مجاهدت

وصیت «پسرِ شهید»ی که شهید شد + عکس

به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می خوانید، وصیت شهید علی اکبر نوری اعتماد از شهدای دبیرستان سپاه تهران است:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

از آن جا که وظیفه ی شرعی خود میدانم ،
میخواهم چند سطری را به یادگار بگذارم.

از خداوند منّان و قادر خواستارم ،
در بستر نمیرم ؛
ولی اگر تقدیر خداوند علیم غیر از این است ،
دیگر محلّی از صحبت نمی ماند.
مواردی به نظرم می رسد که می بایست یادآور شوم :

اوّل اینکه یک ماه نماز و یک ماه روزه ،
و اگر مقدور است ، بیشتر را ، برایم قضا نمایید.

مقداری پول به عنوان اینکه دینی بر کسی نداشته باشم ،
به مستحق بپردازید.

بر روی کفنم دعای جوشن کبیر را بنویسید.

از آشنایان و اقوام برایم طلب مغفرت کنید.

مقداری از تربت سیّدالشّهدا همراه جنازه ام بگذارید.

نماز شب اوّل قبر را حتّی المقدور برایم بر پا دارید.

برای عاقبت به خیری مؤمنین و مؤمنات دعا نمایید.

و برای آزادی اسرا و پیروزی رزمندگان ،
و شفای مجروحین و معلولین و طول عمر رهبر ،
و تعجیل ظهور حضرت ولی عصر (عج) دعا نمایید.

از جود و رحمت خداوند نا امید نشویم و نشوید.

تقوای الهی را پیشه ی خود نماییم ،
تا مرضی خداوند و اهل بیت باشیم.

ان شاء اللّه ( ۱ )

علی اکبر نوری اعتماد شنبه ۱۳۶۳/۰۲/۰۳

به نام خدا

خدایا بر من منّت گذاشته و توفیق عطا نمودی ،
تا بار دیگر پای دراین سرزمین مقدّس بگذارم ،
تا هم وظیفه خود را انجام داده باشم ،
و هم اینکه به دنبال گمشده ای بگردم ،
که مدّت هاست حیران و سرگردان اویم ،
گمشده ای که اگر حضرتت توفیق دهد ،
می شود در اینجا پیدا کرد ،
گمشده ای که عبارت است از :
معرفت و شناخت ؛ معرفت و شناخت و عرفان به ذاتت ،
به کمالت ، به صفات عالیت ، صفاتی که درک آن
برای بندگان و گنهکارانی مثل من ،
که اگر عنایت نفرمایی ، محال و غیرممکن است .
شناخت وعرفانی که زندگی را جهتی نو و مجدد می دهد.
زندگی را با همه مرارتها از عسل هم شیرین تر می کند ،
و راه و رسم عاشقی را می آموزد.
عشق به خودت ؛ عشق به خودت که مسبب اسباب هستی ،
ومنشاء افعال و سرچشمه ی خیرات ،
عشقی که به انسان حرکت و جهت و معرفت می دهد.
امّا این را هم می دانم و خوب هم میدانم که ،
با همه جلال وجبروتت با همه ی قهّاریتت ،
رئوف و مهربان و حلیم و علیم و رحیم هستی .
غافر الذنب و قابل التوب هستی ،
ستار العیوب وعلام القلوب هستی.
پس تورا به صفات عالیت که لایدرک و لایوصف هست ،
قسمت میدهم ، که به این بنده شرمنده ،
و حقیر و ذلیل‌ و فقیر و مسکین و مستکین ،
عنایت بفرمایی و به سوی نور و روشنایی هدایتم کنی ،
هدایتی که مانع از ضلالت وگمراهی است ،
و منشاء خیر و فیوضات الهی است.
خدایا از تو می خواهم و عاجزانه هم درخواست دارم ،
که کمکم کنی تا افعال و حرکاتم در مسیر تو باشد ،
و به نیّاتم جهت الهی بدهی ،
تا نیّات و اعمال و رفتارم ارزش پیدا کند ،
و در این وادی که پا نهاده ام لحظه ای من را ،
به خودم وا مگذاری و من را از این حالت که هستم ، نجات بدهی!
حالتی که خودبینی جای خدابینی را گرفته ،
حالتی که کبر و غرور و ظواهر دنیا ،
جای خضوع وخشوع و تضرع را گرفته ،
حالتی که گناهانی همچون ظاهر بینی و عیب جویی ،
و خودبینی ، به مانند زنجیرهای به هم پیوسته ،
و استوار ، اطراف دل و قلبم را به محاصره ی خود درآورده اند ،
و هر روز و ساعت این دایره تنگ تر و تنگ تر می شود ،
که اگر لطف و عنایت شامل حالم نشود ،
به تحقیق هلاک میشوم و راهی بیراهه ای میشوم ،
که هیچوقت تصوّر برگشت از آن را نتوان کرد ،
الّا این که امید به لطف و بخشش تو را داشته باشم ،
و دست نیاز به سویت بلند کنم .
خدایا تو را به حقّ دندان شکسته ی پیامبرت و مظلومیتش ،
و فرق شکافته علی ات و پهلوی شکسته ی زهرایت ،
وجگر پاره پاره شده ی حسن ات و سر بریده ی حسین ات ،
و بدن تکه تکه شده اش و مقام و منزلت اولیاءت ،
قسمت می دهم که ظهور حضرت ولیعصر را تعجبل بفرما .
رزمندگان را پیروزی عنایت فرما ،
و مجروحین و جانبازان را شفا عنایت بفرما ،
پدر ( ۲ ) و مادر و جمیع مسلمین و مؤمنین را ،
غریق رحمت واسعه ی خود بفرما .
والسلام علی اکبر نوری اعتماد – ۱۳۶۶/۰۲/۰۹‌

بسمه تعالی

دو ماه روزه قضا برایم بجا آورید ،
شش ماه نماز قضا برایم بجا آورید ،
و حدود سه هزار تومان هم به عنوان ردّ مظالم بپردازید.
درمورد بقیّه ی موجودی های جزئی ،
هر چه صلاح است ، تصمیم بگیرید ، از قببل لوازم و کتب و غیره.

(۱) وصیّت اوّل در سال ۱۳۶۳

(۲) پدر ایشان ۲۷ بهمن سال ۱۳۶۱ درمنطقه فکّه ،
و در عملیات والفجر مقدّماتی شهید شده بودند .

ولادت : ۱۳۴۶/۱۰/۰۱
شهادت:۱۳۶۶/۰۴/۱۱

سن شهادت ۲۰ سال
عملیات : نصر ۴
مزار :
شهیدان نوری اعتماد ، محمّدحسن ( پدر ) و علی اکبر ( پسر ) در امام زاده محمّد تقی رباط کریم به خاک سپرده شدند .

منبع خبر

وصیت «پسرِ شهید»ی که شهید شد + عکس بیشتر بخوانید »

خاطراتی که ساختار داستانی دارند

به گزارش مشرق، محمدرضا بایرامی از داستان‌نویسان حرفه‌ای و پرکار ادبیات کشورمان است که در حوزه بزرگسال و کودک و نوجوان، قلمش را آزموده و از دهه۱۳۶۰ که فعالیت داستان‌نویسی‌اش را با کیهان بچه‌ها شروع کرد تا به حال آثار قابل توجهی در زمینه داستان کوتاه و رمان از خود به جا گذاشته است. بایرامی در ادبیات دفاع مقدس هم آثار قابل توجهی دارد و یکی از جدیدترین کتاب‌هایش که در مورد جنگ نوشته «هفت روز آخر» نام دارد که در سال ۹۷ توسط انتشارات کتاب نیستان در ۱۶۰صفحه منتشر شده و برنده بهترین خاطره جشنواره «ادب پایداری» در ۲۰ سال اخیر شده است. هر چند معیار انتخاب یک کتاب ماندگار را جوایز ادبی مشخص نمی‌کنند، اما نویسنده با تلاشی که داشته توانسته توجه منتقدان و مخاطبانش را هم جلب کند.

نویسنده در این رمان خاطرات سربازی‌اش را در یکی از مناطق جنوب غربی کشور روایت کرده و نکته قابل بحث این است که بایرامی صرفاً خاطره تعریف نکرده بلکه با بهره‌مندی از تجربیات نویسندگی‌اش به خاطرات دوران جنگش ساختاری ادبی داده و از تکنیک‌های داستانی در فضاسازی و توصیفات خاطراتش استفاده کرده است تا اثری پرتعلیق و ماندگار بیافریند. در این کتاب، نویسنده من راوی است و صمیمیتی که بین او و دوستان سربازش در منطقه وجود دارد، از نکات بارز این داستان محسوب می‌شود. نویسنده علاوه بر پرداختن به وقایع جنگ و گوشه چشمی به تاریخ، از رفاقت‌هایی می‌گوید که در شرایط سخت پدیدار می‌شود؛ سربازهای غریبی که در رفاقت کم‌نمی‌آورند و در هر شرایطی پشت هم را خالی نمی‌کنند.

در صفحه اول داستان، نویسنده با تعلیقی زودرس خیلی سریع مخاطب را وارد ماجراهای جنگ ایران و عراق می‌کند و فضا و مکان داستان را در یک منطقه مرزی و نظامی پیش روی مخاطب می‌گذارد، اما در همین صفحه اول داستان اشتباهات نگارشی به چشم می‌خورد که انگار از دید نویسنده پنهان مانده است، مثل جملات «نفسم بدجوری تنگی می‌کند!» یا «به سرعت از سوراخ پشه‌بند بیرون می‌زنم» و همینطور جمله «از حال خودم در شگفت می‌شوم»، اگر نویسنده کمی دقت می‌کرد می‌توانست این سه جمله داستانی را طور دیگری بنویسد تا منظورش را بهتر به مخاطب برساند. «هفت روز آخر» همانطور که از نامش پیداست اشاره‌ای دارد به هفت روز آخر جنگ ایران و عراق و جدال سربازان ارتش با نیروهای بعثی، اما از موفق بودن نویسنده در توصیفات و فضاسازی‌های جاندار و پر از ایماژ پرداختش در صحنه‌های مختلف داستان نمی‌توان چشم‌پوشی کرد. یکی از صحنه‌های به یادماندنی در داستان لحظه‌ای است که سربازها در برهوت دنبال چشمه می‌گردند تا از تشنگی تلف نشوند.

راوی به خاطر اینکه به آن‌ها روحیه استقامت بدهد یک دروغ مصلحتی می‌گوید و با اشاره انگشت سبابه به همرزمانش گله گوسفندها را نشان می‌دهد، در صورتی که این فقط یک شوخی غمناک است و گوسفند و آبادی در کار نیست. یکی دیگر از صحنه‌های ماندگار این داستان لحظه‌ای است که به زیبایی حمله عراقی‌ها را به یک قریه مرزی به تصویر می‌کشد: «جالیزهای هندوانه و خیار و خربزه می‌سوزد. گلوله‌های مختلف وجب به وجب زمین را آتش می‌کشند. آتش هنوز به ما نرسیده است. مثل اژدهایی دشت را می‌بلعد و دامن می‌گستراند و پیش می‌آید. آن سوی چاه آب، چند نوجوان عرب گله‌های بزرگ گوسفندانشان را رها کرده‌اند و به سوی روستایشان می‌دوند. آنچنان که باد هم به گردشان نمی‌رسد…»

«هفت روز آخر» در قالب ادبیات، گوشه‌ای از تاریخ جنگ را نشان می‌دهد با تمام بیم وامیدهایش. منبع خبر

خاطراتی که ساختار داستانی دارند بیشتر بخوانید »

«رضا شاه» لقب کدام فرمانده عراقی بود؟

به گزارش مشرق، محمدجواد سالاریان از جمله آزادگان «کمپ۱۰ رمادی» بود. او در خاطره‌ای پیرامون یکی از فرماندهان عراقی این اردوگاه روایت می‌کند:«نقیب مفید» اولین فرمانده عراقی اردوگاه رمادی ۱۰ بود که دو سال بعد به درجه سرگردی (رائد) ترفیع یافت.

افسری بسیار خشن، جدی و منظم، متکبر و به خود مغرور بود و کمی هم عقده کمبود شخصیت داشت. از رفتارش به نظر می‌رسید که خیلی علاقه دارد برایش احترام بگذارند و پا بکوبند؛ فرق هم نمی‌کرد عراقی باشند یا اسیر ایرانی. نقیب مفید قدی بلند ولاغر اندام داشت و در موقع راه رفتن همیشه یک چوب قانون در دست یا زیر بغل داشت. چنان خشک راه می‌رفت که شانه‌هایش در موقع راه رفتن تکان نمی‌خوردند.

دستوراتش قاطعانه بود و همه دژبان‌های عراقی حتی عبدالقادر به شدت از او می‌ترسیدند و سعی می‌کردند در موقع حضورش در اردوگاه یا اصلا در اطراف او آفتابی نشوند یا چندین متر عقب‌تر از او راه بروند. برخی از دوستان به او لقب «رضاه شاه» داده بودند. موقعی که وارد اردوگاه می‌شد باید نماینده (فرمانده ) ایرانی اسیران در اردوگاه با صدای بلند به همه اردوگاه چنان خبردار می‌داد که همه اسیران ( ۲۰۰۰ نفر ) صدای او را می‌شنیدند و بلافاصله باید در هر حالتی که بودند از جا بلند شده و مثل چوب خشک به حالت خبردار ایستاده و به زمین نگاه می‌کردند و تا او ( فرمانده عراقی ) «آزاد» نمی‌گفت و اجازه آزاد او را فرمانده ایرانی به اسیران ابلاغ نمی‌کرد کسی اجازه تکان خوردن نداشت. هر کسی بدون اجازه تکان می‌خورد به شدت تنبیه می‌شد.

ستوان «یکم امیر روحبخش» از لشکر ۷۷ خراسان به تازگی اولین فرمانده اسیران ایرانی شده بود.یک روز صبح ناگهان سروان مفید وارد اردوگاه شد. جناب سروان روحبخش مثل همه ما نمی‌دانست که باید برای فرمانده عراقی «خبر دار» بدهد برای همین با حالتی عادی مثل بقیه اسیران در محوطه اردوگاه مشغول قدم زدن بود.

وقتی سروان مفید وارد اردوگاه شد و دید کسی به او توجه نمی‌کند ابتدا نگاهی به چپ و راست کرد و بلافاصله عبدالقادر را صدا زد و از او خواست که مترجم و افسر فرمانده اسیران را احضار کند. من و سروان روحبخش را پیش سروان مفید احضار کردند. سروان مفید نگاه تندی به سروان روحبخش کرد و از من خواست که حرف‌هایش را برای جناب سروان ترجمه کنم.

ابتدا به سروان دستور داد که خوب به او نزدیک شود. وقتی روحبخش کاملا به سروان مفید نزدیک شد ناگهان سروان مفید یک سیلی محکم به گونه سروان روحبخش نواخت به نحوی که صورتش کاملا قرمز شد اما سروان روحبخش از جایش تکان نخورد و اصلا به رویش نیاورد. مفید با خشم به سروان روحبخش گفت:«تو فرمانده این اسیران هستی ؟» روحبخش پاسخ داد: «بله من هستم.» «می‌دانی چرا سیلی زدمت؟» «نه،نمی‌دانم.» «خوب، اگر در ایران یک گروهبان برای تو احترام نگذارد چیکارش می‌کنی؟» «تنبیهش می‌کنم.» «خوب،الان من‌ هم وارد اردوگاه شدم و تو به من احترام نگذاشتی چرا؟» جناب سروان روحبخش چیزی نگفت.

مفید گفت: «از این به بعد وقتی من وارد اردوگاه می‌شوم تو باید جلوی در ورودی اردوگاه بایستی و به همه اردوگاه خبر دار بدهی و خودت هم به من احترام بگذاری و تا من دستور آزاد نداده‌ام حق راه رفتن ندارید! مفهوم شد؟» «بله قربان.» سروان مفید این را گفت و به کار سرکشی‌اش از اردوگاه ادامه داد.

منبع: ایسنا منبع خبر

«رضا شاه» لقب کدام فرمانده عراقی بود؟ بیشتر بخوانید »

یکی از قدیمی‌ترین اسیران فلسطینی به شهادت رسید

به گزارش مشرق، به نقل از خبرگزاری فلسطین الیوم و العهد، هیئت امور اسیران و آزادگان فلسطینی روز دوشنبه از شهادت "سعدی الغرابلی" اسیر فلسطینی در زندان ایشل رژیم صهیونیستی به علت سیاست اهمال و کوتاهی پزشکی که اداره زندانهای اشغالگران در خصوص اسیران بیمار در پیش گرفته است، خبر داد.

شهید الغرابلی که ۷۵ سال داشت، از اهالی محله الشجاعیه شهر غزه بود، وی یکی از قدیمی ترین اسیران فلسطینی به شمار می رفت که بیست و شش در زندانهای اشغالگران زندانی بود، اشغالگران او را به حبس ابد محکوم کرده بودند.

خانواده الغرابلی گفتند که از ملاقات با وی منع شده بودند و درخواستهای مکرری از داخل زندان ایشل از سوی اسیران ارائه شده بود مبنی بر ضرورت نجات جان این اسیر بیمار که به سرطان پروستات هم مبتلا شده بود.

الغرابلی در سال ۱۹۹۴ میلادی در یورش نظامیان صهیونیست اسیر شد و طی سالهای اسارت از انواع بیماریهای حاد از جمله فشار خون و دیابت، ضعف بینایی و شنوایی رنج می برد و اخیرا هم به سرطان پروستات مبتلا شده بود.

اداره زندانهای رژیم صهیونیستی با درمان شهید الغرابلی مخالفت می کرد و عمدا او را بدون درمان رها کرد تا درنهایت به شهادت رسید.

منبع خبر

یکی از قدیمی‌ترین اسیران فلسطینی به شهادت رسید بیشتر بخوانید »

چگونه متوسلیان پرونده سپاه رزگاری و نیروهای فرقه نقشبندیه را برای همیشه بست؟

به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از کتاب «کردستان در بحران امنیت و محرومیت» از منشورات «مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس» است.

*اواخر سال ۵۹، چند ماه بعد از شروع جنگ، پاکسازی مناطق زیادی در محدوده اورامانات از سمت پاوه، مریوان و کامیاران در دستور کار قرار گرفت. در اولین مرحله پاکسازی ها احمد متوسلیان در منطقه دزلی عملیاتی انجام داد و با حزب دمکرات درگیر شد. در مرحله دوم به منطقه اورامانات رفت.فردا صبح خبر دادند که ۵۰۰ نفر از سپاه رزگاری آمدند تسلیم شدند.

⁦* ما روی یک گردنه رفتیم که به آن تپه پاسگاه ژالانه می گفتند. بعدا اسم آن را تپه ی شهدا گذاشتند. ما آنجا جمعیت زیادی را دیدم که چیزی شبیه چوب دستشان بود و به آن پارچه سفیدی بسته بودند و داشتند به سمت بالا می‌آمدند. چند نفر از بومی‌ها با آنها حرف زدند و آمدند گفتند که اینها افراد حزب رزگاری اند که سلاح هایشان را آوردند تا تسلیم شوند.

* در محدوده ی اورامانات بیشتر مردم طرفدار فرقه ی نقشبندیه بودند. شیخ عثمان در هر روستا به ده بیست نفر به صورت فله‌ای اسلحه داده بود که در روستای خودشان مقاومت کنند.

⁦ هنگام پاک سازی مریوان، چند نفر از اقوام عثمان فرشته از سمت پاوه مسلح شدند. خود او از سمت مریوان مسلح شد. حمید سالکی عده‌ای از پیشمرگان را از محدوده سروآباد به ارتفاعات شاهو فرستاد و با کمک آنها کنترل آنجا را به دست گرفت. نیروها سپس از پشت وارد منطقه اورامانات شدند و ضد انقلاب را محاصره کردند.

* متوسلیان عملیات را متوقف نکرد. به سرعت نیروهایی را آماده کرد که بروند روی ارتفاعات تته مستقر شوند. خبر داشتیم که عراق آمده و ارتفاعات تته را گرفته است. متوسلیان در بخش محدودی درگیر شد و سریع نیروها را توسعه داد و راه های عقب نشینی سپاه رزگاری به داخل خاک عراق را مسدود کرد. نیروهای رزگاری خبر نداشتند که متوسلیان عملیات آزادسازی ارتفاعات تته را انجام داده است. آنها شب در حالی که پسران شیخ عثمان همراهشان بودند آمدند از معبر عبور کنند که در کمین نیروهای ما افتادند و عده‌ای از آنها کشته شدند. پسران شیخ عثمان جان سالم به در بردند و به داخل خاک عراق گریختند و تحت پوشش عراقی ها قرار گرفتند. به این ترتیب پرونده رزگاری در همان مراحل اولیه فعالیتش در سال ۵۹ بسته شد.

منبع خبر

چگونه متوسلیان پرونده سپاه رزگاری و نیروهای فرقه نقشبندیه را برای همیشه بست؟ بیشتر بخوانید »