مجاهدت

کتابی برای عبور از سردرگمیِ فرهنگی

به گزارش مشرق، «به اضافه مردم»؛ ۱۰ اصل اساسی در کار فرهنگی، عنوان تازه‌ترین کتاب انتشارات «راه یار» به قلم روح‌الله رشیدی، نویسنده پرکار تبریزی است که اوایل هفته گذشته راهی بازار نشر شد.

رشیدی که خود از نویسندگان و فعالان فرهنگی ـ ‌رسانه‌ای شناخته شده است، در ششمین کتاب خود تلاش کرده با استناد به تجریات ارزنده تاریخ انقلاب اسلامی، ۱۰ قاعده اساسی در کار فرهنگی و تشکیلاتی را بررسی کند و برای ملموس شدن این قواعد، مثال‌هایی که از خاطرات و تجربه‌های عینی افراد گرفته، کنار هم بیاورد.

«به اضافه مردم» بر خلاف برخی کتاب‌های موجود، علی‌رغم رویکرد انتقادی خود، نگاهی رو به جلو و عدالت‌خواهانه دارد و با نگاه به راهکارها و پیشنهادهای ارائه شده در کتاب می‌توان آن را جزو یکی از کتاب‌های کاربردی و مهم برای عموم فعالان فرهنگی و مردمی عنوان کرد. با روح‌الله رشیدی گفت‌وگویی پیرامون این کتاب داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

* چه ضرورت‌ها یا ضعف‌هایی در عرصه فرهنگ و در میان فعالان فرهنگی احساس کردید که موجب شد دست به نگارش این کتاب بزنید؟

به طرز محسوسی در دهه اخیر شاهد تحرک در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی هستیم. این تحرک، شاید به اعتبار ظهور نسل جدید فعالان فرهنگی انقلاب باشد. ظهور نسل جدید به صورت بالقوه، همراه با پویایی یا میل به پویایی است. ما در این نسل، انگیزه و انرژی می‌بینیم، اما همین نسل پُرانگیزه، متاسفانه با نوعی تشتت و سردرگمی در عرصه فعالیت‌های فرهنگی هم مواجه است. این تشتت و سردرگمی، تابعی از یک مسأله عمومی‌تر و کلان‌تر است؛ به عبارتی، اختلالاتی در جامعه‌پذیری نسل جدید جامعه ایران اتفاق افتاده است.

به صورت مشخص‌تر در جامعه‌پذیری انقلابی نسل جدید، کاستی‌های محسوسی می‌بینیم. یکی از وجوه و ابعاد جامعه‌پذیری انقلابی، انتقال درست و دقیق تجربیات انقلاب است؛ اعم از تجربیات معرفتی و تجربیات تاریخی. در فقدان این تجربه‌ها، نسل جدید با انبوهی از مسائل نوپدید مواجه است که می‌خواهد با آنها مواجه شود و در جهت حل آنها حرکت کند، اما نمی‌داند چطور. نسلی که ما به نام فعالان فرهنگی می‌شناسیم، با این خلاءها و نارسایی‌ها درگیرند. با وجود صرف هزینه، انرژی و وقت بسیار، نوعی نارضایتی از نتیجه کار بر اغلب فعالان فرهنگی حاکم است. اصلاً اگر هم خودشان ارزیابی‌ای نداشته باشند، عرصه را که خوب ببینیم متوجه می‌شویم که وضع موجودمان، تناسبی با توانایی‌ها، داشته‌ها، تجربه‌ها و نیازهایمان ندارد. ادبیاتی که طی یک دهه گذشته ذیل ایده «جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی» تولید و منتشر شده و برکات و آثارش را هم نمایان کرده، در واقع پاسخی بود به این مسأله.

ایده جبهه فرهنگی انقلاب، مشخصاً مبتنی بر بازخوانی تجربه‌های موفق و فراگیرِ انقلاب اسلامی در عرصه فرهنگ و هنر شکل گرفته است. محتوا و رویکرد این کتاب را هم باید در امتدادِ ادبیات برآمده از مفهوم جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی مورد توجه قرار داد. هدف ساده و مشخص ما، کمک به نسل جدید برای عبور از سردرگمی‌های کار فرهنگی بود؛ به عبارتی، پاسخ به پرسش‌های بسیار ساده‌ای که متأسفانه به مرور زمان، تبدیل به مسائل بزرگ و حتی موانع بزرگ شده‌اند. باز هم اگر بخواهم ساده‌تر عرض کنم، تلاش بر این بوده تا بخشی از تجربه‌های کار فرهنگی در فضای انقلاب اسلامی را با اندکی تأمل و تمرکز در قالب قواعدی بازخوانی کنیم که به اعتقاد ما همچنان کارساز و مؤثر هستند. شاید بتوان اسم این کار را «تبدیل تجربه کار فرهنگی به دانش کار فرهنگی» گذاشت.

از سال ۱۳۶۵، در معرض انواع و اقسام تجربه‌های کار فرهنگی هستم

تمرینِ مواجهه انتقادی با مسائل را از سنت‌های انقلابی آموخته بودم

* چطور شد از میان این تجربه‌ها، به این ۱۰ اصل رسیدید؟ این جمع‌بندی حاصل چه فرآیندی است؟

اجازه دهید ابتدا این نکته را یادآوری کنم که اینکه ما محتوا را در قالب ۱۰ اصل تنظیم کرده‌ایم، امری قراردادی است. یعنی دیگران می‌توانند بعضی از این اصول را تلفیق کنند یا اصول دیگری به آنها اضافه کنند یا اصلاً عنوان دیگری برایش در نظر بگیرند. ما سعی کردیم از عباراتی برای معرفی اصول استفاده کنیم که اغلب فعالان فرهنگی از آنها استفاده می‌کنند.

اما اینکه این اصول از کجا آمده‌اند، من از حوالی سال ۱۳۶۵ که کلاس اول ابتدایی می‌رفتم، در معرض انواع و اقسام تجربه‌های کار فرهنگی هستم. نخستین تجربه‌ها هم مربوط به گروه سرود و تئاتر در فضای محدود و کوچک مسجدی در حاشیه شهر تبریز است. بعد هم در محیط مدرسه و دانشگاه، به گونه دیگری مجال تجربه‌اندوزی برایم ایجاد شد. این‌طور هم نبود که فقط مشغول کار فکری یا مثلاً مطالعاتی باشم؛ حتماً سعی می‌کردم خودم را در دل تجربه‌های عملی قرار دهم. منتها در گیرودار این فعالیت‌ها و تجربه‌اندوزی‌ها، یک نکته ظریف را مدنظر داشتم که این نکته را از سنت‌های انقلابی آموخته بودم؛ و آن تمرینِ مواجهه انتقادی با مسائل بود.

مواجهه انتقادی نه به معنای تقلیل یافته آن که «مچ‌گیری» و «نق زنی» باشد، بلکه به معنای انقلابی کلمه که همراه با نوعی پرسشگری و عدم اکتفا به داشته‌های موجود و تسلیم عادت‌ها شدن است. این روحیه، بسیار کمکم کرد تا بتوانم تجربه‌های انبوه را در قالب مسائل برای خودم طبقه‌بندی کنم.

بعدها هم که با دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب پیوند خوردم، مجال و فرصت‌های بیشتری برای فهم مسائل فرهنگی و اجتماعی برایم ایجاد شد. مهم‌ترین مزیت دفتر مطالعات برای بنده، قرار گرفتن در معرض اندیشه‌های نو، پیشرو و انتقادی در عرصه فعالیت‌های فرهنگی بود. اساساً ما قبل از آنکه وارد مجموعه دفتر مطالعات شویم، با ماهنامه «سوره» و بعد هم «راه» آشنا شده بودیم و ایده‌های نو و انتقادی در حوزه فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی را در مقالات و یادداشت‌های این نشریات خوانده بودیم.

خلاصه اینکه، این محتوای مختصر که در این کتابِ ناقابل جمع شده، تنها و تنها بخش بسیار کوچکی از آن چیزی است که بسیاری از دوستان ما هم می‌دانند و به عنوان تجربه‌های مهم از سر گذرانده‌اند.

کتاب «به اضافه مردم» امکان فرآوری تجربه‌های انبوه فعالان فرهنگی و تبدیل تجربه به دانش را تا حدودی نشان می‌دهد

هر تلاشی در جهت تبیین چیستی کار فرهنگی در جمهوری اسلامی، ارزشمند و مؤثر است

* اگر بخواهیم کمی به گذشته نگاه کنیم، پیش از این، کتاب‌هایی مانند «کار باید تشکیلاتی باشد»، «دغدغه‌های فرهنگی» و «تشکل دهه پیشرفت» درباره فعالیت‌های فرهنگی و تشکیلاتی منتشر شده‌ بودند. «به اضافه مردم» چه تفاوتی با این کتاب‌ها و به طور کلی با آثار منتشر شده در حوزه مدیریت و برنامه‌ریزی فرهنگی دارد؟

هر کدام از این کتاب‌ها، با رویکرد خاصی تدوین شده‌اند. بعضی‌ها مانند «دغدغه‌های فرهنگی»، مبنایی هستند و به نوعی زیرساخت نظریِ فعالان فرهنگی انقلاب اسلامی را شکل می‌دهند. کتابی مانند «کار باید تشکیلاتی باشد» به یکی از الزامات مهم کار فرهنگی اشاره دارد؛ «تشکل دهه پیشرفت» هم از تجربه‌نگاری‌های ارزشمندی است که فعالان دانشجویی را تجهیز می‌کند. اصولاً هر تلاشی در جهت تبیین چیستی کار فرهنگی در جمهوری اسلامی، ارزشمند و مؤثر است؛ باید با مخاطب‌های مختلف و طیف‌های گوناگون، به زبان‌ها و بیان‌های مختلف سخن گفت. «به اضافه مردم» هم نوعی صورت‌بندی دیگر است که با بسیاری از این محتواها، نسبت دارد. تفاوتش شاید در نوعی تلفیق میان ایده‌ها و یافته‌های نظری با ملاحظاتِ عملی و میدانی باشد. همچنین، امکان فرآوری تجربه‌های انبوه فعالان فرهنگی و تبدیل تجربه به دانش را تا حدودی نشان می‌دهد. حالا شما در این کتاب، بضاعت اندک و ناچیز بنده را ملاحظه می‌کنید؛ حسابش را بکنید اگر کارکشته‌های عرصه فرهنگ بخواهند وارد میدان شوند و تجربه‌های خود را منظم کنند، چه محصولات مهم و تعیین کننده‌ای به دست می‌آید.

کتاب، مبتنی بر نوعی مشاهده تجربی در میدانِ جبهه فرهنگی است

* در کتاب می‌بینیم که ضمن طرح هر اصل و قاعده، تجارب و مثال‌هایی هم عنوان شدند. اینها چقدر ماحصل تجارب شخصی است و چقدر تحقیق و مصاحبه؟ چقدر مشاهده تجربه‌ها و عملکردهای فعالان فرهنگی مختلف در تدوین کتاب، مدنظر شما بوده تا کتاب برای مخاطبان ملموس باشد. البته آن‌طور که در مقدمه کتاب نوشتید ظاهراً نگاهی هم به دهه شصت و فعالیت‌های مردمی فرهنگی آن دوره داشتید.

می‌توانم بگویم همه کتاب، مبتنی بر نوعی مشاهده تجربی در میدانِ جبهه فرهنگی است. گفتگوهای متعددی که به بهانه‌های مختلف در جمع‌های گوناگون داشتم، به تدریج ذهنیتم را نسبت به مسائل و چالش‌های فعالیت فرهنگی حساس کرد. مثلاً بارها در جلسات «توانمندسازی فعالان فرهنگی» حضور یافته بودم و سعی کرده بودم پیشنهادهایی برای فعال‌تر شدن مجموعه‌ها و گروه‌ها ارائه کنم. در همین جلسات، با انواع بهانه تراشی‌ها و فرافکنی‌ها مواجه می‌شدم که به مرور زمان در ذهن و دل فعالان فرهنگی رسوب کرده بود. آگاهی از این بهانه‌ها، یعنی شناسایی موانع تحول در کار فرهنگی.

این موانع را در جلسات و نشست‌های دیگر، به بحث می‌گذاشتم و در عین حال، مطالعاتم را می‌بردم به سمت آنها. در نهایت، به فرآیندی می‌رسیدم و دوباره در جمع‌های انتقادی، مطرح می‌کردم. رفته رفته می‌دیدم که پذیرش مخاطب، بیشتر می‌شود. انگار آن گره‌های ذهنی و بهانه تراشی‌ها، پاسخ منطقی پیدا کرده است. البته اینکه می‌گویم پذیرش مخاطب بیشتر می‌شد، به این معنا نیست که اکسیری داشتیم که هر پرسشی را بلافاصله پاسخ می‌داد و هر بهانه‌ای را منتفی می‌کرد! این روندها، بسیار طولانی و پُرفرازونشیب بوده. حالا که مثلاً این کتابچه را منتشر کرده‌ایم، می‌دانم که هزاران مسأله پیدا و پنهان، همچنان در میان فعالان فرهنگی هست که کسی پاسخی برای آنها ندارد. اما در هر حال، برای شروع یک حرکت، می‌توان به آن توجه کرد.

می‌توانیم با تکیه بر تجربه‌های مهم خودمان، به بازتولید جریان‌های جدید فرهنگی کمک کنیم

* به عنوان پرسش پایانی، خودتان، مخاطبان اصلی کتاب را چه کسانی می‌دانید و به‌نظرتان این مباحث و تجارب عنوان شده چقدر می‌تواند برای این مخاطبان، راهگشا و قابل استفاده باشد؟

مخاطب کتاب، به صورت عام، فعالان فرهنگی هستند. از مسجد و مدرسه و دانشگاه تا هر جای دیگری که امکان کار فرهنگی وجود دارد، می‌توانیم با تکیه بر تجربه‌های مهم خودمان، به باز تولید جریان‌های جدید فرهنگی کمک کنیم. منتها مهم‌ترین مانع برای این اتفاق، عدم اعتماد به نفس و احساس بی‌پناهی و تصور دست خالی بودن است. باید بر این وضعیت غلبه کنیم. ما دستمان خالی نیست. امیدوارم دوستان عزیزی که کتاب به دستشان می‌رسد، با نگاهی انتقادی و اصلاحی و تکمیلی، کمک کنند تا قاعده تبدیل تجربه فرهنگی به دانش کار فرهنگی را پخته‌تر و کارآمدتر کنیم. اگر به دنبال کشف و فهم نظریه فرهنگ انقلاب اسلامی هستیم، یکی از راه‌هایش، مواجهه انتقادی با تجربه‌های خودمان است.

منبع: فارس منبع خبر

کتابی برای عبور از سردرگمیِ فرهنگی بیشتر بخوانید »

برخورد نامهربانانه با فرزند جانباز اعصاب و روان

به گزارش مشرق، نویسندگانی که در ژانر دفاع مقدس و جنگ داستان می‌نویسند، در ادبیات ما به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروه اول کسانی هستند که در زمان جنگ ایران و عراق در جبهه حضور داشتند و تمام عملیات‌ها و حوادث پرفراز و نشیب جنگ را با پوست و استخوان تجربه کرده‌اند این دسته اغلب از جوانان و نوجوانان نسل اول جنگ بودند که اگر شهید نشده باشند، الان به پیری و میانسالی رسیده‌اند.

گروه دوم هم نوجوانان و جوانان نسل بعد از پایان جنگ هستند که از روی نوشته‌ها و شنیده‌ها و کتاب‌ها و اسناد مربوط به جنگ دست به قلم برده و رویدادهای جبهه و پشت جبهه را چه در زمان جنگ و چه بعد از جنگ به روی کاغذ آورده‌اند. علاوه بر ادبیات، در سینمای ایران هم این اتفاق افتاده است، یعنی هم کارگردان نسل جنگ داریم و هم بعد از جنگ که البته هیچ‌گاه نمی‌توان با قاطعیت گفت کدام گروه موفق‌تر عمل کرده، چون در این مورد اتفاق‌های غیرمعمولی زیادی رخ داده است، مثلاً گاهی اوقات اثر فردی که خودش جبهه را تجربه کرده به مراتب ضعیف‌تر از اثری بوده که مؤلف آن اصلاً جبهه نرفته و گاهی هم برعکس این اتفاق رخ داده است.

مجموعه داستان «خط مرزی» را سیدحسین موسوی‌نیا متولد ۱۳۶۵ شهرری نوشته است، یعنی نویسنده‌ای که به اقتضای سن و سالش جنگ را تجربه نکرده است. این کتاب که در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده و ۱۲۶ صفحه دارد در اولین دوره جشنواره روایت صاحب مقام و رتبه شده است.

روزی روزگاری پدر

«دیدگاه»، «روزی روزگاری پدر»، «خط مرزی»، «کنسروهای خونی»، «گل یخ»، «دست‌های سرگردان» و «قنات» نام هفت داستان کوتاهی است که این مجموعه داستان را شکل داده‌اند.

نویسنده در این کتاب سعی کرده سراغ موضوعات متفاوتی از جنگ برود و به مشکلات و مصائب بعد از جنگ هم در جامعه بپردازد که یکی از این موضوعات را ما در داستان «روزی روزگاری پدر» می‌بینیم که به برخورد بد و نامهربانانه بچه‌ها با یکی از فرزندان جانباز اعصاب و روان می‌پردازد که مورد تمسخر دوستانش قرار می‌گیرد، اما یکی از داستان‌های متفاوت این مجموعه، داستان آخر کتاب یعنی «قنات» است که نویسنده اشاره‌ای دارد به شهدای غواصی که ناجوانمردانه و غریبانه و به صورت گروهی بعداز لو رفتن یک عملیات نظامی به شهادت رسیدند.

راوی این داستان یک سرباز عراقی است که عامل زنده‌به‌گور کردن شهدای غواص است و ماجرای آن روز تلخ را برای مخاطب تعریف می‌کند. داستان آخر یکی از تکان‌دهنده‌ترین و تلخ‌ترین ماجراهای این کتاب است که زشتی‌های جنگ را برای مخاطب صدچندان می‌کند، اما در جاهایی هم یادآوری می‌کند که جنگ زشت و تلخ است، اما دفاع کردن از وطن وظیفه است. نویسنده این مجموعه تلاش کرده تا از زاویه تازه‌تری به مقوله جنگ نگاه کند و کلیشه‌هایی را که دیگر نویسندگان این سبک از ادبیات قبلاً داشته‌اند دوباره تکرار نکند، هر چند نویسنده در برخی از داستان‌هایش یکی از مهم‌ترین عناصر داستانی یعنی «تعلیق» را فراموش می‌کند و ریتم پرداخت داستان را کند می‌کند، اما جسارت او در پرداختن به رویدادهای نبردی که خود در آن حضور فیزیکی نداشته را می‌توان از نکات مثبت این مجموعه داستان قلمداد کرد.

*جوان

منبع خبر

برخورد نامهربانانه با فرزند جانباز اعصاب و روان بیشتر بخوانید »

وداع باشکوه مردم مازندران با پیکر ۲ شهید مدافع حرم

به گزارش مشرق، آیین وداع با پیکر ۲ شهید مدافع حرم شامگاه یکشنبه (۱۵ تیر) با حضور خانواده‌های معظم شهدا، جانبازان، ایثارگران و اقشار مختلف مردم شهیدپرور و ولایتمدار استان مازندران و با رعایت پروتکل بهداشتی با شکوه خاصی در ساری برگزار شد.

این مراسم که در مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس مازندران برگزار شد، مردم دیار علویان با پیکرهای مطهر شهدای مدافع حرم «سعید کمالی» و «علی جمشیدی» که پس از چهار سال به وطن بازگشتند، وداع کردند.

آیین باشکوه وداع با پیکر مطهر شهدای خان‌طومان با قرائت دلنوشته‌ای از همسر شهید «سعید کمالی»، روایتگری «علی اکبر فردی» همرزم شهدای خان‌طومان، مدیحه‌سرایی مداحان اهل بیت (ع) و پخش کلیپ‌هایی از شهدا همراه بود.

یادآور می‌شود مراسم تشییع پیکر شهید «سعید کمالی» امروز در ساری و مراسم تشییع پیکر شهید «علی جمشیدی» فردا (سه‌شنبه ۱۷ تیر) در شهرستان نور برگزار می‌شود.

همچنین مردم ولایتمدار شهرستان نور امشب با پیکر شهید مدافع حرم «علی جمشیدی»وداع می‌کنند.

منبع: دفاع پرس منبع خبر

وداع باشکوه مردم مازندران با پیکر ۲ شهید مدافع حرم بیشتر بخوانید »

راز «احمد» برای نپوشیدن لباس سپاه در روستا

به گزارش مشرق، احمد احمدی سال ۱۳۴۵ در روستای «کرسف» از توابع شهرستان «خدابنده» استان زنجان به دنیا آمد. پدرش به شغل کشاورزی و دامداری اشتغال داشت. مادر او درباره تولد فرزندش می‌گوید: «قبل از بدنیا آمدن احمد در خواب دیدم که وسط ابرها هستم و بالا می‌روم. با خود گفتم یا حضرت ابوالفضل (ع) مرا از اینجا نجات بده؛ این را که گفتم دیدم قنداقی روی دامنم افتاده است. گفتم خدا را شکر به خاطر این بچه از اینجا نجات می‌یابم. از آنجا که نجات پیدا کردم به خانه رسیدم که از جلوی آن جوی آبی زلال و صاف جریان داشت. ناگهان قنداق از دستم به داخل آب افتاد سریع دویدم و آن را از آب گرفتم و گفتم خدایا من این بچه را از آب گرفتم ولی نمی‌دانم عاقبتش چگونه خواهد شد.»

احمد دوران کودکی را در دامان پدر و مادری مهربان و با ایمان سپری کرد. پس از آن برای تحصیل، در دبستان زادگاهش نام‏‌نویسی کرد و دوره ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند. طی این دوران علاوه بر کتاب‌های دوره ابتدایی به خواندن قرآن و گلستان سعدی نیز علاقمند بود و با شور و حال خاصی مطالعه می‌کرد.

در ایام تعطیلات و اوقات فراغت در امور کشاورزی و دامداری به پدرش کمک می‌کرد. در آن زمان روستای «کرسف» با مشکل بی‌آبی مواجه بود و احمد خیلی از اوقات برای همسایه‏‌ها و نزدیکان با سطل آب می‌آورد و در کارهایشان کمک می‌کرد. احمد از طفولیت با قرآن مأنوس شد. مادرش می‌گوید: «از هفت سالگی خواندن نماز را آغاز کرد. با وجود سن کم به مسجد می‌رفت و در هیات‏‌های زنجیرزنی و عزاداری شرکت می‌کرد و علاقه خاصی به امام حسین (ع) داشت.»


شهید احمد احمدی (نفر سمت چپ)

در زمان اوج‏‌گیری مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی، احمد ۱۲ ساله بود، با وجود این در اغلب تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. برادرش می‌گوید: «برای کار به تهران رفته بودیم. اولین راهپیمایی در تپه قیطریه شروع شد؛ ما در تهران در سازمان آب و در چهارراه ملت کار می‌کردیم. در روز راهپیمایی احمد موقع ناهار آمد وسایل کار را زمین گذاشت و لباس پوشید؛ گفتم: کجا؟ گفت می‌خواهم در راهپیمایی شرکت کنم، گفتم خطرناک است، گفت نباید به اینگونه مسائل توجه کنی عوامل رژیم تیربار و تانک و… در خیابان‌ها مستقر کرده بودند، ولی در راهپیمایی شرکت کردیم و تا خیابان آزادی رفتیم سپس متفرق شدیم. من گفتم: تهران شلوغ شده، بهتر است به روستا برگردیم، کار را نیمه‌تمام رها کرده به روستا برگشتیم. در روستا نیز تظاهرات شروع شده بود و احمد باز در این راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد.»

پدر احمد در سال ۱۳۵۸ از دنیا رفت و خانواده او با مشکلات اقتصادی مواجه شد، لذا احمد به ناچار کار و فعالیتش را دو چندان کرد تا کمک مؤثری برای مادر در تأمین قسمتی از نیاز خانواده باشد. با وجود این مشکلات، احمد تحصیل خود را ادامه می‌داد.

با شروع جنگ تحمیلی به عضویت بسیج محل درآمد و پس از چندی با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد این نهاد شد. هنوز سه یا چهار ماه از جنگ نگذشته بود که حال و هوای رفتن به جبهه وی را بی‌تاب کرد و سرانجام از طرف سپاه به جبهه اعزام شد. برادرش می‌گوید: «با هم در تهران بودیم و حدود سه یا چهار ماه بود که جنگ شروع شده بود، من در تهران ماندم و احمد به روستا برگشت. بعد از چند روز من هم برگشتم ولی احمد را ندیدم وقتی از مادرم سؤال کردم، جواب داد احمد به جبهه اعزام شده است، گفتم چطور رفت او که آموزش نظامی ندیده بود؟ با اعزام بعدی من هم به جبهه اعزام شدم؛ دو ماه آموزش دیدم و در این مدت اصلاً احمد را ندیدم. آن ایام جنگ در اهواز و اطراف آن جریان داشت، در طول پنج ماه احمد را ندیدم وقتی به مرخصی برگشتم او هم به مرخصی آمده بود.»

احمد مواقعی که به مرخصی می‌آمد با لباس شخصی وارد روستا می‌شد، دوست نداشت کسی او را در لباس بسیجی یا سپاهی ببیند. مادرش می‌گوید: «وقتی به مرخصی می‌آمد به خانه دایی‌اش می‌رفت، لباسهایش را عوض می‌کرد و وارد ده می‌شد. یک بار از او پرسیدم احمد تو چرا با لباس سپاه وارد ده نمی‌شوی، چند لحظه مکثی کرد و گفت: من اگر با لباس سپاه به ده بیایم آن وقت مردم می‌گویند پسر چوپان عباس به کجا رسیده که لباس سپاهی می‌‏پوشد؟!»

خانواده احمد با مشکل اقتصادی حادی مواجه بود ولی او حضور در جبهه را واجب‏‌تر از این مسائل می‌دانست. با وجود این برای اینکه کمکی هر چند اندک برای مادر و خواهرانش باشد ایامی را که به مرخصی می‌آمد بعد از دیدار خانواده بلافاصله به تهران می‌رفت به کار بنایی می ‏پرداخت و دستمزدش را پس‌‏انداز کرده به مادرش می‌داد و دوباره به جبهه بر می‌گشت.

در سال ۱۳۶۴ به پیشنهاد مادرش با دختر خاله‏ اش «فاطمه اسکندری» عقد کرد. مادرش می‌گوید: «عروس دختر خواهرم بود، یک نفر را پیش احمد فرستادم و گفتم اگر مایل باشد او را نامزد کنیم. او هم در جواب گفته بود اختیار با مادرم است.» با توافق احمد و فاطمه، مراسم عقد برگزار شد و پس از یکسال با هم ازدواج کردند. رابطه احمد با همسرش خیلی خوب بود. حدود یکسال زندگی مشترکی که با هم داشتند، احمد اغلب اوقات را در جبهه حضور داشت و کمتر به مرخصی می‌آمد، برادرش می‌گوید: «اکثراً در جبهه بود، خواهرانش به او می‌گفتند تو که این همه به جبهه می‌روی مواظب خودت باش، در جواب می‌گفت: مگر با مواظبت من چیزی عوض می‌شود؛ خدا هرچه برایم مقدر کرده پیش خواهد آمد.»

احمد در مقاطع مختلف مسئولیت‌های گوناگونی داشت و ۳۷ پایگاه زیر نظر او بود، ولی دوست نداشت کسی بفهمد چه کاره است و چه کار می‌کند. برادرش که بسیاری از اوقات همرزم او بود، می‌گوید: «روزی در یک ده به نام «گلی» بچه های اطلاعات خبر دادند که امشب دشمن می‌آید. همان لحظه به راه افتادیم و در مکانی به ما دستور دادند همانجا کمین بزنیم. احمد به من گفت من در داخل ده خواهم ماند تو یک آر.پی.جی.زن و یک تیربارچی را به بالای تپه نزدیک ده ببر و آن‌ها را آنجا مستقر کن و خودت به طرف شیاری که در سمت غرب ده وجود دارد برو تا اگر دشمن خواست از آن قسمت فرار کند جلویشان را بگیری. اوایل شب درگیری شروع شد با شجاعت و مقاومت بچه‏‌ها دشمن عقب‏‌نشینی کرد، بعد از لحظاتی متوجه شدم کسی بسوی من می‌آید، کمی صبر کردم تا نزدیک شد آرام اسلحه را به سینه ‏اش تکیه دادم برگشت و گفت داداش نزن، منم احمد؛ اسیری را که با خود آورده بود تحویل من داد و برگشت، تا صبح درگیری ادامه داشت.

شهید احمد احمدی در وصیتنامه‌ای که در تاریخ ۱۳۶۶/۰۳/۱۰ ـ شش روز قبل از شهادتش نوشت ـ آورده است: «مادرم مبادا بعد از شهادت من گریه کنی، یا ناراحت باشی. مادرم و خواهران و همسرم، استقامت کنید و گریه نکنید… پیام من این است برای مردم ایران، عزیزان و سروران، ما انقلاب را برای احیای اسلام شروع کردیم این خیلی مهم است ولی مهمتر از آن ادامه و ابقای آن است. نباید صحنه ‏ها را خالی بگذاریم، به هیچ‌وجه شانه خالی کردن از مسئولیت‌ها قابل قبول نیست، مادرم و همسرم اگرچه از من یادگاری نمانده است، برای من این بس که شهید راه خدا شدم. همسرم صبور باش، خواهرانم صبور باشید.»

سرانجام احمد احمدی پس از شش سال حضور مداوم در جبهه در تاریخ ۱۳۶۶/۰۳/۱۶ هنگام گشت‌زنی در محورهای سردشت، بر اثر اصابت تیر مستقیم از طرف دشمن به ناحیه سر به شهادت رسید. برادرش می‌گوید: «شبی که احمد به شهادت رسید به ما بی‌سیم زدند که دشمن امشب به زندزیران خواهد آمد، اگر امکان دارد به این منطقه بیائید. با وجود مسافت زیاد به راه افتادیم وقتی به روستا رسیدیم درگیری شروع شده بود. حدود ساعت چهار صبح بود که رحیم به من گفت احمدی، مثل اینکه احمد نیست. در جواب دوستم گفتم: احمد مشغول است. گفت اگر مشغول بود به ما سر می‌زد. تا نیم ساعت دیگر نیز از او خبری نشد و منطقه زیر آتش دشمن بود، به آر.پی.جی‏‌زن‌ها گفتم مرا پوشش دهند تا به جلو بروم و خبری از احمد بیاورم، وقتی او را پیدا کردم تیر خورده بود. او را بلند کردم و روی زانو تا گردنه مهاباد زندزیران بردم. گلوله به پشت گردن او خورده بود، تا گردنه با من حرف می‏‌زد و وقتی به گردنه رسیدیم، شهید شد. تا صبح کنارش ماندم، صبح که بچه‌ها آمدند با بی‌سیم از سردشت آمبولانس آوردند و از آنجا پیکرش را با هلی‌کوپتر به ارومیه بردند.»

شهید احمد احمدی حدود یکسال فرمانده گروهان بود و بعد از آن فرمانده گردان شد. چند روزی به شهادتش مانده بود که فرمانده لشکر گفت: «گردان را تحویل «حسن عبدلی» بده و فتوکپی شناسنامه خودت و همسرت را بیاور و عملیات را تحویل بگیر. ایشان می‌خواست بیاید و مدارک را ببرد که دو روز بعد از آن شهید شد. تواضع و فروتنی احمد به حدی بود که دوست نداشت کسی بفهمد او در جبهه چه‏ کار می‌کند و چه کاره است، به طوری که موقع دفن شهید، همشهری‌هایش اذعان داشتند که احمد شهید شد ولی ما نفهمیدیم او کی بود و در جبهه چه‏ کار می‌کرد.»

منبع: دفاع پرس منبع خبر

راز «احمد» برای نپوشیدن لباس سپاه در روستا بیشتر بخوانید »

رویای صادق مادر شهید مدافع حرم +فیلم وعکس

به گزارش مشرق، پس از چهار سال و دو ماه پیکر شهید مدافع حرم علی جمشیدی به اتفاق پیکر هم‌رزم شهیدش سعید کمالی به وطن بازگشت، خبر خیلی سریع پخش شد، و از آن لحظه دیدارها، تبریک‌ها و عرض ادب‌ها شروع شد.

بیشتر بخوانید:

تشییع دو شهید مدافع حرم خان‌طومان در مازندران

فعالان رسانه‌ای شهرستان نور نیز از غافله عقب نماندند و با دسته گلی به دیدار خانواده بسیجی شهید مدافع حرم علی جمشیدی رفتند تا ضمن تبریک، آمادگی خود را جهت هر چه با شکوه‌تر برگزار شدن مراسم استقبال، وداع، تشییع و تدفین اعلام و با تجدید بیعت بر ادامه راه شهدا تاکید کردند.

در این دیدار از مادر شهید جمشیدی خواسته شد تا احساس خود از بازگشت پیکر فرزند، خاطره‌ ای این لحظات را بیان کند.

محترم کاویانپور(مادر شهید جمشیدی) ابتدا از فعالیت‌های فرهنگی، اردوهای جهادی و حضور هر ساله شهید در منطقه محروم سیستان و بلوچستان، گروه‌های امر به معروف، ایستگاه‌های صلواتی، هیأت‌ها و دفاع از حریم و حرم گفت و افزود: شب قبل از خبر آمدن پیکر شهید، او را در خواب دیدم، لباس طلبگی بر تن داشت و بر روی ایوان خانه مشغول اذان و دعا برای همه بود و من به او گفتم تو که طلبه نبودی….

وی ادامه داد: فردای آن شب خبر بازگشت پیکر و لباس رزم او را آوردن و من خوشحال شدم، ان‌شاء الله همه شهدای جاویدالاثر به وطن بازگردند و چشم انتظاری خانواده‌ها تمام شود.

کاویانپور خاطر نشان کرد: ما امانتی داشتیم و این امانت را برای خدا دادیم و حضرت زینب لطف کرد و پیکرش را به ما برگرداند.

وی از لحظه حضور در حرم ثامن‌الحجج علی‌ابن موسی‌الرضا(ع) همراه پیکر فرزند شهیدش هم چنین گفت: بسیار حال خوبی داشتم که با شهیدم خدمت آقا رسیدم و با هم زیارت کردیم.

دانلود

بسیجی شهید علی جمشیدی یکی از ۱۳ شهید مدافع حرم خان‌طومان بود که به قافله شهدای کربلا پیوست و پیکر مطهرش بعد از چهار سال به اتفاق شهید کمالی به آغوش میهن بازگشت و قرار است دوشنبه در مرکز استان و سه‌شنبه در شهرستان نور تشییع و تدفین شود.

منبع: فارس منبع خبر

رویای صادق مادر شهید مدافع حرم +فیلم وعکس بیشتر بخوانید »