مجاهدت

دلنوشته زینب سلیمانی به یاد پدر

به گزارش مشرق، «زینب سلیمانی» فرزند شهید بزرگوار سردار سپهبد حاج‌قاسم سلیمانی در دلنوشته‌ای خطاب به آن شهید والامقام نوشت:

«بابای عزیزتر از جانم چه قدر خوب شد نام مرا زینب گذاشتید. مادرم می‌گفت شما وقت انتخاب اسمم گفتید «بعدها متوجه می‌شید چرا اسم زینب را انتخاب کردم برای دخترم».

شهادتتان از درون، خیمه سوزان من بود و تمام وجودم یکی‌یکی از درون می‌سوخت و روی هم فرومی‌ریخت اما وقتی عظمت حضور مردم را دیدم که چه باشکوه و با عزت و با تمام وجود برای‌تان به میدان آمدند، دلم کمی آرام گرفت.

همیشه به من می‌گفتید عزت دست خداست و بدانید اگر گمنام‌ترین هم باشید ولی نیت شما یاری مردم باشد، می‌بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش می‌گیرد.

می‌دانم راز آن چهره نورانی‌تان و آن همه عزت و عظمت‌تان فقط در نمازهای نافله و گریه‌های شبانه و گرسنگی در بیابان‌ها و گرمای صحراها و آن همه خطر را به جان خریدن نبود… بلکه شما جان و مال و دنیا و آخرت‌تان را با خداوند متعال، فاطمه زهرا(س) و عمه سادات(س) معامله کردید.

آن روز که رسم «کلنا عباسک یا زینب» را نوشتید، این نوشته وِرد زبان همه عالم شد. شما علمدار خیمه خواهر حسین(ع) شدید و من تا آخرین نفس فدایی بانویی می‌شوم که نام مبارکش را بر من نهادید تا حق این نام را ادا کنم».

منبع خبر

دلنوشته زینب سلیمانی به یاد پدر بیشتر بخوانید »

«هدایت سوم»؛ حاصل گفت‌وگو با سردار اسدی

به گزارش مشرق، کتاب «هدایت سوم» حاصل چهل جلسه گفت‌وگو با سردار محمدجعفر اسدی در سال ۱۳۹۰ و ۹۱ است که به قلم سیدحمید سجادی منش نوشته و در انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

در این اثر، افزون بر روایت بخشی از وقایع انقلاب و دفاع مقدس که نظیر آن بدون تردید در سایر کتاب‌ها نیز قابل دریافت است، دو ویژگی خاص، میهمان نگاه مخاطبان شده است:

۱) نویسنده و راوی هر دو اهل شیرازند که این موضوع علی‌الظاهر و البته به طور ناخواسته، توشه‌ای پربار برای کارمایۀ نوشته‌های نویسنده فراهم آورده است. آشنایی نویسنده با آداب و رسوم و قصه‌ها و غصه‌های محیط زندگی راوی، موجب بسط صمیمیتی خاص در کتاب و خلق نثری روان و در خور موضوع شده است.

۲) بیان برخی ناگفته‌های قابل توجه جنگ از سوی سردار اسدی که شاید در سایر کتاب‌ها به ندرت دیده شود و یا هرگز نتوان دید، از ویژگی‌های این اثر است. اشاره به ایثارها و نقش مدیریتی شهید حاج داوود کریمی در ماه‌های آغازین جنگ از جملۀ آنهاست.

برشی از کتاب هدایت سوم:

فقط چند ماه صبر کافی بود تا پیش‌بینی‌های مهدی درست از آب درآید. اگرچه برای دیدن خیلی از پیش‌بینی‌هایش خودش دیگر زنده نبود. یک روز صبح زود وقتی از درِ خانه می‌آید بیرون که برود سپاه، منافقین او را به رگبار می‌بندند و فرار می‌کنند. با هجده گلولة مستقیمی که به بدنش خورده بود، همان‌جا شهید می‌شود تا سپاه در اوایل فعالیتش یکی از خوش‌فکرترین جوانانش را از دست بدهد. البته آن‌هایی که او را به رگبار بسته بودند، در انتخابشان اشتباه نکرده بودند. می‌دانستند او هفته به هفته دختر کوچکش را در بیداری نمی‌بیند. صبح که می‌رود، خواب است و شب که برمی‌گردد، خواب.

منبع: میزانمنبع خبر

«هدایت سوم»؛ حاصل گفت‌وگو با سردار اسدی بیشتر بخوانید »

نویسندگانی که قلمشان روایت کرد

به گزارش مشرق، ششمین هفته هنر انقلاب به دلیل شرایط اجتماعی کنونی و درگیری با ویروس کرونا از ۲۰ تا ۲۸ فروردین ماه در فضای مجازی و از طریق ویژه برنامه تلویزیونی «سوره هنر» با مخاطبان خود در ارتباط بود.

این رویداد که هر ساله توسط حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار می‌شود، در ششمین نوبت برگزاری خود ۱۵ نامزد کسب عنوان چهره هنر انقلاب را با همراهی جمعی از نخبگان و چهره‌های فرهنگی و هنری و چهار اتفاق و جریان را برای کسب عنوان رویداد شاخص هنر انقلاب در سال ۹۸ معرفی کرده است.

در سلسله گزارش‌هایی که از این نوبت درباره معرفی مختصر نامزدهای هر دو بخش منتشر خواهد شد، این چهره‌ها به تفکیک فعالیت در رشته‌های مختلف معرفی شده و مهم ترین سوابق فعالیت آن‌ها مرور خواهد شد.

روایتگر قصه مردی که با باران می‌آید

وجیهه سامانی نویسنده و منتقد ادبی متولد ۱۳۵۵ در تهران و دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی است. «خواب باران»، «آن مرد با باران می‌آید»، «بادبادک‌ها»، «کجا بودی الیاس»، «عروس آسمان»، «تو را من چشم در راهم»، «گزیده ادبیات معاصر»، «بخوان به نام مهر»، «پل‌های شکسته»، «پرستوها» ،«عطر یاس»، «مثل یک رویا» عناوین برخی از تالیفات این نویسنده است.

وی به عنوان کارشناس کتاب وزارت ارشاد، عضو شورای سیاست‌گذاری بنیاد حفظ آثار در سال ۹۶، داور جشنواره‌های داستانی مدافعان حرم فرهنگسرای رسانه، جشنواره داستانی بسیج هنرمندان، جشنواره ادبی ققنوس، جشنواره ادبی یوسف، جشنواره ادبی قلم زرین، جشنواره سراسری داستان بسیج دانشجویی فعالیت کرده و با مجلات و مطبوعات متعددی همکاری داشته است.

کسب رتبه اول بخش ادبی سیزدهمین جشنواره مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، برگزیده جشنواره حبیب غنی‌پور، برگزیده جشنواره انقلاب حوزه هنری، برگزیده جشنواره داستان کوتاه انتشارات علمی و فرهنگی، کسب رتبه اول جشنواره سراسری نماز و نیایش، برگزیده همایش زنان نویسنده ادبیات ایثار و شهادت نشر شاهد از عناوین و افتخارات این هنرمند است.

وی به دلیل تالیف کتاب «آن مرد با باران می‌آید» و تقریظ مقام معظم رهبری بر این کتاب نامزد کسب عنوان چهره هنر انقلاب در سال ۹۸ شده است.

نویسنده ای که نشان طلایی جایزه اوراسیا را از آن خود کرد

بهناز ضرابی‎زاده در سال ۱۳۴۷ در همدان متولد شد.

این نویسنده و کارشناس ادبی تالیف و چاپ بیش از ۲۵۰ اثر داستانی و ادبی در نشریات و مجلات برگزیده کشور، برگزیده شدن در بیش از ۳۰ جشنواره داستان‎نویسی سراسری از جمله کسب مقام اول در نخستین جایزه داستان ویژه مخاطبان کودک و نوجوان با موضوع امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی، تقدیر شده در چهارمین و ششمین جایزه ادبی اصفهان، کسب مقام‎های برگزیده در هشتمین، نهمین و دهمین جشنواره مجمع خبرنگاران و نویسندگان دفاع مقدس و… را در کارنامه خود دارد.

علاوه بر داوری مسابقات مختلف ادبی، کتاب «دختر شینا» به قلم این نویسنده که خاطرات قدم‎خیر محمدی‎کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی را روایت می‌کند، عنوان کتاب سال شانزدهمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس کسب کرده است. این هنرمند به دلیل نگارش کتاب «ساجی» و روایت خاطرات نسرین باقرزاده همسر سردار شهید بهمن باقری از چهره‌های مقاومت و فعال در جنگ تحمیلی و دریافت نشان طلایی جایزه ادبی اوراسیا بابت انتشار آن به عنوان یکی از نامزدهای چهره هنر انقلاب در سال ۹۸ توسط حوزه هنری معرفی شده است.

روایتگر «زن آقا» و خاطرات یک سفر تبلیغی

زهرا کاردانی نویسنده و کارشناس ادبیات متولد ۲۱ آذر سال ۱۳۶۸ در شهر مشهد و دارای مدرک کاردانی گرافیک از دانشکده الزهرا مشهد و طلبه سطح دو جامعه الزهرا(س) است.

این نویسنده تاکنون موفق به کسب عناوین مختلفی از جمله رتبه اول بخش سفرنامه در جشنواره اشراق در سال ۱۳۹۶ و برگزیده نخستین جشنواره اخلاق در تبلیغ در سال ۱۳۹۷ شده است . کاردانی که از طلاب جامعه الزهراست، به دلیل نگارش کتاب «زن آقا» درباره خاطرات سفر تبلیغی در ماه مبارک رمضان و رسیدن شمارگان چاپ این اثر به نوبت چهاردهم در ششمین سال از معرفی چهره هنر انقلاب در سالی که گذشته است، از سوی حوزه هنری به عنوان نامزد کسب این عنوان معرفی شده است.

نویسنده‌ای که ضد انقلاب را به چالش کشید

محسن کاظمی نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در سال ١٣٤٨ در تهران متولد شد. از دانشگاه علامه طباطبایی در رشته علوم اقتصادی لیسانس گرفت. در سال ١٣٧٤ به عنوان «وقایع نگار» جذب هیات معارف جنگ ارتش شد و تا ١٣٧٧ سلسله گزارش‌هایی از سفرهای میدانی این هیات تهیه کرد. وی از سال١٣٧٣ همکاری خود با دفتر ادبیات انقلاب اسلامی را آغاز و با جراید و نشریات همکاری کرد. علاوه بر این تاکنون کارشناسی برخی برنامه‌ها و فیلم‌های مستند تاریخ انقلاب را در رادیو و تلویزیون به عهده داشته است. کاظمی از فعالان عرصه «خاطره‌نگاری» و «تاریخ شفاهی» است و در سال ۱۳۸۶ سایت «تاریخ شفاهی ایران» و در سال ۱۳۸۹ «هفته‌نامه الکترونیکی تاریخ شفاهی» را بنیان گذاشت.

«سال‌های بی قرار»، «خاطرات مرضیه حدیدچی»، «خاطرات غزت شاهی»، «شب‌های بی مهتاب»، «خاطرات احمد احمد»، «یادداشت‌های سفر شهید صیاد شیرازی» عنوان تعدادی از تالیفات اوست.

وی به دلیل تالیف کتاب «نقاشی قهوه‌خانه‌«، خاطرات کاظم دارابی متهم دادگاه میکونوس و کسب عنوان اثر برگزیده جایزه ادبی جلال آل احمد و کتاب سال ۹۸ جمهوری اسلامی ایران و برگزیده کتاب دانشجویی و به چالش کشاندن ضد انقلاب خارج از کشور در لیست نامزدهای چهره سال هنر انقلاب در سال ۹۸ توسط حوزه هنری قرار گرفته است.

ششمین هفته هنر انقلاب به همت معاونت هنری حوزه هنری با همکاری سپهر سوره هنر در فضای مجازی در حال برگزاری است. آیین معرفی چهره و رویداد شاخص هنر انقلاب با بهبود شرایط اجتماعی و بعد از پایان زمان درگیری با کرونا برگزار می‌شود.

منبع خبر

نویسندگانی که قلمشان روایت کرد بیشتر بخوانید »

ابتکار یک ارتشی برای مقابله با تجزیه‌طلبان

به گزارش مشرق، در روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، نیروهای جدایی‌طلب ضدانقلاب بخش‌هایی از منطقه کردستان را تحت اشغال خود درآورده و دست به جنایات فجیعی زدند که در راستای مبارزه با آن‌ها، نیروهای انقلابی به‌همراه ارتشی‌های دلیر، برای خنثی‌سازی این توطئه‌ها وارد این منطقه شدند.

امیر سرتیپ «سیاوش جوادیان» در کتاب «بر فراز کنگرک» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، روایتی از رشادت رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی ایران و شهید «ایرج نصرت‌زاد» را بیان کرده است که بخشی از این روایات را در ادامه می‌خوانید:

«در سال ۵۸ من فرمانده یکی از گردان‌های تیپ ۱ لشکر ۲۸ بودم. در فروردین‌ همان سال، ضد انقلاب به پادگان حمله کرد و پادگان به محاصره کامل آن‌ها در آمد، در این ایام، یک هیأت عالی‌رتبه، شامل افرادی، چون مرحوم آیت‌الله «طالقانی»، شهید آیت‌الله «بهشتی» و مرحوم آیت‌الله «هاشمی رفسنجانی» به سنندج آمدند و شورای اداره شهر را ترتیب دادند.

عناصر ضد انقلاب در آن منطقه، شامل احزاب «دموکرات»، «کوموله رستگاری»، «نقش‌بندی»، «فداییان خلق» و منافقین (مجاهدین خلق) بودند که در آن دوره، آرام در داخل و خارج شهر، هر یک برای خود مقرهایی درست کرده و عملا اداره شهر را به عهده گرفته بودند. آن‌ها حتی در پشت بام‌ها نیز سنگر درست کرده بودند و برای خود هرجا می‌خواستند، نگهبان مسلح می‌گذاشتند؛ در مدخل شهر هم، سنگر (بنکه)‌هایی نیز درست کرده و ورود و خروج شهر را کنترل می‌کردند که پس از مدتی، این بنکه‌ها به داخل شهر هم کشیده شد و عملا شهر را در اختیار گرفتند.

در آن ایام، ارتش اجازه درگیری و دخالت نداشت و همه فعالیت‌های ارتش فقط در داخل پادگان صورت می‌گرفت. تنها حرکتی که ارتش در آن ایام داشت و حضور خود را اعلام می‌کرد حرکت ابتکاری شهید «ایرج نصرت‌زاد» بود. او افراد گردان را جمع می‌کرد و آن‌ها را با یک آرایش نظامی ـ ورزشی (بالاتنه لخت . پائین تنه لباس سربازی) به شهر می‌برد و در این حالت، شهر را دور می‌زد و وقتی به جلو مقر این گروهک‌ها می‌رسیدند از سربازان می‌خواست که پای خود را محکم به زمین بزنند و ابهت و اقتدار سربازی خود را نشان دهند. سربازان اسلام نیز با شعارهای محکم و کوبنده، لرزه بر اندام ضدانقلاب می‌انداختند. گاهی شهید «نصرت‌زاد» بعضی سنگرهای ضد انقلاب را خراب می‌کرد و آن‌ها جرأت هیچ اقدامی نداشتند.

خاطرم هست روزی یکی از ضد انقلاب‌های تازه به دوران رسیده، اسلحه به دست، جلوی «نصرت‌زاد» را که مشغول خراب کردن یکی از این بنکه‌ها (سنگرها) بود، گرفت و با نشانه رفتن اسلحه به سوی وی، از او خواست که این کار را نکند؛ اما نصرت‌زاد با ابهت تمام به او گفت: «این اسلحه در دست تو ارزش یک چماق را هم ندارد و اگر دست از پا خطا کنی ارتشی‌ها حساب همه شما را می‌رسند». عده‌ای از ضد انقلاب‌های قدیمی وقتی بحث او با «نصرت‌زاد» را دیدند، به طرفش رفته و وی را داخل ساختمان فرستادند و از «نصرت‌زاد» نیز عذرخواهی کردند.

در آن مرحله حفظ ارتش فقط به همین طریق میسر بود و این «نصرت‌زاد» بود که موجودیت ارتش را در آن مرحله در منطقه اعلام می‌کرد و عناصر ضدانقلاب از او خیلی می‌ترسیدند و از ترس او به آن دسته از پرسنل نظامی که در شهر زندگی می‌کردند، کاری نداشتند و در بازرسی‌های خود هرگاه به پرسنل ارتشی می‌رسیدند، آنان را بازدید نمی‌کردند.

«نصرت‌زاد» سرانجام در ۳۱ فروردین سال ۵۹ به درجه رفیع شهادت نایل شد و ضدانقلاب شهادت او را جشن گرفت و بعد از شهادت او، جرأت حمله به نیروهای نظامی را پیدا کردند و با آغاز حملات آن‌ها به نیروهای ارتش و تأسیسات آن‌ها، هدف این عناصر از سنگربندی‌ها و گرفتن نقاط حساس شهر و تپه‌های مشرف به پادگان، معلوم شد.

در آن ایام ما داخل پادگان بودیم و هرکس در میدان اصلی حرکت می‌کرد با تیر مستقیم ضد انقلاب به شهادت می‌رسید، با این حال ارتش توانست رادیو و تلویزیون و فرودگاه را با مشقت تمام حفظ کند. در آن ایام فرودگاه مرکز برای ما حیاتی بود که از آن‌جا هلی‌کوپتر بلند می‌شد و به پادگان می‌آمد. ضد انقلاب سعی در گرفتن فرودگاه داشت؛ ولی شجاعت‌های سروان «متولی» و یارانش، فرودگاه را از سقوط حتمی نجات داد. سروان «متولی» نیز بعدها در درگیری‌های تپه‌های اطراف فرودگاه به شهادت رسید.

یکی دیگر از اهداف ضد انقلاب، گرفتن رادیو و تلویزیون بود که در اختیار گردان من بود. در آن‌جا هم ستوان «آذرپاد» توانست آن محل را حفظ کند. ضدانقلاب برای آن‌که این دو نقطه، به اضافه باشگاه افسران را تصرف کند، از انواع سلاح‌های سنگین نظیر «خمپاره ۱۲۰»، «خمپاره ۸۱» و «تفنگ ۱۰۶» استفاده می‌کرد. مسئولین وقت وقتی تنگناهای موجود برای لشکر را دریافتند، اجازه آغاز عملیات را صادر کردند و لشکر ۲۸ از داخل و یگان‌های دیگر از چند محور وارد عمل شدند و پس از درگیری‌های شدید، شهر را از دست عناصر مخرب ضد انقلاب خارج ساختند.

ضد انقلاب وقتی متوجه شد توانایی مقابله با ارتش را ندارد، به طرف «مریوان» و «سردشت» حرکت کرد. در مریوان تیمسار «آذرفر» و بعد از زخمی شدن وی، شهید «عبادت» و دیگر سلحشوران اسلام نیز با برخوردی قاطع، آنان را از آن‌جا راندند و باعث شدند تا بخشی از کردستان از دست ضد انقلاب آزاد شود.

منبع: دفاع پرسمنبع خبر

ابتکار یک ارتشی برای مقابله با تجزیه‌طلبان بیشتر بخوانید »

نگاه مادرانه به روایت زندگی شهدا

به گزارش مشرق، سه نیمه سیب را محمد محمودی نورآبادی نوشته است. اثری که انتشارات خط مقدم قم همین چهار ماه پیش آن را به چاپ رسانده و اکنون چاپ دوم آن در اختیار علاقه‌مندان قرار دارد. نویسنده در این اثر از دوربین نگاه یک مادر به زندگی دو شهید مدافع حرم پرداخته است. شهیدان مصطفی و مجتبی بختی دو برادر اهل محلۀ قاسم‌آباد مشهد که تابستان ۹۴ در نزدیکی تدمر به شهادت رسیدند. با هم نگاهی به داشته‌های این کتاب می‌اندازیم.

آنچه سه نیمه سیب را متفاوت نشان می‌دهد، همان نگاه مادرانه به روایت زندگی شهداست. نگاهی که در ادبیات مقاومت همواره مورد توجه مخاطبان قرار دارد. نویسنده که پیشتر در کتاب «قنوت آخر- انتشارات جمکران» زاویۀ دید دوم شخص را تجربه کرده بود، در این اثر نیز از صفر تا صد سه نیمه سیب را با زاویه دید دوم شخصِ متمرکز بر نگاه و احساسات مادر شهیدان بختی تدوین کرده است. فصل مقدمه کتاب که خود می‌توانست به نوعی فصل اول هم حساب شود، از گفت‌وگوی تلفنی بین مادر شهیدان و نویسنده که یکی در محله قاسم‌آباد مشهد و دیگری در فرودگاه امام و پای پرواز دمشق است، آغاز می‌شود. در این بخش می‌خوانیم: «نه! نمی‌شود جواب این پشت‌خطی سمج را نداد. تا حالا چند بار به خاطر همین سماجتش به او تذکر داده‎ای. یک سال بیشتر است که به تو قول داده به سوریه و تدمر خواهد رفت و هر طور شده، خودش را به «ابرویی یک» و محل آن حادثه خواهد رساند و بعد از حال و هوای آنجا برایت خواهد گفت…

مثلاً از دمشق تا پادگان امام حسین (ع) که شنیده‎ای چند شب را بچه‎هایت آنجا بوده‎اند و از آنجا تا حُمص و بعدش هم تَدمُر… هیچ تصویر واقعی از آن وادی نداری. هرچه هست، ساخته و پرداخته ذهن و خیال است. حتماً این مرد زاگرس‌نشین هم فهمیده که چقدر دوست داری از حال و هوای آنجا بدانی. از ابرویی یک تا جاده‏ای آسفالته، اما درب و داغان که همیشه فکر می‌کنی باید جا تا جایش خمپاره خورده و پر از چاله و چوله باشد…» (از فصل مقدمه سه نیمه سیب).

پس از مقدمه طولانی کتاب، ماجرای سوریه رفتن مصطفی و مجتبی آغاز می‌شود. نویسنده با واکاوی لایه‎های زیرین یک زندگی، حوادث روی داده بین مادر و دو فرزند را در مقابل چشم و دل مخاطب قرار می‌دهد. خدیجه در این روایت مادر است، اما نه مادری که بخواهد مسئولیت عقیدتی- سیاسی و اجتماعی خود را وانهد و فقط احساسات را مدنظر داشته باشد. بر عکس او نه تنها مانعی بر سر راه رفتن بچه‎هایش نیست که خود همراه و همگام آنهاست. حتی آنجا که دیگر سپاه از اعزام این دو جوان مشهدی امتناع می‌کند و این دو برادر ناچار می‌شوند در پوشش شهروند افغانی خود را در لشکر فاطمیون جا بزنند، مادرشان گام به گام، آن‌ها را همراهی می‌کند. با آن‌ها تمرین لهجه افغانی می‌کند و در جاهای لازم مشورت هم می‌دهد. گویی مخاطب صحنه کربلا را پیش چشم خود می‌بیند و ام‌وهب را که دارد جگرگوشه خود را راهی قتلگاه می‌کند…

«تو یِه مادر، غرق این خیالات هزار داستان هستی که مجتبی دنبال حرف برادر را می‌گیرد: «آره مامان، ما این همه ذکر گفتیم و پای مصیبت حضرت زینب نشستیم؛ حالا به نظرم وقتش رسیده که کاری بکنیم.»

مصطفی می‌گوید: «اگر امروز نتوانیم از حرم بی‌بی و روح و جان اسلام دفاع کنیم، کی باید دفاع کنیم؟»

صحنه در نظرت شبیه تعزیه شده است. همچنان در طول و عرض تاریخ در رفت و آمد هستی. تاریخ چه جالب برایت تکرار شده و چه شباهت‌ها ورق خورده است. فکر می‌کنی سختی کار مادری مثل تو، وقتی ظهور و بروز پیدا می‌کند که نتواند نقشی را که اطرافیان از یک قهرمان انتظار دارند، خوب بازی کند.

مجتبی می‌گوید: «راستش ما بنا داریم اگه خدا بخواد و رضایت شما باشه، بریم سوریه.» تنت به عرق می‌نشیند. حس و حالت دگرگون می‌شود. دو برادر حتی شیوه نشستن‎شان عادی نیست. حال عجیبی دارند. شبیه دو نیازمند نگاهت می‌کنند و در انتظار گشایش و فرج هستند. پس تو باید هر طور شده، در نقش یک قهرمان، خودت را نشان دهی.

– موافقم به یه شرط.
– آخ جون… آخ جون…

(از متن سه نیمه سیب)؛ و مادر در حالی دو دردانه‌اش را با نام و عنوان جعلی زیر قرآن رد می‌کند و روانه شام می‌کند که باید نقش یک زن افغانی را هم بازی کند. جواب تلفن‌هایی را که از طرف تشکیلات لشکر فاطمیون تماس می‌گیرند، با لهجه افغانی بدهد. نام بچه‌هایش را از مصطفی و مجتبی به بشیر و جواد تغییر داده و آن‌ها با همین نام عنوان پاسپورت افغانی گرفته و راهی شام شده‎اند. حتی دو برادر، دیگر در ساز و کار لشکر برادر هم نیستند و پسر خاله خود را جا زده‌اند و این مادر باید شش‌دانگ حواسش به همه چیز باشد.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

نگاه مادرانه به روایت زندگی شهدا بیشتر بخوانید »