مجاهدت

نوجوانی که سرنوشت یک روستا را تغییر داد + عکس

به گزارش مشرق، گعده‌ای از بچه‌های بسیجی در شبستان مسجد نشسته بودند. مربی دو نام اردوی جهادی را کنار هم گذاشته بود که به نظرش ربطی منطقی با هم نداشتند. از این رو مصر بود به نوجوان‌های تازه استخوان ترکانده‌ای که مقابلش نشسته بودند از سختی و مرارت‌های این راه بگوید. مکثی کرد. بنا داشت تاثیر حرف‌ها را توی صورت دانش آموزانی که دوره‌اش کرده بودند، برانداز کند. این بود که روی صورت‌ها مکث نمی‌کرد و نگاهش روی آن ها سر می‌خورد.

حرف‌هایش را این طور شروع کرد: اسمش اردو است اما از تفریح و سرگرمی و وقت‌گذارانی خبری نیست. مقصدمان دره برف‌گیری به اسم (پشت کوه) است. روستایی که راه صعب العبورش هنوز هم مال‌رو است. از آسفالت و حمام و سرویس بهداشتی و مسجد و جای استراحت خبری نیست. قرار است برویم کورسوی امیدی برای اهالی فراموش شده این قریه شویم. برای شان مسجد و حمام بسازیم و دل به دردهای شان بدهیم. کار شما یک کلام عملگی و بنایی و خدمت‌گذاری به این بندگان خداست. اسم این کار می شود اردوی جهادی.

بعد این حرف ها زمزمه‌هایی سرگرفت. نگاه مربی روی صورت محمد علی ثابت ماند. مصمم بود و از زمان حرکت پرسید. به مربی رسانده بودند که خانواده این دانش‌آموز هنرستانی که نسبتی با حلقه صالحین مدرسه امام محمد باقر(ع) نداشت خیلی مایل به حضور او در این اردو نیستند. بستگان متمولی داشت که از سرشناسان بازار اصفهان بودند. در ناز نعمت قد کشیده بود و به نظر می آمد مسیر طولانی تا تبدیل شدن به یک مهندس همه چیز تمام کامپیوتر ندارد. با همه این حرف‌ها محمد علی شاه زیدی با اصرار نامش را به سیاهه اسم اعزامی‌ها به اولین اردوی جهادی روستای پشت کوه فریدون‌شهر ثبت کرد و برای همیشه سرنوشت این روستا و اهالی‌اش با نام زیبای او گره خورد.

*** با اخلاص آمد و اجرش را گرفت

تیرماه سال 85 بود. در آن سال ها هنوز برگزاری اردوهای جهادی به طور سازماندهی شده باب نشده بود. سرکشی به امور روستاهای محروم به وزارت خانه ای سپرده شده بود که کم کم رو به انحطاط رفت و از کارایی افتاد. به دستور رهبر معظم انقلاب بود که دولت مکلف شد از گروه‌های جهادی که کار روی زمین مانده چند وزارت خانه را با هم انجام می‌دادند، حمایت کند. مثل همیشه، بسیجی‌های مساجد و پایگاه‌ها و اعضای حلقه صالحین مراکز فرهنگی خط شکن این مسیر دشوار شدند. محمد علی شاه زیدی و دوستانش از نخستین بسیجیانی بودند که پا در یکی از محروم ترین روستاهای کشور گذاشتند تا راهی بر سر اهالی بی راه و چاره مانده آنجا بگذارند.

«جواد دشتی» مربی تربیتی محمد علی روایت شیرینی از نحوه پیوستن این شهید جهادگر به کلاس‌های عقیدتی‌اش دارد:«سال 84 در حال اتمام بود. پس از آن که از عملیات های تفحص شهدای گرانقدر فارغ شدم دوباره به مدرسه امام محمد باقر (ع) فراخوانده شدم تا دوباره وظیفه ام را در نقش مربی تربیتی ایفا کنم. روشم این طور بود که خیلی زود با شاگردانم طرح رفاقت می ریختم. این طور نبود که ملاقات های مان محدود به دو ساعت زمان کلاس ها شود.

برای نماز جماعت به مسجد می‌رفتیم. همراه هم به گلستان شهدای اصفهان سر می‌زدیم و و بحث‌های سیاسی و عقیدتی و اخلاقی بین ما جریان داشت. یک روز دو نفر از بهترین شاگردانم گفتند دوستی دارند که هنرستانی است. می‌خواهد در برنامه های گروهی ما شرکت کند. مانعی برای این کار ندیدم. گفتم ما بسیجی هستیم و از حضور کسی که بخواهد همراهی‌مان کند، استقبال می‌کنیم. جلسه بعد محمد علی را با خودشان آوردند. خوش قد و بالا بود و نگاه نافذی داشت. رفتارش بی تکلف، صمیمی اما همراه با نزاکتی مثال زدنی بود. خیلی زود با بچه‌های دیگر گروه جوش خورد و عضو ثابت برنامه نماز جماعت و جلسه‌های مطالعه و بحث شد.»

مربی محمد علی می‌گوید شوق مومن بودن به راه حق، در دل او زبانه می‌کشید: «از گوشه و کنار اطلاعاتی درباره بستگان محمد علی به گوش من رسیده بود. می‌دانستم که مسیری که انتخاب کرده باعث تعجب آن ها شده است. خودش در گفتگویی خصوصی به دوستی گفته بود در محیطی که من به آن رفت و آمد دارم راه برای آلوده شدن به گناه هموار و مهیاست اما من نمی‌خواهم گناه کنم و برای همین به مسجد و آدم‌های خوبش پناه آورده‌ام.

شاگرد درس‌خوانی هم بود. رشته کامپیوتر را انتخاب کرده بود و تبحر زیادی هم در کارش داشت. وقتی حرف از محرومیت‌های باورنکردنی مردم پشت کوه به میان آمد جزو نخستین کسانی بود که برای اعزام به اردو اعلام آمادگی کرد. با توجه به این که در ناز و نعمت بزرگ شده بود مدام سعی داشتم او را از آمدن منصرف کنم؛ اما او مصمم‌تر از این حرف‌ها بود. با اخلاص آمد و اجرش را هم گرفت.»

دشتی می‌گوید تیم های جهادی در قالب گروه های 14 نفره اعزام می‌شدند: نام تمام اعضا تکمیل شده بود. به نیت 14 معصوم این فهرست بسته شد. اصرارهای محمد علی آنقدر زیاد بود که من ایشان را به نیت و نام نامی و مبارک حضرت اباالفضل العباس (ع) راهی این عملیات جهادی کردم. قرار بود همراه با خود من اعزام شود که در برنامه‌ها تغییری ایجاد شد و با گروه دیگری روانه شد.»

دشتی لحظه‌ای سکوت می‌کند و باقی روایت را با لحن افسوس زده‌ای برای مان بازگو می‌کند: «از اینجا به بعد را من ندیده‌ام و به گوش من رسانده‌اند. در آن سه روزی که این گروه وارد روستای پشت کوه می‌شوند شدت محرومیت ها آن ها را مغموم می‌کند. محمد علی دل به دل اهالی روستا داده بود. شنیدم که به جای یک شیفت دو شیفت در روز کار می‌کرد و عرق می‌ریخت. یک مسجد و خانه عالم برای روستا ساخته شد.

روز سوم برای سرکشی به روستاهای دیگر راهی می‌شوند. کنار رودخانه خروشانی کمی استراحت می‌کنند. همان موقع پای یکی از دوستانش لیز می‌خورد و در رودخانه می‌افتد. محمد علی با وجود ترسی که از آب آن رودخانه وحشی داشت پاهایش را دراز می‌کند تا دوستش دستاویزی برای نجات پیدا کند. به این ترتیب خودش هم به آب کشیده می‌شود. کمی بعد دوستش با کمک تنه درختی به ساحل رودخانه کشیده شد و نجات پیدا کرد، اما اثری از محمد علی نبود که نبود.»

دشتی قصه پر غصه روزهایی که از محمد علی خبری نبود را کوتاه می‌کند:«هر لحظه از آن روزها مثل چند سال بر ما گذشت. از هلال احمر، گردان‌های غواصی، اهالی بومی روستا و اعضای گروه‌های جهادی کمک گرفتیم. وجب به وجب رودخانه را گشتند. آب به شدت سرد بود با این حال کسی کوتاه نمی‌آمد و عقب نمی‌کشید. 14 روز پی در پی در بی خبری گذشت. کم‌کم همه روستا را تخلیه کردند. تا این که یکی از اهالی پیکر شناور محمد علی بر آب را می‌بیند. او را از آب گرفتند و به سرعت مراحل انتقال به اصفهان انجام شد.»

جواد دشتی می‌گوید پیدا شدن پیکر محمد علی با همه دردناکی‌اش نور امیدی در دل خانواده داغدارش تاباند. اما این خانواده و دوستان این شهید 17 ساله پس از آن هم خون دل ها خوردند: «با توجه به این که محمد علی بی هیچ چشم‌داشت و صرفا برای خدمت رسانی به مردم مناطق محروم عازم روستا شده بود درخواست خانواده‌اش این بود که او را به عنوان شهید معرفی کنند. متاسفانه در آن مدت در این زمینه سخت‌گیری هایی شد. عده‌ای با غرض‌ورزی های ناجوانمردانه باعث آزار بیشتر بازماندگان این سوگ شدند. در نهایت ما موفق شدیم محمد علی را در گلستان شهدای اصفهان به خاک بسپاریم.

به خاک سپردن محمد علی در کنار شهدایی که به آن ها عشق می‌ورزید حق محمد علی بود و نباید مثل یک جوان گمنام و ناکام در باغ رضوان اصفهان به خاک سپرده می‌شد. همان حضور سه روزه این جوان برای آن روستا برکت‌ها به همراه داشت. متاسفانه هنوز هم که هنوز است اعضای گروه‌های جهادی که در این راه به رحمت خدا می‌روند به عنوان شهید به حساب نمی‌آیند و امیدواریم به زودی و در مجلس نوپای این دوره در این باره تصمیم‌گیری های منصفانه و به حقی انجام شود.»

***شهادت محمد علی شاهراه رسیدگی به محرومان شد

از سال‌ها قبل عضو بسیج مسجد خوشنام و فعال نورباران اصفهان بوده است. مسجدی که شهدا و جهادی های زیادی از پایین دست منبر شبستان آن پا در خط مقدم جبهه‌ها و کار در گروه‌های جهادی کشیدند. بیرقی می‌گوید در همین مسجد با محمد علی آشنا شده است: «در مدارس و حلقه‌های صالحین جوان‌های بسیجی فعالی بودند که ما بنا داشتیم آن ها را با مفاهیمی مثل فاصله طبقاتی، محرومیت، فقر و کار جهادی آشنا کنیم. محمد علی هم از بسیجی‌هایی بود که با همین هدف به گروه های اعزامی ما پیوست. برای نخستین بار قرار بود پای جهادگرها به روستای نا شناخته‌ای باز شود. اسمش را گذاشته بودند پشت کوه. راهش مال‌رو بود و فقط با ماشین های شاسی بلند و کمک‌دار زمان جنگ می‌توانستیم در آن مسیر تردد کنیم.»

بیرقی می‌گوید اصراری به این کار نبود و محمدعلی با خواست خود و به شکل داوطلبانه به این اردوی جهادی پیوست:«جوانی معمولی بود. خیلی زود صمیمی می‌شد. با این که خانواده متمولی داشت رفتار متکبرانه‌ای از او سر نمی‌زد. با تواضع بیشتر از بچه‌های دیگر کار کرد. در همان سه روز آشنای اهالی روستا شد. کنار هم عرق ریختند و یک مسجد بنا شد. با شهادت محمد علی بسیاری از گروه‌های جهادی با این روستا آشنا شدند. سال‌ها بعد شهید حججی عزیز ما در همین روستا به انجام امور جهادی مشغول شد و خیلی‌ها بعد از ایشان راهش را ادامه دادند. از برکت حضور همین شهدا اکنون اهالی پشت کوه از تنهایی به در آمده‌اند و حامیان زیادی در شهرهای دور و نزدیک شان دارند.»

***پدر شهید محمد علی شاه‌زیدی: بی بهانه به دیگران کمک می کرد

خوش‌مرامی و مردم‌داری از صدای حاج آقا شاه‌زیدی می‌بارد. وقتی می‌گوییم می‌خواهیم از پسرش بشنویم همین صدا از پشت تلفن هم رنگ و بوی غم به خودش می‌گیرد. با این همه درد فراق و دوری حاج آقا همان اول کار می‌گوید به پسرش افتخار می‌کند و اگر به همان روزها برگردد به او اجاره می‌دهد قدم در راهی که دوست داشته بردارد: «محمدعلی در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان به دنیا آمد و در دهه فاطمیه با مظلومیت خاصی از دنیا رفت. فقط 17 سال داشت اما خوب و بد را خیلی خوب تشخیص می‌داد. هیچ وقت نشد من به عنوان پدر به او بگویم بچه به این راه برو یا این کارها بد است و انجامش نده. خودش راه درست را انتخاب کرد و شهادت قسمتش شد.»

حاج آقا شاه زیدی می‌گوید پسرش استعداد ویژه‌ای در تعمیر قطعات کامپیوتر داشته و اوقات فراغتش را این طور سپری می‌کرده است: «از همان کودکی روحیه کمک کردن به دیگران را داشت. یادم هست هنوز در سنین نوجوانی بود که برای تعمیر کامپیوتر خانه و محل کار اقوام پیشقدم می‌شد. در این کار هم استعداد داشت و باقی اطرافیان هم خیلی قبولش داشتند.»

دلخوشی این روز های پدر محمد علی قدم زدن در گلستان شهدا و به دیدار مزار او رفتن است: «بعد رفتنش مادرش بیمار شد. خانواده‌مان در غم سنگینی فرو رفت اما همیشه سر ما به افتخار کارهای خیر او بالاست. پسرم در راه خدمت به محرومان جانش را داد و چه چیزی از این برای یک انسان با ارزش‌تر می‌تواند باشد؟»

***مادر شهید شاه زیدی:به من گفت در را ببندی از دیوار می روم

بدون تعارف می‌گوید راضی نبودم که برود. صدای مادر محمد علی از پشت تلفن به لرزه می‌افتد و خیلی زود حال گریه‌ای آرام به خود می‌گیرد: «به او گفتم که وظیفه تو نیست که به این روستاها بروی. خیلی از مسئولان اعتبارهای آنچنانی برای این کارها می‌گیرند. وظیفه آن‌هاست که به این روستایی‌ها رسیدگی کنند. حرف هایم به گوشش نرفت. گفت در را ببندی از دیوار می‌روم. حاجیه خانم شاه زیدی می‌گوید دست خودم نبود. وابستگی زیادی به او داشتم و همین باعث می‌شد نتوانم دوری‌اش را تحمل کنم و حالا از این که این حرف‌ها را زدم پشیمان هستم: «با آگاهی راهی که در پیش گرفته بود را انتخاب کرد. درنگی در کارش نبود. قلبش برای محرومان به درد آمده بود و بدون هیچ چشمداشتی و با هزینه خودمان راهی آن روستاها شد.»

مادر محمد علی می‌گوید وقتی از ماجرای غرق شدن با خبر شدم دهه فاطمیه بود. توسل‌ها کردیم تا پیکر پسرم بعد از 14 روز به من برگشت: «بچه‌ام ساده بود. در درس‌هایش سختکوش بود و نبوغ زیادی در رشته کامپیوتر داشت. همه نوع امکانات برایش فراهم کرده بودیم. اما محمد علی بند این چیزها نمی‌شد. یا در مسجد بود و یا با دوستانش به زیارت شهدا می‌رفتند. یک روز به خانه برگشت و یک پلاک با خودش آورده بود. رویش عبارت (یا فاطمه الزهرا) به زیبایی حک شده بود. در روزهایی که اثری از پیکرش نبود به همین پلاک چنگ می‌زدم. دهه فاطمیه بود و از اهل بیت(ع) خواستم تا فرزندم را به من برگردانند.

محلی‌ها می‌گفتند امکان ندارد پیکر پسرتان بعد از این همه روز سالم مانده باشد و حتما خوراک ماهی‌ها شده است. اما توسل‌های ما به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود و پیکر پسرم سالم به ما رسید و موجب تعجب همه شد. الان تمام دلخوشی‌ام این است که مزار محمد علی در گلزار شهداست و به همین پلاک به یادگار مانده از او انس گرفته‌ام.»

مادر شهید محمدعلی شاه زیدی اشاره می‌کند که در حق شهدای جهادگر اجحاف زیادی شده است: «مدت زیادی مزار پسرم در گلستان شهدا بدون سنگ مانده بود. چرا که با عنوان شهید برای ایشان مشکل داشتند. اما شهادت قسمت پسرم شد و این مانع تراشی‌ها به جایی نرسید. از همه مسئولان می‌خواهم که این کم لطفی به شهدای جهادگر را کنار بگذارند و با به رسمیت شناختن این عنوان که حق خدمتگزاران حقیقی محرومان است دلخوشی بزرگی را به خانواده این جهادگران هدیه بدهند.»

***جهاد محمد علی ادامه دارد

امیررضا شاه‌زیدی می‌گوید 12 ساله بوده که برادرش به شهادت رسیده است: «به دلیل سن کمی که داشتم خاطره‌های خیلی زیادی از او ندارم. در درس‌ها کمک حال من بود. خیلی راحت به اطرافیانش کمک می‌کرد. یادم هست که برای نماز جماعت مدام به مسجد می‌رفت. همه می‌آمدند اما او بعد از نماز هم در مسجد و در کنار دوستانش می‌ماند.»

امیر رضا می‌گوید بعد از غرق شدن محمدعلی در رودخانه پشت‌کوه ورق محرومیت در این پهنه از فریدونشهر برگشت و روستایی‌های محروم آن به نان و نوایی رسیدند: «اهالی این روستاها شاید دچار فقر مالی باشند اما هرگز فقر معنوی در آن ها پیدا نمی‌کنید. در معرفت همه چیز تمام هستند. همان روزها برهنه می‌شدند و برای پیدا کردن برادرم به آب یخ رودخانه می‌زدند. کیلومترها پیاده روی کردند تا شاید نشانی از برادرم پیدا کنند. هنوز هم که هنوز است اگر راه‌شان به اصفهان بیفتد از پدرم سراغ می‌گیرند و برای عرض ادب و ارادت به محمد علی به او سر می‌زنند.»

برادر شهید محمد علی شاه‌زیدی می‌گوید جهاد او هنوز در این روستاها ادامه دارد: «به برکت شهادت برادرم هر سال اقوام بازاری ما دست به جیب می‌شوند. بیشترشان بنکدار مواد غذایی هستند. کسی که معتمد همه ماست در این بازارها می‌چرخد و از بازاری‌ها برای کمک به پشت کوهی‌ها دعوت می‌کند. در ماه رمضان 5 کامیون راهی این روستاها شد و این کمک‌ها بعد از شهادت برادرم هنوز هم ادامه دارد.»

منبع: فارس منبع خبر

نوجوانی که سرنوشت یک روستا را تغییر داد + عکس بیشتر بخوانید »

زیاده‌روی ایران در اعتماد به سازمان ملل متحد

به گزارش مشرق، نیمه‌شب یکشنبه ۲۶ تیرماه ۶۷ آقای «محمدجعفر محلاتی» نماینده دائم ایران در سازمان ملل، پس از تماسی کوتاه با دبیرکل وقت سازمان ملل متحد آقای «خاویر پرز دکوئیار»، به منزل دبیرکل رفته و نامه‌ای از رئیس‌جمهور وقت ایران آیت‌الله خامنه‌ای را به وی تسلیم کرد.

در این نامه حدودا ۲۰۰ کلمه‌ای، به جناب دبیرکل اعلام شده بود ایران قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را می‌پذیرد.

ساعت ۱۴ روز ۲۷ تیرماه، رادیو تهران این خبر را پخش کرد.

به نظر می‌آمد سرانجام جنگی که ۲۸۵۶ روز از آغاز آن می‌گذشت، اینگونه به پایان رسیده باشد؛ با این حال، جنگ میان ۲ کشور ۹ روز دیگر به طول انجامید.

وزیر وقت امور خارجه دکتر «علی‌اکبر ولایتی» به همراه هیأتی از اعضای سیاسی و حقوقی وزارت خارجه، صبح روز دوشنبه سوم مرداد وارد نیویورک شد و روز چهارم مردادماه زمانی که هنوز جنگ در مرزهای غربی کشور با شدت جریان داشت، با دبیرکل سازمان ملل دیدار کرد و به گفت‌وگو نشست.

تنها یک ماه بعد بود که نخستین دیدار میان وزرای خارجه ایران و عراق، پس از نزدیک به یک دهه اختلاف، تیرگی و جنگ، در محل سازمان ملل انجام و مذاکرات صلح رسما آغاز شد.

امروز ۱۷ سال و ۴ ماه از سقوط رژیم بعث عراق می‌گذرد. ۱۳ سال و نیم است صدام به دار آویخته شده و ۵ سال است «طارق عزیز» همان وزیر خارجه متکبر و متبختر عراق، با ذلت و فلاکت در زندان شهر «ناصریه» مرده است. ۳۳ سال از تصویب قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد می‌گذرد و کمتر از نصف بندهای دهگانه آن جامه عمل پوشیده و آن بندها هم غالبا تحت تاثیر عواملی خارج از مسیر مذاکرات در نیویورک و ژنو به اجرا درآمد.

هنوز نه از پرداخت غرامت، که حتی از تعیین غرامت هم خبری نیست، ضمن آنکه اساسا در متن قطعنامه ۵۹۸ هیچ سخنی از پرداخت غرامت در میان نیست. این جمع‌بندی از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و نحوه اجرای آن، همان چیزی بود که سیاستمداران کشورمان تیرماه ۶۶ (هنگام تصویب و ابلاغ قطعنامه ۵۹۸) پیش‌بینی می‌کردند و باعث شد در پذیرش آن دچار تردید شوند.

همان شد که فکر می‌کردیم و در نهایت پذیرش قطعنامه تنها باعث نجات رژیم صدام از باتلاقی شد که هر چه دست و پا می‌زد، بیشتر در آن فرومی‌رفت.

کمی جلوتر می‌رویم ۲ سال و ۱۵ روز پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، ارتش صدام، کشور همسایه‌اش«کویت» (با مساحتی معادل استان اردبیل) را طی چند ساعت کاملا به اشغال درآورد. پس از تقریبا ۱۷۰ روز، طی جنگی که ۱۰۰ ساعت به طول انجامید، ارتش آمریکا و نیروهای مؤتلفش، کویت را آزاد کرده و تا آستانه سقوط بغداد پیش رفتند که به هر دلیل منصرف شدند و رژیم صدام ۱۲ سال و ۲ ماه دیگر مجال حیات یافت.

۲ ماه و نیم بعد از اخراج عراق از کویت، ۱۴ فروردین۷۰، قطعنامه ۶۸۷ شورای امنیت سازمان ملل متحد به تصویب رسید و به عراق ابلاغ شد. مطابق این قطعنامه، عراق مسؤول هرگونه خسارت، زیان و ویرانی‌ای است که به کویت وارد شده و همچنین باید اموال به یغما برده از کویت را تحویل دهد.

طبق این بیانیه همچنین هرگونه اظهارات عراق درباره امتناع از بازپرداخت بدهی‌های خارجی خود باطل است. ۴۵ روز بعد، با تصویب قطعنامه ۶۹۲ شورای امنیت، ایجاد صندوقی برای مطالبه غرامت تعیین‌شده توسط «کمیسیون [دریافت] غرامت سازمان ملل متحد» از عراق رسما تأسیس شد. مدتی بعد، کمیسیون مزبور مبلغ ۵۲ میلیارد و ۴۰۰ میلیون دلار برای غرامت کویت از عراق تعیین کرد. به فاصله کوتاهی، دریافت اقساط غرامت، از عراقی که تحت شدیدترین تحریم‌ها قرار داشت، آغاز شد.

جالب اینکه این ماجرا، با سقوط دولت صدام، تنها با توقفی چندساله مواجه شد و ادامه پیدا کرد و تا همین امروز نیز ادامه دارد.

بر اساس اخبار منتشرشده، طی ۲۸ سال گذشته، عراق ۴۸ میلیارد دلار را با کمیسیون غرامت سازمان ملل تسویه کرده است. این مقایسه مختصر میان عملکرد شورای امنیت و سازمان ملل، در قبال ۲ جنگ که به فاصله ۲ سال و نیم از هم به پایان رسید، نشان‌دهنده استانداردهای دوگانه در این مراجع بین‌المللی است که به اصطلاح بناست نقش پلیس و قاضی را در منازعات بین‌المللی ایفا کنند.

حتی مقایسه میان مفاد قطعنامه ۵۹۸ و ۶۸۷ نشان می‌دهد چه تفاوت حیرت‌آوری در واکنش به ۲ جنگ عراق- ایران و عراق – کویت وجود دارد. این کارنامه تأسف‌بار تاریخی در رابطه با سازمان ملل متحد می‌توانست به عنوان بخشی از تجربه تاریخی ملت ما، در تعاملات آینده با سازمان ملل متحد باشد اما به نظر نگارنده، مروری بر عملکرد دستگاه دیپلماسی کشور در سال‌های اخیر که از متراکم‌ترین ادوار همکاری‌های کشور با سازمان ملل متحد به شمار می‌رود، نشان می‌دهد در سطح اعتماد و تکیه بر سازمان ملل متحد و شورای امنیت، زیاده‌روی شد؛ آن هم در حالی که ما پیش از این با تمام وجودمان، سطح بی‌عدالتی و عملکرد جانبدارانه این مرجع بین‌المللی را بارها تجربه کرده بودیم.

*محمدعلی صمدی / روزنامه وطن امروز

منبع خبر

زیاده‌روی ایران در اعتماد به سازمان ملل متحد بیشتر بخوانید »

تخریب‌چی‌ها مرگ را به بازی گرفته بودند

به گزارش مشرق، دفاع مقدس داستان عاشقی است؛ عشقی که نوجوانان و جوانان تازه قد کشیده را محو خود کرد و از آن‌ها مردان بزرگی ساخت که کارهای سترگی انجام دادند.

مردانی چون "مرتضی نادرمحمدی" رزمنده ملایری لشکر انصارمشهور به "معبرگشای پابرهنه" که جوانی‌شان را در در راه اعتلای انقلاب سلامی و دفاع از وطن گذرانده و پس از جنگ، گمنام زندگی گردند.

مرتضی نادرمحمدی یا به تعبیر همرزمانش "شکارچی گردن کج" فرمانده جلوتر از فرمانبر و تخریب چی روضه‌خوان است که قلم توانای حمید حسام او را با ثبت خاطره‌هایش به تصویر کشیده است.

نویسنده در مقدمه اثر ارزشمند خود آورده: «اشتیاق دل بود یا وسوسه قلمم؛ نمی‌دانم. اسم جبهه و جنگ که می‌آمد؛ قلم بهانه دیروز را می‌گرفت و با کلمات به سمت شهدا پل می‌زد تا اینکه روزی از حاج مهدی کیانی-یکی از سه فرمانده لشکر انصارالحسین(ع)-خواستم از شهیدی پرآوازه خاطره‌ای برای دیباچه کتاب‌هایم بگوید.

در پاسخ به درخواستم گفت: «اگر می‌خواهی الگو به جامعه معرفی کنی؛ خاطرات کسی را بنویس که مثل شهداست. پای آرمان‌هایشان ایستاده و گمنام زندگی می‌کند». پرسیدم: مثلا کی؟ گفت: مرتضی نادر محمدی».

حمید حسام ادامه می‌دهد: « نه‌تنها برای من که برای بسیاری از بچه‌های جبهه، آقا مرتضی مترادف با گردان تخریب است و برای تخریب‌چی‌ها، مرتضی یعنی نموار سختی همراه با معنویت جبهه. پس رسیدن به گنج نامشوفی مثل مرتضی نادرمحمدی، بیان خاطرات نسلی است که سخت‌ترین گره‌های آوردگاه رزم با دست همت آنان باز می‌شد».

«رد پابرهنه‌ها» خاطرات مرتضی نادرمحمدی، معاون گردان تخریب لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) است که سال ۱۳۹۴ در قطع رقعی به وسیله انتشارت صریر منتشر شده است.

این کتاب در ۱۰ فصل شامل «میرزاکوچک ملایر»، «مشق جنگ»، «پاهای بی‌قرار»، «گروه پاپتی»، «شبیه گودال قتلگاه»، «بهشت تخریب»، «بمب‌های متحرک»، «کربلای شلمچه»، «ردپابرهنه‌ها» و «روزهای آخر» به همراه تصاویر، اسناد و پی‌نوشت‌هات نگارش شده است.

در بخشی از این کتاب با عنوان "شبیه گودال قتلگاه" می‌خوانیم: «همه می‌دانیم که طی دو ماه گذشته در ضلع غربی، سه نفر از توانمندترین فرماندهان گردان‌مان شهیدان محسن عینعلی، رضا شکری پور و محسن امیدی به شهادت رسیدند، اما من از همه شما داغدیده‌ترم.

این‌ها از ارکان لشکر انصارالحسین(ع) بودند؛ ما کنار هم می‌نشستیم و برای عملیات طراحی می‌کردیم. آن‌ها به تکلیفشان بهتر از ما عمل کردند و ما باید مقصد آن‌ها را تا انتها طی کنیم».

دو شب بعد با بچه‌ها در پادگان شهید مدنی، مراسمی به یاد شهدای تخریب گرفتیم. به جای هر شهید فانوس روشن کردیم و به یاد آنان اشک ریختیم؛ به یاد شهدایی که پیکرهایشان زیر آفتاب داغ جزیره مجنون روی خاک ید غربی مانده بود.

آب شب مصادف شب دهم محرم بود؛ شب عاشورا و بیش از هرکس و هر چیز طنین صدای مهدی عابدی تهرانی در گوشم می‌پیچید که : «چه خوش است ماه محرم به لقای یار رفتن».

منبع: تسنیم منبع خبر

تخریب‌چی‌ها مرگ را به بازی گرفته بودند بیشتر بخوانید »

حسرت دائمی دیدار فرزند چند ماهه بر دل «سردار شریفی»

به گزارش مشرق، سردار یونس شریفی از رزمندگان سپاه هویزه با بیان خاطره‌ای به تشریح وضعیت سخت رزمندگان سپاه هویزه و خانواده‌های آنان در روزهای آغازین جنگ تحمیلی پرداخت که در ادامه می‌خوانید:

«نیمه دوم شهریور ۵۹ در کشاکش پذیرش عضویت در سپاه بودم که دخترم به دنیا آمد. وقتی خبر را شنیدم، احساس متناقضی در درونم شکل گرفت. از یک طرف احساس کردم باید بروم و نوزاد تازه به دنیا آمده‌ام را ببینم و از طرف دیگر کارهای داخلی شهر و خصوصا امور مرزی و نظامی همه وقت و انرژی‌ام را گرفته بود.

خبرها حاکی از این بود که دشمن قصد تجاوز به آب و خاک ما را دارد. شرمم می‌آمد که در آن آشوب‌ها به خانه بروم. پدر و عمویم چندبار پیغام فرستادند بروم و فرزندم را ببینم، نرفتم. فکر می‌کردم برای دیدن آن‌ها وقت زیاد است و اکنون باید به کارهای مهم‌تری بپردازم.

دو هفته از آغاز جنگ می‌گذشت. اخبار بدی از خرمشهر، آبادان و اهواز به گوش می‌رسید. همسرم به اتفاق دختر یک ماهه‌ام و خانواده‌اش از هویزه کوچ کردند. تا آن هنگام، همسر و نوزادم را هنوز ندیده بودم یعنی فرصت نشده بود به سراغشان بروم. فکر می‌کردم دفاع از کشور مهمتر از خانواده و احساساتم است.

هرطور بود خانواده خودم را هم راضی کردم که از هویزه کوچ کنند. پدر، نرفت، اما مادر و خواهران و برادرانم با خانواده عمویم از هویزه به الیگودرز در لرستان رفتند.

آبان ۵۹ در گرماگرم جنگ و شناسایی، برادرم از الیگودرز نامه فرستاد. نوشته بود: «دخترت سخت مریض است. حداقل بیا و دخترت را ببین.»

نرفتم و به کارم ادامه دادم. دلم نمی‌آمد در حالی که دشمن هر آن ممکن است به شهرم حمله کند، سرگرم کارهای شخصی‌ام باشم.

یک هفته بعد از نامه اول، نامه دیگری به دستم رسید که در آن خبر داده بودند برادر کوچکم مریض است و دخترم نیز از دنیا رفته است! کمی به فکر فرو رفتم. نمی‌دانستم راست می‌گویند یا می‌خواهند پای مرا از جنگ بیرون بکشند.

پسر عمه‌ام که از نامه مطلع شد، گفت یک روزه برویم الیگودرز و برگردیم، شاید راست باشد. راهی شدیم. دلهره وحشتناکی سراسر وجودم را فراگرفت. به خدا التماس می‌کردم خبر، دروغ باشد.

به خانه رسیدم. تا مادرم مرا دید، زد زیر گریه و گفت: «دخترت مُرد!». با تعجب گفتم: «جِدی مُرد؟!» مادرم جواب داد: «ها بله. مُرد! توی غربت و بی‌کسی مُرد!» دوباره از مادرم پرسیدم: «واقعا دخترم مُرده؟!» جواب داد: «بله مُرد و او را همینجا توی شهر غریب و بی‌کس دفن کردیم.»

احساس کردم چیزی در قلبم شکست و بُغض، گلویم را گرفت. مادرم ادامه داد: «برادرت هم مریض است و حالش خیلی خراب است. برو او را ببین.»

دچار عذاب وجدان شدم و خودم را خیلی مقصر دانستم. دخترم به دنیا آمد و چند ماهی زندگی کرده بود و من که پدر او بودم، چنان سرگرم جنگ و کارم شده بودم که حتی نرفته بودم او را ببینم. مادر گفت: «یونس! ما می‌میریم. سرما و غریبی اینجا ما را از بین می‌برد. اگر قرار است بمیرم، بهتر است در خانه خودم و در هویزه بمیرم. مادر! تو را به هر که می‌پرستی ما را بردار و به هویزه ببر.» مادرم این حرف‌ها را در حالی که هق هق گریه امانش نمی‌داد گفت.»

منبع: دفاع پرس منبع خبر

حسرت دائمی دیدار فرزند چند ماهه بر دل «سردار شریفی» بیشتر بخوانید »

۱۵۰ روز کرونایی از زبان فرمانده لشکر سلامت

به گزارش مشرق، این روزها اغلب مردم می‌پرسند که کرونا کِی به پایان می‌رسد؟ مسوولان و کارشناسان می‌گویند، پایانی برای کرونا قابل تصور نیست مگر اینکه واکسن کرونا کشف شود.

حالا کرونا بار دیگر در جدالی نابرابر به روزهای اوج خود بازگشته و مجدداً یکه‌تازی می‌کند، آذربایجان‌شرقی در وضعیت قرمز قرار گرفته و کادر درمان و پزشکان به عنوان مدافعان سلامت همچنان درگیر جنگی فرسوده با این ویروس شده‌اند.

"کرونا کمر کادر درمان را شکسته است"،"من ماسک می‌زنم به خاطر تو و تو ماسک بزن به خاطر من"، "کرونا در وضعیت قرمز قرار گرفت"؛ اینها جملاتی هستتد که اخیراً در صدر اخبار رسانه‌ها و فضای مجازی قرار دارد. برخی‌ها توجه دارند و برخی‌ها بی‌خیال از کنارشان رد می‌شوند.

گزارش‌های تصویری و مکتوب زیادی از جانفشانی‌های مدافعان سلامت در مبارزه با کرونا منتشر شده، موضوعی که یادآور و تداعی‌کننده روزهای هشت سال دفاع مقدس است و این بار سربازان این جنگ نابرابر، همان جوانان جنگ ندیده‌ هستند.

ناگفته‌های کرونا از زبان فرمانده بیمارستان امام رضا(ع) تبریز

به بیمارستان امام رضا(ع) تبریز، یکی از بزرگترین لشکرهای سلامت این دوران جنگی می‌رویم و ساعاتی با فرمانده این لشکر به گفت‌وگو می نشینیم. بیمارستانی که ۲۵ درصد مبتلایان به کرونای آذربایجان در آن بستری شده‌اند و به ۵۰ درصد مبتلایان بدحال نیازمند به آی‌سیو در استان ارائه خدمت‌ می‌کند.

*دکتر مسعود فقیه دینه‌وری، متولد ۱۵ خرداد سال ۱۳۵۵ در تبریز از یک خانواده مذهبی و روحانی است؛ او سه برادر دارد و تمام اجداد پدری‌اش روحانی هستند*.

آقای دینه‌وری بعد از اتمام دوره عمومی در سال ۱۳۸۰ به سربازی رفته و در بهداری توپخانه ۴ رسالت انجام وظیفه کرده است، او در طول این دوره با یادگاران دفاع مقدس و شهیدان مدافع حرم از جمله حاج ذاکر حیدری همکار شده است.

رئیس بیمارستان امام رضا(ع) در شهرهای زیاد آذربایجان‌شرقی خدمت کرده است ولی از ۱۲ بهمن سال ۱۳۹۲ به مدت دو سال رئیس بیمارستان سینا شد؛ دینه‌وری همچنین از سال ۹۴ تا ۹۶ معاون توسعه دانشگاه علوم پزشکی بود و سپس دو سال برای اخذ فوق‌تخصص صرف کرده و در نهایت از ۱۲ بهمن، ۱۳۹۸ به عنوان رئیس بیمارستان امام رضا(ع) تبریز انتخاب شد.

*شیوع کرونا بعد از ۲۰ روز از آغاز به کارم در بیمارستان امام رضا*

**: از روزهای اول کرونا که دقیقا چند روز بعد از ریاست شما در بیمارستان امام رضا(ع) شیوع کرد، بگویید؟

دینه‌وری: ۲۰ روز بعد از اینکه ریاست بیمارستان را قبول کردم، با کرونا مواجه شدیم، ۲ اسفند سال گذشته بود که اولین بستری کرونا را در تبریزا پذیرش کردیم، البته بیمارستان سینا زودتر از ما بستری کرونا داشتند؛ شرایط بسیار حساسی بود و شناختی از کرونا نداشتیم و همه آن را مشابه آنفولانزا می‌دیدیم اما در آماده‌باش کامل بودیم ولی انتظار شیوع تا این حد و اندازه و گسترش آن را نداشتیم زیرا کرونا متفاوت بود و هیچ اطلاعی از چگونگی انتقال، ابتلاگ علائم بالینی آن در اختیار نداشتیم.

**: اولین بیمار مبتلا به کرونا در بیمارستان امام رضا(ع) را یادتان هست؟

دینه‌وری: بله، یک خانم پیر اهل هریس بود که متاسفانه فوت شد، ما همه اقدامات بالینی را انجام دادیم ولی روزهای اول سوالات بی‌جوابی داشتیم و نمی‌دانستیم اصلا کرونا به چه نحوی به افراد دیگر و کادر درمان منتقل می‌شود و اصلا هیچ چیزی از استاندارد مشخص در حوزه مراقبت کرونایی‌ها نمی‌دانستیم؛ لباس استاندارد مناسب پرسنل و مدافعان سلامت، مدل ماسک و همه چیز از جمله سوالات بی‌جواب روزهای اولیه شیوع کرونا بود.

*وقتی سربازان گمنام امام زمان به سربازان سلامت تبدیل شدند *

**: اسفند ماه بیمارستان امام رضا(ع) را توصیف کنید.

دینه‌وری: همان‌طور که گفتم، سوالات بی‌پاسخ زیادی در ذهنمان بود و البته روزهای اول بیماران زیادی نبودند ولی می‌دانستیم که این روند در حال افزایش است و ما باید خودمان را برای روزهای سخت آماده کنیم؛ برای مثال لباس اولیه روزهای کرونایی مدافعان سلامت ضد آب بود و وقتی آنها را می‌پوشیدند، انگار وارد سونا شده‌اند، احساس ضعف و کم آبی حس می‌شد و در نهایت بعد از مدت‌ها لباس استاندارد کرونا تولید شد. اگر یادتان باشد برخی سودجویان جولان زیادی در رابطه با ماسک‌های ‌n95 دادند ولی بعد از صحبت‌های دلگرم‌کننده رهبر معظم انقلاب که دستور همراهی و همکاری با مدافعان سلامت را دادند، همه مجموعه‌ها به خصوص اداره کل اطلاعات به سربازان گمنام بخش سلامت تبدیل شدند و همه تلاششان را کردند تا هیچ نیازی از بابت ماسک و مواد ضدعفونی‌کننده و غیره نداشته باشیم و به عبارتی آنها پشتیبان مدافعان سلامت بودند.

*فرشتگان زخمی بیمارستان امام رضا (ع) تبریز*

**: در حال حاضر چند نفر از کادر امام رضا(ع) به کرونا مبتلا شده‌اند؟

دینه‌وری: با توجه به همکاری و تعامل خوبی که از روزهای اولیه با مجموعه‌های مختلف داشتیم، مدیریت خوبی شد و آموزش و سازماندهی همه کادر سلامت به نحو مناسبی انجام گرفت ولی در طول ۱۵۰ روز از شیوع کرونا، از بین۲۵۰۰ نفر کل کادر بیمارستان، ۲۶۵ نفر از همکاران ( ۱۸۷ پرستار، ۳۷ پزشک، ۱۶ نیروی پاراکلینیک، ۲۵ نیروی اداری) به کویید ۱۹ مبتلا شده‌اند و ۱۱ نفر بستری و ۳۵ نفر در قرنطینه هستند و الحمدلله از کادر بیمارستان امام رضا(ع) هیچ فوتی نداشته‌ایم.

**: اقدامات اولیه بیمارستان برای مقابله با کرونا را توضیح می دهید؟

دینه‌وری: تصمیمات معمولا از سوی تهران به ما ابلاغ می‌شود ولی بیمارستان امام رضا(ع) تبریز جزو اولین بیمارستان‌هایی بود که برخی محدودیت‌ها از جمله عدم داشتن همراه بیمار، ممنوعیت ملاقات، تعطیلی جراحی‌های غیرضروری را در همان روزهای اولیه شیوع کرونا در بیمارستان اجرایی کرد. در حالیکه بیمارستان امام رضا(ع) تبریز بزرگترین مرکز درمانی شمالغرب کشور است و در این دوران کرونایی هیچ مراقبت اورژانسی خود را تعطیل نکرده و در این ۱۵۰ روز به صورت دو منظوره در حال فعالیت است، همچنین این بیمارستان مرکز ترومای شمالغرب کشور است و اکثر مجروحان تصادفات بزرگ به این مرکز ارسال می‌شود و در این مدت به صورت میانگین، هر روز ۸۰ بیمار ترومایی و در ماه ۲۵۰۰ بیمار به این مرکز منتقل می‌شوند.
البته بحثی مبنی بر انتقال تروما به بیمارستان شهدا وجود داشت ولی امکانات این بیمارستان بی‌نظیر است و باید همه این امکانات را به آن بیمارستان منتقل می‌کردند که عملا غیرممکن است.

*اگر توسعه فیزیکی بیمارستان‌ها نبود الان فیلم‌هایی از بیماران وسط خیابان‌های استان می‌دیدیم*

**: امکانات بیمارستان‌های استان مناسب این روزهای سخت است؟

دینه‌وری: یکی از اقدامات بزرگی که در طول این چند سال انجام گرفته است، همین توسعه و گسترش بیمارستان‌ها در تمامی شهرستان‌های استان است چراکه الان ۲۵ درصد کل مبتلایان به کرونا در استان به امام رضا آمده‌اند و مابقی در شهرهای خود درمان شده‌اند که البته نباید از همراهی و همکاری بخش‌های خصوصی و بخش‌های دولتی غیردانشگاهی گذشت که اگر نبودند بیشترین حجم کاری بر عهده دانشگاه بود و در کل اگر این امکاناتی که در طول این چند سال در بخش درمان ایجاد شده نبود، قطعا شاهد فیلم‌های از بیماران دراز کشیده در خیابان‌ها می‌شدیم.

*کمبود تخت ICU کرونا نداریم

**: آیا کمبودی از لحاظ تخت ICU برای بیماران مبتلا به کرونا در بیمارستان وجود دارد؟

دینه‌وری: هیچ مریض نیازمند به تخت ‌ICU وجود ندارد که به آی سیو نیاز داشته باشد و تختی به او اختصاص نیابد.
قبل از سال ۹۲ میزان تخت‌های ICU در این مرکز ۷۱ تخت بود که الان به ۱۵۷ تخت رسیده است که ۱۴ تخت دیگر را نیز تبدیل به ICU کرده‌ایم که در صورت نیاز استفاده خواهد شد.

*کرونا جوانان تربیت یافته نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را نشان داد*

**: کرونا از نظر شما که ۱۵۰ روز است، فرماندهی مبارزه با آن را برعهده دارید؟

دینه‌وری: برخی‌ها که این روزها به جوانان امروزی اشکال گرفته و قیاس می‌کنند با جوانان دوران دفاع مقدس و می‌گویند آیا جنگی شود این جوانان‌های امروزی به جبهه می‌روند ولی مدافعان سلامت به این افراد نشان دادند که جوانان جمهوری اسلامی ایران همان مدافعان سلامتی هستند که از خود گذشتند، همان فارغ‌التحصیلان و دانشجویان ۲۲،۲۳ ساله‌ای که از خود گذشته‌اند و با پای جان وارد این جنگ شده‌اند و اگر روزی برای دفاع از خاک به میدان جنگ می‌رفتند الان برای دفاع از جان عزیزان می‌روند یا از جوان‌هایی بگویم که آمریکا ما را تحریم کرد ولی آنها در کشور ماسک و مواد ضدعفونی تولید کردند.

*آمریکا در مدیریت کرونا مانده و روی به ماسک پیژامه‌ای آورده است*

طبق اطلاعات موثقی که دارم خود کشور آمریکا از دست کرونا نمی‌داند چه کار کند و از لحاظ ماسک و مواد تمیزکننده کم آورده است و رو به ماسک‌های پیژامه‌ای آورده‌اند.
رسانه‌ها بدانند که مردم از آمار خسته شده‌اند و همان‌طور که رهبر معظم انقلاب فرموده‌اند باید مانند آوینی‌های هشت سال دفاع روایت کنند تا همه بدانند که با خودباوری می‌توان دوباره ساخت.

*وقتی انبار بیمارستان پُر از خوراکی می‌شود *

**: نظر شما در مورد فرصت‌هایی که کرونا بوجود آورد چیست؟

دینه‌وری: همان مبارزه جهادی مدافعان سلامت داخل بیمارستان و تلاش جهادی برای تهیه ماسک و مواد ضدعفونی و اخبار خوبی از صاحب‌خانه‌ها، بسته‌های معیشتی، طرح مواسات و سایر اخبار خوب از جمله فرصت‌هایی است که کرونا با خود آورد؛ برای مثال ما همیشه سه وعده غذایی در بیمارستان داشتیم که به علت شرایط بحرانی و ضعف کادر درمانی و سلامت این سه وعده را به ۴ وعده تبدیل کردیم و وقتی در حال اجرای این طرح بودیم، خیرین و بزرگان اقشار مختلف جامعه و تولیدکنندگان شهر با خبر شده بودند و انبار بیمارستان را پُر از محصولات اهدایی خود کردند به قدری که دیگر در انبار جایی برای پذیرش هیچ چیزی نداشتیم.

*کرونا ما را به وحدت کلمه مورد تاکید امام خمینی(ره) کشاند*

بالاخره کرونا یک روزی خواهد رفت و این همراهی و همدلی است که می‌ماند و ای کاش بتوانیم مراقب این همراهی و همدلی و وحدت کلمه باشیم به طوریکه همیشه در چالش‌های علمی اختلاف سلیقه وجود دارد ولی از وقتی کرونا آمده است، همه این اختلاف سلیقه‌ها کنار گذاشته شده و فقط برای مبارزه با کرونا پیش رفتیم.

*به لطف خدا سی‌تی اسکن هر دو ماه یکبار خراب بیمارستان در روزهای کرونایی خراب نشده است*

من در یک خانواده مذهبی و مومن بزرگ شده‌ام و باورهای زیادی دارم که شاید برای برخی‌ها عجیب باشد ولی باور کنید ما در این روزهای کرونایی هیچ مشکلی از لحاظ اینکه نیرویی بترسد و از سرکار آمدن انصراف بدهد، نداشتیم یا دستگاه‌های سی تی اسکن که هر دو ماه یکبار خراب می‌شد در این ۱۵۰ روز با هیچ مشکلی روبرو نشده‌اند که همگی عنایت پروردگار است.

**: آماری از مراجعات کرونایی در بیمارستان امام رضا(ع) تبریز را بفرمایید؟

دینه‌وری: تاکنون ۱۰ هزار و ۲۰۰ مراجعه‌کننده برای کرونا داشتیم که یک هزار و ۱۸۰ نفر در بخش ویژه بستری شده‌اند و همچنین ۹ هزار و ۶۱۴ تخت روز اشغال بیمار کرونایی داشتیم؛ ۷۸۰ مریض اینتوبه شدند و کوچکترین بیمار مبتلا به کرونا ۱۰ ساله و مسنترین ۹۵ ساله است و همچنبن متوسط سن مبتلایان ۶۴ سال و متوسط سن متوفیان در اثر کرونا ۷۱ سال است.
روزانه ۱۳۹ تا ۱۴۰ بیمار مبتلا به کرونا در بیمارستان امام رضا(ع) تبریز بستری می‌کنیم و ۵۰ بیمار به بخش ویژه کرونا منتقل می‌شوند.

*ای مردم ایران بیایید فقط چند ماه به حرف رهبری در کرونا گوش دهیم*

**: به عنوان فردی که از روزهای اول کرونا پای خدمت بودید، کرونا چه درسی داده است؟

دینه‌وری: باید قبول کنیم که در وضعیت جنگی به سر می‌بریم زیرا از یک طرف تحریم و فشار اقتصادی و از طرف دیگر در جنگ بیولوژیک قرار داریم ولی در این میان کلیدی‌ترین نکته، حفظ وحدت کلمه‌ای است که امام رحمت‌الله آن را رمز موفقیت انقلاب اسلامی عنوان کرده‌اند و فقط به عنوان یک سرباز سلامت یا اصلا به عنوان یک شهروند عادی از همه مردم می‌خواهم تا این وحدت کلمه را حفظ کنند و با راست و چپ و جناح و سیاست و غیره کاری نداشته و همراه هم باشیم تا بلکه از این بحران سلامتی عبور کنیم؛ از همه عقاید و سلایق خواهشمندم برای یکبار هم که شده، به حرف رهبر معظم انقلاب گوش دهند و پشت ایشان بایستیم و هر چه در مورد کرونا و راهکارهای عبوری می‌فرمایند گوش دهیم که در این صورت یقین بدانید به خوبی از این بحران عبور خواهیم کرد زیرا دنیا در حال نظاره ماست و هر آن منتظر است تا ایران زمین بخورد و چه خوب که با اطاعت از رهبری بتوان سربلند شد و اجازه ندهیم این وحدت کلمه‌ای که در اولین روزهای سال جاری به خوبی حس می‌شد از بین رود.

* ما تربیت‌یافته دیوارنویسی جنگ جنگ تا رفع فتنه هستیم*

در حال حاضر فضای مجازی پر از انواع عقاید و سلایق است که جوانان را دلزده می‌کند و سرشان را با اختلاس‌ها، نه به اعدام‌ها و غیره گرم می‌کنند ولی من بزرگ شده روزهایی هستم که روی دیوار می‌نوشتند " جنگ، جنگ تا رفع فتنه" و ما با این دیوارنویسی‌ها به فکر فرو می‌رفتیم ولی دیگر خبری از آن جملات طلایی نیست و فضای مجازی نقش دیوارنویسی را ایفا می‌کند که خوب و بد دارد.

*ماجرای پوسته شدن صورت پرستار ک اعتراضش از مرخصی که به او داده بودم*

**: خاطره‌ای از بازدید خود از بخش‌های بیمارستان در این روزهای کرونایی دارید که برایتان جالب باشد؟

دینه‌وری: کرونا سراسر درس و تجربه روزهای تلخ و شیرین است ولی یکی از جالب‌ترین موضوعاتی که در یکی از بازدیدهای شبانه از بخش کرونا داشتم مربوط به روزی است که به بخش ICU کرونا رفتم و در آنجا متوجه شدم که سه نفر از کادر آن بخش با هم به مشکل برخورد کرده بودند که البته طبیعی است زیرا حجم کاری، شرایط کاری آنها بسیار سخت است از این‌رو با یکی از آنها صحبت کردم و خواستم تا ماسک‌اش را در بیاورد و با اینکه همیشه به روحیات زنان اررش قائل هستم و می‌دانم که چقدر زیبایی و تمیزی برایشان اهمیت دارد، متوجه شدم که این همکارمان به علت استفاده از ماسک‌های زنبورعسل دچار پوسته پوسته شدن پوست صورتش شده است و این دلم را به درد آورد که یک خانم به چه درجه از خودگذشتگی رسیده که دیگر زیبایی پوست و سلامت جسم‌اش مهم نیست از این‌رو همان جا به آن پرستار مرخصی ۴ روزه دادم تا کمی استراحت کند ولی وقتی برگشتم کل گوشی من پر از پیام‌های آن همکارمان بود که چرا من را به مرخصی فرستادید؟ چرا باید در این روزهای سخت، همکارانم را تنها بگذارم؟ اینها عجیب است ولی تاریخ خواهد گفت که مدافعان سلامت چه از خودگذشتگی کردند.

*مدافعان سلامت امروز تداعی‌گر روزهای هشت سال دفاع مقدس هستند*

همه ما روایت‌هایی از هشت سال دفاع مقدس شنیده‌ایم که نوجوانی شناسنامه خود را تغییر می‌داد تا به جنگ برود؛ پیرزنی تخم‌مرغ‌هایش را تنها دارایی او بود برای حمایت و پشتیبانی از خط مقدم ارسال می‌کرد و روایت‌هایی از این قبیل؛ ولی باور کنید این موضوعات عیناً در کرونا هم تکرار می‌شود و من هر روز دختران و پسران زیر ۲۵ سال را می‌بینم که با خنده و شادابی از سرویش پیاده شده و لباس خدمت برتن می‌کنند و گاها با خودم می‌گویم که اینها می‌دانند که با پای خود به استقبال مرگ می‌روند ولی چطور اینقدر روحیه خوب و شادی دارند و تنها جوابی که قانع‌ام می‌کند همان عنایت پروردگار است که در دل آنها آرامش و طمانینه گذاشته است. کرونا نشان داد که افرادی بودند که نامشان را تریلی نمی‌تواند بکشد ولی در این روزها حتی از چند کیلومتری بیمارستان هم رد نشدند و حتی از تماس گرفتن با تلفن هم هراس داشتند ولی در عوض جوانان زیر ۲۵ سالی داشتیم که برای شیفت‌دهی در بخش کرونا داوطلب شده بودند.

*دختران زیر ۲۵ ساله‌ در خط نبرد با کرونا هستند*

من اینجا دختران پرستاری را دیدم که شاید از نظر خانوادگی مذهبی نباشند و حتی اگر آنها را در بیرون از بیمارستان هم ببینید با خود بگویید که اینها اصلا مذهبی نیستند ولی فقط شما شادی هنگام شروع کارشان که با پای خود به میدان مین می‌روند را باید ببینید؛ من خودم دو دختر دارم و می‌دانم که دخترتان احساساتی و پر از آرمان و آرزو هستند ولی ۵ ماه است که به همه آنها غبطه می‌خورم و به وجود تک به تکشان افتخار می‌کنم.

*روزهای کرونایی فرمانده لشکر بیمارستان امام رضا(ع) و دو دخترش *

**: همان‌طور که گفتید، دو دختر دارید و همسرتان هم از پزشکان متخصص زنان هستند، در این ۵ ماه کرونایی اعتراضی از سوی خانواده داشته‌اید؟

دینه‌وری: در این ۵ ماه قطعا نگران شدند ولی هیچ‌وقت به روی من نیاوردند و همیشه سعی بر امیددهی داشتند و حتی همسرم و دو دخترم من را فرمانده صدا می‌زنند و بارها پیام داده و گفته‌اند که فرمانده چه خبر؟ حالت خوب است؟ اینها انگیزه بزرگی برای من است و قبول دارم که وقت بسیار کمی را با خانواده می‌گذرانم ولی آنها هم من را درک می‌کنند.
البته من و همسرم هر دو پزشک هستیم ولی همسرم ساعات زیادی را با دخترانم سپری می‌کند و من هم هر شب معمولا دیر به خانه می‌روم و آن ساعت محدود در خانه را هم به بازی و گفت‌وگو با خانواده‌ام اختصاص می‌دهم و شاید ۲۰ درصد صحبت‌های ما به مسائل پزشکی و کرونا صرف شود.

**: با توجه به اینکه شما در مرکز کرونا قرار دارید و روزانه با افراد زیادی که قطعا مبتلا به کرونا هستند در ارتباطید، آیا به خاطر احساس خطر از خانواده‌تان دور مانده‌اید؟

اصلا این مرکز به شکلی نیست که کسی از مدافعان سلامت شب را در اینجا سپری کند و برخی‌ از همکارانمان نیز به خاطر احساس خطر و نگرانی از ابتلا شدن خانواده‌هایشان با میل خود به استراحت‌گاه‌های اختصاص یافته می‌رفتند ولی من هر شب به خانه رفتم و سعی داشتم تا آن ساعت محدود را در کنار خانواده و به دور از کرونا سپری کنم. البته این را هم بگویم که پزشکی همه زندگی من نیست و درست است که از این راه امرارمعاش کرده و به مردم خدمت می‌کنم ولی همه زندگیم نیست و کوهنوردی، ورزش، دخترانم، همسرم بخش‌های دیگر زندگی من هستند.

**: خاطره تلخ و شیرین‌تان از این ۱۵۰ روز کرونایی؟

دینه‌وری: هر فردی که از دستگاه ونتیلاتور نجات یافته و از کرونا رهایی می‌یابد جزو اخبار خوب برایم هست و همچنین زحمات همکارانم که برای تهیه ماسک شبانه‌روزی در مرز بودند تا بتوانند ماسک تهیه کنند، هیچ وقت فراموش نخواهیم کرد؛ ما وجود جهادی دکتر ورشوچی که یک استاد تمام است را فراموش نمی‌کنیم که جزو نوادر مبارزه با کرونا هستند و از همان روزهای اول در بخش بوده و روزانه با صدها مورد کرونایی در ارتباط بوده و تا الان خم به ابرو نیاورده است.
ولی شهادت همکارانم مانند آقایان یحیوی، هاشمی، اهرچی به قدری برایم سخت بود و الان هم وضعیت دکتر نامی به قدری سخت است که واژه‌ای برای بیان احساساتم ندارم.

*پرستار بخش کرونایی که دو ماه حقوق‌اش را به تهیه ماسک اختصاص داد*

**: از همکارانتان در بیمارستان افرادی بودند که حقوق خود را برای مبارزه با کرونا اختصاص دهند؟

دینه‌وری: بله یکی از همکاران بخش کرونا که از پرستاران است دو ماه از حقوق خود را برای تهیه ماسک اختصاص داد و با اینکه خود در بخش کرونا در حال فعالیت است، دست به چنین کار خیرخواهانه‌ای هم زد.

**: آیا همه درمان‌هایی که در سطح دنیا برای کرونا انجام می‌گیرد در این مرکز هم در حال انجام است؟

دینه‌وری: همه تحقیقات در حوزه تشخیص، درمان، مبارزه با کرونا که در سطح جهان در حال انجام است در این مرکز هم انجام می‌گیرد.

*کرونا یک بیماری گران برای حوزه سلامت است*

**: آیا کرونا یک بیماری گران است؟

دینه‌وری: قطعاً همین‌طور است زیرا این ویروس یک هزینه سرباز اعم از لباس کادر درمان، ابزار، وسایل، ضدعفونی، وسایل ایمنی و حفاظتی، اشغال تخت و هزینه‌های جاری را ایجاد کرده است و به عبارتی بار جدیدی از بیماری را به بدنه حوزه سلامت وارد کرده است.

**: یک بیمار مبتلا به کرونا بستری شده به صورت نرمال چند روز یک تخت را اشغال می‌کند؟

دینه‌وری: این بستگی به بیمار دارد زیرا از ۵ روز تا حتی دو ماه هم داریم که در بیمارستان بستری هستند به طوریکه در حال حاضر یک خانم، چند ماهی است که به خاطر کرونا در بیمارستان بستری است.

*اولین کار فرمانده روزهای جنگ با کرونا بعد از کرونا *

**: اولین کاری که بعد از کرونا انجام خواهید داد؟

دینه‌وری: کرونا هم مانند سایر بیماری‌هایی مثل ابولا، سارس، ساس، آبله، طاعون و غیره از بین خواهد رفت و فقط معلوم نیست این امر چه زمانی محقق می شود ولی قطعا اولین کاری که بعد از کرونا انجام می‌دهم برگزاری یک جشن بزرگ و تقدیر از تلاش مدافعان سلامت بیمارستان است.

*فرق است بین مرگ ناشی از پُرخوری و مرگ با لباس مدافعان سلامت*

**: آیا از اینکه خودتان هم به کرونا مبتلا شوید، نمی‌ترسید؟

دینه‌وری: باید هر لحظه آماده بود ولی من این را قبلا هم گفتم، هنوز وقتش نرسیده که من مبتلا شوم و اگر وقتش برسد، قطعا من هم مبتلا خواهم شد و اگر امروز نام شهدای سلامت را می‌گوییم، معلوم نیست که شاید نفر بعدی دینه‌وری باشد ولی در هر حال زندگی با ارزش است و به عقیده من اگر روزی ملک الموت به سراغمان آمد، کیفیت و نوع مرگ بسیار با اهمیت است زیرا فرق زیادی میان مرگی که در اثر پُرخوری و کل عمر به بطالت گذراندن است با مرگی که برچسب مدافع سلامت بر پیشانی‌ات بخورد، است.

منبع: فارس منبع خبر

۱۵۰ روز کرونایی از زبان فرمانده لشکر سلامت بیشتر بخوانید »