مجاهدت

آزاده‌ای که به عشق «امام» حافظ «قرآن» شد

به گزارش مشرق، مسابقه کتابخوانی «یار مهربان» از شنبه ۲۱ تیر ۹۹ با معرفی کتاب «کمی تا آخر دنیا» روایتگر زندگی آزاده‌ای می‎شود که به عشق زیارت امام خمینی (ره) حافظ قرآن کریم شد.

این کتاب از تألیفات آزاده هشت سال دفاع مقدس محمدرضا آقا محمدی است که به شرح زندگی و چگونگی حفظ قرآن به‎همت این آزاده در زمان اسارت می‌پردازد و انگیزه حافظ قرآن شدن او را عشق به دیدار امام خمینی(ره) بیان می‌کند.

مسابقه کتابخوانی «یار مهربان» به همت گروه فقه و اندیشه طراحی و تولید می‌شود که تهیه‎کنندگی این برنامه را سید روح الله شجاعی و اجرای آن را آرش دارابی، علیرضا نائینی‎زاده و حمید سوری بر عهده دارد.

منبع خبر

آزاده‌ای که به عشق «امام» حافظ «قرآن» شد بیشتر بخوانید »

عکس/ محل شهادت حاج احمد متوسلیان

به گزارش مشرق، حمید داودآبادی،‌نویسنده و رزمنده دفاع مقدس با انتشار عکسی، محل شهادت حاج احمد متوسلیان را به نمایش گذاشت.

حاجز برباره
لبنان، شمال بیروت
پست بازرسی جنایتکاران فالانژیست مسیحی مارونی
(قوات اللبنانیه _ حزب کتائب)
محل شهادت حاج احمد متوسلیان

منبع خبر

عکس/ محل شهادت حاج احمد متوسلیان بیشتر بخوانید »

«هاشمی رفسنجانی» به پدر مخترع ایران خانه داد یا نداد؟

به گزارش مشرق، قاسم عباسی, از رزمندگان تخریبچی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) در مطلبی نوشت:

پس از دهها سال امروز بخشی از نوار کاستی را که مدتها گم کرده بودم را گوش کردم و حدود هفت دقیقه آنرا ارسال می کنم.

مربوط به مرحله دوم عملیات بدر در زمستان ۶۳ است.

دوکوهه داخل چادر دسته یک گروهان سیدالشهدای گردان تخریب لشگر محمد رسول الله (ص).

شب حدود ساعت ۹ بود و زیر نور فانوس ها با بگو بخند و صحبت های متفرقه ساک و وسایلمان را جمع می کردیم تا تحویل تعاون دهیم و صبح زود عازم منطقه جفیر نزدیک جزیره مجنون شویم.

طی مرحله اول عملیات دو نفر از دسته مان شهید شده و تعدادی تیر خورده بودند.

سعید شریعتی و علی مزروعی بشهادت رسیده و مجید جهروتی و اسماعیل اصغری و باقر مجیدی تیر خورده بودند.

شهید مجید جهروتی و شهید اسماعیل اصغری با دست تیر خورده و داخل گچ بین ما بودند و همراه دسته مجدد عازم عملیات بودند.

صدای غالب مربوط به شهید مجید جهروتی است که از مجید محمودوند می خواهد دست تیر خورده اش را ماساژ دهد.

صدای شهید ساداتی فر و شهید علی ساقی و چند نفر دیگر شنیده می شود.

در اواسط، صدای شهید علی محمودوند مسئول گروهان ما شنیده می شود که نحوه فیزیوتراپی را در بیمارستان تعریف می کند.

و هم زمان صدای بلندی گوی تبلیغات از حسینیه وسط مقر که برادران ساک های خود را تحویل تعاون دهند.

هر کس زنده بر نمی گشت ساکش را تعاون تحویل خانواده اش می داد.

صدای بچه سالی که سراسر نوار بگوش می رسد حسین رضایی عزیز است که آن زمان ۱۶ ساله بود.

این نوار را مجید محمودوند با ضبط صوت داود قاسمی ضبط می کند.

اواسط نوار مجید محمودوند از مخترعی یاد می کند که چند صد اختراع داشت. منجمله دستگاه فیزیوتراپی جالبی که فرمانده گردان (حاج جعفر جهروتی) او را به همراه تعدادی از بچه های تخریب و دستگاه اختراع فیزیوتراپی اش نزد مرحوم هاشمی رفسنجانی برده بود تا بتواند برای او منزل و امکاناتی تهیه کند. مرحوم استاد علی پویایی آن زمان -سال ۶۳ – روبروی پارک ساعی در خیابان ولیعصر مستاجر بود و بنده هم همراه بچه های تخریب منزلش رفته بودم.

به ایشان لقب پدر مخترع ایران داده بودند و نمی دانم تا پایان عمر بالاخره از اجاره نشینی نجات یافت یا نه.

منبع خبر

«هاشمی رفسنجانی» به پدر مخترع ایران خانه داد یا نداد؟ بیشتر بخوانید »

دردسرهای 100متر خاکریز در عملیات رمضان

به گزارش مشرق، مرحله پنجم عملیات شروع شد. همه چیز طبق طرح پیش می‌رفت. لودر و بلدوزرهای جهاد سازندگی و مهندسی سپاه به همراه رزمنده‌ها جلو می‌رفتند. باید روبروی دژ خاکریز می‌زدند تا عراقی‌ها، نیروهای پراکنده شده در بیابان را نزنند.

قرار شد نیروهای حاج همت از غرب دژ و نیروهای احمد از شرق آن زدن خاکریز را شروع کنند، ادامه بدهند تا در نزدیک اولین مثلث دژ، خاکریز را به هم وصل کنند. هوا که تاریک شد رانندگان نشستند پشت فرمان و تا خود صبح تمام وقت کار کردند

فقط کسی از لودر پیاده می شد که زخمی و شهید شده باشد. صد متری در وسط دو خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. تانک های عراقی در فاصله یک کیلومتری روبروی این صد متر باقی مانده آرایش گرفته بودند و به نوبت شکاف بین دو سد خاکی را می‌کوبیدند.

در این یک تکه جا، گلوله جای گلوله می خورد. عراقی‌ها می‌دانستند اگر دو سر خاکریز وصل شود راه نفوذشان بسته می‌ماند. احمد با چشم هایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاک آلودش خودنمایی می‌کرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آنقدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلو تلو می خورد. طاقت ایستادن نداشت، با این حال نمی توانست دست روی دست بگذارد.

رفت سراغ بچه های زرهی و مهندسی. چند راننده لودر و بلدوزر را انتخاب کرد گفت کسانی را می‌خواهد که داوطلب شهادت باشند. احمد به فرمانده زرهی گفت دو سه تا نفربر بیار جلو روبروی عراقی‌ها با سرعت به چپ و راست حرکت کنند و گرد و خاک راه بیاندازند تا دید آن طرف کور بشه و بتونیم خاکریز رو به هم وصل کنیم

⁦ساعتی بعد یکی از راننده‌ها که حسابی خسته بود از حال رفت و از بالای لودر نقش زمین شد. کسی نبود جای او را پر کند. بچه ها جمع شدند دور او و آب به صورتش زدند. بهش روحیه می‌دادند و قربان صدقه اش رفتند تا با همان حال و روز دوباره نشست پشت فرمان.

چند دقیقه بعد گلوله توپ کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. راننده خسته زخمی که شد به عقب فرستادنش. بقیه زدن خاکریز را ادامه دادند. نزدیک ۱۰ کیلومتر طول کل خاکریز بود که ۹۹۰۰ متر آن را در شب، ۸ ساعته زده بودند اما ۱۰۰ متر باقی مانده در روز ۵ ساعت طول کشید. با هر زحمتی بود بالاخره نزدیکی های ظهر دو سمت خاکریز به هم وصل شد. احمد نفس راحتی کشید و با به هم چسبیدن دوسر خاکریز جناح چپ منطقه کمی آرام شد.

آنچه خواندید روایتی از شهید احمد کاظمی در عملیات رمضان بود.

منبع خبر

دردسرهای 100متر خاکریز در عملیات رمضان بیشتر بخوانید »

عاقبت رزمنده‌ای که پدرش رفتگر بود

به گزارش مشرق، قاسم عباسی, از رزمندگان تخریبچی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) در مطلبی نوشت:

یاد یکی از شهدای تخریب بخیر؛ می گفت پدرم پاکبان شهرداری بود و صبح زود برای تمیز کردن کوی و برزن میزد بیرون.

امان از روزهایی که سرمای تهران شدت میگرفت و اونروز بود که با کوچکترین چیزی عصبانی میشد و ماهارو به باد کتک و ناسزا میگرفت و ما هم بیشتر ناراحت او بودیم تا خودمان البته گاهی من را هم با خودش برای کمک و کتک می‌برد و من نوجوانی بودم با آرزوهای بسیار و ناتوان در انجام امور سخت که همین باعث شدت رفتار پدرم میشد.

دلخوشی من حمام گرمی بود که بعد از انجام کار پاکبانی با پدرم از سرمای زمستان به آن پناهنده میشدیم و گرمای حمام عمومی چقدر دلچسب بود ولی غم پنهان در دلم ماند تا وقتی که بودم و نفس می‌کشیدم.

امروز گفتم به یاد شهید …. فرمانده گروهان سیدالشهدا ع تخریب در مقطعی از دفاع مقدس به خودم نهیب بزنم آهای کجایی…

پس از انفجار مین و جراحت، پشت وانت در مسیر بهداری تازه آباد از علی تقی زاده خواست برایش زیارت عاشورا بخواند و خود آرام و بی صدا می گریست. هنگام رسیدن به بهداری در حضور پزشکان و دوستان روی تخت شوخی می کرد و به بقیه روحیه می داد و هیچ آخ نگفت.

جوری که پزشکان گفتند شاید با این روحیه و صلابت زنده بماند ولی نماند.

در خلوت و ضمیرم گاهی بفکر آن همه صلابت و رضایت در لحظه مرگ می افتم.

شاید بخاطر سفره حلال و پر زحمت پدر زحمتکش و رفتگرش بود؟

خدا می داند از خانه های محقر و سفره ساده و حلال چه اولیایی زاده می شود و از قصرهای صاحبان زر و زور و زر چه شیاطینی.

منبع خبر

عاقبت رزمنده‌ای که پدرش رفتگر بود بیشتر بخوانید »