مجاهدت

لحظات پایانی رضا چراغی چگونه گذشت؟ +‌ عکس

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آنچه می خوانید،‌ روایتی از عملیات والفجرـ۱ است:

در طول یک هفته نبرد تن به تن، رضا چراغی کمتر می‌خوابید و بیشتر تلاش می‌کرد تا نیروهایش را از محاصره ی دشمن خارج کند. این ماجرا کشیده شد تا به روز بیست و پنجم فروردین ماه ۱۳۶۲.

داود احمدپور؛ از کادرهای لشکر ۲۷محمدرسول‌الله(ص) لحظات پایانی حیات دنیوی رضا چراغی را اینگونه روایت کرده است:

«… در جریان عملیات والفجرـ۱ که در منطقه‌ی ابوقریب انجام گرفت، در مقر تاکتیکی تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷، همراه با شهیدان: صمد کریم، معصومی و محسن نورانی نشسته بودیم، که رضا چراغی سوار بر یک وانت تویوتا از راه رسید. سر و کله‌ی رضا حسابی گرد و خاکی بود و حالت پریشانی داشت.

محسن نورانی وقتی این برآشفتگی او را دید، خطاب به چراغی گفت: برادر رضا چه شده؟ چرا اینقدر گرفته‌ای؟ انگار حال و روزت مثل همیشه نیست؟

برادر چراغی همان‌طور که زانوانش را در بغل گرفته بود، با یک حالتی گفت: می‌دانی محسن! خیلی خسته‌ام، خیلی. از همه‌ی شما هم خواهش می‌کنم، که اگر هر کدامتان شهید شدید، سلام مرا به دوستان شهیدم برسانید و از آنها بخواهید برایم دعا کنند. بگویید دعا کنند تا خدا به من، توان مقاومت و صبر در مقابل سختی‌ها و مشکلات را عطا کند.

آنجا بود که من هم احساس کردم این رضا، رضا چراغی همیشگی نیست. این حرف‌ها را گفت و لحظاتی بعد، برای سرکشی وضعیت گردان‌های در خط لشکرمان، عازم تپه‌ی ۱۴۳ شد.»
محمّدابراهیم همّت؛ فرمانده‌ی سپاه ۱۱ قدر شرح آخرین دیدارش با رضا چراغی را این‌گونه بیان کرده است:

«… آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید. اذان صبح روز ۲۵ فروردین[۶۲] که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساک‌اش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجّب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمی‌پوشیدی، چی شده؟ با لب‌هایی خندان به من گفت: با اجازه‌ی شما، می‌خوام برم خط مقدّم. گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همین‌جا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد. به من گفت: حاجی‌جان، می‌خوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم. الآن اون‌جا، بچه‌های لشکر خیلی تحت فشار هستند.

در همین اثناء از طریق بی‌سیم مرکز پیام، خبر رسید که لشکر ۱ مکانیزه‌ی سپاه چهارم بعثی‌ها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچه‌های ما انجام داده. رضا رفت جلو. چند ساعت بعد خبر دادند: فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) در خط مقدّم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را می‌زند. همین خبر، نشان می‌داد وضعیت آنجا برای بچه‌های ما تا چه حد وخیم شده. گوشی بی‌سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی.

مدام می‌گفتم: رضا، رضا، همّت ـ رضا، رضا، همّت!

ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت: حاجی‌جان، دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا!… و من فهمیدم رضا شهید شده.

به این ترتیب انتظار طولانی رضا به سرآمد و او همان‌طور که آرزو داشت به یاران شهیدش ملحق شد.

صبح روز شنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۶۲، پیکر رضا پس از تشییع از محل خودشان برای دفن به بهشت زهراء(س) برده شد و در قطعه‌ی ۲۴ آرام گرفت.»

احمد چراغی؛ برادر کوچک‎‌تر رضا، از مراسم تشییع جنازه‌ی رضا چراغی اینگونه روایت می‌کند:

«… پدرم اعتقاد خاصی داشت که هر وقت رضا به مرخصی می‌آمد، فردای آن روز را به نشانه‌ی شکر به درگاه خدا، روزه می‌گرفت. یک روز که رضا آمده بود، گفت: بابا باز که روزه گرفته‌ای؟ گفت: بله. برای اینکه تو سالم آمده‌ای. برای سلامتی تو نذر گرده‌ام. رضا گفت: بابا! تو آن‌قدر روزه می‌گیری که نمی‌گذاری ما به کارمان برسیم.
نذر کن روزی که جنازه‌ی من می‌آید، روزه بگیری! بر حسب تصادف روز بیست و هفتم فروردین که جسدش را در بهشت زهرا(س) دفن کردیم، روز اوّل ماه رجب بود. هم پدر و هم مادرم روزه بودند.»

هنگامی که جنازه‌ی رضا چراغی داخل قبر گذارده شد، اتفاقی افتاد که فاطمه؛ خواهر رضا چراغی آن را این‌گونه روایت کرده است:
«… موقعی که پدرم پیکر رضا را داخل قبر گذاشت صورت رضا را بوسید و از داخل قبر بیرون آمد. بعد از چند وقت رضا را در خواب دید که روی گونه‌اش چیزی مثل ستاره می‌درخشید. پدرم در خواب از رضا پرسیده بود: آن چیست که روی صورتت می‌درخشد؟ رضا گفت: وقتی که شما مرا داخل قبر گذاشتی و صورتم را بوسیدی، یک قطره از اشک چشمت به روی صورتم افتاد و این؛ همان قطره اشک است که می‌درخشد.»

(منبع: کتاب راز آن ستاره؛ زندگی‌نامه سردار شهید رضا چراغی)

منبع خبر

لحظات پایانی رضا چراغی چگونه گذشت؟ +‌ عکس بیشتر بخوانید »

«شیرانی‌نژاد» درباره مشکلات مخابرات سپاه چه گفت؟ +‌ عکس

به گزارش مشرق، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در جهت اجرای طرح تدوین تاریخ شفاهی فرماندهان ارشد سپاه پاسدارن در دفاع مقدس، تدوین تاریخ شفاهی فرماندهان رده‌های تخصصی را در دستور کار خود قرار داده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «مخابرات و ارتباطات همواره یکی از ارکان اصلی در جنگ‌هاست. در دوران دفاع مقدس به دلیل تنگناهای موجود، کمبود امکانات و مسائل دیگر مرتبط با جنگ، مخابرات سپاه پاسداران فراز و فرودها و مراحل پیچیده و دشواری را پشت سر گذاشت. برقراری، حفظ و تداوم ارتباطات در این دوره با سختی‌ها و مشکلات زیادی همراه بود و در این میان، مخابرات نقشی انکار نشدنی در صحنه‌های نبرد ایفا کرد.

بر این اساس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در جهت اجرای طرح تدوین تاریخ شفاهی فرماندهان ارشد سپاه پاسدارن در دفاع مقدس، تدوین تاریخ شفاهی فرماندهان رده‌های تخصصی را در دستور کار خود قرار داده است.»

منبع خبر

«شیرانی‌نژاد» درباره مشکلات مخابرات سپاه چه گفت؟ +‌ عکس بیشتر بخوانید »

اگر از قرنطینه خسته شدید، این کتاب را بخوانید +‌ عکس

به گزارش مشرق، در این روزها که تأکید پزشکان بر خانه ماندن افراد برای جلوگیری از زنجیره شیوع ویروس کرونا است، برخی از کاربران فضای مجازی از این فرصت استفاده و با یادی از خاطرات آزادگان هشت سال دفاع مقدس، از صبر و ایثار آنها تجلیل کردند.

یکی از مطالبی که این روزها بیش از پیش در این خصوص به آن پرداخته شده، ماجرای اسارت شهید حسین لشکری، سیدالأُسرای هشت سال جنگ تحمیلی است. شهید لشکری که اولین اسیر جنگ تحمیلی بود، آخرین آزاده‌ای بود که پس از ۱۸ سال اسارت سرافرازانه به خاک وطن بازگشت. او در ۲۷ شهریور ۱۳۵۹ پس از اعلام تحرکات نیروهای عراق در مرز، برای عملیات شناسایی به منطقه عازم می‌شود، اما هواپیمای او مورد اصابت قرار می‌گیرد و او در خاک عراق فرود می‌آید؛ این آغاز زندگی جدیدی است برای مردی که همسر و فرزند چهار ماهه‌اش را رها کرد و فقط ۱۰ سال در سلول انفرادی به سر برد.

شهید حسین لشکری که از سوی رهبر انقلاب، سیدالأُسرا نام گرفت، خاطرات خود از دوران اسارت را در کتابی با عنوان «۶۴۱۰» نوشت. این کتاب که روایتگر ۱۸ سال اسارت اوست، از مردی می‌گوید که اهل بده بستان نبود. لشکری اهمیت بسیار زیادی برای شخص صدام داشت. از این نظر که صدام می‌خواست از او به‌عنوان سندی زنده بهره ببرد و ایران را را آغازگر جنگ معرفی کند. به بیان دقیق‌تر صدام فقط یک جمله از لشکری می‌خواست و آن جمله این بود: «اینجانب، ستوان یکم خلبان، حسین لشکری، در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۵۹ در خاک عراق سقوط کردم.» به او گفته بودند اگر این جمله را در مقابل دوربین بگوید، او را به آمریکا می‌فرستند و شرایط رفاهی و امنیتی کاملی برای او ایجاد خواهند کرد و میلیون‌ها دلار به او پرداخت می‌کنند. اما لشکری راه دیگری را انتخاب کرد؛ راهی که سبب شد او ۱۸ سال از خانه و خانواده دور باشد.

«۶۴۱۰» دو ماه پس از آزادی و بازگشت او به وطن نوشته شد. او هر آنچه که در دوران اسارت چشید و دید را در ۲ هزار و ۵۰۰ صفحه نوشت که پس از ویرایش، تبدیل به کتابی شد که از سوی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی در اختیار علاقه‌مندان به خاطرات دفاع مقدس قرار گرفت.

علی اکبر، نویسنده این کتاب، درباره اولین دیدار شهید لشکری با همسرش پس از گذراندن دوره اسارت می‌نویسد: وقتی در فرودگاه چهره پرصلابت حسین لشکری را پس از ۱۸ سال دوری از وطن دیدم، خاطرات دوران گذشته- زمانی که حسین تازه ازدواج کرده بود و به پایگاه هوایی دزفول منتقل شده بود- برایم زنده شد. گهگاه او را با همسر جوانش در محافل می‌دیدم و از نگاه پرمهری که این زوج جوان نسبت به هم داشتند، می‌شد فهمید که چقدر دلباخته یکدیگرند. در آن لحظات سرخوشی هیچ‌کدام نمی‌توانستند حدس بزنند که دست تقدیر برای آنان چه رقم زده است. همسری که از یک ساعت دیر آمدن شوهرش به منزل، دلش هزار راه می‌رفت و به هرکجا که می‌توانست سراغی از حسین بگیرد تلفن می‌زد، حالا باید ۱۸ سال دوری او را تحمل کند. در حقیقت صبری که خداوند به همسر جوان لشکری عنایت کرد طعنه به صبر ایوب می‌زند. …

کتاب «روزهای بی‌آینه»، نوشته گلستان جعفریان، نیز از دیگر آثاری است که می‌توان از زاویه دیگری به زندگی شهید لشکری نگریست. زنده‌یاد منیژه لشکری، همسر فداکار شهید لشکری، در این کتاب از خاطراتش با شهید و همچنین ۶ هزا رو ۴۱۰ روز چشم انتظاری برای دیدار مجدد با همسرش گفته است.

«روزهای بی‌آینه» تلاشی است برای نشان دادن بخش کوچکی از صبر همسران ایثارگران و شهدا که بی‌چشمداشت تمام هستی خود را برای حفظ آرمان‌ها و کشورشان دادند. این اثر که از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده، از جمله آثار پرمخاطب این انتشارات در سال‌های اخیر است.

منبع: تسنیممنبع خبر

اگر از قرنطینه خسته شدید، این کتاب را بخوانید +‌ عکس بیشتر بخوانید »

تیر سیمینوف وسط پیشانی «بهرام» +‌ عکس

گروه جهاد و مقاومت مشرق، این روزها سی و هفتمین سالگرد شهادت فرمانده عارف،‌ بسیجی گمنام و باصفا، پاسدار سپاه اسلام ناب محمّدی {ص} شهید بهرام (محمد) تندسته،‌ فرمانده دلاور و محبوب گردان عمار لشکر بیست و هفت محمد رسول الله (ص) است.

او که متولد تهران بود، فروردین ۶۲ در فکه، عملیات والفجر یک به شهادت رسید.

شهید تندسته از پاسداران قدیمی سپاه تهران و عضو گردان چهار پادگان حضرت ولیعصر {عج} بود.

او پس از شهادت فرمانده گردان عمار ، شهید محمد عیدی، مسئولیت فرماندهی گردان عمار را در نبرد سنگین و سخت والفجر مقدماتی به عهده گرفت و در فکه و آوردگاه عاشورایی والفجر یک در حالیکه تنها بیست روز از مراسم عقدش می گذشت به مقام شهادت رسید و پیکر مطهرش حدود یازده سال بعد برگشت…

علی اصغر ارسنجانی فرمانده گردان کمیل بود و محمد در عملیات والفجر یک به خاطر کسالتی که داشت، فرماندهی گردان عمار را به عهده نگرفت. مقدار کمی تجیهیزات انفرادی تحویل گرفت و همراه علی اصغر راهی خط شد.

علی اصغر ارسنجانی تا آخر کنار محمد بود. می گفت:‌ من خودم دیدم که توی کانال،‌ تیر سیمینوف مستقیم خورد وسط پیشونیش. دستش توی دستم بود. تند تند نفس عمیق می کشید و نمی تونست چیزی بگه. همون لحظه دستور دادم محمد را سریع عقب ببرن. همین که نیروها داشتن محمد رو عقب می بردن، توپخونه دشمن آتیش سنگینی ریخت و محمد، وسط راه شهید شد! همون آتیش سنگین باعث شد بچه ها نتونن پیکرش رو به عقب ببرند.

قزوینی از همرزمان محمد،‌ساعت و بقیه وسائل جیبش را آورد تا به خانواده اش تحویل دهد.

پیکر شهید محمد تندسته سالها بعد به خانه آمد.

درباره شهید محمد (بهرام) تندسته،‌ همچنین کتابی با نام «فرزند عمار» توسط انتشارات ۲۷ بعثت به چاپ رسیده است. این کتاب حاصل تحقیق و نگارش شمسا سبزیان است و در زمستان ۱۳۹۷ با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه در ۱۴۴ صفحه و با قیمت ۱۳۰۰۰ تومان عرضه شده است.

منبع خبر

تیر سیمینوف وسط پیشانی «بهرام» +‌ عکس بیشتر بخوانید »

فرجام قاتل شهید صیاد شیرازی چه شد؟ +عکس

به گزارش مشرق، زهره قائمی، مسئول عملیات ترور و به شهادت رساندن سپهبد شهید علی صیاد شیرازی است. منافقین این ترور را صبح روز بیست‌ویکم فروردین‌ماه سال ۱۳۷۸ در مقابل در منزل این فرمانده که در آن زمان جانشین رئیس ستادکل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران بود و جلوی دیدگان فرزندش انجام دادند. به همین مناسبت، به بازخوانی گزارشی که پیش از این در خبرگزاری دانشجویان ایران منتشر شده است، خواهیم پرداخت.

زهره قائمی که از اعضای تراز اول سازمان مجاهدین خلق ایران بود روز یکشنبه دهم شهریورماه سال ۱۳۹۲ در جریان حمله گروهی به پادگان اشرف واقع در خاک عراق در سن ۴۹ سالگی همراه حدود ۷۰ نفر دیگر از اعضای سازمان منافقین به هلاکت رسید. او طی سال‌های ۷۲ تا ۷۵ از مسئولان دفترهای مریم رجوی* بود. در برخی از منابع آمده است که او از جمله «توابین» سال ۶۷ بوده اما پس از رهایی از زندان بلافاصله برای پیوستن به گروهک تروریستی منافقین به عراق رفته است.

زهره قائمی که از ۱۲ سالگی فعالیت‌های سیاسی خودش را با عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز کرد درباره زندگی و چگونگی عضویت در این سازمان می‌گوید: «سال ۱۳۴۳ در خانواده‌ای متوسط در تهران متولد و سال ۴۹ وارد مدرسه شدم. کلاس چهارم بودم که پدرم به‌علت بیماری سرطان فوت کرد. وضع مالی‌مان به نسبت وقتی که پدرم بود، سطحش پایین‌تر آمده بود ولی مادرم هیچ‌وقت نمی‌گذاشت به ما بد بگذرد. سه سال راهنمایی را در مدرسه علوی درس خواندم. به‌علت این‌که سعید محسن** فامیل‌مان بود، برادرم سیاسی شده و با سازمان آشنا بود. او من را هم از سال ۵۵ یا ۵۶ با سازمان آشنا کرد. کلاس دوم و سوم راهنمایی زندگینامه شهدا را خوانده بودم. تابستان ۵۸ همراه برادرم به انجمن میثاق رفتم و از آن‌جا فعالیتم را که کار تبلیغاتی بود شروع کردم.

دکّه می‌زدیم، یا کارهای تبلیغاتی دیگر در محلات جنوب تهران، خیابان مولوی، میدان خراسان انجام می‌دادیم. با شروع مدارس از انجمن محلات به دانش‌آموزی منتقل شدم، مدرسه «شیرین» به دانش‌آموزی جنوب وصل بود. من مدتی در شورای مدرسه مسئول سیاسی بودم.»

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز اعدام‌های خیابانی طرفداران نظام، ترورهای کور، به شهادت رساندن مردم بیگناه و ایجاد ناامنی در شهرها به دست اعضای سازمان منافقین، چهره حقیقی اعضای این سازمان برملا شد. از همین رو زهره قائمی که به عنوان میلیشیای (نیروی شبه نظامی) فعالیت داشت پیش از ۳۰ خرداد ۶۰ از سوی عناصر انقلابی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دستگیر و به مدت پنج سال در زندان قزل‌حصار زندانی شد.

زهره قائمی با ادبیاتی که ویژه سازمان منافقین است درباره خروجش از ایران توضیح می‌دهد: «سال ۶۵ که از زندان آزاد شدم، درصدد وصل بودم که نهایتاً دی‌ماه وصل شده و کد رادیویی گرفتم و هفتم اسفند ۶۵ اعزام شدم».

او پس از استقرار در کشور عراق، در نبردهای «آفتاب»، «چلچراغ» و «فروغ جاویدان» با دشمن هم‌دست و هم‌پیمان شد و در شورای رهبری منافقین به عنوان یکی از فرماندهان ارشد علیه رزمندگان جمهوری اسلامی ایران جنگید.

قائمی در یادداشتی درخواست کرده بود: «من زهره قائمی فرزند کریم، متولد ۱۳۴۳، عاجزانه درخواست دارم مرا به‌عنوان پیک مریم رهایی به داخل اعزام نمایید. گواهی می‌دهم در این سالیانی که با سازمان بوده‌ام، هرجا که راه باز شده، از فدا (در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن) و پرداخت مطلق بوده است و خدا را شکر می‌کنم که با انقلاب رهایی‌بخش خواهر مریم، به این ایمان رسیدم. و شب قدر از خدا خواستم که در این راه عاقبت به خیر شوم. ۱۱ بهمن ۷۵».

او که از معاونین مریم رجوی به حساب می‌آمد در جریان یک درگیری در مردادماه سال ۸۸ مورد هدف گلوله مستقیم قرار گرفت و با هلی‌کوپتر به بیمارستان ارتش آمریکا در بغداد منتقل و درمان شد.

سرنوشت زهره قائمی

خوش‌خدمتی‌های او در شهریور سال ۱۳۹۰ موجب شد تا «زهره اخیانی» مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران او را به‌عنوان همردیف مسئول اول سازمان معرفی کند. او دو سال مسئول پادگان اشرف بود تا این‌که روز دهم شهریورماه سال ۱۳۹۲ به دنبال یک حمله‌، ۷۰ تن از نیروهای اصلی منافقین از جمله هفت تن از شورای رهبری و مسئولان اطلاعات و عملیات سازمان منافقین با بیش از ۳۰ سال سابقه جنایت، به هلاکت رسیدند.

یکی از اعضای جداشده از سازمان منافقین می‌گوید: «از آن‌جا که رجوی همیشه روی پدیده ریزش و فرار و بخصوص از میان اعضای رهبری و رده‌های بالای تشکیلاتی‌اش حساس بود و آن را مرز سرخ خود می‌داند، بدیهی است روی تعیین تکلیف کردن با این افراد اهمیت ویژه‌ای قائل باشد. به زعم رجوی، انتخاب این افراد برای چنین مراحل حساسی به دلیل ماهیت خشونت‌آمیزش هم می‌تواند جلو هزینه‌های ناشی از جداشدن این افراد را بگیرد و از سویی با به کشتن دادن این افراد در درگیری‌ها هزینه‌های آن را یکس‌ره بر دولت عراق و یا جمهوری اسلامی و یا بر دوش جداشدگان به عنوان عوامل عراق و جمهوری اسلامی تحمیل کند.

بر این روال می‌توان حدس زد کسانی که زیر پوشش حافظان منافع مجاهدین در اشرف انتخاب شده قاعدتا بایستی از میان این دو طیف پاکباختگان امتحان پس داده و یا مسئله‌داران غیرقابل اعتماد باشند. می‌شود نتیجه گرفت رجوی واقعا روی مسئله‌دار شدن و فرار اعضای شورای رهبری و امثال زهره قائمی به‌طور مضاعف حساس است! دلیلش این است که آن‌ها را جزء خالص‌ترین فدائیان می‌داند و از طرفی این افراد اطلاعات دست اولی از وضعیت رجوی دارند که بازگو کردن آن هزینه‌های جبران ناپذیری را بر او تحمیل می‌کند.

کنار هم گذاشتن این کدها و نشانه‌ها با اعلام خبر کشته شدن زهره قائمی، گیتی گیوه‌چیان‌زاده*** در جریان درگیری روز یکشنبه ۱۰ شهریور ۹۲ این احتمال را قوت می‌بخشد که اولا مسئله‌دار بودن زهره قائمی و گیتی گیوه‌چیان‌زاده صحت داشته و این که نگه داشتن او در اشرف با در نظر گرفتن درگیری اجتناب‌ناپذیر با نیروهای عراقی ادامه همان سناریویی است که حالا با کشته شدن او به تعیین تکلیف مورد نظر رجوی با یکی از اعضای مسئله‌دارشده شورای رهبری‌اش منجر شده است. نکته دیگر اعلام تدریجی اسامی کشته‌شدگان توسط سازمان مجاهدین است که سخن جداشدگان در مورد تسویه‌حساب‌های درون تشکیلاتی سازمان را برای مخاطبینی که کمتر از اوضاع و احوال درونی باخبرند، قوت می‌بخشد.»

* مریم رجوی، با نام اصلی مریم قجر عضدانلو از رهبران سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران است که شاخه سیاسی سازمان مجاهدین خلق محسوب می‌شود.

** سعید محسن یکی از بنیانگذاران سازمان مجاهدین است که سال ۱۳۱۸ در زنجان متولد شد و خردادماه ۱۳۵۱ به دار آویخته شد.

***گیتی گیوه‌چیان‌زاده از اعضای ارشد شورای رهبری مجاهدین بوده است.

منبع: ایسنامنبع خبر

فرجام قاتل شهید صیاد شیرازی چه شد؟ +عکس بیشتر بخوانید »