مجاهدت

عکس/ پویش ۱۴۴۱ از قلهک تا حاشیه‌های تهران

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، پویش ۱۴۴۱ که از نیمه شعبان با همکاری ۱۰ گروه جهادی ایجاد شد و به دعوت رهبر معظم انقلاب برای دستگیری از نیازمندان و آسیب دیدگان کرونا در ماه ملارک رمضان لبیک گفت، توانست در مرحله دوم اقدامات خود، ۴۰۰ بسته ارزاق و اقلام بهداشتی را در مسجد امام حسین(ع) قلهک بسته بندی و آماده توزیع میان خانواده‌های معسر شناسایی شده در مناطق مختلف حومه شهر تهران کند.

منبع خبر

عکس/ پویش ۱۴۴۱ از قلهک تا حاشیه‌های تهران بیشتر بخوانید »

هندوانه خوردن آقای رئیس‌جمهور

به گزارش مشرق، اواخر مرداد ۱۳۶۰ آقای محمدعلی رجایی که تازه رئیس‌جمهور شده بود، آمد بازی دراز. آن روز بچه‌ها مانند پروانه‌ای دور ایشان می‌چرخیدند.

او هم با بزرگواری به تک‌تک سنگرها سر می‌زد و به همه خسته نباشید می‌گفت. فرمانده ما برادر وزوایی، قدم به قدم دوشادوش آقای رجایی راه می‌رفت و با یک افتخاری مواضع و سنگرهای فتح شده بعثی‌ها را به ایشان نشان می‌داد.

نزدیک ظهر، رئیس‌جمهور وارد یکی از سنگرها شد. بچه‌ها که حسابی ذوق‌زده شده بودند، برای پذیرایی از ایشان یک هندوانه تهیه کردند. آنها هر چه می‌گشتند تا وسیله‌ای برای بریدن هندوانه پیدا کنند، موفق نمی‌شدند تا اینکه بالاخره بعد از جست‌وجوی فراوان، یک چاقو و چنگال پیدا شد. بعد از بریدن و قاچ کردن هندوانه، چنگال را به برادر رجایی دادند.

ایشان وقتی دید که در جمع حاضر فقط اوست که چنگال دارد و بقیه محض رعایت احترام ایشان مشغول تماشا هستند، پرسید: «پس شماها با چی می‌خواهید بخورید؟» بچه‌ها تعارف کردند و گفتند: «حالا شما بفرمایید!»

آقای رجایی خیلی خودمانی گفت: «هرطور که شما بخورید، من هم همان طور می‌خورم.» بعد هم دوزانو، مثل بقیه بچه‌ها، روی زمین نشست، چنگال را کنار گذاشت و با گفتن بسم‌الله، از بقیه هم خواست با او مشغول خوردن شوند. بچه‌ها از اینکه با چشمان خود می‌دیدند رئیس‌جمهور کشورشان آنطور خاکی و خودمانی در کنار آنان، با همان لباس ساده بسیجی روی زمین نشسته و با آنها هم‌سفره شده، بسیار خوشحال بودند. این واقعه گذشت تا اینکه روز هشتم شهریور، تازه از شناسایی برگشته بودم و داشتم گوشه سنگر استراحت می‌کردم، حوالی عصر یکی از بچه‌ها بیدارم کرد. خیلی مضطرب بود، پرسیدم: «چی شده؟ چه خبر است؟ چرا مضطربی؟»

گفت: «مقر نخست وزیری منفجر شده، رادیو خبرش را تازه اعلام کرده.» بدجوری ته دلم لرزید. پرسیدم: «آقای رجایی هم آنجا بود؟» جواب داد: «آنطور که رادیو می‌گفت ایشان و آقای باهنر در جلسه حضور داشتند ولی خوشبختانه آسیب جدی ندیده‌اند و فقط مجروح شده‌اند.» دلم قرص شد و پیش خودم گفتم الهی شکر که آقای رجایی سالم هستند. هر چند این خوشحالی ما زیاد طول نکشید. صبح روز نهم شهریورماه در اخبار صبحگاهی ساعت ۸ رادیو، این خبر رسما اعلام شد: رجایی و باهنر در انفجار مقر نخست‌وزیری به شهادت رسیدند. با شنیدن این خبر فضای غم‌انگیزی کل جبهه‌های بازی دراز را فراگرفت.

برگرفته از کتاب ققنوس فاتح / بیست روایت از محسن وزوایی/ گل‌علی بابایی

منبع خبر

هندوانه خوردن آقای رئیس‌جمهور بیشتر بخوانید »

ناصر چشم‌آذر «باران عشق» را به چه کسانی هدیه کرد؟

به گزارش مشرق، فردا دومین سالگرد درگذشت ناصر چشم‌آذر است.آهنگساز خوش سلیقه‌ای که در زمینه کنسرت، انتشار آلبوم و موسیقی فیلم یکی از بهترین‌ها بود و درگذشت‌ وی در 67 سالگی خیلی زود بود.ناصر چشم‌آذر اگر می‌ماند، حتما باعث اتفاقات زیبا و ماندگاری در موسیقی ایران می‌شد.یکی از جاودان‌ترین آثار او تک آهنگی است به‌نام «باران عشق» که نام زنده یاد چشم‌آذر را بر سر زبان‌ها انداخت و باعث شهرت او در میان عموم مردم شد. در دومین سالگرد درگذشت این آهنگساز با عباس سجادی، پژوهشگر و رئیس فرهنگسرای نیاوران که هم‌ولایتی چشم‌آذر هم هست و او را از نزدیک می‌شناخته و با هم رفت‌وآمد داشته‌اند هم‌صحبت شدم تا درباره این آهنگساز برایمان بگوید.

به نظرتان آقای چشم‌آذر چه تاثیری در شاخه‌های مختلف موسیقی ایرانی داشته؛ کنسرت، آلبوم و موسیقی فیلم؟

وقتی می‌خواهیم درباره ناصر چشم‌آذر صحبت کنیم، ابتدا باید به خانواده چشم‌آذر اشاره کنیم. موسیقی در خانواده او جاری و ساری بود و زادگاهش شهری بود که موسیقی فولکلور ایرانی در آنجا ریشه‌ای قوی دارد و ملودی‌های آذری را نمی‌توان از تاریخ ایران جدا کرد. پدر و برادر بزرگش اهل موسیقی بودند و همه این‌ها در ذهن ناصر چشم‌آذر شبکه‌ای را ایجاد کرد که از او یک موزیسین و آهنگساز برجسته ساخت.اولین سازی که در آن تبحر یافت، آکاردئون بود.

بعد از آشنایی کامل با موسیقی فولکلور، همه آنچه را باید از موسیقی ایرانی بیاموزید، فرامی‌گیرد و بعد به آمریکا می‌رود و موسیقی «جز» و مدرن را یاد می‌گیرد و در 18 سالگی به طور حرفه‌ای وارد دنیای موسیقی می‌شود.بعد از پیروزی انقلاب برای دومین بار از آمریکا به ایران برمی‌گردد و ساخت موسیقی برای فیلم را شروع می‌کند.ناصر چشم‌آذر در همه سال‌های حضورش در دنیای موسیقی همزمان با تولید موسیقی در این زمینه آموزش هم می‌دیده، چیزی که در هنرمندان کمتر اتفاق می‌افتد، وقتی یکی، دو، اثر شاخص می‌سازند از دنیای آموزش فاصله می‌گیرند تصور می‌کنند به اوج رسیده‌اند اما ناصر چشم‌آذر همیشه در حال آموختن بود. به همین دلیل هر روز کارهایش کامل‌تر، بروزتر و مدرن‌تر می‌شد. او موسیقی الکترونیک را وارد ایران کرد که از میان آن می‌توان به اثر جاودانه «باران عشق» اشاره کرد.

وقتی آقای چشم‌آذر موسیقی را به شکل حرفه‌ای شروع می‌کند دیگر اثری از آکاردئون در کارهایش نمی‌توان دید در حالی‌که جای این ساز در موسیقی ایرانی خالی است و البته موسیقی جز هم به کارش نمی‌آید شاید به این دلیل که ایرانی‌ها زیاد با این نوع موسیقی ارتباط برقرار نمی‌کنند.

اگر آهنگسازی، موسیقی «جز» را نشناسد یا از ظرفیت‌های ساز آکاردئون بی‌خبر باشد باید به او ایراد گرفت.ناصر چشم‌آذر اما به هر دوی این‌ها مسلط بود و تاثیرش را در لایه‌های زیرین آهنگ‌های او می‌توان دید.آکاردئون یکی از سازهای مورد علاقه چشم‌آذر بود.گاهی به من تلفن می‌کرد و برایم آکاردئون می‌زد و با زبان آذری می‌خواند چون من هم آذری هستم و زبان و نوای آکاردئون را به خوبی می‌شناسم. در دوره‌ای که چشم‌آذر وارد دنیای موسیقی شد شیب موسیقی به سمت تغییر آنقدر تند و سریع بود و چشم‌آذر را آنقدر با خودش همراه کرد که او دیگر فرصت تمرکز روی ساز آکاردئون را پیدا نکرد.

باران عشق یکی از به‌یاد ماندنی‌ترین موسیقی‌های ایرانی است که بیشتر مردم آن را می‌شناسند و حال خوب با آن را تجربه کرده‌اند.جایی آقای چشم‌آذر گفته که این موسیقی را برای شهدا ساخته.از این موضوع خبر دارید؟

بله خودش به من گفت باران عشق را تقدیم کرده به خانواده شهدای جنگ تحمیلی.می‌گفت اندوه اجتماعی در دوران جنگ و سال‌های اولیه بعد از جنگ خیلی عمیق بود و من تلاش کردم موسیقی‌ای بسازم که بازگو کننده این اندوه باشد و قطرات باران اول آهنگ نمادی است برای اشک‌های مادران و پدران کشته‌شدگان و شهدای جنگ. چشم‌آذر در مدینه فاضله ذهنش در زمان ساخت باران عشق حتی پدر و مادر کشته‌شدگان سربازان عراقی را هم دیده است.

او بر این باور بود که پشت جنگ و سربازان عراقی، آدمی مثل صدام قرار دارد که جوان‌های عراقی را به جبهه می‌برد و آنها را مقابل جوانان و مردم همسایه خود قرار می‌داد. دو کشوری که سال‌های زیادی با هم دوست و برادر بودند اما تفکر صدام آنها را مقابل هم قرار داده بود. از نگاه چشم‌آذر جنگ ایران و عراق به نوعی برادرکشی بود و باران عشق برای مادران و پدران سربازان کشته شده عراقی هم بود. به نظرم باران عشق یکی از شریف‌ترین موسیقی‌های ایرانی است.

در باران عشق، شادی و غمی توامان وجود دارد که متاثرت می‌کند…

غمی شریف است.به نظرم باران عشق، موسیقی جهانی است که حتی در برخی از ایرلاین‌های معروف جهان هم از آن استفاده می‌شود. هر هنرمندی، از میان آثارش یکی را به عنوان امضا و اثرانگشت خود معرفی می‌کند و آن را بیشتر از بقیه دوست دارد.چنین به نظر می‌رسد که باران عشق برای آقای چشم‌آذر چنین اثری بود و هویت اصلی او همین باران عشق است.همچنان که «نینوا» برای آقای علیزاده چنین هویتی دارد.

مزار آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد کنار مزار زنده‌یاد چشم‌آذر! دو آدمی که در ظاهر شاید هیچ شباهتی به‌هم نداشته باشند هر چند هر دو هنرمند بودند، اما انگار در باطن چیزهایی نادیدنی بوده که آنها را به‌هم مرتبط می‌کرده.

حتی اگر تصادفی هم باشد، حسن تصادف است.من با هر دو نفر دوست بودم.آقای ناصرچشم‌آذر بر خلاف ظاهرش، آدم شوخ و طنزی بود. آقای زرویی اما برعکس طنازی که به آن معروف بود، در خلوت آدمی جدی بود و شعارش این بود که طنز شوخی نیست! اما به نظرم همسایگی این دو نفر در دنیایی که ما آن را نمی‌بینیم ، زیبا خواهد بود چون در ظاهر نه اما در باطن بسیار شبیه هم بودند.آقای زرویی کارهای آقای چشم‌آذر را بسیار دوست داشت و دیده بودم که باران عشق را در منزل و خلوت خود گوش می‌داد.

*جام جم

منبع خبر

ناصر چشم‌آذر «باران عشق» را به چه کسانی هدیه کرد؟ بیشتر بخوانید »

گفت‌وگوهای خیالی با شهیدان آوینی و همت!

به گزارش مشرق، «حق»؛ این عنوان می‌تواند هزاران معنا و تفسیر داشته باشد. اما این روزها حق، عنوان یک نشریه اینترنتی – یا به قول سردبیرش روزنامه‌ دیواری – است که توسط یک گروه بسیار جوان تولید، تدوین و منتشر می‌شود.

این تیم بسیار جوان را حسین قدیانی؛ سردبیر حق دور خود جمع کرده است. قدیانی که او را پیش از این با یادداشت‌های جنجالی، صریح و گاه تندش در ماجرای فتنه سال ۸۸ می‌شناختیم، در قالب یک نشریه اینترنتی، با تعدادی جوان تازه‌کار پا به میدان ژورنالیسم گذاشته است. نشریه‌ای که شماره اول آن ۱۰ صفحه بود و در شماره ششم خود به ۸۴ صفحه رسیده است! به این مناسبت گفت‌وگویی با قدیانی انجام دادم تا ببینیم ماجرا از چه قرار است.

پیش از این ما شما را با کتاب‌ها و یادداشت‌های‌تان در فضای مجازی شناخته بودیم. چه شد که ناگهان به پدیده حسین قدیانیِ سردبیر روبه‌رو هستیم؟
سابقه حضور من در فضای روزنامه‌نگاری مربوط به امروز و دیروز نیست. بیش از بیست سال است به طور جسته و گریخته در روزنامه‌های مختلف اعم از کیهان، رسالت و… نوشته‌ام. انگیزه پررنگ من در راه‌اندازی حق این بود که بتوانم این تجربه بیست ساله را به نسل بعد از خودم منتقل کنم. کار با نسل جوان اصلا ساده نیست. ما با دست خالی و تعداد بسیار کم شروع کردیم. شماره اول روزنامه دیواری حق فقط ۱۰ صفحه بود اما شماره به شماره به تعداد صفحات و نویسندگان افزوده شد.

تقریبا همه نویسنده‌های ما، زیر بیست سال سن دارند و حق مجالی شد برای این‌که این نسل جوان دور هم جمع شوند. برای مثال ما در شماره آخر هشت صفحه از نشریه را به آقای رضا امیرخانی اختصاص دادیم و یکی از مطالب این هشت صفحه را یک پسر جوان اهل ساری به نام سیدعلی حسینی نوشت.

زمانی که علی مطلبش در مورد امیرخانی را برایم فرستاد، یادداشتش را برای آقای امیرخانی فرستادم و خاطرم هست که امیرخانی یک پیام صوتی ده دقیقه‌ای برای علی گذاشت یا مثلا در همین شماره آخر یک جوان به نام جواد شاملو مطلبی با عنوان «چنین گفت آوینی» در پرونده شهید آوینی نشریه نوشته که من سال‌ها بود مطلبی به این خوبی در مورد آوینی نخوانده بودم. اینها بخشی از اتفاقات خوبی‌ست که به لطف «حق» افتاده است.

جای خوبی رسیدیم. آن‌طور که از عکس‌ها پیداست، تحریریه حق بسیار جوانند. این تیم بسیار جوان و تازه‌کار چطور شکل گرفت؟
اواخر آذر سال گذشته برای ادامه مسیر شغلی و حرفه‌ای دو دل بودم. دو راه پیش رویم بود. یک این‌که مسیر ژورنالیسم و روزنامه‌نگاری را ادامه دهم و کماکان در فضاهای حقیقی و مجازی بنویسم و دوم این‌که سراغ رمان و داستان‌نویسی بروم.
در نهایت در حرم امام رضا علیه السلام به آن حضرت متوسل شدم و تصمیم به چنین کاری گرفتم. البته ما در حق هم کماکان به بحث داستان‌نویسی و رمان تعلق خاطر داریم و در همین شماره آخر هشت صفحه را به امیرخانی و چهار صفحه را به کتاب ابله داستایفسکی اختصاص داده‌ایم.

کار کردن با این بچه‌ها در این سن سخت نیست؟
هم سخت است و هم لذت بخش. خاطرم هست بیست سال پیش اولین مطلبم را به کیهان داده بودم. آن موقع کیهان عصرها منتشر و توزیع می‌شد. ساعت حوالی سه بعدازظهر رفتم به دکه روزنامه‌فروشی و یک نسخه کیهان گرفتم و همان جلوی دکه با اشتیاق زیاد ورق زدم اما علی‌الظاهر مطلبم چاپ نشده بود.

خیلی غمگین شدم. غمی که در این ماجراست حتی بعد از گذشت این همه سال هنوز با من مانده و خاطرم هست که با ناامیدی در خیابان قدم می‌زدم که یک دکه روزنامه‌فروشی دیگر دیدم.
آن‌قدر برای چاپ مطلبم اشتیاق و انگیزه داشتم که رفتم یک نسخه دیگر کیهان از دکه دومی خریدم به این امید که شاید کیهانی که در این دکه می‌فروشند مطلب مرا چاپ کرده باشد!

این بچه‌ها آن روزهای مرا برایم تداعی می‌کنند. امید و انگیزه دارند. من با این بچه‌ها به زبان خودشان حرف می‌زنم.
همیشه به آنها گفته‌ام روزنامه‌نگار خوب لزوما کسی نیست که با رئیس‌جمهور گفت‌وگو ‌کند بلکه کسی که بتواند از مصاحبه با یک گورکن در بهشت زهرا مطلب خوبی تولید کند، روزنامه‌نگار واقعی است!

یکی از انتقاداتی که بعد از مطالعه حق شاید بتوان به آن وارد کرد، این است که وقتی مجله شما را ورق می‌زنیم می‌بینیم اکثر مطالب آن را خود حسین قدیانی نوشته است. در همین شماره آخر بیش از بیست مطالب نشریه با اسم شما منتشر شده‌اند. سوال اینجاست که آیا انتشار این حجم مطلب از یک سردبیر در نشریه‌اش، در فضای روزنامه‌نگاری حرفه‌ای و درست است؟
شاید با تعریف روزنامه‌نگاری بتوان این انتقاد را درست و وارد دانست. اگرچه معتقدم این هم وحی منزل نیست و سردبیر خودش می‌تواند اکثر مطالب نشریه‌اش را بنویسد، اما باید بدانید در ابتدای کار حق قرار بود بیش از نیمی از مطالب از خود من باشد.

من در حق نویسندگانی دارم که هنوز فرق فاصله با نیم‌فاصله را نمی‌دانند! بنابراین طبیعی است که مدتی را صرف آموزش آنها کنم. ولی این آموزش در حین روزنامه‌نگاری رخ می‌دهد. مضاف بر این‌که بسیاری از مخاطبان حق که پیش از این مخاطب من در فضای مجازی بوده‌اند، می‌گویند: ما تمام نشریه را صرفا برای پیدا کردن مطالب تو جست‌وجو و مطالعه می‌کنیم.

اما این را باید بگویم که افق من این است که روزی برسد که حق بدون حتی یک مطلب از حسین قدیانی منتشر شود.

یکی از نکات مثبت حق جذابیت بصری و گرافیک آن است. چقدر و چطور به این مساله توجه کردید؟
اگر امروز به یک دکه روزنامه‌فروشی سر بزنید و روزنامه‌ها را ورق بزنید متوجه می‌شوی به لحاظ بصری اکثر روزنامه‌ها دچار خمودگی و ضعف هستند. من زمانی که یک مطلب را از نویسنده‌ای می‌گرفتم، در ذهن خودم آن را صفحه‌بندی می‌کردم.

جذابیت بصری برای ما آن‌قدر مهم بود که تاکنون در همین شش شماره، با سه صفحه‌بند کار کرده‌ایم و در نهایت آقای محسن گل‌دوست صفحه‌بندی نشریه را انجام دادند.

در شماره آخر حق دو مصاحبه به چاپ رسیده که در واقع خیالی هستند و با شهید آوینی و شهید همت انجام شده‌اند. در واقع از جملات مختلف این شهیدان برای پاسخ به سوالات استفاده شده‌است. ایده این مصاحبه‌ها از کجا آمد؟
من در دوره دانشجویی کتاب‌های شهید آوینی را خوانده‌بودم. گفته‌های آوینی و همت این ویژگی را دارند که امروز هم قابل تعمیم هستند.
تلاش من در این مصاحبه‌ها بر آن بود اگر برای مثال آوینی در نقد دموکراسی آمریکایی حرفی زده، آن حرف علیه کسانی که امروز می‌شناسیم تعبیر نشود و اخلاق در این گفت‌وگوها رعایت شود.
فکر می‌کنم خیلی هم کار سخت و پر حجمی بوده.

دقیقا. مصاحبه آوینی سه شبانه روز از من زمان گرفت. اما مصاحبه همت سخت‌تر بود چون مثل شهید آوینی آثار مکتوبی از او در دسترس نیست.

تلاش کردم این طور نباشد که مثلا یک جمله از یک کتاب آوینی انتخاب و برای آن سوالی طرح کنم. همین هم کار را سخت می‌کرد.

چون حرف شهید آوینی شد بگذارید این موضوع را از شما بپرسم. سال‌هاست پس از سوره شهید آوینی، جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی نشریه قرص و محکمی منتشر نکرده‌است. اما جناح فکری مقابل شما هر روز نشریات تازه‌ای منتشر می‌کنند و تیراژ و حجم مطالب نشریات سابق‌شان نیز افزایش می‌یابد. راه برون رفت از فضای به فراموشی سپرده شده ژورنالیسم انقلابی چیست؟

من حقیقتا غصه دار می‌شوم وقتی می‌بینم آخر سال که می‌شود همه نشریات جناح زاویه‌دارتر با انقلاب ویژه نامه‌های قطور و گاه چندجلدی دارند، اما در جناح فکری انقلاب اسلامی دریغ از حتی یک صفحه! با خودم فکر می‌کنم آقا که در موردش می‌گویند از ده سالگی روزنامه می‌خوانده، بعد از دیدن این ویژه نامه‌ها و جای خالی نشریات جبهه انقلاب چه حالی می‌شود.

البته این را بگویم که این قاعده کلی نیست و استثنا هم دارد و همین روزنامه جام‌جم هم از استثناهاست. اما معتقدم راه نجات تنها حمایت از کارهایی مثل انتشار «حق» و امثال آن است.
کارهایی از این جنس باید ترویج و تبلیغ شود. من از زمانی که اولین شماره حق را منتشر کردم در هر شماره صفحه‌ای را به نشریات جناح انقلاب نظیر کیهان، وطن امروز، جوان و … اختصاص
دادم.

اما از زمان شروع فعالیت حق حتی یکی از این نشریات در حد یک خبر یک خطی هم از حق نگفتند! ما از فضای مجازی بر ضد خودش سوءاستفاده کردیم. من می‌گویم این حرکت و حق را تبلیغ کنید، نه حسین قدیانی را!

*روزنامه جام جم

منبع خبر

گفت‌وگوهای خیالی با شهیدان آوینی و همت! بیشتر بخوانید »

 دریادل؛ کتابی خودمانی و لج‌درآر! 

به گزارش مشرق، یک کتاب لج‌درآرِ بامزه، که بر خلاف کتاب های قبلی شهدا به جایی که اشک مون رو در بیاره، مدام وسط مطالعه کتاب گل‌خنده می‌زنیم. (چون شهید ماشالله یک کمی شوخ‌طبع هستند). ولی امان از داستان‌هایی که با خنده شروع می‌شود، که آخرش بدجور می‌سوزاند.

اگر خیال می‌کنید که می‌خواین کتاب یکی از فرماندهان جنگ را بخوانید تا با سیره معرفتی شهید آشنا بشوید سخت در اشتباه اید، چون همسرشان ماشاالله خوب از خجالت شهید دراومدند.

چرا؟! چون بیشتر کتاب‌هایی که از شهدا خوانده‌ایم، شهید را یک انسان آسمانی پر از کارهای خوب و به دور از هرگونه خطا به نمایش گذاشته است، تا جایی‌که، خودمون را از شهدا خیلی دور، و دست نیافتنی می‌بینیم.

ولی این کتاب، اینقدر زندگی شهید را بی روتوش و خودمانی به نمایش گذاشته است که احساس می‌کنیم که در حق اینکه، ما تا الان شهید نشده‌ایم اجحاف شده است.

اگر بخواهم به زبان کتاب‌خون‌ها باهاتون صحبت کنم، کتاب دریادل یعنی کتاب دختر شینا بعلاوه کتاب آبنبات هلدار با کمی چاشنی کتاب فهیمه.

کتاب دریادل درباره زندگی پر فراز و نشیب همسر فداکار و صبور شهید ابوالفضل رفیعی یکی از فرماندهان جنگ است که با لهجه مِشَدی (که نویسنده واقعا به خوبی از عهده آن بر آمده) نوشته شده است. که یادآور کلی خاطرات شیرین و نوستالژیک بچه‌های دهه ۶۰ به قبل است.

این کتاب نشان دهنده فداکاری‌ها و رشادت‌های همسران شهدا است چون شهید، شهید می‌شود اما همسر شهدا صحنه گردان مدیریت خانه، تربیت و بزرگ کردن کودکان، مبارزه با فقر و به طبع مشکلات پس از آن، کسب درآمد و پذیرایی از حرف مردم و از همه مهم‌تر ادامه دهنده راه شهید در طول یک زندگی روزمره است.

منبع خبر

 دریادل؛ کتابی خودمانی و لج‌درآر!  بیشتر بخوانید »