مجاهدت

از بازداشت در ایام سروانی تا ترور با درجه سرلشکری

به گزارش مشرق، امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در کبود گنبد مشهد به دنیا آمد. مادرش شهربانو و پدرش زیاد نام داشت. پدرش، که از عشایر فارس بود، به استخدام ژاندارمری در آمد و سپس به ارتش منتقل شد. او از جاذبه‌ای خاص برخودار بود، از این رو علی تحت تأثیر پدر از کودکی به ارتش علاقه‌مند شد. او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانواده‌های نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت می‌کرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محل پرورش وی شدند. او سال ششم متوسطه را در تهران گذراند و در سال ۱۳۴۲ موفق به اخذ دیپلم شد.

او در سال ۱۳۴۳ در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد و سرانجام در مهرماه ۱۳۴۶ در رسته توپخانه دانش آموخته شد و با درجه ستوان دومی وارد ارتش شد. او پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشگر تبریز و سپس لشگر زرهی کرمانشاه منتقل شد. علی صیاد شیرازی در سال ۱۳۵۲ به دلیل لیاقت‌ها و دقت هایش در کار، برای تکمیل تخصص‌های توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل از ایالت اوکلاهما، در منطقه‌ای نظامی، با موفقیت طی کرد.

او پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید و روحیه‌ای با نشاط به ایران مراجعت کرد. ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال ۱۳۵۳ به اصفهان ـ مرکز توپخانه منتقل کرد. در اواخر حکومت پهلوی به دلیل این که در بین افسران، تبلیغات ضد رژیم می‌کرد، ضد اطلاعات، از قرار دادن جنگ افزار در اختیار وی ممانعت و اعلام کرد که از واگذاری مشاغل حساس به او خودداری شود. سرانجام سروان در ۱۹ بهمن دستگیر و زندانی شد.

دوره دوم زندگی سرگرد صیاد بعد از پیروزی انقلاب آغاز می‌شود: او پس از پیروزی انقلاب با رحیم صفوی و حجت الاسلام سالک آشنا می‌شود و با یکدیگر پیمان می‌بندند که از پادگان‌های اصفهان حفاطت کنند. پس از حوادث کردستان، صیاد با درجه سرگردی به غرب اعزام می‌شود و با هماهنگی ارتش و سپاه سنندج را آزاد می‌کنند. لیاقت‌های سرگرد در کردستان موجب می‌شود تا با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب شود. اختلافات سرهنگ علی صیاد شیرازی با بنی صدر اولین رئیس جمهوری اسلامی موجب برکناری وی و خلع دو درجه می‌شود. اما دیری نپایید که بنی صدر سقوط کرد و محمد علی رجایی به ریاست جمهوری رسید و سروان مجدداً با دو درجه به غرب کشور اعزام می‌شود.

سرهنگ با تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهداء لشگرهای ۶۴ ارومیه و ۲۸ کردستان و تیپ‌های ۲۳ نیروی ویژه هوا برد و تیپ ۳۰ گرگان شهرهای بوکان و اشنویه را آزاد کرد. در هفتم مهرماه ۱۳۶۰ به خاطر رشادت‌ها و لیاقت‌ها توسط امام خمینی(ره) به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. او در عملیات طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر ۱، ۲، ۳، ۴، ۸، ۹، عملیات خیبر و بدر و قادر شرکت کرد و پیروزی‌های بزرگی را برای ایران به ارمغان آورد.

سرهنگ علی صیاد شیرازی در مرداد سال ۱۳۶۵ از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داد و با پیشنهاد آیت الله خامنه‌ای و تصویب رهبر کبیر انقلاب به سمت نمایندگی امام در شورای عالی دفاع منصوب شد. در سال ۶۶ به درجه سرتیپی نایل آمد. سرتیپ صیاد شیرازی در سال ۶۷ در عملیات مرصاد که مرزهای غرب ایران مورد هجوم منافقین قرار گرفته بود منافقین را شکست داد.

سرانجام صیاد شیرازی در مقام جانشینی ریاست ستاد کل به خدمت مشغول شد. تیمسار سرتیپ صیاد شیرازی در ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ با حکم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشگری نایل آمد. اما در صبح روز ۲۱ فروردین ۷۸ توسط منافقین ترور شد و به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت در راه حق دست یافت.

منبع: میزانمنبع خبر

از بازداشت در ایام سروانی تا ترور با درجه سرلشکری بیشتر بخوانید »

«صیاد شیرازی» قهرمانی که حالاحالاها پرتوافشانی می‌کند

به گزارش مشرق،‌ محسن مؤمنی‌شریف نویسنده و رئیس حوزه هنری در یادداشتی در روزنامه جام جم و درباره شهید صیاد شیرازی نوشت:

عمیقا ایمان دارم ما در یک برهه طلایی زیست می‌کنیم که آرزوی نویسندگان و هنرمندان بزرگ بود. اگر داستانسرای بزرگی مانند حکیم توس در روزگاری خاص برای صیانت از هویت ایرانی خدا باور و ولایتمدار، وادی به وادی می‌گشت تا یلی بیابد و از آن رستم دستان بسازد، خوشبختانه ما در روزگاری هستیم که نیازی به آفرینش قهرمانان تخیلی نیست، بلکه اطرافمان سرشار از انسان‌هایی است که خود آشنایی با آنان افتخاری بزرگ برای هرکس است چه رسد به توفیق معرفی و ترویج مرام و مکتب آنان.

اگر در دهه‌های پایانی قرن بیستم با قدرت گرفتن اندیشه پست مدرنیسم و سیطره کامل معناگریزی در فلسفه غالب غرب، ادبیات آنان نیز با ادعاهای ضدقهرمانی، مرگ قهرمانان را جار زدند و به جای آنان داستانگوی سقوط انسان‌های مفلوک و بی آرمان شدند ــ زیرا که اساسا تفکر امانیستی عاجز از ارائه تصویری از یک قهرمان اصیل است ــ این ربطی به فرهنگ و تمدن ایرانی ندارد که از دیرباز مهد قهرمانان و پهلوانان بوده است.

البته می‌دانیم از قدیم نیز بین قهرمان غربی و پهلوان شرقی تفاوت ماهوی وجود داشته است و دارد. قهرمان در اندیشه یونانی صبغه‌ای اشرافی دارد. در این اندیشه مفهوم قهرمان فاقد وجه تأکید بر فضایل اخلاقی است. قهرمان در منظومه‌های هومر با مؤلفه‌هایی چون: جسم قوی، میل به پیروزی و تفوق به هر قیمتی، زیبایی جسمانی و احساس جنگاوری و شجاعت تعریف شده است در حالی که در عالم و اندیشه اسلامی، قهرمان، پهلوانی است که جسمی نیرومند و جانی مهذّب دارد. مفهوم قهرمان در اندیشه ایرانی – اسلامی با معنویت و تأکید بر فضایل اخلاقی و جوانمردی در آمیخته است. در این اندیشه، صرف پیروزی به هر قمیتی اصالت ندارد، بلکه پیروزی‌ای ارزشمند است که جهت متعالی داشته باشد و بارعایت حدود اخلاقی به دست بیاید.

همه ملت‌ها به قهرمانان نیازمندند و ما نیز. قهرمان، در مجموعه حیات و هویت یک ملت یا در یک دوره تاریخی، تجسم مجموعه آمال و آرمان‌ها و مختصات هویتی است. حضور معنوی و روانشناختی قهرمانان در مقام اسوه، می‌تواند محرک و سمت دهنده فرآیندهای انگیزشی و ادراکی در میان یک مجموعه، ملت یا گروهی از مردم باشد.

انقلاب اسلامی و اندیشه اصیل اسلامی‌ای که با این انقلاب بیش از پیش در عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی مردمان در ایران و نیز میان مسلمانان منطقه جریان یافت، از بسیاری از مردم ساده و بی‌ادعای کوچه و بازار، قهرمانانی بزرگ ساخت؛ قهرمانانی که با ایثار و جهاد و فداکاری‌های متعهدانه و شهادت‌های شکوهمندانه‌شان، روزگاری در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل و در سال‌های اخیر در مجاهدت‌های حماسی در دفاع از حرم و حریم انسانیت و آزادگی، زیباترین و شگفت‌انگیزترین حماسه‌ها را رقم زدند و عینیت بخشیدند. در سیره این قهرمانان عدالت‌طلبی و عمیق‌ترین تجربه‌های زیستن و بودن با بلندترین جلوه‌های تقوا و معنویت و آخرت‌اندیشی پیوند خورده است و این در جهان سکولارزده معنا باخته افسرده، حادثه‌ای بی‌نظیر است که چون خونی تازه، جان‌های بسیاری را زنده و بیدار کرده است.

انقلاب اسلامی به برکت ظرفیت‌ها و قابلیت‌های عظیم تفکر اسلامی، خیلی از قهرمانان بی‌بدیل و افسانه‌گون در قامت بلندترین آرزوهای بشری ساخته است. این وظیفه ادبیات و هنر است که این اتفاق بزرگ شگفت و این سیماهای تابناک و این قهرمانان بزرگ عینیت یافته را وصف کند و به تصویر بکشد. هر چند می‌دانیم واقعیت عینی این قهرمانان بی تردید از توصیفات ما به مراتب جذاب‌تر و شگفت‌انگیزتر است. این است که مردم و فراوانی از جوانان آرمان جو و پاک طینت زیباترین خلوت‌های خود را با مطالعه خاطرات رزمندگان و سرگذشت فرماندهان روزهای دفاع مقدس و بعد از آن می‌گذرانند. هنگامی که خاطرات و سرگذشت قهرمانان و فرماندهان دفاع مقدس را می‌خوانیم دیگر به غیرممکن‌ها فکر نمی‌کنیم. با آنان رشد می‌کنیم و افق‌های در برابر دیدگانمان ترسیم می‌شود که دیگر وسوسه هیچ وسوسه‌گری در عزممان تأثیری ندارد.

شهید صیاد شیرازی یکی از این قهرمانان است که حالا حالاها در این مرز وبوم پرتوافشانی خواهد کرد. کتاب در کمین گل سرخ تلاشی بود به همین بهانه، اما اعتراف می‌کنم:
این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند / حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد! ‌

منبع خبر

«صیاد شیرازی» قهرمانی که حالاحالاها پرتوافشانی می‌کند بیشتر بخوانید »

«چراغچی» آنطور گه می‌خواست شهید شد +‌ عکس

به گزارش مشرق، سردار «ولی الله چراغچی مسجدی، قائم‌مقام فرمانده لشکر ۵ نصر در اول مهر سال ۱۳۳۷ در مشهد مقدس چشم به جهان گشود.

وی در کودکی به یکی از مدارس علمی ـ مذهبی به نام «مقویه» رفت و مدت سه سال در آنجا به تحصیل پرداخت. پس از پایان دوره ابتدایی، تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان دانش «بزرگ نیا» در رشته ریاضیات آغاز کرد و در سال ۱۳۵۷ ـ ۱۳۵۶ پس از شرکت در کنکور، در رشته مهندسی علوم دانشگاه بیرجند پذیرفته شد.

با اوج‌گیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) فعالیت سیاسی مذهبی خود را بیشتر کرد و در مسیر مبارزه قدم نهاد.

در سال ۱۳۵۸ ـ ۱۳۵۷ با تعطیلی دانشگاه‌ها فعالیت خود را در ارتش آغاز کرد و در کلاس‌های نظامی به تعلیم افراد می‌پرداخت. سپس با تشکیل سپاه، عضو این نهاد انقلابی شد و درس و دانشگاه را رها کرد. با آغاز اولین خیانت‌های ضدانقلاب داخلی در گنبد، به این منطقه رفت و از خود در آنجا دلاوری‌های زیادی را به‌جا گذاشت.

چراغچی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه‌های نبرد شتافت و در دوران جنگ تحمیلی به‌صورت مداوم در جبهه حضور داشت. در دورانی که در خطوط جبهه‌ای نبرد حق علیه باطل حضور داشت مسئولیت‌های فرماندهی گردان، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه، مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و قائم‌مقامی فرمانده لشکر ۵ نصر را بر عهده داشت.

چراغچی از قدرت برنامه‌ریزی و طراحی بی‌نظیری برخوردار بود. در عملیات بستان، طرح او برای تصرف آنجا مورد توجه و تصویب تمامی فرماندهان قرار گرفت.

در عملیات چذابه از ناحیه دست‌ و پا مجروح شد، ولی با این‌ وجود به استراحت نپرداخت و به هیچ قیمتی حاضر نبود به پشت جبهه برود تا اینکه از شدت جراحات وارده حالش وخیم شد و او را به‌ اجبار به پشت جبهه انتقال دادند. در یکی از حمله‌ها نیز ترکش به او اصابت کرد و به پشت دریچه قلبش رسیده بود، اما شهید مدام می‌گفت: «چیزی نیست. من حالم خیلی خوب است. شما بهتر است به فکر جنگ و بچه‌های بسیجی در خط مقدم باشید.»

همیشه می‌گفت: «دوست دارم ترکشی به سرم بخورد و قشنگ به شهادت برسم.» سردار ولی الله چراغچی در عملیات «بدر» در بیست و چهارم اسفند سال ۱۳۶۳ در جاده خندق از ناحیه جمجه مجروح شد و پس از ۲۲ روز بی‌هوشی در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۶۳، همان‌گونه که آرزو داشت، شهید شد و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضا (علیه‌السلام) در مشهد آرام گرفت.

نحوه شهادت از زبان همرزم شهید چراغچی

برادر «محکی» همرزم و بیسیم‌چی شهید چراغی که در زمان شهادت این شهید بزرگوار همراه او بوده است از لحظات آخر حیات دنیایی شهید چراغچی می‌گوید: در جریان عملیات بدر ما در منطقه به‌عنوان بیسیم‌چی آزاد بودیم و مأموریت داشتیم تا هر یک از مسئولین که قصد سرکشی به خط مقدم را دارند همراهی کنیم؛ آن روز قرعه به نام من افتاد و به همراه آقا ولی عازم خط شدم. با دیدن وی نیروهایی که تعدادشان حدود ۲۰ نفری می‌شد، روحیه تازه‌ای گرفتند. وضعیت در آن روز کمی سخت شده بود از یک‌ طرف بعضی فرماندهان تقاضای نیرو و مهمات داشتند و فشار بسیار زیادی بود و از طرفی هم دشمن پاتک بسیار شدیدی را آغاز کرده بود، به‌نحوی‌ که به ۴۰ – ۵۰ متری ما رسیده بودند و صدای شنی‌های تانک را به‌خوبی می‌شنیدیم. دشمن خاک‌ریز را مورد هدف قرار داده بود.

ما با آنچه در دست داشتیم مقاومت کردیم تا جایی که تانک‌های دشمن‌ روی خاک‌ریز آمدند، ولی نیروهای پیاده‌نظام و خدمه تانک فرار کردند. غروب آن روز خاک‌ریزی پشت خاک‌ریز اول زدند و با ایشان جهت بررسی شرایط به آنجا رفتیم و شهید چراغچی نیازها را از طریق بی‌سیم به عقب اعلام کرد. نماز مغرب را خواندیم و من مختصر استراحتی کردم. وقتی بیدار شدم دیدم آقا ولی هنوز در حال نماز است و این کار تا صبح ادامه داشت.

بعد از نماز صبح باز دشمن اقدام به پاتک کرد. زمانی که وی برای بررسی وضعیت دشمن سر خود را از خاک‌ریز بالا برد مورد اصابت گلوله قرار گرفت. در آن شرایط وی را با موتور به عقب انتقال دادیم و چون سردار قالیباف وضعیت شهید چراغچی را از نزدیک دید دستور داد که وی را با بالگرد به تهران منتقل کنند که باخبر شدم در بیمارستان شهدای تجریش بستری‌ شده و در روز ۱۸ فروردین بعد از گذشت ۲۵ روز به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

وصیت‌نامه شهید، ولی الله چراغچی

در متن وصیت نامه شهید چراغچی آمده است: «مسلِم و تسلیم هستم و شهادت می‌دهم به خداوند حی لایموت واحد، رحمان و رحیم.

و … محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم)، بهترین برگزیده از یک‌صد و بیست‌ و چهار هزار رسولش.

و علی (علیه‌السلام) وصی بر حقش و یازده فرزند علی (علیهم‌السلام) از فاطمه (سلام‌الله علیها) که همگی برحقند.
و، اما تنها حجت خدا مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که به انتظار فرمان ظهورش (نگران از انسانیت) نشسته است.
قال الحسین (علیه‌السلام): «ان الحیاة عقیدة و الجهاد و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین».
درود خدا به امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت برای پاک کردن زنگار نیت‌ها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را.»

منبع: دفاع پرسمنبع خبر

«چراغچی» آنطور گه می‌خواست شهید شد +‌ عکس بیشتر بخوانید »

«چراغچی» آنطور که می‌خواست شهید شد +‌ عکس

به گزارش مشرق، سردار «ولی الله چراغچی مسجدی، قائم‌مقام فرمانده لشکر ۵ نصر در اول مهر سال ۱۳۳۷ در مشهد مقدس چشم به جهان گشود.

وی در کودکی به یکی از مدارس علمی ـ مذهبی به نام «مقویه» رفت و مدت سه سال در آنجا به تحصیل پرداخت. پس از پایان دوره ابتدایی، تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان دانش «بزرگ نیا» در رشته ریاضیات آغاز کرد و در سال ۱۳۵۷ ـ ۱۳۵۶ پس از شرکت در کنکور، در رشته مهندسی علوم دانشگاه بیرجند پذیرفته شد.

با اوج‌گیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) فعالیت سیاسی مذهبی خود را بیشتر کرد و در مسیر مبارزه قدم نهاد.

در سال ۱۳۵۸ ـ ۱۳۵۷ با تعطیلی دانشگاه‌ها فعالیت خود را در ارتش آغاز کرد و در کلاس‌های نظامی به تعلیم افراد می‌پرداخت. سپس با تشکیل سپاه، عضو این نهاد انقلابی شد و درس و دانشگاه را رها کرد. با آغاز اولین خیانت‌های ضدانقلاب داخلی در گنبد، به این منطقه رفت و از خود در آنجا دلاوری‌های زیادی را به‌جا گذاشت.

چراغچی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه‌های نبرد شتافت و در دوران جنگ تحمیلی به‌صورت مداوم در جبهه حضور داشت. در دورانی که در خطوط جبهه‌ای نبرد حق علیه باطل حضور داشت مسئولیت‌های فرماندهی گردان، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه، مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و قائم‌مقامی فرمانده لشکر ۵ نصر را بر عهده داشت.

چراغچی از قدرت برنامه‌ریزی و طراحی بی‌نظیری برخوردار بود. در عملیات بستان، طرح او برای تصرف آنجا مورد توجه و تصویب تمامی فرماندهان قرار گرفت.

در عملیات چذابه از ناحیه دست‌ و پا مجروح شد، ولی با این‌ وجود به استراحت نپرداخت و به هیچ قیمتی حاضر نبود به پشت جبهه برود تا اینکه از شدت جراحات وارده حالش وخیم شد و او را به‌ اجبار به پشت جبهه انتقال دادند. در یکی از حمله‌ها نیز ترکش به او اصابت کرد و به پشت دریچه قلبش رسیده بود، اما شهید مدام می‌گفت: «چیزی نیست. من حالم خیلی خوب است. شما بهتر است به فکر جنگ و بچه‌های بسیجی در خط مقدم باشید.»

همیشه می‌گفت: «دوست دارم ترکشی به سرم بخورد و قشنگ به شهادت برسم.» سردار ولی الله چراغچی در عملیات «بدر» در بیست و چهارم اسفند سال ۱۳۶۳ در جاده خندق از ناحیه جمجه مجروح شد و پس از ۲۲ روز بی‌هوشی در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۶۳، همان‌گونه که آرزو داشت، شهید شد و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضا (علیه‌السلام) در مشهد آرام گرفت.

نحوه شهادت از زبان همرزم شهید چراغچی

برادر «محکی» همرزم و بیسیم‌چی شهید چراغی که در زمان شهادت این شهید بزرگوار همراه او بوده است از لحظات آخر حیات دنیایی شهید چراغچی می‌گوید: در جریان عملیات بدر ما در منطقه به‌عنوان بیسیم‌چی آزاد بودیم و مأموریت داشتیم تا هر یک از مسئولین که قصد سرکشی به خط مقدم را دارند همراهی کنیم؛ آن روز قرعه به نام من افتاد و به همراه آقا ولی عازم خط شدم. با دیدن وی نیروهایی که تعدادشان حدود ۲۰ نفری می‌شد، روحیه تازه‌ای گرفتند. وضعیت در آن روز کمی سخت شده بود از یک‌ طرف بعضی فرماندهان تقاضای نیرو و مهمات داشتند و فشار بسیار زیادی بود و از طرفی هم دشمن پاتک بسیار شدیدی را آغاز کرده بود، به‌نحوی‌ که به ۴۰ – ۵۰ متری ما رسیده بودند و صدای شنی‌های تانک را به‌خوبی می‌شنیدیم. دشمن خاک‌ریز را مورد هدف قرار داده بود.

ما با آنچه در دست داشتیم مقاومت کردیم تا جایی که تانک‌های دشمن‌ روی خاک‌ریز آمدند، ولی نیروهای پیاده‌نظام و خدمه تانک فرار کردند. غروب آن روز خاک‌ریزی پشت خاک‌ریز اول زدند و با ایشان جهت بررسی شرایط به آنجا رفتیم و شهید چراغچی نیازها را از طریق بی‌سیم به عقب اعلام کرد. نماز مغرب را خواندیم و من مختصر استراحتی کردم. وقتی بیدار شدم دیدم آقا ولی هنوز در حال نماز است و این کار تا صبح ادامه داشت.

بعد از نماز صبح باز دشمن اقدام به پاتک کرد. زمانی که وی برای بررسی وضعیت دشمن سر خود را از خاک‌ریز بالا برد مورد اصابت گلوله قرار گرفت. در آن شرایط وی را با موتور به عقب انتقال دادیم و چون سردار قالیباف وضعیت شهید چراغچی را از نزدیک دید دستور داد که وی را با بالگرد به تهران منتقل کنند که باخبر شدم در بیمارستان شهدای تجریش بستری‌ شده و در روز ۱۸ فروردین بعد از گذشت ۲۵ روز به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

وصیت‌نامه شهید، ولی الله چراغچی

در متن وصیت نامه شهید چراغچی آمده است: «مسلِم و تسلیم هستم و شهادت می‌دهم به خداوند حی لایموت واحد، رحمان و رحیم.

و … محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم)، بهترین برگزیده از یک‌صد و بیست‌ و چهار هزار رسولش.

و علی (علیه‌السلام) وصی بر حقش و یازده فرزند علی (علیهم‌السلام) از فاطمه (سلام‌الله علیها) که همگی برحقند.
و، اما تنها حجت خدا مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که به انتظار فرمان ظهورش (نگران از انسانیت) نشسته است.
قال الحسین (علیه‌السلام): «ان الحیاة عقیدة و الجهاد و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین».
درود خدا به امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت برای پاک کردن زنگار نیت‌ها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را.»

منبع: دفاع پرسمنبع خبر

«چراغچی» آنطور که می‌خواست شهید شد +‌ عکس بیشتر بخوانید »

آنچه در «آوینی» خواندیم اما ندیدیم

به گزارش مشرق، آیا سید مرتضی آوینی، خارج از مرزهای ایران به دنبال مفهوم انقلاب اسلامی می‌گشت؟ چرا آوینی، شمایل تیپیک مرد جوان انقلابیِ رزمنده‌ای است که برای تحقق اهدافش در صدد کنکاش در سرزمین‌های دیگر با مردمی دیگر و از زبانی دیگر برمی‌آید؟ بیایید پس از گذشت ۲۸ سال از شهادت آوینی، مطالب رسمی و بولتن‌وار سالانه نهادهای دولتی درباره این شخصیت را با هیجان کنجکاوی در وجوه کمتر دیده‌شده او تعویض کنیم.

حالا بیش از چهار دهه از انقلاب اسلامی می‌گذرد و ایده «صدور انقلاب» که ردش را بیشتر در شوخی‌های عامه می‌شود پیدا کرد، در عمل وسعت تحقق عملی بیشتری یافته است. اینکه مهم نیست که حضور فرهنگی انقلاب اسلامی (و نه ایران) از چه طریق سر از لبنان و فلسطین و سوریه و عراق و افغانستان درآورده و با کدام ابزار، تقویت شده است؛ مهم این است که این اتفاق، هر چند قلیل واقعیت ملموسی یافته و ما باید دنبال عواملی بگردیم که این ایده بالقوه را بالفعل کرده‌اند. صرفنظر از عوامل سیاسی و نظامی، کدام فکر به قدر لازم جسارت و جاه‌طلبی برای اندیشیدن به مسلمانان دیگر کشورها را داشته و چرا؟

پس از پایان دفاع مقدس و فراغت از جنگ، آوینی در مقام مستندساز در تیر ۶۹، سفری ۵۰روزه به پاکستان دارد که به قول خودش «نه به قصد پژوهش در باب سینمای پاکستان بلکه برای تهیه مجموعه‌ای از فیلم‌های مستند تلویزیونی انجام شده است». او سال ۷۱ هم با آغاز جنگ بوسنی، ایده ساخت مستند «خنجر و شقایق» را طرح می‌کند و اگر چه دورادور اما تلاش می‌کند تصویری از جنگ و نسل‌کشی مهیب علیه مسلمانان در قلب اروپا ارائه دهد.

در داستان‌های جنایی مشهور است که می‌گویند برای حدس زدن مخفیگاه مجرم، باید سعی کنید مثل او فکر کنید. بیایید از همین قاعده کمک بگیریم و بپرسیم کسی مثل آوینی با آن روحیات و تجارب و تفکرات، پس از عبور از پیروزی انقلاب اسلامی، مستقر ‌شدن نظام سیاسی جمهوری اسلامی و پایان رزم در جنگ تحمیلی، حالا باید چه کار کند؟ آیا با خود می‌گوید انقلاب را که بردیم، نظام هم که مستقر شد، جنگ هم پایان یافت، حالا برویم سر زندگی‌مان؟! چنین کاراکتری به این ابعاد و آن سیر تحولات درونی، برای ادامه زندگی چه محاسباتی خواهد داشت؟

شاید این دو سفر رفته و نرفته، یک گزارش شتاب‌زده از سفر پاکستان و یک مستند مطول به نویسندگی و گویندگی خود او، بتواند دستاویزهای دقیقی برای پیش‌بینی کنش بعدی این شخصیت باشد. لااقل روشن است که آوینی به سینما، بسیار فکر می‌کرده همانطور که به انقلاب اسلامی. او در ابتدای گزارش پاکستان می‌نویسد: «اگرچه فرصت ما در مقایسه با وظیفه سنگینی که برعهده داشتیم بسیار کم بود اما این علت نمی‌توانست مجوز بی‌اعتنایی ما به سینمای پاکستان باشد.» اما بعد در یادداشت سوم تیر ۶۹ ادامه می‌دهد: «هنوز جز فرودگاه جایی را ندیده‌ام…

اما بالاخره حتی از همین فرودگاه و هنوز بسم‌الله نگفته می‌توان دریافت که پاکستان آن‌سان که والیان جکومت خواسته‌اند، چیست و به کجا می‌رود: این‌ها هم حتی بیشتر از دیگران، همان فریب بزرگ را خورده‌اند و پنداشته‌اند که اسلام را می‌توان با دموکراسی جمع آورد. ذوالفقار علی بوتو گفته بود: «اسلام دین ماست، سوسیالیسم اقتصاد ماست، دموکراسی سیاست ماست و سرچشمه قدرت، مردم هستند.» و دیگران اگر بر سر سوسیالیسم با او حرف داشته باشند، اما دموکراسی بتی است که همه می‌پرستند؛ خواه هندو باشند و خواه مسلمان. مردم پاکستان اولین و آخرین کاباره‌ای را که آقای بوتو با نام دموکراسی در کراچی گشوده بود، بستند، اما این جن لامذهب مگر فقط در همین یک صورت ظاهر می‌شود؟»

در واقع آوینی دارد یک سفر کاری برای تهیه مجموعه مستند را به بهانه‌ای برای شناخت و مستندنگاری از کشور همسایه تبدیل می‌کند و میان دو دغدغه شخصی‌اش از سینمای پاکستان به اسلام پل می‌زند. جلوتر از روزنامه‌ها و سردر سینماها و زیست مردمان، اطلاعات جزئی و ریزنگارانه‌ای را ارائه می‌دهد که شاید تا همین الان هم کمتر مشابهی لااقل در مورد پاکستان در نشریات داخلی داشته باشد.

کمی جلوتر در بخش پایانی این گزارش می‌نویسد: «تلویزیون در پاکستان فونکسیونی کاملا منفک از سینما و شبکه ویدئو یافته است و لاجرم خود را در همین محدوده خاص حفظ کرده و قصد رقابت با هیچ‌کدام از این دو را ندارد. در آنجا تلویزیون عموما سیمایی متناسب با یک جمهوری اسلامی حنفی دارد و در مناسبت‌هایی خاص، با عنایت به ترکیب خاص مذاهب در پاکستان، ممکن است که برای ساعت‌هایی معدود خود را به یک فضای خالص شیعی نیز تسلیم کند؛ نظیر آنچه در تاسوعا و عاشورا رخ می‌ دهد. {…} سینما در جست‌وجوی راهی است که خود را از آن مواجهه قریب الوقوع دور نگه دارد.

حکومت پاکستان بر طبق قانون موظف است که بر صراط «شرع» بماند، اما آن‌ها از «شریعت» تفسیر دیگری دارند که چه‌بسا بتواند محیطی آماده‌تر برای رشد لیبرالیسم ایجاد کند. فیلمسازان راه نجات را در توسعه ابتذال یافته‌اند و البته این ابتذال ناگزیر است که مفهوم و حدود خود را در همان وسعتی بیاید که لیبرالیسم در سایه شرع انور یافته است. سینما ناچار است که پیچک‌وار بر ضعف‌های مذهبی حکومت پاکستان و نقاط کور قانون این کشور بچسبد و خود را بالا بکشد و باید اذعان کرد که تاکنون زیرکی شگفت‌انگیز خود را در شناخت آن ضعف‌ها و نقاط کور به خوبی اثبات کرده است.»

فارغ از اینکه احتمالا نظر آوینی نسبت به سینما و تلویزیون ایران کنونی هم باید چیزی حول و حوش همین نظر باشد، این شکل از ترسیم دغدغه‌های سینمایی در «جمهوری اسلامی» دیگری در مجاورت خودمان، مختص آوینی است؛ مختص کسی که نزدیک یک‌سال پس از این ماموریت ساده کاری، ماموریت ساده کاری دیگری را هم در بوسنی برای خودش تعریف می‌کند. مستند «خنجر و شقایق» از همین حیث که آوینی را در اندیشیدن به وسعت مرزهای انقلاب اسلامی منحصر به فرد می‌کند، در تاریخ ۴۰ ساله جمهوری اسلامی هم منحصر به فرد است. پس از آوینی، دیگر افراد زیادی نبودند که ماموریت‌های کاری در این حد از سادگی را برای خودشان تعریف کنند. البته تلویزیون هم شاید به ناگزیر، روز به روز، بیشتر به خود می‌شد و از تلویزیون انقلاب اسلامی به تلویزیون ایران پوست‌اندازی می‌کرد؛ مدیران، محافظه‌کارتر می‌شدند، برنامه‌سازان، از کشور به استان تهران و از استان تهران به شهر تهران و از شهر تهران به محله‌های سکونت خودشان عقب می‌نشستند و تبعا افق دید مخاطب، هم روز به روز محدودتر می‌شد.

به هر حال شخصیت اصلی این داستان واقعی، با آن سوابق و روحیات را پس از جنگ باید با همین جاه‌طلبی و ماجراجویی شناخت. آوینی البته برای ادامه جست‌وجوها و ماجراجویی‌هایش که بخش اعظم آن را در درون خود، در حدود یک دهه از قبل انقلاب تا پایان جنگ طی کرده بود، زمان چندانی نداشت؛ اما در همین سه چهار سال، با همین گزارش به قول خودش شتاب‌زده از سفر پاکستان و مستند مفصل اما ناتمامش از بوسنی، این مشخصه منحصر به فرد بلندهمتی و اندیشیدن به مرزهای وسیع انقلاب اسلامی را در شمایل تیپیک مرد جوان انقلابی به یادگار گذاشت. شاید اگر از آوینی چند نمونه دیگر هم داشتیم، تلویزیون که حالا بزرگ‌ترین دغدغه‌اش عبور از حواشی سطحی یک سریال است، شمایل بالغ‌تر و پخته‌تری می‌داشت.

* صبح نو

منبع خبر

آنچه در «آوینی» خواندیم اما ندیدیم بیشتر بخوانید »