معرفی کتاب

کتابی که خواندنش کِیف می‌دهد! +‌ عکس

به گزارش مشرق، آنها که اهل دقت در اوضاع و احوال زمانه هستند، به نیکی و فراست در می یابند که جایگاه کار تربیتی و ارتباط با بچه های نوجوان کجاست و چه اهمیتی دارد. بزرگان ما تاکید کرده اند که در دراز مدت هیچ چیز به اندازه ی تعلیم و تربیت اهمیت ندارد ولو اینکه مسائل دیگر مدتی سایه بیندازند و مشغولمان کنند! کار تربیتی و ارتباط با دانش آموزان و همراهی و همنفسی با بچه های مردم، به قصد تربیت و رشد و محافظت از آن ها کار سترگ و ستودنی است که هم شأن و هم رتبه ی با کار و دغدغه ی انبیاء و اولیاء و خوبانِ خداست. هر چه در عظمت و علو کار معلم و مربی بگوییم کم است و حقیر.

خانم صارمی، ‌راوی کتاب دختر تبریز

ما بعد از انقلاب و شدت گرفتن جریان مبارک دینی و اسلامی در محافل و مساجد و مدارس و… کم نداشتیم و نداریم عناصر گرانقدر و عزیزی که بار معلمی و مربیگری را بر دوش کشیده و در ورطه ی سخت و سنگین تربیت نسلِ بعد از انقلاب، از جوانی و راحتی خود گذشتند و نسلِ نوخاسته ی متخلقی را پرورش دادند و بالا آوردند. مربیان تربیتی و پرورشی مدارس از ویژه های این عناصر خدوم بودند و هستند.

جریان پرورشی در مدارس اگر چه از دهه ی شصت در مدارس نضج گرفت اما اوج بالندگی و شکوفایی آن مربوط به ده ی هفتاد است که بعد از جنگ و هجمه ی بی امانِ فرهنگی و اخلاقی دشمنان، ضرورت‌ش بیشتر و حساس تر شد. دیدیم که عناصر کج فهم! _شاید هم زرنگ اما مریض! _در دولت اصلاحات چگونه دست گذاشتند روی این نقطه ی حساس تا حذفش کنند و حذفش هم کردند. اما الحمدلله پس از مدت کوتاهی دوباره این معاونت به آغوش مدرسه برگشت. من و ما خیلی مدیون معلم های پرورشی مدارس مان هستیم و الا تکلیف بقیه ی معلم ها که معلوم بود! این عزیزان که کنزهای نهفته ی انقلاب ما هستند باید از مهجوریت و غربت به درآیند. نشود که آنها بروند و گنج عظیم دانش و تجربه و مهارت آنها هم با ایشان خدای نکرده به خاک برود!

انتشارات ِ با دغدغه ی راه یار چه خوب این نقطه ی حساس را فهم کرده و نشسته پای جمع آوری خاطرات شفاهی این عزیزان. باید دست مریزاد و بارک الله گفت به راه یاری های نازنین!

توفیق داشتم که کتابِ خوش خوان و روان ِ «دختر تبریز» را دو سه روزه و با اشتیاق بخوانم. خاطرات خانم صدیقه صارمی این دختر مجاهد و پرتلاش و پر دستاورد ِ تبریزی را به نظرم هرکسی که با مدرسه و کانون تربیتی و مسجد و بچه های نوجوان و حتی جوان و دانشجو ارتباط دارد، باید دست بگیرد و بخواند. یقین دارم که هرکس کتاب را بخواند به همین مطلب اذعان میکند.

کتاب به لحاظ فرم و محتوا در حد و اندازه ی مقبول است الحمدلله. فرم روایت، شیرین و روان و بدون دست انداز است. قلم خانم مهدی زاده دور از پیچ و اطناب و خودنمایی و اظهار فضلِ اضافی است. محتوا هم جالب و مغتنم و درس آموز است. فراز و فرود خوبی دارد. اشک دارد و سوز. خنده دارد و سوژه. کلماتِ ترکی اش چه صفایی داده به کتاب. شخصیت های کتاب همه دوست داشتنی اند. اصلا کتاب، آدم را عاشقِ آذری هایِ عزیز میکند!

پدر و مادرِ خانم صارمی از قهرمانان این کتاب هستند. یاد شهیدان، یاد امامِ عزیز، سختی های جنگ خاصه پشت جبهه و فضای بیمارستان و امدادگری، عشق به آموختن سواد و دانش و دلسوزی برای محرومین و از پاننشتن و پیش رفتن در صفحه به صفحه ی کتاب موج می زند. مسؤولین ما و مسؤولین تبریزی اگر کمی ذوق و سلیقه داشتند، تندیس این زنِ قهرمان را در شهرشان بر می افراشتند!

خانم صارمی نمونه ی جالبی است از دختران انقلابیِ خوش فهمی که کار را در زمانِ مناسب ِ آن به نحو شایسته انجام دادند و از تهدیدها، فرصت ساختند. ایشان حقیقتا خستگی ناپذیر بوده و جایی از کتاب نیست که ببینید این زن از پای نشسته و خسته شده! حتی در بحبوحه‌ی تظاهرات و کتک خوردن از ماموران رژیم شاه. حتی در مجروحیت در جبهه. حتی در پیاده روی های طولانی و مشقت زا در سرکشی های به روستاها در ماموریت های نهضت سواد آموزی و…

مگر در روز تشییعِ حضرت امام خمینی ره که چه کسی آن روز و با آن خبرِعظیمِ کمر شکن، از پای نیفتاد و به خاکِ غم ننشست؟

دخترِ تبریز را نه فقط خانم ها که مردان ما هم ببینند، بد نیست. انتشارات راه یار هم در «کتاب سازی» با سلیقه است و هم در «قوت و درستی محتوا» حساسیت به خرج میدهد الحمدلله. جا دارد به خاطر نشر چنین اثر ارزشمندی به همه ی عزیزان خداقوت و تبریک گفت. امیدوارم همتی شود و با وسواس و حوصله ی شبکه ی توزیعِ ناشرِ محترم، کتاب به دست خیلی ها که محتاجِ کتاب‌های این چنینی هستند، برسد.

یک نکته هم اینکه شاید بشود در مصاحبه های دیگری با خانم صارمی، از ایشان در خصوص ریزه کاری های تربیتی همچون: جذب، ارتباط، رشد، محتوا، قالب، برخوردها، تنبیه و تشویق ها، روش ها، چالش و درد سرهای مربی گری، مقایسه نوع ِ بچه های دهه ی شصت با دهه ی هفتاد و… هم سوالاتی کرد که کمی به کتاب جنبه ی کاربردی هم بدهد.

با این حال این کتاب، ارزشمند و دوست داشتنی است و در ردیف کتاب هایی که هر از گاهی باید دوباره به آن مراجعه کرد و درس گرفت و کیف کرد!

این کتاب به لطف الهی و استقبال مخاطبان به تازگی به چاپ چهارم رسیده است.

* حسن مجیدیان

منبع خبر

کتابی که خواندنش کِیف می‌دهد! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

قرآنی که با بقیه قرآن‌ها فرق دارد + عکس

به گزارش مشرق، هدی مهدیزاد، ‌نویسنده کتاب دختر تبریز در مطلبی نوشت:

آن ها که دختر تبریز را خوانده اند می دانند، از زیباترین بخش های کتاب همان جاست که رزمنده ی جوانی قرآن خود را می دهد به صدیقه تا بماند به یادگار. بعدها همان جوان می شود فرمانده لشگر عاشورا .

از مخاطبان زیادی شنیده‌ام، تا به این بخش رسیده اند غبطه خورده اند و آرزو کرده اند که یکبار با همین قرآن آیات الهی را زمزمه کنند.

قرآنی که صفحاتش …[آغشته] است به خون سردار شهید مهدی باکری .

جایتان خالی، این جلسه مصاحبه تکمیلی با خانم صارمی بسیار خوب و به یادماندنی شد.

من بودم و روی میز قرآنی که سال ها آقا مهدی با آن عبادت کرده است و روبرویم زن قهرمانی که از درد دل هایش می گوید. و محیا، دختر شش ساله ای که شاید درک خوبی از سختی های جنگ تحمیلی ندارد، اما عصری که در آن زندگی می کند، عصر ِجنگ برای نابرابری هاست.

منبع خبر

قرآنی که با بقیه قرآن‌ها فرق دارد + عکس بیشتر بخوانید »

«پاییز پنجاه سالگی» به سه زبان ترجمه شد

به گزارش مشرق، پاییز پنجاه سالگی خاطرات سردار شهید مدافع حرم محمد جمالی که کمتر از یک سال پیش توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده بود، اکنون به زبان ها ترکی استانبولی، آذری و عربی ترجمه شده است.

انتشارات فتا ترکیه کار ترجمه اثر به زبان ترکی استانبولی را به انجام رسانده و اکنون این کتاب در کشور ترکیه در اختیار علاقمندان قرار دارد. انتشارات نون بیروت نیز پاییز پنجاه سالگی را به زبان عربی ترجمه کرده است که به زودی در لبنان منتشر خواهد شد. کار ترجمه اثر به زبان آذری نیز در مراحل پایانی قرار دارد.

سردار شهید محمد جمالی از همرزمان دوران دفاع مقدس سردار سلیمانی بود که سال ۹۲ در سن پنجاه سالگی در حومه دمشق به شهادت رسید. با توجه به علاقه ای که حاج قاسم به شهید جمالی داشت، قول داده بود در مراسم رونمایی کتاب شرکت کند. اما قسمت این طور رقم خورد که کمتر از چهل روز پس از شهادت سپهبد سلیمانی، اثر آماده رونمایی و انتشار شود.

پاییز پنجاه سالگی بهمن ماه ۹۸ به قلم فاطمه بهبودی و با روایتگری مریم جمالی همسر شهید در ۱۷۰ توسط انتشارات خط مقدم منتشر شد.

منبع خبر

«پاییز پنجاه سالگی» به سه زبان ترجمه شد بیشتر بخوانید »

شلیک‌هایی که هنوز به هدف نرسیده است

به گزارش مشرق، مهدی توکلیان، فعال فرهنگی که اخیراً مسؤولیت روابط عمومی نهاد کتابخانه‌ها را بر عهده گرفته به بهانه انتشار کتاب «سکوت شکسته» و روایت دلاورمردی‌های رزمندگان اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب علیه السلام و پاسداشت سالروز عملیات کربلای یک در یادداشتی نوشت:

آخرین سال قرن هم به پایان می‌رسد و بسیاری از حوادث قرن هم به تاریخ می‌پیوندد؛ درست مثل قرن‌های قبل و حوادثی که تنها در قاب تصاویر یا کتاب‌ها و مطبوعات سالیان قبل قابل دسترسی هستند. تاریخ شفاهی بسیاری از حوادث مهم تاریخی در قالب عکس‌ها و فیلم‌ها هم چنان بکر مانده‌اند و هنوز مورد بررسی قرار نگرفته‌اند.

هشت سال دفاع مقدس ایران اسلامی هم از جمله حوادث مهم تاریخ این سرزمین است که با همت و تلاش «همت»‌ها و «زین الدین»‌ها و «باکری»‌ها و هزاران شهید و جانباز و آزاده باعث شد تا یک متر از خاک ایران به دست دشمن نیفتد و مرزهای میهن دستخوش تغییر نشود.

عملیات‌ها و رشادت‌ها و حماسه‌های بسیاری در کتب و برنامه‌های روایتگری در ایام پس از جنگ روایت شده، اما تاثیر تصاویر و فیلم‌های تهیه شده در دوران دفاع مقدس بر هیچ کس پوشیده نیست. روایت دوربین‌ها، روایتی بکر و خالص است و دوشادوشی رزمندگان همیشه ایام، مملو از جاذبه‌های دیدنی است.

حادثه عظیم و مهمی که هرگز از حافظه تاریخ پاک نخواهد شد، تلاش‌ها و مجاهدت‌های بی‌منت بسیاری از رزمندگان در لشکرها و گردان‌ها و گروهان‌های گمنام و کم‌نامی که در قامت سربازان وطن به دفاع از ارزش‌ها و خاک وطن از هیچ تلاشی دریغ نکردند و امروز پس از گذشت سال‌های نه چندان دور عکس‌ها و تصاویر بسیار زیبا و نادیده‌ای دگربار روایتگر رشادت‌ها و تلاش‌های سربازان و سرداران تمام نیروهای حاضر در صحنه است.

مهم‌ترین شاخص بازنگری قاب‌های مانا و جاودان هشت سال دفاع مقدس تلاش و مجاهدت سربازان تلاشگری است که در قالب سمعی و بصری به ثبت و ضبط لحظه‌های تاریخی و طلایی از فرماندهان تا سربازان آن روزها تلاش کرده‌اند و با اسلحه دوربین در دل جنگ دوشادوش آنها جنگیده‌اند؛ با این تفاوت که نتیجه تیری که از اسلحه گرم نظامی خارج شده است در انهدام و از بین رفتن هدف مقابل مشهود بوده، اما تیر و اسلحه این سربازان هنرمند وطن آن‌چنان که باید به نتیجه نرسیده است و شاید در برگزاری یادواره‌ها، کنگره‌ها و بزرگداشت‌های شهیدان استانی و ملی برخی از محصولات و دستاوردهای این سربازان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران نمایش داده شود.

جا دارد تا فعالان واحدهای سمعی و بصری تمام رده‌های فعال در دوران هشت سال دفاع مقدس شناشایی شده و از تیرهای شلیک شده آنان در دوران دفاع مقدس بهره جست و نتیجه آن شلیک‌های لحظه در آن روزها در این ایام نمایش داده شود و در بازه زمانی کوتاهی بتوان از تلاش‌های آنان قدردانی کرد و محصولات دفاع مقدسی را به نسل جدید و جوان ایران اسلامی معرفی کرد.

آشنا کردن نسل جدید با ارزش‌ها، باورها و اعتقادات قلبی با شعار و حرف میسر نیست و تنها با تمسک به ساحت هنر و رسانه می‌توان در بین بردن فاصله بین نسلی اقدام کرد.

عصر رسانه‌های نوظهور و پیدایش نسل جدید ارتباطات و استقبال جامعه بشری از تکنولوژی‌های نوین اثرگذاری روش‌های سنتی را اگر از بین نبرده باشد به حداقل رسانده است. بنابراین ضرورت دارد تا اطلاعات جمع‌آوری شده در مراکز آرشیوی در اختیار هنرمندان قرار گیرد تا با سلیقه و شناخت همه جانبه از مخاطبان امروز نسبت به تولید محصولات فرهنگی تاثیرگذار اقدام کنند.

در عصر حاضر، تعامل فرهنگ و ارتباطات از مهم‌ترین ویژگی‌های عصر جهانی شدن است. این تعامل توسط رسانه‌های نوین گسترش یافته و تاثیرات آنها در سطح جهانی شکل گرفته است. تعامل مزبور ظهور مکاتب فرهنگی جدید را به وجود آورده که رابطه عمیق با تحولات ارتباطات دارد.

در دوران معاصر که رسانه‌های جهان به رشد اسلام‌هراسی و ایران‌هراسی دامن زده و به تقویت افکار عمومی جهان نسبت به این موضوع همت گماشته‌اند، ضرورت دارد تا اصحاب فرهنگ و هنر و رسانه در تعاملی موثر، چاره‌ای بیندیشند و از سرمایه‌های معنوی میهن اسلامی بهره‌مند شوند و در تولید محصولات فرهنگی در تراز بین‌المللی و فراملی همت گمارند.

با رشد رسانه‌های جهانی به عنوان «پایگاه‌های بازنمایی واقعیت»، امروزه ما با تصاویر بازنمایی شده بسیار منفی از اسلام روبرو هستیم. رسانه‌های جهانی که ازسوی ابرقدرت‌های جهانی رهبری می‌شوند تصویری نه چندان شایسته و حتی دور از از واقعیت از اسلام ارائه می‌دهند.

نسل امروز ایران اسلامی و متولدین دهه‌های هشتاد و نود ضمن برخورداری از هوش عالی با تکنولوژی نوین هم آشنا بوده و بایستی محصولات فرهنگی مورد نیاز این گروه سنی بتواند در وسایل ابزاری امروزی آنان کاربردی باشد. امروز رهبری اذهان با رسانه‌هاست و آنها به عنوان منابع حقیقت نگریسته می‌شوند و به تعبیر نیل پستمن «ما واقعیت را… آنگونه که هست نمی‌بینیم بلکه آن گونه می‌بینیم که زبان‌هایمان هستند و زبان‌های ما رسانه‌های ما هستند و رسانه‌های ما استعاره‌های ما».

نکته مهم دیگری که نباید فراموش کرد، احترام به سلایق و خواسته‌های مخاطب در هر دوره زمانی است. تولیدی که بدون توجه به ذائقه و خواست مخاطب باشد به طور حتم شکست خواهد خورد و از جذابیت کافی برخوردار نخواهد شد.

به امید روزی که تولیدکنندگان، سیاستگذاران و مجریان محصولات فرهنگی همه جانبه چاره‌اندیشی کرده و بر اساس نظرسنجی، نیازسنجی و آینده‌پژوهی نسبت به طراحی، تولید و عرضه محصولات فرهنگی هنری و رسانه‌ای اقدام کنند تا ضمن تاثیرگذاری از هدر کردن هزینه‌های مادی و معنوی جلوگیری شود.

منبع خبر

شلیک‌هایی که هنوز به هدف نرسیده است بیشتر بخوانید »

معرفی یک کتاب عجیب +‌ عکس

به گزارش مشرق، لبخند من انتقام من است، کتاب عجیبی است. آن‌قدر خوب نیست که بی‌شک و تردید خواندنش را به همه توصیه کنی، ولی آن‌قدر نکته برای فهمیدن دارد که نتوانی از آن بگذری. اگر دست‌کم یکی- دوتا از کتاب‌های تاریخ شفاهی و ادبیات دفاع مقدس را خوانده باشی، در دم متوجه می‌شوی که بوسنیایی‌ها خیلی از این قافله عقب اند، خیلی…!

«راستش این‌جا سخت می‌شود سن و سال آدم‌ها را تشخیص بدهی. اولین بار این را در مواجهه با خانمی اهلِ سربرنیتسا فهمیدم. بچگی‌اش را در جنگ گذرانده بود و با چین‌های عمیقی که روی صورتش داشت، جور درنمی‌آمد. بعدها فهمیدم بندۀ خدا ۳۳ بهار بیشتر از عمرش نگذشته است. مادرم همیشه می‌گوید غم و غصه آدم را پیر می‌کند. یک‌جورهایی توی دلم فکر می‌کردم این هم از رندی‌های زنانه است در توجیه سن و سال!»[۱]

متنی که خواندید، بخشی از سفرنامۀ بوسنی من و خانمی که در کتابم به آن اشاره کردم، «جوا آودیچ» است. توی نمایشگاه کتاب تهران دیدمش؛ در حالی که تلاش می‌کرد شال روی سرش را در وضعیت قابل قبولی تنظیم کند، از من تشکر می‌کرد که عکسِ خیلی زیاد خوبِ رضا برجی را برای جلد کتابش کار کردم! من آن موقع چیز زیادی از بوسنی نمی‌دانستم و فقط کتاب خانم آودیچ را خوانده بودم؛ چون می‌خواستم برایش جلدی طراحی کنم و … ، ولی بعد این خواندن‌ها دری به رویم باز شد؛ به دنیایی جدید با کلی سؤال بی‌جواب.

«لبخند من انتقام من» است، کتاب عجیبی است. آن‌قدر خوب نیست که بی‌شک و تردید خواندنش را به همه توصیه کنی، ولی آن‌قدر نکته برای فهمیدن دارد که نتوانی از آن بگذری. اگر دست‌کم یکی- دوتا از کتاب‌های تاریخ شفاهی و ادبیات دفاع مقدس را خوانده باشی، در دم متوجه می‌شوی که بوسنیایی‌ها خیلی از این قافله عقب اند، خیلی…!

این کتاب کودکی تا بزرگ‌سالی دختری را روایت می‌کند که جنگ، کودکی‌اش را دزدیده و سایۀ شوم جنگ حتی در بزرگ‌سالی هم دست از سر زندگی او بر نداشته است. کتاب از اصول و قواعد این سبک نوشته‌ پیروی نمی‌کند و بیشتر به دل‌نوشته و خاطره‌گویی شبیه است. خاطره‌هایی که یک جا به آه و ناله می‌رسد، یک جا به قربان صدقه و یک جا هم به تقدیر و تشکر، ولی شاید همین سادگی در روایت‌کردن است که خیلی چیزها را دربارۀ این مردم به ما می‌شناساند.

اولین و مهم‌ترین چیزی که با خواندن کتاب توجه شما را جلب می‌کند، این است که کم و بیش می‌فهمید وقتی از مسلمانان بوسنی و هرزگوین حرف می‌زنیم، دقیقاً از چه چیزی سخن می‌گوییم؟!

می‌فهمید که با رزمنده‌های بسیجی حزب‌اللهی طرف نیستید. بوسنیایی‌ها مسلمان‌اند، ولی به سبک خودشان؛ جنگ را از سر گذرانده‌اند، ولی به سبک خودشان. آن ادبیات استکبارستیزانه‌ای را که احیاناً انتظار دارید، بین‌شان پیدا نمی‌کنید. مثلاً من باورم نمی‌شد بعد از آن‌همه گله و شکایتی که نویسنده در کتابش از سربازان هلندیِ صلح سازمان ملل داشته که در امنیت حضورشان کشتار سربرنیتسا اتفاق می‌افتد، چند فصل بعد به‌راحتی در این باره حرف بزند که او و خانواده‌اش از هلند تقاضای پناهندگی بکنند و در نهایت، این هلند باشد که آن‌ها را نپذیرد! یعنی برای منِ ایرانی حتی چنین تصوری دور از ذهن است، ولی روحیۀ بوسنیایی با آن مسئله‌ای ندارد.

یا اگر فکر می‌کنید مردم بوسنی هم مثل مردم ما، صبح تا شب در رسانه‌های گوناگون از جزئیات جنگ و عملیات‌های زمان جنگشان می‌شنوند و می‌خوانند، اشتباه می‌کنید. در یکی از عجیب‌ترین قسمت‌های کتاب، نویسنده تنها چندسال بعد جنگ در مصاحبۀ دانشگاه با این پرسش روبه‌رو می‌شود که سال‌روز فاجعۀ سربرنیتسا کِی بوده و جز او – که خودش اهل آن شهر بوده و روز حادثه در شهر حضور داشته- دانشجوی دیگری چیزی در این باره نمی‌داند! اصلاً حرف‌زدن در این باره در کتاب‌های درسی‌شان ممنوع است.

«ما باید این هدف را برای خودمان تعریف کنیم که واژۀ نسل‌کشی وارد منابع درسی ما بشود.»[۲]

وقتی همه به سکوت سوق داده می‌شوند اوضاع اینطور پیش می‌رود که وقتی کسی حرف می‌زند، محکوم است به ناله‌کردن و غرزدن. دیگران نه تنها از ظلمی که رفته باخبر نمی‌شوند، بی‌رحم هم می‌شوند. همان‌طور که نویسنده در کتاب تعریف می‌کند، هم‌کلاسی‌هایش او را بین خودشان نمی‌پذیرند و خیلی راحت به او می‌گویند که به شهرش برگردد و استاد دانشگاه جوا هم به او می‌گوید: شما سربرنیتسایی‌ها فقط بلدید خواهش و التماس کنید!

ظاهراً جوا آودیچ، نویسندۀ خوبی نیست، ولی تصمیمش را برای نوشتن تحسین می‌کنم. چند روز پیش یک نظرسنجی دیدم که پرسیده بود: نوشتن شجاعت بیشتری می‌خواهد یا رقصیدن؟! نوشتن بیشتر رأی آورد و واقعاً هم این‌گونه است. در بین مردم و فرهنگی که هیچ اهمیتی به حفظ خاطرات جنگ نمی‌دهند، دست به قلم بردن و نوشتن، کار سختی است؛ کاری که با تمام سختی‌اش نویسنده به سراغش رفته، چون متوجه ضرورت آن شده است؛ چیزی که در اسم کتاب هم به آن اشاره کرده و به نظرش سخت‌ترین انتقامی است که آن‌ها می‌توانند از جنگ بگیرند.

«لغت انتقام با آن معنایی که به ذهن شما خطور کرده است، مد نظر من نبوده. انتقام از این بابت ‌به‌رغم این‌که آن‌ها [صرب‌ها] خواستند ما نباشیم ولی ما هستیم، زنده ماندیم و می‌نویسیم.»[۳]

قطعاً ترجمۀ خوب کتاب خیلی به کمکش آمده؛ طوری که دارم به این فکر می‌کنم شاید نسخۀ فارسی از نسخۀ بوسنیایی‌اش خواندنی‌تر باشد! و اتفاقاً مترجم یک مقدمه هم بر کتاب دارد و توضیحاتی جامع دربارۀ آنچه در آن سال‌ها بر سر این مردم آمده، می‌دهد. شاید اگر بگوییم که مقدمۀ مترجم، بهترین بخش کتاب است، سخنی به گزاف نگفته باشیم.

در بارۀ جنگ بوسنی، ادبیات و سینما خلق نشده؛ یعنی آن‌قدر محدود است که به سمت صفر میل می‌کند و در این قحط‌سالی، همین محدودها ارزش چندین برابری پیدا می‌کنند.

جوا آودیچ ترجمۀ بوسنیایی کتاب دا را خوانده و آن‌قدر تحت تأثیر قلم جزئی‌نگر آن قرار گرفته که برای ترجمۀ فارسی کتابش مقدمه‌ای در مقایسه زندگی جوا در سربرنیتسا و زهرا در خرمشهر نوشته؛ جنگی که هر دو از سر گذراندند و دغدغه‌ای که آن‌ها را وادار به نوشتن کرده است. دغدغه‌ای که امیدوارم مثل ویروس سرشناس این روزها، هرچه بیشتر و بیشتر بینشان سرایت کند!

«جای دیگری در دنیا یک زهرا و جوای دیگر در حال زجرکشیدن از جهنم جنگ هستند… . باید قبل از آن‌که دیر شود، بیدار شویم. جهان پر است از زهرا و جوا. آن‌ها با گذشت زمان از بین خواهند رفت و من نگران تکرار گذشته در آینده‌ام. می‌ترسم دختر دیگری سرنوشت زهرا و مادرم را تجربه کند… .»[۴]

[۱] بخشی از کتاب به صرف قهوه و پیتا

[۲] بخشی از مصاحبه نویسنده

[۳] بخشی از مصاحبه نویسنده

[۴] بخشی از مقدمه ی نویسنده بر ترجمه فارسی کتاب

*مجله کتاب فردا

منبع خبر

معرفی یک کتاب عجیب +‌ عکس بیشتر بخوانید »