مدافعان حرم

سالگرد شهید آوینی، تلویزیونی شد

به گزارش مشرق، روح‌الله رفیعی رئیس ستاد بزرگداشت شهید آوینی در خصوص بیست و هفتمین مراسم سالگرد این هنرمند شهید گفت: با توجه به شرایط ویژه اجتماعی و عدم برگزاری هرگونه مراسم و تجمع با مشورت اعضای شورای مرکزی ستاد، تصمیم گرفته شد بیست و هفتمین مراسم سالگرد شهادت شهید سید مرتضی آوینی امسال به‌صورت برنامه‌های تلویزیونی با سه محور «شخصیت شناسی شهید آوینی، نگاه آوینی به سینما و تفکرات آوینی در حوزه تمدنی» با عنوان «میراث مرتضی» را تولید و به‌صورت گسترده در شبکه‌های مختلف سیما به روی آنتن بروند.

کارگردان مجموعه مستند تحسین‌شده خلیل آفریقا همچنین با اشاره به عدم زمان‌بندی مشخصی در خصوص برگزاری مراسم گفت: مادامی‌که شرایط عادی نشود قطعاً نمی‌توان تصمیمی مبنی بر تعیین زمان معین و مشخصی برای برگزاری مراسم سالگرد شهادت شهید آوینی گرفت اما فعلاً و در شرایط موجود به تولید چند برنامه تلویزیونی با عنوان «میراث مرتضی» و پخش گسترده آن از شبکه‌های مختلف سیما ازجمله شبکه اول سیما، شبکه چهارم سیما و همچنین دو شبکه افق و مستند بسنده کردیم تا انشالله با عادی شدن شرایط به جمع‌بندی و تصمیمی گیری جدیدی در این خصوص برسیم.

مدیر گروه مستند روایت فتح ضمن اشاره به فعالیت‌های ستاد بزرگداشت این شهید متفکر و هنرمند نیز گفت: ستاد بزرگداشت شهید آوینی تنها منحصر به برگزاری مراسم سالگرد ایشان نبوده و در طول سال انشالله با برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته ازجمله ایجاد کرسی‌های آزاداندیشی با محوریت بررسی و تحلیل نظریات و تئوری‌های سید مرتضی آوینی در دانشگاه‌های سراسر کشور را برگزار کرده و در تلاشیم تا با ایجاد و فراهم کردن بسترهای موردنظر مباحث اکادمی این هنرمند متفکر را در بین نسل جوان کارآمدتر و اجرایی‌تر سازیم.

شایان‌ذکر است سال گذشته مراسم بزرگداشت شهید والامقام سید مرتضی آوینی با عنوان « راه آسمان» به همت بنیاد فرهنگی روایت فتح همزمان با سالروز شهادت ایشان برگزار شده بوده و بهمن ماه سال گذشته با حکم سید محمد یاشار نادری ریس بنیاد فرهنگی روایت فتح روح الله رفیعی به عنوان رئیس ستاد بزرگداشت شهید آوینی منصوب شد.

منبع خبر

سالگرد شهید آوینی، تلویزیونی شد بیشتر بخوانید »

مخارج ماهانه زندگی؛ دو هزار و ششصد و پنجاه تومان

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حمید بناء، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در پی تعطیلی اعزام کاروان های راهیان نور در یادداشتی نوشت:

بعد از یادمان شهدای هویزه یک راست رفتم به سمت یادمان هور. هورالهویزه پیش از جنگ فقط برای طبیعت گردها و زیست شناس ها مهم بود اما بعد از جنگ، تنش به تن بچه های خمینی (ره) متبرک شد … بگذریم!

از یادمان هور در انتهای جادۀ شهید همت تا جزیرۀ مجنون شمالی راه زیادی نیست. رو به قبله که بایستی نگاهت به نگاه مجنون شمالی گره می خورد. عملیات بدر ۱۹ اسفند ۶۳ با نام مبارک حضرت مادر سلام الله علیها آغاز شد اما خوب پیش نرفت. عدم تحقق نقشۀ نبرد بدر برای سپاه گران تمام شد. به قیمت از دست دادن بزرگانی همچون مهدی باکری، عباس کریمی، کاظم رستگار، علی تجلایی و عبدالحسین برونسی. چه نامهای بزرگی؛ چه آدمهای نایابی. نمونه اش مهدی باکری. هر جای کتاب زندگی اش را که بخوانی، حیرت زده ات می کند. مهدی مدتی شهردار ارومیه بود. آن زمان دو هزار هشتصد تومان حقوق می گرفت.

یک ماه نشست و همۀ مخارج زندگی اش را حساب کرد. شد دو هزار و ششصد و پنجاه تومان. با اضافه اش لوازم التحریر خرید برای یک دانش آموز نیازمند. بعضی وقتها هم مقداری از حقوقش را بصورت مخفیانه می گذاشت روی دستمزد کارگرهای دفترش. گاهی بیل به دست وسط سیل و باران جلوی ورود آب خانۀ فقرا را می گرفت. گاهی هم به پرورشگاه شهر می رفت و برای رسیدگی به وضع کودکان بی سرپرست. خودش را خادم مردم می دانست. به قدر گذران روزگارش از بیت المال حقوق می گرفت. انقلاب تازه پیروز شده بود. شهرها مشکلات فراوانی داشتند. آقا مهدی روزی دو شیفت زحمت می کشید برای سر و سامان دادن به وضعیت ارومیه. بعدها فرماندۀ لشگر۳۱عاشورا شد. آنجا هم همان جوان مجاهد مومن و انقلابی بود. بارها با طرح های مبتکرانه اش کار جنگ را پیش برد. کمتر از همه می خوابید، بیشتر از همه کار می کرد. یکبار دژبان یکی از محورهای عملیاتی جلویش را گرفت. برگۀ تردد نداشت. آن بندۀ خدا با اینکه او را می شناخت اجازۀ عبور نداد. آقا مهدی نفر همراهش را فرستاد دنبال مجوز عبور. همین قدر مخلص. همین قدر خاکی.

عجب یادمانی است این یادمان هور. آدم را به دنیای ستاره های عالم می برد. حاج کاظم نجفی رستگار هم در عملیات بدر به شهادت رسید. چند سال بعد از شهادتش، یک شب آمد به خواب مادرش. به حاجیه خانم گفت من اینجا دستم باز است؛ چیزی می خواهی بگو تا برایت بیاورم. مادر پیرش یک چیز خواست؛ سواد خواندن قرآن. بندۀ خدا خجالت می کشید که نمی تواند قرآن بخواند. حاجی به مادرش عرض کرد: صبح بلندشو قرآن را بردار؛ إن شاءالله که می توانی بخوانی. همینطور هم شد. پیرزن قرآن را گشود و شروع کرد به خواندن. رستگار هم از آن جواهرهای گرانبهای دفاع مقدس است. مرد مومن و متواضعی که هرگز اسیر مقام و عنوان نشد. خانواده اش نمی دانستند که پسرشان در جبهه چه مسئولیتی دارد. حتا از مکه رفتن و حاجی شدنش هم خبر نداشتند. به گمانم به قدر یک لقب «حاجی» هم نمی خواست گرفتار غرور شود.

خواستم یادمان هور را ترک کنم که پایم گیر کرد به خاطرات اوس عبدالحسین بنّا. شهید برونسی برای همۀ علاقمندان به فرهنگ شهادت شناخته شده و الگوست. مردی که زجر و درد کشید ولی تن به گناه نداد. کتاب خاکهای نرم کوشک او را به دنیا معرفی کرد. در دوران سربازی، بیست روز، هجده توالت را تنهایی تمیز کرد اما حاضر نشد در رفاه خانۀ سرهنگ، گماشتۀ همسر بی بند و بارش باشد. ایمان برونسی آنقدر مستحکم و واقعی بود که شیطان قدرت فریب دادنش را نداشت. بعدها برای کار رفت پیش یک سبزی فروش. آنجا هم دوام نیاورد. هم بخاطر رفت و آمد زنهای بی حجاب و هم از ترس آبی که صاحب مغازه روی سبزی ها می ریخت برای سنگین تر شدن. همسرش نگران شد که اگر سر کار نروی روزیمان چه می شود؟ عبدالحسین رفت سراغ بنّایی. کار سخت و طاقت فرسا برایش بهتر بود از نافرمانی خدا.

عراق در عملیات بدر هم مثل خیلی از عملیات های دیگر از سلاح شیمیایی استفاده کرد. نمی دانم هنوز سینه های سوختۀ بدر در کنار ما نفس می کشند یا نه؟ حملات شیمیایی صدام در همان هفتۀ اول عملیات ۲۲۳۱ مصدوم و ۳۲ شهید گذاشت روی دست سازمان رزم ایران. بچه های بهداری مجروح های شیمیایی را در اورژانس های پشت خط و بیمارستانهای صحرایی بستری کردند. بعثی ها نوزدهم فروردین ۶۴ مرکز درمانی حمید که یک بیمارستان صحرایی شیمیایی بود را به شدت بمباران کردند.

فرصت زیادی برای ماندن در هور نداشتم. باید خودم را به یادمان طلائیه می رساندم. دم رفتن سر هم به مقتل شهید علی هاشمی زدم. علی آقا همان فرماندۀ خوش فکر و سختکوش قرارگاه سرّی نصرت است که برای طراحی عملیات خیبر خیلی زحمت کشید. هاشمی بعد از پذیرش قطعنامه به جمع شهدا پیوست. همان وقتی که بعثی ها درست مثل روزهای نخست پاییز ۵۹ با تمام قوا از چند نقطه وارد خاکمان شدند. تا روز تفحص و تشخیص هویت ، کسی از سرنوشت این دلاور اهوازی چیزی نمی دانست. با یاد و خاطرۀ پادشاه هور، شهید علی هاشمی رفتم به سمت یادمان طلائیه.

یادمان طلائیه چندان نزدیک به جزایر مصنوعی مجنون نیست. مجنون شمالی و جنوبی را عراق برای استخراج نفت ساخته است. تصرف جزایر برای ایران یک امتیاز بزرگ و برای عراق یک بحران جدی به حساب می آمد. عملیات خیبر نخستین نبرد آبی خاکی دفاع مقدس، با هدف دستیابی به جزایر طراحی و اجرا شد. قرارگاه نصرت چندماه تلاش کرد تا آبراههای پیچ در پیچ و نقاط حساس هور را شناسایی کند. تیم علی هاشمی کارش را بی نقص انجام داد. ایران خیبر را ساعت نه و نیم سوم اسفند ۶۲ شروع کرد. هور آنقدر عجیب و مرموز بود که بعثی ها یقین داشتند در هور خطری تهدیدشان نمی کند. پیش از نبرد خیبر ما سه عملیات فریب در جبهه های دیگر انجام دادیم. ۲۱ بهمن، تحریرالقدس در حوالی سد دربندیخان. ۲۵ بهمن، والفجر۵ در چنگوله و ۳ اسفند، والفجر۶ در چیلات.

صدام غافلگیر شد اما خیلی زود خودش را جمع کرد و از زمین و هوا منطقه را به گلوله بست. اوضاع در شمال محدودۀ عملیات خوب پیش رفت ولی در جنوب، نه!. عراقی ها می دانستند که محور طلائیه نقش بسزایی در عملیات ما دارد. به همین سبب بخش عمده ای از گلوله های توپ و خمپاره و موشک به این محدوده هدایت می شد. شهید عبدالله میثمی وضعیت بغرنج طلائیه را اینگونه توصیف کرد: «هرکس در طلائیه ایستاد اگر در کربلا هم بود می ایستاد». بچه ها مرگ را به چشمشان دیدند اما میدان را خالی نکردند. عدم موفقیت محور طلائیه مساوی بود با شکست نبرد خیبر. محسن رضایی همۀ توان سپاه را به منطقه کشاند.

علیرغم همۀ تلاشهای لشگر۲۷ و لشگر۱۴ طلائیه به مشکل خورد. بچه ها نتوانستند محور مجنون جنوبی را بطور کامل تثبیت کنند. فرماندهان سپاه عملیات را متوقف کردند و رفتند پیش حضرت امام(ره). ایشان یک دستور روشن برای سازمان رزم سپاه داشتند: «جزایر حتماً باید نگه داشته شوند، هر طور که شده» بعد از فرمایش امام(ره) خیبر با انگیزۀ بیشتری ادامه یافت. صدام میلیون ها گلولۀ توپ و خمپاره و بمب و موشک ریخت بر سر بچه های ما ولی در نهایت جزایر حفظ شد. طراحان عملیات برای رفت و آمد نیروها به جزایر هم باید چاره اندیشی می کردند. بزرگترین پل شناور دنیا با تکیه بر دانش و توانمندی داخلی، یکی از دستاوردهای خلاقانۀ بچه های مهندسی رزمی بود که بنام خود عملیات نامگذاری گردید.

طلائیه معراج حاج محمدابراهیم همّت است. مردی که یک عمر در پی کسب رضایت خدا بود و بالأخره خدا، مشتری دست به نقد اعمالش شد. به گمانم کلید حل مشکلات ما حرکت در بزرگراه همّت باشد. در مسیر کسب رضایت خدا؛ جهادی، مومنانه و بی ادعا …

سفر مجازی ام به مناطق عملیاتی جبهۀ جنوبی تمام شد. خیلی دلم می خواست شلمچه را هم زیارت کنم. شلمچه و کربلان پنج اش یک دیوان پر از غزل عاشقانه است. به علقمه هم نرفتم تا از کربلای۴ برایتان بنویسم. اروند و والفجر۸ هم ماند برای وقتی دیگر. نمی دانم با حسرت زیارت مزاز شهدای گمنام مدفون در چوئبده، گلزار شهدای آبادان، خیابان های خرمشهر چه کنم؟ … بگذریم! حضرت آقا سال ۹۶ دربارۀ سفر راهیان نور فرمودند: « یکی از جلوه‌های پاسداری از آن دوران نورانی و از این حقیقت نورانی است، یعنی حقیقت دفاع مقدّس.» امسال پایمان به خوزستان نرسید، دلمان راهی راهیان نور شد …

چقدر جای حاج قاسم سلیمانی در دنیا خالی است. کاش فرصتی هم فراهم شود برای نوشتن از سوریه و عراق و جبهۀ دفاع از حریم اسلام و اهل بیت علیهم السلام. شهادت حاجی آغاز عصرجدید حماسه و جهاد و شهادت در کشورهای منطقه است؛ بی تردید.

امتیاز ماست‌ مُردن! می کُشند و غافلند / دم به دم با مرگِ ما بازنده تر خواهند شد

منبع خبر

مخارج ماهانه زندگی؛ دو هزار و ششصد و پنجاه تومان بیشتر بخوانید »

فقط «عباس بلاش» مزار آیت‌الله را می‌شناخت + عکس

به گزارش مشرق، محمدرضا کائینی، پژوهشگر تاریخ و فعال رسانه در مطلبی پیرامون شهید آیت الله سید محمدباقر صدر و به مناسبت ایام سالگرد شهادت او (۱۶ فروردین ۱۳۵۹) نوشت:

آنگاه که در یکی از نیمه شب های فروردین ماه هزار و سیصد و پنجاه و نه شمسی، ماموران امنیتی حکومت صدام به همراه گورکنی به نام "عباس بلاش" در حال تدفین پیکر شهید آیت الله سید محمد باقر صدر در پشت ساختمان اطلاعات قبرستان وادی السلام نجف بودند، هرگز گمان نمی بردند که این کالبد شکنجه دیده و سوخته، سه بار دیگر جا به جا شود و ماجرایی تاریخی و تراژیک بیافریند!

اشارت رفت که عباس بلاش تنها کسی بود که جای قبر را -که بی نام و بنا بود- می دانست و سال ها زیر فشار استخبارات حزب بعث که: لو دادن قبر همان و مرگ قطعی همان!

پس از انتفاضه شعبانیه ۱۹۹۱ و سرکوب آن، رژیم صدام برای آزار روحی شیعیان، در قبرستان وادی السلام چندین خیابان احداث کرد که قبر شهید صدر نیز در میان یکی از آنها قرار گرفت. در این میان"سیدکامل عمیدی"نامی -که خود از مریدان سید بود- تصمیم گرفت که پیکر او را به جای امنی منتقل و مدفن او را حفظ کند. او نخست در این باره اجازه علما و همسر و فرزندان شهید را اخذ و قطعه زمینی را در بخش دیگری از وادی السلام تدارک نمود. سپس وی و تنی چند از دوستانش در موعدی مقرر و با رعایت تمامی جوانب احتیاط، پیکر سید را -که همچنان آثار ضرب و جرح و سوخته گی بر آن نمایان بود- از قبر به درآوردند و دوباره کفن پوشاندند و در آستان علوی (ع) طواف دادند و در مکان معهود به نام پدر سید کامل یعنی"سید محمدعلی عمیدی" دفن کردند.

سید کامل پس از سپری شدن پنج سال، دریافت که عباس بلاش در نگاه داشتن راز قبرِ جدید، جانب احتیاط را نگاه نداشته و آن را برای افرادی بازگفته و مصونیت قبر را مخاطره افکنده است. بنابراین بار دیگر و این بار بدون اطلاع بلاش و البته با کسب اجازات لازم، پیکر شهید صدر را به مکانی دورتر از قبر دوم منتقل کردند و البته این بار انگشتری وی را نیز از دستش به درآوردند و نزد همسرش بردند."ام جعفر"نیز در سپاس از زحمات سیدکامل، این انگشتر را به وی بخشید.

پس از سقوط صدام و ابراز تمایل برخی علاقمندان به ایجاد بنایی باشکوه بر مزار شهید آیت الله صدر، پیکر وی برای سومین باز از قبر به درآمد و در مکانی در نزدیکی دروازه نجف دفن گشت که عملیات احداث بنای مرقد و نیز ساختمان های جنبی آن، انجام پذیرد. خانواده شهید از سر اعتماد به سید کامل العمیدی و تقدیر از زحمات وی در حفظ پیکر آیت الله صدر در دوران حکومت صدام، مسئولیت ساخت مرقد آن بزرگ و تمامی ملزومات آن را به وی سپردند.

این تصویر مربوط به سومین مراسم تدفین پیکر شهید آیت الله سید محمد باقر صدر در گورستان وادی السلام نجف است.

منبع خبر

فقط «عباس بلاش» مزار آیت‌الله را می‌شناخت + عکس بیشتر بخوانید »

محسن رضایی: «آب هرگز نمی میرد» آینه کل جنگ است

به گزارش مشرق، محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در ویژه برنامه بزرگداشت سردار شهید میرزا محمد سلگی که به طور زنده در رادیو و تلویزیون مرکز همدان پخش شد، گفت: ارادت خودم را به مردم شهید پرور استان همدان از این راه دور، ابراز می کنم. لازم می دیدم که آنجا باشم و بخشی از دینمان را به این شهید عزیز ادا کنیم. شما می دانید که ما موظف هستیم که برای سلامتی مردم و کاهش فشاری که این روزها روی مدافعین سلامت در بیمارستان ها هست، اقدام کنیم.

شهادت مظلومانه میرزا محمد سلگی، فرمانده غیرتمند و سرافراز گردان ۱۵۲ تیپ حضرت ابوالفضل(ع) همدان را تبریک و تسلیت عرض می کنم. البته ایشان در اواخر جنگ و بعد از جنگ، به ریاست ستاد لشگر انصار الحسین(ع) هم منصوب شدند. منتها در روزهای نبرد، فرمانده گردان بودند و در زمان هایی هم مسئول محور شدند. محور یعنی یک فرمانده یک یا چند گردان را اداره می کرد.

استاد دانشگاه جامع امام حسین(ع) گفت: شهید سلگی از ابتدای جنگ تا روزهای پایانی دفاع در میدان بودند. من این شهادت مظلومانه را تبریک و تسلیت می گویم. هر کدام از فرماندهان شهید ما با یک شکلی از یادآوری حماسه حضرت ابوالفضل(ع) از میان ما رفتند. برادر عزیزمان قاسم سلیمانی دستش را تقدیم ملت ایران کرد و آقا میرزا محمد هم مظلومیت در دفن و تشییع جنازه اش یادآور قمر بنی هاشم بود که به تنهایی در کربلا شهید شد و نه تشییع جنازه ای باشکوهی داشت و نه مراسم دفن با حضور همگان. ایشان هم با همه عشق و ارادتش، مانند حضرت ابوالفضل(ع) شهید شد و به ملکوت اعلی پیوست.

فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس گفت: میرزا محمد سلگی از اولین افرادی بود که در جبهه های جنگ حضور پیدا کرد و به دلیل شایستگی ها و شجاعتش از یک رزمنده عادی تبدیل به یک سردار بزرگ شد و در بسیاری از عملیات ها حضور داشتند.

رضایی با اشاره به خاطرات فراوانی که از این شهید خطه نهاوند در ذهن دارند گفت: چند خاطره از ایشان در ذهن من هست، در سالهای آخر جنگ، عدم الفتح ها زیاد شده بود. رمضان، والفجر مقدماتی و عملیات های دیگر به دستاورد لازم نمی رسید و گاهی ده بیست درصد موفقیت بیشتر نداشتیم. آمدیم و یک عملیات خطیر و بزرگ و با ریسکی بالا را با نام والفجر هشت که عملیات در فاو بود را طراحی کردیم. شصت هزار نفر باید از یک رودخانه عظیم می گذشتند و تا دو ماه بعد هم پلی پشت سر آنها نبود. چندین شبانه روز می جنگیدیم. دشمن از برخی مناطق ناامید شده بود و تمام نیروهایش در منتهی الیه خلیج فارس متمرکز کرده بود.

وی با تجلیل از هشت هزار شهید والامقام در استان همدان و با یادآوری مقاومت جانانه رزمندگان در عملیات فاو گفت: در آنجا لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود که با تیپ انصار الحسین(ع) تعویض کردیم و گردان ۱۵۲ حضرت ابوالفضل(ع) جاده ام القصر را سنگر بندی کرد. شانزده روز رژیم بعث عراق از صبح تا شب و از شب تا صبح حمله می کرد و ایشان با تمام قدرت دفاع کرد. پیروزی ما در فاو، نقش بسیار مهمی در پیروزی ایران در کل جنگ تحمیلی ایفا کرد. سلگی در جبهه جنوبی، عملیات چنگوله و مهران حضور فعال داشت.

فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس گفت: در عملیات ماهوت که هر دو پاشان را از دست دادند و بعد آمدند با تیپ همدان در چارزبر مستقر شدند. تماس گرفتیم که خودتان را برسانید به خرمشهر چون عراق آمده بود و جاده اهواز خرمشهر را قطع کرده بود و ما نیاز داشتیم نیروهایی را به منطقه اعزام کنیم. اما عراق و منافقین در سر پل ذهاب و اسلام آباد هم دست به عملیات زد و دشمن به سی کیلومتری کرمانشاه رسید. شهید سلگی در تنگه چارزبر با دو گردان در مقابل دشمن مقاومت می کرد تا برادر عزیزمان شهید همدانی و مظاهری و سالکی به ایشان پیوستند و جلوی نفوذ منافقین به کرمانشاه و نقشه خطرناک آنها را گرفتند.

رضایی با گرامیداشت یاد و خاطر راوی کتاب «آب هرگز نمی میرد» گفت:این کتاب یکی از آینه هایی است که کل جنگ را خود نمایش می دهد. هم از بسیاری از عملیات ها صحبت شده و هم فداکاری ایشان در این کتاب متجلی است. سلگی خیلی مخلص بود. حدود سه هفته پیش با ایشان تلفنی حرف می زدم و سراغ گرفتم که چرا در یک جلسه ای حاضر نبوده.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام با اشاره به ویژگی های شهید میرزا محمد سلگی گفت: او انسانی مخلص، عارف و مجاهد بود. او مجاهدی عارف بود. بسیار متشرع بود. روحیه روستایی و عشایری داشت. از ابتدا با احکام شرعی آشنا شده بود. من روحیه عشایری او را با همه وجود احساس می کردم که عاشق حضرت ابوالفضل(ع) است.

رضایی با اشاره به برگزار نشدن مراسم وداع باشکوه برای شهید سلگی گفت: در این غربتی که در کشور است، توفیق پیدا نکردیم در مراسم این شهید بزرگوار شرکت کنیم اما به مردم نهاوند قول می دهم که آرامگاه او، زیارتگاه انبوه زائرانی خواهد شد که از اقصی نقاط کشور و بیرون از مرزها، به نهاوند خواهند آمد تا آن کسی که گفت آب هرگز نمی میرد را بشناسند.

منبع خبر

محسن رضایی: «آب هرگز نمی میرد» آینه کل جنگ است بیشتر بخوانید »

«چای آخر» با شهید کشوری و دلاورمردان هوانیروز

به گزارش مشرق؛ موضوع اصلی کتاب «چای آخر» زندگی‌نامه و خاطرات شهید احمد کشوری است، ولی وقتی هم‌رزمان این قهرمان از رشادت‌های وی در کردستان و جبهۀ میانی و شمالغرب در دفاع مقدس سخن می‌گویند، به‌طور ضمنی نقش مهم و حیاتی دلاورمردان هوانیروز را در روزها و ماه‌های اول جنگ شرح می‌دهند. در اوایل جنگ که نیروی زمینی ارتش کم‌توان بود و سپاه پاسداران و بسیج نیز در حال توسعۀ سازمانی بودند، این دلاوران بارها ستون‌های دشمن را متلاشی کرده و سد راه دشمن شدند.

این کتاب را سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران اسفند ۱۳۸۹ در ۱۸۴ صفحه منتشر کرد. این کتاب از پنج فصل با عناوین کودکی و تحصیلات، هوانیروز و دوران دانشجویی، مبارزات سیاسی پیروزی انقلاب، ایلام و دفاع مقدس به همراه عکس‌هایی از او در انتهای کتاب تشکیل‌شده است.

آقای مسعود آذرآب چند سال در چند استان جست‌وجو کرد تا بتواند خاطراتی از شهید احمد کشوری را جمع‌آوری کند و این کتاب را تدوین نماید. نویسندۀ محترم بدون حاشیه رفتن و فضاسازی‌های زائد، خاطرات را با قلمی روان و بدون استفاده از خیال‌پردازی، یافته‌هایش را نقل کرده است.

«اح‍م‍د ک‍ش‍وری‌» در ت‍ی‍رم‍‍اه‌ ۱۳۳۲، در ف‍ی‍روزک‍وه‌ چ‍ش‍م‌ ب‍ه‌ ج‍‍ه‍‍ان گ‍ش‍ود. پ‍درش‌ ف‍ردی‌ ش‍ج‍‍اع‌ و ظل‍م‌س‍ت‍ی‍ز ب‍ود. اح‍م‍د ک‍ش‍وری‌ سال ۱۳۵۱ پس از دریافت دیپلم ریاضی وارد ارتش شد و دوره‌ه‍‍ای‌ ‌آم‍وزش‌ خ‍ل‍ب‍‍ان‍‍ی‌ بالگرده‍‍ای‌ «ک‍ب‍ری‌« و «ج‍ت‌ رن‍ج‍ر» را ب‍‍ا م‍وف‍ق‍ی‍ت‌ ب‍ه‌ پ‍‍ای‍‍ان‌ رس‍‍ان‍د.
کشوری سال ۱۳۵۴ همراه چند نفر از دوستانش با بالگرد از اصفهان به کرمانشاه رفتند و گروه رزمی را تشکیل دادند. وی در ‌ص‍ح‍ن‍ه‌ه‍‍ای‌ ‌ان‍ق‍لاب‌ ح‍ض‍ور داش‍ت‌ و ب‍س‍ی‍‍اری‌ ‌از ش‍ب‌ه‍‍ا را ب‍‍ا چ‍‍اپ‌ ‌اع‍لام‍ی‍ه‌ه‍‍ای‌ ‌ام‍‍ام‌ خ‍م‍ی‍ن‍‍ی‌ (ق‍دس‌ س‍ره‌) ب‍ه‌ ص‍ب‍ح‌ رس‍‍ان‍ی‍د. بعد از پیروزی انقلاب برای سرکوبی ضدانقلاب در کردستان بارها مأموریت پرواز انجام داد.
مهر ۱۳۵۹ همراه یک گروه عملیاتی عازم ایلام شد. در ج‍ن‍گ‌ ‌از خ‍ود ش‍ج‍‍اع‍ت‌ و ل‍ی‍‍اق‍ت‌ ف‍راوان‍‍ی‌ ن‍ش‍‍ان‌ داد و ی‍ک‌ ب‍‍ار ک‍ه‌ خ‍ودش‌ ب‍ه‌ ش‍دت‌ زخ‍م‍‍ی‌ و ب‍ه‌ ‌بالگردش‌ ن‍ی‍ز ‌آس‍ی‍بی‌ ش‍دی‍د وارد ش‍ده‌ ب‍ود، ت‍وان‍س‍ت‌ ب‍‍ا ‌ه‍وش‍ی‍‍اری‌ و م‍‍ه‍‍ارت‌، ‌آن‌ را ب‍ه‌ م‍ق‍ص‍د ب‍رس‍‍ان‍د.
س‍ران‍ج‍‍ام‌ در روز ۱۵ ‌آذر ۱۳۵۹، در ح‍‍ال‍‍ی‌ ک‍ه‌ ‌از ی‍ک‌ م‍‍ام‍وری‍ت‌ ب‍س‍ی‍‍ار م‍ش‍ک‍ل‌، پ‍ی‍روز، ب‍‍از م‍‍ی‌گ‍ش‍ت‌، م‍ورد ح‍م‍ل‍ه‌ جنگنده‌های‌ ب‍‍ع‍ث‍‍ی‌ ق‍رار گ‍رف‍ت‌ و در ح‍‍ال‍‍ی‌ ک‍ه‌ ‌بالگردش در ‌اث‍ر ‌اص‍‍اب‍ت‌ راک‍ت‌ه‍‍ای‌ دو ف‍رون‍د «م‍ی‍گ‌ ‌ع‍راق‍‍ی‌» ب‍ه‌ ش‍دت‌ م‍‍ی‌س‍وخ‍ت‌، ‌آن‌ را ت‍‍ا م‍واض‍‍ع‌ خ‍ودی‌ ‌ه‍دای‍ت‌ ک‍رد و ‌آن‌گ‍‍اه‌ در خ‍‍اک‌ وطن‌ س‍ق‍وط ک‍رد و وی بال در بال ملائک گشود.
‌از ‌ای‍م‍‍ان‌ و ق‍درت‌ روح‍‍ی‌ م‍‍ادرش‌ ‌ه‍م‍ی‍ن‌ ب‍س‌ ک‍ه‌ ‌ه‍ن‍گ‍‍ام‌ دف‍ن‌ ش‍‍ه‍ی‍د ک‍ش‍وری، در ح‍‍ال‍‍ی‌ ک‍ه‌ ‌ع‍ک‍س‌ ‌او را م‍‍ی‌ ب‍وس‍ی‍د، پ‍رچ‍م‌ ج‍م‍‍ه‍وری‌ ‌اس‍لام‍‍ی‌ ‌ای‍ران‌ را ک‍ه‌ ب‍‍ا دس‍ت‌ خ‍ود دوخ‍ت‍ه‌ ب‍ود، ب‍ر س‍ر م‍زار ف‍رزن‍د ‌آوی‍خ‍ت‌ و ف‍ری‍‍اد زد: «اح‍س‍ن‍ت‌ پ‍س‍رم‌، ‌اح‍س‍ن‍ت‌.»

برای نمونه پنج خاطره از این کتاب تقدیم می‌شود.

***

وقتی (قبل از پیروزی انقلاب) در کرمانشاه بودیم، یک روز احمد کشوری پیش ما آمد و گفت: «بچه‌ها من صندوق اعانه درست کرده‌ام، هر کس هر چقدر که دلش می‌خواهد کمک کند.» بعداً فهمیدیم خود او بیش از همه به صندوق کمک می‌کند. از محل اسن صندوق مجلۀ مکتب اسلام می‌خرید و بین بچه‌ها تقسیم می‌کرد. همچنین برای فقرایی که از قبل سناسایی کرده بود، آذوقه و دیگر مایحتاج زندگی تهیه می‌کرد.

در یک شب بهاری ساعت ۱۰ شب احمد با پیکان جوانان فیروزه‌ای رنگی جلوی منزل ما آمد؛ و گفت: «اگر وقت داری لباست را بپوش و با من بیا!» خودرو پر از بسته‌هایی بود شامل برنج، روغن و … به راه افتادیم و پس از مسافتی به «تازه‌آباد» کرمانشاه یکی از روستاهای بسیار محروم منطقه رسیدیم. احمد در تک تک خانه‌هایی را می‌زد و هر خانه‌ای را که دق‌الباب می‌کرد، نام صاحب خانه را صدا می‌زد و بسته‌ها را تحویل می‌داد. فهمیدیم این کار همیشگی اوست.

در یکی از همین خانه‌ها به یک زیر زمینی رفتیم. سه پله می‌خورد. در آنجا یک پیرمرد زمین‌گیر دراز کشیده بود و همسر مسن و تکیده‌ای از او پذیرایی می‌کرد. آن پیر زن علاوه بر نگهداری از همسر علیلش، برای تأمین مخارج زندگی مجبور بود در خانه‌های مردم کلفتی کند.

احمد بعد از دیده بوسی کنار پیرمرد نشست. بعد از کمی صحبت کردن بسته را به آنها داد و یواشکی دست در جیبش کرد و مقداری پول زیر تشک پیرمرد گذاشت و رو به پیر زن گفت|: «مادر سماوری که قولش را داده بودم برایتان آوردم.» سپس از صندوق عقب خودرواش سماور را آورد و به آنان داد.

وقتی به خانۀ بعضی از آنها می‌رفتیم که کودکی داشتند، بچه‌ها را بغل می‌گرفت، می‌بوسید و با آنها بازی می‌کرد. (محمد نیک‌رهی، ص ۴۷)

***

در سال‌های ۱۳۵۵ کار تکثیر جزوات با «استنسیل» صورت می‌گرفت. گردان ما در پایگاه هوانیروز کرمانشاه دارای یک دستگاه چاپ فوری برای انجام کارهای داخلی بود. کشوری به اتفاق شیرودی (خلبان شهید)، سهیلیلن (خلبان شهید) و دیگر پرورش یافتگان خود، یک گروه همدل داخل پایگاه تشکیل دادند و اتاق چاپ را دراختیار گرفتند. پس از آن هر وقت اعلامیه‌ای از امام (ره) می‌رسید، آن را تکثیر می‌کردند. (محمد نیک‌رهی، ص۶۱)

***

در یکی از مأموریت‌های روزهای نخست جنگ، برای عقب راندن دشمن که حد فاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلوآمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی، خودرویی و پرسنلی بود، به طول دو کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بود. آن‌ها از قصر شیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصی پیشروی می‌کردند. عشایر منطقه، اطلاعاتی را درباره این جابه‌جایی به ما دادند. وقتی به منطقه رسیدیم، کشوری گفت: «نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوی پیشروی آن‌ها را بگیریم.»

با سه بالگرد کبرا و یک بالگرد ۲۱۴ از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کردیم، درحالی‌که هیچ آشنایی با منطقه نداشتیم و نمی‌دانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم و تا نزدیکی‌های ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آن‌ها مواجه شدیم.

وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده‌اند. کسی جلودارشان نبود. هنگام روبرو شدن با آن‌ها فکر کردیم در اطراف ستون، تیم‌های گشت گذاشته‌اند. چون وقتی ستون بخواهد در منطقه ناشناسی حرکت کند، تیم گشت در اطراف می‌گذارند که از جایی ضربه نخورند. تا هفت صد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان سرگروه گفت: «اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک و سر درگم شوند و همهمه ای بینشان بیفتد تا ما بتوانیم یک اجرای آتش روی آنها داشته باشیم.»

بالگرد خلبان سراوانی به موشک تا و مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشک‌های خود قرار داد. ستون نظامی دشمن، غافلگیر و درجا میخ‌کوب شد. هر چه مهمات داشتیم، روی سر ستون ریختیم. بالگرد کبرا مانور می‌داد و حمله می‌کرد و بر سر دشمن، آتش می‌ریخت. دشمن، سرگردان مانده بود.

بعد از پایان یافتن مهمات، به پایگاه‌مان در ایلام رفتیم و سپس با تعداد دیگری از بالگردهای شکاری برگشتیم. در آنجا غوغایی شده بود … ستونی که هیچ کس جلودارش نبود همانجا زمین‌گیر شده بود نیروهای دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب‌نشینی کنند و از مرز خارج شوند. (سرتیپ خلبان، محمود بابایی ص ۱۲۶)

***

پاییز سال ۱۳۵۹، به همراه کشوری، مشهدی و سایر دوستان، در عملیاتی در منطقة چنگوله شرکت کردیم. مأموریت ما مقابله با یک تیپ از ارتش عراق بود که در آن منطقه مستقر شده بود و کسی هم جلودارش نبود. نیروهایش میمک را رد کرده بودند. ما اول صبح، قبل از طلوع خورشید، مسیرمان را انتخاب کردیم.

پس از مدتی پرواز به چنگوله رسیدیم و از پشت سر با سه فروند بالگرد کبرا به ستون عراقی‌ها حمله کردیم. آنها اول فکر می‌کردند به اشتباه از طرف نیروهای خودشان هدف قرار گرفته‌اند؛ اما به زودی فهمیدند که اشتباهی در کار نیست و این نیروهای ایرانی هستند که آنها را موشک‌باران می‌کنند. ما دوباره پس از بارگیری مهمات و تکمیل سوخت، این بار از سمت چپ به آنها یورش بدیم و هر بار از جناحی دیگر، با شکار ادوات، دشمن را زمین‌گیر کردیم و خسارات و تلفات زیادی به آنان وارد ساختیم. جالب اینکه بعد از پایان این عملیات رادیو عراق اعلام کرد که در منطقة چنگوله نیروهای ما (عراقی‌ها) با هوشیاری به موقع، دوازده فروند بالگرد ایرانی را مورد هدف قرار دادند که تمامی آنها سرنگون شده‌اند.

در صورتی که نیروهای خودشان در کمال غافلگیری و عجز، تاوان سختی را دادند. بچه‌های صدا و سیما که در این عملیات همراه ما بودند از تمام صحنه‌های رزم فیلمبرداری کردند. آنها با کشوری هم مصاحبه کردند و بارها تصاویر این عملیات و مصاحبة احمد از تلویزیون پخش شد. در آن مصاحبه کشوری همه بچه‌ها را جمع کرد، چون اعتقاد داشت این موفقیت حاصل تلاش همة نیروها بوده است. به همین خاطر در جمع آنان با خبرنگاران صحبت کرد و بارزترین جملاتش این بود: «این موفقیت حاصل تلاش همة اعضای گروه اعم از فنی، سوخت رسان، خلبان و… بود. ما ظرف دو روز گذشته بیش از چهل تانک دشمن را کاملاً نابود کردیم، این تعداد آنهایی است که کاملاً نابود کرده‌ایم، به جز تعدادی که نیم‌سوخته شده‌اند و این شوخی نیست. (سرهنگ نخلبان، غلامرضا شهپرست، ص ۱۲۹)

***

احمد در آخرین روزهای پرواز ابدیش در جمع بچه ها صحبت می کرد. او گفت: "دیشب خواب سهیلیان (شهید خلبان) را دیدم. حمید رضا را در یک باغ و مزرعه بسیار بزرگ دیدم که زیباییش خیره کننده بود، آنجا پر از درخت های میوه و سرشار از سر سبزی بود. داخل باغ ساختمانی را به من نشان داد و پرسید: این خانه زیباست؟ این خانه مال توست، خیلی وقت است که منتظرت هستم، چرا نمی آیی؟ ".

با تعریف این خواب از سوی احمد انگار روی بچه ها آب یخ ریخته باشند، همه جا خوردند و متاثر شدند. چون معنی این خواب یعنی رفتن او نزد حمید رضا سهیلیان و با هم بودن آن دو یار با وفا و صمیمی، یعنی نشانی بهشت و سفر بهشتی احمد و دیدن جایگاه خود در ملک عشق و مستی و ارادت بندگی. (آقای طاهری، ص۱۶۱)

*محمد مهدی عبدالله زاده

منبع خبر

«چای آخر» با شهید کشوری و دلاورمردان هوانیروز بیشتر بخوانید »