همزمان با ایام فاطمیه و شهادت مظلومانه حضرت زهرا (س) انتشارات شهید کاظمی پویش مطالعاتی «روایتهای بارانی» را با محوریت کتاب «مگر چشم تو دریاست» برگزار میکند.
به گزارش مشرق، همراه با ایام فاطمیه و شهادت مظلومانه حضرت زهرا (س) انتشارات شهید کاظمی پویش مطالعاتی «روایتهای بارانی» را با محوریت کتاب «مگر چشم تو دریاست» برگزار میکند.
«مگر چشم تو دریاست!» زندگی شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی را از زبان مادر روایت میکند که به قلم جواد کلاته عربی نگاشته شده است.
شهیدان جنیدی در خانوادهای مجاهد و روحانی متولد میشوند. پدر شهدا پس از سالها تحصیل و تدریس در حوزه علمیه قم در سال ۱۳۵۴ به زادگاهش شهرستان پیشوا بازمیگردد. ایشان پس از انقلاب به پیشنهاد آیتالله محمدی گیلانی و با حکم امام خمینی به امامت جمعه شهرستان رودسر منصوب میشود و بعد از رحلت امام هم با حکم مقام معظم رهبری تا پایان عمرش در سال ۱۳۷۷ در این سنگر مقدس خدمت میکند.
نصرالله، نخستین شهید خانواده جنیدی در سال ۱۳۵۹ در جبهه آبادان به شهادت میرسد. نصرالله جنیدی عضو ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بود. رضا، کوچکترین پسر خانواده، از بسیج رودسر به جبهه غرب اعزام میرود و در همان اعزام اول به شهادت میرسد. ضدانقلاب با آگاهی از اینکه او فرزند امامجمعه است، بر سر تبادل پیکر او از نیروهای ایرانی طلب پول میکند، اما با مخالفت پدر و مادر شهید روبهرو میشود. محمد، سومین شهید و پسر ارشد خانواده، به عنوان بسیجی لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در عملیات خیبر در حالی به شهادت میرسد که برادرش عبدالحمید، ناظر شهادتش است و نمیتواند پیکر برادرش را به عقب برگرداند. در نهایت، عبدالحمید هم پس از سالها تحمل جراحتهای جنگ، در سال ۱۳۷۹ به جمع برادران شهیدش میپیوندد.
بخشهایی از متن این کتاب، به فعالیتهای حاجآقا جنیدی، حاجخانم جنیدی،دامادها و عروسهای این خانواده مجاهد در پشت جبهه میپردازد. همچنین، بخشهایی از متن کتاب نیز شامل روایتهایی از چهار بازدید مقام معظم رهبری از بیت شهیدان جنیدی است.
در بخشی از این کتاب درباره روزهای آخر عمر شهید عبدالحمید جنیدی میخوانیم: توی آخرین دستنوشتهاش در همان سررسید خیلی بدخط نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم. اصلاً نمیتوانم دیگر از امروز حرف بزنم. شاید به مغزم فشار بیاورم و [بتوانم] از دلم حرف بزنم. امروز ۷۹/۶/۲۶ یعنی نزدیک سالگرد شهدا که از…» دوسه کلمه هم نوشته که معلوم نیست چه است، اما مشخص است آخرین جملههایی که میخواسته بنویسد، ناتمام مانده و انگار دیگر نتوانسته حتی حرفهای دلش را هم بنویسد. خدا میداند توی دلش چه میگذشته آن لحظه. سررسید را که نگاه میکردم، صفحهٔ قبل از این مطلب آخری، شعری را ناقص نوشته بود که کاملش را از بچهها پرسیدم؛ «شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت، به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت. بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید، بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت.»
بر این اساس شرکت کنندگان میتوانند با تهیه کتاب از فروشگاههای سراسر کشور و یا ارسال نام کتاب به شماره پیامک ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ و همچنین مراجعه به سایت manvaketab.ir و خرید اینترنتی کتاب در مسابقه شرکت کنند.
علاقمندان پس از خرید کتاب می توانند به دو روش در مسابقه شرکت کنند: روش اول: شرکت کنندگان میتوانند با ارسال کد سریالی که روی برگه مسابقه درج شده به سامانه پیامکی ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ در مسابقه شرکت نمایند. در این بخش بعد از پایان مسابقه به قید قرعه به ۱۸ نفر از برگزیدگان جوایز نقدی و غیر نقدی نفیسی اهدا خواهند شد
روش دوم: با ارائه یادداشت و دلنوشته و ارسال صفحه مورد علاقه خود از کتاب و یا گرفتن عکسی خلاقانه و ساخت کلیپ و تیزر و فایل صوتی معرفی از کتاب و انتشار در شبکه های اجتماعی. شرکت کنندگان در این بخش می توانند آثار خود را با هشتک #نشر_شهید_کاظمی و #مگر_چشم_تو_دریاست در اینستاگرام به اشتراک بگذارند و درقزعه کشی هفتگی مسابقه شرکت کنند.
در جلوی اسم علیرضا نوشته که خواندن و نوشتن نمیدانست و این یک توهین و اشتباه به شهید و خانوادهاش است. علیرضا در شبکه خبر، خبرنگار بود و گزارشهایش را تمام مردم میدیدند بعد چطور سواد نداشته؟
به گزارش مشرق، صدا و تصویر شهید علیرضا افشار در یاد و ذهن بسیاری از مردم ایران تصویری پررنگ دارد. مردم بسیاری گزارشهای شهید افشار در مراسمهای مختلف را میدیدند و با چهرهاش آشنایی داشتند. علیرضا افشار در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۸۴ هنگامی که برای تهیه گزارش مانور پیروان ولایت از تهران عازم چابهار بود با دیگر همکاران عرصه خبر بر اثر سانحه سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ نیروی هوایی به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرای تهران آرام گرفت. پس از گذشت ۱۴ سال از شهادت علیرضا افشار، انتشار کتاب اعلام شهدای تهران بزرگ با اشتباهات فاحش باعث رنجش و ناراحتی خانواده شهید شده است. پدر شهید، غلامعلی افشار در گفتگو با «جوان» یاد پسر شهیدش را زنده میکند و از ناراحتیاش بابت این اشتباهات میگوید.
کمی از کودکی و شروع کار خبرنگاری شهید افشار بگویید. علیرضا در تاریخ ۴ آذر ۱۳۵۳ مصادف با میلاد امام رضا (ع) متولد شد. بعد از گرفتن دیپلم، رشته دامپزشکی دانشگاه آزاد قبول شد. خیلی به رشتهاش علاقهمند نبود. علیرضا یک آدم وسواسی بود و خیلی رشته دامپزشکی را دوست نداشت. به همین خاطر از رشتهاش انصراف داد و مدیریت خواند. علیرضا آدم بلندپروازی بود و دوست داشت کارهای بزرگ را به بهترین شکل انجام دهد. کارهای هیجانی نیز دوست داشت و به خاطر همین روحیه و علاقه وارد باشگاه خبرنگاران جوان شد. تمام زندگیاش را رها کرده بود و بیشتر زمانش را به کارهای خبری اختصاص میداد. دیگر تمام زندگیاش معطوف به کار خبری شده بود. خیلی زود در کارش پیشرفت کرد. همکارانش میگفتند ما به علیرضا خیلی حسودی میکردیم چراکه وقتی ما یک گزارش میگرفتیم، علیرضا چند گزارش دیگر کنار آن گزارش درمیآورد. با روند و سرعت علیرضا در حرفه خبرنگاری از شبکه جامجم به شبکه بینالمللی خبر راه یافت و دیگر از اینجا، جایگاه اصلی خودش را پیدا کرد و همه به عنوان یک خبرنگار حرفهای او را شناختند. البته مدت زیادی در شبکه خبر حضور نداشت ولی در همین زمان کوتاه بسیاری او را شناختند. علیرضا سال ۱۳۸۴ به شبکه خبر رفت و چند ماه بعد سانحه هوایی پیش آمد و شهید شد. در حین فعالیت شغلی موفق شد در کنکور سراسری در مقطع کارشناسی ارشد با رتبه بالا به عنوان دانشجوی رشته علوم ارتباطات در دانشگاه علامه طباطبایی تهران پذیرفته شود. هرچند در سال اول ارشد خواندنش آن سانحه تلخ اتفاق افتاد و علیرضا به شهادت رسید. علیرضا در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۸۴ شهید شد و داغ بزرگی را بر دلمان گذاشت.
چه ویژگیهای اخلاقی و کاری شهید افشار را متمایز کرده بود؟ علیرضا خیلی کمحرف بود و اصلاً اهل غیبت نبود. خاطرم هست اگر در جمعی حضور داشت که صحبت درباره کسی میشد در آن جمع نمیماند و آنجا را ترک میکرد. همیشه بحثم با او این بود که تو معلم اخلاق جامعه نیستی و نمیتوانی بهتنهایی یک جامعه را درست کنی. علیرضا یک پله بالاتر از دیگر خبرنگاران بود. چون ندیدم کارهایی که او کرده را شخص دیگری انجام دهد. علیرضا روابط عمومی خیلی بالایی داشت و همه دوستش داشتند. اخلاقش هم خوب بود و همیشه میخندید. سال ۱۳۸۴ که گزارش نماز عید فطر را گرفت، سردبیرش گفت وقتی ما این گزارش را دیدیم، واقعاً لذت بردیم و همان را خیلی سریع روی آنتن فرستادیم. من در یک سال اخیر توانستم از آرشیو صداوسیما تمام گزارشهای پسرم را دربیاورم و برای خودم نگه دارم. علیرضا خبرنگار ویژه نهاد ریاست جمهوری بود و بهترین خبرنگار حوزه دفاع مقدس شده بود. به خاطر ویژگیهای خاص علیرضا و ارائه گزارشهای جذاب تأکید میشد که در مانورها و رزمایشهای ارتش و دیگر ارگانهای نظامی حضور داشته باشد.
همین یک پسر را داشتید؟ بله؛ از دار دنیا یک دختر و همین یک پسر را داشتم. علیرضا ازدواج کرده بود ولی فرزندی نداشت.
لحظات قبل از سانحه را به یاد دارید که آیا علیرضا را دیدید و چه صحبتهایی بینتان رد و بدل شد؟ شب قبلش علیرضا به خانهمان آمد. من تعجب کردم، چون روز قبلش برای مأموریت به بندرعباس رفته بود. مادرش گفت میخواهد ما را ببیند و به مأموریت دیگری برود. آقای مرآتی تعریف میکرد که به همراه علیرضا در خیابانهای بندرعباس قدم میزدیم که علیرضا گفت میخواهم به تهران بروم. آقای مرآتی میگوید به او گفتم ما تازه آمدهایم ولی علیرضا با اصرار میخواست به تهران برگردد. مسئولان با برگشت علیرضا مخالفت میکنند. در آخر علیرضا موفق میشود به تهران بیاید. من آن روز شمال بودم و شب به خانه آمدم. آن شب همینطور که نشسته بودیم و تلویزیون میدیدیم، من زیرچشمی نگاهش کردم. متأسفانه پدرها زیاد بچههایشان را در آغوش نمیگیرند و قربانصدقهشان نمیروند ولی وقتی راه رفتن پسرشان را میبینند هزار دفعه در دلشان قربانصدقهاش میروند. آن شب علیرضا همینطور که کنارم نشسته بود، زیرچشمی نگاهش کردم و گفتم ماشاءالله چه چهارشانه و رعنا شده است. من خیالم راحت بود که از دست دادن فرزندانم را نمیبینم و وقتی از دنیا بروم پسرم زیر تابوتم را میگیرد. آن شب گفت صبح میخواهم به مأموریت بروم. وقتی میخواست برود چنان با من دست داد که در طول آن ۳۱ سال هرگز آنگونه با من دست نداده بود. خداحافظی کرد و رفت. علیرضا معمولاً روزی یکی، دو بار با مادرش تلفنی صحبت میکرد و اگر قرار بود گزارشش پخش شود زنگ میزد و ساعت پخشش را میگفت. مادرش هم زمان پخش گزارشها، با عشق و علاقه زیادی جلوی تلویزیون مینشست و گزارشهایش را میدید.
روز شهادتش چطور متوجه آن اتفاق شدید؟ ۱۵ آذر روز تاریکی برای ماست. آن روز خودرویم را به تعمیرگاه برده بودم و سوار تاکسی شدم و راننده تاکسی گفت که یک هواپیما در حوالی میدان آزادی سقوط کرده است. در تعمیرگاه هم مکانیکها از سقوط این هواپیما میگفتند. ماشینم را سوار شدم، به محل کار دخترم رفتم و از او سراغ برادرش را گرفتم. دخترم گفت که دو بار به مادرش زنگ زده ولی دیگر هرچه زنگ میزنیم در دسترس نیست. به دوستانش در شبکه خبر زنگ زدم و گفتم اگر خبری از علیرضا شد با من تماس بگیرید. مدتی گذشت و خبری نشد. خودم به صداوسیما رفتم و آنجا هم کسی درست و حسابی جوابم را نداد. در راه برگشت به خانه دیگر گریهام گرفته بود. مستأصل شده بودم و میگفتم خدایا چه شده است. وقتی نزدیک منزل شدم دیدم جلوی در خانه شلوغ است. من اصلاً متوجه نمیشدم چه خبر است. همان زمان شبکه خبر گزارشی از غواصیهای علیرضا را پخش میکرد. تلویزیون در حال پخش خبر شهادتش بود و من همان جا دیگر متوجه شهادت علیرضا شدم. زیر تابوت فرزند رفتن خیلی سخت است. وقتی بچه سردرد میگیرد پدر و مادر دیوانه میشوند دیگر حساب کنید وقتی تابوت فرزندتان را میگیرید چه حالی دارید. من الان با علیرضا زندگی میکنم و فقط برایمان حضور فیزیکی ندارد. الان تمام عکسهای علیرضا را جمعآوری کردهام و نمایشگاهی در بهشت زهرا برپا کردهام. صبحهای پنجشنبه ایستگاه صلواتی داریم و میزبان کسانی هستیم که سر مزار علیرضا میآیند. مردم پسرم را میشناسند. مسئولان هم گاهی به نمایشگاه میآیند و میزبانشان هستم.
گویا شما گلایههایی از کتاب فرهنگ اعلام شهدای تهران بزرگ دارید. این کتاب تازگی منتشر شده است. مشکل چیست؟ این کتاب را مرکز پژوهشهای بنیاد شهید به نام «فرهنگ اعلام شهدای تهران بزرگ» در سه جلد منتشر کرده است. در جلد اول که ۸۰۰ صفحه میشود وقتی به مشخصات پسرم رسیدم خشکم زد. متأسفانه وقتی به اسم علیرضا رسیدم با اشتباهات فاحشی مواجه شدم که شوکه و ناراحتم کرد. در کنار نام هر شهید توضیحات مختصری دادهاند که همان توضیحات با اشتباهات زیادی مواجه است. در جلوی اسم علیرضا نوشته که خواندن و نوشتن نمیدانست و این یک توهین و اشتباه به شهید و خانوادهاش است. علیرضا در شبکه خبر، خبرنگار بود و گزارشهایش را تمام مردم میدیدند بعد چطور سواد خواندن و نوشتن نداشت. نویسنده و ویراستار این کتاب چه کسانی هستند که سادهترین اطلاعات شهدا را اشتباه زدهاند. یا در جای دیگری از کتاب نوشتهاند که پیکر علیرضا هیچوقت پیدا نشده است. اگر پیدا نشده پس من ۱۴ سال است که سر مزار چه کسی میروم؟ این اشتباه را برای شهدای دیگری که من میشناسم هم مرتکب شدهاند.
برای شهید خیرخواه که همراه علیرضا بوده هم نوشتهاند پیکرش پیدا نشد در حالی که این موضوع کذب محض است و باعث رنجش و ناراحتی خانواده شهدا میشود. چند شهید دیگر را که میشناختم و دیدم برای آنها هم اشتباه کردهاند. یعنی نویسنده کتاب سادهترین راه را انتخاب کرده و با نوشتن پیدا نشدن پیکر جلوی نام شهدا خودش را راحت کرده است. گویا معاونت فرهنگی، اجتماعی تهران بزرگ متقبل شده تا این کار را انجام بدهد و این کار را با چنین اشتباهات عجیبی منتشر کرده است.
با هزینههای گزافی این کتاب قطور را با این اشتباهات منتشر کردهاند درحالیکه با هزینهاش میشد به مشکل بسیاری از جانبازان رسیدگی کرد. متأسفانه باید واژههای کتاب را بخوانید تا ببینید چقدر سطحی و عامیانه نوشته شده است. حتی به خودشان زحمت ندادند به ما زنگ بزنند یا پروندهاش را نگاه کنند و مدرک تحصیلی فرزندم را ببینند. چرا این کتاب را بدون آگاهی و تحقیق منتشر کردهاند و پاسخ مناسبی به خانواده شهدا نمیدهند؟ من از این ناراحتم که این بودجهها توسط افراد ناتوان و غیرحرفهای از بین میرود. حالا شنیدهام که میخواهند این کتابها را جمع کنند ولی با صرف این هزینه و وقت و انرژی دیگر چه فایدهای دارد. وقتی دل خانواده شهدا را به درد آوردید تصمیم به جمعآوریاش گرفتید. این کار دیگر ارزشی ندارد.
شهرستان ادب در نوزدهمین پرونده به بهانۀ فرارسیدن روز غزه سراغ کتاب «من پناهنده نیستم» رفته است. کتابی که از ابتدای انتشار با استقبال خوانندگان حرفهای ادبیات مواجه شده است.
به گزارش مشرق، رضوی عاشور رماننویس و منتقد ادبی، استاد دانشگاه مصری و از چهرههای مهم ادبیات عرب و ادبیات مقاومت امروز بود. برخی آثار این نویسنده به زبانهای انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و اندونزیایی ترجمه شده و چند کتاب او برندۀ جایزههای متعدد ادبی از جمله بهترین کتاب نمایشگاه بینالمللی کتاب قاهره و جایزۀ ادبی کنستانتین کاوافی شدهاند. همسر رضوی عاشور، «مرید برغوثی» ادیب و شاعر فلسطینی است. این بانوی نویسنده سرانجام در سال ۲۰۱۴، در سن ۶۸ سالگی و در پی بیماری در قاهره درگذشت.
از مهمترین آثار رضوی عاشور میتوان به «سهگانۀ گرانادا»، «سراج» و «طنطوریه» اشاره کرد. سهگانۀ گرانادا که قصهاش در اسپانیا میگذرد، برگزیدۀ کتاب سال مصر و یکی از صد رمان برتر جهان عرب شده است. سراج، همان رمانی است که انقلاب یمن در آن پیشبینی شده است و طنطوریه رمان مهم او با موضوع مسئلۀ فلسطین است. رمانی که آخرین اثر این نویسندۀ بزرگ مصری است و تنها چهارسال پیش از درگذشت نابههنگام او منتشر شد.
طنطوریه در سال ۱۳۹۷ با عنوان «من پناهنده نیستم» با ترجمۀ مترجم توانمند کشورمان، خانم اسما خواجهزاده توسط انتشاران شهرستان ادب راهی بازار نشر شد. «من پناهنده نیستم» زندگی یک خانوادۀ فلسطینی اهل طنطوره – روستایی ساحلی است که در ۴۹ کیلومتری حیفا در جنوب فلسطین واقع شده – را روایت میکند. اسماء خواجهزاده مترجم این کتاب در مقدمۀ اثر نوشته است: «این رمان روایت درد است؛ درد خانوادهای فلسطینی که زنی به نام رقیه راوی آن است و زندگی فلسطینیان را از نکبت سال ۱۹۴۸ تا آزادسازی جنوب لبنان به دست حزبالله در انعکاس آن به تماشا میگذارد. قصۀ از دست دادن، آوارگی، پناهندگی، برپایی دولت یهود، مقاومت مردم طنطوره در مقابل صهیونیستها، استعمار انگلیس، ورود ارتشهای عربی به فلسطین، رنج مهاجرت، جنگ داخلی لبنان، حملۀ اسرائیل، حمله به بیروت، قتل عام، کشتار صبرا و شتیلا، کشته شدن چهرههای مطرح فکر و ادب و هنر فلسطین از غسان کنفانی (ادیب فلسطینی) تا کاریکاتوریست مشهور، ناجی علی (که در لندن کشته شد)، تلاش صهیونیستها برای سرقت تاریخ و میراث فلسطین، غصه، دلتنگی، به یکدیگر نزدیک شدن، خوشبختی و عشق، جمع کردن اضداد در کنار هم برای بافتن تار و پود قصۀ آدمهایی که دور از وطن با عشق به وطن زندگی کرده و با عشق میمیرند. قصهای که آنچنان دقیق به بیان جزئیات میپردازد که به یکی از مهمترین رمانهای مربوط به واقعۀ سال ۱۹۴۸ فلسطین در ادبیات روایی عرب تبدیل شده است».
اسماء خواجهزاده از مترجمان توانمند کشورمان است که جدا از کتاب مهم من پناهنده نیستم، کتابهای خواندنی دیگری نیز با ترجمه او راهی بازار نشر شدهاند؛ رمان «آن دختر یهودی» نوشتۀ خوله حمدی، «گزیده اشعار سیاسی نزار قبانی»، «سید حسن نصرالله انقلابی جنوبی» نوشتۀ رفعت سید احمد از جمله آثار ترجمهشده توسط خانم خواجهزاده هستند.
«پروندههای کتاب» عنوان یکی از ستونهای سایت شهرستان ادب است که در هر صفحۀ خود به یکی از کتابهای امروز ادبیات خلاقه – اعم از شعر، مجموعه داستان و رمان – میپردازد. پیش از این هجده پروندهکتاب در سایت شهرستان ادب منتشر شده بود و اینک در نوزدهمین پرونده به بهانۀ فرارسیدن روز غزه سراغ کتاب «من پناهنده نیستم» میرویم. کتابی که از ابتدای انتشار با استقبال خوانندگان حرفهای ادبیات مواجه شده است.
علاقمندان برای مطالعۀ مطالب پروندهکتاب «من پناهنده نیستم»، می توانند به صفحۀ اختصاصی این رمان در سایت شهرستان ادب مراجعه کنند:
پدر شهید مدافع حرم «علی آقایی» از شهدای گرانقدر مدافع حرم استان اردبیل دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
به گزارش مشرق، حاج سبزعلی آقایی پدر شهید مدافع حرم «علی آقایی» از شهدای گرانقدر مدافع حرم استان اردبیل دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
بیشتر بخوانید:
ماجرای دیدار با مقام معظم رهبری پس از غروب
درد دل پدر یکی از جانباختگان حادثه هواپیما برای جلیلی
مراسم تشییع و تدفین مرحوم حاج سبزعلی آقایی فردا یکشنه ۲۹ دی از ساعت ۱۰ از مقابل مسجد امام حسین(ع) راه جیرال به طرف آرامستان غریبان برگزار و در کنار فرزند شهیدش به خاک سپرده خواهد شد.
دانلود
به همین مناسبت مراسم لیلهالدفن مرحوم سبزعلی آقایی بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد امام حسین(ع) برگزار و مجلس ترحیم نیز روز دوشنبه از ساعت ۱۴ الی ۱۶ در همان مکان برگزار خواهد شد.
گفتنی است؛ شهید علی آقایی در ۲۴ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) و مردم مظلوم و مسلمان منطقه به سوریه اعزام و پس از رشادتهای فراوان در تاریخ هفتم اسفند ۱۳۹۴ به دست نیروهای تکفیری به درجه رفیع شهادت رسید.
پیکر پاک این شهید مدافع حرم بعد از ۴ سال دوری و چشم انتظاری در تیرماه سالجاری به آغوش وطن بازگشت و دهم تیرماه در آرامستان غریبان اردبیل به خاک سپرده شد.
به گفته شهید سلیمانی رزمندگان همقسم شده بودند که در عملیات کربلای ۵، انتقام خون شهدای کربلای ۴ را بگیرند و میگفتند تا زمانی که غرور و تکبر دشمن را در هم نشکنند از منطقه بیرون نخواهند رفت.
به گزارش مشرق، عملیات کربلای ۵ پس از عدمالفتح کربلای ۴، با تصمیم شجاعانه فرماندهان و دلاوری رزمندگان انجام شد و به یکی از موفقترین عملیاتهای ایران در مقطع حساس دفاع مقدس تبدیل شد. کربلای ۵ موازنه قدرت در جنگ را تغییر داد و بلوک شرق و غرب را متوجه قدرت نظامی نیروهای ایرانی کرد. لشکر ۴۱ ثارالله (ع) به فرماندهی حاجقاسم سلیمانی یکی از لشکرهای تأثیرگذار در عملیات کربلای ۵ بود که توانست با مقاومتی مثالزدنی ادامه عملیات را میسر سازد.
عملیات کربلای ۴ که به اتمام رسید، فرماندهان خیلی زود تصمیم به انجام عملیات دیگری در همان منطقه گرفتند. نیروها باید در یک عملیات حساب شده دشمن سرمست از موفقیت در کربلای ۴ را غافلگیر میکردند. حاجقاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله (ع) درباره شرایط تصمیمگیری درباره عملیات کربلای ۵ میگوید: «دشمن دچار یک غرور کاذب شده بود. از طرف دیگر با توجه به زحمتهای زیادی که کشیده شده بود و نیروهای زیادی که جمع شده بودند و همچنین به خاطر وضعیت سیاسی و نظامیای که در جنگ حاکم بود نمیشد این عملیات نیمهتمام گذاشته شود و نیروها برگردند. جمعبندی فرماندهان این بود بلافاصله در موقعیتی که نیروها حضور دارند و با استفاده از غرور دشمن و جشن پیروزی که گرفته عملیاتی انجام بگیرد تا جبران عدم موفقیت کربلای ۴ باشد. در همان جلسات جمعبندی به زمین کربلای ۵ رسید.»
به گفته شهید سلیمانی رزمندگان همقسم شده بودند که در عملیات کربلای ۵، انتقام خون شهدای کربلای ۴ را بگیرند و میگفتند تا زمانی که غرور و تکبر دشمن را در هم نشکنند از منطقه بیرون نخواهند رفت. کربلای ۵ با این تصمیمگیریها در ۱۹ دی ۱۳۶۵ انجام شد و نتایج موفقیتآمیزی را به همراه آورد. در این عملیات لشکر ۴۱ ثارالله مأموریت داشت تا بعد از پاکسازی جاده و پل دشمن، یک سرپل در غرب کانال ماهی ایجاد کند. شهید سلیمانی زمین شلمچه و بوبیان و دریاچه ماهی را به یک غول نظامی و یک تابلوی گرگمانند تشبیه میکرد. جایی که نیروهایی مثل کوه میتوانستند در این منطقه به نبرد بپردازند. رزمندگان بدون هیچ هراسی از منطقه عملیاتی و موانع دشمن میگفتند: «ما برویم و ما نباشیم که امام خدای نکرده نگران و ناراحت باشد. آرزوی دنیویشان این بود که ملت ایران شاد و خندان باشد، امام شاد باشد.»
لشکر ۲۵ کربلا پس از تأمین سرپل از سوی لشکر ۴۱ ثارالله میبایست با عبور یگان از یگان از داخل منطقه پنجضلعی به سمت راست و پشت کانال ماهی رفته و سرپل را تأمین میکرد. با شروع عملیات، رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله از کانال ماهی عبور کردند، کاری که تصورش برای کارشناسان نظامی غیرممکن بود. لشکر ۴۱ ثارالله (ع) در عملیات کربلای ۵ یکی از سختترین محورها را برعهده داشت و با مقاومت فراوان نیروهایش توانست با سربلندی از این منطقه عبور کند. عملکرد نیروهای این لشکر به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی یکی از دلایل موفقیت رزمندگان در کربلای ۵ بود.
با وجود موفقیتهای بزرگی که رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله به دست آوردند ولی تلخی شهادت نیروها بر دل فرماندهشان ماند. در این عملیات قاسم میرحسینی جانشین فرمانده لشکر ثارالله به شهادت رسید. او با خلق و خویی که بسیار پختهتر از سن و سالِ کمش بود، در مقامِ نفر دوم لشکر، تحسین فرماندهان و همرزمانش را برمیانگیخت. «قاسم میرحسینی» در مدت کمی به نقطه ثقلی غیرقابل جایگزین در لشکر تبدیل شد و حکمِ دست راست «حاجقاسم» را پیدا کرد. «قاسم میرحسینی» در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید، اما فقدانش همواره برای همرزمانش ملموس بود و حاجقاسم سلیمانی سالها پس از شهادت او گفت: «سیدالشهدای همه شهدای استان سیستان و بلوچستان و بزرگ لشکر ثارالله که واقعاً من امروز در هر مأموریتی جای او را خالی میبینم شهید میرحسینی است.»
یونس زنگیآبادی و مهدی زندینیا فرماندهان تیپ لشکر ۴۱ در کنار نیروهای دیگر لشکر در این عملیات به شهادت رسیدند تا یکی از بزرگترین دستاوردهای نظامی و سیاسی ایران در دفاع مقدس را رقم بزنند. لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی شهید سلیمانی با جانفشانی فرماندهان و نیروهایش در عملیات کربلای ۵، ضمن گرفتن انتقام از دشمن، قدرتشان را به همگان دیکته کردند.