مجاهدت

«آخرین شلیک» یک شکارچی تانک +عکس

به گزارش مشرق؛ در جنگ تحمیلی علاقه‌مندان بسیاری وارد صحنه دفاع شدند. هر یک از آنان به‌صورت یک سیستم همیاری در بخش‌های مختلف دفاع مقدس نقشی را به عهده گرفتند. جوانان و نوجوانان گروه‌گروه به مدافعان پیوستند و بسیاری دیگر نیز در بخش‌های تدارکات، بهداشت و درمان، حمل‌ونقل، فرهنگی و … در این عرصه خدماتی را انجام دادند.

هرچند که خدمات تمام افراد پشتیبان و حامی جبهه و جنگ ارزشمند و نقش‌آفرین بود، ولی خدمات برخی گروه‌ها به جهاتی پررنگ‌تر بود. مثل تیم‌های اضطراری پزشکی، خلبانان، خط‌شکنان، نیروهای اطلاعات و عملیات، رانندگان لودر و بولدوزر، شکارچیان تانک و …

ارتش بعث عراق با چند هزار تانک و نفربر حمله را شروع کرده بود و پیوسته اربابانش به صدام زره‌پوش‌های مختلف را هدیه می‌دادند. پس از پیروزی انقلاب ارتش جمهوری اسلامی هنوز به آمادگی و انسجام لازم نرسیده بود و از سویی تحریم‌ها سبب شده بود که برای تهیه ابتدایی‌ترین تجهیزات دفاعی دچار مشکل باشیم.

درنتیجه در برابر حملات گله‌وار تانک‌ها و زرهپوشهای دشمن، رزمندگان عمدتاً بایست از آرپی‌چی۷ استفاده می‌کردند. به‌قول‌معروف کاچی به از هیچی بود، ولی یک رزمندۀ آرپی‌جی‌زن باید اقلاً تا چهارصد متری یک تانک غول‌پیکر پیش می‌رفت تا تانک در برد مؤثر موشک وی قرار بگیرد. درحالی‌که هر تانک دارای چند خدمه است و یک مسلسل کالیبر۳۰ و یک مسلسل کالیبر ۵۰ و یک توپ پرقدرت با چند کیلومتر برد دارد. آرپی‌جی‌زن‌های دفاع مقدس که سرآمد شجاعت و ایمان بودند، در هر بار جانشان را به کف می‌گرفتند تا بتوانند شلیکی موفق داشته باشند.

برای آنکه بتوان جلوی زره‌پوشهای دشمن ایستادگی کرد، تعداد محدودی موشک‌انداز تاو، دراگون، مالیوتکا وجود داشت. برد این موشک‌ها نزدیک چهارکیلومتر است و قابل هدایت. بازهم کاربران این موشک‌ها دل‌شیر داشتند که شجاعانه تانک‌های دشمن را شکار می‌کردند.

در این مقال سراغ خاطرات یکی از «شکارچیان تانک» می‌رویم؛ برادر جانباز سرهنگ کاظم فرامرزی از نوجوانی وارد این صحنه شد و خوش درخشید. به قول خودش:

«شخصیت ضد زرهی من در شلمچه شکل گرفت و ساخته شد و این شلمچه بود که مرا به شکارچی تانک مبدل کرد. افتخاری که سال‌های سال آرزوی آن را داشتم. ص ۱۲۲»

***

صداقت در بیان ویژگی بارز راوی کتاب «آخرین شلیک» است. نیت راوی در پس کلماتش خود را به ما نشان می‌دهد که به هیچ رو قصد تعریف از خود را ندارد و تلخ و شیرین تجارب جنگی و زندگی‌اش را همراه هم بیان می‌کند. از سویی شکل‌گیری خاطراتش در فضایی انجام‌شده که دیگران و شاهدانی همراه وی بوده‌اند. این ویژگی سبب می‌شود خواننده به سخنان وی اعتماد داشته باشد و خودش را به راوی نزدیک بداند و در غم و شادی‌هایش شریک شود.

روح طنز ملایمی که در تمام کتاب منتشرشده، باعث می‌گردد حوادث و تلخی‌های بزرگی که در این روایت وجود دارد، خواننده راحت‌تر مطالب را پیگیری و بیشتر اندیشه کند.
شخصیتی که در کتاب تجلی کرده است «کاظم فرامرزی» ای است که با تمام وجودش وارد جنگ شد و با تمام شجاعت جنگید و بدون هیچ ادعایی با «تاو» خداحافظی کرد.

راوی گفته است: «در فاصلۀ سال‌های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۷ من ۴۰ شب بیشتر در خانه خودمان به سر نبردم و در همه این مدت، اگر مجروح نبودم، در خدمت بودم. ص ۷۲» فردی که این مدت در حساس‌ترین نقاط خطوط دفاعی تنفس کرده و نقش پرخطری داشته، مسلماً خاطراتش باید چند و چندین برابر یک کتاب رقعی ۱۸۸ صفحه‌ای باشد.

کاظم فرامرزی وارد جنگ می‌شود. اول او را به کارگزینی می‌فرستند. روحیه‌اش به کارهای دفتری نمی‌خورد. (ص ۴۴) بعداً به ضد زره (موشک) می‌رود و به‌زودی فرمانده گردان می‌شود و شکارچی تانک لقب می‌گیرد. وی در آن سال‌ها فرماندۀ گردان ضد زره از تیپ امام حسن(ع) بود وی می‌گوید تاو موشک پیشرفته‌ای است که در سپاه خیلی کم یافت می‌شد برای همین تعداد آن انگشت‌شمار بود. به نظر وی فردی در کار با موشک تاو و مالیوتکا موفق است که هنگام شلیک برخود مسلط باشد و عوامل مختلف محیطی بر وی اثر نگذارد. از طرف دیگر ارزش یک کاربر تاو به تعداد تانک‌هایی که شکار کرده نیست؛ بلکه این مهم است که وی با زدن تانک‌های فرماندهی سازمان رزم دشمن را به هم بریزد. (ص ۶۹)

گردان ضد زره به فرماندهی فرامرزی در سال‌های ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷ نقش مؤثری در پدافند از منطقۀ عمومی شلمچه داشت و تنها یگان ضد زره در آن منطقه بود. (ص ۱۱۸)
سرهنگ فرامرزی در کتاب «آخرین شلیک»، خاطراتش می‌گوید:

در همان یک ماه اول عملیات (کربلای۵) در شلمچه تانک‌های زیادی از دشمن شکار کردم. سهمیه موشکم را قرارگاه کربلا تأیید می‌کرد. موشک بسیار کم بود و استفاده از آن جیره‌بندی شده بود.

روزی با من تماس گرفتند و گفتند دشمن قرار است تک زرهی کند. بلافاصله روی نقشه موقعیت دشمن و نیروهای خودی را برایم تشریح کردند. برنامه چنین شد که با یک دستگاه نفربر M۱۱۳ که موشک تاو روی آن قابل‌نصب بود، به منطقه بروم. این نفربر دو قابلیت مهم دارد: زرهی است و در مقابل تیر و ترکش دشمن حفاظ خوبی دارد و دیگر اینکه ظرفیت مهمات زیادی دارد. آن روز ده فروند موشک با خودم بردم به خط مقدم. شب بود که به منطقه رسیدم و دریکی از مواضع مستقر شدم.

صبح که شد با دوربین منطقه را دیده‌بانی و شناسایی کردم. متعجب شدم! برخلاف روزهای قبل که تانک‌ها دیده نمی‌شدند، آن روز آشکارا دیده می‌شدند. معلوم بود آرایش حمله‌دارند. تانک‌ها نو و درخشان بودند. گویی تازه از انبار کمپانی بیرون آمده بودند. حدود ۳۰ تانک آماده حمله بودند. دهانم آب افتاد و از لقمۀ چرب و نرمی که نصیبم شده بود خدا را شکر کردم. در این وضعیت قادر به تحرک نبودم. نه آن‌قدر موضع بود که بتوانم مرتب جایم را عوض کنم؛ و نه فرصت زیاد. تصمیم گرفتم یکجا بمانم و شلیک کنم.

با همکاری حجت پارسا که جانباز هم بود، شروع به کارکردم. به او گفتم:

– وقتی نفربر را بالا بردی فوری خودت پایین بیا.

– به خدمه دوم هم گفتم:

– – رفتیم بالا فوراً باید دست‌به‌کار شویم، فرصت یک‌بار دست می‌دهد.

حجت نفربر را برد بالا، خاموش کرد. و خودش آمد پایین، من و خدمه موشک اول را کاشتیم. بسم‌الله گفتم و هدف گرفتم و موشک را شلیک کردم. موشک به هدف اصابت کرد.

بلافاصله دومی را آماده شلیک کردم. دومی نیز به هدف خورد. ظرف چند دقیقه ده موشک شلیک شد که به یاری خدا هر ده عدد به هدف‌ها اصابت کردند و ستونی از دود و آتش از تانک‌های دشمن به هوا رفت. از خوشحالی نمی‌دانستم چه بکنم. در آن وضعیت دشوار ده تانک دشمن را نابود کرده بودم. می‌دانستم با این کار یک لشکر زرهی دشمن را زمین‌گیر کرده‌ام. بلافاصله از نفربر پیاده شدم. تا اگر مورد هدف قرار گرفت آسیب نبینم. حجت آدم درشت‌هیکلی بود. در عملیات کربلای۱، آتش عقبه موشک ۱۰۷ به بدنش خورد و یکی از دستانش فلج شد.

به حجت گفتم:

– برو بالا ماشین را بیار پایین.

خودم پایین ایستادم. حجت رفت بالا تا خودرو را پایین بیاورد؛ اما ناگهان حرفی زد که اوضاع را به هم ریخت. گفت:

– برادر کاظم! نفربر روشن نمی‌شود!

دلم فروریخت و هول برم داشت. دشمن روی موضع ما حساس شده و هر آن ممکن بود نفربر را هدف قرار دهد. در چنین اوضاعی نفربر هم بازی‌اش گرفته بود و روشن نمی‌شد.

فریاد زدم:

– چرا روشن نمی‌کنی؟
– روشن نمی‌شود.
– بیا پایین.

حجت بلافاصله پایین آمد. دو دقیقه‌ای سرگردان بودم که چه کنم. منتظر بودم هرلحظه نفربر را بزنند و هوا ببرند. رفتم بالا و پشت نفربر نشستم و استارت زدم. دیدم فایده‌ای ندارد و روشن نمی‌شود. یک‌لحظه متوجه شدم دنده‌اتوماتیک است. سریع نفربر را از دنده خارج کردم، استارت زدم و نفربر روشن شد؛ و آن را پایین آوردم …
رفتم عقب. جانشین یگانی داشتیم به نام حسین امیری. مرا که دید تبریک گفت و بازتاب کارم را در یگان‌ها و تیپ را شرح داد. در آخر هم گفت:

– هدیه ناقابلی برایت در نظر گرفته‌اند برو بگیر. نزد مسئول موردنظر رفتم.

– تا مرا دید استقبال کرد و تبریک گفت. احساس کردم سروصدای زدن تانک‌ها در پنج‌ضلعی، در عقبه بیش‌تر از خط مقدم است. بسته‌ای تحویلم دادند. تشکر کردم و آمدم بیرون… ن. یک دستگاه رادیو دو موج به من هدیه داده بودند. رادیو را در اولین مرخصی که به اهواز بازگشتم، به مادربزرگم دادم تا بتواند شب‌های بی‌خوابی‌اش را با آن پر کند. به «دا» گفتم:

– می‌دانی قیمت این رادیو چند است؟
– نه.
– قیمت ده تانک عراقی.
– هه … هه… هه … ننه تو چقدر شوخی.

حق داشت حرفم را شوخی تلقی کند. نمی‌دانم چرا این فکر در ذهنم خطور کرد که من گران‌ترین رادیوی دنیا را به او داده‌ام. (صص ۱۳۰-۱۳۴)

در آخرین سطور کتاب می‌خوانیم:

«انسان اولین و آخرین باری که شلیک می‌کند را هرگز فراموش نمی‌کند. شاید آخرین تیر جنگ هشت‌ساله ایران و عراق را من شلیک کردم. قرار بود رأس ساعت ۱۰ میان نیروهای ایران و عراق آتش‌بس اعلام شود. خاطرات هفت سال جنگیدن و آن‌همه دوستان شهید و رخدادهای هولناک مثل فیلم تندی از جلو چشمانم در حال عبور بود. باید کاری می‌کردم. هر طور بود خودم را به مرز رساندم. قبضه صد شش را آماده شلیک کردم. لحظه‌ها مثل باد در حال عبور بودند. چند ثانیه به پایان وقت مانده بود که گلوله‌ای را به یاد همه شهیدان به‌طرف دشمن شلیک کردم و این آخرین تیری بود که به‌سوی عراقی‌ها شلیک شد. ص ۱۸۳»

کتاب آخرین شلیک را نشر سورۀ مهر منتشر کرده است و زحمت مصاحبه و تدوین آن با استاد سیدقاسم یاحسینی بوده است.

*محمد مهدی عبدالله زاده

منبع خبر

«آخرین شلیک» یک شکارچی تانک +عکس بیشتر بخوانید »

شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد شهید +عکس

به گزارش مشرق، عبدالله گنجی مدیر مسئول روزنامه جوان طی پیامی در صفحه توییتر خود شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد شهید صیاد شیرازی و حاج قاسم سلیمانی را منتشر کرد.

منبع خبر

شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد شهید +عکس بیشتر بخوانید »

سالگرد کرونایی یک شهید +عکس

به گزارش مشرق، با خانه‌تکانی عیدِ هر سالش که از یکی دو ماه مانده به بهار شروع و در آخر زمستان تمام می‎شد، فرش و دیوار و مبل و منزلِ همیشه تمیزش را از نو گرد می‌گرفت، تا مهمان‌ها وقتی برای عیددیدنی آمدند دیدنش، فرش و دیوار و مبل و منزلش برق بزنند مثل همیشه.

هر سال تهِ ذهنش این بود که کارهای عیدش را که می‌کند، حواسش به مجلسِ سه هفته بعد از نوروزش هم باشد و طوری خانه را بتکاند که برقش تا مجلس سالِ شهید بماند.

امسال اسفند، وقتی وبای مدرن با اسم کرونا، تا همه‌ی جای جهان و حتا تا شهرِ کوچکِ مرزی ما هم آمد، نه نگران این بود که خدای ناکرده، کوئیدِ ۱۹ راه گلوی او را هم بگیرد و او را قرنطینه و بستری و بیمار کند و نه نگرانِ این بود که وقتی قرنطینه را نسخه کردند برای همه مردم و او هم مثل مردم، مجبور به بیرون نرفتن از خانه شد، حوصله‌اش سر برود از اقامت اجباری در خانه و ندیدنِ دو سه چهار پنج هفته‌ای کوچه و خیابان و کوی و برزن.

که از همان اولش، دل نگرانِ برگزاری مجلسِ هفته‌ی سوم فروردینش بود.

چرا راه دور بروم؟ از فردای روزی که خبر را در ۲۲ فروردین ۶۲ یعنی سی و هفت سال پیش شنید، خانه‌اش را مهیای مهمان کرد و در همه‌ی این ۳۷ سال که گذشت، هیچ بهاری به روز ۲۰ و چندمش نرسید الا این‌که خانه‌اش را از نو برق انداخت و چائی دم کرد و شیرینی چید دورِ دُوری و روضه‌خوان خبر کرد برای خواندن مرثیه‌ی شهادتِ شوهرش.

مادرم در همه‌ی این ۳۷ بهار، یاد پدرم را گرامی داشته. در همه‌ی این سال‌ها برای روز #شهادت، مجلس منعقد کرده و حلوا پخته -که تنها شیرینیِ از دست دادن عزیزست-. در همه‌ی این قریب به ۴۰ سال که شویش را تا بهشت بدرقه کرده، هیچ خانه‌تکانی‌ای نکرده الا به این نیت که چند روز بعد از مراسم عید دیدنی و دید و بازدیدهای معمول، مردم دوباره کلونِ درِ خانه‌اش را خواهند کوفت و این‌بار برای گرامی‌داشتِ یادِ شهادت، از در تو خواهند آمد. و همه‌ی این سال‌ها، حتا خانه تکانیِ آخر سالش رنگ اخلاص و بوی شهادت داشت… .

اما امسال که همه چیز و همه جا و همه‌ی مراسم‌ها تعطیلند، مجلسش با دو تن برگزار خواهد شد؛ شهید و شاهدش. و شاید گرم‌ترین و خاص‌ترین مجلسِ تمامِ این سال‌ها.

گاهی فکر می‌کنم کرونا، تنهائیِ اجباری‌ای ساخته که فارغ از هیاهوها و داد و بیدادها، خلوتی خلق کند برای اهلش. تنهائی‌ای که خیلی وقت بود لازمش داشتیم و فراموشش کرده بودیم.

تک مهمانِ سالگردِ امسال بابا، خود شهیدست و تک میزبان، خود مادرم. این شاید بهترین و خاص‌ترین مجلس همه‌ی این سال‌هاست. مهمانی‌ای که میزبان، چندین و چند روزست مهیایش شده و پیش‌کشی‌ش ختمی‌ست که سوره‌های کوتاهِ جزء سی‌ام از آن مانده که بعد از نماز صبج ۲۲ فروردین ۹۹ که صدق الله‌ش ختم شود به نیت هدیه به روح شهید.

پدرم؛ کرونای ناخوانده‌ی واگیردار برغم همه‌ی بدی‌هائی که داشت، برکتی ساخت تا امسال برای سالگرد شهادتت، بر خلاف همه‌ی این سال‌ها، نه از تو که از قامت برافراشته و استوار زنی بنویسم که یک تنه ایستاد و نگذاشت شمعِ شهادت تو در وزش همه‌ی طوفان‌ها و بلاهای این چندین و چند دهه، خاموش شود. و خدا جای حق نشسته که مزدِ آن‌ها که کار زینبی کردند را معادلِ شهادتِ حسینی قرار داد… .

(عکس را مادرم در سالی گرفته که پدرم شهردار چایپاره بود. و هنوز آن فلاسک و قوری و سماور و سینی جلویش و قابلمه و والر و میز و همه چیزِ عکس را نگه داشته. حتا پدرم را! که ظاهرا دیگر جسمش در میان جمع نیست!)

منبع خبر

سالگرد کرونایی یک شهید +عکس بیشتر بخوانید »

زدن من به این راحتی‌ها نیست! +‌ عکس

به گزارش مشرق، کتاب «با چشم هایم جنگیدم» خاطرات دیده بان و دیده ور هرمزگانی جانباز شیمیایی «مراد هنرمند» است.

این کتاب به قلم زهرا اسپید توسط انتشارات سوره مهر در سال ۹۷ منتشر شده است، جلد نخست این کتاب در ۲۰۸ صفحه با قیمت ۱۷۰ هزار ریال در یکهزار و ۲۵۰ نسخه به چاپ رسیده است.

آنچه باید گفت، بنویس نان!، سال ۱۳۶۱ بود، روبروسی، سلطان، علی‌شیر، نباید شهید بشی، خدا خوب‌ها را انتخاب می‌کند و نرفتن و ماندن” عنوان‌های انتخاب شده برای هر سرفصل است.

در بخشی از این کتاب آمده است:

بلافاصله بعد از من، عباسی هم خودش را به پشت خاکریز رساند و با خنده گفت: «فکر کردم زدنت!» گفتم: «نه، زدن من به این راحتیا نیست!» این را که گفتم دوتایی خندیدیم. آخر وقتی با عباسی لب اروند با دوربین خط دشمن را زیر نظر می‌گرفتیم، همیشه به‌شوخی‌، دستش را روی شانۀ من می‌گذاشت و فاتحه‌ام را می‌خواند، می‌گفت: «الان گلوله میاد مستقیم می‌خوره به پیشونی‌ت!» بالاخره شوخی‌هایش به بار نشست و به‌جای اینکه من تیر بخورم، این اتفاق برای خودش افتاد. یک روز که من دنبالش نبودم، در حین ردشدن از پل، تیر عراقی‌ها به پایش خورد و همین باعث شد، او را به عقب منتقل کنند».

زهرا اسپید یکی از نویسندگان استان هرمزگان است که در حوزه ادبیات استان از جمله بخش‌های شعر، داستان و خاطره‌نویسی فعالیت دارد.

کتاب نخست وی در حوزه شعر با عنوان سردسته‌ گل‌های وحشی در سال ۹۰ توسط حوزه هنری منتشر شد.

«فقط ماه حسین را می‌پایید» نگاهی داستانی به خاطرات مستند شهید «حسین بازدار» دومین کتاب زهرا اسپید در سال ۹۱ توسط حوزه هنری استان منتشر شد و سومین کتاب وی نیز «با چشم‌هایم جنگیدم» مربوط به خاطرات مستند جانباز شیمیایی آقای «مراد هنرمند» (از نیروهای اطلاعات و دیده‌بان و دیده‌ور دفاع مقدس) است.

منبع: میزانمنبع خبر

زدن من به این راحتی‌ها نیست! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

توجه طیب به امام زمان (عج) و نقش بهایی‌ها در شهادتش

به گزارش مشرق، موسی حقانی رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر طی سخنانی با اشاره به نقش مهدویت در تاریخ معاصر اظهار داشت: جشن نیمه شعبان یکی از جشن‌های مهم و باشکوه در ایران اسلامی به ویژه از دوره صفویه به بعد بود که همه ساله در کشور برگزار می‌شد. اما با روی کار آمدن رضاخان به ویژه از سال ۱۳۱۲ شمسی به بعد مانع برگزاری مراسم‌های مذهبی از جمله نیمه شعبان شد.

وی افزود: یکی از مأموریت‌های ویژه رضاخان مقابله با تشیع به ویژه شعائر شیعی بود که در قالب منع عزاداری و برگزاری جشن‌های مذهبی، منع حجاب، منع سفر به عتبات ادامه پیدا کرد. بعد از سقوط رضاخان آزادی نسبی در کشور ایجاد شد و مردم هم مطابق سنت‌ها مراسم مذهبی و جشن را برگزار می‌کردند. تا اینکه انتشار خبر مرگ رضا شاه در چهار مرداد ۱۳۲۳ شمسی مصادف با پنجم شعبان بر اثر سکته قلبی در جزیره موریس باعث ایجاد موجی از شادمانی در مردم ایران شد و در مطبوعات آن دور هم قید شده بود.

حقانی گفت: خبر مرگ رضاخان عزم مردم ایران برای برگزاری جشن نیمه شعبان را صد چندان کرد و ملت چنان جشنی برگزار کردند که در تاریخ ایران بی‌سابقه بود هر چند مردم در آن سال با مشکلات گوناگون از جمله مالی، تهیه ارزاق، بیماری و قحطی مواجه بودند.

وی با بیان اینکه برگزاری باشکوه جشن نیمه شعبان پاسخ طبیعی مردم ایران علیه سیاست‌ها و رفتارهای ضد مذهبی رضاخان بود که با دو روش انتظامی و فکری اجرا می‌شد.

حقانی ادامه داد: رضاخان با ابزار انتظامی چادر از سر زنان می‌کشید و از طرف دیگر با آزاد گذاشتن فعالیت افرادی نظیر شریعت سنگلجی و احمد کسروی سعی داشت شعائر دینی به خصوص موضوع مهدویت را زیر سؤال ببرد.

رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر گفت: شریعت سنگلجی و احمد کسروی و افراد همسو با آنان تبلیغات گسترده‌ علیه شعائر دینی به خصوص در موضوع امامت و مهدویت انجام دادند اما خوشبختانه ملت ایران هیچ اعتنایی به این جریان و جریاناتی که از آنها تبعیت می‌کردند نداشتند.

وی ادامه داد: امروز جریاناتی با عنوان روشنفکری دینی ادامه دهنده مسیر شریعت سنگلجی و احمد کسروی هستند. این جریانات مبلغ دین حداقلی و سکولاریسم با نفی ولایت، امامت و منجی باوری بوده و سعی دارند باورهای سکولاریستی را در جامعه گسترش دهند. خوشبختانه مردم ایران نه تنها در ۱۳۲۳ بلکه در سال‌های بعد هم با برپایی جشن باشکوه نیمه شعبان تمام این تبلیغات و تمام این اقدامات را ناکام گذاشتند.

وی همچنین نقش باور به مهدویت و ظهور منجی در تهییج مسلمانان و شیعیان در مقابله با استکبار جهانی، استعمار و صهیونیزم بین‌الملل در تاریخ معاصر ایران اشاره کرد و گفت: به همین جهت استعمارگران تمام تلاش خودشان را برای مقابله با باور به منجی به کار بستند. یکی از اقداماتی که انجام دادند ایجاد فرق ضاله قادیانیه ، بابیه و بهایه بود که همه فرق اصل واحد باور به مهدی موعود و منجی عالم بشریت را هدف قرار داده بودند.

حقانی افزود: یکی از جوانب اعتقاد به منجی جنبه اعتراضی شیعیان و مسلمانان نسبت به حکومت‌های جائر و دول استعمارگر و استعماری و استکباری است و برگزاری جشن‌های باشکوه نیمه شعبان یکی از مظاهر مبارزه با استکبار جهانی است.

وی گفت: جشن نیمه شعبان قبل از سال ۱۳۴۰ شمسی و بعد از فرمان آیت‌الله العظمی بروجردی مرجعیت شیعه در مقابله با فرقه ضاله جنبه سیاسی پیدا کرد. شهید محمد اسماعیل رضایی از جوانان متدین و پیرو مرجعیت شیعه بود که در ملی شدن صنعت نفت با آیت‌الله کاشانی همکاری کرده بود.

رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر ادامه داد: آن شهید بزرگوار بعد از فرمان آیت‌الله العظمی بروجردی در مقابله با بهاییت نقش فعالی در این مبارزه داشت. مراجع به دلیل آنکه نوشابه پپسی کولا توسط حبیب ثابت پاسال از سران فرقه ضاله بهاییت تأسیس و اداره می‌شد را حرام اعلام کردند. حبیب ثابت در سال‌های ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ فعالیت گسترده‌ای را برای ترویج فرقه ضاله بهایی در کشور انجام داد. او همچنین رئیس و مؤسس تلویزیون ملی ایران بود از ظرفیت اقتصادی شرکت پپسی کولا و فرهنگی تلویزیون ملی ایران برای مقابله با تشیع در کشور استفاده می‌کرد.

لازم به ذکر است که در یکی از سال‌ها در تلویزیون به اصطلاح ملی که توسط حبیب ثابت اداره می‌شد یکی از گویندگان تلویزیون فرارسیدن نیمه شعبان و روز عید منجی عالم بشریت را به همه شیعیان و مسلمانان تبریک گفت که اقدام این گوینده تلویزیون با واکنش سخت بیت‌العدل مرکز اصلی اداره کننده فرقه ضاله بهایت مواجه شد و سختگیری این چنینی در خصوص نیمه شعبان و موضوع مهدویت از سوی آنها اعمال می‌شد.

وی افزود: حاج محمداسماعیل رضایی با توجه به رهنمودهای روحانیت شیعه و برای مقابله با اقدامات کارخانه پپسی که در چهار راه بهبودی امروز واقع شده است. مسجد بزرگی به نام صاحب‌الزمان (عج) ساخت که عمده مخارج ساخت مسجد توسط او و متدینین تأمین شد.

حقانی ادامه داد: افتتاح مسجد همزمان با عید نیمه شعبان شد که به روایت متدینان در این مراسم از چهار راه بهبودی تا میدان انقلاب فعلی جمعیت تجمع کرده بودند و کل این مسیر توسط شهید حاج محمد اسماعیل رضایی آذین بندی شده بود و یکی از باشکوهترین جشن‌های نیمه شعبان در آن مقطع برگزار شد. جالب است بدانید در ماجرای قیام ۱۵ خرداد شهید طیب حاج رضایی و شهید اسماعیل رضایی دستگیر می‌شوند و بعدها براساس اسناد منتشره معلوم شد که یکی از افرادی که بر اعدام شهید حاج طیب رضایی و شهید رضایی اصرار داشت حبیب ثابت پاسال بود. علت آن نقش برجسته این دو شهید در حفظ شعائر دینی به خصوص اسماعیل رضایی در تأسیس مسجد صاحب زمان (عج) در مقابل شرکت پپسی کولا و برگزاری جشن بزرگ به یاد ماندنی بود که در نوع خودش بی نظیر بود.

منبع: فارسمنبع خبر

توجه طیب به امام زمان (عج) و نقش بهایی‌ها در شهادتش بیشتر بخوانید »