر «زرباطیه» به طرف «پاسگاه دراجی» و ارتفاعات ۳۰۳ حرکت کرده بودند، در این منطقه مستقر شدند. هم‌زمان با هجوم سراسری در روز ۳۱ شهیورماه سال ۱۳۵۹ نیروهای عراق از چند محور به خاک جمهوری اسلامی حمله کردند و ضمن درگیری و تصرف پاسگاه‌های بهرام‌آباد و فرخ‌آباد، به طرف شهر حرکت کردند. نیروهای نظامی خودی نیز با به جای گذاشتن تجهیزات خود عقب‌نشینی کردند.

ارتش عراق در ادامه حملات خود، ۱۲ مهرماه سال۵۹ در حالی‌که تعدادی از مردم هنوز در مهران بودند وارد این شهر شد. سرانجام نیروهای عراقی ارتفاعات شمالی (کوه‌گچ، زالوآب، کولک، زیل) و ارتفاعات جنوبی (قلاویزان، حمرین) و ارتفاعات شرقی (چکه‌موسی، چکه‌قمر، گره‌بور) و شهر مهران را تصرف کرد و در مستقر شدند.

بعد از آزادی خرمشهر، ارتش عراق از بیشتر مناطق اشغالی باقی‌مانده عملیات بیت‌المقدس و نیز شهر مهران و ارتفاعات مزبور عقب‌نشینی کرد و روی ارتفاعات شمالی و جنوبی شهر مهران در داخل خاک ایران مستقر شد.

بدین ترتیب اولین اشغال مهران پایان یافت، اما این منطقه همچنان زیر دید و تیر دشمن بود و شهر وضع عادی نداشت و در حالی که تقریباً به طور مداوم آماج آتش خمپاره عراقی‌ها بود، از برخی منازل حومه آن به عنوان پایگاه‌های تدارکاتی و پشتیبانی دیگر مقرهای نظامی استفاده می‌شد.

موقعیت منطقه

در منطقه دشت مهران، دو رشته ارتفاعات وجود دارد: در شمال، ارتفاعات زالوآب و «کانی سخت» و «نمه کلان‌بو» است که قسمت عمده آن در خاک ایران قرار دارد و در جنوب، ارتفاعات « قلاویزان » واقع است که مرز ایران عراق را مشخص می‌سازد. بین دو ارتفاع یاد شده، دشت مهران و « دشت ورمهراز » و « زرباطیه » عراق واقع است. در قسمتی از ارتفاعات زالوآب و کانی سخت، مرز مشترک ایران و عراق قرار دارد که در سمت غربی آن، ارتفاعات نمه‌کلان‌بو، با قللی بیش از ۲۰۰ و کمتر از ۴۰۰ متر ارتفاع واقع است. همچنین ارتفاعات زالوآب که دارای تپه‌هایی به ارتفاع ۳۴۰، ۳۲۵، ۳۴۳ و ۳۱۰ است، در سمت شرق « نمه‌کلان‌بو » قرار دارد که مهمترین ارتفاع آن معروف به کله‌قندی دارای ۳۶۳ متر ارتفاع است.

طرح مانور

با توجه به مختصات جغرافیائی منطقه و اهمیت استراتژیک آن، عملیات به ترتیب در سه محور زالوآب و نمه‌کلان‌بو، دشت مهران و قلاویزان، به منظور تأمین اهداف از پیش تعیین ‌شده طراحی شد. در این عملیات نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی با استعداد یک تیپ زرهی (که در خط داشت) و یک گردان نیروی پیاده و سپاه ‌پاسداران انقلاب اسلامی به استعداد سه لشکر، دو تیپ، یک تیپ منهای پیاده و یک تیپ زرهی به صورت ادغامی وارد عمل شدند.

شرح عملیات

عملیات ساعت۱۱ هفتم مردادماه سال ۱۳۶۲ با رمز « یا فاطمه‌الزهرا(س) » آغاز شد. محور شمالی عملیات قبلاً جاده ۴۹۰ با غافلگیری تا پشت نمه کلان‌بو کشیده شده بود و تعدادی قاطر جهت ترابری یکروزه تا تکمیل جاده منظور شده بود.

با شروع عملیات در این محور، شب اول ارتفاعات نمه کلان‌بو تصرف و تأمین شد و برای شب دوم جاده ۴۹۰ (که در رابطه با عقبه نیروهای خودی نقشی تعیین کننده و سرنوشت‌ساز داشت) با ماشین‌آلات مهندسی، کامل شد و مورد بهره‌برداری قرار گرفت.

در محور میانی (دشت مهران) از پاسگاه دوراجی تا فرخ‌آباد، با پشت سر گذاردن جاده مهران ایلام، هدفها تأمین شد و سپس جهت پدافند خاکریز احداث شد. ضمناً ۶۰ تن از نیروهای عراقی نیز به اسارت درآمدند.

در محور جنوبی علیرغم موفقیت‌های چشمگیر اولیه، از آنجا که فرصت لازم برای احداث خاکریز از یال قلاویزان به سمت فیروآباد (در دشت مهران) و از آنجا به فرخ‌آباد بدست نیامد، لذا اهداف این محور به طور صددرصد تأمین نشد.

در محور شمالی با توجه به اهمیت ارتفاعات زالوآب و کله‌قندی (که دومی مسلط بر تنگه میان تنگ است)، علیرغم اینکه کله‌قندی در محاصره نیروهای خودی قرار داشت، دشمن تلاش فراوان می‌کرد که به هر نحو که ممکن است کله‌قندی را از محاصره خارج کرده و بر روی آن استقرار یابد. بدین منظور دشمن نزدیک یک هفته به وسیله‌ هلی‌کوپتر به نیروهای تحت محاصره خود با اسلینگ آذوقه و کمک می‌رساند.

از سوی دیگر سعی وافر داشت که خط خودی را در دوراجی شکسته، با جناح چپ الحاق کند تا بدین وسیله صرف‌نظر از شکسته شدن محاصره کله‌قندی، با محاصره نمه‌کلان‌بو، تمامی موقعیت جناح شمالی عملیات را متزلزل کند و پس از آن محور میانی را از دشت مهران پس بزند. بر این اساس و با توجه به روند حرکت‌های دشمن، در محور « دوراجی » و « نمه کلان‌بو »، مقاومت چشمگیری به عمل آمد.

از سوی دیگر، دشمن یک گردان از نیروهای پیاده خود را به یکی از شیارهای پشت ارتفاعات منتقل کرده بود تا شب را در آنجا استراحت کنند و صبح با آغاز روشنائی هوا پاتک خود را با رعایت غافلگیری انجام دهند. در این میان، نیروهای شناسائی ایران به طور غیرمنتظره با حضور نیروهای عراقی در داخل شیار مواجه می‌شوند که بلافاصله موضوع به اطلاع یکی از یگان‌های سپاه می‌رسد و شیارها زیر آتش شدید خمپاره قرار می‌گیرد که در نتیجه، از نیروهای دشمن جز تعدادی انگشت ‌شمار، جان سالم بدر نبرده و بقیه در داخل شیار به هلاکت می‌رسند.

نظر به اینکه مقاومت نیروهای دشمن در کله‌قندی نقشی مؤثر در امیدواری دشمن جهت انجام پاتک داشت، لذا پس از گذشت ۱۱ شب از محاصره نیروهای دشمن، حاج همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص)، به منظور درهم کوبیدن مقاومت دشمن با نیروهای تحت فرماندهی خود اعزام شد و در همان شب بلافاصله وارد عمل شد و بدین شکل زائده حاصله از حضور دشمن پاکسازی شد.

فرمانده دشمن در کله‌قندی، سرهنگ «جاسم یعقوب» بود که در هنگام اسارت جراحات متعددی برداشته بود و در حین انتقال به خطوط پشت جبهه به هلاکت رسید.

نتایج عملیات والفجر ۳

آزادسازی جاده ایلام مهران دهلران، آزادسازی ارتفاعات زالوآب و نمه کلان‌بو، آزادسازی دشت مهران،

برقراری ارتباط جبهه‌های میانی و جنوبی از طریق دو جاده ایلام مهران دهلران.

خسارات وارده به دشمن و نیز غنائم بدست آمده به شرح زیر بود:

سقوط یک فروند هواپیمای جنگی، سه فروند هلی‌کوپتر، ۱۰ انبار مهمات، سه دستگاه لودر و بلدوزر، ۱۶ قبضه خمپاره‌انداز، ۶۰ قبضه تیربار، ۳۳ دستگاه خودرو. همچنین بیش از ۷۰ دستگاه تانک و نفربر از دشمن منهدم شد.

در میان غنائم ۱۵ دستگاه خودرو، پنج دستگاه لودر و بلدوزر، ۱۶قبضه خمپاره‌انداز، سه دستگاه تانک، بیش از ۱۸۰۰ قبضه تیربار، بیش از ۵۱ قبضه خمپاره ۸۰ و ۱۲۰ و مقادیر قابل توجهی سلاح و تجهیزات انفرادی به چشم می‌خورد.

هنگام کمک‌رسانی دشمن به ارتفاعات زالوآب نیز -با هلیکوپتر صورت گرفت مقدار زیادی غنائم بدست آمد، همچنین ۵۰۰۰ نفر از نیروهای دشمن کشته و زخمی شده و ۵۰۹ نفر به اسارت درآمدند.

منبع: ایسنا منبع خبر

دستاوردهای عملیات «والفجر۳» چه بود؟ بیشتر بخوانید »

پشت‌پرده آن 33 روز رونمایی شد

به گزارش مشرق، آیین رونمایی و معرفی کتاب «ناگفته‌های جنگ ۳۳ روزه» با حضور دکتر محمدمهدی اسماعیلی، معاون پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، دکتر صفاءالدین تبرائیان، مترجم کتاب و ارتباط تصویری با استاد غالب ابوزینب، عضو دفتر سیاسی حزب‌الله لبنان و مهندس سیدصلاح فحص، نماینده جنبش امل در تهران در مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگزار شد.

در ابتدای این نشست دکتر محمدمهدی اسماعیلی گفت: مسأله مقاومت با اتفاقاتی که در این 2 دهه رخ داده بویژه با خروج خفتبار اسرائیل از لبنان و حماسه جوانان حزب‌الله در جنگ ۳۳ روزه باب تازه‌ای در تعاملات منطقه باز کرده است. وی جریان مقاومت را جریانی قوی و تأثیرگذار در منطقه دانست و افزود: مقاومت با روحیه جهادی توانست رژیم صهیونیستی و آمریکا را در منطقه به انزوا برساند.

معاون پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی با اشاره به ارتباط جریان مقاومت و انقلاب اسلامی اضافه کرد: جریان مقاومت که با الهام از اندیشه و عمل امام خمینی(ره) آغاز شد و با مدیریت حکیمانه رهبر معظم انقلاب تداوم پیدا کرد، امروز با افتخار در رأس رخدادهای منطقه قرار گرفته است.

اسماعیلی در ادامه با اشاره به ویژگی‌های کتاب «ناگفته‌های جنگ ۳۳ روزه» گفت: امتیاز مهم این کتاب در همراهی 2 رهبر اصلی جریان مقاومت است که در 2 حوزه مختلف فعالیت چشمگیر داشتند؛ در حوزه دیپلماسی و سیاسی به رهبری نبیه بری و زعامت سیدحسن نصرالله که به عنوان نماد جهاد علیه صهیونیست‌ها شناخته می‌شود. وی اضافه کرد: در این کتاب برای نخستین‌بار ایرانیان ارتباط و اتحاد جنبش امل و حزب‌الله لبنان را لمس می‌کنند.

* بدون حمایت ایران پیروزی ممکن نبود

سپس غالب ابوزینب به نمایندگی از حزب‌الله لبنان از طریق ارتباط تصویری در جلسه حاضر شد.

وی ابتدا با اشاره به جنگ 33 روزه گفت: ما در سالگرد این پیروزی بزرگ هستیم؛ در جنگی که توانستیم پوزه دشمن اسرائیلی را به خاک بمالیم. عضو دفتر سیاسی حزب‌الله لبنان درباره اثرات این جنگ یادآور شد: توطئه‌ها و دسیسه‌های دشمنان باعث شد ما وارد این جنگ شویم اما پس از جنگ ارمغان خوبی برای حزب‌الله و جریان مقاومت به دست آمد و معادلات تازه‌ای در منطقه به دست ما رقم خورد؛ این جنگ قدم‌های مهمی برای آزادسازی فلسطین بود.

وی افزود: در ایام جنگ نامه آیت‌الله خامنه‌ای بین جوانان مقاومت پخش شد و سیدحسن نصرالله به عنوان فرمانده، پیام‌های اطمینان‌بخش می‌داد و به همین دلیل، یقین پیروزی حاصل شد. صهیونیست‌ها متوجه قدرت مقاومت شدند و اسرائیل فهمید در منطقه حرفی برای گفتن ندارد؛ این در صورتی بود که آنها پیشرفته‌ترین ارتش منطقه را داشتند و از حمایت غربی‌ها هم برخوردار بودند.

ابوزینب با اشاره به نقش جمهوری اسلامی در شکست رژیم صهیونیستی در جنگ 33 روزه افزود: یکی از عوامل این پیروزی، جمهوری اسلامی ایران بود و بدون حمایت مردم ایران و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای این پیروزی به دست نمی‌آمد.

* اسناد مقاومت باید ثبت شود

سخنران بعدی این مراسم سیدصلاح فحص، نماینده جنبش امل لبنان در ایران بود که به صورت ارتباط تصویری سخنرانی کرد. او که این روزها در بیروت حضور دارد، در ابتدای صحبت‌هایش گفت: من از مرکز اسناد انقلاب اسلامی تشکر می‌کنم که با این کتاب ادبیات مقاومت در جنوب لبنان را برای مردم جمهوری اسلامی ایران شرح داد. با انتشار این کتاب ناگفته‌های جنگ ۳۳ روزه واضح شد.

وی با اشاره به پیشینه مقاومت در لبنان، از سیدعبدالله شرف‌الدین و امام موسی‌صدر یاد کرد و گفت: امام موسی صدر وقتی به لبنان آمد، اسرائیل مدام به جنوب لبنان حمله‌ور می‌شد و کشتار عمومی می‌کرد. امام صدر وقتی این روند را دید با کمک‌های شهید والامقام مصطفی چمران جنبش امل را تأسیس کرد و این روند ادامه داشت تا جریان مقاومت به قدرت سیاسی و نظامی امروز رسید.

فحص درباره جدیدترین اثر موسسه فرهنگی- هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی نیز گفت: کتاب «ناگفته‌های جنگ ۳۳ روزه» نخستین مستندنگاری در تاریخ مقاومت است که برای آشنایی ایرانیان با ادبیات مقاومت ترجمه و انتشار آن ضرورت داشت. واجب است با تولید دیگر منابع مستند درباره جریان مقاومت تاریخ درخشان آن برای آیندگان ثبت شود.

مقاومت مراحل زیادی داشته که باید سندهایش منتشر شود. نماینده جنبش امل لبنان در ایران تاکید کرد: باید همواره وجود نحس رژیم صهیونیستی را به فرزندان‌مان هشدار بدهیم.

با انتشار این قبیل کتاب‌ها می‌توانیم دشمنی رژیم صهیونیستی را معرفی کنیم. ما نباید از مقاومت بگذریم و این مفهوم باید همیشه در ذهن فرزندان ما باشد.

* امام‌موسی‌صدر بنیانگذار مقاومت در لبنان است

سخنران بعد، صفاءالدین تبرائیان مترجم کتاب بود. وی گفت: از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۳ اسرائیل حدود ۳ هزار تجاوز رسمی به کشور لبنان از زمین و دریا انجام داد.

این ماهیت تجاوزکارانه این رژیم نامشروع را آشکار می‌کند. در عملیات ۱۹۸۲ حدود ۱۵ هزار لبنانی به شهادت رسیدند و ۳۲ هزار نفر زخمی شدند. این عملیات صهیونیست‌ها منجر به آوارگی نیم‌میلیون لبنانی شد.

سال ۱۹۸۳ یک اتفاق مهم رخ داد و آن اینکه مقر تفنگداران آمریکایی در نزدیکی فرودگاه بیروت با ۲۴۱ نفر تلفات منهدم شد. پس از آن عملیات مهمی علیه مقر سربازان فرانسوی صورت گرفت و اینها باعث شد رژیم صهیونیستی نیروهایش را از لبنان خارج کند.

پژوهشگر حوزه مقاومت در ادامه با اشاره به اینکه استراتژی آمریکا در منطقه حفظ امنیت اسرائیل است، گفت: سال ۲۰۰۶ امنیت این رژیم مورد مخاطره قرار گرفت و رژیمی که مدام خود را فاتح می‌دانست و ادعا می‌کرد به آسانی می‌تواند لبنان را تسخیر کند در موضع ضعف قرار گرفت. این در صورتی است که رژیم صهیونیستی از سال‌ها پیش ششمین قدرت هسته‌ای جهان هم بود.

مترجم کتاب «ناگفته‌های جنگ ۳۳ روزه» اضافه کرد: امام موسی صدر بنیانگذار مقاومت در لبنان است؛ ایشان اگر امروز در منطقه غرب آسیا حضور داشت به نظرم همان کاری را می‌کرد که سیدحسن نصرالله انجام می‌دهد و شهید چمران نیز اگر در قید حیات بود تردیدی ندارم همان فعالیت‌های شهید قاسم سلیمانی را انجام می‌داد.

تبرائیان در ادامه با اشاره به اینکه اسرائیل سال ۲۰۰۶ از ۹۰ درصد ذخایر مهمات خود استفاده کرد، گفت: تعداد کل نیروهای حزب‌الله در سال ۲۰۰۶ سه هزار نفر بود مقابل ۳۰ هزار نیروی اسرائیلی.

در این جنگ روزی ۱۶۰ موشک به اسرائیل شلیک شد و برای نخستین بار در تاریخ یک میلیون صهیونیست آواره شدند، این در صورتی است که هدف این جنگ نابودی شیعیان بود. برخی نیروهای حزب‌الله فقط با یک کلاشنیکف می‌جنگیدند. کرامات زیادی در آنجا اتفاق افتاد و سال ۲۰۰۶ برای نخستین‌بار اسرائیل در جنگی خود درخواست آتش بس داد.

در پایان این مراسم، مهدی فرخیان، مشاور ارشد آقای فحص لوح تقدیری با امضای نبیه بری به رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی و نیز مترجم کتاب اهدا کرد.

گفتنی است کتاب «ناگفته‌های جنگ 33 روزه» که برگردان روایت علی‌حسن خلیل، وزیر اسبق دارایی لبنان و عضو هیأت‌رئیسه جنبش امل درباره تجاوز رژیم صهیونیستی به لبنان در سال 2006 است، توسط صفاءالدین تبرائیان به فارسی ترجمه شده و یکی از نکات برجسته آن، گفتار اختصاصی نبیه بری، رئیس مجلس لبنان در مقدمه ترجمه فارسی این کتاب است.

*وطن امروز

منبع خبر

پشت‌پرده آن 33 روز رونمایی شد بیشتر بخوانید »

وزیری که جبهه را به پشت میز نشستن ترجیح داد + عکس

به گزارش مشرق، امیر سرلشکر شهید سید موسی نامجو یکی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که طی سال‌های اولیه پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی رژیم عراق علیه کشورمان با ارائه طرح‌های ابتکاری و موثر نقش به سزایی در تثبیت نظام جمهوری اسلامی و پیروزی رزمندگان ایران در مقابل دشمنان متجاوز ایفا کرد.

شهید نامجوی، فرمانده ای که روانشناس بود + تصاویر

دوران کودکی شهید نامجو چگونه گذشت؟

او در سال ۱۳۱۷ شمسی در بندر انزلی متولد شد و پس از گذراندن دوران ابتدایی و سال اول دبیرستان، در سال ١٣٣۴ وارد دبیرستان نظام شد. سیدموسی در آنجا با شوق و علاقه بسیار زیاد درس خواند و در سال ١٣٣٧ به عنوان یکی از بهترین شاگردان دبیرستان نظام، دیپلم ریاضی گرفته و وارد دانشکده افسری شد. ورود به دانشکده افسری برای نامجو سر آغاز کسب تجربه، علم و تخصص برای ارائه طرح‌های ابتکاری در آینده شد و از همان ابتدای ورود به دانشکده تحقیق و مطالعه در امور سیاسی، مذهبی، علمی و همچنین فراگیری زبان‌های انگلیسی و فرانسه کرد.

شهید نامجوی، فرمانده ای که روانشناس بود + تصاویر

گاهی اوقات نیز در اوقات فراغت سوارکاری می‌کرد و با این برنامه ریزی، روح و جسم خود را پرورش می‌داد. او در سال ۱۳۴۰ با درجه ستوان دومی از دانشکده افسری فارغ التحصیل شد و با توجه به کسب رتبه ممتاز در این دوره به عنوان عضو هیئت علمی دانشکده انتخاب و به عنوان استاد نقشه خوانی به تدریس مشغول شد. طی همین سال‌ها نامجو با افکار مذهبی و سیاسی امام خمینی (ره) آشنا شد و سعی کرد آن افکار و عقاید را در بین دوستان و شاگردانش نیز گسترش دهد.

با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷، شهید نامجو که با دانشکده افسری آشنایی کامل داشت، سعی کرد ضمن حفظ و حراست دانشکده از ناآرامی‌های ایجاد شده در کشور، زمینه‌های تغییر و تحول انقلابی در آنجا را نیز فراهم کند. بنابراین با توجه به اقدامات انجام گرفته توسط وی، مسئولان تصمیم گرفتند تا او را به عنوان فرمانده دانشکده انتخاب کنند.

داستان وزیری که جبهه را به پشت میز نشستن ترجیح داد + تصاویر

اعزام دانشجویان دانشگاه افسری به جبهه با دستور شهید نامجو

زمان زیادی از انتصاب شهید نامجو به عنوان فرمانده دانشکده افسری نگذشته بود که تهاجم رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی آغاز شد. آخرین روز تابستان ١٣۵۹ یعنی همان روز آغاز سال تحصیل در دانشکده افسری، در حالی که دانشجویان کلاس‌های صبح را پشت سر گذاشته و پس از صرف ناهار و ادای فریضه نماز برای شرکت در کلاس‌های بعدازظهر آماده می‌شدند، شنیده شدن صدای چند انفجار مهیب در تهران خبر از رویدادی مهم و در عین حال تلخ می‌داد.

شهید نامجوی، فرمانده ای که روانشناس بود + تصاویر

چند دقیقه بیشتر از این موضوع نگذشته بود که مشخص شد این صدای انفجار ناشی از حملات هوایی ارتش بعث عراق به فرودگاه مهرآباد و نقاط دیگر است. همین کافی بود که سرهنگ نامجو دستور تعطیل شدن کلاس‌های درس را صادر و فقط پس از چند ساعت، تصمیم مهمی بگیرد؛ تصمیمی با عنوان اعزام دانشجویان دانشکده افسری به جبهه‌های نبرد برای مقابله با تجاوز دشمن بعثی.

اعزام دانشجویان دانشکده افسری امام علی به جبهه های نبرد، به فاصله دو روز بسیار مهم و تاثیرگذار بود. البته این تصمیم در آن زمان موافقان و مخالفان بسیاری داشت که البته همه از سر خیرخواهی و دلسوزی بود. شهید نامجو با درک از شرایط بحرانی و لزوم بسیج تمامی قوا و امکانات، دست به اقدامی زد که گذشت زمان بر صحت آن مهر تایید زد.

شهید نامجوی، فرمانده ای که روانشناس بود + تصاویر

فواید اعزام دانشجویان به جبهه چه بود؟

اعزام دانشجویان در آن زمان چند خاصیت داشت:

۱- از نظر کمی، بر تعداد نیروهای اندکِ در حال مقاومت در سراسر جبهه‌های جنوب به ویژه آبادان و خرمشهر می‌افزود.

۲- حضور دانشجویان در جبهه، روحیه نیروهای رزمنده موجود اعم از ارتشی، سپاهی و نیروهای مردمی را افزایش می‌داد.

٣ – دانشجویان اعزامی که از دو بخش فارغ التحصیلان سال ۵۹ و سال سوم‌ها تشکیل می‌شدند، فرصتی یافتند که اولا آموخته‌های خود را در معرض تجربه قرار دهند و ثانیا خود را نیز محک بزنند. مگر نه آنکه همه آنان برای چنین روزی لباس مقدس سربازی بر تن کرده و آموزش‌های لازم را فرا گرفته بودند. اکنون وقت آن فرا رسیده بود تا در این میدان آزمایش شرکت جویند که به لطف و مدد الهی شرکت جسته و سربلند و سرافراز بیرون آمدند.

۴- این حرکت دانشجویان نه تنها به عنوان برگ زرین افتخاری برای زندگی حرفه‌ای آنان به حساب آمد، بلکه حتی موجب سرافرازی و سربلندی ارتش جمهوری اسلامی ایران و رزمندگان سلحشور و غیور آن را نیز فراهم کرد.

۵ – حضور دانشجویان در جبهه‌های نبرد و در کنار تکاوران نیروی دریایی ارتش و سایر نیروها مانند سپاه و نیروهای مردمی، نه تنها توانست سقوط خرمشهر را بیش از یک ماه به تأخیر اندازد، بلکه خبر این حضور که به طور قطع به اردوگاه دشمن واصل شد، پیامی از میزان پایمردی و همت، عزم و اراده جدی و شکست ناپذیر ارتش و مردم ایران را به فرماندهان و سران رژیم بعث عراق رساند؛ پیامی که بی‌تردید بر میزان ترس و تردید آنان بیش از پیش افزودو اینها همه گوشه ای از نتایج و آثار یک تصمیم صحیح، سریع و به موقع بود که از نبوغ فردی مانند شهید نامجو ناشی شد.

شهید نامجوی، فرمانده ای که روانشناس بود + تصاویر

شهید نامجو، فرمانده روان شناس

شهید نامجو ویژگی‌های دیگری نیز داشت که او را به عنوان فرمانده‌ای ممتاز از دیگران متمایز می‌کرد. اخلاق با همکاران و رفتار بالغانه و مبتنی بر روانشناسی افراد از وی فرمانده محبوب ساخته بود. در زمینه‌های آموزشی و به ویژه آگاهی‌های سیاسی نیز اقدامات مفیدی را در دوران تصدی اش به عنوان فرمانده دانشکده افسری انجام داد، دعوت از اساتید آگاه و انقلابی دانشگاهی برای ارتقای بینش سیاسی دانشجویان از جمله اقداماتی بود که شهید نامجو از همان ابتدای پذیرش مسئولیت در دانشکده با جدیت تمام دنبال می‌کرد.

شهید نامجوی، فرمانده ای که روانشناس بود + تصاویر

او به این موضوع هم بسنده نکرد و با سپردن مسئولیت تهیه کتاب‌هایی تحت عنوان «تاریخ سیاسی معاصر» به قلم دکتر سید جلال الدین مدنی برای تدریس در دانشکده افسری گام بلند دیگری برداشت تا افسران آینده این مرز و بوم، تاریخ سیاسی معاصر کشورمان را بهتر بشناسند و بدانند که حداقل در یکصد سال اخیر چه اتفاقاتی برای مردم کشورشان افتاده است.

وی در این دوره‌ها درس دیگری را هم به عنوان شناخت امپریالیسم برای تدریس به دانشکده اضافه کرد که آن هم از جمله افتخارات آموزشی و سیاسی شهید نامجو بود که با حضور اساتید مجرب تدریس می‌شد. البته فرماندهی دانشکده افسری تنها مسئولیت شهید نامجو نبود. وی مدتی هم به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع نیز تعهد و لیاقت خود را به اثبات رسانید و حتی مدتی به عنوان وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران خدمات شایانی را برای کشورش انجام داد.

شهید نامجوی، فرمانده ای که روانشناس بود + تصاویر

شهید نامجو در کلام همرزمانش

سرهنگ عباس باباخانی که از دانشجویان دانشکده افسری در آن زمان بوده درباره شخصیت شهید نامجو می‌گوید؛ روز ۳۱ شهریورماه ۵۹ یعنی هنگامی که به پایان دوره آموزشی رسیده بودیم عراق به کشور ما حمله کرد.

شهید نامجو دانشجویان را احضار کرد و با صدای گرفته و غمگین گفت هل من ناصر ینصرنی؟ عزیزان عراق تا پشت دروازه‌های اهواز رسیده است و ما برای مقابله با عراق به نیرو احتیاج داریم. سپس و با سخنرانی مبسوطی در مورد حمله عراق، از ما خواست که هرکس داوطلب اعزام به جبهه است، برود و غسل شهادت کند و آماده اعزام شود. صبح روز بعد اتوبوس‌هایی که از قبل آماده شده بود، ما را سوار کردند و جلوی درب دانشکده، مردم با اشک و تشویق ما را بدرقه کردند. ما به فرودگاه رفتیم و سوار بر هواپیمای سی ۱۳۰ به مناطق عملیاتی رفتیم. من از اینکه به درخواست شهید نامجو به جبهه آمده بودم، احساس خوشحالی می‌کردم.

شهید نامجوی، فرمانده ای که روانشناس بود + تصاویر

امیر سرتیپ عبدالله نجفی از فرماندهان سابق نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز درباره این شهید بزرگوار می‌گوید که ایشان به تربیت دانشجویان دانشکده افسری خیلی اهمیت می‌داد تا برای افسران و بعضی از دانشجویان دفترچه‌ای داشت و خصوصیات و ویژگی‌های آن را یادداشت می‌کرد و شناخت بسیار خوبی از کارکنان خود داشت. او تاکید داشت که فرماندهان گردان و گروهان‌ها باید بیشتر با دانشجویان در ارتباط باشند و به طور کامل آن‌ها را بشناسند، چون تا آن‌ها را به طور کامل نشناسند، نمی توانند برایشان فرمانده و مدیر خوبی باشند.

داستان وزیری که جبهه را به پشت میز نشستن ترجیح داد + تصاویر

شهادت در سانحه سقوط هواپیمای سی ۱۳۰

در روز هفتم مهرماه در جریان نبرد ثامن‌الائمه به هنگام بازگشت در حادثه سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ به همراه شهیدان فلاحی، فکوری، کلاهدوز و جهان آرا به شهادت رسید.

منبع: باشگاه خبرنگاران منبع خبر

وزیری که جبهه را به پشت میز نشستن ترجیح داد + عکس بیشتر بخوانید »

کاش یک‌بار دیگر «بابا» بگویی!

به گزارش مشرق، خانواده‌ای مذهبی، ساده، بی‌ریا، پیرو ولی فقیه، عاشق اهل بیت(ع) و راضی به رضای خدا که حدود ۱۰۰ روز پس از شهادت جوان برومندشان خداوند را شکر می‌کنند و می‌گویند خداوند، ابوالفضل را دوست داشت که او را به آرزویش یعنی شهادت رساند.

پدر و مادر شهید مدافع حرم ابوافضل سرلک در امین آباد شهرری فرزند خود را به گونه‌ای تربیت کرده‌اند که در اوج جوانی دغدغه‌اش دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام می‌شود و عشق به خداوند تمام زندگی‌اش را احاطه می‌کند.

ابوالفضل جوان ساده و خدادوست ساکن جنوب پایتخت که پس از عروج ملکوتی سردار دلها بی قرار فرمانده رشیدش شده است، چهار ماه پس از شهادت حاج قاسم، وصال یار را به دار فانی ترجیح می‌دهد و در ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۹ با پیوستن به همرزمان شهیدش به آرزوی دیرینه خود می‌رسد.

۲۵اردیبهشت مصادف با ۲۱ ماه رمضان در مراسم تشییع این شهید که در مقابل منزل پدری‌اش در امین آباد برگزار شد و در مراسم خاکسپاری در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم(ع) خانواده‌اش حال و روز خوبی ندارند که بتوانم گفت‌وگویی در مورد شهید انجام دهم لذا از اطرافیان در مورد وضعیت خانواده‌اش می‌پرسم که دو کودک خردسال را نشانم می دهند و می گویند شهید سرلک دو فرزند به یادگار گذاشته است. جلوتر که می‌روم یک دختر ۸ ساله و یک پسر ۲ ساله را می‌بینم که با حسرت فراوان خاکسپاری پدرشان را تماشا می‌کنند و هنوز مفهوم زندگی بدون پدر را درک و باور نکرده‌اند.

مدتی پس از مراسم تشییع و خاکسپاری با خانواده شهید صحبت می‌کنم که در ابتدا راضی به مصاحبه نمی‌شوند و می‌گویند ابوالفضل گمنام بود خودمان هم آن‌طور که باید او را نشناختیم و به دنبال رسانه‌ای شدن نیستیم اما در نهایت به گفت‌وگویی کوتاه رضایت می‌دهند و بالاخره در روز تولد آقا ابوالفضل به منزل شهید در شهرری می‌رویم.

هنوز زمان زیادی از شهادت جوان دلاور شهرری نگذشته و خانواده هنوز عزادار هستند اما پدر، مادر و همسر شهید به گرمی از حضورمان استقبال می‌کنند و خیلی زود مصاحبه را شروع می‌کنیم.

**: خودتان را معرفی کنید.

مادر شهید: فاطمه هداوند میرزایی مادر شهید ابوالفضل سرلک هستم سه فرزند دارم ابوالفضل فرزند بزرگم متولد مرداد ماه ۱۳۶۳ و علی اکبر و زینب که از ابوالفضل کوچک‌تر هستند. خدا را شکر می‌کنم که خداوند چنین فرزند عزیزی نصیب ما کرده است.

پدر شهید: حسن سرلک پدر شهید ابوالفضل سرلک هستم. ابوالفضل در یک خانواده مذهبی در جنوب پایتخت به دنیا آمد و در محله امین آباد بزرگ شد.

همسر شهید: زینب سرخی هستم در سال ۸۳ با ابوالفضل ازدواج کردم و دو فرزند داریم زهرا ۸ سال و امیرعلی که ۳ سال دارد.

**: لطفاً از خصوصیات اخلاقی آقا ابوالفضل بگوئید.

پدر شهید: ابوالفضل خیلی ساده زیست و مهربان بود، حقایق را بیان می‌کرد، اخلاق و رفتارش با بچه‌های دیگر فرق داشت؛ صبور، خوش رو و خوش خنده بود به طوری که همه اقوام و آشنا در خوبی ابوالفضل را مثال می‌زدند.

مادر شهید: خیلی آرام، مؤمن و مؤدب بود، از وقتی در کلاس سوم درس می‌خواند و هنوز ۱۰سالش نشده بود نماز خوانده و روزه می‌گرفت. در همان زمان بعد از روز عاشورا گفت چرا همه قبل از این ایام عزاداری می‌کنند و پس از عاشورا هیأت‌ها جمع می‌شود و پیشنهاد داد که در دهه دوم هیأت بزنیم که پدرش این پیشنهاد را پذیرفت و با حرف ابوالفضل ۱۰ شب مراسم می‌گرفتیم.

همسر شهید: هر روز ایمانش تقویت می‌کرد، نمی‌گفت چون نماز، روزه و جهاد دارم ایمانم کامل است بلکه هر روز روی ایمانش کار می‌کرد و هر روز ایمان خود را کامل‌تر می‌کرد. اعتماد به خدا را به جای اعتماد به نفس در خودش تقویت می‌کرد و می‌گفت باید به خدا اعتماد داشته باشیم.

حضور خدا را در زندگی حس کرده بود و توجه به خدا تبدیل به عشق واقعی شده بود و خود را در دامن خدا رها کرده بود. از حضور خدا در زندگی لذت می‌برد و خداوند جواب این اعتماد را خیلی زیبا داد و شهادت را روزی‌اش کرد که آرزویش بود.

**: درمورد ازدواجش بگویید.

مادر شهید: با خانواده همسرش همسایه بودیم که دخترش را برای ابوالفضل در نظر گرفتیم و در مدت سه روز ازدواجش فراهم شد و پس از ازدواج تا ۶ سال با خودمان زندگی می کردند بعد از ۶ سال در شهرری خانه خریدند و رفتند.

همسر شهید: وقتی به خواستگاری من آمد من ۱۸ سال و او ۱۹ سال داشت. پدرم گفت من ابوالفضل را فقط در مسجد دیده‌ام، در کوچه و خیابان و هیچ جای دیگری ندیدمش و چون پیامبر(ص) گفته به کسی که اهل مسجد است دختر بدهید نمی‌توانم به این جوان نه بگویم و من به حرف پدرم ایمان داشتم و قبول کردم.

وقتی باهم صحبت کردیم گفتم من در زندگی فقط صداقت می‌خواهم، گفت فقط همین؟ گفتم بله فقط صداقت برای من مهم است و انصافاً در ۱۶ سال زندگی مشترک‌مان یک کلمه غیر از صداقت نشنیدم هم در حرف و گفتار صداقت داشت و هم در کار چرا که همکارانش می‌گفتند همیشه کار را کامل و صحیح انجام می‌دهد.

**: در مورد کارش چه می‌گفت؟

پدر شهید: پس از گرفتن دیپلم در سال ۸۲ وارد سپاه شد در مورد کارش چیزی نمی‌گفت، هیچ وقت به ما نگفت کجا می‌رود حتی نمی‌دانستیم با سردار سلیمانی همرزم است فقط اواخر فهمیده بودیم که در سوریه فرمانده بود.

همسر شهید: وقتی به خواستگاری من آمدند در مورد کار سپاه قدس چیز زیادی نمی‌دانستم و بعدها که متوجه کارش شدم با او همقدم شدم و همراهی‌اش کردم. ساکش را خودم می‌بستم و راهی می‌کردم و می‌گفتم وقتی آن جا جنگ و ناامنی است نباید بی‌تفاوت باشیم.

**: از اقامت در سوریه بگوئید.

همسر شهید: از سال ۹۳ وارد سوریه شد و در این مدت برای مأموریت‌های مختلف به سوریه می‌رفت و از دو سال و نیم پیش من و بچه‌ها همراهش رفتیم و تا زمان شهادت ابوالفضل در سوریه ساکن بودیم.

در آنجا شرایط نرمال نبود و سختی‌هایی داشتیم اما اعتقاد داشتیم در کنار همسران‌مان باشیم تا آرامش بیشتری داشته باشیم و رفاه نسبی زندگی ابتدایی قابل تحمل بود.

ابوالفضل هم ترجیح می‌داد ما هم کنارش باشیم تا خیالش از بابت ما راحت باشد.

برای پدر مادرم سخت بود که از من دور باشند اما من انتخاب کردم کنار همسرم باشم و فرزندانم کنار پدرشان بزرگ شوند.

**: نظر آقا ابوالفضل در مورد شهادت چه بود؟

همسر شهید: شهادت را دوست داشت و اوایل می‌گفت شهادت خوب است ولی در پیری، اما اواخر به درجه‌ای رسیده بود که شهادت آرزویش بود و به حدی حرف از شهادت می زد که حالا من می‌گفتم یک سال صبر کن و فرصت بده بچه‌ها بزرگ شوند سپس آرزوی شهادت کن.

بعد از شهادت سردار سلیمانی تحول بزرگی در زندگی‌اش به وجود آمد، احساس فقدان سردار را می‌کرد و می‌گفت باید از حضور سردار بیشتر استفاده می‌کرد.

خبر شهادت سردار را که شنید بسیار متأثر شد اول قبول نمی‌کرد تا اینکه شبکه‌های ایران پخش کردند و بعد از این اتفاق خیلی مضطرب شده بود تا اینکه پس از چند روز به زیارت حضرت زینب(س) رفت و آرام شد.

پدر شهید: به برادرش گفته بود اگر شهید شد در جوار حرم سیدالکریم دفنش کنیم که این امر هم شکرخدا محقق شد.

**: از آخرین دیدار بگوئید.

مادر شهید: قبل از عید ۹۹ از سوریه آمدند. ساعت ۲ بامداد بود نم نم باران می‌بارید، پدر و خواهرش خواب بودند، من هنوز بیدار بودم که زنگ آیفون به صدا درآمد تصویر را نگاه کردم ابوالفضل بود در را باز کردم با خانواده‌اش آمدند و چمدان‌هایشان را در حیاط گذاشتند رفتم پدر و خواهرش را بیدار کردم و گفتم بیدار شوید که پسرم ابوالفضل آمده است تا اذان صبح بیدار بودیم و دور هم نشستیم و صحبت کردیم و پس از خواندن نماز صبح خوابیدیم.

در مدتی که ایران بودند حدود ۸ بار خانه ما آمدند و به خاطر کرونا دیدار اقوام نرفتند.

شب سیزده بدر پدرش گفت برویم خانه ابوالفضل که آمدیم و شام خوردیم و ساعت ۱۲ می‌خواستیم برویم گفتم شما هم بیائید برویم خانه ما فردا سیزده دورهم باشیم، همگی رفتیم و روز سیزده بدر هم در حیاط خانه ناهار خوردیم بچه ها خیلی خوشحال بودند که همه دور هم هستیم.

شب نیمه شعبان آخرین دیدار ما بود که آمده بودند خانه ما و بعد از شام رفتند و ظهر فردا ابوالفضل زنگ زد و گفت می‌خواهیم برویم. این اولین سفری بود که ۳۲ روزه برگشت هیچ‌وقت این‌قدر زود برنگشته بود.

در آخرین دیدار گفتم از کار و روزگار بگو گفت مادر با این کرونا هم کار و هم روزگار سخت شده خدا کمکمان کند که خدا اینجوری کمکش کرد و خدا دوستش داشت که با شهادت زود بردش.

همسر شهید: صبح روز شهادت همکارش زنگ زد بعدش گفت باید مأموریت بروم. گفتم خودت نرو نیروهاتو بفرست. گفت باید خودم بروم و کار را صحیح انجام بدهم. موقع رفتن پرسیدم برمی‌گردی؟ گفت برمی‌گردم. گفتم مطمئن باشم برمی‌گردی؟ گفت تا فردا برمی‌گردم و با عجله از خانه رفت. همیشه موقع رفتن به مأموریت از زیر آب و قرآن رد می‌کردم و آیت الکرسی می‌خواندم اما این دفعه با عجله رفت و برای این کارها فرصت نشد.

**: خبر شهادت را چگونه شنیدید؟

پدر شهید: من در آژانس نشسته بودم باجناقش آمد و گفت ابوالفضل مجروح شده و در بیمارستان است پرسیدم شهید شده؟ گفت بله شهید شده.

همه از این دنیا می‌رویم از اینکه پسرم شهید شده جای خوشحالی است و خداوند به همه ما عمر باعزت و توأم با شهادت بدهد.

من در زمان دفاع مقدس علاقه داشتم به جبهه بروم اما پدرم بیمار بود و به دلیل مراقبت از پدرم نتونستم بروم آرزوی خودم شهادت بود پسرم از من سبقت گرفت.

مادر شهید: ۲۲ اردیبهشت برادرش صبح آمد گفت مادر آب بخور، می‌خواهم چیزی بگویم گفتم ماه رمضان است و من روزه هستم، نمی‌توانم آب بخورم حرفت را بزن. گفت داداش ابوالفضل مجروح شده، برای سلامتی‌اش دعا کردم. گفت روی مین رفته. گفتم یعنی دود شده؟ گریه کرد و فهمیدم که پسرم شهید شده.

همسر شهید: چند نفر از همسران همکارانش جلوی منزل‌مان آمدند که من تعجب کردم چون به خاطر کرونا رفت و آمد محدود بود تعارف کردم بفرمائید منزل که آمدند داخل و من متوجه شدم اتفاقی افتاده است. ابتدا گفتند یک نفر دیگر شهید شده اما من فهمیدم برای ابوالفضل اتفاقی افتاده و پرسیدم ابوالفضل شهید شده؟ گفتند بله.

یکی گفت ماشین روی مین رفته گفتم پس پیکر هم ندارد که گفتند قبل از انفجار از ماشین خارج شده بود و پیکرش را دیده بودند که سالم است و خیالم کمی راحت شد.

**: از خاطرات و دغدغه هایش تعریف کنید.

مادر شهید: همیشه روز مادر به دیدنم می‌آمد، دست و پای مرا می‌بوسید، می‌گفت مادر حلال و دعایم کن. سال ۹۷ باهم رفتیم سوریه زیارت کردیم و بعد از ۳ روز برگشتیم خیلی سفر خوبی بود.

پدر شهید: خاطرات زیاد است اما حافظه‌ام یاری نمی‌کند. زیاد جایی نمی‌رفتیم ابوالفضل بیشتر فکر درسش بود آخر هفته هم منزل پدر و مادرم می‌رفتیم.

همسر شهید: حفظ آبرو پیش خدا و ائمه خیلی برایش مهم بود می‌گفت دوست دارم با آبرو از این مأموریت بیام.

خیلی به فکر تربیت بچه‌ها بود که صحیح تربیت شوند، به من توصیه می‌کرد آرام باشم و بچه‌ها را خوب تربیت کنم تا بچه‌ها در راه اسلام باشند.

بعد از شهادت حاج اصغر پاشاپور می‌گفت چقدر قشنگ شهید شد حتی جنازه هم ندارد و کاش من هم پیکر نداشته باشم گفتم اگر می‌خواهی شهید شوی حرفی نیست اما باید پیکر داشته باشی چون وقتی پیکر شهیدی نمی‌آید خانواده همچنان چشم انتظار می‌مانند.

**: عکس العمل بچه‌ها بعد از شهادت پدرشان چه بود؟

همسر شهید: دخترم نمی‌توانست قبول کند و حتی نمی‌خواست با من روبه‌رو شود و به من می‌گفت چرا مشکی پوشیدی، جمع گریز شده بود الان هم به شدت زودرنج شده و هر لحظه به فکر پدرش است.

پسرم که ۳ سال دارد مدام سراغ پدرش را می‌گیرد و می‌گوید بابا را می‌خواهم که ما به پدربزرگش ارجاع می‌دهیم و می‌گوئیم بابا حسن اینجا است اما امیرعلی عکس پدرش را می‌آورد و می‌گوید با بابای خودم کار دارم.

**: حرف آخر؟

پدر شهید: امثال بچه‌های من زیاد هستند که فدای اسلام و قرآن و رهبری بشوند، دعا می‌کنم رهبر معظم انقلاب همیشه بالا سر ما بوده و عمر باعزت و با برکت داشته باشند و پرچم اسلام را حفظ کنند.

از شهادت ابوالفضل راضی هستیم هرچند از دست دادن پسرم برای ما سنگین بود. فکر نمی‌کردیم به این زودی شهید شود اما بعدها از کارش فهمیدم جان خود را کف دست گرفته و هر لحظه انتظار این خبرها وجود دارد.

همیشه زنگ می زد می گفت «سلام علیکم بابا» خیلی این کلمه برای من دلنشین بود دوست دارم یک بار دیگر این کلمه را بگوید هر بار که می روم سرخاکش می‌گویم یکبار دیگر صدایم کن بابا حتی شده در خواب.

مادر شهید: پسرم خودش دوست داشت در این راه برود و می‌گفت اسلام خون می‌خواهد ما هم مانعش نبودیم چون بحث امنیت خیلی مهم است و باید امنیت ایجاد می‌شد. خداوند به جوان‌ها عمر باخیر و برکت بدهد که رهبر را یاری کنند.

عمر دست خداوند است امیدوارم همه عاقبت به خیر شویم و مرگ باعزت نصیبمان شود، شرمنده ائمه نباشیم چرا که کسی نبود ائمه را یاری کند و ما باید رهبرمان را که نائب امام زمان است یاری کنیم که رهبرمان مثل جدش غریب نباشد؛ همه امت مسلمان باید از خواب غفلت بیدار شوند و رهبر را یاری دهند. همه ائمه شهید شدند اگر لازم باشد پسر کوچکم نیز در این راه برود مانعش نمی‌شوم.

همسر شهید: حضور ابوالفضل در سوریه برای دفاع از حرم اهل بیت صرف وظیفه سازمانی نبود و خودش می‌خواست که برود چون نگران وضعیت حرم و سوریه بود و می‌گفت مأموریت هم نباشد من می‌روم.

ابوالفضل نظرات مقام معظم رهبری را بدون هیچ قید و شرطی قبول می‌کرد و می‌گفت اگه من در کار از سختی‌ها و مخالفت‌ها زود برنجم و بخواهم میدان را خالی کنم پس رهبری با کوهی از مشکلات و مخالفت‌های از این بزرگ‌تر و وسیع‌تر باید چکار کنند ولی رهبری همچنان توی راه‌شان ثابت قدم هستند چون اعتقاد قلبی و شدیدی بین ایشان و خدا است و مشکلات را با تدبیری که از توکل و اعتماد به خدا نشأت می‌گیرد مدیریت می‌کنند.

منبع: فارس منبع خبر

کاش یک‌بار دیگر «بابا» بگویی! بیشتر بخوانید »