مدافعان حرم

روایتی از سفر «مهمان ویژه» به دیار حاج قاسم

به گزارش مشرق، وقتی پیاده شدیم هوا پاک بود و سَرد؛ طوری که می‌شد از لابلای پس‌وپناه‌های شهرِ خستهِ تهران، دَماوَند، این «دیو سپید پای در بند» را از همان ترمینالِ ۴ فرودگاه مهرآباد دید؛ کوهیِ که با شیرِ سپهر بسته پیمان و با اخترِ سعد کرده پیوند.

مقصدمان کرمان بود؛ پهناورترین استانی که در جنوب شرقی ایران اسلامی آرامیده است. آنچه کرمان را این روزها بر سَر زبان‌ها آورده و مقصد سَفرها کرده است نه مساحت بیش از ۲۸۵ هزار کیلومتربعی و جاذبه‌های طبیعی و حتی حدود ۶۶ اثر تاریخی ثبت شده در آن که آرامگاه شهیدی است که با خُونِ سُرخ، بست پیمان و با هِفت اقلیم کرد پیوند.

بیشتر بخوانید:

عکس/ ‏قدردانی مسیحیان عراق از حاجقاسم و ابومهدی

عکس رهبر انقلاب و حاج قاسم در اتاق وزیر بهداشت

اولین «وروی کنترل» یا همان اصطلاح ناموزون «گیت» را سهلِ ممتنع عبور کردیم. چیزی هم نداشتم که باعث اختلال در تردد شود؛ کمی وسایل شخصی و تعدادی کتاب و برگه و انبوهی خط و واژه‌های عاریه‌ای از جلال آل‌احمد و رضا امیرخانی. لابد حدس می‌زنید از «خسی در میقات» و «داستان سیستان».

بر سَردَر اُتاقکِ نَچسبی در سالنَ انتظار، نوشته شده بود «موزه عبرت ایران». از اول بسم‌الله تا تای تمت چیزی نبود جز چند عکس که یارای انتقال ظُلم و جور جوانی آن وحشت‌کده را نداشت. ساکنان باجه اطلاعات که معمولاً از مخاطرات ارضی و سماوی تا اجتهاد در مقابل نص حرف برای گفتن دارند! چندان میانه خوبی با «خوش‌رویی» و «پاسخ به سؤال» نداشتند. باز هم گُلی به جمال گروه انتظامات که بدون اخم، بلیط‌های ۵۸۹ هزار و ۵۰۰ تومانی تهران – کرمان را وارسی می‌کردند.

ساعت ۱۸ و ۱۳ دقیقه، هواپیمای ۱۷۱ تُنی ایرباس A ۳۰۰-۶۰۰ راهی آسمان شد. آسمانی که باید به صافی و زلالی و یک‌رنگی قهرمان ملی ما درس پس بدهد. در آن ارتفاع ۳۳ هزار پایی (هر پا معادل ۳۰.۴۸ سانتیمتر) خبری از قیل و قال‌های مرسوم زمینی نبود، اما تا دلت بخواهد تبلیغات بود و تبلیغات؛ این نشانه بی‌نشان تفکر مصرف‌گرایی.

نمی‌دانم چرا از زمانِ حدود ۸۰ دقیقه‌ای تهران – کرمان برای معرفی جاذبه‌های گردشگری این استان استفاده نمی‌شود. تا خودِ کرمان، زیبایی‌های شهر شنزنِ چین و بلگرادِ صربستان و دنیزلیِ ترکیه به مسافران تزریق شد. مگر زیبایی باغ شاهزاده ماهان، باغ فتح آباد، ارگ بم، ارگ راین، بازار کرمان، روستای تاریخی میمند، مجموعه وکیل و … چه کم از آن‌ها دارد. شاید علت در تفکر حاکم بر گردانندگان شرکت فخیمه هواپیمایی است.

ساعت ۱۹ و ۴۵ دقیقه چرخ‌های یکی از ۱۴ ایرباس A ۳۰۰-۶۰۰ هواپیمایی ماهان با حدود ۲۶۰ مسافر با آسفالت فرودگاه کرمان که به نام «آیت‌الله هاشمی رفسنجانی» نام‌گذاری شده است، چاق سلام علیک کرد. پخش سرودِ «به اصالت ایران کهن – ز صلابت ایران جوان» در پایان فرود هواپیما، هیچ موضوعیت و ضرورتی نداشت و ندارد، ولی می‌شود!

آسمانِ شبِ کرمان، رنگ می‌گذاشت و رنگ بر می‌داشت؛ غرق شهادت و پُر از بوی بهشت. ایام شهادت شهید سپبهد حاج قاسم عزیز بود و از قضای کردگار، شبی که فردای آن سالروز شهادت شهید حسین یوسف‌الهی. همان حسین پسر غلامحسینی که حاج قاسم وصیت کرد پیکر پاکش در کنار مزار مطهر او آرام بگیرد که گرفت.

در همان فرودگاه مقصد، آمار گلزار شهدای کرمان را گرفتم به هوای اینکه شاید بشود در بدو ورود به ساحت یکی از مخلص‌ترین بندگان خاص خدا، عرض ارادت کرد. گفتند امشب شلوغ است، فردا «مهمان ویژه» داریم. اصرار هم زیره به کرمان بردن بود آن هم در کرمان!

آن فردا، خیلی زود آغاز شد. هنوز آفتاب به دیار کریمان سلام نکرده بود که به همراه خبرنگاران استانی به انتظامات فرودگاه سلام کردیم. انتظار حضور «مهمان ویژه» آغاز شد و ما مُترصد شکار لحظه.

حسین و سهراب سلیمانی برادران حاج قاسم عزیز، حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسن علیدادی‌سلیمانی نماینده ولی فقیه، محمدجواد فدایی استاندار، حجت‌الاسلام حسین طهماسبی دادستان ویژه روحانیت، یدالله موحد رئیس کل دادگستری، حجت‌الاسلام حسین رضایی رئیس سازمان قضائی، نادر فرامرزپور دادستان نظامی، مهدی تقی‌زاده رئیس شوراهای حل اختلاف، عباس آمیان مدیرکل پزشکی قانونی، احمد آبیار رئیس سازمان بازرسی و … از جمله مسئولان استان کرمان بودند که با حضور در پایون فرودگاه، به استقبال «مهمان ویژه» آمده بودند.

حسین برادر بزرگ و سهراب برادر کوچک حاج قاسم عزیز هستند. وقتی از سهراب سلیمانی پرسیدم چه زمانی خبر شهادت حاج قاسم را شنیدی؟ همان‌طور که به آستانه ِ درِ بزرگِ چوبی و قهوه‌ای رنگ پاویون تکیه کرده بود بغض کرد و با چَشم نیمه تَر گفت: «من اولین نفر از خانواده حاج قاسم بودم که خبر شهادت را شنیدم. سردار قاآنی (فرمانده نیروی قدس) به من گفت. زینب (دختر حاج قاسم) خیلی پیگیر بود.

از حسین سلیمانی هم درباره خصلت حاج قاسم پرسیدم. گفت: حاج قاسم استاد من در همه زمینه‌ها بود. استعداد بالقوه‌ای داشت. خیلی راحت پدر و مادرم را در آغوش می‌گرفت و با آن‌ها حرف می‌زد حتی بعضی مواقع چیزهایی دَر گوش‌شان می‌گفت که من نمی‌دانم چه می‌گفت. به بزرگترها خیلی احترام می‌گذاشت. وقتی به دیگران کمک می‌کرد و به او می‌گفتند «عاقبت بخیر شی»، خیلی خوشحال می‌شد.

وقتی از او خواستم در یک جمله حاج قاسم را تعریف کند، گفت: «خداوند همه خوبی‌ها را به او داده بود. حیف او را خوب نشناختیم».

در همین اثنا فرزند کوچک و همسر شهید مدافع حرم حسین بادپا وارد پاویون شدند. شهید حسین بادپا فروردین ۹۴ در درعا – جنوبی‌ترین استان کشور سوریه – شهید شد. قرار بود احسانِ حدود ۱۳ ساله متنِ «خیر مقدم» به «مهمان ویژه» را بخواند. می‌گفت چندین بار آن را خوانده است و استرس ندارد. وقتی از او پرسیدیم حاضری وقتی بزرگ شدی وارد دستگاه قضا شوی؟ گفت: نه. دوست دارم مجاهد شوم. پرسیدیم مجاهد یعنی چه؟ با پختگی تام گفت: یعنی سرباز اسلام شوم.

هواپیمای حامل «مهمان ویژه» ساعت ۷:۴۰ در فرودگاه به زمین نشست و آیت‌الله سید ابرهیم رئیسی با استقبال نماینده، ولی فقیه و استاندار، وارد کرمان شد و احسانِ مجاهد هم به نحو احسن انجام وظیفه کرد. حجت‌الاسلام‌والمسلمین غلامحسین محسنی‌اژه‌ای معاون اول و رئیس شورای معاونین قوه قضائیه، غلامحسین اسماعیلی رئیس حوزه ریاست و سخنگوی قوه قضائیه، حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسن درویشیان رئیس سازمان بازرسی کل کشور، محمدباقر ذوالقدر معاون راهبردی قوه قضائیه، حجت‌الاسلام‌والمسلمین عبداللهی رئیس مرکز حفاظت و اطلاعات قوه قضائیه، اصغر جهانگیر رئیس سازمان زندان‌ها، آزاد ابراهیم‌زادگان رئیس مرکز رسانه قوه قضائیه و … از جمله مسئولان دستگاه قضا بودند که به همراه قاضی‌القضات وارد دیار کریمان شدند.

رئیسی که عضو حقوقی شورای عالی امنیت ملی کشورمان نیز است، در همان بدو ورود به دیار سردار مقاومت، گفت: مسئولان قضایی در جمهوری اسلامی و عزیزانی که در عراق با آن‌ها تماس داشتیم، در حال پیگیری پرونده شهادت حاج قاسم سلیمانی هستند؛ پرونده‌ای در دادسرای تهران تشکیل و قُضاتی مأمور شدند که کار را با همکاری معاونت بین‌الملل قوه قضاییه و وزارت امور خارجه در کشور دنبال کنند و این کار با همکاری مسئولان عالی قضایی در عراق دنبال خواهد شد.

رئیس دستگاه قضا در حال سخنرانی بود و خبرنگاران همچون پروانه‌ای گِرد شمع، به گِرد تنها بلندگوی صحنه حلقه زده بودند تا با ضبط صدای قاضی‌القضات، صحبت‌های او را به نحو احسن منعکس کنند. گویی آن‌ها پروانه بودند و صدا، شمع! پایان سخنرانی رئیسی در فرودگاه، آغاز ماراتن دوی خبرنگاران برای رسیدن به ۲ دستگاه وَن ویژه اصحاب رسانه بود تا آن‌ها را پا به پای «مهمان ویژه» ببرد.

اولین برنامه رسمی رئیس دستگاه قضا در دیدار کریمان، حضور در گلزار شهدای کرمان بود. مکانی که با فاصله حدود ۲۰ کیلومتری از فرودگاه، در دل صخره‌های سر به فلک کشیده قرار دارد و افلاکیانیِ برای همیشه قد برافراشته را در دل خود جای داده است. «شهید حسین یوسف‌اللهی» هم‌رزم دوران دفاع مقدس و «شهید حسین پورجعفری» هم‌رزم همیشگی سردار مقاومت در این مکان آرامیده‌اند. اما حاج قاسم، این مصداق اَتَمّ شیر روز و زاهد شب، با آرامش، آرام گرفته است، با همان آرامش فجر: یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّه (۲۷) إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیهً مَرضیه (۲۸) فَادخلی فِی عِبادی (۲۹) وَادخلی جَنََّتی (۳۰)‌ای جان آرام یافته (۲۷) به سوی پروردگارخویش بازگرد در حالی که تو از او خشنود و او از تو خشنود است (۲۸) پس در میان بندگان من درآی (۲۹) و در بهشت من داخل شو (۳۰).

سنگ مزار حاج قاسم عزیز را یک شب قبل تغییر داده بودند. سفید و نورانی. طواف‌کنندگان این حرم أمن الهی از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج می‌شدند. این قاعده برای خبرنگاران استثناء شد تا با فراغ بال به پوشش اخبار بپردازند.

آیت الله سید ابراهیم رئیسی به اتفاق هیئت همراه در گلزار شهدای کرمان حضور یافت و به مقام شامخ شهید سپهبد حاج قاسم سلمانی عزیز و دیگر هم‌رزمان دیروزی و امروزی این سردار مقاومت ادای احترام کرد. سپس با حضور در جمع مردمی که برای زیارت مزار مطهر شهداء در گلزار شهدای کرمان حضور داشتند، از ابراز لطف آن‌ها صمیمانه تشکر و قدردانی کرد.

برنامه بعدی رئیس دستگاه قضا، دیدار با قضات و کارکنان دادگستری کرمان و سخنرانی در جمع آن‌ها بود. ابتدا رئیس کل دادگستری استان به ارائه آماری از عملکرد حوزه قضایی استان پرداخت و سپس به کمبودها و پیشنهادات اشاره کرد. موحد در این جمع، اعلام کرد ۳۰۰ هزار افاغنه به صورت غیرمجاز در استان کرمان اقامت دارند و خشکسالی و محرومیت جنوب استان نگران‌کننده است.

مدیرکل بازرسی استان نیز به نمانیدگی از سازمان‌های تابعه قضایی استان اعلام کرد در دهه ماهه نخست سال جاری، هزار و ۵۷ نفر با صلح و سازش آزاد شده اند. رئیس شعبه اول دادگاه کیفری یک استان کرمان هم در جایگاه ناطقان قرار گرفت و بخشی از وقت محدودش را صرف آن کرد تا بگوید وقت سخنرانی‌اش کم است. او از مجری خواست اگر وقتش تمام شد تذکر ندهد چرا که از وقت رئیس دستگاه قضا استفاده خواهد کرد. حاضران خندیدند، اما به چه را نمی‌دانم.

در اثنای این برنامه، شبه‌مستندی با عنوان «بی پرده با مردم» پخش شد که در آن مردم درباره عملکرد دستگاه‌هایی قضایی استان اظهار نظر می‌کردند. یکی از بانوان کرمانی بی‌پرده گفت: «آقای رئیسی مهریه رو برداشته و مردها راحت شدن». این فراز نیز با خنده حضار سپری شد.

سپس سخنرانی رئیس دستگاه قضا آغاز شد. رئیسی در ابتدای جلسه یاد حاج قاسم عزیز را گرامی داشت و مجداً تاکید کرد نوکری و کار برای مردم، بزرگترین سند افتخار برای ما و شماست. هر کاری که می‌شود باید انجام دهیم تا گره از کار مردم باز شود و «احساس اجرای عدالت» کنند.

وی باز هم عرصه را بر قاچاقچیان مواد مخدر، مرتکبان جرائم خشن و سازمان یافته تنگ کرد و گفت نباید به هیچ عنوان اجازه عرض اندام به آن‌ها داده شود.

رئیس دستگاه قضا در پاسخ به دغدغه مهریه‌ای آن مادر کرمانی هم گفت سخن ما درباره کسانی است که معسر هستند و در زندان بودن آن‌ها مشکلی را حل نمی­‌کند، اما اگر به همین شخص مهلت داده شود می‌تواند با کسب و کار، مهریه‌ای که برعهده اوست را پرداخت کند. کسانی که نه تنها بدهی مهریه، بلکه هر بدهی دیگری دارند باید آن را پرداخت کنند و همواره ذمه آن‌ها مشمول است و به هیچ عنوان ذمه آن‌ها تا وقتی که بدهکاری خود را پرداخت نکنند، بری نمی‌شود. مهریه هم دینی به عهده زوج است که حتما باید آنچه که در عقدنامه است، پرداخت شود.

آیت‌الله رئیسی سپس در جلسه شورای قضایی کرمان حضور یافت و پس از استماع حدود یک ساعته صحبت‌ها، طرح مشکلات و ارائه درخواست‌ها و پیشنهادات مسئولان قضایی استان، گفت هدف از انجام چنین سفرها، پیگیری امور مردم است و باید با برآورده‌کردن مطالبات آنها، «احساس» کنند کاری صورت گرفته است.

محمدباقر ذوالقدر معاون راهبردی قوه قضائیه هم در این جلسه با ذکر آمار و اعداد از عملکرد حوزه قضایی استان کرمان گفت پیرو سفر آیت‌الله رئیسی به کرمان و با انجام کار کارشناسی، بنا شد ۱۴ قاضی به مجموعه ظرفیت قضات استان کرمان اضافه شود. این را هم اعلام کرد که با هماهنگی‌های صورت گرقته با استاندار کرمان، مقرر شد حدود ۶۲ میلیارد تومان به این استان اختصاص یابد.

برنامه‌های رئیس دستگاه قضا فشرده بود و یکی از یکی دیگر مهم. عکاس‌ها تقریباً همه برنامه‌ها را پوشش دادند. برنامه بعدی رئیسی دیدار با خانوده حاج قاسم عزیز بود. همسر، ۲ دختر و ۲ پسر. ۲ برادر هم حضور داشتند. این دیدار در طبقه دوم جایی صورت گرفت که در ایام سکونت حاج قاسم در کرمان، منزل شخصی او بود و بعدها توسعه و به «بیت الزهرا (س)» تبدیل شده است.

رئیسی که دست‌چین‌های شهید دکتر سید محمد بهشتی برای ورود به حوزه قضاوت است، ضمن تسلی به خانواده حاج قاسم عزیز، خطاب به آن‌ها گفت در زمان شهادت آقای بهشتی همه ما نگران بودیم و بسیار غصه خوردیم؛ ولی بعدا فکر کردیم که هیچ خونی مثل خون شهید بهشتی نمی‌توانست مسائل آن روز را حل کند. ما آن روز گرفتار جریان نفاق و بنی صدر بودیم و خون ایشان این مسائل را حل کرد، لذا خون شهید سلیمانی نیز مانند حیاتش در بسیاری از مسائل در کشور توانست موثر باشد و بعد از این هم قطعا آثار بسیاری دارد.

در بیت «الزهرا (س)»، جمعی از خانواده‌های مکرم «جان‌باختگان مراسم تشییع تاریخی حاج قاسم در کرمان» حضور داشتند. برخی خانواده‌ها با در دست داشتن عکس‌های عزیزانشان نشسته بودند. بنا بود بود با رئیس دستگاه قضا دیدار و خواسته‌های‌شان را با او در میان بگذارند. تقریباً همه کسانی که آنجا نشسته بودند خاطره شنیدنی با حاج قاسم داشتند. بیت «الزهرا (س)» عجیب یادآور سادگی و صمیمت حاج قاسم بود. زیلوهای آبی‌رنگ و ساده کف آن، عین زیلوهای ساده حسینیه امام خمینی (ره) تهران بود. همان زیلوهایی که مهمانان ناخدای با خدای انقلاب روی آن می‌نشینند.

رئیسی با حضور در «بیت‌الزهرا (س)» و دیدار با خانواده‌های جان‌باختگان، اعلام کرد این دغدغه بازماندگان که عزیزان‌شان «شهید» محسوب شوند را حتماً پیگیری خواهم کرد. قبل از اینکه در اینجا حضور یابم، خواست شما را پیگیری کردم و بعد از سفر نیز حتماً پیگیری می‌کنم و از استاندار خواستم این موضوع را از طریق دولت دنبال کند.

برنامه بعدی و پایانی رئیس دستگاه قضا، حضور و سخنرانی در مراسم اربعین حاج قاسم عزیز بود. اصلاً این برنامه اصل و سایر برنامه‌های سفر به کرمان، فرع بودند. آیت‌الله رئیسی آمده بود هم ادای احترام کند به مقام شامخ حاج قاسم و هم بگوید آنچه را که باید گفته می‌شد.

مراسم اربعین در مصلی بزرگ امام علی (ع) شهر کرمان بود و برگزارکننده آن هم سپاه ثارالله کرمان. همان سپاهی که حاج قاسم عزیز حدود ۴۰ سال قبل سنگ بنای آن را قالب یک گردان نهاد و سپس به تیپ و سرانجام به لشکر ۴۱ ثارالله ارتقا یافت و هم‌اکنون با عنوان سپاه ثارلله کرمان شناخته می‌شود.

سرلشکر محمدعلی جعفری فرمانده پیشین کل سپاه و فرمانده فعلی قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیهالله، سردا ابراهیم جباری فرمانده سپاه، ولی امر، حسن کاظمی‌قمی سفیر پیشین ایران در عراق و … از جمله مهمانان این مراسم بودند. حسن شمشمادی هم مجری آن. خانم زینب سلیمانی در صف اول با غم و خشم نشسته بود؛ غم از دست دادن پدری به زلالی حاج قاسم و خشمِ گرفتن انتقام از وحشی‌ترین رژیم تروریست‌پرور دنیا، آمریکا. همه مردم ایران این را می‌خواهند. او با صبر و حوصله به شیرین‌زبانی‌های فرشته‌ای حدود سه ساله پاسخ می‌داد. گویی «صبر» خصیصه همه «زیبنب» هاست.

سخنرانی آیت‌الله رئیسی ساعت حدود ۱۵ و ۱۵ دقیقه شروع شد. حاضران با شعار «رئیسی رئیسی خدا نگهدار تو» از او استقبال کردند. او هم بارها از ابراز لطف مردم خون‌گرم دیار کریمان قدردانی کرد.

رئیسی که نائب رئیس اول مجلس خبرگان نیز است، «اخلاص» را مهم‌ترین شاخصه مکتب حاج قاسم دانست و تاکید کرد رمز متوجه شدن دل‌ها به شهید سلیمانی هم همین اخلاص اوست. او «عقلانیت» و «مردم باوری» را از دیگر ویژگی‌های مکتب حاج قاسم دانست و با صدای بلند اعلام کرد نباید شخصیت امام (ره) و حاج قاسم تحریف شود.

عضو حقوقی شورای عالی امنیت ملی تلویحاً به برخی تلاش‌ها برای تحریف حاج قاسم پاسخ داد و تاکید کرد راهبرد حاج قاسم «راهبرد مقاومت» بود. دیپلماسی حاج قاسم، راهبرد مقاومت بود. کوتاه آمده در قاموس حاج قاسم جای نداشت.

حاضران در مصلی بزرگ کرمان، بارها با شعار «مرگ بر منافق»، «مرگ بر آمریکا، «مرگ بر اسرائیل» و … از صحبت‌های رئیس قوه قضائیه اعلام حمایت کردند.

عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام به این نکته هم اشاره کرد که فکر نکنید حاج قاسم «فعال ما یشاء» بود و هرچه می‌خواست بدون ممانعت همان می‌شد. خیر او تلاش می‌کرد و اجازه نمی‌داد مشکلات مانع کارش شود. او بخاطر موانع دچار سستی نمی‌شد و مَـــرد با اراده بود.

رئیس دستگاه قضا به مردم کرمان یادآور شد باید به خاطر داشتن حاج قاسم به خود ببالند چرا که او باعث افتخار ایران و جهان اسلام است و حتی مسیحیان و یهودیان هم به او عشق می‌ورزند. رئیسی به رسم طلبگی، پایان سخنرانی حدود یک ساعته خود را با روضه برای حاج قاسم عزیز به پایان برد.

سفر ما به کرمان تمام شده بود و باید راهی فرودگاهی می‌شدیم که روزمان را از آنجا آغاز کردیم، اما دل کندن از دیار حاج قاسم مگر راحت بود. آن هم برای منی که شش سال پیش یک بار دل در این شهر کویری جا گذاشته بود. به هر روی وارد فرودگاه شدیم.

از همان شب ورود به کرمان بنا بود یکی از هم‌رزمان حاج قاسم – که در زلالی و صمیمت به او می‌ماند – را زیارت کنم، اما اهمیت مسئولت او و فشردگی برنامه‌های من اجازه نمی‌داد تا آنکه به رسم خصلت وفاداری دیار کریمان در پاویون فروگاه حاضر شد و در آغوش گرفتیم هم را.

این بار با هوپیمای ایرباس ۳۱۹ از کرمان راهی آسمان شدیم و ساعت ۱۸:۳۱ دقیقه در فرودگاه مهرآباد به زمین نشستیم. این بار نه خبری از آن تبلیغات بلاوجه و تشریفات غیرضرور بود و نه نمایی از دماوند، این «دیو سپید پای در بند». اما تجربه‌ای گران و وظیفه‌ای سنگین از سفر به کرمان و طی طریق در مکتب حاج قاسم عزیز.

منبع: فارسمنبع خبر

روایتی از سفر «مهمان ویژه» به دیار حاج قاسم بیشتر بخوانید »

پیشنهاد ۱۰۵ نفر از بین ۳۰ کتاب + عکس

به گزارش گروه فرهنگ و هنر مشرق، امسال نیز همچون سال های قبل ضمن برگزاری یک نظرخواهی از میان نویسندگان، شاعران، مترجمان، ویراستاران، ناشران و فعالان حوزه فرهنگ و کتاب، به بهترین گزینه ها برای پیشنهاد مطالعه در تعطیلات عید و در آستانه نمایشگاه کتاب تهران دست یابیم.

لیست کتاب های پیشنهادی را برای حدود ۳۰۰ نفر ارسال کردیم که ۱۰۵ نفر از آن ها تا صبح روز دوشنبه ۱۲ اسفندماه (ساعت ۱۰ و ۴۵ دقیقه صبح) در این نظرخواهی شرکت کردند. ضمن سپاس از همه دوستانی که به فراخوان ما پاسخ دادند، امیدواریم سایر دوستان نیز در این گونه نظرخواهی ها که نیتی جز تبلیغ و ترویج برخی کتاب های مناسب و خواندنی و کمک به بازار نشر و کتاب ندارد، حضور فعالتری داشته باشند. بی‌شک درگیری ذهنی دوستان با موضوع بیماری جدید (کرونا ویروس) در این نظرخواهی نیز بی تاثیر نبوده است!

ناگفته پیداست که کتاب های زیادی در سال ۹۸ چاپ و منتشر شد که گزینه های مناسبی برای قرارگرفتن در این لیست بودند اما سال گذشته که نظرخواهی مان را بر مبنای آزاد برگزار کردیم، با دو مشکل برخوردیم؛ اول این که به جمع بندی مشخصی برای معرفی کتاب های مناسب نرسیدیم. و دومین مشکل این که در طول سال، خیلی از عنوان کتاب ها از یاد بزرگواران رفته بود و لازم بود یادآوری کنیم که این کتاب ها را احتمالا خوانده اند یا چیزهای زیادی درباره اش می دانند و می توانند پیشنهاد بدهند.

امسال با بررسی فعالیت ناشران و بازخورد رسانه ها و مخاطبان به این ۳۰ گزینه رسیدیم و از سروران خواستیم که به فرض وجود ده ها عنوان بهتر از این ها، ما را در انتخاب بهترین ها از بین این لیست، یاری کنند.

بی‌شک کتاب های بهتری در عرصه نشر وجود دارد که ما حتی از چاپشان هم بی خبریم! و هیچ چیزی از آن ها نمی دانیم اما برای رسیدن به نتیجه عینی خودمان را محدود کردیم به این ۳۰ عنوان.

بیشترین آرا برای کدام کتاب ها بود؟

در حوزه داستان، ارتداد نوشته وحید یامین پور از سوره مهر با ۲۹ بار پیشنهاد / پس از بیست سال نوشته سلمان کدیور از انتشارات شهرستان ادب با ۲۷ بار پیشنهاد / قربانی طهران نوشته حامد اشتری از انتشارات معارف با ۲۱ بار پیشنهاد، سه عنوانی بودند که بیشتر از همه پیشنهاد شده بودند.

در حوزه روایت و ناداستان، نقاشی قهوه خانه (خاطرات کاظم دارابی) نوشته محسن کاظمی از انتشارات سوره مهر با ۳۶ پیشنهاد / صد روسی (خاطرات جانباز عبدالعلی یزدانیار) نوشته میثم رشیدی مهرآبادی از انتشارات شهید کاظمی با ۳۴ پیشنهاد / یک محسن عزیز (روایتی مستند از زندگی شهید محسن وزوایی) نوشته فائضه غفارحدادی از انتشارات سوره مهر با ۳۰ پیشنهاد، سه کتابی بودند که بیشتر از همه پیشنهاد شده بودند.

داستان سنگ نوشته قدسیه پایینی از انتشارات اسم، کمترین پیشنهاد را به خود اختصاص داده بود که امیدواریم ناشر و نویسنده این کتاب برای دیده شدن این داستان خواندنی و ارزشمند، تلاش بیشتری نمایند.

نظر شما را ابتدا به لیست اولیه این کتاب ها جلب کرده و سپس نظرات ۱۰۵ شرکت کننده در این نظرخواهی را تقدیم می کنیم:

شما هم می توانید پیشنهادهایتان را از این ۳۰ عنوان در بخش نظرات ثبت کنید…

پیشنهادهای کتاب در حوزه داستان و رمان:

۱- گزارش اندوه / محمود جوانبخت / نشر نیستان

۲- ارتداد / وحید یامین پور / سوره مهر

۳- بلندشو قهرمان / علیرضا جوانمرد / نشر اسم

۴- پس از بیست سال / سلمان کدیور / نشر شهرستان ادب

۵- کتیبه ژنرال / اکبر صحرایی / انتشارات شهید کاظمی

۶- قربانی طهران / حامد اشتری / نشر معارف

۷- سنگ / قدسیه پایینی / نشر اسم

۸- باخ/ میثم امیری / کتابستان

۹- روایت دلخواه پسری شبیه سمیر / محمدرضا شرفی خبوشان / شهرستان ادب

۱۰- معسومیت / مصطفی مستور / نشر مرکز

۱۱- مناجات / عباس حسین نژاد / سوره مهر

۱۲- طلوع روز چهارم / فاطمه سلیمانی ازندریانی / نشر نیستان

۱۳- برج سکوت /یک جلدی / حمیدرضا منایی / نشر نیستان

۱۴- وضعیت بی عاری / حامد جلالی / شهرستان ادب

۱۵- نفس / بهزاد دانشگر / تلاوت آرامش

پیشنهادهای کتاب در حوزه روایت، تاریخ شفاهی و ناداستان

۱- برخیزید / روح الله رشیدی / انتشارات راه یار

۲- یک محسن عزیز / فائضه غفارحدادی / سوره مهر

۳- یک روز بعد از حیرانی / فاطمه سلیمانی ازندریانی / انتشارات شهید کاظمی

۴- در رقه بودم / ترجمه وحید خضاب / نشر نارگل

۵- عاشق داعشی من / ترجمه مهدیه داودی / نشر کتابستان

۶- آرزوهای دست ساز / میلاد حبیبی / نشر راه یار

۷- تا ابد با تو می مانم/ مریم عرفانیان/ به نشر

۸- صباح / فاطمه دوست کامی / سوره مهر

۹- نقاشی قهوه خانه/ محسن کاظمی/ سوره مهر

۱۰- سربلند / محمدعلی جعفری / انتشارات شهید کاظمی

۱۱- من و عباس بابایی / علی اکبری مزدآبادی / انتشارات یازهرا

۱۲- امدادگر کجایی؟ / معصومه رامهرمزی / مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

۱۳- مجموعه یک روایت معتبر/ جمعی از نویسندگان/ به نشر

۱۴- در هیاهوی سکوت / جواد کلاته عربی / نشر ۲۷ بعثت

۱۵- صد روسی / میثم رشیدی مهرآبادی / انتشارات شهید کاظمی

لیست ۱۰۵شرکت کننده در نظرخواهی و پیشنهادهایشان از میان این ۳۰ عنوان:

۱-مهدی بوشهریان / منتقد ادبی و ناشر

برج سکوت

پس از بیست سال

نقاشی قهوه‌خانه

۲-محمد مهرابی / گرافیست و فعال حوزه کتاب

ارتداد

معسومیت

قربانی طهران

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

نقاشی قهوه خانه

صباح

۳-محسن صالحی خواه / نویسنده

یک محسن عزیز

باخ

۴-حمید نورشمسی/ خبرنگار حوزه کتاب و ناشر

معسومیت

گزارش اندوه

نقاشی قهوه خانه

۵-رسول عبادی / فعال فرهنگی

نقاشی قهوه خانه

داستان رویانا

۶-محمد شفیعی / فعال حوزه کتاب

قربانی طهران

طلوع روز چهارم

در رقه بودم

داستان رویانا

نقاشی قهوه خانه

سربلند

یک روز بعد از حیرانی

۷-محمدرضا وحید زاده / نویسنده و منتقد ادبی

پس از بیست سال

نقاشی قهوه‌خانه

۸-مصطفی وثوق / دبیر فرهنگی روزنامه صبح نو

ارتداد

پس از بیست سال

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

یک محسن عزیز

در رقه بودم

نقاشی قهوه خانه

صد روسی

۹-آزاده غلامی / نویسنده و خبرنگار حوزه کتاب و ادبیات

کتیبه ژنرال
معسومیت

مناجات

۱۰-مرتضی رحیمی / شاعر و فعال حوزه کتاب

ارتداد

مناجات

صدروسی

نقاشی قهوه خانه

۱۱-سعید سعادت/ ویراستار و فعال حوزه کتاب

ارتداد

مناجات

طلوع روز چهارم

پس از بیست سال

برخیزید

نقاشی قهوه‌خانه

۱۲-فاطمه سلیمانی ازندریانی/ نویسنده و منتقد ادبی

گزارش اندوه

برج سکوت

طلوع روز چهارم

یک محسن عزیز

برخیزید

۱۳-زینب آزاد / منتقد ادبی

ارتداد

پس از بیست سال

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

قربانی طهران

صد روسی

صباح

برخیزید

۱۴-مجتبی بیات / خبرنگار فرهنگی

ارتداد

بلندشوقهرمان

وضعیت بی عاری

طلوع روزچهارم

سربلند

من و عباس بابایی

صدروسی

۱۵-نفیسه اسماعیلی / خبرنگار حوزه کتاب

پس از بیست سال

عاشق داعشی من

۱۶-حامد یامین پور / فعال حوزه فرهنگ

ارتداد

معسومیت

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

بلند شو قهرمان

پس از بیست سال

نقاشی قهوه خانه

سربلند

صد روسی

در رقه بودم

یک محسن عزیز

۱۷-علی ساقی / فعال فرهنگی

پس از بیست سال

من در رقه بودم

صد روسی

۱۸-مهدی کبیری / روابط عمومی نشر ۲۷ بعثت

معسومیت

در هیاهوی سکوت

صد روسی

۱۹-حجت الاسلام سید مجید پورطباطبایی / فعال فرهنگی

پس از بیست سال

۲۰-فرشاد مهدی پور / مدیرمسئول روزنامه صبح نو و فعال فرهنگی

ارتداد

معسومیت

نقاشی قهوه‌خانه

در رقه بودم

۲۱-محبوبه سادات رضوی نیا / نویسنده

من و عباس بابایی

در هیاهوی سکوت،

صد روسی

۲۲-محمدرضا خراسانی زاده / نویسنده

طلوع روز چهارم

پس از بیست سال

قربانی طهران

نقاشی قهوه خانه

من و عباس بابایی

۲۳-لیلا محمدی / فعال حوزه کتاب

من رد رقه بودم

سربلند

در هیاهوی سکوت

یک محسن عزیز

صد روسی

۲۴-محمدمهدی مفتاح / فعال حوزه کتاب

طلوع روز چهارم

ارتداد

پس از بیست سال

یک محسن عزیز

۲۵-الهام اشرفی / ویراستار

طلوع روز چهارم

برج سکوت

گزارش اندوه

۲۶-مریم عرفانیان / نویسنده

تا ابد با تو می مانم

۲۷-محسن باقری / منتقد ادبی و نویسنده

گزارش اندوه

قربانی طهران‌

باخ

صد روسی

در هیاهوی سکوت

۲۸-اکرم سادات حسینی شبستری / فعال فرهنگی

یک محسن عزیز

صد روسی

۲۹-مستانه درویش زاده / نویسنده

برج سکوت

صد روسی

۳۰-سیده زهرا طباطبایی نژاد / فعال حوزه کتاب

قربانی طهران

پس از بیست سال

یک محسن عزیز

۳۱-فرهاد دوانقی / نویسنده و مستند ساز

عاشق داعشی من

۳۲-مریم راهی / نویسنده

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

معسومیت

طلوع روز چهارم

برج سکوت

قربانی طهران

۳۳-طاهره یاوراحمدی / فعال حوزه کتاب

یک محسن عزیز

یک روز بعد از حیرانی

داستان رویانا

در رقه بودم

صد روسی

۳۴-طاهره مشایخ / نویسنده

ارتداد

قربانی طهران

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

طلوع روز چهارم

برج سکوت

۳۵-سید محمدجواد حسینی / فعال در نهاد کتابخانه های عمومی کشور

وضعیت بی عاری

مجموعه یک روایت معتبر

یک محسن عزیز

ارتداد

در هیاهوی سکوت

۳۶-مهدیه داودی رکن آبادی / مترجم و نویسنده

عاشق داعشی من

۳۷-حمید بناء/ نویسنده و محقق

یک روز بعد از حیرانی

در رقه بودم

نقاشی قهوه خانه

صد روسی

۳۸-فاطمه مهرابی / نویسنده

قربانی طهران

۳۹-مهدی کرد فیروزجایی/ نویسنده

قربانی طهران

۴۰-حسین شاهمرادی / ناشر

ارتداد

قربانی تهران

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

نقاشی قهوه‌خانه

یک روایت معتبر

در رقه بودم

۴۱-زهرا بلند دوست / نویسنده

ارتداد

سربلند

یک محسن عزیز

عاشق داعشی من

صد روسی

۴۲-امید باغچنی / فعال حوزه کتاب

سنگ

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

سربلند

صد روسی

۴۳-قدسیه پایینی / نویسنده

ارتداد

پس از بیست سال

قربانی طهران

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

یک روز بعد از حیرانی

در رقه بودم

صباح

نقاشی قهوه خانه

۴۴-فائضه غفار حدادی / نویسنده و پژوهشگر

مناجات

یک محسن عزیز

یک روز بعد از حیرانی

مجموعه یک روایت معتبر

صد روسی

۴۵-فاطمه سادات احمدی / فعال فرهنگی

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

قربانی طهران

من در رقه بودم

نقاشی قهوه خانه

یک روز بعد از حیرانی

۴۶– انسیه بغدادی / خبرنگار حزه کتاب

کتیبه ژنرال

برخیزید

یک محسن عزیز

یک روز بعد از حیرانی

تا ابد با تو می مانم

صد روسی

۴۷– محمدعلی آقامیرزایی / نویسنده

گزارش اندوه

نقاشی قهوه.خانه

امدادگر کجایی

صد روسی

۴۸– فاطمه نفری / نویسنده

قربانی طهران

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

وضعیت بی عاری

۴۹– زهرا علی رمضانی / خبرنگار حوزه کتاب

معسومیت

پس از بیست سال

ارتداد

در رقه بودم

عاشق داعشی من

در هیاهوی سکوت

صد روسی

۵۰– فاطمه قنبری / فعال حوزه کتاب

قربانی طهران

وضعیت بی عاری

یک روز بعد از حیرانی

صد روسی

۵۱– مهدی شیخ صراف / فعال حوزه کتاب

ارتداد

پس از بیست سال

نقاشی قهوه خانه

یک محسن عزیز

طلوع روز چهارم

۵۲-سینا علیمحمدی / شاعر و روزنامه نگار

گزارش اندوه

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

مناجات

وضعیت بی عاری

۵۳– احمد پرهیزی / مترجم

وضعیت بی عاری

پس از بیست سال

۵۴– علی اصغر بهمن نیا / ناشر

نقاشی قهوه‌خانه

در هیاهوی سکوت

۵۵– زینب عرفانیان / نویسنده

سربلند

یک روز بعد از حیرانی

یک محسن عزیز

۵۶– سعید قلیچ خانی / فعال حوزه کتاب

ارتداد

قربانی طهران

برج سکوت

وضعیت بی عاری

نقاشی قهوه خانه

من و عباس بابایی

۵۷– احسان رضایی / نویسنده و روزنامه نگار

برج سکوت

معسومیت

۵۸– معید داستان / فعال حوزه کتاب

برج سکوت

معسومیت

وضعیت بی عاری

۵۹– حاتم ابتسام/ ویراستار و فعال حوزه کتاب

پس از بیست سال

قربانی طهران

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

نقاشی قهوه خانه

صد روسی

۶۰– حامد شیخ پور / فعال رسانه ای

مناجات

۶۱– ریحانه سعیدی / فعال حوزه کتاب

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

ارتداد

یک محسن عزیز

در رقه بودم

تا ابد با تو می مانم

۶۲– جواد کامور بخشایش / نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی

کتیبه ژنرال

یک محسن عزیز

۶۳– فاطمه دولتی / نویسنده

معسومیت

مناجات

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

نقاشی قهوه خانه

۶۴– حدیثه سوختانلو / فعال رسانه ای

برج سکوت

سربلند

۶۵– سعید احمدی / فعال رسانه ای

ارتداد

معسومیت

پس از بیست سال

نقاشی قهوه خانه

۶۶– بهروز دلاور / فعال حوزه کتاب

قربانی طهران

کتیبه ژنرال

ارتداد

نفس

برج سکوت

یک محسن عزیز

صد روسی

در هیاهوی سکوت

یک روز بعد از حیرانی

۶۷ –مریم برادر / نویسنده

نقاشی قهوه خانه

۶۸– زهرا تندکی / نویسنده

برج سکوت

نقاشی قهوه خانه

۶۹– محسن صابری / فعال حوزه کتاب

وضعیت بی عاری

۷۰– احمد نجفلوی ترکمانی/ فعال جوزه کتاب

ارتداد

باخ

یک محسن عزیز

عاشق داعشی من

۷۱– علی محسنی/ مدیر کتابخانه های عمومی شمیرانات

ارتداد

قربانی طهران

صد روسی

یک محسن عزیز

یک روز بعد از حیرانی

۷۲– سیده نرگس نظام الدین / ویراستار

ارتداد

پس از بیست سال

وضعیت بی عاری

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

یک محسن عزیز

۷۳– محمدجواد درودیان / فعال حوزه کتاب

پس از بیست سال

من در رقه بودم

۷۴– سپهر قدیمی / فعال حوزه کتاب

ارتداد

پس از بیست‌ سال

برج سکوت

نقاشی قهوه‌خانه

۷۵– محمد تفرشی / فعال حوزه کتاب

ارتداد

نفس

مجموعه یک روایت معتبر

صد روسی

نقاشی قهوه خانه

۷۶– مجید دهنمکی / فعال فرهنگی

ارتداد

نقاشی قهوه خانه

صد روسی

۷۷– جواد کلاته عربی / نویسنده و پژوهشگر

کتیبه ژنرال

نقاشی قهوه خانه

یک روز بعد از حیرانی

۷۸– سیدکمال هاشم زاده / شاعر و مجری تلویزیون

کتیبه ژنرال

پس از بیست سال

طلوع روز چهارم

من و عباس بابایی

صد روسی

۷۹-سجاد محقق / فعال حوزه کتاب

نقاشی قهوه‌خانه

امدادگر کجایی

۸۰– اکرم صدیقی کلاته / نویسنده

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

در رقه بودم

صباح

۸۱-سهیل صفاری / پژوهشگر و نویسنده

پس از بیست سال

گزارش اندوه

یک محسن عزیز

امدادگر کجایی؟

سربلند

۸۲– مسعود آذرباد / منتقد ادبی

پس از بیست سال

قربانی طهران

باخ

امدادگر کجایی؟

در هیاهوی سکوت

صد روسی

۸۳– آزاده جهان احمدی / نویسنده و استاد دانشگاه

گزارش اندوه

پس از بیست سال

وضعیت بی عاری

برج سکوت

برخیزید

در رقه بودم

نقاشی قهوه خانه

صد روسی

۸۴– محمدمهدی حاجی پروانه / روزنامه نگار

معسومیت

پس از بیست سال

یک محسن عزیز

نقاشی قهوه خانه

سربلند

۸۵– ساره گودرزی / خبرنگار حوزه کتاب

معسومیت

مناجات

صد روسی

عاشق داعشی من

۸۶-سعید چگینی / فعال حوزه کتاب

برج سکوت

۸۷– سمانه غلامی / فعال حوزه کتاب

ارتداد

بلند شو قهرمان

طلوع روز چهارم

۸۸– الهام عبادتی / دبیر خبرگزاری کتاب

نقاشی قهوه خانه

۸۹– آرش فهیم / روزنامه نگار

وضعیت بی عاری

۹۰– حسین شرفخانلو / نویسنده

برخیزید

یک محسن عزیز

عاشق داعشی من

صد روسی

۹۱– ناصر غفاری / فعال حوزه کتاب

ارتداد

کتیبه ژنرال

برخیزید

۹۲– علی رستمی / نویسنده

نقاشی قهوه خانه

۹۳– عطیه آقابابایی / خبرنگار فرهنگی

ارتداد

بلندشو قهرمان

برج سکوت

یک محسن عزیز

صباح

۹۴– زینب عطایی / نویسنده

نفس

من در رقه بودم

۹۵– مهدی جهانگیری / فعال حوزه کتاب

پس از بیست سال

کتیبه ژنرال

سربلند

صد روسی

۹۶– احسان سالمی / روزنامه نگار و فعال حوزه کتاب

باخ

بلندشو قهرمان

یک محسن عزیز

عاشق داعشی من

۹۷– طاهره راهی / فعال حوزه کتاب

برخیزید

در رقه بودم

تا ابد با تو می مانم

یک محسن عزیز

صباح

۹۸-سید مهدی موسوی تبار / روزنامه نگار و نویسنده

معسومیت

برج سکوت

سربلند

۹۹– علی چنگیزی / نویسنده

برج سکوت

۱۰۰– بهزاد دانشگر / نویسنده

گزارش اندوه

معسومیت

نفس

سربلند

یک روز بعد از حیرانی

۱۰۱– مسلم ملکی / ناشر

من و عباس بابایی

۱۰۲– مرتضی قاضی / نویسنده و پژوهشگر

برخیزید

امدادگر کجایی؟

یک محسن عزیز

سربلند

در هیاهوی سکوت

نقاشی قهوه خانه

داستان رویانا

۱۰۳– زهره عارفی / نویسنده

روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

معسومیت

قربانی طهران

۱۰۴– رضا رسولی / نویسنده

طلوع روز چهارم

یک محسن عزیز

صد روسی

۱۰۵– میثم رشیدی مهرآبادی/ نویسنده و خبرنگار

گزارش اندوه

قربانی طهران

باخ

معسومیت

وضعیت بی عاری

یک محسن عزیز

صباح

نقاشی قهوه خانه

عاشق داعشی من

در هیاهوی سکوت

صد روسی

* (مسئولان نشر راه یار از ما خواستند کتاب آرزوهای دست ساز نوشته میلاد حبیبی را با کتاب داستان رویانا جابجا کنیم که این کار را در لیست کتاب ها انجام دادیم اما به خاطر انجام نظرخواهی، قبل از اعلام این عزیزان، آرا کتاب داستان رویانا همچنان به نام این کتاب باقی ماند.)

منبع خبر

پیشنهاد ۱۰۵ نفر از بین ۳۰ کتاب + عکس بیشتر بخوانید »

پیکر «شهید زنجانی» در بیروت به خاک سپرده شد +عکس

به گزارش مشرق، مجاهد شهید سید علی زنجانی که برای مبارزه با تروریست های تکفیری و دفاع از حرم حضرت زینب(س) در استان ادلب سوریه بود دو شب قبل در حملات هوایی در کنار هفت تن دیگر از رزمندگان حزب الله به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید:

پیکر سید علی زنجانی در لبنان تشییع شد +عکس و فیلم

جزئیات تشییع پیکر شهید زنجانی

همسر این شهید عزیز از اهالی روستای دیر قانون النهر لبنان است و به همین جهت پیکر شهید زنجانی پس از تشییع در این روستا در گلزار شهدای روضه الحورا الزینب به خاک سپرده شد.

منبع: فارسمنبع خبر

پیکر «شهید زنجانی» در بیروت به خاک سپرده شد +عکس بیشتر بخوانید »

ترجمه گویا آثار دفاع مقدس راه مقابله با برداشت‌های اشتباه از جنگ

به گزارش مشرق، دومین نشست از سلسله نشست‌های تخصصی بایسته‌های ترجمه در حوزه ادبیات و مستند نگاری دفاع مقدس با عنوان «واکاوی چالش‌های ترجمه کتاب «شماره پنج» به زبان فرانسه» با حضور مترجم فرانسوی این کتاب عالیه صباغیان و برخی از مترجمان و ویراستاران و اصحاب رسانه فعال عرب‌زبان برگزار شد.

در این جلسه با توجه به رویارویی مترجم کتاب «شماره پنج» با چالش‌ها، محدودیت‌ها و مشکلات متعددی در زمینه ترجمه این اثر به زبان فرانسه، به یافتن شیوه‌ای مناسب جهت انتقال صحیح مفاهیم ادبیات شفاهی دفاع مقدس به زبان فرانسه پرداخته شد.

در ابتدای این نشست مرتضی قاضی نویسنده کتاب «شماره پنج» در رابطه با این کتاب توضیحاتی را ارائه داد و گفت: گفتگو با راوی این کتاب فاطمه جوشی در سال ۱۳۸۹ شروع شد و سمیه حسینی مصاحبه‌ها را انجام دادند. این کتاب حاصل ۳۰ ساعت مصاحبه در آبادان و مصاحبه‌های تکمیلی در تهران است.

نویسنده کتاب «شماره پنج» در خصوص چرایی نگارش کتاب «شماره پنج» اظهار کرد: راویان مرکز از اواخر سال ۱۳۶۰ در جبهه‌ها حضور داشتند درحالی‌که در یک سال اول جنگ اتفاقات زیادی از جنس مردمی و خودجوش رخ‌داده است و حالا که راوی وجود نداشته باید افرادی که در متن حادثه حضور داشتند این وقایع را تعریف کنند و در این راستا شهرهای جنگ‌زده ازجمله خرمشهر و آبادان در اولویت قرار می‌گیرند.

وی افزود: در این میان باید به سراغ افرادی رفت که نقش بیشتری داشتند و به همین علت و با این نگاه خانم فاطمه جوشی به‌عنوان مسئول بسیج خواهران آبادان انتخاب‌شده‌اند.

در ادامه این نشست عالیه صباغیان مترجم کتاب «شماره پنج» به زبان فرانسه به تعریفی از ادبیات دفاع مقدس پرداخت و گفت: ادبیات دفاع مقدس از جلوه‌های عظیم ادبیات معاصر ایران است که علاوه بر ثبت تاریخ مقطع حساسی از کشور انقلابی ایران و وقایع جنگ تحمیلی، به شرح رشادت‌ها، ایثارگری‌ها و ظلم‌ستیزی دلاور مردان و زنانی می‌پردازد که برای حفظ شرف، حیثیت و فضایل انسانی در مقابل تجاوزگران به کرامت‌های انسانی به پا خاسته‌اند.

وی افزود: ادبیات دفاع مقدس با توجه به هویت الهی و نقش الگوساز خود بیانگر نوعی ارزش الهی و آرمانی است که فطرت انسان‌ها را به پذیرش جهان‌بینی الهی، مفاهیم اسلامی و انسانی نظیر ایثار، فداکاری، شهادت‌طلبی و شجاعت فرامی‌خواند.

صباغیان به‌ضرورت ترجمه‌ معکوس کتب دفاع مقدس اشاره و اظهار کرد: در شرایطی که مفاهیم اسلام هراسی و ایران هراسی در جهان در حال گسترش است، ترجمه گویا از آثار دفاع مقدس قادرخواهد بود جلوی برداشت‌های اشتباه از سال‌های جنگ تحمیلی را بگیرد.

وی تأکید کرد: ترجمه مطلوب آثار دفاع مقدس به زبانهای خارجی به‌طور عام و به زبان فرانسه به‌طور خاص، یکی از راه‌های ایجاد تعامل و تبادل فرهنگی میان ایران و سایر کشورهاست و می‌تواند زمینه مناسبی را برای درک و شناخت عمیق‌تر کشورهای فرانسه زبان نسبت به دوران دفاع مقدس فراهم نماید و تفاوت معنای جنگ نزد ملّت ایران و دیگر ملّت‌های جهان را آشکار سازد.

این مترجم با بیان اینکه مخاطبین فرانسه زبانِ آثار دفاع مقدس در دو گروه اصلی تقسیم‌بندی می‌شوند، عنوان کرد: گروه اول ملت‌های مسلمان و فرانسه زبانی که دوست و هم‌پیمان کشور ایران هستند و ایران اسلامی را به‌عنوان الگو انتخاب کرده‌اند، می‌باشند. مردمی طالب آزادی و ارزش‌های اسلامی که تجربیات دفاع مقدس، اصول فکری و نظری انقلاب و مؤلفه‌های معنویت، ایثار، حماسه و دفاع از حق و آزادی برایشان ارزشمند و قابل‌استفاده است.

وی افزود: گروه دوم ملت‌های غیرمسلمان و فرانسه زبانی هستند که در جامعه‌ای‌ سکولار و لائیک زندگی می‌کنند، ابهامات و شبهاتی در خصوص دفاع مقدس دارند و به دنبال فهم حقانیت به‌عمد سانسور شده و مظلومیت مردم ایران اسلامی در برابر تحمیل جنگ بر ایران، از سوی استکبار جهانی هستند و درعین‌حال با مفاهیمی مانند جهاد و شهادت‌طلبی بیگانه هستند.

صباغیان در ادامه به فعالیت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در زمینه ترجمه به زبان فرانسه اشاره کرد و گفت: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مبادرت به ترجمه‌ آثار متعددی در حوزه ادبیات دفاع مقدس و به زبان فرانسه نموده که بخشی از آن در حال چاپ و برخی نیز منتشرشده‌اند. از میان آثار در حال نشر می‌توان به ترجمه فرانسوی کتاب «شماره پنج» از مجموعه آثار تاریخ شفاهی مقاومت زنان در آبادان اشاره کرد.

وی ادامه داد: درواقع این کتاب، تنها بیان خاطرات خانم جوشی نیست، بلکه فعالیت‌ها و نقش زنان منطقه آبادان در سال‌های ابتدایی دفاع مقدس را نیز بازگو کرده و اندکی از ایثارگری‌ها، شهامت‌ها، رنج‌ها و مشقت‌های زنان ایثارگر ایران اسلامی در مناطق عملیاتی را ترسیم می‌کند.

این مترجم با اظهار به اینکه ترجمه کتاب «شماره پنج» در نگاه اول آسان بود، اما دشواری‌های خاصی داشت که گاهی در نگاه اول غیرقابل‌حل به نظر می‌رسید، بیان کرد: این دشواری‌ها از دو جهت باعث نگرانی می‌شد؛ یکی اینکه مبادا خواننده، ترجمه‌ نهایی را درنیابد و دیگر اینکه پیام نویسنده به‌خوبی منتقل نشود.

وی به بیان برخی از چالش‌هایی که طی ترجمه «شماره پنج» با آن‌ها روبه‌رو شده پرداخت و گفت: چگونگی دخل و تصرف در عنوان اصلی کتاب، برابریابی مناسب جهت ترجمه لغات تخصصی نظامی و دفاعی، معادل‌یابی مطلوب جهت ترجمه اصطلاحات دینی و مذهبی، مواجهه با لغات انگلیسی موجود در متن، یافتن معادل لفظی مناسب و سازگار با بافت متن جهت اصطلاحات و ترکیبات محاوره‌ای و صورت گفتاری زبان اصلی ازجمله این چالش‌ها بود.

صباغیان افزود: چگونگی حفظ و انتقال لهجه‌های آبادانی و یا اصفهانی موجود در متن اصلی، چگونگی ترجمه اشعار و سرودهای انقلابی، آیات و اشارات عربی موجود در متن مبدأ، چگونگی انتقال نام گروه‌های فعال در دوران جنگ مثل سپاه و بسیج، توجه به افتراق فرهنگی ایران و فرانسه، ضرورت رعایت احتیاط در معادل‌سازی برخی مفاهیم و یا رخدادهای حساسیت‌زا، ضرورت دخل و تصرف در متن مبدأ و حذف ابعادی از متن چالش‌های دیگری است که با آن‌ها طی ترجمه مواجه شدم.

وی تأکید کرد: در این جلسه تلاش بر این است تا راهکارهای کاربردی و مناسبی برای برون‌رفت از این دشواری‌ها و چالش‌ها و به‌منظور به حداقل رساندن نارسایی‌های ترجمه ارائه شود.

مترجم کتاب «شماره پنج» به زبان فرانسه در رابطه با راه‌حل خود در مواجهه با برخی از این چالش‌ها اظهار کرد: برای ترجمه کتاب «شماره پنج» به زبان فرانسوی سعی کردم تا در عین وفاداری به اصل متن مبدأ و با در نظر گرفتن دو گروه مخاطب فرانسه زبان، انتخاب ترجمه‌ای ارتباطی- اقتضایی، بر پایه هنجارهای ترجمانی رایج در هر دو فرهنگ مبدأ و مقصد را به‌عنوان راه‌حلی برای تسهیل بخشی از چالش‌های پیش‌رو در ترجمه این اثر، انتخاب کنم.

همچنین در این جلسه صباغیان با ارائه موردی از برخی از این چالش‌ها با سایر مترجمان حاضر در جلسه به تبادل‌نظر پرداخت و از نظریات و راهنمایی آنان بهره برد.

منبع خبر

ترجمه گویا آثار دفاع مقدس راه مقابله با برداشت‌های اشتباه از جنگ بیشتر بخوانید »

مرزبانی که در شب عید قربان به شهادت رسید

به گزارش مشرق، مدافعان مرزهای این پهنه خاکی جزو مظلوم ترین گروه از پاسداران و نگاهبانان این سرزمین هستند، کسانی که بدور از همه هیاهوها و پست و مقام و امکانات، در دورترین نقاط از آب و آبادانی، در سخت ترین شرایط، می‌ایستند و از جان می‌گذرند تا پای نااهلان به میهن عزیزتر از جانمان نرسد. آنها که برای دفاع از وطن، طعم تلخ دوری از زن و فرزند و خانه و کاشانه می‌چشند و دم نمی‌زنند، و شهید داوود کاکری یکی از همین دلیرمردان است، کسی که نوعروسش را می‌گذارد و می‌رود تا ناموس وطن گزندی نبیند، حتی از نوزاد شیرینش چشم می‌پوشد تا دشمن خونخوار صحنه را خالی نبیند. او می‌ماند و جانانه از وطن خویش دفاع می‌کند، برگه مرخصی در دستش است، قرار بر این است که برای عید قربان، قربانی کند؛ اما وقتی شرارت فاسقان از دیوار پاسگاه مرزی سرک می‌کشد، ماندن در قربانگاه عشق را به رفتن ترجیح می‌دهد و سرانجام خود قربانی راه حق می‌شود…

محبوبه ملک پور همسر شهید داوود کاکری که مدت اندکی با همسرش به سر برده و اکنون با تنها یادگار شهید زندگی می‌کند از رشادت و بزرگمردی شهید کاکری برایمان می‌گوید…
لطفا از شهید برایمان بگویید و اینکه چگونه با هم آشنا شدید.
شهید سال ۵۷ در زابل به دنیا آمد و در همان جا هم ساکن بود. او در سال ۷۵ در نظام استخدام شد و ۵ سال خدمت کرد و سوم اسفند سال ۸۰ هم به شهادت رسید.
ما با هم فامیل بودیم و از کلاس سوم دبستان تا دوم راهنمایی با هم در یک کلاس و یک نیمکت درس می‌خواندیم. شهید از من بزرگ‌تر بود؛ ولی هم یک سال دیرتر از من به مدرسه آمده بود و هم اینکه آن زمان چند پایه با هم در یک کلاس می‌نشستند.

سال دوم راهنمایی بودیم که ما به شهر مهاجرت کردیم و آنها در روستا ماندند. آقا داوود هم تا سال سوم راهنمایی خواند و بعد به خاطر مشکلات مالی نتوانست درسش را ادامه دهد و رفت و در نیروی انتظامی‌استخدام شد. شهید ۸ ماه زاهدان بود و بعد منتقل شد به نیک شهر، آنجا شرایط خیلی سختی داشتند.

ما ۲۵ آبان سال ۷۷ با هم عقد کردیم و ۲۶ دیماه ۷۸ هم عروسی کردیم. ما زندگی خیلی سختی داشتیم، در کل کسانی که در نظام خدمت می‌کنند و جانشان را فدا می‌کنند، ماه عسل ندارند. ۱۵ روز بود که ما ازدواج کرده بودیم که همسرم رفت و ۴ ماه بعد آمد.

زمانی که شهید برای خواستگاری آمد به او نگفتید که باید کارت را کنار بگذاری؟
ما چون با هم درس می‌خواندیم خیلی با هم راحت بودیم و مثل خواهر و برادر بودیم، یادم است که آن زمان به من می‌گفت دوست دارم با چادر بروی مدرسه. زمانی هم که برای خواستگاری آمد همین خواسته را مطرح کرد و هیچ خواسته دیگری نداشت.در مقابل من هم هیچ خواسته‌ای از او نداشتم و نگفتم که باید کارت را رها کنی یا فلان جا زندگی کنی، تنها خواسته من از شهید این بود که هر کجا زندگی می‌کند من هم همراهش باشم؛ اما او قبول نکرد و گفت نمی‌شود.

زندگی با یک نظامی‌برایتان سخت نبود؟
تا زمانی که محمد به دنیا بیاید ما اصلا با هم زندگی نکردیم. اکثر نظامی‌ها هر ۴۵ روز، ۱۵ روز مرخصی دارند؛ اما همسر من در هر سه ماه، ۱۵ روز مرخصی داشت.
من هم همیشه اصرار می‌کردم که من را با خودش ببرد؛ اما او می‌گفت شرایط زندگی در آنجا سخت است و نمی‌توانم تو را با خودم ببرم. می‌گفت جاهایی که من خدمت می‌کنم، آب و برق و امکانات نیست و اگر بخواهم به تو تلفن بزنم یک صبح تا غروب زمان نیاز دارم، در واقع من باید حدود ۸ ساعت راه بیایم تا به یک مخابرات برسم و به تو زنگ بزنم. می‌گفت من می‌دانم تو نمی‌توانی این شرایط را تحمل کنی.

شبی که محمد به دنیا آمد همسرم به میرجاوه منتقل شد، محمد ۵ ماهه بود که به او گفتم زاهدان نزدیک است، اصرار کردم که من را هم با خودت ببر، چون من تا آن زمان در خانه پدری زندگی می‌کردم؛ لذا وادارش کردم که من را به زاهدان ببرد.

زاهدان یک هفته خانه بود و یک هفته سر کار، هر وقت هم می‌آمد می‌دیدم که لباسش خونی شده.‌گریه می‌کردم؛ اما چیزی به او نمی‌گفتم. حتی دلم نمی‌آمد که حقوقش را خرج کنم. آخر به تنگ آمدم و علت این مسئله را از او پرسیدم، می‌گفت من هر هفته شهید تحویل می‌دهم.

بعد از ۶ ماهی که زاهدان بودیم به من گفت: «دوباره به منزل پدرت برگرد.» گفتم مردم به من می‌خندند، هنوز ۶ ماه نشده من برگردم خیلی بد است، ما کلی هزینه کرده‌ایم اگر برگردم بد می‌شود.
می‌گفت: «اگر من هم شهید شوم و کسی بخواهد جنازه من را به تو تحویل دهد تو می‌خواهی چکارکنی؟» من آنجا با یک پیرزن زندگی می‌کردم.
می‌گفت: «تو در تنهایی چکار می‌خواهی بکنی. نمی‌خواهد اینجا بمانی.» بالاخره با اصرار، من را به زابل فرستاد. فقط دو ماه از آمدن من به زابل می‌گذشت که او شهید شد.

از اخلاق و رفتار شهید بگویید.
خیلی کم حرف می‌زد و فقط در فکر بود که به آرزویش برسد. من می‌گفتم آخر تو چه آرزویی داری؟ می‌گفت: «خواسته من شهادت است.» می‌گفت: «محال است که چهل روز بگذرد و یک بار خواب حضرت فاطمه سلام‌الله علیها را نبینم. حضرت فاطمه (س) به من گفته که تو به مرادت می‌رسی.» او خیلی صبور بود و من از شهید صبر را یاد گرفتم.

اخلاق و رفتارش خیلی خوب بود، ما همیشه با هم شوخی داشتیم. یک همسایه داشتیم که می‌گفت: «من در این دو سالی که شما با هم بودید نفهمیدیم شما زن و شوهر هستید یا دوست.»

فکر می‌کنید چه شد که خودش را به شهدا رساند؟
حلال خور بود. خیلی چشم پاک بود. اصلا به اطرافش نگاه نمی‌کرد که ناموس مردم را ببیند. دست پاک بود.

آخرین دیدار شما کی بود؟
سه روز قبل از شهادتش آمد زابل. گفتم چرا نمی‌روی. گفت عید قربان است. بعد گفت: «نه می‌روم. ما قربانی نداریم و دوست دارم عید قربان چشممان به دست خودمان باشد. سر برج است می‌روم و حقوقم را هم می‌گیرم. تو برو از پدرت گوسفند بخر که من آمدم پولش را حساب کنم.»در منطقه رسم بر این است که هر کسی خودش قربانی می‌کشد و اگر کسی قربانی نداشته باشد برایش می‌آورند. او رفت و به من هم گفت فردا می‌آیم.شهید از پاسگاه مرخصی می‌گیرد و می‌رود منزل دوستش که با هم بیایند. مرخصی دوستش درست نمی‌شود؛ لذا می‌گوید من می‌روم پاسگاه و شما هم ماشین بگیرید که از همین جا یک راست برویم زابل.

از نحوه شهادت همسرتان بگویید.
ساعت دو شب همان روزی که قرار بود به زابل برگردد درگیری آغاز می‌شود. فرمانده‌اش می‌گفت من هر چه به او اصرار کردم که تو باید بروی، برگه مرخصی در جیبت است، تو زن و بچه داری و باید بروی قبول نکرد، گفت: «مگه خون من از خون بقیه رنگین‌تر است.»

وقتی شهید را از سردخانه بیرون آوردند، دکمه‌های لباسش باز بود، بند پوتین‌هایش باز بود، در واقع فرصت نکرده بود اینها را ببندد، روی تخت دراز کشیده بوده که متوجه می‌شود درگیری شده؛ لذا با عجله وارد معرکه می‌شود و در درگیری یک تیر به سرش و یکی هم به پایش اصابت می‌کند و مجروح می‌شود و داخل جاده آسفالت می‌افتد، دو نفر دیگر از نیروها هم مجروح می‌شوند؛ اما درگیری زیاد بوده و فرصت این نبوده که به مجروحین رسیدگی کنند و فقط می‌خواستنداشرار را دستگیر کنند. تا اینکه دوباره از پاسگاه نیرو می‌رسد. می‌بینند که این سه نفر مجروح شده‌اند و کسی هم نیست که اینها را ببرد. همسرم در لحظه‌های آخر به دوستش می‌گوید: «این انگشتر را بگیر و به خانواده‌ام بده و بگو هر وقت پسرم بزرگ شد به او بدهند.» بعد هم به شهادت می‌رسد.

چگونه خبر شهادت همسرتان را به شما دادند؟
پیکر شهید را برده بودند زاهدان و در مصلای زاهدان نماز خوانده بودند. یکی از اقوام که در آنجا بوده، با شنیدن اسمش حس می‌کند که اسم برایش آشناست، برای همین هم به همسر خواهرم تلفن می‌زند و می‌گوید باجناقت کجاست؟ می‌گوید: رفته سر کار و قرار است که فردا بیاید زابل. می‌گوید نه، او شهید شده و الان هم در مصلای زاهدان است. فردای آن روز هم او را آورده بودند زابل و در سردخانه گذاشته بودند و گفته بودند عید قربان است و برای خانواده‌اش سخت است که این خبر را روز عید قربان بشنوند، بگذارید فردا به آنها بگوییم.

به بنیاد شهید زابل زنگ زده بودند و بنیاد شهید هم به روحانی مسجد گفته بود. ایشان هم رفته بود درب منزل پدر شهید اما گفته بود دلم نمی‌آید بگویم، دوبار رفته بود و نتوانسته بود این خبر را بدهد. گفته بود فردا می‌گویم. فردای آن روز دیدم برادر شوهر کوچکم با دوچرخه آمد و گفت بابا می‌گوید داوود آمده؟ گفتم نه. گفتم چرا می‌پرسی؟ گفت دارند یک قبر درست می‌کنند. من بدون اینکه چادر سر کنم و محمد را بردارم. پابرهنه دنبال برادرشوهرم راه افتادم، منزل عمویم در راه بود زن عمویم من را دید و گفت بیا این کفش و چادر من را بپوش، با این وضعیت کجا می‌روی؟ گفتم: «نمی‌دانم این پسر را بابایش فرستاده که بپرسد چرا داوود نیامده.» دوان دوان رفتم و خودم را به آنجا رساندم و از پدرش پرسیدم چه شده؟ گفت: «نمی‌دانم از صبح دارند در اینجا قبر درست می‌کنند، داوود نیامده؟» گفتم نه. گفت بچه کو؟ گفتم یادم رفت بچه را بیاورم. سریع برگشتم که محمد را بیاورم. داوود خیلی روی محمد حساس بود تا جایی که اجازه نمی‌داد من با لیوان شیشه‌ای به محمد آب بدهم، می‌گفت او تازه دندان درآورده و لیوان به دندان یا لبش آسیب می‌رساند.

پدرشوهرم نگذاشت بروم، گفت: «حالا بنشین الان داوود می‌آید، نگران نباش چیزی نمی‌گوید.» آنها می‌دانستند که داوود چقدر من را دوست دارد و با من دعوا نمی‌کند؛ اما من می‌دانستم که به خاطر محمد من را دعوا می‌کند. پدرش گفت: «بنشین و این چای را بخور بعد برو.» نشسته بودم که دیدم صدای یک ماشین می‌آید، رفتم بیرون دیدم که پدرم به همراه دو تا از دایی‌هایم آنجا هستند.
می‌دانستم که غیرممکن است پدرم این موقع روز آنجا باشد برای همین هم فهمیدم که اتفاقی افتاده. دایی‌ام که چشمش به من افتاد داد زد و من مطمئن شدم که همسرم
شهید شده.

آیا شهید کاکری شما را برای روزهای تنهایی آماده کرده بود؟
حدودا یک ماه قبل از شهادتش یک روز صبح که می‌خواست سر کار برود، دوسه بار رفت و برگشت. گفتم: «چرا نمی‌روی؟» گفت: «می‌خواهم نگاهت کنم.» همان روز هم پدرم او را دیده بود، دیده بود که او در کوچه مدام می‌رود و برمی‌گردد، پرسیده بود: «چرا اینجا ایستاده‌ای؟» گفته بود: «می‌خواهم بروم سر کار.» پدرم هم گفته بود: «بیا من تو را تا ترمینال برسانم.» پدرم می‌گفت: «وقتی او را سوار کردم دیدم که از آینه ماشین تو را نگاه می‌کند. گفتم چرا اینقدر او را نگاه می‌کنی؟» جوابم را نداد و فقط من را نگاه کرد. به دلم گفتم که اگر دختر من یک بر و رویی داشت تو چکار می‌کردی؟ باز هم طاقت نیاوردم و این حرف را به او گفتم.

داوود وقتی برگشت خانه جریان را برایم شرح داد و گفت: «به پدرت جواب ندادم؛ اما چرا پدرت تو را از چشم من نمی‌بیند؟ او تو را از چشم خودش دید.» گفتم: «این چه کاری بود که تو کردی؟» چون این جور کارها در خانواده ما خیلی مرسوم و جالب نبود. گفت ‌اشکالی ندارد.

بعد دیدم که چند تا برگه آورده که وصیتنامه بنویسد، من نگذاشتم، گفتم: «می‌خواهی چه بنویسی؟» گفت: «می‌خواهم بنویسم که بعد از من چه کار کنید، بچه را کسی از تو نگیرد.» من زدم زیر دستش و گفتم: «من بعد از تو هیچی نمی‌خواهم. تو که نباشی نمی‌خواهم چیزی باشد.» گفت: «می‌دانم که بعد از من تو پشیمان می‌شوی و می‌گویی‌ای کاش که می‌گذاشتم این وصیتنامه را بنویسد.» گفتم: «همان را هم نمی‌خواهم. بگذار پشیمان شوم.»

همیشه صبح زود از سر کار برمی‌گشت، یک روز که صبح زود از سر کار آمد، گفت: «الان دیگر خاطرم از زندگی جمع است، اگر هم نباشم می‌دانم که از پس خودت برمی‌آیی؟» گفتم: «مگر تا الان شک داشتی؟» گفت: «نه، ولی الان دیگر خاطرم جمع جمع است.» گفتم: «چه دیدی که این حرف را زدی؟» چیزی نگفت.

من از بچگی از نظامی‌ها می‌ترسیدم، برای همین هم به او می‌گفتم: «هر وقت می‌آیی با لباس نظامی‌نیا من می‌ترسم.» یک روز که زاهدان بود، من خواب بودم، یک باره بیدار شدم و تنها پوتین‌هایش را دیدم. شهید هم هیکل بزرگی داشت، خیلی ترسیدم، با خودم گفتم که بود؟ عراقی بود؟ بلند شدم دیدم همسرم است، گفتم: «من به تو نگفتم با این لباس نیا.» لباس را هم تازه گرفته بود. گفت: «می‌خواستم ببینم دل و جرئتش را داری؟»

ما سال ۷۸ ازدواج کردیم و تا سال ۸۰ که به شهادت رسید، انگار او برای ما یک مهمان بود، تنها ساعاتی در کنار ما می‌ماند و می‌رفت و فرصت این نبود که خیلی با هم صحبت کنیم. از لحاظ مالی هم چیزی نداشتیم و کم سن و سال هم بودم، برای همین هم خیلی سخت بود که با همه این سختی‌ها و دوری از همسرم، بعد از دوسال او شهید شود؛ اما چون خودش دوست داشت که در این راه برود، من هم صبر می‌کنم.

پاسخ شما به منتقدان مدافعان حرم چیست؟
ای کاش ما را می‌بردند،‌ای کاش پسر من را ببرند،‌ای کاش پسرم ارزش کلاه پدرش را پیدا می‌کرد که آن را بر سرش بگذارد. چند روز پیش از هنگ مرزی آمده بودند اینجا، من پیش آنهاگریه می‌کردم و می‌گفتم که پسر من را هم ببرید که لااقل بتواند کلاه پدرش را بر سر بگذارد.

آیا حضور شهید را در کنار خودتان حس می‌کنید؟
ایشان همیشه حاضر هستند، الان به جرئت می‌توانم بگویم در جمع ما هستند، به چشم نیستند؛ اما به دل هستند، من همیشه حضور شهید را در کنار خودم حس می‌کنم. در این سال‌ها در همه سختی‌ها کمکم کرده است. حاج آقا خدابخش، پدر همسر شهید کاکری که خود فردی انقلابی و از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود برایمان از دامادش گفت، از اینکه چقدر صبور و مهربان بود…

وقتی شهید کاکری برای خواستگاری دخترتان آمد چه جوابی دادید؟ با شغل او مشکلی نداشتید؟
در ابتدا پدرش، که دایی همسرم بود، به خواستگاری آمد. وضع ما خیلی خوب بود و پدر شهید وضع مالی چندان خوبی نداشت. دیدم می‌خواهد چیزی بگوید؛ اما دست دست می‌کند. گفتم هر چه هست بگو، گفت پسر من را به فرزندی قبول کن. من هم چیزی نگفتم. چون او را می‌شناختم و می‌دانستم پسر خیلی مومن و سالمی‌است، با خودم گفتم اگر به او جواب رد بدهم پیش خدا شرمنده می‌شوم، برای همین هم او را قبول کردم.
بعد هم داود در نیروی انتظامی‌قبول شد. به او گفتم فقط روزی حلال از تو می‌خواهم و او هم گفت: «قصد من خدمت به جمهوری اسلامی‌است.» من به کار او افتخار می‌کردم و می‌گفتم اگر هم به مشکل برخوردی کمکت می‌کنم.
او خیلی پسر خوب و لایقی بود. من گاهی از کوره در می‌رفتم؛ اما او هیچ نمی‌گفت.

از خاطرات خودتان از دوران انقلاب و دفاع مقدس برایمان بگویید.
ما به همراه حدود ۲۰ نفر دیگر از بازاریان با شهید سید محمدتقی طباطبایی که یکی از رهبران انقلابی بود همراه بودیم، زمانی بود که گفتند باید ایشان را جایی ببرید که از دسترس این رژیم در امان باشد. ما هم برای ایشان جای امنی را پیدا کردیم و ایشان را مخفی کردیم.

من سال ۶۱ رفتم جبهه، با سردار لکزایی با هم رفتیم، ما رفتیم زاهدان ماه رمضان بود که رفتیم و آموزش دیدیم. آقایی به نام موسوی فرمانده ما بود، گفت:« از بین شماها کسی ماشین ندارد؟ ما برای رفتن به جبهه به ماشین نیاز داریم.» من آن زمان بنز داشتم، دستم را بلند کردم و گفتم من ماشین دارم. گفت پدرت اجازه می‌دهد؟ گفتم من پدر ندارم، گفت همسرت مشکلی ندارد گفتم نه. ماشین را که می‌خواستم ببرم به من گفتند تو خودت چندین دختر و پسر داری، خودت که معلوم نیست برگردی، لااقل این ماشین را بگذار برای زن و فرزندانت؛ اما من ماشین را تحویل دادم. فرمانده سوئیچ را به خودم برگرداند، قبول نکردم، گفت مگر تو راننده نیستی؟ گفتم چرا رانندگی می‌کنم؛ اما هم گواهینامه ندارم و هم اینکه با بنز رانندگی نکرده‌ام. هر طور بود سوئیچ را به خودم دادند و من هم پشت فرمان نشستم. جلوتر که رفتیم ۹ تا ماشین دیگر هم جور شد و در کل ده تا ماشین شدیم. رفتیم و در سرازیری‌های شیراز، در کازرون ماشین جلوی ما که تریلی بود، ترمز کرد، من هم خیلی به بنز وارد نبودم، دیر ترمز زدم و رفتم خوردم به تریلی. رفقا به من گفتند تو برگرد. گفتم من با خواست خودم آمدم و برنمی‌گردم. مسئول ما گفت رادیات خراب شده و باید درست شود. هر جا در شهر گشتم رادیات پیدا نکردم، سراغ سپاه را گرفتم که یک تپه بلند را نشانم دادند و گفتند آنجاست، من گفتم چطور بروم آنجا؟ خلاصه هر طور بود رفتم، نزدیک که شدم دیدم دو نفر آمدند پایین و گفتند چه می‌خواهی؟ گفتم می‌خواهم بروم جبهه؛ اما رادیاتم خراب شده، رادیات هم در شهر پیدا نشد. گفت بیا داخل، من الان می‌روم برایت پیدا کنم، اگر هم نبود از همین ماشین‌هایی که اینجا هستند برایت باز می‌کنم و می‌دهم. که شکر خدا رادیات را هم پیدا کرد و ماشین را درست کردیم و راه افتادیم.

منبع: کیهانمنبع خبر

مرزبانی که در شب عید قربان به شهادت رسید بیشتر بخوانید »