مدافعان حرم

خجالت شهید بیضایی از نگاه به صورت حاج‌قاسم

به گزارش مشرق، شهید محمودرضا بیضائی، متولد ۱۸ آذر ۱۳۶۰ در شهر تبریز است. او از مربیان زبده نظامی در سوریه بود که گروه‌های مقاومت را در سوریه آموزش می‌داد. شهید بیضایی در ۲۹ دی‌ماه ۹۲ مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) بر اثر انفجار یک تله انفجاری در سوریه به شهادت رسید. او هنگام شهادت ۳۲ سال سن داشت. ساکن اسلامشهر تهران بود و از او یک دختر به نام کوثر به یادگار مانده است.

احمدرضا بیضائی سه سال از برادر شهیدش بزرگتر است. او در مقطع دکترای حرفه‌ای رشته دامپزشکی تحصیل کرده‌ و در حال حاضر عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی به روایت برادرش احمدرضا بیضایی در کتاب تو شهید نمی‌شوی تهیه شده در واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی از برخی خاطرات یاد کرده است. پیش‌تر بسیاری از خاطرات نقل شده در این کتاب در گفت‌وگوی این برادر شهید با تسنیم نقل و منتشر شده بود. در یکی از خاطرات عنوان شده در کتاب، احمدرضا بیضایی به علاقه زیاد شهید بیضایی به سردار شهید قاسم سلیمانی اشاره می‌کند. متن این خاطره در ادامه می‌آید:

اسفند سال ۱۳۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان مهدی و حمید باکری مراسمی برگزار شده بود. تهران بودم آن روزها. محمودرضا زنگ زد و گفت: "می‌آیی مراسم؟" گفتم: "می‌آیم. چطور؟" گفت: "حتما بیا. سخنران مراسم حاج قاسم است." مقابل تالار با هم قرار گذاشته بودیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. پیدایش کردم و با هم رفتیم نشستیم طبقه بالا. همه صندلی ها پر بود و جا برای نشستن نبود. به زحمت روی لبه یکی از سکوها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو.

در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم ولی حاج قاسم که آمد محمودرضا دیگر صحبت نکرد. من گوشی موبایلم را درآوردم و همانجا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم. محمودرضا تا آخر سخنرانی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج‌قاسم داشت حرف هایش را جمع‌بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه برگشت گفت: "حاج قاسم فرصت سر خاراندن هم ندارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ باور کن به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد. و الا همین قدر هم وقتی برای تلف کردن ندارد."

موقع پایین آمدن از پله‌ها به محمودرضا گفتم: "نمی‌شود برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم؟" گفت: "من خجالت می‌کشم توی صورتش نگاه کنم، بس که چهره‌اش خسته است." پایین که آمدیم، موقع خداحافظی با دیالوگ مشهور سلحشور در فیلم آژانس شیشه‌ای به او گفتم: "این شما و این هم مربی تون!" دلخور شدم که قبول نکرد برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. محمودرضا خودش هم همینطور بود. همیشه خسته؛ پرکار بود و به پرکاری اعتقاد داشت. می‌گفت: "من یک بار در حضور حاج قاسم برای عده‌ای حرف می‌زدم گفتم من اینطور فهمیدم که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکارند و شهدای ما در جنگ اینطور بودند. حاج‌قاسم حرفم را تأیید کرد و گفت بله همین طور بود."

منبع: تسنیم منبع خبر

خجالت شهید بیضایی از نگاه به صورت حاج‌قاسم بیشتر بخوانید »

کتاب فیزیک زیر آتش و دود!

به گزارش مشرق، حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در صفحه مجازی خود به بیان خاطره‌ای از یک نوجوان شهید در جبهه‌های دفاع مقدس پرداخت، که در ادامه می خوانید:

«یکی از روزها، در منطقه عملیاتی والفجر یک در ارتفاع ۱۱۲ فکه، محوری که نیروهای گردان خندق لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبی دیدم که برایم جالب و تکان‌دهنده بود.

از دور پیکر شهیدی را دیدم که آرام و زیبا روی زمین دراز کشیده و طاق‌باز خوابیده بود. سال ۷۲ بود و حدود ۱۰ سال از شهادتش می‌گذشت.

نزدیک که شدم، از قد و بالای او تشخیص دادم باید نوجوانی باشد حدود ۱۷ – ۱۶ ساله.

بر روی پیکر، آن‌جا که زمانی قلبش در آن می‌طپیده، برجستگی‌ای نظرم را به‌خود معطوف کرد. جلوتر رفتم و درحالی که نگاهم به پیکر استخوانی و اندام اسکلتی‌اش بود و در گودی محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را می‌خواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش به‌هم بریزد، دکمه‌های لباس را باز کردم.

در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بوده. کتاب پوسیده را که با هر حرکتی برگ‌برگ و دست‌خوش باد می‌شد، برگردانم.

کتابی که ۱۰ سال تمام، با آن شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود و یک دفتر که در صفحات اولیه آن، بعضی از دروس نوشته شده بود. خودکاری که لای دفتر بود، ابُهت خاصی به آن‌چه می‌دیدم، می‌داد. نام شهید بر روی جلد کتاب نوشته شده بود.

مسئله‌ای که برایم خیلی جالب آمد، این بود که او قمقمه و وسایل اضافی همراه خود نیاورده و نداشت، ولی کسب علم و دانش آن‌قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات، کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بود تا هرجا از رزم فراغتی یافت، درسش را بخواند.

«مرتضی شادکام»

توضیح لازم:

قبل از شروع عملیات والفجر یک که فروردین ۱۳۶۲ در منطقه فکه انجام شد، به نیروهای خط‌شکن گفته شد که به هیچ‌وجه برنخواهند گشت و چه بسا بعد از شهادت، پیکرشان نیز باقی خواهد ماند!

درباره شدت آتش دشمن در این عملیات نیز گفته می‌شد در هر ۲۴ ساعت، به هر نفر رزمنده ایرانی که در عملیات شرکت داشت، حدود ۳۰۰ گلوله خمپاره و توپ می‌رسید که تنها ترکش بسیار کوچک یکی از آن‌ها می‌توانست یک نفر را ناکار کند.

حال اینکه این نوجوان، با توجه به چنین شرایطی کتاب درسی را با خود همراه آورده تا درس بخواند، جای توجه و تامل دارد و انسان را به یاد حدیث زیبای پیامبر اسلام (ص) می‌اندازد که فرمودند: «از گهواره تا گور دانش بجویید.»

نقل از کتاب تفحص: نوشته حمید داودآبادی: نشر شهید کاظمی»

منبع خبر

کتاب فیزیک زیر آتش و دود! بیشتر بخوانید »

مسافری که برای شهادت «از ری تا شام» سفر کرد

به گزارش مشرق، «از ری تا شام» تاریخ شفاهی سردار «احمد غلامی» جانشین تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) و فرمانده تیپ ۱۱۰ خاتم‌الانبیا (ص) در دوران دفاع مقدس است. این کتاب در شش بخش شامل «از کودکی تا انقلاب اسلامی»، «مهار بحران‌های امنیتی در نخستین ماه‌های انقلاب»، «مقاومت در خرمشهر، عملیات در بازی‌دراز»، «بیرون راندن متجاوز از بستان تا خرمشهر»، «ناکامی‌ها در جنوب، توفیق محدوده در حاج عمران» و «توقف در هور و ماجراهای سپاه منطقه ۱۰ (تهران)» تدوین شده است.

نتیجه ۱۸ جلسه گفت‌وگو مرحوم علی مژدهی با سردار غلامی، کتاب «تاریخ شفاهی سردار احمد غلامی» است که این گفت‌وگوها از ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ آغازشده و تا اول اردیبهشت ۱۳۹۵ ادامه یافته است. در این کتاب در خصوص زندگی و فعالیت‌های احمد غلامی از تولد تا قبل از انتصاب او به فرماندهی تیپ ۱۱۰ خاتم‌الانبیا (ص) گفت‌وگو شده است.

در جریان برگزاری جلسات تاریخ شفاهی «احمد غلامی» دو اتفاق ناگوار رخ داد که گفت‌وگوها را ناتمام گذاشت. نخست آنکه «علی مژدهی» مجری پروژه سردار «احمد غلامی» به دیار حق شتافت و دوم اینکه سردار غلامی که از مدت‌ها قبل به عنوان مستشار نظامی در صحنه‌های نبرد علیه داعش در عراق و سوریه حضورت می‌یافت، روز نهم شهریور ۱۳۹۵ در آخرین مأموریت خود در حلب سوریه هدف اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید.

بخش از متن کتاب:

«من اطمینان دارم اگر جنگی دیگر شکل بگیرد، ما به همان شیوه‌ای که قبلاً جنگ کردیم عمل می‌کنیم، چون شیوه‌ای درست‌تر از آن نبود و نگاهمان را در هر عملیات نسبت به عملیات قبل باید تغییر بدهیم. دانشگاه‌های دنیا جنگ ما را به‌دقت مطالعه می‌کنند ولی خود ما به آن اهمیت نمی‌دهیم. خود آقایان تعریف می‌کنند پاکستانی‌ها آمدند پرسیدند شما چطور از رودخانه اروند عبور کردید؟

ارتش صدام با آن عظمتش و با آن همه امکانات نتوانست از اروند عبور کند. ما از اروند یا از آن همه آب در خیبر عبور کردیم و در جزایر رفتیم ولی نتوانستیم از موفقیت‌های به دست آمده استفاده کنیم چرا جزایر جای پای ما نماند؟ چرا برای ماندن در جزایر گرفتن طلاییه برنامه‌ریزی نکردیم؟ بحث بچه‌ها از اینجا شروع شد. می‌گفتند چرا برای جزیره برنامه نداشتید؟

آقایان یک روز می‌گفتند حفظ جزایر فرمان امام است باید آنجا را نگه داریم همه جمهوری اسلامی یک روز دیگر می‌گفتند حالا یک‌تکه‌اش را قبول کنیم بگذارید آن را منفجر کنیم. راحت‌ترین قسمت آب را بازکنیم یا اصلاً صدام در دست باید همه‌اش را بردارد و ببرد.

عراقی‌ها جنگ تغییر کردند. به قول خودشان از ۱۶ شکر به ۶۰ شکر رسیدند، ولی ما از ظرفیت‌هایمان نتوانستیم خوب استفاده کنیم روزهای آخر ما در پادگان دوکوهه بودیم. عراق داشت پیشروی می‌کرد. ما داشتیم ول می‌کردیم می‌رفتیم. بچه‌ها همین‌طوری دور هم می‌چرخیدند فرماندهان یگان‌های نتوانستند به نیروها چادر یا غذا و آب بدهند.

پشتیبانی ضعیف بود که حضرت آقا آن موقع رئیس‌جمهور بودند به‌عنوان امام‌جمعه آمده بودند اینجا ایشان با فرماندهان گردان‌ها صحبت کردند که ببینند مشکلاتشان چیست آنها مشکلاتشان را گفتند خود من هم بودم. ولی داخل جلسه نرفتم گفتم این جلسه فایده ندارد دیگر کار از کار گذشته است آن موقع به این فکر می‌کردم که ما چه فرصت‌هایی داشتیم ولی از آنها استفاده نکردیم و به خودم گفتم حالا رئیس‌جمهور آمده است اینجا ببیند ضعف کار ما چه بوده است…»

«از ری تا شام» در ۵۳۶ صفحه به کوشش «علی مژدهی» تدوین و توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس روانه بازار کتاب شده است.

منبع: دفاع پرس منبع خبر

مسافری که برای شهادت «از ری تا شام» سفر کرد بیشتر بخوانید »

هیچ چیز مثل همیشه نیست + عکس

به گزارش مشرق، کتاب «هیچ چیز مثل همیشه نیست» (زندگی داستانی شهید مدافع حرم امیر سیاوشی) به قلم الهه آخرتی از سوی انتشارات روایت فتح، منتشر شد.

امیر سیاوشی قهرمانی است که ادای قهرمان‌ها را در نمی‌آورد. هر آنچه از او سر می‌زند برگرفته از باورها، منش و کشش های قلبی خود اوست که با در کنار هم قرار گرفتنشان، خواه ناخواه تصویری از یک قهرمان همه فن حریف در ذهن ها تصویر می‌شود که هم به شدت ایرانی‌ ست و هم به شدت مسلمان.

امیر، جوانی امروزی با تمام خصوصیاتی است که از یک انسان واقعی سراغ داریم و در عین خال از یک قهرمان سر می‌زند. آن‌هم قهرمانی که پا به پای قهرمانی هایش پهلوان است. در جای خود اهل رفاقت است و سنگ تمام گذاشتن برای رفیق و آنجا که باید، مردی که رمز و راز دلبری از همسرش را به خوبی می‌داند. وقت شوخی هم بلد است چطور دیگران را از خنده روده بر کند و البته گاهی با زیاده روی حرص دیگران را درآورد.

در موسم عزا، علمداری است که برای هیئتش تمام قد می‌ایستد و به وقتش میاندار یکه تاز معرکه دفاع از حرم می‌شود.

منبع خبر

هیچ چیز مثل همیشه نیست + عکس بیشتر بخوانید »

جنگیدن حتی در مرخصی + عکس

به گزارش مشرق، جنگ در مرخصی؛زندگینامۀ داستانی شهید جاویدالاثر رضا ابوالحسنی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

رضا ابوالحسنی، بهمن ماه ۱۳۳۹ در روستای بیلقان در حاشیۀ رودخانۀ بزرگ کرج به دنیا آمد. او در بهمن ۱۳۶۴ در جزیرۀ ام‌الرصاص به شهادت رسید و پیکر پاکش برای همیشه در آب‌های اروندرود ماندگار شد.

ابوالحسنی از اولین بسیجیان پایگاه شهدای مسجد حجت در عظیمیۀ کرج بود که به سپاه پاسداران پیوست و بعد از گذراندن آموزش‌های تخصصی، مربی سلاح در پادگان باهنر شد. خیلی از بسیجی‌ها و رزمندگان کرجی در کلاس‌های رضا دورۀ آموزش سلاح را می‌دیدند و همگی آنها می‌دانستند که او یکی از بهترین و خبره‌ترین مربیان سلاح بود. با وجود ممنوعیت اعزام رضا به جبهه، او از هر فرصتی برای رفتن به منطقه استفاده می‌کرد و تقریباً تمام ایام مرخصی خود را در آنجا بود. شیوۀ رضا در آموزش نیروها، نقش‌آفرینی او در عملیات‌ها، قصۀ ازدواج، عاشقانه‌ها و رنج‌های همسر و نیز خاطرات مادر رضا از کودکی تا نوجوانی و البته روزهای سخت انتظار تا زمان تایید خبر شهادت، از داستان‌های خواندنی این کتاب هستند.
صادق و محمدحسین عباسی، نویسندگان این کتاب، با گردآوری خاطرات شهید رضا ابوالحسنی و نگارش آنها به شکل داستان‌های کوتاه، مجموعه‌ای زیبا و جذاب از زندگی این شهید را به تصویر کشیده‌اند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

رضا عرقش را پاک کرد و خشاب را جا زد. وقتی گلنگدن را می‌کشید، از آرپی‌جی‌زن پرسید: «آماده‌ای؟»

آرپی‌جی‌زن سر تکان داد. در یک لحظه هر دو از زمین بلند شدند. رضا روی دشمن رگبار بسته بود و آرپی‌جی‌زن از لابه‌لای نی‌ها، سنگر دشمن را نشانه رفته بود. یا علی گفت و شلیک کرد. خطا رفت. آرپی‌جی را از دوشش برداشت و آرام روی زمین نشست. خشاب رضا هم خالی شده بود. نشست کنار آرپی‌جی‌زن.
«بعدی حتماً به هدف می‌خوره. سریع آماده‌ش کن.»

از جایش تکان نخورد. رضا نگاهش کرد. رد خون، از یقه تا بالای شلوار خاکی‌اش کشیده شده بود. رضا اسلحه‌اش را زمین انداخت و خم شد روی سینه‌اش. نبض آرپی‌جی‌زن را گرفت. حسش نکرد. آرپی‌جی را برداشت و مسلحش کرد. یکی از بسیجی‌ها که آمده بود کنارش، گفت: «این شیلکاها رو خفه‌ کنیم، کار راحت می‌شه.»

کتاب جنگ در مرخصی؛زندگینامۀ داستانی شهید جاویدالاثر رضا ابوالحسنی در هفت فصل و ۲۵۶ صفحه به همراه تصاویر، اسناد و وصیت‌نامۀ شهید، با قطع رقعی توسط انتشارات شهید کاظمی منشر شد.

علاقه‌مندان جهت تهیه کتاب می‌توانند از طریق سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی(nashreshahidkazemi.ir) و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را پست رایگان به سراسر کشور دریافت کنند.

منبع خبر

جنگیدن حتی در مرخصی + عکس بیشتر بخوانید »