مجاهدت

ماجرای فعالیت سرّی‌ترین قرارگاه جنگ تحمیلی

به گزارش مشرق، کتاب «قرارگاه سری نصرت»، نوشته عباس هواشمی، که در قالب زندگی‌نامه و سرگذشت‌نامه نوشته شده، روایتگر زندگی و تجربه‌های هواشمی از کودکی تا جنگ تحمیلی است.

خاطرات راوی در این کتاب از دوران کودکی‌اش آغاز می‌شود. زمانی که در 20 کیلومتری اهواز در روستایی با نام «ویس» متولد شد؛ سال 1337. زمانی که فقر بیداد می‌کرد. همین جرقه تنفر هواشمی از رژیم پهلوی شد. کم‌کم به جمع مبارزان انقلابی پیوست و سرانجام، به آرزویش رسید.

هرچند این بخش از خاطرات هواشمی نیز خواندنی است و در شناخت شخصیت و روحیات راوی و همچنین فضای شهرهای جنوبی در دهه 50 و آستانه جنگ تحمیلی کمک بسیار می‌کند، اما نقطه ثقل و اصلی کتاب هواشمی به حضور او در جنگ تحمیلی اختصاص دارد؛ خاطرات سربازی که تمام روزهای جنگ در آن حضور داشته و الآن افتخارش این است که روزی گرد پای شهدا بر سر و صورتش نشسته است.
یکی از بخش‌های خواندنی کتاب که عنوان اثر نیز از آن وام گرفته شده، به چگونگی تشکیل قرارگاه سری نصرت در هور و نحوه فعالیت آن در طول جنگ تحمیلی می‌پردازد. قرارگاه نصرت به فرماندهی علی هاشمی و با دستور محسن رضایی تشکیل شد و کم‌کم توانست ورق را به نفع ایران برگرداند و نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت عملیات‌های جنگ داشت. این قرارگاه علاوه بر کار رزمی و دیده‌بانی و شناسایی، اقدامات مهندسی فراوانی را نیز برای جنگ انجام داد. نتیجه فعالیت این قرارگاه خروج از بن‌بست جنگ و انجام دو عملیات بزرگ خیبر و بدر شد. بعد از عملیات خیبر، مسئولیت حفظ جزایر مجنون بر عهده قرارگاه نصرت و علی هاشمی افتاد.
هواشمی در بخشی از این کتاب درباره چرایی و چگونگی تشکیل این قرارگاه می‌نویسد: یک روز صبح در سپاه سوسنگرد بودیم که محسن رضایی بدون اطلاع قبلی وارد شد. چند نفر هم همراهش بودند. پس از چند دقیقه به اتفاق علی هاشمی به اتاق دیگری رفتند و ساعتی را با هم بودند. بحث درباره تأسیس یک قرارگاه بود که کارهای شناساییِ کاملاً سرّی را در منطقه انجام دهد. محسن رضایی می‏‌خواست این قرارگاه، کل هور، یعنی منطقه‏ای به طول تقریباً 100 کیلومتر و به عرض حدود 30 کیلومتر را شناسایی کند و این کار از نظر طبقه‌‏بندی اطلاعاتی کاملاً سرّی بود.
در همان روز کار به مجموعه‌‏ای واگذار شد که مسئولیتش با حمید رمضانی بود. حمید جوان بسیار پرشور و شجاع و فهمیده‌‏ای بود و به‏‏‌رغم سن کمش کاملاً اطلاعاتی و باتجربه بود.
زمانی که بنا شد به شناساییِ هور برویم، به گروه حمید رمضانی، که به بچه‏‌های مسجد جزایری معروف و جزء برادران اطلاعات ـ عملیات بودند، ابلاغ شد که از این پس در اختیار علی هاشمی باشند. اکثریت قریب به اتفاق این بچه‌‏ها جوان بودند. حمید رمضانی هم که مسئول آن‏ها بود حدود 20 سال داشت. به‌‏‏رغم اینکه این نیروها جوان و کم‏ سن‏ و‏ سال بودند، اما اکثرشان کار اطلاعات را به‌‏خوبی می‏دانستند. آن‏ها به حمید رمضانی علاقۀ بسیاری داشتند و از ایشان اطاعت می‏کردند. حمید رمضانی هم همۀ آن‏ها را دوست داشت. حضرت آیت‏‌الله ‏جزایری توجه خاصی به این گروه مجاهد داشت و هرگاه که فرصتی پیش می‌‏آمد، برای دیدن آن‏ها به جبهه می‏‌رفت.
از روز بعد جلساتی در منطقه رُفَیع داشتیم. در شروع کار به جز خودم، که جانشین فرمانده و مسئول اطلاعات ـ عملیات بودم، فقط سه نفر از نوع فعالیت این قرارگاه سرّی مطلع بودند: علی هاشمی، فرمانده قرارگاه، علی ناصری، و حمید رمضانی. علی هاشمی مدتی به دنبال نام قرارگاه بود که در نهایت نام «قرارگاه نصرت» برای آن انتخاب شد.

قرارگاه نصرت که در وهله نخست مسئولیت شناسایی منطقه را برعهده داشت، از نیروهای بومی و همچنین از برخی از نیروهای عراقی برای شناسایی و کسب اطلاعات بهره می‌برد. هواشمی در این‌باره می‌نویسد: شکل و شمایل این گروه اطلاعاتی مانند مردم بومی منطقه شده بود؛ دشداشه و چفیه می‌‏پوشیدند و از وسایل ماهی‏گیری و بلم‏‌های رایج صیادان منطقه استفاده می‏‌کردند. در مأموریت‏‌ها و در هر بلم، یکی، دو نفر از بومی‏‌های مورد اعتماد هم همراه گروه‌‏های اطلاعاتی بودند. این افراد بومی به عنوان راهنما و پاروزن گروه را همراهی می‌‏کردند؛ در ضمن غذا هم تهیه می‏کردند و نحوه زندگی در هور را به بچه‏های اطلاعات آموزش می‌‏دادند؛ به طوری که پس از مدت نسبتاً کوتاهی بچه‏‌های اطلاعات با هور، جغرافیای هور، نحوه زندگی در آن، پارو زدن (مردی ‏زدن)، و چباشه ساختن، آشنا و حتی بعضی‏‌ها در صید ماهی هم حرفه‌ای شدند.

برای تهیه این کتاب با تخفیف ویژه ٢٠ درصد و ارسال رایگان، به سایت سورهٔ مهر (www.sooremehr.ir) مراجعه فرمایید.

منبع خبر

ماجرای فعالیت سرّی‌ترین قرارگاه جنگ تحمیلی بیشتر بخوانید »

قصه ما تازه بعد از مرگ شروع می‌شود

به گزارش مشرق، «محبوب حبیب» زندگی‌نامه مستند سردار شهید محمود مرادی از فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله است که به همت نشر ۲۷ بعثت در دسترس علاقه‌مندان قرارگرفته است. این کتاب به قلم لیلا خجسته‌راد و تحقیق راحله قرایی به نگارش درآمده است.

نویسنده کتاب «محبوب حبیب» داستان را با حال و هوای تهران در دهه چهل و تولد شهید شروع کرده است، هر چه در این کتاب جلوتر می‌رویم با یک سبک زندگی خانوادگی اسلامی و تربیت بچه‌های خانواده مرادی آشنا می‌شویم. لحظه‌هایی که خانه غرق در شادی است و خواننده لبخند به لبش می‌نشیند.

این روایت تا روزهای انقلاب و حضور طولانی محمود در جنگ ادامه دارد. بچه‌های گردان حبیب عاشق محمود و بذله‌گویی‌هایش می‌شوند. محبوبشان است تا شلمچه که گردان را تنها می‌گذارد و به آرزوی خود می‌رسد، اما هنوز هم محبوب حبیب است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

همین‌که به دشتی بزرگ رسیدند، محمود فرمان ایست داد و همه نشستند و او شروع به صحبت کرد. از معنویتی که نیروها با قدرت بیشتری جلو می‌برد و از شهدا؛ انگار دری به دنیایی تازه روی بچه‌ها باز کرد. حرف‌هایش خیلی به جان‌ودل بچه‌ها نشست.

می‌گفت یک کماندوی آمریکایی بیشترین آموزش‌ها و آمادگی نظامی را براش می‌گذارن؛ اما وقتی توی معرکه قرار می‌گیرد، نمی‌تونه شجاعت و سلحشوری زیادی از خودش نشون بده. درنتیجه مجبور میشن که مواد مخدر و مشروبات الکی استفاده کنن تا به ترسشون غلبه کنن؛ اما اینجا مرگ آخرین قصه ما نیست و قصه ما تازه بعد از مرگ شروع میشه و زندگی واقعی‌مون ادامه دار.

منبع: میزانمنبع خبر

قصه ما تازه بعد از مرگ شروع می‌شود بیشتر بخوانید »

مقاومت «قجه‌ای» و یارانش نبود خرمشهر فتح نمی‌شد +‌ عکس

به گزارش مشرق، شهید حسین قجه‌ای و رزمندگان گردان سلمان فارسی در مرحله اول عملیات الی بیت‌المقدس یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های تاریخ دفاع مقدس را رقم زدند.

این گردان با کمترین امکانات روی جاده اهواز- خرمشهر به مدت یک هفته مقاومت بسیار شدیدی را مقابل نیروهای زرهی دشمن انجام داد و اجازه نداد منطقه دوباره به دست بعثی‌ها بیفتد.

به گفته گلعلی بابایی، اگر قجه‌ای این مقاومت را انجام نمی‌داد، مشخص نبود سرنوشت عملیات الی بیت‌المقدس به کجا می‌رسید و خرمشهر چه زمانی آزاد می‌شد. در این عملیات گردان سلمان در نوک پیکان نبرد با دشمن قرار داشت و به‌هیچ‌وجه تسلیم نشد.

در نهایت حسین قجه‌ای در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ در منطقه گرمدشت در جاده اهواز- خرمشهر که منطقه‌ای مهم و حساس برای جبهه خودی بود، در سن ۲۴ سالگی به شهادت رسید. این فرمانده کشتی‌گیر از زمان خدمت در کردستان مردانگی را معنا کرده بود و در جریان عملیات الی بیت‌المقدس یک بار دیگر شجاعت و مردانگی‌اش را نشان داد. او حتی در جواب فرمان عقب‌نشینی گفته بود این‌قدر مقاومت می‌کنیم که یا منطقه را نگه می‌داریم یا من هم مثل این بچه‌ها شهید می‌شوم. این اولین بار بود که رزمنده زرین‌شهری روی حرف فرماندهانش حرف می‌زد.

در سالروز شهادت فرمانده گردان سلمان، با گلعلی بابایی از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس گفت‌وگویی انجام دادیم تا بیشتر در جریان جزئیات عملکرد رزمندگان گردان سلمان قرار بگیریم.

شهید حسین قجه‌ای و گردان سلمان فارسی چطور در موقعیت منطقه گرمدشت قرار گرفتند و آن مقاومت سخت را انجام دادند؟

گردان سلمان فارسی هدفش رسیدن به جاده اهواز- خرمشهر بود. حرکتش را شروع کرد و به هدفش هم رسید، اما مشکل این بود که یگان‌های مجاور نتوانستند برسند. نیروهای گردان سلمان در یک تله گیر کردند. تله‌ای که پشت جاده اهواز- خرمشهر قرار داشت. منطقه مهم و حیاتی‌ای بود و باید آن جای پا حفظ می‌شد. در حقیقت هدف عملیات در مرحله اول این بود که به این جاده برسند و جاده را نگه دارند و خاکریز بزنند تا بعد بتوانند عملیات را ادامه بدهند و به سمت دژ مرزی بروند.

اگر شهید قجه‌ای و نیروهای گردان سلمان این منطقه را نگه نمی‌داشتند نیروهایمان باید عقب‌نشینی وحشتناکی می‌کردند. یعنی دوباره به سمت لب کارون برمی‌گشتند. حتی از کارون هم باید عقب‌تر می‌آمدند و از ساحل غربی کارون به سمت ساحل شرقی، یعنی پشت رودخانه می‌آمدند. نیروها آنجا تقریباً یک هفته مقاومت سختی را انجام می‌دهند. از دهم تا هفدهم اردیبهشت نیروها در منطقه مقاومت کردند و شهید قجه‌ای با زبان و عمل و هر چه در توان داشت، نیروهایش را نگه داشت. خودش هم در کنار نیروهایش همه کار می‌کرد. آرپی‌جی می‌زد، تیراندازی می‌کرد و جلوی خاکریز با دشمنان درگیر می‌شد. با این عملش بقیه نیروها را ترغیب می‌کرد تا مقاومت کنند.

نتیجه این مقاومت جانانه این شد که پس از یک هفته عملیات سخت و مقابله سخت با تانک‌ها و کماندوهای عراقی خط تثبیت می‌شود. آقای محسن رضایی فرمانده وقت سپاه درباره این مقاومت می‌گوید اگر ما این جای پا را نداشتیم و این اتفاق در جاده اهواز- خرمشهر نمی‌افتاد و آن ایستگاه گرمدشت را گردان شهید قجه‌ای نگه نمی‌داشت چه بسا کل عملیات به هوا می‌رفت و ادامه عملیات امکان‌پذیر نبود. یک هفته مقاومت حسین قجه‌ای و یارانش باعث شد جا پایی که در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس ایجاد کرده بودیم بتواند برای مراحل بعدی کارساز باشد.

گویا دستوری هم برای عقب‌نشینی گردان صادر شده بوده که شهید قجه‌ای قبول نمی‌کند به عقب برگردد.

وقتی وضع نیروها خیلی خراب می‌شود شهید همت و حاج‌احمد متوسلیان، برای اینکه یک مقدار از انبوه آتش دشمن کمتر شود به فرمانده‌شان می‌گویند شما یک گام عقب‌تر بیایید و یک جایی که خاکریز محکم‌تری داشت را پدافند کنید. شهید حسین قجه‌ای هم در جواب‌شان می‌گوید من چطور به عقب بیایم، وقتی بچه‌هایی که من بهشان گفتم بجنگید و جلوی دشمن بایستید جلوی من پرپر شدند، خیلی‌هایشان زخمی هستند و من نمی‌توانم این‌ها را رها کنم و عقب بیایم؛ اینجا هستم و آن‌قدر مقاومت می‌کنیم که یا این منطقه را نگه می‌داریم و آزاد می‌کنیم یا من هم مثل این بچه‌ها شهید می‌شوم.

کسی هم از گردان سلمان زنده می‌ماند؟

تعدادی از نیروهای گردان زنده می‌مانند و به عقب برمی‌گردند. البته تعدادشان خیلی کم بود، ولی این‌گونه نبود که اصلاً کسی برنگشته باشد. شهید همت در همین رابطه صحبت‌های جالبی دارد که از روی نوار یکی از مصاحبه‌هایشان پیاده شده است. شهید همت درباره عملکرد گردان سلمان در مرحله اول عملیات الی‌بیت‌المقدس می‌گوید: گردان سلمان فارسی در مرحله اول عملیات از سمت چپ اصلاً پوشش نداشت. طوری که نیروهای دشمن در پنج متری جاده آسفالت اهواز- خرمشهر حضور داشتند و به آن‌ها ضربه می‌زدند. وضعیت طوری شده بود که حسین قجه‌ای، فرمانده گردان از بس آرپی‌جی زده بود چرک و خون از گوشش بیرون می‌آمد.

در آن گرداب آتش، رزمندگان ما حتی خاکریز هم نداشتند تا در پشت آن پناه بگیرند طوری که با پرتاب هر نارنجک تفنگی دشمن، چندین نفر از بچه‌های گردان به زمین می‌افتادند، اما بقیه همچنان مقاومت می‌کردند. این بچه‌هایی که اینچنین مردانه می‌جنگیدند و مقاومت می‌کردند فکر می‌کنید چطور نیروهایی بودند. کماندوهای درشت‌هیکل؟ نه! اصلاً این‌طور نبود. این بچه‌ها آن‌قدر ریزه میزه و کم‌سن و سال بودند که قبل از عملیات حسین قجه‌ای پیش حاج‌احمد متوسلیان رفت و گفت: حاجی‌جان این نیروهایی که به من داده‌ای همه کوچک و کم سن و سال هستند، با این‌ها که نمی‌شود عملیات به این بزرگی را انجام داد.

حاجی به او گفت برو با آن‌ها کار کن تا آماده شوند، این نیروها همه به خدا ایمان دارند و برای او به جبهه آمده‌اند. اگر با آن‌ها خوب کار کنی همه بچه‌ها معجزه می‌کنند. حالا شهید همت برگشتن نیروهای گردان سلمان را چنین توصیف می‌کند: خدا شاهد است به شرف حضرت زهرا (س) قسم، همین بچه‌ها در عملیات الی بیت‌المقدس آخرین نیروهایی بودند که از جاده به عقب آمدند. وقتی بچه‌ها به اردوگاه تیپ در انرژی اتمی رسیدند به والله من خجالت کشیدم. آخر قیافه‌هایی را دیدم که تمام سر و صورت‌شان خونی و لباس‌هایشان پاره پاره بود. با خودم گفتم این بچه‌ها چطور توانستند مقابل آن همه فشار دشمن دوام بیاورند. در حقیقت این‌ها مجذوب شهامت، شهادت، خشوع، خضوع، مردانگی، اخلاص و ایثار فرمانده‌شان بودند که وقتی قجه‌ای هم شهید شد آن‌ها راضی نشدند از آن موضع عقب‌نشینی کنند. این یعنی اقتدار و محبوبیت فرماندهی.

در آن یک هفته به هیچ وجه امکان الحاق نیرو به رزمندگان گردان سلمان فارسی وجود نداشت؟

یگان مجاور به منطقه نرسید که یکی از دلایل نرسیدن آن شدت آتش دشمن بود. دیگری هم به باتلاقی بودن زمین منطقه‌ای که تیپ ۷ ولیعصر می‌خواست عمل کند، برمی‌گردد. این‌ها به همین خاطر نرسیدند و روز سیزدهم یا چهاردهم خودشان را می‌رسانند و الحاق برقرار می‌شود، ولی زمانی بود که نیروها چهار، پنج روز در حال جنگیدن بودند. جنگ نابرابری هم بود. رزمندگان گردان سلمان یک کلاشینکف، آرپی‌جی و تیربار داشتند و سنگین‌تر از این سلاح همراهشان نبود، ولی سمت مقابل تانک و تجهیزات زرهی داشت. مقاومت‌شان خیلی عجیب بود. شهید همت می‌گوید وقتی این بچه‌ها دیدند این بچه‌ها فرمانده‌شان چطوری جانفشانی می‌کند آن‌ها هم روحیه گرفتند و جلوی دیواره آتش دشمن ایستادند.

اگر مقاومت گردان سلمان نبود، سرنوشت عملیات الی بیت‌المقدس تغییر می‌کرد؟

سرنوشت عملیات عوض می‌شد. اگر این گردان این منطقه را رها می‌کرد ادامه عملیات بیت‌المقدس منتفی می‌شد و فرماندهان باید به عقب برمی‌گشتند تا برنامه‌ریزی دیگری برای ادامه کار صورت بگیرد. چون نیروها مجبور بودند تا دم کارون عقب بیایند. نیروها تا شب قبل حدود ۱۶، ۱۷ کیلومتر پیاده رفته بودند تا به این منطقه برسند. هم گردان سلمان و هم گردان‌های دیگری که در محورهای دیگر بودند این پیاده‌روی را انجام می‌دهند و مسافت زیادی آمده بودند.

فقط از لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) شش یا هفت گردان عمل کردند. گردان‌ها این مسیر را پیاده آمدند. از کارون که رد شدند، حاشیه غربی کارون را آمدند تا به جاده اهواز- خرمشهر برسند. طی کردن این مسیر تا ساعت ۳ بامداد طول کشید. از آن به بعد ابتدا که جاده را گرفتند و بعد تازه دشمن فهمید از کجا خورده است. چون عراقی‌ها فکر نمی‌کردند ایران از این مسیر بزند. آن‌ها فکر می‌کردند ایران از سمت هویزه و رودخانه کرخه که شمال جاده می‌شد، بزند. اما ایران از این سمت زد و برای فرماندهان عراقی قابل باور نبود. همین باعث شده بود که در شب اول به راحتی تا آن منطقه بروند. نیروها ۱۷ کیلومتر را بدون درگیری طی کرده بودند. صبح که دشمنان فهمیدند چطور غافلگیر شده‌اند، تازه شروع کردند به پاتک زدن. آن‌هم آن پاتک‌های زرهی و پاتک‌های وحشتناکی که زمین و زمان را به‌هم می‌دوختند.

شهید قجه‌ای در عملیات قبلی چه عملکردی داشت؟

در عملیات فتح‌المبین شب اول سه گردان توپخانه عراق را با ۱۸۰ توپ می‌گیرند. گردان حبیب بن مظاهر با فرماندهی شهید محسن وزوایی، گردان حمزه سیدالشهدا با فرماندهی شهید رضا چراغی و گردان سلمان فارسی با فرماندهی شهید حسین قجه‌ای سه گردانی بودند که در عملیات فتح‌المبین آن کار بزرگ را انجام دادند. یکی از فتح‌الفتوح‌های شهید قجه‌ای در عملیات فتح‌المبین بود که شب اول توپخانه را می‌گیرد. قبل از آن هم در مریوان با حاج‌احمد بود و مسئولیت محور دزلی را برعهده داشت که خودش ماجراهایی دارد.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

مقاومت «قجه‌ای» و یارانش نبود خرمشهر فتح نمی‌شد +‌ عکس بیشتر بخوانید »

انتشار کتاب صوتی نامه​‌های فهمیه

به گزارش مشرق، «نامه های فهیمه» مجموعه ای از نامه ها و یادداشت های مرحومه فهیمه بابائیان​پور است که برای همسرش غلامرضا صادق زاده نوشته و همچنین همسرش نیز پاسخ هایی به او داده است این کتاب به کوشش علیرضا کمری در چهار بخش سرآغاز نامه، یادداشت ها، نامه ها و ضمیمه ها گردآوری شده است.
کتاب «نامه های فهیمه» پر است از کلمات و عبارت هایی که خواننده را از فضای اطراف جدا کرده و به عمقی عاشقانه و عارفانه می برد. تداوم احساسات فهیمه با غلامرضا در طول زندگی اش، نشان می دهد که او، این جملات و عبارات را از اعماق قلب و احساسات رقیقی استخراج کرده که منشأیی خدایی دارد.

منبع خبر

انتشار کتاب صوتی نامه​‌های فهمیه بیشتر بخوانید »

فروش ۲۶۵هزار جلدی دختر شینا

به گزارش مشرق، این کتاب حکایتی از یک زندگی در پشت صحنه جنگ است؛ خاطرات زنی که در طول هشت سال ازدواجش با یکی از سرداران دفاع‌مقدس، با دشواری‌های دوری همسر و بزرگ کردن فرزندانش، کنار آمد و به تنهایی زندگی‌ را اداره کرد، چهار دختر و یک پسر به دنیا آورد و همسرش فقط موقع به دنیا آمدن یکی‌شان در کنارش بود.
«دختر شینا» روایت زندگی دختری است که پدر و مادرش به خاطر حفظ اعتقاداتشان او را به کلاس‌های مختلط مدارس قبل از انقلاب نفرستادند. دختری که چون مدرسه نرفت، بی‌سواد بود، اما باور و ایمان با ثباتی داشت. دختری که آن‌قدر می‌ایستد و می‌افتد و دوباره برمی‌خیزد تا جنگ را تحقیر کند و به همه نشان دهد که جهاد واقعی زن، تلاش در جهت تربیت درست فرزندان و حمایت از همسر در راه مبارزه با دشمنان دین و کشورش است.

بهناز ضرابی‌زاده در «دختر شینا» قدم به قدم وارد زندگی قدم خیر محمدی کنعان شده است تا زندگی او با سردار شهید ستار ابراهیمی هژیر را روایت ‌کند و همدم شب‌های تنهایی این زن و فرزندانش شود؛ شب‌هایی که قدم خیر و فرزندانش وضعیت قرمز را تجربه می‌کردند و پدر در مناطق جنگی مشغول دفاع در برابر دشمن بود.
دختر شینا در ۱۹ فصل روایت شده است که از دوران کودکی قدم خیر آغاز می‌شود؛ از زمانی که نامش را به خاطر قدم خوشی که داشت «قدم خیر» گذاشتند تا زمانی که حماسه زندگی‌اش را در پشت جبهه‌ها رقم زد و نامش به عنوان همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر در تاریخ این کشور ماندگار شد.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

«یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب‌ها را توی سفره می‌چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیوش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه‌ام.»
نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک‌دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم. گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک‌ماهش نشده. دیوانه‌اش می‌کنی!»
می‌خندید و می‌چرخید و می‌گفت: «خدایا شکرت، خدای شکرت!» آمد جلو سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می‌آید. امام دارد می‌آید. الهی قربان تو بچه‌ات بروم که این‌قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.»

برای تهیه این کتاب با تخفیف ویژه ٢٠ درصد و ارسال رایگان، به سایت سورهٔ مهر (www.sooremehr.ir) مراجعه فرمایید.

منبع خبر

فروش ۲۶۵هزار جلدی دختر شینا بیشتر بخوانید »