. …
.
منبع
ashk_khoun@
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.
پست های مجاهدت اینستاگرام
?میلاد با سعادت حضرت زینب (س) بر شما عزیزان مبارک باد?
امشب ز اوج آسمان باران اختر میچکد
از انتهای کهکشان مینای کوثر میچکد
از دست ساقی تا سحر جرعه ز ساغر میچکد
بر دل رسیده کیمیا از دیده ها زر می چکد
امشب شب مولودی دردانه زهرا بود
بر مقدم او از سما اختر نشانی می شود
ساغر به رقص آید کنون می جاودانی می شود
رنگین کمان در سجده اش قامت کمانی می شود
با یک اشاره از ازل دل آسمانی می شود
عشق از پی تفسیر او سرگشته معنا بود
امشب شب مولودی دردانه زهرا بود
??? @khatmeqoran14 ???
??? @khatmeqoran14 ???
.یالطیف…. .
همسر شهید برونسی نقل می کنند: روزی خود شهید خاطره ای را از جبهه برایم تعریف کرد و گفت:
کنار یکی از زاغه های مهماتها سخت مشغول بودیم و مهماتها را درون جعبه های مخصوص می گذاشتیم و درشان را می بستیم.
گرم کار یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی. داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها. با خود گفتم : حتما از این خانمهایی است که میان جبهه.
اصلا حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود.
به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند.
انگار آن خانم را نمی دیدند. قضیه عجیب برام سوال شده بود.
موضوع عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم بفهم جریان چیست. رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد.
سینه ای صاف کرده و خیلی با احتیاط گفتم : خانم جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشین.
رویش به طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟
یک آن ، یاد امام حسین (سلام الله علیه) افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد.
خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست . بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم.
خانم همانطور که رویشان آن طرف بود فرمودند: هرکس یاور ما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم
.
? خاطره ای از زندگی سردار شهید عبدالحسین برونسی
? منبع : کتابهای خاک های نرم کوشک نوشته سعید .
.
موردعلاقه ام
شورجدید وزیبا بانفس دو مداح کشوری برای امام حسنی ها
روی اولادم فقط اسم امیرحسن میزارم
کربلایی روح الله رحیمیان و کربلایی علی پورکاوه
@roohollah_video_110
@roohollah_rahimian_media
@roohollah.69_110
@roohollah_rahimian.1356
@roohollah.rahimian.media
@mobin.rostami133
@ammeyesadatdamghan
@eshgham.aboolfazl4041
@abdolhoseyn.nabizada
@amar.ir1
@arezoo_.jafari
@aliiiimadad
@amirboroumand7
@sara5995t
@qeiratolabbas.qom
@sh_irin4462
@shima._.yadegarii
@delsokhteganeharam
@divaneganhooseinkashan
@mohamaddehaghii_118
@fillm_kadeh_
@beytoshohada.info
,@tarane48m
@alamdar.offical
@text.madahiii_315
@majnun.roghaye
@madahan_shomali
@mortezaefendi
@mazandaranshor
@heyat.online.mazandaran
@shor.315
@shor.315
@shor.khaan1
@shor_ruze315
………….از ته دل فریاد می زنم ، ولی کسی فریاد مرا نمی شنود ، دنیا را به مبارزه می طلبم و یک تنه به جنگ عالم می روم ، وجود خود را به آتش می کشم . خون خود را بر زمین می ریزم تا شاید کسی به هوش آید ، تا مگر وجدانی بیدار شود ، یا گوش ضمیری فریاد استغاثه مرا بشنود .
ولی افسوس که مصالح مادی ، و حب حیات و منافع شخصی همه را به زنجیر کشیده است .
جبر تاریخ همه را اسیر و زبون نموده است .
دلداده ای می خواهم که بر همه هستی قلم سرخ بکشد ، و از همه زنجیر ها و اسارت محاسبه ها و ترس ها و علایق دنیوی آزاد گردد .
یکپارچه آتش شود ، عشق شود ، فریاد شود ، مبارزه شود ، شمشیر شود ، برنده شود ، شیر شود و در کام شهادت فرو رود ، و پرچم خونین سعادت انسان اسیر را ، از نسلی به نسل دیگر ارمغان دهد .
( دست نگاشته ای از شهید دکتر مصطفی چمران ، در لبنان تاریخ ۴ فوریه ۱۹۷۸ ، کتاب ” خدا بود و دیگر هیچ نبود “، صفحه ۱۵۵ ، انتشارات بنیاد شهید چمران ، تهران وصال شیرازی شماره ۵۷ .)
تصویر دکتر چمران پس از بهبودی نسبی از زخمی شدن دو نقطه پا در حماسه آزادسازی سوسنگرد که باچوب زیر بغل بعد از حدود دو ماه بستری بودن برای اولین بار با همان وضع آماده رفتن به جبهه ها است . او در نبرد حماسی آزاد سازی سوسنگرد بعد از آنکه خود و نیروهایش در محاصره دشمن قرار گرفت همه همرزمانش را به عقب فرستاد و خود همراه یکی از یارانش اکبر چهره قانی که او هم به شهادت رسید به تنهائی مقابل انبوهی از تانکها و نیروهای دشمن ایستاد و با آنکه زخمی شده بود و خون از پایش جاری بود حتی یک کامیون کماندوهای دشمن را هم به خاک ریخت و یا به عقب راند و کامیون را به غنیمت گرفت و با همان کامیون ایفای عراقی به عقب برگشت و روانه بیمارستان و عمل جراحی شد . و امروز مجددا آماده بازدید از جبهه ها شده ، که مورد مشایعت نیروهای حاضر در ستاد جنگهای نامنظم قرار گرفته است . البته برای سلامتی او گوسفندی را قربانی کردند ولی او بشدت ناراحت شد و مقاله ای نوشت که در کتاب ” رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ” چاپ و منتشر شده است .
زمستان ۱۳۵۹ .
………….از ته دل فریاد می زنم ، ولی کسی فریاد مرا نمی شنود ، دنیا را به مبارزه می طلب… بیشتر بخوانید »