مجاهدت

کاش یک دوربین فیلمبرداری به خانه‌مان می‌آمد!

به گزارش مشرق، آن‌قدر از بنیاد شهید گله داشت که خیلی سخت راضی به گفتگو شد. آن‌قدر دلش از بی‌توجهی مسئولان نسبت به همسر جانبازش «شهید عزت‌الله اصغری مشهدی» پر بود که باید صحبت‌هایش را از میان اشک‌های بی‌امانش بیرون می‌کشیدم. مصاحبه‌ای که به خاطر شرایط روحی همسر شهید خیلی زودتر و خلاصه‌تر از آنچه فکرش را می‌کردم به پایان رسید. همه سختی‌های ۲۳ سال زندگی مشترک نرگس اصغری را کنار بگذاریم شاید بتوانیم معنای عشق و ایثار نسبت به همسر جانباز را کمی بهتر درک کنیم، اما عشق این همسر جانباز به همسرش به همین جا ختم نمی‌شود؛ «نرگس اصغری مشهدی» آن‌قدر به همسرش علاقه داشت که نام خانوادگی او را برای خودش انتخاب کرد.

شهید مشهدی کلایی از جانبازان عملیات مرصاد بود که بنیاد شهید برای او ۷۰ درصد و ناجا برایش ۱۰۰ درصد جانبازی تعیین کرده بود. در سال‌های پایانی عمرش وضعیت او طوری بود که هیچ حرکتی نمی‌کرد، اما همسرش با عشق از او مراقبت می‌کرد. روایت کوتاهی از زندگی جانباز شهید عزت‌الله اصغری مشهدی را در گفتگو با «نرگس اصغری مشهدی» همسرش پیش رو دارید.
نام خانوادگی

همکلامی‌مان را که با همسر جانباز آغاز کردم، به خاطر شرایط روحی‌اش از ما خواست با پسرش صحبت کنیم، اما به رسم ادب به ساحت زنانی که قدم به قدم و لحظه به لحظه در کنار جانبازان نفس کشیدند با همسر شهید گفت‌وگوی‌مان را شروع کردیم. با شنیدن نام خانوادگی‌اش، گفتم قطعاً نسبت فامیلی با همسرش داشته و همین بهانه ازدواجش با عزت‌الله اصغری مشهدی جانباز ۱۰۰ درصد را فراهم کرده است، برای همین نسبتش با شهید را می‌پرسم، می‌گوید: من و همسرم با هم نسبت فامیلی نداریم، اما هر دو اهل ساری هستیم. نام خانوادگی‌ام رعیت‌نژاد بود که به خاطر علاقه‌ای که به همسرم داشتم فامیلی‌ام را به نام ایشان تغییر دادم. بارها و بارها از علاقه و عشق همسران جانباز شنیده و خوانده بودم، اما گویا نرگس اصغری نمونه دیگری از آن زنان است. او این‌گونه ادامه می‌دهد: «من و عزت‌الله سال ۱۳۷۶ با هم ازدواج کردیم و از آن روز تا امروز ۲۳ سال است که افتخار همراهی‌اش را داشتم.»

گریه امانش نمی‌دهد و می‌گوید: آشنایی ما بعد از معرفی یک واسطه اتفاق افتاد. آن‌هم در شرایطی که ایشان جانباز بود. یک جشن ساده فصل آغازین زندگی مشترکمان شد. کاملاً با شرایط روحی و جسمی ایشان آشنا بودم، اما علقه‌ای که به ایشان پیدا کرده بودم بهانه‌ای شد که کنارشان بمانم و شهادتش باعث شد که امروز سعادت همراهی‌اش از من گرفته شود.

همه دارایی من

از همسر شهید می‌خواهم کمی از ویژگی‌های اخلاقی مردی برایم بگوید که این‌گونه او را شیفته خودش کرده بود. می‌گوید: عزت‌الله نمونه بود. من آن‌قدر دوستش داشتم که نمی‌خواستم از خاطرات تلخ جبهه برایم بگوید که نکند مرور آن خاطرات، مکدرش کند. هر قدر از خوبی‌های او برایتان بگویم کم گفته‌ام. شاید باورتان نشود، اما اخلاق نیکو و محسنات او در قالب کلمات نمی‌گنجد. ۲۳ سال همراه هم بودیم. هر چه در زندگی جانباز دیدم همه زیبایی و لطف خدا بود. هیچ مشکلی نداشتم، خیلی در کنارش احساس شادی و غرور می‌کردم. در مدتی که با هم زندگی کردیم هر کاری از دستم برمی‌آمد برایش انجام می‌دادم. به همه امور او رسیدگی می‌کردم. او همه دارایی من در زندگی بود.

یادگارهای شهید

از او می‌پرسم ماحصل این زندگی عاشقانه سراسر ایثار چند فرزند است؟ در جواب می‌گوید: من چهار فرزند از ایشان به یاد گار دارم؛ سه پسر و یک دختر. بچه‌ها الحمدلله همه‌شان تحصیلکرده هستند. پسر بزرگ من دکترای کامپیوتر دارد. پسر دومم قاضی است. پسرم سومم لیسانس حسابداری دارد و دخترم پزشک و روانشناس است.

زخم‌های مرصاد

به لحظات پایانی گفت‌وگوی‌مان که می‌رسیم از او می‌خواهم از نحوه جانبازی همسرش برایم بگوید: همسرم از رزمندگان اعزامی ژاندارمری در عملیات مرصاد بود. در همین عملیات هم به افتخار جانبازی نائل شد. ایشان قطع نخاع بود، یک طرف بدنش بی‌حس و فلج بود و طرف دیگر از دست راست تا پایش فلج بود. جانباز ۷۰ درصد بنیاد شهید و ۱۰۰ درصد ناجا بود.

حس عاشقانه

علاقه نرگس به همسرش را می‌توان از واژه واژه صحبت‌هایش حس کرد. از تک‌تک کلماتی که فقط بوی عشق می‌دهند. حسی که شاید خیلی از زندگی‌های عادی از داشتنش محروم هستند یا قدری برایش نمی‌دانند. از همسر جانباز می‌خواهم از سختی‌های زندگی با یک جانباز ۱۰۰ درصد برایم بگوید، اما او گویی نمی‌خواهد پاسخ من را بدهد فقط یک جمله می‌گوید که: من هیچ سختی ندیدم.

دوربینی که نبود

همسر شهید می‌گوید: خیلی دوست داشتم در سال‌هایی که همسرم زنده بود یک دوربین فیلمبرداری از یک رسانه به خانه ما می‌آمد تا ببیند چطور همسرم سال‌ها به سقف خانه‌ای که از آن آب چکه می‌کند خیره می‌شد و دم برنمی‌آورد. عزت‌الله آبرویش را دوست داشت. آن‌قدر غیرت داشت که هرگز اجازه نداد زبان به گله و شکایت باز کنیم و از مسئولان چیزی مطالبه کنیم، اما حالا بنا بر وصیت خودش می‌توانم بگویم که بسیار از بنیاد شهید گله داریم. از ارگانی که باید در خدمت جانبازان و ایثارگران باشد، اما به آنچه باید خوب عمل نمی‌کند. در این ۲۳ سال ما ندیدیم‌شان. هر طور بود با هر کمبودی که بود روزگار گذراندیم تا به اینجا رسیدیم. همسرم بعد از ۲۳ سال صبوری در دوم فروردین ۹۹ بعد از دو هفته بستری و درمان به شهادت رسید و به دوستان شهیدی که سال‌ها در فراق‌شان دلتنگی می‌کرد رسید.

جای خالی

این همسر شهید در پایان از ناجا برای همه سال‌های حضورشان در کنار خانواده جانباز عزت اصغری قدردانی کرد و گفت خودم همه کارهای ایشان را عهده‌دار بودم، اما از روزی که همسرم به شهادت رسیده باز هم بنیاد به ما سر نزده است. امیدوارم خداوند اجر زحمات آن‌هایی که برای خانواده شهدا و ایثارگران کار می‌کنند، را بدهد. این روزها دیدن جای خالی مردی که به بودن در حضورش بر خود می‌بالیدم، برایم سخت است.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

کاش یک دوربین فیلمبرداری به خانه‌مان می‌آمد! بیشتر بخوانید »

این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد!

به گزارش مشرق، محمدهادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه زمانی که نوجوان بود و در فلافل‌فروشی جوادین کار می‌کرد و چه زمانی که مهاجرت به نجف کرد و برای لوله‌کشی به خانه برخی اهل نجف می‌رفت، مراقب چشمش بود.

آن اواخر اقامت در ایران که در حوزه علمیه حاج‌ ابوالفتح خان درس می‌خواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد با هم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بدحجاب را دید، با صدای بلند گفت خواهرم حجابت را حفظ کن. در مسیر گفت: «دیگر از اینجا خسته شده‌ام. این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد. بعد از سفر کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئنم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست می‌دهد. چشم گناهکار لایق شهادت نمی‌شود».

این اواخر وقتی می‌آمد ایران، در خیابان‌ها احساس راحتی نمی‌کرد و چفیه‌اش را روی صورتش می‌انداخت. می‌گفت: «از وضعیت حجاب خانم‌ها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمی‌توانم سرم را بالا بگیرم». معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند، از لحاظ معنوی خیلی عقب می‌افتد و راه شهادت بسته می‌شود.

یک روز با هم از سامرا رفتیم بغداد. از من پرسید: «وضعیت حجاب در بغداد چطور است؟» گفتم: مثل تهران. گفت: «برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمان باشیم تا توفیق شهادت را از دست ندهیم». بعد چفیه‌اش را روی صورتش انداخت. در کل مدتی که بغداد بودیم، همین طور بود تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم.

در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: «از خواهران می‌خواهم که حجاب‌شان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجاب‌های امروز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد».

آنچه خواندید برشی از کتاب «پسرک فلافل فروش»؛ خاطرات شهید محمدهادی ذوالفقاری بود.

منبع خبر

این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد! بیشتر بخوانید »

ماه رمضان در آسایشگاه ۱۴

مشرق – ادبیات اردوگاهی آزادگان ایرانی در زندانهایی دشمن بعثی عجین با معارف بسیاری است. در کمپ‌های اسرای ایرانی در عراق تقابل دو فرهنگ دیده می‌شود؛ از یک سو فرهنگ رفتاری اسرای ایرانی که بیانگر ارزشهای اسلامی و انسانی رزمندگان ایرانی بود و در مقابل رفتارهای خشن، سرکوبگرانه و غیر انسانی دشمنان بعثی به وضوح نمایان شد.

یکی از جلوه‌های زیبای رفتارهای اسرای ایرانی در اسارت در هر ماه رمضان چون تابلوی زیبایی خود نمایی می‌کرد. این رفتارها سبب می‌شد حتی برخی از نگهبانان بعثی نیز تحت تأثیر قرار بگیرند.

در این نوشتار روایت آزادۀ گرامی آقای علی‌اکبر امیر احمدی از حال و هوای آسایشگاه‌شان را در کتاب آسایشگاه ۱۴ خواهیم دید.

***

با شروع ماه رجب و تکرار هرروزۀ دعای «یا من ارجوه لکل خیر و…» اردوگاه به سمت حال‌وهوای ماه مبارک رمضان پیش می‌رفت.

باوجوداینکه بچه‌ها از لحاظ جسمی وضعیت مناسبی نداشتند و وضعیت سحری و افطاری هم چندان تعریفی نداشت، به‌منظور آمادگی روحی و معنوی، از ماه رجب و شعبان با شور و شعف مقدمات ورود به ماه رمضان را فراهم می‌کردند.

باآنکه اکثر اسرا در طول سال، روزهای دوشنبه، پنجشنبه و اول، وسط و آخر هرماه را روزه می‌گرفتند، با فرارسیدن ماه رجب، روزه‌گرفتن در این ایام همگانی می‌شد.

از نیمۀ شعبان به بعد، با تشکیل جلساتی برنامه‌های افطار، سحر، خواندن ادعیه و حتی پیش‌بینی برگزاری نماز عید فطر در دستور کار قرار می‌گرفت.

با شروع اولین ماه رمضان، مشکلات روزه‌داری در اسارت بیشتر خودش را نشان داد. خیلی محبت کردند و در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۶۲، برابر با اول ماه رمضان، به هر آسایشگاه چند متر شلنگ دادند تا نیمه‌شب آب برای مصرف داشته باشیم. ساعت ۴ عصر وارد آسایشگاه می‌شدیم و درها قفل می‌شد. ساعت ۷ عصر از هر آسایشگاه پانزده نفر بیرون می‌رفتند تا قصعه‌ای از آب آبگوشت هر یک برای ده نفر بگیرند. افطار ساعت ۸:۳۰ بود. سحری برنج سفید می‌دادند. از شب نوزدهم ماه رمضان اجازه دادند قرآن به‌صورت آهسته قرائت شود ولی خباثت بعثی‌ها تمامی نداشت. غروب ۲۱ ماه رمضان به آسایشگاه شماره ۲ رفتند و ضمن ضرب و شتم اسرا، افطاری آن‌ها را روی زمین ریختند.

سال اول مفاتیح نداشتیم و تعداد معدودی دعاهای بلند ماه رمضان مثل دعای افتتاح، دعای سحر، دعای ابوحمزه و دعای جوشن را حفظ بودند، باید این دعاها به‌اندازۀ کافی نوشته‌شده و در بین دوستان پخش می‌شد. بچه‌های خطاط، در ساعات مناسب و با گذاشتن نگهبان، دعاها را می‌نوشتند. جمع محفوظات دوستان به‌صورت مکتوب درآمد و تکثیر شد، در قالب یک مفاتیح دست‌نوشته به همۀ آسایشگاه‌ها داده شد. این مجموعه شامل اکثر دعاها و زیارت‌نامه‌ها بود. دعای کمیل، ندبه، سمات، مناجات خمسه عشر، مکارم اخلاق و… هرکس توشه‌ای از این محفوظات داشت با دیگری قسمت می‌کرد. آرام و زیر لب می‌خواند و بقیه تکرار می‌کردند.

نگهداری ادعیه و جاسازی آن باید مخفیانه انجام می‌شد. اگر آن را پیدا می‌کردند، برای بچه‌ها دردسر می‌شد.

دعاها در ماه مبارک رمضان به‌نوبت استفاده می‌شد. قرآن در اردوگاه‌ها تقریباً بسته نمی‌شد، مگر وقتی‌که ناچار بودیم برای نظافت از آسایشگاه خارج شویم. حتی نیمه‌های شب افرادی بیدار می‌شدند تا بر اساس نوبتشان قرآن را تلاوت کنند.

بعثی‌ها با روزه‌داری مخالفت نمی‌کردند؛ اما با حواشی آن مانند ادعیه و نماز جماعت، بسیار مخالف بودند و ما سعی می‌کردیم با مراقبت‌های امنیتی، این کارها را انجام دهیم. برای بچه‌ها، بسیار مهم بود که شب اول ماه مبارک غسل کنند.

وقت سحر، تعدادی دعای سحر را شروع می‌کردند، بقیه با این برنامه بیدار می‌شدند. گروهی مسئول آماده کردن سحری بودند. در حین سحری، بارها لحظات مانده تا اذان را اعلام می‌کردند. بچه‌ها مقید بودند از چند دقیقه مانده به اذان صبح، از خوردن امساک کنند.

بعد از خوردن غذای مختصر سحری، منتظر می‌شدیم تا اذان را بگویند. اگر وضعیت مناسب بود، نماز جماعت و دعای کوتاه ماه مبارک بعدازآن خوانده می‌شد و برنامۀ جمعی به‌پایان می‌رسید تا افرادی که مایل بودند استراحت کنند.

فروردین ۱۳۶۴ تسلیم خواستۀ ما شدند و به هر آسایشگاه، یک مفاتیح‌الجنان بزرگ و یکی هم منتخب دادند. از این مفاتیح‌ها حداکثر استفاده را می‌بردیم تا اینکه در تاریخ ۷ آبان ۱۳۶۶ آن‌ها را از ما گرفتند ولی ازآنجاکه می‌دانستیم روزی این کتاب ارزشمند را جمع خواهند کرد، بچه‌های هر آسایشگاه قسمت‌های مهم آن را از مفاتیح بامهارت جدا و در محل‌هایی جاسازی کرده بودند. بعثی‌ها به دعا خیلی حساس بودند. وقتی از فردی دعای کوچک ساده‌ای می‌گرفتند، انگار بمبی از او گرفته‌اند.

سال اول و دوم که هنوز جان و حال و رمقی داشتیم باآنکه ماه رمضان مصادف با تابستان بود، فعالیت‌های طول روز تعطیل نمی‌شد؛ اما برخی از فعالیت‌ها را جابه‌جا می‌کردیم؛ برای مثال، برنامه‌های ورزشی به نزدیک افطار موکول می‌شد تا انرژی بچه‌ها تحلیل نرود.

از نیم ساعت مانده به غروب، حال‌وهوای آسایشگاه عوض می‌شد. سکوتی عمیق بر آسایشگاه سایه می‌انداخت. هر کس به نحوی راز و نیاز می‌کرد. وقتی اذان مغرب می‌شد، برادر غلامعلی سروانی با صدای ملکوتی‌اش ندای ربنا سر می‌داد و پس‌ازآن، اذان می‌گفت. گاهی هم برادر حمزه محمدی با صدای زیبایش اذان می‌گفت.

ما هم با رعایت نکات ایمنی و صدای خفیف، گروهی ربنا می‌خواندیم تا همه برای افطار جمع شوند. برخی قرآن می‌خواندند. برخی ذکر می‌گفتند. عده‌ای هم بساط سفره را آماده می‌کردند.

بعد از دعای ربنا و اذان و نماز مغرب، با ذکر «اللهم لک صمنا» همه باهم سر سفره می‌آمدیم و با یکی دوتا شیرینی پیژی و یک لیوان کوچک به‌اصطلاح چای شیرین افطار می‌کردیم. بعد از نماز عشا نیز قدری از جیرۀ غذایمان را می‌خوردیم.

بعد از افطار، برای دیدوبازدید، بعضی دوستان به سراغ دوستانشان می‌رفتند. در بهترین حالت، با قدری شکر که در آب ریخته می‌شد، به‌اصطلاح شربتی آماده می‌شد و مراسم پذیرایی انجام می‌گرفت. این شکر در صورتی موجود بود که میزبان با سهمی از شهریۀ ماهانه‌اش موفق به خرید آن می‌شد یا هنوز شکرش تمام نشده بود. در شب‌نشینی ما خاطراتی از ایران، جبهه و موضوعاتی دیگر بیان می‌شد و به‌جای خودمان برمی‌گشتیم.

تنها منبع آب ما برای افطار که کمی آب را خنک می‌کرد همان حبانۀ آسایشگاه بود که نهایتاً پنجاه شصت لیتر آب داشت. حبانه که جنسش از سفال بود، مثل کوزه‌های قدیم عمل می‌کرد و چند درجه آب را خنک می‌کرد. در آن هوای گرم، مجبور بودیم برای آب مقسم در نظر بگیریم تا همه بتوانند یکی دو لیوان از آب آن استفاده کنند.

ظهرها هوا به‌شدت گرم می‌شد و بدن نحیف اسرا که از سوءتغذیه رنج می‌برد، در برابر گرما کم‌طاقت می‌شد. ما که با توجه به امکانات موجود، برای هر مشکلی راه‌حلی تدارک می‌دیدیم، برای این مشکل هم دست به ابتکار زدیم. برای خنک‌شدن، کفنی‌های لاشه‌های گوشت یخی را که از جنس نخ بود خیس می‌کردیم و آن را روی صورت و بدنمان می‌انداختیم و در زیر پنکۀ آسایشگاه دراز می‌کشیدیم تا برای لحظاتی هم که شده قدری خنک شویم.

فضیلت شب‌های قدر چیزی نبود که از دست بدهیم. هر طور بود غسل شب قدر را در برنامۀ خودمان می‌گنجاندیم. دعاهای ماه رمضان روح آمادۀ اسرا را به آتش می‌کشاند. وقتی می‌خواندیم «اللّهم فک کلّ اسیر»، صدای هق‌هق گریه‌ها بالا می‌رفت. «اللهم اکس کلّ عریان» را منطبق با وضع خودمان می‌دانستیم. «اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک» را با تمام وجود ندبه می‌کردیم و این‌چنین بود که ماه مبارک برای ما حال‌وهوای دیگری داشت و فرصتی برای رشد معنوی ایجاد می‌کرد.

سال اول و دوم دعاها را زیر پتو و با چه مشقتی می‌خواندیم ولی از سال سوم توانستیم بنشینیم و انفرادی دعاهای وارده را بخوانیم. با کمی تلاش دعاهای افتتاح، جوشن کبیر، سحر و دعاهای «یا علی…» و «اللهم ادخل» را حفظ شده بودم.

برای اینکه چای تا افطار خیلی خنک نشود، سر سطل چای را می‌پوشاندیم، دور آن‌ها را پتو می‌پیچیدیم و با طناب می‌بستیم.

برادر سیدعلی‌اکبر حسینی که قبلاً به لبنان اعزام شده بود و با احمد متوسلیان کار کرده بود، در شیرینی‌پزی مهارت داشت؛ زیرا پدرش شیرینی‌پزی داشت. ایشان با استفاده از شکر، تخم‌مرغ و موادی که اسرا با پولشان از حانوت تهیه کرده بودند، می‌توانست هرماه رمضان یک‌بار زولبیا و بامیه برایمان درست کند. هرچند تلخی یادآوری خاطرات گذشته‌مان بیش از شیرینی این زولبیا و بامیه بود.

تعداد کسانی که در آسایشگاه ما روزه‌ نمی‌گرفتند به شمارۀ انگشتان دودست هم نمی‌رسید. این بندگان خدا از بیماری‌های سخت دستگاه گوارش رنج می‌بردند و باید در طول سال هم گروه کمیل برایشان نان را تویست (برشته) می‌کرد و با کمک همه، از شیر خشک‌های خریداری‌شده از حانوت، پنیر درست می‌کرد. این آمار در کل اردوگاه در تاریخ ۲۳ مهر ۱۳۶۷ بیش از صد نفر بود که براثر بیماری، در روزهای آخر ماه رمضان نزدیک به سیصد نفر رسید.

در هنگام سحر، دو ساعت مانده به اذان صبح، درهای آسایشگاه باز می‌شد تا مسئولان غذا بروند قصعه‌ها را پر از غذا کنند و بیاورند.

برای درست کردن نان‌شیرینی پیزی، پیت هفده کیلویی را از یک قسمت ارتفاع آن، بریده و به‌صورت طبقه‌ای درست می‌کردند و سینی‌هایی که به حالت کشویی و مخصوص آن درست کرده بودند، داخل آن می‌چیدند. در قسمت پایین و وسط این فر ابداعی، به اندازة روی بخاری علاءالدین سوراخی دایره مانند درآورده بودند. دری هم برای آن درست کرده بودند. پس‌ازآنکه با خمیرهای نان و شکر، مادۀ پیزی را درست می‌کردند، آن‌ها را در این طبقات چیده و روی والور می‌گذاشتند.

حاج‌آقا ابوترابی برای دعاهای روزانۀ ماه مبارک رمضان، شرح‌های عارفانه‌ای نوشته بود که موردعلاقۀ بچه‌ها بود.

حاج‌آقا ابوترابی در طول سال، معمولاً در هفته در یک یا دو آسایشگاه از مسائل اخلاقی، صبر، تحمل و جهاد برای بچه‌ها سخن می‌گفت و همچنین در مناسبت‌ها و هنگامی‌که موضوع مهمی پیش می‌آمد سخنرانی می‌کرد ولی در ایام ماه رمضان هرروز سخنرانی اخلاقی داشت. شبکۀ مخفی تبلیغات برای سخنرانی ایشان اطلاع‌رسانی می‌کرد. در هنگام سخنرانی حاج‌آقا ابوترابی، باآنکه نگهبانان متوجه موضوع می‌شدند، از پنجره‌ها فاصله می‌گرفتند و در وسط حیاط اردوگاه با هم صحبت می‌کردند.

برادران مسلم بهوند، عبدالمجید رشیدپور، باقر سیرابی، غلامرضا اسدی، حسین مندنی‌زاده، ابوالقاسم تختی، عباس جمالپور، علی‌اکبر عدالتیان، صفر شانکی و من سخنان حاج‌آقا ابوترابی را روی کاغذهای سیگار لف خیلی ریز می‌نوشتیم، برای اینکه بتوانیم آن‌ها را از بعثی‌ها قایم کنیم و بعد از آزادی با خودمان بیاوریم؛ چون فکر می‌کردیم وقتی آزادشویم، ما را تفتیش می‌کنند؛ هرچند بعد از آزادی، خیلی راحت آمدیم و آن‌ها را هم راحت آوردیم. [۱]

آقای وجی‌اللهی می‌گفت من محافظ شخصی حاج‌آقا ابوترابی‌ام. ایشان برنامه‌های حاج‌آقا را تنظیم می‌کرد و هنگام صحبت حاج‌آقا نگهبان می‌گذاشت و خیلی به ایشان علاقه داشت. خودش هم به نگهبان‌ها سرکشی می‌کرد. بعضی مواقع هم که می‌خواست با آمدن نگهبان صحبت حاج‌آقا قطع نشود، یکی دو تا از بچه‌های خوش‌صحبت عرب‌زبان را مأمور می‌کرد که مخ سربازها را به کار بگیرند و حواسشان را پرت کنند یا آن را مشغول پینگ‌پنگ کنند.

گرفتن روزۀ قرضی هم یکی از مشکلات ما بود. به بیداری ما در شب حساس بودند. در زمستان یک سال، در نیمه‌شبی با سروصدای سرباز عراقی از خواب بیدار شدیم. یکی از دوستان آسایشگاه که از اسرای عملیات رمضان بود، ساعت سه نیمه‌شب بیدار شده بود تا مقداری نان صمون را با چراغ برشته کند و با آن سحری بخورد؛ چراکه می‌خواست روزۀ قرضی بگیرد. سرباز عراقی که متوجه بیداری او شده بود، وارد آسایشگاه شد و با ضرب‌وشتم اسیر، فریاد می‌زد: «ایران روزه نمی‌گرفتید، حالا می‌خواهید روزۀ قرضی بگیرید.»

***

برادر آزاده دکتر علی‌اکبر امیراحمدی وقتی به اسارت نیروهای دشمن درآمد بیست بهار از عمر پربرکتش گذشته بود. ۹۰ ماه اسارت صحنه‌ای بود که توانست از آن بهره‌های قابل‌توجهی ببرد. حفظ کل قرآن، هم‌نشینی با حجت‌الاسلام علی‌اکبر ابوترابی – سید آزادگان- تمرین ورزش‌های رزمی، مدیریت آسایشگاه اسرا و یادگیری صبوری، مهربانی و ازخودگذشتگی ازجملۀ بهرۀ وی از اسارت است.

در این خاطرات با نقش اساسی و ارزشمند حجت‌الاسلام ابوترابی در هدایت و رهبری آزادگان بیشتر آشنا می‌شویم. در این خاطرات می‌خوانیم چنانچه حاج‌آقاابوترابی در بین آزادگان نبود چه خطرات بزرگی آزادگان را تهدید می‌کرد. خاطرات مربوط به حاج‌آقا ابوترابی ازآن‌جهت حائز اهمیت هست که تعدادی از آن‌ها منحصر به‌فرد است. (از مقدمه کتاب آسایشگاه ۱۴)

کتاب آسایشگاه ۱۴، خاطرات برادر آزاده علی‌اکبر امیراحمدی در ۳۶۰ صفحه با کوشش محمدمهدی عبدالله‌زاده ازسوی دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری استان سمنان توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.

**محمد مهدی عبدالله زاده

[۱]. این یادداشت‌ها را چندین سال قبل، پسر حاج‌آقا ابوترابی از من به امانت گرفت تا بعداً پس بدهد که ظاهراً هنوز بعداً نشده است.

منبع خبر

ماه رمضان در آسایشگاه ۱۴ بیشتر بخوانید »

یک عاشقانه ۴ساله اما پربار

به گزارش مشرق، زیبایی در عین سادگی، این بهترین تعبیر برای کتاب «دل من هیچ» است؛ اثری داستانی که شرحی بر زندگانی شهید اسدالله پازوکی است.

شهیدی والامقام که فرماندهی محور لشکر محمد رسول‌الله در سال ۶۴ را بر عهده داشت و در نهایت نیز در جریان عملیات والفجر ۸ در فاو به شهادت رسید.

«دل من هیچ» روایتی ساده از زندگی این شهید است، یک روایت ساده از زندگی کوتاه اما پر از عشقی که در ظاهر ۴ سال طول کشید اما به اندازه سال‌ها خاطره و لحظات شیرین از خود به جا گذاشت.

اسدالله پازوکی مصداق واقعی آدم‌های پاکبازی است که همه چیزشان را در راه هدف‌شان می‌دهند؛ شهیدی که پس از دست دادن یکی از دست‌هایش باز هم در راهی که به آن اعتقاد داشت، ماند تا زمانی که به فیض رفیع شهادت رسید.

سمانه زالی که نویسنده خاطرات طوبی پازوکی، همسر شهید پازوکی در «دل من هیچ» است، سعی کرده در روایت قصه زندگی این شهید به جای تاکید بر روایت جزئیات غیرضروری، دست بر نقاط عطف زندگی مشترک شهید بگذارد؛ نقاطی که شنیدن آنها از شریک زندگی شهید قطعا لطف مضاعفی دارد و کوتاه و فشرده بودن آن ظرفیت ارتباط مخاطب با اثر را بیشتر کرده است.

برای معرفی این کتاب در برشی از متن آن که در پشت جلد چاپ شده، آمده است: «نزدیکی‌های آمدنش قلبم تند می‌زد. گوشم به صدای در بود. ثانیه‌شماری می‌کردم از راه برسد. از توی حیاط ببیندم، سرتکان بدهد. بیاید تو و ذوقش را توی صورتش ببینم. یا به هوای او چادرم را می‌انداختم سرم و بدو خودم را می‌رساندم دم در. اسدالله من را که می‌دید با تمام خستگی‌اش شادی می‌دوید توی صورتش، من هم.

خودم نفهمیدم از کی به او این همه وابسته شده بودم. از همان لحظه‌ای که می‌آمد شروع می‌کردیم به حرف زدن. به هم فرصت نمی‌دادیم. آنقدر می‌گفتیم و می‌خندیدیم که نمی‌فهمیدیم زمان چطور می‌گذرد».

شرح رنج‌ها و مرارت‌هایی که خانواده‌های معظم شهدا در دوران حضور در کنار همسران خود در مناطق نزدیک به مناطق جنگی کشیدند هم از جمله بخش‌های خواندنی این کتاب است. شاید پیش از این مخاطبان بخشی از این دردها را در اثری سینمایی همچون «ویلایی‌ها» دیده باشند اما «دل من هیچ» دارای جزئیاتی است که تجربه خواندن آن حتی برای کسانی که «ویلایی‌ها» را دیده‌اند نیز جذاب خواهد بود.

در بخشی از وصیتنامه شهید پازوکی آمده است: «خدا نکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد، جامعه به او روی آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیت پیدا کند که خود را می‌بازد. خود را گم می‌کند،‌ قبل از آنکه عنان اختیار از کف شما ربوده شود، خود را بسازید و اصلاح کنید…».

*وطن امروز

منبع خبر

یک عاشقانه ۴ساله اما پربار بیشتر بخوانید »

چرا برخی آثار دفاع مقدس در کتابخانه‌ها خاک می‌خورد؟

به گزارش مشرق، تالیف و نشر کتاب‌های تاریخ شفاهی در حوزه دفاع مقدس را می‌توان حرکت روی لبه تیغ دانست، چراکه شانس موفقیت و اقبال عمومی به کتاب همانقدر است که طرد شدن و خاک خوردن آن در قفسه کتابخانه‌ها می‌تواند سهم این کتاب باشد.
کتاب‌های دفاع مقدسی گاهی آنچنان مورد اقبال عموم بوده است که به یک پدیده در حوزه کتابخوانی تبدیل شده و گاهی آنقدر مورد بی‌توجهی واقع شده که حتی نتوانسته هزینه‌های تالیف و انتشار خود را تامین کند.
گواه این ادعا انبوه کتاب‌هایی است که اکنون در قفسه کتابخانه‌های عمومی کشور خاک می‌خورند. کتابداران شاید بهتر از دیگر فعالان حوزه می‌توانند فرق کتاب خوب و بد را از هم تشخیص دهند و برای رسیدن به الگویی درست مورد بهره‌برداری قرار گیرند.
ناهید سادات حیاتی، کتابدار کتابخانه علامه رفیعی قزوین یکی از همین فعالان حوزه کتاب است که امروز به صاحب‌نظری در این حوزه تبدیل شده است. وی که در سابقه ۲۳ ساله فعالیت خود در اداره‌کل کتابخانه‌های عمومی استان قزوین مسئولیت‌های متعددی نظیر مسئولیت کانون‌های ادبی کتابخانه‌ها، کارشناس فرهنگی و مسئول کتابخانه را در کارنامه خود دارد، امروز از روند تالیف و نشر برخی از کتاب‌های حوزه دفاع مقدس، گله‌مند است.
حیاتی در این خصوص می‌گوید: در کشوری که دفاع مقدس، بخشی درخشان از تاریخ آن است و هزاران اتفاق تراژیک، حماسی و اسطوره‌ای را در دل خود نهفته دارد، شایسته نیست که کتاب و کتابخوانی به یک چالش و دغدغه تبدیل شود.
وی بیان کرد: دفاع مقدس افتخار ماست و روزهایی طلایی در تاریخ ما محسوب می‌شود اما به‌واقع هنوز نتوانسته‌ایم ابعاد مختلف این ۸ سال طلایی را به مخاطب و نسل جوان خود معرفی کنیم.
این کتابدار قزوینی گفت: فاصله ۴۰ ساله‌ای که بین نسل انقلاب و نسل جوان ما ایجاد شده، موجب شده تا بسیاری از خاطرات و تاریخ شفاهی دفاع مقدس به فراموشی سپرده شود و قطعا کتاب بهترین راه برای حفظ این داشته‌های فرهنگی است؛ طوری که صادقانه، درست و به‌دور از تابوسازی نگاشته شود.
مردم کتاب خوب را می‌خوانند
حیاتی معتقد است که بخشی از مشکل کمبود ساعات مطالعه کتاب در بین ایرانیان ناشی از تالیف و انتشار کتاب‌هایی است که خوب نتوانسته‌اند رسالت خود را به انجام دهد.
وی افزود: در دل دفاع مقدس هزاران قصه عاشقانه، تراژدی و حماسی به وقوع پیوسته است که قطعا هر کدام از این داستان‌ها جذابیت‌های ویژه‌ای دارد؛ به شرطی که درست روایت شوند و زبان شیوای نویسنده بتواند مخاطب را به دل قصه بکشاند.

این کتابدار کتابخانه علامه رفیعی استان قزوین بیان کرد: امروز غالب افراد، تحصیل‌کرده‌اند و به‌خصوص نسل جوان ما نسلی فرهیخته است پس خیلی زود ایرادات متنی، حتی اغراق‌ها و بی‌دقتی‌های نویسنده را متوجه می‌شوند و همین مسئله مردم را نسبت به کتاب دلسرد می‌کند.
حیاتی یادآور شد: این در حالی است که کتاب‌های خوبی هم در حوزه دفاع مقدس طی سالیان گذشته در بین مردم پرطرفدار شده‌اند و دیدیم که توانستند هم خوب به فروش بروند و هم خوب داستانی از روزهای جنگ و داشته‌های ارزشمند معنوی ما را به نسل جوان منتقل کنند.
وی ادامه داد: مردم، کتاب خوب را می‌شناسند و می‌خوانند و گاهی آثار و کتب ارزشمند ما با مفاهیم فرهنگی، چوب تالیف بد را خورده‌اند و برخی را نسبت به این سبک کتاب دلسرد کرده‌اند.
نویسندگان الگوی کتاب خوب را بشناسند
این کتابدار قزوینی عنوان کرد: اینکه شاخصه‌ها و مولفه‌های یک کتاب خوب را شناسایی کنیم و الگویی برای کتاب‌های پرطرفدار، ارزشی و محتوامحور تعریف کنیم، کار سختی نیست؛ چراکه سلیقه مردم و توصیه‌های بزرگان در سال‌های اخیر سرنخ‌های خوبی در اختیار ما قرار می‌دهد.
حیاتی گفت: من به‌عنوان یک کتابدار که با نسل جوان و کتاب‌ها و نویسندگان سر و کار دارم، امروز می‌دانم که نسل جوان ما حتی والاترین مفاهیم و معناها را در دل یک قصه عاشقانه و ماجرایی داستانی می‌پذیرد؛ نگاهی به کتاب‌های پرمخاطب چند سال اخیر در این حوزه نشان می‌دهد که توان نویسنده در داستان‌نویسی، شیوایی نثر و بیان واقعیات در دل ماجرایی خاص تا چه اندازه توانسته تاثیرگذار واقع شود.
نویسنده موفق باید کتابخوانی ماهر هم باشد
این مسئول بیان کرد: یک نویسنده موفق در مرحله نخست یک کتابخوان خوب است و می‌تواند با مطالعه کتاب‌های برتر در حوزه فعالیت خود به این نکات دست یابد.
این کتابدار قزوینی گفت: یک نویسنده باید بداند کتابی مثل «دا» یا «شینا» چرا بین مردم و به خصوص نسل جوان مورد اقبال واقع شد، چه شاخصه‌هایی در این کتاب‌ها وجود داشت که توانست بسیاری از مفاهیم و محتوای ارزشمند را به مردم و نسل جوان منتقل کند و برای رسیدن به این شاخص‌ها تلاش کند.
حیاتی افزود: در دل جنگ لحظاتی وجود داشته است که از هر ماجرایی عاشقانه‌تر و از هر حماسه‌ای حماسی تر بوده است اما نویسندگان ما از این لحظات فاصله گرفته‌اند.
وی افزود: یک نوجوان ۱۵ ساله ما آنقدر دلاور بوده که بدون ترس در میدان نبرد حاضر می‌شده اما امروز ما با یک نوجوان ۱۵ ساله مانند یک کودک رفتار می‌کنیم؛ از این رو نویسنده باید بتواند تفاوت نسل‌ها را بشناسد و به تناسب مخاطبین خود روایتگری داشته باشد.
تا زمانی که مردم کتاب نخرند، چیزی درست نمی‌شود
این کتابدار باسابقه قزوینی اما معتقد است تا زمانی که مردم کتاب نخرند، نویسنده و ناشر نمی‌توانند برای کتاب هزینه کنند و در نتیجه نشر کتاب‌ها همچنان به روال سابق ادامه خواهد داشت.
وی بیان کرد: نخریدن کتاب توسط مردم، صدمه بزرگی است که به کتاب و کتابخوانی در کشور وارد شده است و فرهنگ پول ندادن مردم بابت کتاب هم به صنعت نشر، هم به توان و انرژی نویسنده و هم به تبلیغات در حوزه کتاب صدمه زده است.
کتابدار کتابخانه علامه رفیعی استان قزوین یادآور شد: نویسنده‌ای که در سال مجبور است برای تامین معاش خود چندین کتاب تالیف کند درصورتی‌که از نظر مالی تامین باشد، می‌تواند با تامل، تفکر و وقت گذاشتن بیشتری کتاب تالیف کند به همه نکته‌های ریز و درشت آن توجه کند و آثاری ارزشمند خلق کند.
حیاتی گفت: مردم باید در این حوزه پای کار باشند و با خریدن کتاب از کل این صنعت حمایت کنند و قطعا نتیجه این حمایت جز فرهیختگی در جامعه، پیشرفت و تعالی نتیجه‌ای نخواهد داشت.

* ایبنا

منبع خبر

چرا برخی آثار دفاع مقدس در کتابخانه‌ها خاک می‌خورد؟ بیشتر بخوانید »