مجاهدت

گذری به برخی کتاب‌های معروف دفاع‌مقدسی

به گزارش مشرق، جنگ ایران و عراق هشت سال طول کشید، اما به اندازه هر روز و هر ساعتش، موضوع برای نوشتن وجود دارد. شاید وقتی صدام و رژیم بعث در ۳۱ شهریور ۵۹ به ایران حمله کرد، فکرش را هم نمی‌کرد این جنگی که شروع کرده است، تا سال‌ها بعد منبع الهام فیلم، داستان، خاطره و موسیقی برای ایرانی‌ها شود. در حوزه کتاب‌های دفاع مقدس حرف زیاد است و باید مجالی باشد برای گفتن از این کتاب‌ها. اما در این گزارش هم نگاهی داریم به فرآیند انتشار این کتاب‌ها و آدم‌های موثری که در چاپ آنها تاثیرگذار بودند و در کنارش به برخی از کتاب‌های معروف این حوزه نیز می‌پردازیم.

رمان‌های جنگ؛ خوب یا بد

در زمینه رمان‌های دفاع مقدس حرف و نقد بسیار است. عده‎ای معتقدند اغلب رمان‌هایی که درمورد دفاع‌مقدس نوشته شده، از فرط نزدیک شدن به یک واقعه، از دیدن آورده‌ها و وقایع دیگر جنگ هشت ساله محروم هستند و از این جهت است که این رمان‌ها اتهام ضدجنگ یا به‎عبارتی ضدمقاومت و دفاع بودن را به دوش می‌کشند. با این حال نمی‌توان منکر این واقعیت شد که جنگ پدیده‎ای مذموم است که تلخی آن هم به دل رمان‌ها و قصه‌ها راه یافته است. در سال‌های بعد از جنگ هشت ساله رمان‌های زیادی نوشته شده است، رمان‌هایی که بسیاری از آنها ماندگار شده‌اند و جزء رمان‌های برتر دفاع مقدس به حساب می‌آیند.

کتاب شطرنج با ماشین قیامت حبیب احمدزاده، یکی از همین کتاب‌هاست. درمیان آثار متعدد او درباره جنگ، رمان «شطرنج با ماشین قیامت» جایگاه ویژه‎ای دارد. اثری شسته‌رفته و برخوردار از تکنیک‌های ناب در عالم نویسندگی جنگ. شطرنج با ماشین قیامت، کنکاشی فلسفی در اعماق وجودی یک نوجوان رزمنده در محاصره نیروهای دشمن است؛ شخصیتی که با پرداختی دقیق ساخته شده و همذات‌پنداری عمیقی در مخاطب ایجاد می‌کند.

این رمان از آن جهت حائزاهمیت است که سمت‎وسوی نوشتن درباره جنگ را تغییر داده و به مبانی فلسفی نزدیک کرده است. نگاه نویسنده در این اثر، پیش از نگاه صرف به جنگ، نگاهی از سر مسئولیت‌های ادبی است. نگاهی که قرار است به شعور مخاطب خود احترام بگذارد و محصولی ارائه دهد که ریشه در دوباره‌گویی و تکرار نداشته باشد. گفتنی است که این اثر تاکنون به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده و به‌شدت مورد استقبال قرار گرفته است.

داوود غفارزادگان به‎عنوان یکی دیگر از نویسندگانی که از دفاع مقدس نوشته، در رمان «فال‌خون» یک‌بار دیگر قدرت نویسندگی خود را به رخ کشیده است. فال خون روایتی دیگرگونه از حضور یک شخصیت در جنگ است. غفارزادگان در این ‌کار، علاوه‎بر ایجاد حس و حالی متفاوت در زمینه جنگ، به‎نوعی نگاه خاص در داستان هم توجه نشان داده است.غفارزادگان نیز مانند بسیاری دیگر از نویسندگان هم‌عصر خود، عمده نگاهش را معطوف به وقایع پس از جنگ یعنی یافتن اجساد شهدای گمنام کرده و با استفاده از این نگاه، ذهنیت خواننده را به‎سوی جنگ واقعی معطوف کرده است.

نویسنده دیگری که در زمینه ادبیات دفاع مقدس، چندین اثر ارزنده تولید کرده، محمدرضا بایرامی ‌است. بایرامی عمده توان نویسندگی خود را صرف نوشتن از جنگ کرده است اما در میان آثار متعدد او، رمان«عقاب‌های تپه شصت» حال‎وهوای دیگری دارد. این رمان که براساس حال‎وهوای امروز ادبیات داستانی نوشته شده، روایت شخصیت‌هایی است که کیلومترها جلوتر از خط مقدم حضور دارند و با شجاعت هرچه تمام‌تر به حراست از مرزها مشغول هستند. این رمان با محوریت شخصیتی به نام احمد، ذهنیت خواننده را به اعماق جنگ می‌کشاند، به‎گونه‎ای که مخاطب در خلال خواندن این اثر بارها خود را هم‌سنگر احمد فرض می‌کند. رمان عقاب‌های تپه‌شصت از آن جهت اثری قابل‎توجه است که نویسنده سعی کرده وجوه روانی یک رزمنده در جنگ را با وجوه روانی شخصیت‌هایی که دور از این ماجرا هستند در هم تلاقی کند و از این رهگذر به روایتی مخصوص به ذهنیت خود برسد که البته رسیده است.

کتاب «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» نوشته احمد دهقان- این رمان که دارای تکنیکی عالی در نوع روایت و شخصیت‌پردازی‌ است- به‌خوبی توانسته لحظه‌های حضور در گیرودار جنگ را تصویر کند. سفر به گرای ۲۷۰درجه یک رمان کاملا تکنیکال‌ است که هرگونه برخورد احساسی با موضوع جنگ را کنار زده و برای نخستین‌بار خواننده را به دل معرکه می‌کشاند. این اثر احمد دهقان که تاکنون به چند زبان زنده دنیا ترجمه شده و مورد استقبال قرار گرفته، هنوز هم در زمره بهترین‌های ادبیات دفاع مقدس است.

بهترین خاطرات

خاطرات دفاع مقدس بسیار زیاد است؛ از خاطرات همسران شهدا و پدر و مادرشان تا اسرا و جانبازانی که خودشان در جنگ حضور داشتند و خاطرات‌شان منتشر شده است. اما خب شاید همه این کتاب‌ها از لحاظ کیفیت، مناسب نباشند و برخی انتقادها درمورد این مدل کتاب‌ها این است که فقط خاطرات توسط راوی گفته شده و بدون هیچ دخل و تصرفی نوشته می‌شود و نویسنده بدون اینکه در خاطرات دست ببرد؛ آن را منتشر می‌کند. اما برخی دیگر معتقدند باید این خاطرات دستکاری شود و تم داستانی داشته باشد تا برای مخاطب جذاب شود. طبیعتا به اندازه همه انسان‌هایی که در جنگ حضور داشتند، خاطره وجود دارد و زندگی‌هایی که هرکدام می‌تواند جذابیتی برای روایت داشته باشد. اما برخی از خاطره‌های جنگ آنقدر متفاوت و جذاب هستند که همیشه در یادها می‌مانند.

«پایی که جا ماند» خاطرات سیدناصر حسینی‎پور است. این کتاب ۸۰۰ صفحه‎ای خاطرات روزانه یک اسیر قطع عضو ایرانی است. این کتاب مقاومتِ ۱۱۹ شهید را در یک محاصره و جنگ تمام‌عیار در جزیره مجنون نشان می‌دهد و درواقع اثر فوق تصویری است از سرگذشت یک نیروی اطلاعات و عملیات که لو رفته است و گوشه‎ای از سرگذشت‌نامه اسرای مجروح ایرانی است در زندان‌های مخفی عراق و در بیمارستان الرشید بغداد.

کتاب «نورالدین پسر ایران» خاطرات کسی است که هشت سال در متن جنگ زندگی کرده و امروز برای ماندگاری آن لحظه‌های بی‌نظیر از خاطراتش گفته است. روایت خاطرات سیدنورالدین، سخت، شیرین و خواندنی است. تلاش معصومه سپهری به‎عنوان نویسنده اثر هم برای حفظ ملاحت و طنز مستتر در کلام نورالدین نیز قابل‎توجه و شایان تحسین است، با این حال متن کتاب بسیار روان و شیوا و درضمن متعهد به استناد و حتی لحن صاحب خاطرات، روایت شده است. این کتاب به خاطرات یک نوجوان خطه‌ آذربایجان پرداخته است، اما در جای‎جای کتاب ویژگی‌های «فرزند ایران بودن» نورالدین کاملا پیداست؛ ویژگی‌هایی چون صفا و صمیمیت، صداقت و صراحت، سادگی و بی‌تکلفی، سر نترس داشتن و شهادت‌طلبی که به‌‎خوبی هم تصویر شده است.

کتاب «همپای صاعقه» نوشته گلعلی بابایی و حسین بهزاد کارنامه‎ای تاریخی و مستند از شکل‌گیری لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) است، روایتی از یک مقطع زمانی ۶ ماهه از جنگ تحمیلی (از ابتدای دی‌ماه ۱۳۶۰ تا اواخر تیرماه سال ۶۱) است. نویسندگان کتاب که خود از رزمندگان لشکر بیست‎وهفتم محمد رسول‌الله(ص) بوده و هستند، بی‌آنکه خود به روایت ماجرا بپردازند، از زبان و بیان فرماندهان مفقود و شهید تیپ به روایتگری قصه‌ جنگ پرداخته‌اند. بهزاد و بابایی در یک تلاش مشترک چهار ساله نخستین کتاب از مجموعه پژوهشی تاریخی خود، با عنوان اصلی «حماسه ۲۷» را به بازشناسی دوران فرمانده‌ زنده‎‌یاد حاج‎احمد متوسلیان اختصاص داده‌اند.

کتاب «عباس دست‎طلا» نگاهی به عملکرد بسیجیان فنی و تعمیرکار واحد پشتیبانی و تدارکات سپاه پاسداران در دوران هشت سال دفاع‌ مقدس دارد. شروع این کتاب از زمانی قبل از دو ماه مانده به جنگ است و در این اثر محبوبه معراجی‎پور به بیان خاطراتی از عباسعلی باقری می‌پردازد و هنگامی که او برای حضور در جبهه تردید داشته است.‌ بخش دیگری از کتاب «عباس دست‎طلا» به ماجرای حضور خانواده باقری در اهواز و منطقه جنگی اختصاص دارد. فعالیت‌های وی تا پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ادامه پیدا می‌کند و مهارت او در تعمیر خودروها باعث می‌شود به او لقب عباس دست‌طلا را بدهند.

کتاب «آن بیست‌وسه نفر» اثر احمد یوسف‌زاده حاوی خاطرات ۲۳ نوجوان است که توسط ارتش بعث، در عملیات بیت‌المقدس به اسارت درآمدند و دیکتاتور عراق سعی داشت از این نوجوانان برای ایجاد جنگ روانی علیه ایران استفاده کند. نگارش اثر از روی دست‌نوشته‌های یوسف‎زاده در سال ۷۰ صورت گرفته و همچنین متن فیلمی بوده است و برای نگارش آن مصاحبه‌هایی با آن نوجوانان دوران دفاع مقدس هم صورت گرفت، آنچه در این کتاب آمده مستنداتی است که تدوین‌کننده کتاب آن را فراهم کرده است.

کتاب «دختر شینا» یکی از آثار با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی قدم‎خیر محمدی‎کنعان همسر سردار شهید حاج‌ستار ابراهیمی می‌پردازد و این اثر را بهناز ضرابی‌زاده به رشته تحریر درآورده است. نویسنده در جایی پیرامون شخصیت اصلی کتاب می‌نویسد: «درباره زندگی این شهید فعالیت‌های فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار موجود، متوجه شدم قدم‌خیر در ۲۲ سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود پنج فرزند، ازدواج نکرده و به‎تنهایی فرزندانش را بزرگ کرده است.» این بانوی نویسنده اضافه کرد: «این موضوع برای من بسیار تامل‎برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می‌کرد به فضای شهر آمده و به‎تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب‌های زندگی این زن با او مصاحبه کنم.»

کتاب «من زنده‎ام» اثر معصومه آباد روایتگر زجرها و سختی‌هایی است که تعدادی از زنان در زندان‌های رژیم بعث عراق متحمل می‌شدند. خواندن حکایت اسارت، رنج‌ها، امیدها و تلاش‌های یک دختر ۱۷ ساله ایرانی در طول چهار سال اسارت در عراق آنقدر جذابیت دارد که بتوان کتاب را تندتند ورق زد و کلماتش را بلعید. ۱۱۶ صفحه ابتدایی کتاب شرح‎حال راوی از کودکی تا شروع جنگ است.

کتاب خاطرات «فرنگیس» حیدرپور اثر برگزیده جایزه کتاب سال دفاع مقدس به قلم مهناز فتاحی است که به روایت خاطرات زنی شجاع که در مقام دفاع توانست سرباز دشمن را اسیر کند، می‌پردازد. او در مجاهدت خود توانست نیروی دشمن را به خاک و خون بکشاند، رهبر انقلاب در سفرشان به کرمانشاه به این بانوی بزرگ اشاره کرده بودند و بر ثبت خاطراتش تاکید داشتند.

*فرهیختگان

منبع خبر

گذری به برخی کتاب‌های معروف دفاع‌مقدسی بیشتر بخوانید »

زیر و بم قطعنامه۵۹۸ در گفتگو با یک پژوهشگر جنگ

به گزارش مشرق، سی و چند سال از پایان جنگ گذشته و هنوز ابهامات زیادی درباره چگونگی پذیرش قطعنامه ازسوی ایران و مسیری که به این نقطه ختم شد باقی است. اگرچه در این سال‌ها اطلاعات زیادی در این باره منتشر و حتی از طبقه‌بندی خارج شده ولی خب بازهم جذابیت این موضوع به قوت خود باقی است و حساسیت‌ها در این باره باعث شده که همه‌ساله در سالروز مقاطعی چون پذیرفتن قطعنامه در ۲۷ تیر ۶۷، تا اتمام جنگ در ۲۹ مرداد همان سال، افکار عمومی مجددا آنچه در ماه‌ها و هفته‌های پایانی جنگ به‌ویژه در پشت جبهه‌ها و در تهران گذشت را به کندوکاو بگذارد.

به همین مناسبت در باب چرایی قبول قطعنامه ۵۹۸، موضع حضرت امام(ره)، نقش سیاسیون و نظامیان و به‌طور مشخص افرادی همچون هاشمی‌رفسنجانی، جانشین فرماندهی کل قوا و فرمانده‏ جنگ، میرحسین موسوی نخست‌وزیر وقت، حسن روحانی رئیس ستاد قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء و معاون جانشین فرماندهی کل قوا و محسن رضایی فرمانده وقت سپاه در پذیرش قطعنامه و… با محمدعلی صمدی پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس به گفت‌وگو نشستیم.

صمدی در میان همه مسئولان دست‌اندرکار، نقش هاشمی‌رفسنجانی را از همه پررنگ‌تر می‌داند و معتقد است که او برخلاف استراتژی امام از همان نیمه سال ۶۲ که وارد جنگ شد در پی خاتمه جنگ بود و از ۶۵ به این سو نیز به کلی جنگ را رها کرد. این پژوهشگر دفاع مقدس روایت جالبی هم از نامه معروف محسن رضایی به هاشمی در روزهای منتهی به قطعنامه دارد و می‌گوید برآوردهای مطرح‌شده در این نامه را باید در چارچوب فرهنگ عمومی دیوان‌سالاری ایرانیان تفسیر کرد.

فرهنگی که در آن وقتی قرار است برآوردی برای دریافت امکانات ارائه شود، با این پیش‌فرض که مقداری از سر و ته آن را می‌زنند حد بالا در نظر گرفته می‌شود تا درنهایت چیزی نزدیک به میزان مورد نیاز محقق شود. کمااینکه این رویه در برآوردهای سالیانه جنگ و مکاتبات قبلی رضایی و هاشمی نیز امری مسبوق به سابقه بود. صمدی درباره توان نظامی عراق در پایان جنگ نیز نگاه قابل تأملی دارد و همچنین معتقد است با پذیرش قطعنامه جز آتش‌بس چیزی عاید ایران نشد. کمااینکه تبادل اسرا و تعیین عراق به‌عنوان متجاوز نیز هیچ ربطی به قطعنامه نداشت و به تحولات بعد از آن مربوط می شد. مطالعه این گفت‌وگوی خواندنی را از دست ندهید.

قطعنامه ۵۹۸ نهمین قطعنامه‌ای بود که ازسوی شورای امنیت درباره جنگ ایران و عراق صادر شد. تفاوت‌های این قطعنامه با قطعنامه‌های پیشین چه بود که ایران حاضر به پذیرش آن شد؟

قطعنامه ۵۹۸ اولین قطعنامه است که عالی‌ترین مرجع بین‌المللی یعنی سازمان ملل متحد و شورای امنیت، در آن وضعیت حقوقی جنگ بین ایران و عراق را پذیرفتند. پیش از آن، در قطعنامه‌های قبلی از واژگانی همچون «وضعیت بین دو کشور» و «درگیری میان دو کشور» یا «تصرف زمین از راه زور» برای تعریف وضعیت بین ایران و عراق استفاده می‌شد. بار حقوقی این واژگان و پیامدهای آنها متفاوت است.

وقتی نپذیرید که بین دو کشور جنگ است دیگر موضوعاتی چون تعیین متجاوز، مذاکرات صلح، دریافت غرامت و… معنا پیدا نمی‌کند. تا ۲۹ تیر ماه ۶۶ وضعیت همین‌گونه بود تا اینکه قطعنامه ۵۹۸ تصویب شد و جنگ میان دو کشور را به رسمیت شناخت. این هم نتیجه مجاهدت‌های رزمندگان بود. چهار ماه بعد از پایان عملیات کربلای ۵، درحقیقت قدرت‌های جهانی از اینکه وضعیت جنگ در جبهه‌ها به نفع عراق رقم بخورد ناامید شدند و از مجموعه تحولات میدانی به این جمع‌بندی رسیدند که شاید ورق به نفع ایران برگردد. لذا تلاش کردند با ورود به ماجرا، جنگ را به‌گونه‌ای خاتمه دهند که هیچ‌یک از طرف‌ها در آن پیروز نباشند. البته این حرف صرفا یک شوخی است. دقیقا منظور آنها این بود که ایران برنده جنگ نباشد.
حضرت امام(ره) دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه در پیامی به‌مناسبت حمله ناو جنگی آمریکایی به هواپیمای مسافربری ایران، بر ادامه جنگ تاکید کردند «امروز، تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ خیانت به رسول‌الله(ص) است»، این با پذیرش قطعنامه چکونه قابل جمع است؟ حضرت امام در پیام قطعنامه این‌طور عنوان می‌کنند که به واسطه حوادث و عواملی که از ذکر آنها خودداری می‌کنم و در آینده روشن خواهد شد با قبول قطعنامه و آتش‌بس موافقت نمودم. عوامل مورد اشاره امام که ایشان روشن شدن‌شان را به آینده موکول کردند چه بود؟

ابتدا باید در نظر داشته باشید امام(ره) یک رهبر و یک پیشوای دینی تکلیف‌محور بودند، نه یک رهبر پوپولیست یا امثال شخصیت‌های مثلا کاریزماتیک که جهان نمونه آن را زیاد دیده است. برای ایشان بیش از هر چیز تکلیف دینی موضوعیت داشت. چیزی که سال‌های متمادی در جهان اسلام بی‌سابقه بود که یک رهبری سیاسی با تکلیف دینی کشور را اداره کند.

در ماجرای سقوط هواپیمای ایرباس اتفاق جدیدی نیفتاده بود. دشمن متخاصم چنگ و دندانی نشان داده و خسارتی از ایران گرفته بود. من فکر می‌کنم از نظر امام‌(ره)، ماجرا این گونه تحلیل می‌شد که دشمن، دشمنی خود را کرده و ما نباید کوتاه بیاییم و طبق معمول باید کار خود را انجام دهیم. اما باید مجموعه اتفاقاتی که درحدفاصل ۱۲ تیر تا ۲۷ تیر افتاد را مورد توجه قرار داد. این‌که امام‌(ره) می‌فرمایند از ذکر برخی اتفاقات معذور هستم، قطعا منظور ایشان دشمنی دشمن نیست. امام که از ذکر دشمنی دشمنان معذور نیست و ابایی ندارد که بخواهد جزئیات توطئه دشمن را آشکار کند. چیزی که مورد نظر حضرت امام‌(ره) بوده اما بنا به تکلیف شرعی و مصلحت بازگو نکرده موضوعی دیگر است.

به نظرم مواردی که امام‌(ره) نخواست آن زمان بازگو کند مسائل داخلی کشور بود. اصلی‌ترین مساله هم تغییر رویکرد متولیان اصلی جنگ بود. امام‌(ره) به جایی رسید که دید با این سطح از تغییر رویکرد ادامه جنگ به مصلحت کشور نیست. نمود آن همان ماجراهایی است که اتفاق افتاد و جلساتی که سران قوا و مسئولان جنگ گذاشتند و نامه‌هایی که تنظیم کردند و… .

آقای هاشمی به‌عنوان فرمانده جنگ مدت‌ها به‌دنبال بستن پرونده جنگ بود و بعد از ماجرای هواپیمای ایرباس تلاش‌های خود را در این زمینه تشدید کرد. درنهایت نیز این موضوع را به امام‌(ره) قبولاند که مسئولان کشور دیگر کشش ادامه جنگ را ندارند. مشخصا هم نظامیان مدنظر آقای هاشمی بود. درواقع به نظر من امام تعیین‌تکلیف جنگ در جبهه‌ها را ایده‌آل‌ترین مصلحت کشور می‌دانست و تنها عاملی که تکلیف را بر ایشان برای جنگیدن تمام می‌کرد حضور فرزندان انقلابی‌اش در جبهه‌های جنگ بود. آقای هاشمی با نامه‌ای که از طرف آقای رضایی خدمت امام برد، ایشان را اقناع کرد که نظامیان نیز دیگر حاضر نیستند بجنگند. و این‌گونه بود که ماجرا عوض شد.

حضرت امام در پیام قطعنامه می‌گوید «من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام‌شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می‌دیدم.» دقت بفرمایید که الفاظ امام بسیار روشن و صریح است. محور تصمیمات ایشان «مصلحت نظام و کشور و انقلاب» است. منتها نامه آقای رضایی به آقای هاشمی –دقت داشته باشید که این نامه خطاب به امام‌(ره) نیست- که به نظرم آقای هاشمی برای اولین بار آن را کف دست امام‌(ره) می‌گذارد ماجرا را عوض می‌کند. درحقیقت تصمیم نهایی با این نامه گرفته شد.

به نظر شما برآوردهایی که در آن نامه درباره تجهیزات مورد نیاز جبهه‌ها مطرح شد چقدرواقعی بود؟

با توجه به سوابقی که از بهار سال ۶۴، درباره این قبیل تعیین برآوردها برای پیشبرد جنگ بین آقای رضایی و آقای هاشمی انجام می‌شده، به نظر من، نامه آقای رضایی به آقای هاشمی به‌عنوان مسئول پشتیبانی جنگ است و مطابق با رویه مرسوم ایرانی تنظیم شده بود. رسم رایج در دیوان‌سالاری ایرانی برای برآورد دادن چیست؟ ما اگر بخواهیم به کسی برآوردی بدهیم، چطور رفتار می‌کنیم؟

با این پیش فرض که مقداری از سر و ته آن را می‌زنند حد بالا را در نظر می‌گیریم تا درنهایت چیزی نزدیک به میزان مورد نیاز به دست ما برسد. یعنی شما بگویید ۱۰۰ تا، بلکه ۶۰ تا به دست‌تان برسد، چون اگر ۶۰ تا را همان اول بگویید، ۳۰ تاهم دست شما را نمی‌گیرد. این سنت ثابت دیوان‌سالاری ایرانیان است. تجربه آقای محسن رضایی در ۴ سال قبل از آن با آقای هاشمی براساس همین روال بود. یعنی ایشان از سال ۶۲ فرضا وقتی به اقای هاشمی می‌گفت ۲۰۰ گردان نیاز دارم تعداد زیادی از آن کم می‌شد و میزانی دیگر تحویل آقای رضایی می‌شد.

این روش ۴ سال ادامه داشت و آقای رضایی هر مسیری را که رفت تا بتواند حداکثر چیزی که می‌خواهد را بگیرد، ناکام ماند. حتی پیشنهاد داد من را به‌عنوان فرمانده ارتش منصوب کنید تا مدیریت امکانات نظامی کاملا در اختیار سپاه باشد. او درواقع می‌خواست با برآوردهای خود از حداکثر امکانات نظامی کشور استفاده کند. بعدها همین موضوع چوبی بر سر آقامحسن شد که شما قدرت‌طلب هستید. این‌چنین نبود.

باید دو سال قبل از آن را دید که آقای رضایی برای گرفتن چند گردان توپخانه، چه مصیبتی را تحمل می‌کرد. البته وظیفه آقای هاشمی بود که قاطعانه عمل کند و تجهیزات را از منابع دیگر گرفته و به سپاه بدهد اما رویه آقای هاشمی این‌طور نبود. این نامه آقای رضایی در سال ۶۷ را باید در همان چارچوب بررسی کرد؛ بررسی مستقل این نامه که به‌یکباره محسن رضایی گفته من برای ادامه جنگ سلاح اتمی و فلان امکانات را می‌خواهم شوخی است یا به قصد تسویه‌حساب سیاسی مطرح می‌شود. آقای محسن رضایی می‌دانست سلاح اتمی نه به کار او می‌آید و نه امکان دسترسی به آن وجود دارد. امکان خروج آمریکا از خلیج‌فارس نه وجود دارد و نه به کار او می‌آید. منتها با مسئولان قرارگاه خاتم که یکی از آنها آقای هاشمی است و دیگری همین آقای روحانی، و دائم هم فشار می‌آورند که چه وقت تمامش می‌کنید، ادامه دادن دشوارتر بود.

ما امروز ۷ سال آقای روحانی را تجربه کرده‌ایم و به نظر من این روحانی همان روحانی سال‌های جنگ است. یعنی نفر دومی که بچه‌ها باید به دست‌وپای او می‌افتادند تا امکانات بگیرند، آقای روحانی بود که در زمان جنگ، مسئول ستاد قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء بود. بچه‌های سپاه باید با این نگرش می‌جنگیدند که هر زمان می‌گفتند تجهیزات می‌خواهیم و برای عملیات بعدی فلان امکانات را می‌خواهیم، پاسخ می‌شنیدند که آیا عملیات بعدی آخرین عملیات است؟

در عملیات بعدی بغداد یا بصره را می‌گیرید یا خیر؟ برای رسیدن به بغداد یا بصره چقدر زمان نیاز دارید؟ نظامیان می‌گفتند بستگی به تجهیزات دارد. پاسخ این بود که هیچ امکاناتی نمی‌توانیم به شما بدهیم. اینها مضمون کلی دیالوگ‌های مکرری است که مستندات آنها وجود دارد. نظامیان می‌گویند اگر نمی‌توانید هیچ امکاناتی بدهید و قرار است با همین چیزهایی که داریم به جنگ ادامه بدهیم، مثلا ۱۵ سال طول می‌کشد تا بغداد را بگیریم.

اینها هم در جلسات اعلام می‌کنند بچه‌های سپاه گفته‌اند فرضا جنگ ۱۵ سال ادامه دارد. این را درشت می‌کردند و اصل ماجرا مغفول می‌ماند که بچه‌های سپاه می‌گویند پنج برابر بیشتر بسیجی جذب کنید تا بین یک تا دو سال تمامش کنیم.

با چنین تعاملی پیش می‌رفتند. ما در سال‌های اخیر آقای روحانی را در مسائل هسته‌ای تجربه کردیم که در عرصه بین‌المللی چگونه عمل کرد و خطوط قرمز رهبری را چگونه جابه‌جا کرد تا درنهایت به چیزی که می‌خواست برسد. به نظر من این رویه را در زمان جنگ هم انجام می‌دادند تا کشور قدم‌قدم کوتاه بیاید و همه‌چیز به اسم نظامیان و مشخصا سپاه تمام شود. این گروه از مسئولان، همین رویکرد را از یک الی دو سال پیش از پایان جنگ داشتند و از ۱۲ تیر به بعد با توجه به شرایط بعد از سقوط هواپیما که یک شوک تروریستی محسوب می‌شد و وحشتی را در میان برخی مسئولان به وجود آورده بود، همان فضا را تشدید کردند تا به ۲۷ تیر رسیدند و درنهایت پیام قطعنامه صادر شد.

به تعبیر شما آقای رضایی در نامه خود حد بالا را در می‌گیرند تا به حداقلی از امکانات مورد نظر برای پیروزی دست یابند، چرا امام‌(ره) به چشم یک برآورد واقعی و نه دست بالا به آن نگاه کردند و برمبنای آن این‌گونه تصمیم گرفتند؟

ببینید! ما نمی‌دانیم آقای هاشمی به امام‌(ره) چه گفته است. این در جایی منتشر نشده. در خاطرات آقای هاشمی هم این گفت‌وگو دیده نمی‌شود. شاید هم گفت‌وگوی خاصی نبوده و ایشان فقط نامه را تحویل امام داده ولی من با توجه به مطالعاتم، در این زمینه اصلا به آقای هاشمی خوشبین نیستم. این برآورد دادن‌ها هر سال انجام می‌شد. از سال ۶۳ آقای رضایی نامه می‌نوشت و برای عملیات بعدی برآورد می‌داد یا با اعضای ستادش در دفتر ریاست‌جمهوری، در حضور آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی، حداقل نیازمندی‌های سپاه برای پیروزی را مطرح می‌کرد.

در خاطرات و اسناد منتشرشده هم این موضوع وجود دارد و محرمانه نیست. ولیکن این نامه‌ها و برآوردها برای آقای هاشمی بود. آقای رضایی به آقای هاشمی نامه می‌نوشت و آقای هاشمی می‌گفت مثلا این امکانات را می‌دهم، آن امکانات را نمی‌دهم یا کمتر می‌دهم و اینجایش را قبول ندارم و خلاصه چانه‌زنی می‌کردند. به نظر من آقای رضایی برآورد آن سال را هم با همین نگاه تنظیم کرده بود که بعد درباره آن چانه‌زنی و صحبت شود. ایشان احتمالا این بنا را هم داشت که سطح توقع مسئولان قرارگاه خاتم را از جنگ به واقعیت نزدیک‌تر کند. برداشت شخصی من آن است که سیاست آقای رضایی و بنای او برخلاف نظر آقای هاشمی، اتمام جنگ نبود و به‌شدت امیدوار بود با همین نیروی باقی‌مانده و اندکی که دارد، بتواند با زمان بیشتری جنگ را روی زمین، به سرانجام بهتری برساند و دشمن را وادار کند تا بخشی از شرایط ما را بپذیرد.

امام‌(ره) هم در جریان کلیات قرار می‌گرفت. اما ظاهرا این بار آقای هاشمی حرف‌های بین خوشان را نزد امام برده بود. البته به نظرم آقای رضایی در نامه زیاده‌روی‌هایی کرده بود ولی قطعا نظرش اتمام جنگ نبود.

این نامه به علاوه‌برآوردهایی است که آقای موسوی نخست‌وزیر و بهزاد نبوی مسئول پشتیبانی جنگ و محمد خاتمی مسئول ستاد تبلیغات جنگ دارند.

بله. همه اینها در کنار هم است. اما نامه اصلی‌ای که در این‌باره تعیین‌کننده بود نامه رئیس سازمان برنامه‌وبودجه بود.

ظاهرا آقای مسعود روغنی‌زنجانی در نامه‌ای این‌طور عنوان می کردند که وضع اقتصادی کشور صفر است و اوضاع خوب نیست. مسئولان نامه‌ها و برآوردهایی از این دست را هر سال به امام‌(ره) می‌دادند. منتها امام‌(ره) با نظامیان چک می‌کرد که شرایط این چنین است و می‌جنگید؟ آنها می‌گفتند می‌جنگیم و بحثی در باره ادامه جنگ نداریم. سیاست آقای رضایی این بود که من اگر یک گردان نیرو داشته باشیم هم می‌جنگم اما اهدافی که به دست می‌آید متناسب با همین یک گردان است. ولی ما می‌جنگیم. به نظرم این وضعیت طیف آقای هاشمی را که منتظر بودند جنگ تمام شود کلافه کرده بود. درنهایت نیز آقای هاشمی این تاکتیک را به‌کار برد و نتیجه چنین شد.

از تعبیر تغییر رویکرد مسئولان در سال‌های پایانی جنگ استفاده کردید که بعضا تحت عنوان کم آوردن برخی مسئولان هم به آن اشاره می‌شود. شما این مساله را ناظر به سال‌های پایانی جنگ دانستید. اما عزت الله سحابی در سال ۷۸ خاطره‌ای را مطرح می‌کند و می‌گوید «در سال ۱۳۶۲ نزد آقای هاشمی رفتم و گفتم احساس می‌کنم مردم از جنگ خسته شده‌اند. ایشان گفت: من قبول دارم؛ مردم بیشتر از این کشش ندارند(!) گفتم نتیجه عملی چیست؟ ایشان گفت: به وزارت خارجه گفته‌ام با واسطه، کار دیپلماتیک کنند!» یعنی از سال ۶۲ و قبل از میانه‌های جنگ آقای هاشمی می‌گوید احساس می‌شود مردم از جنگ خسته شده‌اند. این ماجرا را چطور نگاه می‌کنید؟

درواقع خود آقای هاشمی و اطرافیان او از جنگ خسته شده بودند. به نظرم اینکه مردم از جنگ خسته شدند از آن حرف‌های آقای هاشمی است. ایشان خود را مطابق با مردم می‌دانست و می‌گفت مردم خسته شده‌اند. اگرچه این را بیان نمی‌کرد ولی عملکرد ایشان همین موضوع را نشان می‌داد. اگر گفتم سال‌های پایانی جنگ برخی تغییر رویکرد داشتند این موضوع شامل آقای هاشمی نمی‌شود.

آقای هاشمی وارد شد که جنگ را تمام کند. آقای هاشمی از نیمه سال ۶۲ وارد جنگ شد و در خاطراتش هست که نزد امام‌(ره) رفتم و گفتم می‌روم تا جنگ را تمام کنم و امام‌(ره) فقط لبخند زد. این در خاطرات آقای هاشمی هست و امام‌(ره) به او جوابی نداد. رویکرد آقای هاشمی از سال ۶۲ معلوم است. بعد از عملیات رمضان آقایان مسئولان که خیال می‌کردند بقیه جنگ هم به همان شیرینی بیت‌المقدس است، وقتی دیدند عملیات رمضان در تابستان ۶۱ نتیجه نداد به دست‌وپا افتادند تا جنگ را تمام کنند. منتها آن روزها هیچ‌گونه شرایط امیدوارکننده برای ختم آبرومندانه جنگ وجود نداشت.

هیچ اهرمی برای فشار بر دشمن نداشتیم. همه می‌دانستند که اگر الان برویم به دشمن رو بیندازیم، پوست‌مان در مراحل بعدی کنده است. این شد که سپاه می‌گفت حالا مجال دهید و ارتش هم می‌گفت می‌شود کارهایی انجام داد. در ۶۲ یعنی یک سال بعد صبر این گروه لبریز شد. آقای هاشمی عملا آمد وسط تا جنگ را تمام کند. بعد خود آقای هاشمی وقتی وارد میدان شد، دید نمی‌شود جنگ را در آن موقعیت همین‌طوری پادرهوا تمام کرد. این را آقای هاشمی به‌عنوان یک سیاستمدار می‌فهمید که درنهایت چیزی باید دست ما باشد تا بتوان با اتکا به آن برای پایان جنگ اقدام کرد. بقیه جنگ یعنی ۵-۴ سال باقی مانده، ذیل فرماندهی آقای هاشمی طی شده است و ایشان همه امور را تحت نظر داشته و دخالت مستقیم می‌کرده است. نتیجه این شد که خدمت شما بیان کردم. کم آوردن را به مردم نسبت دادن روا نیست.

در تکمیل فرمایش شما ذکر این نکته ضروری است که مردم با حمله ارتش بعث به مرزهای جنوبی بعد از قطعنامه، مجددا به جبهه‌ها هجوم آوردند.

این هم بحثی جدی است. اگر مردم احساس نگرانی می‌کردند کوتاه نمی‌آمدند. این‌که پشت جبهه طوری عمل کنید که مردم احساس نگرانی نکنند و احساس بحران نداشته باشند و بعد بگویید مردم خسته شدند ناروا است. اگر به مردم نشان می‌دادید در وضعیت بحرانی هستیم و اراده‌ای به تمام کردن جنگ با پیروزی داریم، مردم می‌ایستادند و همین بود که امام‌(ره) برای ادامه مسیر روی مصلحت نظام و انقلاب جلو می‌برد. امام‌(ره) حس می‌کرد که مردم اگر بفهمند اراده پایان جنگ با پیروزی وجود دارد در میدان خواهند بود.

این روحیه به جبهه هم تزریق شد؟ سردار همدانی در خاطره‌ای بیان می‌کند یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات هاشمی بعد از عملیات کربلای ۵ این بود که از پایان جنگ سخن گفت. درواقع رزمندگان احساس کردند دیگر نیاز به ادامه جنگ نیست و خبر اینکه می‏خواهیم مذاکره کنیم و جنگ را تمام کنیم قدری آنها را نسبت به ادامه جنگ سرد کرد و روحیه رزمندگان را به هم ریخت.

آقای هاشمی در سال ۶۲ بین فرماندهان از پایان جنگ صحبت کرد و همه فرماندهان را سردرگم کرد. بعد محسن رضایی و باقی فرماندهان قضیه را جمع کردند. در این باره قدری توضیح می‌دهید؟

در سال ۶۲ بعد از آنکه امام در حاشیه نامه‌ای آقای هاشمی را به‌عنوان فرمانده جنگ معرفی کرد، ایشان جلسه‌ای با فرماندهان برای ارزیابی رویکردهای آینده جنگ دارد. آقای هاشمی همان‌جا قریب به مضمون می‌گوید باید با یک پیروزی بزرگ مساله را ختم کنیم. درواقع بحث جنگ جنگ تا یک پیروزی از اینجا ابداع شد. این تقسیم‌بندی در سال ۶۲ به‌وسیله شخص آقای هاشمی ابداع شد. به نظر من اصلا فرماندهان توقع شنیدن چنین چیزی را نداشتند. فضا فضای جنگ جنگ تا پیروزی و جنگ تکلیف‌محور بود. منتها در آن مقطع خیلی مفهوم هم نبود که منظور آقای هاشمی دقیقا چیست.

فضای خوشبینی وجود داشت و تحلیل بچه‌ها قوی نشده بود. اغلب جوان بودند و شاید نمی‌توانستند صحبت‌های آقای هاشمی را تجزیه و تحلیل کنند. رویکرد آقای هاشمی در فرماندهی جنگ از ابتدا بر همین اساس بود. در سال ۶۵، بعد از کربلای ۵ آقای هاشمی جنگ را رها کرد، نه اینکه قهر کند و برود. کلا ناامید شد. چراکه بعد از بی‌نتیجه بودن عملیات والفجر۸ در پایان دادن به جنگ، امیدوار بود کربلای ۴ و ۵ نتیجه بدهد و بتواند با همان منطق یک پیروزی بزرگ جنگ را تمام کند. این یکی هم که نتیجه نداد، به نظر من آقای هاشمی از همان‌جا دیگر ناامید شد. درواقع هم پشت‌پرده تلاش می‌کرد ماجرا را تمام کند و هم جلوی پرده اهتمامی به مساله جنگ نداشت.

آقای هاشمی تنها نبود و نماد بخش‌های زیادی از ساختار سیاسی کشور محسوب می‌شد و نتیجه این مساله نیز آن بود که در عرض یک سال کار به قطعنامه رسید. یعنی وقتی تکمیلی کربلای ۵ و کربلای ۸ هم انجام شد و نتیجه نگرفتیم و دیگر سپاه ماند و خودش! یک نکته را هم عرض کنم. وقتی سپاه بفهمد که خودش مانده و خودش، او هم ضعف روحیه پیدا می‌کند. خسته می‌شود. چیز عجیبی نیست.

یعنی شما معتقد هستید تمام ظرفیت‌های پشتیبانی از جنگ مهیا نشده بود؟ چون در این باره دو نگاه به‌طور مشخص وجود دارد. یک نگاه متعلق به آقای هاشمی و تیم او است و همان‌طور که در خاطرات خود بیان می‌کند دولت همه امکانات را دراختیار جنگ قرار داده بود و نگاه دیگر قائل به آن است که فقط بخشی از بودجه دراختیار جنگ بود و می‌شد درصورت استفاده بهینه از امکانات موجود در کشور، قدرت نیروهای مسلح را افزایش داد.

از سال ۶۵ آقای رضایی یک ادعا دارد. این ادعا تابستان ۶۵ در روزنامه اطلاعات در مصاحبه مطبوعاتی او مطرح شد که دو درصد از نیروی انسانی و ۱۲درصد کل اقتصاد کشور برای جنگ هزینه شده است. این ادعای ۱۲ درصد را حدود ۱۰ سال پیش هم آقای رضایی تکرار کرد. او در مصاحبه‌ای تاکید کرد برآورد کل ۸ سال روال به همین ترتیب بود. ۱۲درصد کل اقتصاد کشور دراختیار جنگ بود و هیچ کسی هم به این ادعای آماری جواب نداده است. این‌که بیان کنید اقتصاد کشور صفر بود و آقایان آن زمان نامه بنویسند که این مقدار اسکناس چاپ کردیم قصه است. باید جواب آماری داد. این‌که سال ۶۵ در یک مقطع فلان‌مقدار اسکناس اضافه چاپ شده و خرج جنگ شده، جواب این آمار نیست. آقای هاشمی کلا این سیاست را داشت که اگر زیاد در جبهه خرج کنم در بیرون جبهه قحطی می‌شود.

این استدلال می‌تواند وجود داشته باشد که چون دولت توانی نداشت از توان سپاه استفاده کرده است.

این سه گزاره را کنار هم بگذارید. سپاه می‌گوید ۱۲ درصد اقتصاد کشور به من داده می‌شد. از آن طرف آقای هاشمی می‌گوید اگر بیشتر از آن چه به جبهه دادم، می‌دادم در کشور قحطی می‌شد. این مقدار خودرو نیاز بود که اگر دراختیار جنگ می‌گذاشتم شهرداری‌ها تعطیل می‌شد. درحالی‌که همان زمان اتفاقا سپاه کمک می‌کرد در کشور اتفاقات اقتصادی رخ دهد. این سه مورد را کنار هم بگذارید، نشان می‌دهد یک گوشه از ماجرا آن چیزی نیست که می‌گویند. من نمی‌گویم چه کسی راست می‌گوید و چه کسی دروغ می‌گوید. خیلی از دولتی‌های آن زمان زنده هستند.

اگر آماری غیر از این دارند این آمار را ارائه دهند و مثلا با سند بگویند ۱۲ درصد نبوده بلکه ۴۰ یا ۵۰ درصد به جنگ اختصاص داده می‌شد و بیش از این دیگر ممکن نبود و اگر بیشتر از این می‌دادیم قحطی می‌شد. من نشنیدم آقای هاشمی عددی مستند گفته باشد. این ادعا را البته یک زمانی میرحسین موسوی مطرح کرد و گفت ما کل بودجه کشور را روی جنگ می‌بستیم. خب منظور چیست؟ یعنی کل بودجه کشور را وسط می‌گذاشتید و می‌گفتید این دو زار برای جبهه و بقیه را خودمان خرج کنیم یا منظور این است که ۵۰ درصد به جبهه می‌دادید و ۵۰ درصد باقی‌مانده را خودتان برمی داشتید. مستندات اینها کجا است؟

ما حداکثر نیرویی که در کل جنگ توانستیم به جبهه بفرستیم در عملیات کربلای ۵ بود که ۲۰۰ گردان فرستادیم. تمام هزینه‌های ۲۰۰ گردان مشخص است و می‌توان آن را برآورد کرد. سه ماهی که در منطقه بودند نفری چقدر غذا می‌خوردند، اسلحه انفرادی چقدر بود، موشکی که در عملیات استفاده شد چقدر هزینه داشته و… . همه اینها را می‌توان حساب کرد.

این رقم‌هایی که مسئولان سیاسی بیان می‌کنند به نظرم خیلی قابل دفاع نیست و این‌طور نبود که اگر هزینه بیشتری می‌کردیم قحطی می‌شد. به نظر من اولویت مسئولان سیاسی از عملیات بیت المقدس به بعد دیگر مساله جنگ نبود، سپاه و مردم در حال جنگ بودند. این‌طور باید نگاه کرد که امام‌(ره)، سپاه و مردم درمقابل کل عراق بودند. عراقی که کلا در بسیج عمومی بود. تمام مردم عراق در جبهه بودند اما در این سو تعدادی از پرسنل سپاه و بسیجیان داوطلب در جبهه‌ها حضور داشتند. سیاسیون کلا مشغول کار خودشان بودند و اصلا در عالم خود سیر می‌کردند.

چون کشورهای همسایه اعم از کشورهای عربی و پاکستان و ترکیه که غیرعربی هستند، طی ۵۰ سال قبل از آن تجربه جنگ‌های بزرگ را داشتند و با جنگ آشنا بودند. کشورهای عربی که سه جنگ اعراب و رژیم‌صهیونیستی را تجربه کرده بودند. پاکستان هم جنگ سنگین با هندوستان داشت و فضای جنگی و دیپلماسی برخاسته از جنگ را می‌شناخت. ترکیه هم چند جنگ جدی اعم از جنگ جهانی اول و دوم را تجربه کرده بود و با فضای جنگ سرد هم به خوبی آشنایی داشت. همه سواد جنگی داشتند منتها سیاستمداران ما هیچ تجربه‌ای نداشتند.

جمع‌بندی رئیس‌جمهور وقت در این باره چه بود؟

راحت قابل اثبات است که آقای خامنه‌ای در دهه ۶۰ ذوب در امام‌(ره) است. این فقط یک شعار نیست. به نظرم نظرات و جمع‌بندی آقای خامنه‌ای در طول جنگ خیلی نزدیک به نظرات رزمندگان و کامل منطبق با نظرات امام‌(ره) بود.

قبل از اینکه امام قطعنامه را بپذیرند نظر آقا چه بود؟

من جایی اشاره صریحی در این باره ندیدم. اما جمع‌بندی نظرات ایشان در طول جنگ، نشان می‌دهد ایشان یکی از مطلع‌ترین مسئولان نسبت به مسائل نظامی بود. از ابتدای جنگ ایشان مشاور نظامی امام‌(ره) و مسئول حل‌وفصل امور ارتش و نظامی‌ها است و بین نظامی‌ها، هم ارتش و هم سپاه، محبوبیت زیادی داشت. این محبوبیت به این دلیل بود که زبان هم را می‌فهمیدند. شما ملاحظه کنید که آیا نظامیان در آن مقطع همین نظر را درباره آقای هاشمی هم دارند؟ به نظرم پاسخ منفی است. آقای هاشمی شب عملیات کربلای ۵ حرف‌های عجیب‌وغریبی می‌زند.

در آستانه عملیات کربلای ۵ آقای هاشمی می‌گوید ما دو سال است که سرکاریم! در جمع فرماندهانی که می‌خواهند یکی دو شب دیگر به خط بزنند این مضمون را بیان می‌کند که دو سه سال است سرکاریم و نباید عملیات خیبر انجام می‌شد و مستقیم باید اینجا عملیات می‌کردیم. توجه داشته باشید خیبر جزو عملیات‌هایی است که بچه‌ها با تمام توان و با چه امیدهایی به میدان آمدند و اتفاقا خود آقای هاشمی در این عملیات فرمانده جنگ بود. راوی نوشته است وقتی آقای هاشمی این حرف را زد سکوت عجیبی حکمفرما شد. وقتی مشروح این جلسه را می‌خوانید واکنش‌ها به نحوی بود مثل اینکه کسی سیلی به صورت بچه‌ها زده باشد. آیت‌الله خامنه‌ای روی مسائل نظامی اشراف داشت. یعنی اصل جنگ برای ایشان موضوعیت داشت.

مشکل خیلی از مسئولان سیاسی کشور این بود که جنگ را مساله‌ای فرعی می‌دانستند و آن را مانع از رسیدن به ایده‌آل‌های کشور می‌دیدند. آقای هاشمی و طیفی از سیاسیون آرزوهای قشنگی برای انقلاب داشتند و می‌خواستند به آنها برسند. جنگ از نظر اینها مانع رسیدن به آن آرزوها بود. اما به نظرم برای امثال امام و آقا، پیروزی در جنگ مسیر رسیدن به همان آرمان‌ها بود. شاید اصلا هر دو طرف یک آرمان داشتند، منظورم آرمان‌های کلی نظیر تعالی، پیشرفت، کمال و… است. منتها امام و آیت‌الله خامنه‌ای جنگ را هم مسیری برای رسیدن به آن آرمان‌ها می‌دانستند و خیلی‌ها جنگ را مزاحم این مسیر می‌دانستند. لذا عملکردها متفاوت بود.

تحولات انتخابات مجلس سوم در فروردین ۶۷ و شدت گرفتن رقابت‌های سیاسی چقدر در سرد شدن فضای جبهه‌ها موثر بود؟ به‌هرحال تعداد قابل توجهی از نظامیان و فرماندهان سطح میانی به بالای جنگ در این مقطع وارد انتخابات شدند و عملا جبهه‌ها را رها کردند.

فضای انتخاباتی داغی که آن انتخابات به نسبت دوره‌های قبل داشت، برای بچه‌های جبهه و جنگ غریب بود ولی اینکه بگوییم این عامل تاثیری در جبهه داشته باشد، به نظرم این‌گونه نبود. چپ و راست خیلی متوجه نبودند در جبهه چه خبر است و خیلی فرقی نمی‌کرد چه کسی بیاید و چه کسی برود. درواقع یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات مسئولان نظامی و سیاسی، این بود که پشت جبهه را بیش از حد لازم آرام نگه داشتند.

یعنی مردم تهران تا زمانی که موشک‌های عراق به تهران نرسید خیلی متوجه جنگ نبودند. تا قبل ازسال ۶۳ که هواپیماهای عراقی به زحمت خود را به تهران رساندند و بمب‌های کور می‌انداختند، تهران متوجه جنگ نبود. جنگ بیشتر یک بخش ثابت از اخبار بخش‌های خبری رادیو و تلویزیون بود و اینکه تعدادی بچه‌های پاسدار و بسیجی در جبهه‌ها درگیر هستند. به نظرم در این مقطع، آدم‌ها همان آدم‌ها بودند و هر طرفی می‌آمد، چه راستی‌ها و چه چپی‌ها، چه «یت» و چه «یون» در مواجهه با مساله جنگ خیلی فرقی با هم نداشتند.

معتقد هستید فضای افکار عمومی توسط ستاد تبلیغات جنگ به خوبی مدیریت نشد؟

اصلا ستاد تبلیغات جنگ کاری نکرد. آن آرامش را هم دولت برقرار می‌کرد. همیشه ارزاق با کوپن بود و مردم خیلی وضعیت جنگی را به لحاظ اقتصادی درک نمی‌کردند. همین الان حداکثر خاطره مردم از وضعیت اقتصادی جنگ چیست؟ کوپن! منتها همین را با انگلستان در جنگ جهانی دوم مقایسه کنید و ببینید چه وضعیتی حاکم بوده. اصلا بحث مردن از گرسنگی در شهرهای انگلستان مطرح بوده. تدبیرها در این سطح بوده که مردم از گرسنگی نمیرند.

اینجا تمام مشکل این بود که به‌جای اینکه به هر کسی این میزان مرغ و برنج بدهند قدری کمتر دادند. تازه در بازار سیاه هم همه مواد غذایی پیدا می‌شد. آن‌قدر هم قیمت بازار سیاه بالا نبود. بازار سیاه را الان و در وضعیت اقتصادی کنونی می‌توان فهمید. در آن بازار کوپنی هر چیزی را در بازار آزاد ولی با درصدی بالاتر می‌شد تهیه کرد. درحقیقت در وضعیت جنگی اصلا کمبود مواد غذایی نداشتیم. البته خیلی‌ها دوست دارند بزرگنمایی کنند ولی اینها خاطرات روزمره مردم است و با مطالعه میدانی کمی هم می‌شود جزئیاتش را فهمید.

به هر ترتیبی که بود ایران قطعنامه را پذیرفت. به نظر شما با پذیرش قطعنامه ما چه به دست آوردیم و از چه مواردی چشم‌پوشی کردیم؟

ما از نتیجه در میدان جنگ صرف‌نظر کردیم. قطعنامه هیچ دستاوردی برای ما نداشت به جز آتش‌بس. از ۱۰ بند قطعنامه تنها چند بندش اجرایی شد که مهم‌ترین‌شان بر اثر عواملی خارج از قطعنامه عملی شدند. مثلا صدام به الزام شورای امنیت اسرا را پس نداد. دو سال بعد از قبول قطعنامه عراق، کویت را اشغال کرد و نیاز به سرباز و نیروی کار داشت. چون همه ارتش این کشور در کویت بود.

۶۰ هزار اسیر عراقی در ایران وجود داشت که اینها خورده و خوابیده بودند و وقتی برمی‌گشتند، می‌توانستند به میدان جنگ بروند یا در ادارات و نهادهای دولتی و کارخانه‌ها کار کنند. صدام آنها را می‌خواست و ضمنا می‌خواست خیالش از جانب ایران راحت باشد و وضعیت نه جنگ و نه صلح بین ایران و عراق از بین برود و شرایط به ثبات برسد. لذا دو سه هفته بعد از اشغال کویت، هموار کردن مسیر تبادل اسرا را شروع کرد و در ایام اوج اشغال کویت هم تبادل اسرا انجام شد. قطعنامه ۵۹۸ با همه کر و فرش برای ما فقط آتش‌بس به همراه آورد. نه غرامتی پرداخت شد و نه تنبیه متجاوزی در کار بود.

تعیین متجاوز هم سال ۷۰ از سوی سازمان ملل انجام شد که آن هم با الزام قطعنامه نبود بلکه عمده با وعده آقای هاشمی به دبیرکل سازمان ملل بود که اگر در این ماجرا حقوق ایران تامین شود ما هم کمک می‌کنیم گروگان‌های آمریکایی در لبنان آزاد شوند. با این وعده و وعید که در خاطرات آقای هاشمی هم به آن اشاره شده، چند وقت بعد آقای دکوئیار صدام را متجاوز اعلام کرد. تازه این صدام، صدام منفور بعد از جنگ کویت بود.

شما فکر می‌کنید با بضاعتی که آن روز وجود داشت امکان ادامه جنگ فراهم بود؟

نظر من این است که امکان ادامه جنگ وجود داشت و ما می‌توانستیم خوب نتیجه بگیریم. بعدها خاطرات افسران عراقی که منتشر شد متوجه شدیم عراق هم دیگر توانی به آن معنا نداشت که مقابل ایران بایستد. نیروی انسانی ارتش عراق هم بی‌روحیه و خسته بود.

برآوردهای نظامی که چیز دیگری می‌گویند و اساسا به‌خاطر همین برآوردها از توان ارتش عراق، ایران به خاتمه جنگ رضایت داد.

کدام برآوردها؟ این همان عراقی است که با آن نیروی انسانی حمله کرد و کویت را اشغال کرد. عراق سال ۶۶ یک میلیون نفر نیروی نظامی داشت. تازه در بدبینانه‌ترین حالت این تعداد بود و برخی برآوردها می‌گویند تا یک‌ونیم میلیون نفر هم نیروی انسانی داشت. منتها این نیروی انسانی یک نیروی آموزش‌دیده میدان جنگ نبود. مردم را لباس نظامی پوشانده بود و با ۴۰ روز آموزش به ارتش فرستاده بود. حقوق آنها را پرداخت نمی‌کرد.

نیمی از آنها ۵ سال بود که خدمت سربازی می‌کردند. در عراق دیگر کارگر وجود نداشت. یک خبرنگار خارجی در این باره نوشته بود وقتی در شهرهای عراق حرکت می‌کنید هر ۱۰ کیلومتر به‌زحمت یک مرد عراقی را می‌بینید. در این مقطع همه در جبهه هستند. دانشجو، دانش‌آموز، معلم، کارگر، کارمند و… را آموزش داد و خب این وضعیت خیلی دوام نداشت. اگر ما می‌توانستیم یک جنگ فرسایشی آرام که توانش را هم داشتیم ادامه دهیم و بدون اینکه مدام فشار آوریم که جنگ زودتر تمام شود، می‌شد با روال سال‌های قبل کار را ادامه داد و سپاه این توان را داشت.

البته شما فقط به نیروی انسانی اشاره دارید ولی تجهیزات نظامی و جنگ افزارهایی که عراق در اختیار داشت، با امکانات ایران قابل قیاس نبود.

امکانات نظامی صدام از سال ۶۱ مدرن است و ما هیچ تجهیزات خاصی نداشتیم. از عملیات رمضان در سال ۶۱ تا پایان جنگ عراق برتری هوایی داشت و ما به زحمت ۵۰ فروند هواپیمای فعال داشتیم. آمار هواپیماهای ما روی کاغذ یک چیز بود ولی تعداد هواپیماهای فعال میزان دیگری بود و عراق در طول جنگ همیشه بیش از ۴۰۰ فروند هواپیما داشت. از لحاظ زرهی همیشه تجهیزات عراق دو سه برابر ما بود.

ما حتی خیلی نمی‌توانستیم تجهیزات زرهی‌مان را استفاده کنیم چون می‌ترسیدیم از دست برود و دیگر نتوانیم جایگزین کنیم و در این باره خیلی احتیاط به خرج می‌دادیم. برای ما، نبرد، نبرد زمینی بود و در نبرد زمینی روحیه حرف اول را می‌زند. ما از سال ۶۱ با روحیه و البته با دست خالی جنگ را جلو بردیم. سلاح انفرادی، مقدار محدودی سلاح زرهی و مقدار بسیار محدودتری سلاح هوایی. لذا توان بالای نظامی عراق این چیز جدیدی نبود.

شما به تسلیحات زرهی و هوایی اشاره داشتید ولی یکی از مهم‌ترین استدلال‌هایی که حامیان قطعنامه آن را عاملی تعیین‌کننده برای خاتمه جنگ می‌دانند تسلیحات شیمیایی صدام بود که در آن اواخر مورد استفاده هم قرار گرفت.

این موضوع را بیش از اندازه بزرگ می‌کنند. صدام اگر می‌توانست شیمیایی بزند دریغ نمی‌کرد. در سردشت این کار را کرد. سردشتی‌ها کرد هستند و صدام اساسا تسلیحات شیمیایی را یا در جبهه استفاده می‌کرد یا علیه کردها. چرا در جای دیگر استفاده نکرد؟ می‌توانست با به‌کارگیری تسلیحات شیمیایی در موشک‌ها، تا خود تهران را بزند.

چرا این کار را نکرد؟

چون آنجا برای عراق هزینه داشت ولی در جبهه و سردشت برای صدام هزینه نداشت. برای استفاده از شیمیایی در جبهه، متحدان او لابی می‌کردند و می‌گفتند آنجا میدان جنگ بوده و برای شکست نخوردن هرچه توانسته استفاده کرده. لذا این را پنهان نمی‌کرد. رسما گردن نمی‌گرفت ولی به‌طور غیررسمی همه مقامات بعثی اعلام می‌کردند عراق از همه امکانات خود در جبهه و جنگ استفاده می‌کند. استفاده از این تسلیحات علیه کردها هم برای صدام هزینه نداشت.

کردها دیگر چرا؟ به‌هرحال سردشت یک شهر بود و منطقه‌ای غیرنظامی محسوب می‌شد.

نمی‌دانم دلیل چه بود. کردها اکنون لابی قدرتمندی در آمریکا دارند. نمی‌دانم چرا زمان جنگ این لابی جلو نمی‌رفت یا وجود نداشت. الان در گوش دو نفر کرد بزنید صدای آن در راهروهای پارلمان آمریکا می‌پیچد. اما زمان جنگ چنین نبود. صدام راحت کردها را می‌کشت و آب از آب تکان نمی‌خورد و اصلا برای او مهم نبود. آن زمان برای بمباران شیمیایی حلبچه هیچ‌کس به صدام خرده نگرفت. بعدها آن‌طور که در کتاب بازجویی رئیس‌جمهور نوشته شده، از او مدام درباره حلبچه سوال می‌شود و نوشته صدام عصبی می‌شود. خود بازجو می‌گوید از حلبچه می‌پرسیدم عصبی می‌شد. چرا؟ چون صدام آن زمان با خیال راحت از مجامع جهانی کار خود را می‌کرد و تازه الان از او می‌پرسیدند چرا؟! لابد پیش خودش می‌گفت آن زمان خودتان هیچ نگفتید و سکوت کردید، الان که ۲۰ سال گذشته چه شده که از حلبچه می‌پرسید؟

خب استدلال شما چیست که صدام سلاح شیمیایی را فقط در جبهه و علیه کردها استفاده می‌کرد؟

برای جبهه این‌طور توجیه می‌کرد که استفاده از این سلاح‌ها علیه نیروی متخاصم و در جنگ صورت گرفته. علیه کردها هم که برای او هزینه‌ای روانی و بین‌المللی نداشت.
وقتی صدام در یک منطقه غیرنظامی شیمیایی زده بود چه تضمینی وجود داشت که همان سلاح شیمیایی را در شهرهای ما هم استفاده نکند؟

من معتقدم این بحث فقط با هدف بزرگنمایی مطرح می‌شود. نمی‌شود مدام با استناد به کاری که صدام نکرده، مدام بگوییم می‌کرد و براساس آن قضاوت کنیم.

استدلال برخی برای پایان جنگ همین مساله بود.

این استدلال غلط است و پروپاگاندا است. صدام یک سلاح شیمیایی در اندیمشک نینداخت. چرا در دزفول که معروف بود موشک نه متری در کوچه سه متری می‌انداخت، یک سلاح شیمیایی استفاده نکرد؟ چون برای او هزینه بین‌المللی داشت. استفاده از سلاح شیمیایی به این راحتی نیست. کسانی که می‌خواهند عملکرد خود درباره پایان جنگ را توجیه کنند، درباره استفاده سلاح شیمیایی توسط صدام در شهرهای بزرگ همانند مشهد و… بزرگنمایی می‌کنند. آمریکایی‌ها هم در سال ۲۰۰۳ با این توجیه که صدام سلاح کشتار جمعی دراختیار دارد به عراق حمله کردند. رفتند و هیچ چیزی هم پیدا نکردند.

احتمال استفاده از سلاح کشتار جمعی در شهرها بهانه عده‌ای برای پایان جنگ بود. اتفاقی که هیچ‌وقت هم رخ نداده است. هنوز هم برخی از سیاسیون اتفاقی که رخ نداده را بر سر منتقدان قطعنامه می‌زنند. شما از سلاح شیمیایی صحبت می‌کنید، من استفاده از سلاح اتمی را هم شنیده‌ام. توجیهاتی از این دست که اگر در تهران بمب اتم می‌زدند، چه می‌شد! مگر بمب اتمی زدن در یک پایتخت به همین سادگی است؟ آن هم توسط یک کشور عربی!

رژیم‌صهیونیستی می‌ایستد و نگاه می‌کند تا عراق از بمب اتم استفاده کند؟ رژیم‌صهیونیستی که سال ۱۹۸۲ نیروگاه اتمی عراق را زده، نگاه می‌کند که یک کشور عربی علیه نیروی متخاصم خود سلاح اتمی استفاده کند که بعد سراغ خود او برود؟ از نظر من بدون نگاه کردن به معادلات و موازنات منطقه‌ای طرح چنین موضوعاتی بیش از هر چیز پروپاگاندا است. تبلیغات است تا بگویند ببینید چقدر خوب بودیم که توانستیم چنین خطری را از سر کشور کم کنیم! همین کار را مگر الان انجام نمی‌دهند؟ آقایان، از انتخابات ۷۶ به این سو تا همین حالا، می‌گویند اگر ما انتخاب نمی‌شدیم جنگ می‌شد! این چه حرف‌هایی‌ است که همه از پایان جنگ یاد گرفته‌اند! اگر ما چنین نمی‌کردیم شیمیایی می‌زد. اگر این نمی‌شد نیرو پیاده می‌کرد. اگر آن نمی‌کردیم فلان می‌شد و… . این اگرها قصه است و نمی‌توان چیزی را با آنها جلو برد.

استراتژی آمریکا یا قدرت‌های بین‌المللی برای پایان جنگ چه بود؟ به نظر می‌رسد بعد از پیروزی ما در والفجر ۸ و کربلای ۵ رویکرد قدرت‌ها نسبت به جنگ ایران و عراق قدری تغییر کرد و همان‌طور که خود شما هم در ابتدای بحث اشاره کردید بیشتر ناظر به این بود که کسی پیروز نشود.

توجه داشته باشید که آمریکا یک حاکمیت یکپارچه در سیاست خارجی نیست. درحقیقت دربرابر آسیای غربی سیاست خارجی آمریکا کاملا یکدست نیست. در کلیات البته همه طیف‌ها یکدست هستند و یک قانون کلی وجود دارد که همیشه حق با رژیم‌صهیونیستی است. در باقی موارد اما ممکن است اختلاف نظراتی وجود داشته باشد. در آن مقطع به‌طور مشخص سه لابی وجود داشت.

یک لابی اعتقاد داشت نباید اجازه داد هیچ‌یک از دو طرف پیروز شوند و جنگ را باید طوری مدیریت کرد که هیچ‌یک پیروز نشوند. یک لابی اعتقاد داشت پیروزی ایران به ضرر کل منطقه است و در این صورت بنیادگرایی شیعی توسعه می‌یابد و دیگر نمی‌توان آن را کنترل کرد. پس باید کاری کنیم که فقط ایران پیروز نشود. درواقع یا عراق به‌طور کامل پیروز شود یا حداقل جلوی پیروزی ایران گرفته شود. لذا می‌گفت آن‌قدر باید عراق را پشتیبانی کرد که ایران پیروز جنگ نباشد. لابی سوم هم قائل به آن بود که عراق باید پیروز جنگ شود و عبارات این‌طور آمده که آمریکا باید این‌گونه سر اژدهای اصولگرایی را له کند و در این زمینه می‌توان به عراق اعتماد کرد. لابی سوم البته لابی ضعیفی بود و رژیم‌صهیونیستی اجازه نمی‌داد چندان قوت بگیرد. به هر ترتیب رژیم‌صهیونیستی آن زمان تهدید اول را اعراب (هر کدام از اعراب) می‌دانست.

فصل مشترک این سه لابی چه بود؟ این بود که ایران نباید پیروز جنگ باشد. به همین دلیل اتفاقاتی که در آمریکا و غرب افتاده یکپارچه به نظر می‌رسد. این سه لابی در کشاکش بودند و درنهایت هم چیزی بینابین همه اینها اتفاق افتاد.

*فرهیختگان

منبع خبر

زیر و بم قطعنامه۵۹۸ در گفتگو با یک پژوهشگر جنگ بیشتر بخوانید »

خاطرات جمعی از ارتشی‌های اردبیل در جنگ

به گزارش مشرق، کتاب «۴۰ + عشق» خاطرات جمعی از رزمندگان اردبیلی ارتش در دوران دفاع مقدس است که به کوشش «سید سعید اطهر نیاری» گرد آوری و تدوین شده است.

این کتاب ۹۵ صفحه‌ای را انتشارات «خط هشت» در سال ۱۳۹۵ سفارش و حمایت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس اردبیل و تیپ ۴۰ متحرک هجومی نزاجا چاپ و منتشر کرده است.

برشی از متن کتاب:

«شرح شرحانی»

راوی: «ایرج راز بین»

مهمات را سهمیه بندی کرده بودیم و به عنوان مثال سهمیه خمپاره ۸۱ برای هر روز ۶ گلوله بود و ما با این وضعیت در خط پدافندی قرار گرفته بودیم.

تا ساعت ۶ صبح در لجمن (لبه جلویی منطقه نبرد) دفاع کردیم و آمار مجروحین و شهدا رفته رفته بالا می‌رفت.

گرمای بالای ۵۰ درجه توان را از ما گرفته بود و بچه‌ها با لب تشنه شهید می شدند و تشنگی امان بچه‌ها را بریده بود. ناله و فریاد مجروحین وصف نا پذیر بود اما با این همه روحیه مان را از دست نداده بودیم و دلاورانه دفاع می کردیم.

حدود ساعت ۹:۳۰ سمت راست ما که یک تیپ از لشکر قزوین بود سقوط کرد و دشمن به منطقه نفوذ کرد به طوری که به اصطلاح نظامی ما را از پشت قیچی کردند.

تا ساعت ۱۱ درگیری سخت ادامه داشت تا اینکه «ایرج حسین زاده» فرمانده گروهان سوم که در سمت چپ ما قرار داشت با بی سیم خبر داد که ارتباطشان با قائمی، فرمانده گروهان اول که در کنار آن ها بودند قطع شده و گروهان اول سقوط کرده و احتمال محاصره وجود دارد.

برای گزارش به رده‌های بالا به بی سیم چی نزدیک شدم ولی متوجه شدم که ارتباط به طور کلی قطع شده و ما تنها با گروهان ۳ در ارتباط بودیم و از وضعیت دشمن بی خبر ماندیم.

تا ساعت ۱۲:۳۰ در خط پدافند بودیم و دفاع می کردیم.

ایرج حسین زاده خبر داد که محاطره شده ایم و دشمن دور تا دور ما را گرفته است.

علی‌رغم محاصره تا ساعت ۱۴ مقاومت کردیم در حالی که هیچ پشتیبانی‌ای از ما صورت نمی گرفت.

کانال‌ها پر شده بود از پیکر شهدا و بیشتر بچه ها مجروح شده بودند.

رضا اروج‌زاده فرمانده یکی از دسته های ما، علی‌رغم مجروحیت می‌جنگید اما ناله و ضجه‌های بچه‌هایی که مجروحیت بالایی داشتند بسیار آزار دهنده بود.

بعدها شنیدیم که پشت خط را با بمب‌های شیمیایی زده بودند و بچه‌ها شهید شده بودند و دلیل عدم پشتیبانی را فهمیدیم.

با هر مشقتی بود می‌خواستیم در مقابل بعثی ها کم نیاوریم، اما تانک های عراقی از پشت شروع به ریختن آتش کردند و عملا از کار افتادیم.

من از ناحیه سر و پا مجروح شدم و می دیدم که بیشتر بچه ها در کنار هم می افتادند و با لبان تشنه شهید می‌شدند. توان حرکت نداشتم و نیروهای بعثی وارد سنگرهای ما شدند و ما تسلیم شدیم.

در هنگام انتقال به عقب، وقتی نیروها و تجهیزات بعثی‌ها را دیدیم متعجب ماندیم چون از منطقه تا شهر بصره پر از تجهیزات و نیرو بود و ما با کمترین امکانات و نیرو و تجهیزات هشت سال در مقابل این همه لشکر و انواع تجهیزات ایستاده بودیم و تنها با توکل بر خدا و ایمان بچه ها بر آنها غالب شدیم.

منبع: دفاع پرس منبع خبر

خاطرات جمعی از ارتشی‌های اردبیل در جنگ بیشتر بخوانید »

«دفاع‌مقدس»ی که از آن غافلیم!

به گزارش مشرق، دفاع مقدس با همه سختی‌ها، تلخی‌ها و روی ناخوشی که از خود نشان داد، مانند دارویی تلخ اما نافذ و شافی، درمان بسیاری از دردهای آن‌روز و امروز و حتی فردای ما را تهیه کرد و مانند پادزهزی قوی، مایه ایمنی و روئین‌تنی فرهنگ و سیره انقلاب اسلامی برابر توطئه‌ها و دشمنی‌ها شد.

از جمله مزایا و امتیازات دفاع مقدس می‌توان به سخت‌افزاری و رو بودن نبرد در آن اشاره کرد. نبردی که در جغرافیای خاص و محدود به زمان و مکان خاص رخ می‌داد و همین باعث تمرکز بر آن و نتیجه‌بخشی سریع‌تر بود. البته این ویژگی بارز همه نبرهای سخت‌افزاری است، نبردهایی که علی‌رغم گستردگی‌ها و تلفاتشان، بالاخره در محدوده زمانی خاص نهایتا ۲۰ ساله (مانند جنگ تحمیلی آمریکا علیه ویتنامی‌ها) و یا محدوده مکانی خاص (مثل جنگ‌های جهانی که بین اروپا و چند کشور آسیایی بود) به پایان رسیدند.

آنچه از همه تلخ‌تر و کشنده‌تر و ویرانگرتر است، جنگ نرم است، جنگی که محدوده آن همه زمین، و زمان پیدایش آن را می‌توان به دوره خلقت بشر مرتبط دانست، وقتی که پدر و مادر بشر فریب شیطان خوش خط و خال را خوردند؛ اما مساله‌ای که تقریبا از زمان رنسانس اروپا جهان را درگیر کرده، تمرکز و وحدت شیاطین عالم در قالب فراماسونری است که آثار آن را در وقایع مختلفی در جهان می‌توان یافت که انقلاب جنسی (استعمار فکری) و انقلاب صنعتی (جهت استثمار زنان و مردان برای بردگی صنعتی) از جمله آنهاست و با وقوع انقلاب صنعتی استعمار و استثمار پوست انداخت و دوره اوج قدرت و عمق نفوذ خود را تجربه کرد تا از قبل آن به تمدنی بزرگ تبدیل شود که همه جهان چون روستایی کوچک تحت سیطره آن باشد؛ غرض این نوشتار کالبدشکافی ریشه استعمار نیست بلکه نقبی است بر پیدایش آن تا علت دشمنی‌ها و جنگ نرم ویژه استکبار را علیه انقلاب اسلامی به تدقیق و تحقیق و واکاوی بنشیند.

انقلاب اسلامی در حالی پیروز شد و علیه این تمدن جان‌گرفته شورش کرد که استکبار با سیطره بر ایران بزرگ که شاهراه انرژی جهان و تجارت منطقه بود، در فکر ایجاد جزیره امنی بود تا از پس سواری گرفتن از آن، بر مستعمراتش استیلا و نظارت بهتری داشته باشد. از همین رو دفاع مقدس با آن هجمه سنگین و جنگ احزاب‌گونه‌اش بر ملتی تحمیل شد که هنوز داغ فرزندان شهیدش برای پیروزی انقلاب سرد نشده بود؛ اما هرچه که بود گذشت و ملت با سری بلند و سینه‌ای ستبر، مچ زور یک دنیا توحش و ناجوانمردی را یک تنه خواباند.

جنگ نرم هرچند همیشه مانند موسیقی متن در همه وقایع در حال وقوع است اما پس از دفاع مقدس و محک خوردن جنم و اراده ملت ایران، به اصل برنامه‌های دشمن تبدیل شد. جنگی که امروز با تبدیل شدن هر فرد به یک رسانه (توسط فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی) به تقویت آن پرداخته و از رهگذر آن، چه بسیار فتنه‌های ریز و درشتی که در کشور ایجاد نشد. این جنگ نیز مانند دفاع مقدس نیازمند دفاعی است که نیاز به سواد رسانه‌ای و شناخت نوین از جنگ دارد. شناختی که اگر ایجاد نشود (توسط دولت و حکومت) و ایجاد نکنیم (طبق وظیفه فردی) قافیه را باخته‌ایم و آندلسیزه خواهیم شد با این تفاوت که تلفات این جنگ را دیگر شهید نمی‌خوانند، بلکه آنان را خائن خطاب خواهند کرد، خائنانی که در جهل مرکب اسیر شده و خود را بر حق دانسته و تصور بر این دارند که می‌توان از دست دشمن، برات آزادگی و سربلندی گرفت.

با نیم نگاهی به تجربه‌های سیاسی کشور، می‌توان اینگونه قضاوت کرد که اگر قراردادهای ننگینی چون ترکمنچای و گلستان حاصل غرب‌زدگی امرای آن روز بوده، برخی تصمیمات این دوره اما، حاصل تلفات ما در جنگ نرم بوده که پناه بردن به دشمن را راهی برای نجات دیدیم و بر سیاست تعامل با دشمن تاکید کردیم حال آنکه اگر گذشته خود را فراموش نمی‌کردیم هرگز به تکرار آن برنمی‌خاستیم. از این‌رو اگر زودتر به طور ریشه‌ای و منسجم برای دفاع از مرزهای فرهنگی و اجتماعی و تمدنی خود قیام نکنیم، هر روز روی میدان مین هشتک‌های مجازی بیش از قبل افکار و عقاید تکه‌تکه شده خود را به نظاره خواهیم نشست. / حامد افروغ

منبع: دفاع پرس منبع خبر

«دفاع‌مقدس»ی که از آن غافلیم! بیشتر بخوانید »

اضافه شدن داستان «حاج‌قاسم» به کتاب‌های درسی

به گزارش مشرق، وزیر آموزش‌وپرورش روز گذشته در برنامه تلویزیونی «دستخط» از اضافه شدن داستان شهید قاسم سلیمانی به کتاب‌های درسی خبر داد.

محسن حاجی‌میرزایی با حضور در برنامه تلویزیونی «دستخط» از تجربه سفر به سوریه بعد از دوران شهادت حاج‌قاسم سلیمانی اینگونه گفت:«جایی در کشور سوریه نبود که وارد شویم و مردم و مسؤولان با عظمت از «حاج‌قاسم» یاد نکنند».

او درباره برخی شایعات در ارتباط با ساخت مدارس سوری توسط ایران نیز توضیح داد: «شایعه شد برای ساخت‌وساز مدارس سوریه به این کشور سفر کرده‌ام؛ در حالی که قرار بود تجربیات‌مان را در اختیار سوری‌ها بگذاریم».

وی با اعلام این خبر که قرار است داستان «حاج‌قاسم» در کتاب‌های درسی اضافه شود، گفت: «من در همان زمان شهادت ایشان گفتم ما می‌خواهیم در کتاب‌های درسی اسطوره‌ها و الگوها را معرفی کنیم، چرا که یکی از راه‌های تربیت، معرفی الگو است، بویژه الگویی که جامعه با آن زندگی کرده است».

وی ادامه داد: «البته اینکه در کتاب درسی چه پایه‌ای باشد و با چه روشی این اتفاق بیفتد، هنوز مشخص نشده است».

منبع خبر

اضافه شدن داستان «حاج‌قاسم» به کتاب‌های درسی بیشتر بخوانید »